#شعلههایعشق 😈💦
#پارت259
تا خواستم بلند بشم با حرفی که البرز زد چشمامو کلافه بستم !
-کجا ؟!
قهر کردی ؟!
داشتم درمورد خواستگاریت فکر میکردم !
هوف کلافه ای کشیدم و بلند شدم و به سمتش رفتم جلوش که رسیدم بهش خیره شدم و کمی به سمتش خم شدم و دستمو روی مبل گذاشتم و گفتم :
-فکر کردم قصد ادامه تحصیل دارید برای همین دیگه ادامه ندادم !
مردک پوزخندی زد و گفت :
-حالا که فکر میکنم میبینم ازدواج با تو واقعا نمی ارزه !
پوزخندی زدم و گفتم :
-اونوقت چرا ؟!
با چشماش به حالتی که توش بودیم اشاره کرد و گفت :
-زن باید خوشگل باشه و احساسی.....تو داری منو میخوری !
پوزخندی زدم و دستمو از روی مبل برداشتم و صاف ایستادم و گفتم :
-معذرت میخوام امپراطور !
راستش من احساسی نیستم و کافیه دمم رو لقد کنی تا بفهمی من کی ام !
پوزخندی بهم زد و گفت :
-برای همین سینگل موندی نه ؟!
1403/07/18 17:18