#اوج_لذت
#پارت_452
حامد داشت منو به یک راند دیگه دعوت میکرد اما من جونی نداشتم و میخواستم عقب بکشم.
اما انقدر با دستاش نوازشم کرد که دوباره همراهش شدم.…
نمیدونم چندبار به اوج رسیدیم اما حامد حتی اجازه استراحت هم نمیداد.
و میتونم بگم کامل ترین رابطه ای که تا بحال داشتیم بوده.
هم رمانتیک هم بعضی اوقات خشن اما در هرصورت لذت بخش بود.
_درد داری؟
همونجور که تو خودم جمع شده بودم سرم تکون دادم
_آره ، خیلی نامردی آخریو خیلی بد رفتار کردی..
حامد به طرفم اومد و بوسه ای روی بازوان لختم زد
_شرمندتم دخترکم داغ بودم..بلندشو ببرمت حموم!
نمیتونستم حموم برم و موهام خیس بکنم چون مامان خیلی زود متوجه میشد.
_نه نمیتونم موهام خیس کنم مامان متوجه میشه…
با تموم شدن جملم تازه یاد مامان و بابا افتادم.
سریع تو جام نشستم که درد بدی زیر دلم پیچید.
_حامد..ساعت..ساعت چنده؟ بابا گفت تا ساعت نه خونه باشم!
حامد نگاهی به صفحه گوشیش انداخت و لب زد
_هشت و بیست دقیقه..
_وااای من باید برم…
حامد کمکم کرد و منو به طرف حموم برد
_فقط بدنتو بشوریم تا بتونی لباس بپوشی ، خودم میشورمت تو فقط بشین باشه؟
مخالفتی نکردم چون جونی نداشتم.
اعضای بدنم درد میکرد و بدجوری خوابم میومد.
حامد با دقت تمام بدنم با آب گرم شست.
وقتی بیرون اومدیم خودش خشکم کرد و لباسام با محبت تنم کرد.
همونجور که روی تخت نشسته بودم به سمت کمد میز آینش رفت و از داخلش جعبه قرصی در آورد.
از پارچ آب کنار تخت کمی آب داخل لیوان ریخت همراه جعبه قرص طرفم گرفت.
_پروا از این هروز یدونه بخور به مدت یه هفته…
گیج نگاهی به جعبه قرص که روش اسم ویتامین نوشته شده بود انداختم.
_من نیازی به ویتامین ندارم..
لبخندی زد و یک دونه قرص در اورد
با لحن پر از شوخی گفت
_ویتامین نیست ، ضد بارداریه ، نزاشتی محافظ بزارم که گذاشتم توی جعبه که مامان و بابا یک درصد شک نکنن…
حرفی نزدم قرص گرفتم خوردم.
حامد میخواست کمکم بکنه بلند بشم که اجازه ندادم با بی حالی لب زدم
_حامد باید یه چیزی بهت بگم…
نمیدونم چرا اما قضیه اون عکس بدجوری روی گلوم سنگینی میکرد بعد از این رابطه ، یجورایی میترسیدم که برادر واقعیم باشه و گناهی که کردیم دوبرابر شده باشه…
1403/06/24 16:45