The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

شعله‌های عشق😈🔞💦

128 عضو

#پارت_147
چند بار محکم دستم و کشیدم ولی با صدای شخصی پشت سرم
دست از تقال برداشتم و با خشم برگشتم به پشت..اریک پشت به من
از پنجره بیرون و نگاه میکرد :
-اینجا چخبره؟
برگشت سمتم و خونسرد اومد رو به روم نشست و گفت:
-زودتر از اینا باید میومدی.. اما بخاطر مهمونت دیگه کمی صبر
کردیم..خوبه که خودت ردش کردی وگرنه مجبور میشدم جلوی
مهمونتـ..
پریدم وسط حرفش:
-با من چیکار داری؟ مگه فرانک و نگرفتی؟
از مشروب گرون قیمت روی میزش کمی ریخت توی گیالسش و
همزمان خونسرد لب زد:
-یادمه تو مالقات قبلیمون بهم گفتی که فرانک و نمیشناسی درسته؟
-من با فرانک همکارم چطور میشه نشناسمش؟
محتویات لیوان و سر کشید و گفت:
-که اینطور..و این همکاری زیباتون توی زمینه های دیگه به من
مربوط نیست اما در مورد ورود به عمارت من و جاسوس
فرستادن و قصد جون من و کردن باید توضیح بدی ..و من تمام
روز وقت دارم که حرفات و بشنوم پس بدون سانسور تعریف کن.

1403/08/03 20:35

#148
دست به سینه تکیه داد به صندلیش و زل زد بهم.
این یارو واقعا یه چیزیش هست..برای عوض کردن بحث گفتم:
-دستم و باز کن اینطوری راحت نیستم.
خم شد سمتم جوری که گردنش جلوی صورتم بود و باز اون بوی
عطر لعنتی.. نفسمو با حرص بیرون دادم که دستم باز شد و عقب
کشید.
مچ دستم و مالیدم و به این فکر کردم که وقته از دور خارج کردنه
فرانکه پس گفتم :
-من یه مدت بخاطر بی پولی برای فرانک کار کردم و خب بهش
مدیون بودم چون پول خوبی بهم میداد و مراقبم بود..برای همین
ماموریت های مخفی زیادی براش میرفتم تا اینکه خواستم ازش
جدا شم اما بهم پیشنهاد داد که با اومدن به عمارت تو و جاسوسی
پول خوبی گیرم میاد و درضمن این ماموریت اخرمه..
خب منم به پول نیاز دارم و مبلغی که اون گفت وسوسه انگیز
بود.. پس قبول کردم طبق نقشه ی اون پیش رفتم و اون شب تو بهم
شک کردی و بقیشم که خودت خبر داری.
سرم و بلند کردم که دیدم با نگاهی موشکافانه زیر نظرم داره..
خونسرد سری تکون دادم:
-چیه؟
به خودش اومد و گفت:

1403/08/03 20:35

#149
ولی فرانک چیزه دیگه ای تعریف کرده.
عصبی گفتم:
-هرچی گفته زر زده.. اون یه احمقه ترسوعه که حاظر شده پشت
یه زن قایم بشه تا منافعش به خطر نیوفته.
چشمای اریک برقی زد با لبخند کجی گفت:
-خب و هدفش از اینکه بیاد تو عمارت من چی بوده؟
تک خنده مسخره ای کردم:
-اینکه بیاد یه شب و باهات حال کنه ..معلومه دیگه اومده که مثال
بکشت و بعدم بشینه جات.
اریک باز خونسرد سری تکون داد و بلند شد داشت سمت در
میرفت که تند گفتم :
-من میتونم برم؟
بر خالف خونسردی چند لحظه پیشش سرش و چرخوند سمتم و
محکم غرید:
-نه.
چهرش دیگه ارامش قبل و نداشت.. کمی ازش ترسیدم.
از اتاق زد بیرون و در و محکم بست.
روی تخت وا رفتم

