The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

شعله‌های عشق😈🔞💦

128 عضو

#پارت_28
همونجور که پشتم بهش بود نفس عمیقی کشیدم:
-پسره..اسمش و جان انتخاب کرده بود قبل از مرگش و دوست
داشت بزارم لیام.
نفس عمیقی کشیدم و دیگه نایستادم و به سمت کالب رفتم.. این باره
دوم بود بعد از 5 سال قرار بود برم تو اون کالب لعنتی و شاهده
مسابقه مرگ کوفتیه دیگه ای بشم.
سعی کردم به خودم مسلط باشم قدم اول و که برداشتم چهره پسره
ناز و مو بلوندم جلوی چشمام نقش بست..تند و محکم رفتم داخل
کت و کالهم و تحویل دادم و جلوی بار ایستادم و شات ودکامو یه
سره خوردم..معدم سوخت ولی اهمیت ندادم شات دومم
خوردم.کافی بود نباید مست میشدم.
از روی پله های مرمری و نرده های طال رفتم باال و از جلوی
درب ورودی هم دوتا گوالخ اسلحه به دست ایستاده بودن.
بلیت گرفتم و بعد از چک کردنم رفتم داخل و با دیدن جمعیتی که
نشستن و منتظر به قفس وسط سالن نگاه میکنن تا ببینن امشب کی
قراره قربانی دست اریک بشه .
اهی کشیدم و رفتم روی یه صندلی جا گرفتم و بعد از چند دقیقه
صدای بلندگو بلند شد و شرکت کننده اول و صدا زدن و
طرفداراش جیغ و دست زدن و بعد از اون اسم اریک گری و
خوند و با اومدنش توی رینگ اشکام بی اختیار ریخت تا اخره
مسابقه اشک ریختم و انقند ناخونام و کف دستم از حرص فشار

1403/07/30 22:15

#پارت_29
دادم که حس میکردم زخم شده کف دستم.. وقتی اون مرد بدبخت و
زمین کوبید و جمجمه اش و ترکوند یاده بدن بی جون جان افتادم و
قلبم اتیش گرفت.
با نفرت زل زده بودم به اریک و کف دستم از فشار ناخونای بلندم
سوراخ شده بود.
نگاه اریک چرخید روی تماشا چیا و انگار چهره من بین اون همه
ادم زیادی تو ذوق میزد ..حس کردم چند لحظه بین جمعیت من و
دید و محو نگاهم کرد.
بلند شدم و بدون نگاه کردن بهش رفتم سمت خروجی.
بازی شروع شد.
به در خروجی که رسیدم سمت سرویس رفتم و صورتم و شستم و
ارایشم و تمدید کردم و رفتم جلوی نگهبانای تو محوطه کالب و
سیگارم و روشن کردم و دودش و فوت کردم تو صورت یکیشون
که خشک گفت:
-برو اونور زنیکه مست.
پوزخندی زدم و فیلتر سیگارم و چسبوندم که زیر چشمش که
پوست حساس و نازکی داره که فریادی زد.
پاشنه کفشم و کوبیدم رو پاش که فریاد بلند تری زد و تقریبا همه
حواسشون به ما جلب شد.

1403/07/30 22:15

#پارت_30
دو تا نگهبان دیگه دوییدن سمتم که شیشه مشروب و از روی بار
برداشتم و کوبیدم تو سرش تا گیج شد چاقومو از کمرم کشیدم و یه
نگهبان دیگه از پشتم اومد که لگدی اول تو صورتش زدم و بعد
چاقوی گرون قیمت و بسیار تیزم و فرو کردم تو پهلوش ..
این چاقوی نقره رو جان بهم داد و فن های دفاع شخصی و بوکس
هم اون بهم یاد داد و منم 5 سال تمرین کردم تا بتونم انتقامش و
بگیرم.
چاقورو چند بار تو شکمش فرو کردم و وقتی درش اوردم خواستم
برگردم که موهام از پشت کشیده شد .
چاقومو فرو کردم تو رون پای پشت سریم و به محض اینکه
دستش شل شد برگشتم با چاقو شاه رگش و زدم.
دوتا نگهبان غول پیکره طبقه دوم هم اومدن پایین و یکیشون با
صدای زمختی فریاد زد چه گوهی میخوری جنده؟؟
همه جا شلوغ شده بود و زن و مرد جیغ میزدن و کناری پناه گرفته
بودن چون درهای خروجی و بسته بودن..
چاقومو با لباسم تمیز کردم و گرفتم بین لبامو و پریدم روی میز
بزرگی و با نزدیک شدنه اولین نگهبان چرخیدم و لگدی تو
صورتش زدم و وقتی یکم چرخید پریدم روش و پاهامو قفل کردم
دور گردنش و داشتم خفش میکردم که صدای شلیک گلوله اومد و
بعد همه جارو سکوت فرا گرفت.

