The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

شعله‌های عشق😈🔞💦

128 عضو

#پارت_82
رز شرمنده نگاهم میکرد که چشمام و با اطمینان بستم و لیام و تو
بغلم محکم گرفتم و بلند شدم:
-پس منم سیر شدم..بریم که امروز روزه شیر پسرمه.
لیام اخماش باز شد و گفت:
-کجا میریم؟
در گوشش گفتم:
-جایی که پدرت عاشقش بود.
چشمای لیام برق زد.
گذاشتمش زمین و گفتم بدو برو تو اتاقت لباسات و عوض کن بیا .
لیام با ذوق چشمی گفت و دویید رفت.
روی صندلی نشستم که همه به من نگاه میکردن مادرم گفت:
-دخترم..دیگه برای همیشه همیجا میمونی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-معلوم نیست..فعال هستم..ولی بزودی باید برگردم من هنوز کارم
تموم نشده..
پدرم به صورت و بدنم که کمی کبود شده بود اشاره کرد و گفت:
-ماریا تموم کن این مسخره بازی و ببین چه بالیی سرت
اوردن..اگر اینبار بالی بدتری سرت بیارن چی؟؟

1403/08/01 12:46

#پارت_83
دندونام و رو هم ساییدم و با اخم بلند شدم کوبیدم روی میز و
غریدم :
شوهرم اوردن؟؟هااا؟ اره بایدم یادتون بره چون شما هرکدوم-
برام مهم نیست بابا..یادتون رفته اون حرومزاده ها چه بالیی سره
زندگی خودتون و دارید..ولی هیچکدومتون جای من نیستین که
بفهمین چه دردی داره دیدن شوهرت در حال مرگ..دیدنه بچت که
همه جای این خونه پدرش و میبین ه و تنها ارزوش دیدن واقعی
پدرشه و بغل کردن..بچه من تا اخره عمرش باید تو حسرت داشتن
پدرش بسوزه..اونوقت شما میگین من همه اینارو ندید بگیرم و
راحت به زندگیم ادامه بدم؟؟
نه من تا همه اونا رو به جهنم نفرستم اروم نمیگیرم..جتی شده تو
این راه خودمم به کثافت کشیده بشم یا حتی باهاشون پایین کشیده
بشم.
من انتقامم و میگیرم.
اینو گفتم و بدون اینکه صبر کنم راه افتادم سمت پله ها که رز بلند
شد اومد دنبالم و خواست چیزی بگه که داد زدم:
-حرف نزن رز..از تو انتظار نداشتم ..جان برادر تو بود..چطور
دلت میاد به این زودی فراموشش کنی..قاتلش و فراموش کنی و به
راحتی بگی و بخندی.
رز رنگش پرید و با غم سنگینی زل زد تو چشمام و نالید:
-من جان و فراموش کردم؟؟ خیلی بی انصافی ماریا.

1403/08/01 12:47

#پارت_84
با گریه دویید سمت در سالن و رفت بیرون.
پشیمون شدم ولی انقدر عصبی بودم که پاهام توان رفتن دنبالش و
نداشت.
از پله ها باال رفتم و با حرص لباسام و عوض کردم..شلوار مشکی
جذب و تیشرت مشکی پوشیدم..با کتونی و کمی عطر به خودم زدم
و جلوی ایینه کمی ارایش کردم و کشوی میز و کشیدم بیرون و با
دستای لرزون حلقمو برداشتم ..حلقه ای که جان برام خریده بود.
دیگه نمیتونستم جلوی ریزش اشکام و بگیرم..
حلق رو دستم کردم و به زنجیر گردن جان که تو گردنم بود نگاه
کردم..
لیام اومد تو اتاق و با ذوق گفت:
-مامی من امادم.
اشکام و پاک کردم جلوی پاش زانو زدم و زنجیر و از دور گردنم
باز کردم و بستم دور گردن لیام و گفتم:
-لیام این گردنبند برای پدرت بود..قبل از اینکه تو بدنیا بیای همیشه
میگفت اگر بچمون پسر بشه این زنجیر و میدم بهش..
حاال که اون نیست من بهت میدمش..قول بده مواظبش باشی و
گمش نکنی پسرم.
لیام بغض کرد و گفت:
-چشم مامی

1403/08/01 12:48

#پارت_85
پیشونیش و بوسیدم و دستش و گرفتم و باهم اومدیم بیرون.
رفتیم توی باغ و به سمت ماشین جان رفتم..روش و پترچه کشیده
بودن..
نگهبانی نزدیکم شد و گفت:
-خانم از این ماشین خیلی وقته استفاده نشده بفرمایید راننده با اون
ماشین برسونتون ..اون امنیتشم بیشتره.
بدون توجه به مرده پارچه رو از روی ماشین جمع کردم و با
سوییچ در و باز کردم.
لیام و نشوندم روی صندلی شاگرد و کمربندشو بستم .
خودمم سوار شدم و استارت زدم..روشن نشد بار دومم روشن نشد
ولی بار سوم روشن شد..
بنزین داشت ولی کم بود..
نگهبان همچنان با نگرانی نگاه میکرد که شیشه رو دادم پایین و
بدون نگاه کردن بهش گفتم :
-مشکلی پیش نمیاد..در و باز کن عجله دارم.
-اما خانم..اقای جیمز فرمـ..
با خشم نگاهش کردم و غریدم:

1403/08/01 12:51

#پارت_86
اون دره لعنتی و باز کن تا نشکستمش.. برگردم میدونم با تو و بقیه
چیکار کنم که رو حرف من حرف نزنید.
سرش و پایین انداخت و با گوشی تو دستش چیزی گفت که در
پارکینگ باز شد و منم با سرعت از در زدم بیرون..
لیام با تعجب و خنده گفت:
-خیلی عالی بود مامی..خوشم اومد خوب حسابش و رسیدی .
خندم گرفت:
-وروجک تو از این کارا یاد نگیریا؟
-چرا مامی باالخره منم پسرتم باید مثل تو باشم دیگه .
-بله عزیزم ولی از االن زوده شما وقتی بزرگ بشی مطمئنم از منم
بهتر میشی.
-مامی قول میدم همیشه مواظبت باشم کسی اذیتت نکنه ..من مثل
ددی تنهات نمیذارم.
اشک تو چشمام جمع شد انگشتام و دور فرمون فشار دادم و با
صدای لرزونی گفتم:
-میدونم پسرم..میدونم.
جلوی شهره بازی پارک کردم و لیام با ذوق دویید و رفت که بازی
کنه.. تمام مدت جایی ایستاده بودم که ببینمش .
گوشیم زنگ خورد نگاخی به صفحه انداختم و با دیدن اسم فرانک
اخمام جمع شد

1403/08/01 12:51

#پارت_87
جوابش و ندادم دوباره زنگ زد..
با اخم جواب دادم که صدای عصبیش تو گوشم پبچید:
-کدوم قبرستونی رفتی ماریاااا؟؟؟مگه تو االن نباید تو ماموریت
باشی عوضی؟
پاشدی رفتی ارژانتین خونه اقوامت؟ مگه اینجا خونه خالس ..همین
االن برمیگردی..بچه ها خبر دادن اریک داره میاد شرکت من و
زنده نمیذاره ماریا برگرد باید یجوری بری سرگرمش کنی.
پوزخندی زدم و گفتم:
-ماموریت من تموم شده جناب فرانک...دیگه بقیش به من ربطی
نداره که تو چه غلطی میکنی یا اریک قراره چه بالیی سرت
بیاره..اوه راستی تمام پولم و امروز به حسابم میریزی.
فرانک فریاد زد:
-زنیکه *** میگم اریک داره میااااد منو میکشه تو میگی پولم و
بریز؟ اصال چرا اومدی بیرون مگه قرار نبـ ..
عصبی پریدم وسط حرفش و منم داد زدم:
-خفه شووو فرانک ..اون اریک لعنتی هر بالیی سرت بیاره من به
چپمم نیست..درضمن اون من و کلی کتک زد و بازجویی کرد
وقتی فهمید حرفی از تو نمیزنم ولم کرد و گفت بعدا مشخص
میشه..منم از اونجا رفتم نه بهت زنگ زدم نه جلوی شرکت اومدم
که اونا شک کنن بهت.. پس دهن گشادت و ببند و به جای زر زدن
به فکر راه فرار برای خودت باش احمق..پولم امروز تو حسابم

1403/08/01 12:52

#پارت89
نباشه زنگ میزنم به اریک و همه چیز و میزارم کف
دستش..فهمیدی؟
صدای نفس های عصبیش و میشنیدم تا اینجا خوب پیش رفتم..لبخند
پیروزمندی زدم که صدای گرفته فرانک تو گوشم پیچید:
-توعه لعنتیـ ... خیله خب پول و میریزم ولی باالخره بازم همدیگه
رو میبینیم ماریا فزاموش نکن.
پوزخندی زدم و قطع کردم..
هومم تا اینجای نقشم خوب پیش رفته بود..
من از اولم قرار نبود برای فرانک کار کنم..چون اون عوضیه
مرموزم گناهکار بود من باید همشون و باهم بکشم پایین ..
بهتره اول فرانک از سره راهم برداشته بشه..از طریق اریک
فرانک و بقیه رو حذف میکنم و در اخر هم خوده لعنتیش .
گوشی و گذاشتم تو جیبم و یادم اومد کجام..سرم و چرخوندم و
دنبال لیام گشتم ولی ندیدمش دوییدم جلوتر و همه جارو گشتم اما
نبود...
از محوطه اومدم بیرون که دیدم دوتا بچه نشستن زیر درخت و تو
دستاشون چیزیه .
از پشت هم تشخیص دادم کله طالیی رنگ پسرم و با نگرانی رفتم
سمتش و گفتم

1403/08/01 12:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#91

1403/08/01 14:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#92

1403/08/01 14:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#93

1403/08/01 14:37

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#94

1403/08/01 14:37

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#96

1403/08/01 14:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#97

1403/08/01 14:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#98

1403/08/01 14:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#99

1403/08/01 14:41

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#100

1403/08/01 14:41

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#101

1403/08/01 14:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#102

1403/08/01 14:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#103

1403/08/01 14:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#104

1403/08/01 14:56

تا یه ساعت دیگه پارت جدید داریم😍

1403/08/01 15:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#105

1403/08/01 16:47

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#106

1403/08/01 16:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#107

1403/08/01 16:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#108

1403/08/01 16:50