1403/08/03 20:43

#150
خدایا چرا تموم نمیشه این مسخره بازیا..بتونم یه نفس راحت بکشم
و با خانوادم زندگی ارومی داشته باشم.
چشمم به دیزاین اتاق افتاد بلند شدم و دوری تو اتاق زدم.
نسبتا بزرگ بود حداقل از اتاق من که بزرگتر بود.. یک کتاب
خونه کوچیک سمت شماله اتاق بود و کنارش میز گرد چوبی بود
با یه صندلی و روی دیوار کنارشم قفسه مشروب بود.
میز ایینه و تخت و کمد و... خالصه اتاق کاملی بود .
رفتم سمت سرویس اتاق و صورتم و اب زدم و به این فکر کردم
که اگر فرانک بفهمه همه چیز و گفتم چه حالی میشه.. یا اریک
باهاش قراره چیکار کنه؟
با صدای در اتاق از سرویس بیرون اومدم.
جاستین بود اون یکی ور دسته اریک..با دیدنه من سری تکون داد
و گفت:
-بیا بریم..
-کجا؟
-پیش رئیس .
-رئیستون تازه پیشه من بود..
اخمی کرد و گفت:
-برای کاراش از تو احازه نمیگیره پس راه بیوفت در روز صد
بارم بخواد ببینت حق اعتراض نداری.

1403/08/03 20:43

بریم برای ادامه پارت😻

1403/08/03 20:56

#152
یقه لباسش وول کردم که افتاد سره جاش.. از عصبانیت قفسه سینم
شتاب زده باال وپایین میشد.
خواستم برگردم سره جام که صدای کریحه فرانک بلند شد :
-خیلی شیر شدی؟ نکنه خانوادت وفراموش کردی؟ بچت حالش
چطوره؟
پاهام لرزید.. نه اون حق نداره منو تهدید کنه اونم بابچم ..
از چشمام اتیش میبارید .
چرخیدم سمتش و بدون معطلی تو چند ثانیه چاقومو از جیب مخفی
شلوارم در اوردم وفرو کردم تو گردن فرانک ..
خون پاشید بیرون ولی من بالذت به جون دادنه فرانک و اون
چشمای درشتش از ترس نگاه کردم.
ادمای اریک به خودشون اومدن ومنو سریع ازش جدا کردن .
چشمم به اریک افتاد که خونسرد نگاهی به من وجنازه فرانک
انداخت ..
ریچارد چیزی کنار گوشش گفت که اریک هم اروم همونطور که
نگاهش به من بود چیزی رو زمزمه کرد که نشنیدم.
بلند شد وگفت :

1403/08/03 21:00

#153
- با من بیا .
دنبالش رفتم طبقه باال..در اتاقش وباز کرد ووارد شد .
درست مثل اون روز ..
اتاق خودش خیلی بزرگ ومجهز بود.
در اتاق وبستم که اومو جلوم وتو چشمام زل زد:
-ماریا رابی..فرزند مارتینا و مارکو..اصالتا اهل میالن ایتالیا و
ساکن فعلی رُم .. وحاال فهمیدم که بچه هم داری و اینطور حدس
میزنم که پدر اون بچه همون مردی بود که ازش هیچ حرفی
نزدی.. جان.. درسته؟
باورم نمیشد..این چطور انقدر اطالعات داره؟
باگیجی گفتم :
-چطور؟چطور انقدر اطالعات داری؟
لبخند یه وری زد وگفت :
-من همیشه از بقیه ده قدم جلوترم راجب این خصلتم کسی بهت
حرفی نزده بود؟؟
باز عصبی شدم وپوزخند زدم :
-نه ماشاال انقدر خصلت های خوبی دارین که فراموش کرده بودن
این یه قلم و ..

