#192
جاستین پوزخندی زد ودستش واورد باال سوتی زد که گفتم :
-خب که چی؟ ارتش خبر کردی بااین سوتت؟
چند ثانیه از حرفم نگذشته بود که صدای پارس سگ اومد واز ته
عمارت دیدم که همون سگ گنده وسیاه داره میدوعه این سمت و
همزمان پارس میکنه .
چشمام گرد شد..
دیگه موندن و جایز ندونستم وقبل از اینکه این هیوالی سیاه
بهمون برسه ولباسامو پاره کنه پریدم باالی درخت که سگه رسید
بهم ومیپرید تا از درخت بیاد باال.. ومن خداروشکر کردم که خدا
این اپشن وبه سگ نداد .
وقتی خیالم راحت شد دستش بهم نمیرسه داد زدم:
-هوی غول تشن.. دیدی گفتم تخم نداری جلومو بگیری؟ توام مثل
اون رفیقت ریچارد تاکم میاری این سگ و میندازی به جونم..قسم
میخورم اگر این سگ نبود تااالن نصف گروگان هاتون فرار کرده
بودن این سال ها از دستتون .
پشت بند حرفم قهقه ای زدم که جاستین عصبی داد زد :
-خفه شو زنیکه سلیطه ..حیف که اریک گفته کاری بهت نداشته
باشم وگرنه میدونستم چیکار کنم باهات.
پوزخندی زدم که همون لحظه در بزرگ واهنی باز شد وماشین
اریک با دو ماشین محافظاش وارد شد .
1403/08/04 14:25