1403/07/30 22:18

#پارت_31
با دستام گردن کلفت این حرومزاده رو چرخوندم و وقتی مرد
پریدم پایبن و چرخیدم سمت صدای شلیک و با دیدنه اریک و دوتا
ور دستای معروفش..
شلیک گلوله ام کاره ریچارد بود..میدونستم جاستین پزشک
شخصی و البته بادیگاردشه اما شغل اصلیش پزشکیه اما ریچارد
انگار یه کپی از خوده اریک بود همونقدر وحشی و ترسناک اما
هیکلش از اریک کوچیک تر بود.
با صدای فریاده ریچارد به خودم اومد:
-تو کدوم خری هستی که نگهبانای مارو کشتی و معرکه راه
انداختی؟
لباسم و که رفته بود باال شورت توری سفیدم مشخص شده بود و
پایین کشیدم و با دست موهام و به پشت فرستادم و چاقو رو از بین
لبام خارج کردم و گذاشتم تو جیب مخفی لباسم و با خونسردی رفتم
جلو و تنه ای به ریچارد زدم که هدچند اون تکون نخورد و خودم
نزدیک بود بیوفتم و ضایع بشم.
نزدیکه اریک شدم و چشمام و دوختم تو چشمای خونسرد اما
تاریک و ترسناکش..وای خدای من سر و صورتش هنوز خونی
بود و انگار قبل از دوش گرفتنش بهش خبر دادن من چه جنجالی
درست کردم و سراسیمه اومده.

1403/07/30 22:19

#پارت_32
اب دهنم و قورت دادم و اخمام و توهم کشیدم و گفتم:
-نگهبان غول تشنتون بهم بی احترامی کرد منم جواب بی
احترامیش و دادم..شتیدم تو قانون شما بی احترامی و تجاوز به
حریم شخصی هر کسی مجازاتش مرگه..پس حرفی نمیمونه.
اریک یکم نگاه به چشمام کرد انگار اون بجایی که به حرفام گوش
کنه تمام مدت دنبال حقیقت حرفام تو چشمام بود پس منم محکم
حرفامو زدم و چشمامم و مسمم دوختم به چشمای وحشی و تشنه به
خونش که بعد از چند ثانیه غرید:
-و کی به تو بچه گربه گفته اجازه داری خودت اون شخص و
مجازات کنی و کالب منو بهم بریزی و خون 3 تا دیگه از
نگهبانای منو بریزییییی؟؟
با فریادی که زد لحظه ای چشمام و بستم و بعدش دستامو مشت
کردم و با نفرت داد زدم:
-اوال که همین بچه گربه 4 تا از نگهبانای مثالااا قوی و حرفه ای
شما رو پاره کرد..دوما من مثل دخترا و حتی مردای بدبخته این
شهر وقتی بهم بی حرمتی بشه چون از ادمای شما هستن سکوت
نمیکنم و حقم و میگیرم .
با دیدن قیافش فهمیدم نقشه داره درست پیش میره..اریک که انگار
سرگرم شده پوزخندی و بعد قهقه ای زد و با لحن ترسناکی رو به
ریچارد گفت:
-این گربه..عاو ببخشید این ماده شیر و با خودمون میبریم.

