#شعلههایعشق 😈💦
#پارت304
البرز اخمی کرد و دستش بود که روی لب های هستی نشست !
چشمای هستی گرد شده بود انتطار نداشت جلوی همه کتک بخوره !
هستی با ناباوری گفت :
-چطور میتونی به خاطر اون مادر دخترتو بزنی!
نفس دختر و من و تو هست !
البرز عصبانی دستش رو به موهای هستی رسوند و همانطور که از موهاش می کشید مجبورش کرد نگاهش کنه و درهمون لب زد :
-اینکه فقیر یا نه به تو ربطی ندارهههه!
هرچی باشه از توی خیانتکار خیلی بهتره مطمئن باش!
اسم دختر منو به زبون نیار فهمیدیییی؟؟
هستی اینقدر درد داشت که به احبار سری تکون داد و البرز هستی رو هول داد روی زمین !
هستی اما آروم نشده بود !
-اون دختره هرزه....
البرز تا خواست جلو بره باربد بازوش رو گرفت و خودش به سمت هستی رفت و جلوش روی زانو نشست و پشت دستش بود که روی لب های هستی نشست و بعد با خشم غرید :
-داری زیادی حرف میرنی !
کی گفته اون دختره فقیر و هرزه هست ؟!
اون دختر خواهر منه !
دختر تهرانی هاست !
چشمای هستی و فواد گرد شده بود و فواد قدمی نزدیک شد و شوکه گفت :
-چی؟!
دست هستی روی دهنش بود !
باربد والبرز با خشم داشتن نگاهش میکردن و انگار منتظر بودن تا هستی حرفی بزنه و هردو به سمتش حمله کنن!
1403/08/02 12:00