The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

شعله‌های عشق😈🔞💦

128 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#109

1403/08/01 16:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#110

1403/08/01 16:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#111

1403/08/01 16:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#112

1403/08/01 16:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#113

1403/08/01 16:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#114

1403/08/01 16:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#115

1403/08/01 16:55

پارت های جدید تقدیم نگاهتون عشقا😍🌿

1403/08/01 16:56

سلام عشقا😍

1403/08/01 20:39

بریم برای شروع پارت جدید💃

1403/08/01 20:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#116

1403/08/01 20:41

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#117

1403/08/01 20:43

دمتون گرم عشقا😍

1403/08/01 20:45

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#118

1403/08/01 20:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#119

1403/08/01 20:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#120

1403/08/01 20:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#121

1403/08/01 20:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#122

1403/08/01 20:55

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#123

1403/08/01 20:55

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#124

1403/08/01 20:56

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#125

1403/08/01 20:57

#شعله‌های‌عشق 😈💦

#پارت304

البرز اخمی کرد و دستش بود که روی لب های هستی نشست !
چشمای هستی گرد شده بود انتطار نداشت جلوی همه کتک بخوره !


هستی با ناباوری گفت :

-چطور میتونی به خاطر اون مادر دخترتو بزنی!
نفس دختر و من و تو هست !


البرز عصبانی دستش رو به موهای هستی رسوند و همانطور که از موهاش می کشید مجبورش کرد نگاهش کنه و درهمون لب زد :

-اینکه فقیر یا نه به تو ربطی ندارهههه!
هرچی باشه از توی خیانتکار خیلی بهتره مطمئن باش!
اسم دختر منو به زبون نیار فهمیدیییی؟؟

هستی اینقدر درد داشت که به احبار سری تکون داد و البرز هستی رو هول داد روی زمین !

هستی اما آروم نشده بود !

-اون دختره هرزه....

البرز تا خواست جلو بره باربد بازوش رو گرفت و خودش به سمت هستی رفت و جلوش روی زانو نشست و پشت دستش بود که روی لب های هستی نشست و بعد با خشم غرید :

-داری زیادی حرف میرنی !
کی گفته اون دختره فقیر و هرزه هست ؟!
اون دختر خواهر منه !
دختر تهرانی هاست !


چشمای هستی و فواد گرد شده بود و فواد قدمی نزدیک شد و شوکه گفت :

-چی؟!

دست هستی روی دهنش بود !

باربد والبرز با خشم داشتن نگاهش میکردن و انگار منتظر بودن تا هستی حرفی بزنه و هردو به سمتش حمله کنن!

1403/08/02 12:00

#شعله‌های‌عشق 😈💦

#پارت305


زیادی داشتیم جلب توجه میکردیم !
سریع نزدیک شدم و دست باربد رو گرفتم و سرمو تکون دادم و گفتم :

-آروم باش!

بعد به هستی نگاه کردم و گفتم :

-میدونی بعضی وقت ها ما کارایی میکنیم که تاوانش رو *** دیگه ای میپردازه!
اینکه خیانت کردی ....اینکه با پول های البرز تونستی همچین سرمایه گذاری کنه برای من یکی اصلا مهم نیست !
میدونی چرا عصبانی ام ؟!
میدونی چرا با اینکه میتونم بزنمت اما اینکارو نمی‌کنم و اجازه دادم برادرم و البرز بهت زور بگن چیه؟!
دلیلش اون بچه ای هست که میخوای ازش برای باج گرفتم از البرز اسفاده کنی !
اون دختر بچه گناهی نکرده!
تو براش مادری نکردی ....
برای همین الان با پول ها میتونی بری زندگیتو بگذرونی و بهش نزدیک نشی !
تو بین زندگی آروم با بچت زندگی با پول رو انتخاب کردی !
ديگه نمیخوام ببینمت چون دفعه بعدی ببینمت من خودم باهات رفتار میکنم !

1403/08/02 12:00

#شعله‌های‌عشق 😈💦

#پارت306

همین که بلند شدم البرز اومد جلو و لب زد :

-بریم....

بدون توجه به فواد و هستی از اون ویلا زدیم بیرون !
حالا من خودم باید به برادر غیرتی و دیوونه ام جواب پس میدادم البته نه تنها من اون مرد از البرز هم جواب میخواست !

باربد بدون هیچ حرفی از کنارم رد شد و سوار ماشین شد این یعنی قراره تو خونه حالمو بپرسه!

نگران بودم و همین که سوار ماشین شدم البرز به سمتم برگشت :

-من ....نمیدونم چی بگم !
خودم باهاش حرف ....

قبل اینکه حرفش تموم بشه دستمو بالا بردم و گفتم :

-برادر منه ....من میدونم چجوری ارومش کنم !

البرز با نگاهی که بهم کرد گفت:

-خیلی عصبانی بود !

خندیدم و گفتم :

-نهایت یه سیلی میخورم!

با چشمای گرد که به سمتم برگشت که سرمو تکون دادم و چشمامو بستم !

چیزی نگفت و به سمت ویلا راه افتاد !
چند دقیقه بعد جلوی ویلا رسیدیم و همینکه پیاده شدیم !

دستشو گرفتم و جدی گفتم :

-هر اتفاقی افتاد نیا جلو !
من و باربد خودمون حل میکنیم !

-دلارا....

نگاهش کردم و گفتم :

-قول بده !....

همینکه سری تکون داد نفس عمیقی کشیدم و دستش رو ول کردم و به سمت داخل رفتم !

1403/08/02 12:00

#شعله‌های‌عشق 😈💦

#پارت307


همین که وارد خونه شدم نگاه همه به سمتم چرخید و باربد وسط خونه با سیگاری که تو دستش بود بهم خیره شد !

عجیب بود اما باید آرومش میکردم حتی اگه کتک هم میخوردم نباید سر این موضوع بحثمون میشد !

فقدمی بهش نزدیک شدم و قبل بخوام حرفی بزنم البرز هم پشت سرم وارد شد !

باربد پوزخندی زد و گفت :

-چخبره اینجا ؟!
عاشق و معشوق داریم ؟!
اونم خواهر خودم !

دستی زد و نگاهی عصبانیشو بهم دوخت و گفت :

-خواهرم بزرگ شده!
خودش تصمیم گرفته که ازدواج کنه !
اونم بدوم ازدواج برادرش !

نگاهشو به البرز دوخت و گفت:

-خب ....بگو ببینم خواهر من کی زن تو شدههه؟!

صدای دادش اونقدر بلند بود که همه مون پریدیم !
خیلی عصبانی بود !

سریع جلو رفتم و با استرس و ترس گفتم :

-من خواستم .....این ازدواج واقعی نیست .....
من خودم بهش پیشنهاد دادم که باهم .....


قبل اینکه حرفم تموم بشه سیلی بود که به صورتم خورده بود و سرم کج شد !

1403/08/02 12:01