#214
نه الزم نیست..من خوبم.
سمت تخت رفتم و خوابیدم..
-معدت خالیه بیا صبحانه بخور.
-اشتها ندارم.
چشمام و بستم و سعی کردم بخوابم..
بعد از رفتن اریک از اتاق چشمام و باز کردم و گوشیم و برداشتم
و ایمیل هامو چک کردم..و بعد تماس ها و پیام ها.
عجیب بود از برایان پیامی نداشتم.. پس چرا نمیومد من و از دست
این حیوونا نجات بده.
دیگه تحملم داره تموم میشه..کشوی تخت و باز کردم که ببینم اگر
اون اسلحه هنوز سره جاشه اینبار واقعا اریک و بکشم و یا ادماش
منو بکشن یا فرار کنم .
از این وضعیت خسته شدم..ولی اسلحه لعنتیش سره جاش نبود..
بلند شدم از قفسه کتاب هاش یه کتاب رمان انتخاب کردم و شروع
کردم به خوندن..
نمیدونم چقدر گذشت که صدای در زدن اومد:
-کیه؟
1403/08/05 14:13