1403/07/30 22:21

#پارت_33
برگشت سمت جاستین و ادامه داد..کالب و سرو سامون بده و بیا
عمارت.
هردو اطاعت کردن و اریک با حوله روی دوشش سر و صورتش
و پاک کرد و رفت بیرون .
منم ریچارد دستامو از پشت گرفت و هول داد سمت در.
سوار ماشین بزرگی کردنم و ریچاردم نشست کنارم.
چشم چرخوندم ولی اریک و ندیدم ریچارد پوزخندی زد و گفت:
-با دم شیر بازی کردی بچه جون..فکر کردی اگر اریک سکوت
کرد و همونجا سر از تنت جدا نکرد یعنی بهت رحم کردم و یا
ازت خوشش اومده؟ سخت در اشتباهی قانون اریک اینه که اول
ارت حرف بکشه ببینه از طرف کی اومدی بعد کم کم زجر کشت
کنه جوری که به گوه خوردن بیوفتی که چرا همچین غلطی
کردی..
وقتی ماشین ایستاد کنار گوشم رمزمه کرد:
-به قتله گاهت خوش اومدی ماده شیر.
در باز شد و ماشین تو حیاط بزرگ عمارت پارک شد و ریچارد
پیاده شد و دستم و کشید.
بدنم مثل چوب خشک شده بود و کمی ترسیده بودم.

1403/07/30 22:21

#پارت_34
ریچارد بهم پوزخندی زد و بازدید بدنیم کرد و چاقومو برداشت که
گفتم:
-دست به اون نزن اون یادگاریه.
دوباره پوزخندی زد و داد به یکی از بادیگاردا و گفت:
-این برای تو مایک بدردت میخوره.
با جیغ گفتم:
-چاقومو پس بده عوضیییی.. اون ماله منههه..
ریچارد منو بلند کرد انداخت رو دوشش و رفت سمت عمارت ولی
انقدر وحشی شده بودم که با پاشنه کفشم کوبیدم تو صورت ریچارد
و تا دستش شل شد اومدم پایین و دوییدم سمت اون مرد که به گفته
ریچارد مایک بود اسمش و پریدم رو شونه هاش و گردنش و
گرفتم و غریدم:
- چاقومو بنداز زمین تا گردن کلفتت و نشکستم.
صورتش قرمز شد و چاقومو انداخت زمین که ولش کردم و
چاقومو برداشتم و فرار کردم سمت در که صدای فریاد ریچارد
بلند شد:
-بگیریدش حرومزاده های بی عرضه.
از زیر دست چند تاشون فرار کردم ولی با دیدن سگ بزرگی
جلوی چشمام جیغی زدم و خواستم برگردم که پرید روم و انداختم

1403/07/30 22:23

#پارت_35
زمین و پشت لباسم و به دندون گرفت و تا پایید کشید و پاره کرد و
با دستاش نگهم داشته بود و رو سرم پارس میکرد.
منم با هر پارسش جیغ میکشیدم که با صدای ریچارد سگ رفت
دنبال کارش.
کمرم میسوخت رد پنجه های اون سگه وحشی کمرم و زخم کرده.
ریچارد بلندم کرد خواستم با چاقوم شکمش و پاره کنم که مچ دستم
و رو هوا گرفت و جوری پیچوند که صدای خورد شدن استخونای
مچ دستم و شنیدم و جیغ زدم که چاقو از دستم افتاد.
دستامو برد پشت و بدون توجه به درده مچ دستم محکم بست که
اشکام روون شدن .
چاقومو برداشت و گذاشت تو جیبش و همون طور که هولم میداد تا
راه برم داد زد:
-وقتی با همین چاقو به صد تیکه تقسیمت کردم دیگه چموش نمیشی
هرزه.
با هق هق راه افتادم که وسط راه لباسم که پاره شده بود از تنم جدا
شد و افتاد رو زمین.
با شرم پاهامو جمع میگردم و راه میرفتم سرمو انداختم پایین و با
موهای بلندم بدنم و پوشش دادم که ریچارد پوزخندی زد و دوباره
دهن گشادش و باز کرد و گفت:
-هوممم..البته شاید قبل از تیکه تیکه کردنت یدور گاییدمت.. بدن
خوبی داری حیفه ازش استفاده نبرم.