1403/08/03 21:01

#154
اخم جذابی مقون ابروهاش انداخت و نفس گرمش وفوت کرد تو
صورتم ..
یه قدم ازش فاصله گرفتم که پوزخند زد :
-شوهرت کجاس که تو انقدر جنگجو برای یه ادمی مثل فرانک
کار میکردی؟
اخمام وکشیدم تو هم جوری که حس میکنم پوستم زیادی از حد
کش اومده از عصبانیت زیاد :
-تو حق نداری راجب زندگی شخصی من سوالی بپرسی .
باتفریح گفت :
-هوومم..به نفعته خودت حرف بزنی وگرنه مجبور میشم خودم
کلمه به کلمه از زیر زبونت بکشن بیرون .
دوباره نزدبکم شد وکلمه اخر و تو صورتم باصدای دو رگه ای
گفت.
اب دهنم وقورت دادم وگفتم :
-من تمام چیزی که الزم بود بهت گفتم..فرانکم کشته شد پس حاال
دیگه خودت وتخت پادشاهیت در امان هستین.. من باید برم به
زندگیم برسم .
خواستم از کنارش رد بشم که مچ دستم وگرفت وکشید دوباره
جای قبلی ..صورتش و تو یک سانتی صورتم نگهداشت وزل زد
به چشمام:

1403/08/03 21:02

#155
-تو هیچ جایی نمیری ..نه تا وقتی که من اجازه بدم ماده شیره
وحشی.
نگاهش تو صورتم چرخید وروی لبام متوقف شد.. چون من از
ترس لبم وگاز گرفته بودم ..
حس کردم سیلک گلوش باال وپایین شد داشت صورتش نرم
نزدیکم میشد که زنگ خطر تو سرم به صدا در اومد وسریع از
زیر دستش فرار کردم با ونفس نفس داد زدم :
-دیگه هرگز نزدیک من نشووو..حد خودت وبدون وگرنهـ ..
برگشت سمتم و اونم داد زد :
-وگرنه چی دختره ی احمق؟ فکر کردی اجازه میدم هر غلطی
کنی وصداتو بندازی رو سرت خبریه؟من هر زمان در هر مکان
هر کاری که دلم بخواد وانجام میدم..اینو اویزه گوشت کن .
پوزخند زدم ودستام وزدم به کمرم:
- واگه اینطور نشه؟
فکش سفت شد واومد جلو تاخواستم فرار کنم بلندم کرد وانداخت
روی دوشش وقدم برداشت .
بامشتام میکوبیدم تو کمرش ولی انگار نه انگار ..
صدای در اومد وبعد ..اوه نه نه نه ..اون منو برد تو حمام اتاقش .

1403/08/03 21:03

#156
جیغ زدم وروی شونش وگاز گرفتم ولی دندونای خودم درد
گرفت..
باالخره گذاشتم روی زمین با واخم در وقفل کرد وکلیدش و
برداشت.
مغزم داغ کرده بود داد زدم:
-داری چه غلطی میکنی لعنتی؟ !
باخشم کمرم وچنگ زد با ویه دست محکم منو به خودش فشرد
با ودست دیگش موهام وچنگ زد وحاال صورتم درست مقابل
صورتش بود وقفل بدنش بودم .
تو صورتم لب زد :
-غلطی که قراره ازش لذت ببری ..
خواستم جوابش وبدم ولی تالبام باز شد لبای داغش ومحکم
چسبوند به لبام وخفم کرد ..
بدنم لرزید..وای نه خدایا داره چه کوفتی اتفاق میوفته ..
تقال کردم از دستش فرار کنم ولی این احازه رو بهم نمیداد ومحکم
لبام وبه بازی گرفته بود ..
اخی گفتم وسرم ومحکم کج کردم که باالخره سرش وفاصله
داد ..
باچشمایی که ازش اتیش میباره زل زدم به چشماش ولی اون نگاه
خمارش روی لبام بود که مطمئنم تااالن خیلی سرخ ومتورم شده .

