#پارت_147
چند بار محکم دستم و کشیدم ولی با صدای شخصی پشت سرم
دست از تقال برداشتم و با خشم برگشتم به پشت..اریک پشت به من
از پنجره بیرون و نگاه میکرد :
-اینجا چخبره؟
برگشت سمتم و خونسرد اومد رو به روم نشست و گفت:
-زودتر از اینا باید میومدی.. اما بخاطر مهمونت دیگه کمی صبر
کردیم..خوبه که خودت ردش کردی وگرنه مجبور میشدم جلوی
مهمونتـ..
پریدم وسط حرفش:
-با من چیکار داری؟ مگه فرانک و نگرفتی؟
از مشروب گرون قیمت روی میزش کمی ریخت توی گیالسش و
همزمان خونسرد لب زد:
-یادمه تو مالقات قبلیمون بهم گفتی که فرانک و نمیشناسی درسته؟
-من با فرانک همکارم چطور میشه نشناسمش؟
محتویات لیوان و سر کشید و گفت:
-که اینطور..و این همکاری زیباتون توی زمینه های دیگه به من
مربوط نیست اما در مورد ورود به عمارت من و جاسوس
فرستادن و قصد جون من و کردن باید توضیح بدی ..و من تمام
روز وقت دارم که حرفات و بشنوم پس بدون سانسور تعریف کن.
1403/08/03 20:35