1403/07/30 22:24

#پارت_37
اگر اینطور باشه که همین امشب فرانک و میارم و تک تک
استخوناش و خورد میکنم.
با صدای ریچاد از فکر بیرون اومدم و سرم و بلند کردم و با دیدن
یه دختر لخت با بدن خونی و زخمی که با صورت روی زمین بود
چشمام گرد شد..این همون دختره؟ چطور..
نگاه عصبی به ریچارد انداختم که اب دهنش و قورت داد و گفت:
-رئیس چموش بازی در اورد میخواست مایک و خفه کنه با کفشش
تو صورت منم زد و خواست فرار کنه که دنی گرفتش و لباسشو
پاره کرد..من کاریش نداشتم .
جلوی اون دختر خم شدم که صورتش و بلند کرد و با گریه و
چشمای غمگین و خیس ناله کرد و گفت جان..
جان کیه؟؟ باید بفهمم این دختر کیه و از طرف کی اومده.
بلند شدم و با اخم گفتم:
-ببرش تو یکی از اتاقا و بگو جاستین چکش کنه سالم باشه وقتی
بهوش اومد خبرم کنید باید بفهمم این دختر از طرف کی اومده.
ریچارد اون دختر و بلند کرد انداخت رو دوشش و همزمان گفت:
-حس میکنم از طرف فرانکه..
سری تکون دادم و گفتم :
-فعال ببرش

1403/07/30 22:27

#پارت_38
رفتم باال و بعد از خودن غدا یه ساعتی خوابیدم که در اتاقم زده
شد.چشمام و باز کردم که صدای ریچارد اومد:
-رئیس دختره بهوش اومد.
بلند شدم بدون پوشیدن لباس فقط شلوار گرمکنم و پوشیوم و در و
باز کردم با ریچارد رفتیم سمت اتاق اون دختر .
جاستین هنوز باال سرش بود بلند شد و رو به من گفت:
-مچ دست راستش از چند جا شکسته بود د مجبور شوم گچ بگیرم
ولی بقیه اعضای بدنش فقط کوفته شده بجز کمرش که جای پنجه
های دنی بود که اونم پانسمان کردم و االنم بهوشه قربان .
سری تکون داد و با دست اشاره کردم برن بیرون .
نشستم کنار تخت که دختره چشمای خیسش و دوخت بهم و گفت:
-مگه چیکار کردم که مستحق این همه درد هستم؟
قطره اشک بزرگی از دریای چشماش ریخت..دقیق نگاهش کردم
و گفتم:
-از طرف کی اومدی و به چه دلیل اون دعوای زرگری و راه
انداختی.
خواست حرفی بزنه که انگشتم و گذاشتم روی لبای گوشتی و
بزرگشت و زمزمه کردم:
-یک کلمه دروغ بشنوم زبونت و میبرم و میدم دنی بخوره..قسم
نمیخورم چون همه این مردم از جمله خوده تو خوب میشناسین منو

1403/07/30 22:27

#پارت_39
اگر حرفی بزنم سرم بره قولم نمیره ..توام که قوانین منو خوب از
حفظی پس اینم خوب میدونی..حاال حرف بزن ببینم.
انگار زبونش بند اومد که با تته پته گفت:
-مـ..من ..من فقط خواستم از حقوقم دفاع کنم.
دندونام و رو هم ساییدم و غرشی کردم که چشماش و بست:
-یعنی باور کنم جاسوس نیستی و با اون فرانک *** همدست
نیستی برای اومدن به عمارتم و جاسوسی کردن؟؟
چشماش و با وحشت باز کرد و هول شده گفت:
-نـ..نه فرانک کیه؟ گفتم که من ففط..
دستم و اوردم باال و با پوزخند گفتم :
-مشخص میشه بزودی فقط دعا کن حقیقت و گفته باشی وگرنه
خانوادت و به عزات مینشونم .
رنگ از رخش پرید ولی حرفی نزد.
رفتم بیرون و به ریچارد گفتم:
-حواستون به در این اتاق باشه تکون نخوره..
دندونام و روی هم ساییدم و تو صورت ریچارد غریدم:
-بفهمم باز زده اش و الشتون کرده و فرار کرده به هیچکدومتون
رحم نمیکنم.