1403/08/03 21:03

#157
خم شد دوباره بوسه نرمی رو لبم زد و دستش از دور کمرم یکم
شل شد با ودست دیگش پایین لباسم وگرفت..
شوکه نگاهش کردم..رنگ از رخم پرید :
-مـ.. میخوای چیکار کنی؟
خونسرد لب زد :
-همون چیزی که تو ذهنت میگذره .
خواستم از زیر دستش کنار برم ولی اون من وبین خودش ودیوار
حبس کرد ولبه های پایین تیشرتم وگرفت وخواست درش بیاره
ولی احازه ندادم..کالفه شد ویقه لباسم وگرفت وتو یه حرکت
تیشرت نازنینم تو تنم جر خورد ..
حاال نگاهش روی سوتین قرمز رنگم بود..چشماش برق زد و
گفت:
-هوممم..از دفعه پیش جذاب تر به نظر میرسه ..
بادستام جلوی سسنه هام گرفتم خواست باز بیاد نزدیکم که پامو
اوردم باال ولگد محکمی وسط پاش زدم که باالخره صورتش از
درد جمع شد واخی گفت که سریع کلید و از جیبش چنگ زدم و
دوییدم سمت در داشتم در وباز میکردم که موهام از پشت کشیده
شد.
خواست دست به کلید بزنه که چاقومو از شلوارم در اوردم و
گذاشتم روی گردنش که خشک شد ..

1403/08/03 21:04

#158
عصبی بابدنی که از ترس میلرزید جیغ زدم:
-گمشووو عقب حرومزاده تا خون کثیفت وهمینحا نریختم ..
دستاش واروم باال اورد که در وباز کردم وچاقومو از روی
گردنش برداشتم ودوییدم از حموم بیرون و همونطور دوییدم سمت
در اتاق و از پله ها سرازیر شدم ..
چند بار نزدیک بود بخورم زمین ولی خودم وکنترل کردم ..
بدنم از ترس اتفاقی که داشت میوفتاد روی ویبره بود ..
باتمام سرعت دوییدم سمت در سالن و از در زدم بیرون وخواستم
برم سمت در خروجی ولی کلی نگهبان جلوش بود با یاداوری
دست پا وچلفتی بودن نگهباناش راهم وادامه دادم ولی وسط راه
چشمم خورد به ریچارد وجاستین که بادو تا دیگه از بادیگاردا
دور میز نشسته بودن ومشروب میخوردن.
انگار اونام منو دیدن چون خندشون محو شد با وتعجب نگام
میکردن ..
ریچارد زودتر به خودش اومد و بلند شد داد زد :
-بگیرینششش ..
حاال عالوه بر اون 4 تاهمه نگهبانا توجهشون سمتم جلب شد و
افتادن دنبالم ..
خدایا کمک کن بتونم فرار کنم از دست یه مشت قومه وحشی ..

1403/08/03 21:04

#159
صدای پاشون روی برگای خشک درست پشت سرم حس میکردم ..
حتی کفشم پام نبود پا ولخت میدوییدم ولی یهو بافرو رفتن چیزی
تو پام جیغی زدم با وصورت روی زمین فرود اومدم ..
پیشونیم درد میکرد وپامم سوراخ شده بود ..
کل بدنم درد میکرد و من از درد جیغ میزدم ..
بادبگاردا دورم حلقه زدن ..
خواستم به پشت برگردم که حس کردم بند سوتینم باز شده ..
درد بدنم وفراموش کردم میون این همه مرده دریده همینم کم بود .
بادستام سوتیم وروی سینه هام نگهداشتم وبرگشتم سمتشون با و
خشم نگاهی به تکتکشون انداختم وداد زدم:
-به چی نگاه میکنین عوضیای چشم چرون؟؟ گمشین رد کارتون ..
ریچارد پوزخندی زد وجلوم زانو زد:
-نترس بچه گربه وحشی اینا چشم ودلشون سیره ..به بـ ..
حرفش باصدای اریک قطع شد :
-اونجا چخبرههه؟؟
همه کنار رفتن وریچارد از جلوی پام بلند شد که تونستم اریک و
بینم ..