1403/07/30 22:28

نظرتون رو تو گروه گفت و گو بگین ک ادامه بدم یا نه

1403/08/01 07:39

nini.plus/kanal575

1403/08/01 07:40

#پارت_40
رفتم سمت اتاقم بعد استراحت کوتاه و ورزش... تیشرت مشکی
جذب با شلوار جین مشکیم و پوشیدم از قسمت کفش هام یه کتونی
نایک مشکی ام پوشیدم و ساعت مچی پتک فلیپ و دور مچ دست
کلفتم بستم و کمی عطر زدم موهای بلند و موج دارم و حالت دادم
و رفتم پایین.
به سمت اتاق اون دختر راه افتادم باید تکلیف اون دختر مرموز و
مشخص میکردم.
در باز شد و وارد شدم صدای فریاد بلند دختره کل فضا رو پر
کرده بود و پشت سره هم بد و بی راه میگفت.
نزدیک که شدم که دیدم دست و پاشو به 4 گوشه تخت بستن و رد
کبودی و کمربند رو تن سفید و بی نقصش بود.. دختره با
عصبانیت سرش و چرخوند سمتم و جوری دماغشو چین داد و با
نگاه براقش بهم زل زد که چند لحظه محوش شدم..واقعا لقبه ماده
شیر برازندش بود.
کنار لبش پاره شده بود و موهاش بهم ریخته بود و ارایشش پخش
شده بود..ولی با این حال هنوز کم نیاورده بود و به جای التماس
غرش می کرد.
ریچارد اومد سمتم و غرید:
این حرفاس مقور نمیاد..قشنگ معلومه چندین سال تربیت شده-
حرف نمیزنه..ما از کتک زدنش خسته شدیم ولی سرسخت تر از
برای همچین روزی.

1403/08/01 07:47

#پارت_41
رفتم سمت اتاقم بعد استراحت کوتاه و ورزش... تیشرت مشکی
جذب با شلوار جین مشکیم و پوشیدم از قسمت کفش هام یه کتونی
نایک مشکی ام پوشیدم و ساعت مچی پتک فلیپ و دور مچ دست
کلفتم بستم و کمی عطر زدم موهای بلند و موج دارم و حالت دادم
و رفتم پایین.
به سمت اتاق اون دختر راه افتادم باید تکلیف اون دختر مرموز و
مشخص میکردم.
در باز شد و وارد شدم صدای فریاد بلند دختره کل فضا رو پر
کرده بود و پشت سره هم بد و بی راه میگفت.
نزدیک که شدم که دیدم دست و پاشو به 4 گوشه تخت بستن و رد
کبودی و کمربند رو تن سفید و بی نقصش بود.. دختره با
عصبانیت سرش و چرخوند سمتم و جوری دماغشو چین داد و با
نگاه براقش بهم زل زد که چند لحظه محوش شدم..واقعا لقبه ماده
شیر برازندش بود.
کنار لبش پاره شده بود و موهاش بهم ریخته بود و ارایشش پخش
شده بود..ولی با این حال هنوز کم نیاورده بود و به جای التماس
غرش می کرد.
ریچارد اومد سمتم و غرید:
این حرفاس مقور نمیاد..قشنگ معلومه چندین سال تربیت شده-
حرف نمیزنه..ما از کتک زدنش خسته شدیم ولی سرسخت تر از
برای همچین روزی.

1403/08/01 07:47

#پارت_42
همونطور که هنوز نگاهم به اون دختر بود سری برای ریچارد
تکون دادم و رفتم جلوی دختره روی صندلی نشستم و به اشاره
دست به بقیه فهموندم که بیرون باشن.
با صدای بم و خشنی که به تن همه رعشه مینداخت گفتم:
-مایلی خودت از اول همه چیز و توضیح بدی یا سوال بپرسم و تو
با دقت کامل به تک تک سواالتم جواب بدی؟
دختره با چشمای سبز ابی وحشیش که لبالب از نفرت پر بود زل
زد بهم و بعد پوزخندی زد و با صدای گرفته ای زمزمه کرد:
-من مایلم دستام و باز کنی تا اول استخون تک تک اون افراده
پفیوزت و خورد کنم و وقتی اروم گرفتم به سواالت جواب بدم.
بلند شدم و تو صورتش خم شدم و غریدم:
-تو همین حاالشم جرمت کم نیست چند تا از افراده خـ..
پرید وسط حرفم و با خنده حرص دراری گفت:
بودن.. تقریبا دست گرمی بودن برام ..خوشحال میشدم اگه میذاشتی-
اونا بهم توهین کردن ولی اینم بگم خیلی پخمه و بی دست و پا
بقیشونم بکشم تا از دست ادمای کصخل و یوبسی مثل اونا راحت
شی.
کمر راست کردم و گفتم:

1403/08/01 07:47

#پارت_43
بهتره از بحث خودمون دور نشیم.. خیلی دارم مالحظتو میکنم که
با یه حرکت کوچیک گردن کوچیکتو خورد نمیکنم.. تو کالب من
چرا دعوا راه انداختی؟
تا خواست حرف بزنه دو طرف شونه هاشو گرفتم و صورتش
فریاد زدم:
-یک باره دیگه دهن کوفتیت و باز کنی و کصشر ببافی به هم اون
زبونه 3 متریت و از حلقت میکشم بیرون و خوراک سگش میکنم.
تمام مدت جوری فریاد زدم تو صورتش که موهاش توی هوا رفتن
و چشمای وحشیش کمی ترسیده شد.
نشستم روی صندلیم و دستی کالفه تو موهام کشیدم و دوباره تکرار
کردم:
اشکی و غم سنگین تو چشمات و دیدم ولی تا نگاهم و روی خودت-
وقتی مبارزه میدادم اونجا بودی..دیدمت از همون فاصله چشمای
دیدی جای غم و نفرت گرفت و رفتی بیرون و دقیقا چند دقیقه بعد
از اون شروع کردی به دعوا با ادمای من.. برای این چه توضیحی
داری؟
نگاهش دوباره خصمانه شد و گفت:

1403/08/01 07:47

#44
حالم خوب نبود اومدم و با دیدن مسابقه و مرگ اون مرده بیچاره
حالم بدتر شد و وقتی رفتم بیرون نگهبانت بهم گیر داد و منم
حسابش و رسیدم.
نگاه طغیانگرش و از روم برداشت و به سقف زل زد..اخماش تو
هم بود و سعی داشت مقاومت کنه تا جلوم نشکنه ولی اشک سمجی
از گوشه چشمش چکید و ال به الی موهاش گم شد.
یه حسی بهم میگفت راست میگه و دقیقا حس مقابلش میگفت
دروغه و اون فقط یه جاسوسه.
با صدای بم و گرفته ای لب زدم:
-خب که اینطور..پس تو آزادی چون از حقوق خودت دفاع
کردی..ولی دفعه بعدی که ببینمت به هر دلیلی دیگه رحمی تو کار
نیست..مفهوم بود؟؟
نگاه نفرت بارش و به چشمام انداخت و اروم سری تکون
داد..نمیفهمم این نگاه و اخرین بار که نفرت تو چشم یه دختر دیدم
وقتی بود که باباشو جلوی چشمش کشتم ولی وقتی یه لبخند کج
بهش زدم حس کردم نفرت جاشو به عشق داد و سریع مرگ پدر و
خانوادش و فراموش و کرد.
ولی این دختر.. برای اولین باره میبینمش اما اون سرسختی و
مبارزش..اون نگاه وحشیش..
فکر کنم اگر دست و پاش باز بود یه بالیی سرم میاورد.

1403/08/01 07:47

#45
نگاهمو اروم از چشماش روی تک تک اعضای بدنش
چرخوندم..بدن بی نقصی داشت.. به جز چند تا ترک کوچیک روی
رون پاهاش و شکمش نقص دیگه ای نداشت.
بین فرستادن و نگهداشتنش شک کردم..بدنش هوش از سرم برده
بود.
اخمی کردم و نگاهمو دادم به چشماش و بلند گفتم:
-ریچارد..
در باز شد و کنارم ایستاد..با سر به دختره اشاره کردم و گفتم:
-دس و پاشو باز کن و بندازش بیرون..دفعه بعد هرجایی دیدیش
مشکلی بوجود اورده بدون تعلل سر از تنش بردار.
ریچارد چشماش برقی زد که بازوش و گرفتم و کنار گوشش لب
زدم:
-دست درازی به بدنش بکنی الت کوفتیت و میبرم و میندازم
گردنت..
با تعجب نگاهم کرد که براق نگاهش کردم و دندونامو روی هم
فشار دادم که اطاعت کرد و رفت سمتش.
داشتم از اتاق خارج میشدم که صدای دختره بلند شد:
-به برده ات بگو چاقومو پس بده.. بدون اون هیجا نمیرم.
نگاهی از روی شونه به ریچارد انداختم که گفت:

1403/08/01 07:48

#46
امم..قربان میخواستم بدم به مایک براش نگهداره تا تکلیفش
روشن بشه اما وقتی فرار کرد انداختمش تو لونه دنی و ..
دختره که دست وپاش باز شده بود بلند شد رو به ریچارد گارد
گرفت و غرشی کرد:
-چاقوی یادگاری من و انداختی تو لونه اون سگه وحشی؟ به چه
جرعتی هااا؟؟
قدش تا زیر شونه های ریچارد بود اما زبونش دوبرابر خودش
بود..خندم گرفته بود از این دل و جرعتش..ریچارد خیلی خودش
و تحمل میکرد دندونای دختره رو خورد نکنه .
از نگاه دوتاشون اتیش میبارد با صدای بلندی گفتم:
-هی ماده شیر..دنبالم بیا.
از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت در که باز شد رفتم سمت لونه دنی
که با دیدنم پارسی کرد و دویید سمتم دستی به سرش کشیدم و خم
شدم سرش و بوسیدم مشغول نوازشش بودم که عطر دختره رو
حس کردم پشتم.
نیم نگاهی بهش انداختم:
-برو چلقوتو از لونش بردار فقط زود کارتو تموم کن چون دنی
خوشش نمیاد کسی به اموالش دست درازی کنه.
دختره قیافش و جمع کرد و گفت

1403/08/01 07:48

#47
اون چاقو اموال منه نه اون خرسه سیاهه زشت.
دنی با دیدن دختره غرشی کرد و پارس کرد که دختره جیغی زد و
دویید سمت لونه دنی و با چندش خم شد و دنبال چاقوش گشت.
پوزخندی بهش زدم..
حاال که دقت میکنم میبینم بدنش تو نور میدرخشه و برنزه.. بین اون
همه مرد سیاه و زمخت پوستش سفید بود ولی حاال.
پوفی کشیدم و نگاهم و از روش برداشتم و دنی و کنترل کردم که
صدای دختره بلند شد..
-اه تو این گوه دونی هر کوفتی هست به جز چاقوی من ..
دیگه داشتم عصبی میشدم..دنی و سپردم به ریچارد و رفتم سمت
دختره که تا کمر تو لونه دنی بود و باسنش بیرون بود و هی تکون
میحورد..
نگهبانا با دیدن این تصویر همه خشتکاشون باد کرده بود.
عصبی با دست زدم به باسن لختش که اخی گفت و اومد بیرون.
با اخم غرید:
-چیکار میکنی؟
دندونامو رو هم فشار دادم جلوش روی پام نشستم و فکش و گرفتم
و تو صورتش توپیدم:
-اون *** کوفتیت و جمع کن تا اختیار نگهبانام از دستشون خارج
نشده..یه چاقو نمیتونی پیدا کنی.

1403/08/01 07:49

نگاهی به نگهبانا انداخت و بعد لرزی به بدنش نشست و خواست
بلند شه که پاش پیچ خورد و افتاد تو بغلم.. صورتش تو دوسانتیم
بود.
دستم و دور کمرش انداختم.
نگاه ابی و چهره دلنشینش از این زاویه بهترین تابلوی نقاشی
عمرم بود.
اب دهنش و قورت داد و اروم زمزنه کرد:
-میشه یه لباس بدی بپوشم.. اینجوری بیرون برم سالم به خونه
نمیرسم.
به خودم اومدم اخمی کردم و از خودم فاصلش دادم و با نور چراغ
قوم داخل لونه دنی و روشن کردم و غریدم:
-فعال چاقوی کوفتیت و پیدا کن تا بعد..
تند خم شد تو لونه و اینبار زودتر پیداش کرد و اومد بیرون خاک
روی چاقوشو تکوند و با ذوق زل زد به چاقوش و انگار تو
خاطراتش غرق شد چون دستاش لرزید و چاقو رو به لباش نزدیک
کرد بوسید و بعد اه دردناکی کشید.
نفس عمیقی کشید تا گریه نکنه .
سرش و بلند کرد و با دیدن نگاه مستقیم من باز رنگ چشماش تیره
شد و اخمی کرد.
#48

1403/08/01 07:49

بلند شدم که اونم بلند شد.
دستش و گرفت و کشیدمش سمت عمارت..تقریبا دنبالم میدویید.
بردمش باال و در اتاقم و باز کردم هولش دادم داخل..خودمم وارد
شدم و در و بستم .
باتعجب و اخم گفت:
-من اینجا چیکار میکنم؟
-مگه لباس نمیخواستی؟
اخماش کمی باز شد.. یکی از تیشرتای مشکی و بلندم و بهش دادم
و اونم پوشیدش بلندیش تا زیر باسنش بود.
موهای بلندش و دورش پخش کرد و اروم زمزمه کرد:
-کفشام چی؟ اونا سالم بودن ولی..
پریدم وسط حرفش و دستم و بلند کردم.
زنگ کنار تختم و زدم که خدمه پشت در گفت:
-امر کنید رئیس؟
-یه جفت کفش دخترونه برام بیار.
چشمی گفت و صدای پاش که دور میشد اومد.
دختره خیلی ریلکس رفت روی تختم نشست و به دست گچ گرفتش
نگاه کرد.
صدای در دوباره بلند شد:
#49

1403/08/01 07:49

قطع کردم و کارت و گرفتم تو مشتم و دوییدم سمت خونم باید
هرچه سریع تر وسایلم و جمع کنم و برم چون قطعا اگر به گوش
فرانک برسه که فکر کنم تا االن رسیده من از ویالی اریک زدم
بیرون هنوز 24 ساعت نگذشته قاطی میکنه .
رسیدم به ویالم نگهبان با دیدنم در و باز کرد دوییدم داخل از اتاقم
کوله پشتیه امادم و برداشتم..همیشه یه کوله اماده داشتم برای روز
های خطر..
کیف پر از پولی که قبل ماموریت فرانک بهم داده بودم گذاشتم تو
کولم و اون و روی دوشم انداختم..
تو ایینه چشمم به خودم افتاد..فقط یه تیشرت تنم بود و پاهام کامل
لخت بود.
یه شرت لی برداشتم پوشیدم و پایین تیشرت بلنده اریک و از جلو
گره زدم و شدم مثل دخترای امروز قرطی و روی مد..
کفشای کهنه اون خدمه رو با پوتین عوض کردم و وقتی اماده
شدم..یه مبایل جدید برداشتم و رفتم پایین و به راننده گفتم:
-ماشین و روشن کن باید بریم.
اطاعتی کرد نشستم صندلی عقب و راه افتاد:
تو مسیر بلیت اینترنتی گرفتم و خوب خداروشکر برای امشب-
برو سمت فرودگاه.
پرواز داشتن به ایـتـالـیـا
#56

1403/08/01 07:56

از ماشین که پیاده شدم رو به راننده گفتم:
-من یه مدت نیستم حواستون به ویال باشه..اگر فرانک یا هرادم
دیگه ای اومد سراغم و گرفت بگید میرم ارژانتین برای تعطیالت
پیش پدر بزرگم..فهمیدی؟
با رفتن راننده عینک دودیمو زدم و رفتم سمت فرودگاه..بعد از
کلی این طرف و اون طرف شدن و تاخیری و هزار کوفته دیگه
باالخره پروازمون و اعالم کردن و سوار هواپیما شدم.
وقتی روی صندلیم نشستم نفس عمیق و خسته ای کشیدم.
سرم بشدت درد میکرد و بدنم کبود و کوفته بود.
صورتم سالم بود ولی گوشه لبم زخم بود و یکمم پای چشمم کبود
شده بود..
در کولم و باز کردم و لب تابم و در اوردم وقتی روشنش کردم با
دیدنه عکسه دسته جمعیمون قلبم تیر کشید.
من و جان تو بغل هم شکم بزرگم..رز و جولیت و پدر مادر من و
پدر مادره جان.
کنترل اشکام دست خودم نبود
#57

1403/08/01 07:57