1403/08/03 21:06

#160
اخماش حسابی تو هم بود با ودیدنم صورتش قرمز شد وفکش
سفت:
-برگردین سره کارتون ..
همه رفتن به جز ریچارد و جاستین .
هردو نزدیک اریک شدن و ریچارد خواست حرفی بزنه ولی
اریک همونطور که نگاهش زوم بود روی من بلند گفت :
-االن نه .
اون دونفرم رفتن که من تازه تونستم بشینم ولی بدنم حسابی درد
میکرد..دلم میخواست گریه کنم..چرا واقعا حماقت کردم وتنها
اومدم بین یه مشت گرگ که کارشون تیکه پاره کردنه .
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید ولی نمیتونستم پاکش کنم چون با
دستام محکم سوتینم ونگهداشته بودم.
اریک جلوی پام زانو زد با وهمون اخم خم شد واز پشت بند
سوتینم وبرام بست وروی شونم وبوسید :
- بلند شو زودباش ..
نگاهی به دور وبر انداختم هنوز نگاه ها روی من بود .
نمیدونم چرا انقدر خجالتی شدم یهو ..
اریک نفسش وحرصی بیرون داد وتیشرتش ودر اورد وتنم
کرد..
بازم بوی عطر لعنتیش ..

1403/08/03 21:06

#161
زیر لب ممنونی گفتم وخواستم بلند شم ولی کف پام سوخت و
دوباره جیغ زدم ..
اریک نگران گفت :
-چته؟ چرا جیغ میزنی؟
-پام.. تو پام چیزی رفته .
بااخم غرید :
-وقتی چموش میشی وفرار میکنی همین هم میشه ..ببینم کدوم پاته؟
پای راستم وباال اوردم که گرفتش وبه کف پام نگاه کرد :
-یه تیکه چوب رفته توش ..
چوب وگرفت وکشید بیرون که باز جیغی زدم واینبار باصدای
بلند زدم زیره گریه ..
اریک بلند شد و روی دستاش بلندم کرد..
تو اغوشش اشک میریختم.. به خاطر این فالکت..من
شرمندم..شرمنده دلم،شرمنده جان..من ضعیف تر از اونیم که بتونم
انتقامش واز این هرکوال بگیرم .
نفهمیدم کی من وخوابوند روی تختش :
-همینجا دراز بکش تابگم جاستین بیاد پاتو چک کنه ..
تمام مدت باحرص واخم حرف میزد.

1403/08/03 21:07

#162
چند دقیقه بعد هردو بااخم وارد شدن .
اریک همونطور با باالتنه لخت نشست رو به روی من روی
صندلیش وسیگارش واتیش زد .
جاستین کنارم نشست وپام وبلند کرد با و وسایلی که اورده بود
اول ضد عفونیش کرد وبعد باباند بستش ..
تمام مدت چشمم روی بدن اریک میچرخید.. سیکس پکاش و تاحاال
از نزدیک ندیده بودم ..بدن ورزیده ومحکمی داشت.
جوری محوش بودم که سوزش پامو فراموش کردم.
جاستین بلند شد نگاهی به سر تاپام انداخت ودرست مثل یه
پزشک لب زد :
-دیگه جاییت درد نمیکنه؟
نگاهمو دوختم به چشماش و اروم گفتم :
-ممنونم .
یکم نگاهم کرد وبعد لبخند محوی زد ورفت بیرون .
این چش بود؟؟ جنبه یه تشکر هم ندارن حتما باید سلیطه بازی در
بیارم .
اریک بلند شد سیگارش و خاموش کرد وتخت و دور زد کنارم
روی تخت دراز کشید وبازوش وروی چشماش گذاشت.
چشمام تا اخرین حد گشاد شد.. این چقدر پرروعه :

1403/08/03 21:07

#163
-نکنه فکر کردی چون تو روی تختم خوابیدی من روی کاناپه
میخوابم تامعذب نشی؟ هوم؟
دندونام از حرص روی هم فشار دادم وگفتم :
-نخیر راحت باشید قرباااان..من میرم پایین یه گوشه استراحت
میکنم وبعدا میرم خونه ی خودم.
خواستم بلند شم که دستش وگذاشت رو سینم وافتادم روی تخت .
چرخید واومد روم ..باز چشمام گرد شد از حرکت یهوییش .
نگاهش تو صورتم چرخید وگفت :
-بگیر بخواب انقدر رو مخ من نرو بچه.
همین وگفت وبرگشت کنارم اینبار نزدیک تر والبته به پهلو رو
به من هم خوابید وباعث شد مور مورم بشه .
چشمام وبستم وسعی کردم بخوابم .
اریک
نمیدونم چقدر الکی چشمام وروی هم نگهداشتم تاماریا خوابش
برد و از نفس های منظمش فهمیدم خوابش برده .

1403/08/03 21:08

#164
چشمام واروم باز کردم و زل زدم به صورتش..از پنجرخ اتاق
نور میتابید روی صورتش وزیباییش وصد چندان کرده بود .
به تیشرتم توی بدنش خیره شدم ..تاحاال کسی از خدمه هم حق
نداشت حتی به کمدم نزدیک بشه ولی حاال یکی از لباسام تنه یه
دختره که گروگانمه و االن باید توی انبار بسته به صندلی باشه ولی
توی تخت من راحت خوابیده و لباس من تنشه .
اخرین باری که با یه دختر رو تختم خوابیدم ویادم نمیاد .
دستام واوردم باال واروم روی گونه نرمش کشیدم..زیر لب
زمزمه کردم :
-دلیل نفرتت از من چیه ماریا؟
ماریا مثل یه بچه نقی زد وبرگشت سمتم یه دست وپاشو پیچید
دورم وسرش وتو گردنم مخفی کرد و خوابید ..
چشمام گرد شد ونفس تو سینم حبس شد..اوه خدایا این دختر میتونه
باهر حرکتش بدنم وتحت تاثیر قرار بده .
نفس های گرمش توی گردنم حس مردونم بیشتر از قبل بیدار
میکنه ..
دیگه کارام دست خودم نیست ..
دستم واز زیر تیشرتش رد میکنم وروی شکم نرمش حرکت میدم
ومیرسونم به سینه هاش .

1403/08/03 21:08

#165
یکی از سینه های خوش دستش وچنگ میزنم که ناله ای میکنه و
انگار باهمین ناله جرقه زده میشه و برش میگردنم به پشت ومیام
روش ..
تیشرتم واروم از تنش در میارم که بیدار نشه .
سوتینشم باز میکنم وخیره میشم به دوتا توپ خوش دسته واب
داره رو به روم .
اب دهنم وقورت میدم وخم میشم روش نوک سینه راستش و
زبون میزنم ومیک میزنم که باز ناله ای میکنه واینبار سرم و
میگیره و به سینش فشار میده .
خوشحالم که حداقل وقتی خوابه همراهی میکنه .
با گرسنگی سینش ومیخورم نه صدای نالش باال میره .
محض احتیاط چشم بند وازگوشه تخت چنگ میزنم و روی
چشماش میزارم که اگرم بیدار شد نبینه منو .
باللخره دست از سینه های خوشمزش میکشم با وزبونم روی
بدنش ردمیندازم وهرجارو که گیرم میاد میبوسم ومیرم پایین ..
شلوار وشورتش وهم زمان میکشم پایین وپاهاشو از هم فاصله
میدم..
بلند میشم روی پاهام وبه منظره رو به روم خیره میشم ..

1403/08/03 21:09

😁😂بریم برای ادامه یا بمونین تو خماری؟ 😉

1403/08/03 21:24

nini.plus/kanal575

1403/08/03 21:24

سلام بریم برای ادامه رمان 😁💚

1403/08/04 08:53

#166
بدنش زیر نور برق میزد خم شدم و زل زدم به بین پاش ..زیبا
ترین بهشتی بود که تاحاال دیدم.
الشو با انگشتم باز کردم سرم و بردم پایین اولین زبون و که بینش
زدم باز ناله ای کرد و به خودش پیچید.
دیگه نمیتونم مالیم باشم محکم میخوردم براشو زبونم و لول
میکردم و میفرستادم داخلش از داغیش منم درجه حرارتم رفت
روی هزار..
بلند شدم شلوارم و شورتم و در اوردم و تند خم شدم روش سینه
اش و لیس زدم و خودم و باهاش تنظیم کردم و اروم اروم واردش
کردم خودش و کمی سفت کرد و نالید:
-اخ..جان عزیزم یواش ..
تعجب کردم..اون داره شوهرش و صدا میزنه .. یجوری شدم من
دارم بزور با یه دختری که شوهر داره و بچه داره رابطه برقرار
میکنم. از خودم بدم اومد.
خواستم بکشم عقب که ماریا باز ناله کرد و کمرم و گرفت یهو
کشید جلو و اینبار تمامش رفت داخلش از خوشی و درد جیغی زد
که عذاب وجدانم و فراموش کردم..
حرکاتم و شروع کردم و محکم خودم و بهش فشار میدادم..اه خدایا
این یه خوابه میدونم..این واقعیت نداره یه نفر بعد از زایمان هنوز
انقدر تنگ و خواستنی نمیمونه.. اه..
اتقدر توش ضربه زدم که ابم اومد و توش خالی کردم خودم و

1403/08/04 08:54

#167
وقتی به خودم اومدم و اروم شدم فهمیدم چه غلطی کردم.. اوه من
نباید خودم و توش خالی میکردم..فاک.
لباساش و تنش کردم که فردا نفهمه چه اتفاقی افتاده.
خودمم شلوارم و پوشیدم و خوابیدم کنارش چشم بند و از روی
چسماش برداشتم و اول جفت چشماش و بعد لبای گوشتیش و
بوسیدم و خوابم برد.
صبح وقتی بیدار شدم ماریا هنوز خواب بود.
یاده اتفاقات دیشب افتادم..من چیکار کردم؟؟ انقدر بدبخت و سطح
پایین شدم که با یه دختری که حتی برای من نیست و صاحب یه
زندگیه جداست خوابیدم؟؟ اونم وقتی که خواب بود..
موهام و چنگ زدم و بلند شدم..اصال کی گفته کاره اشتباهی
کردم..اون زندانی من بود منم با زندانیم هرکاری بخوام میکنم..
یه چیزی تو سرم داد زد:
-فقط همین؟؟ هرکی جای این دختر بود بجای کتک زدن و ناخون
کشیدن میاوردیش تو اتاق خودت و با نرمش باهاش رابطه برقرار
میکردی؟ اونم این همه بی قرار؟
بی قرار؟؟ من بی قرار این دختر بودم؟
هوففف خدایا قسم میخورم این طوری پیش برم تا چند روزه دیگه
قطعا دیوونه میشم.
دوش اب و باز کردم و لباسامو در اوردم زیرش قرار گرفتم

1403/08/04 08:55

#168
امروز تکلیفش و مشخص میکنم..
بعد از اینکه کارم تموم شد حولمو چنگ زدم و بستم به کمرم و یه
حوله کوچیکم انداختم روی موهام و اومدم بیرون .
سمت کمدم رفتم و حوله کوچیک روی سرم و کشیدم و برداشتمش
که باعث شد..موهای جلوی سرم روی پیشونیم بریزه .
کت و شلواری انتخاب کردم و از کاور بیرون اوردم چرخیدم
سمت تخت و خواستم برم جلوی ایینه که دیدم دوتا گوی ابی زل
زده به من..
نمیدونم چرا خشکم زد..شاید تاحاال همچین منظره ای و ندیده
بودم..
نور خورشید تابیده بودبه موهای بلندش و صورت مهتابیش ..و حس
میکنم امروز چشماش شفاف تر از قبله..
هردو به هم خیره بودیم که با صدای در به خودمون اومدیم.
-رئیس بیداری؟ امروز جلسه داریم.
ریچارد بود اخمام و کشیدم تو هم و گفتم:
-دارم لباس میپوشم ریچارد..
دیگه صدایی نیومد..چرخیدم سمت ماریا ولی دیگه چشماش به
شفافی قبل نبود..دوباره نفرت تو چشمای ابیش لونه کرده بود و با
اخم نگاهم میکرد.

1403/08/04 08:55