#262
سرش و پایین انداخت و گفت:
ر بکا..
با شنیدن پیشنهادش چشمام کمی گشاد شد..االن اومده بود خواهرشو-
ماریا در عوض ازدواجت با خواهر ناتنیم ُ
با ماریا رو معامله کنه؟؟ چی پیش خودش فکر کرده بود؟
چقدر یه ادم میتونه پست باشه که بخاطر دختر خالش،حاظر بشه
خواهر خودش و بفروشه..
باورم نمیشد..دستم زیر میز مشت شد و چند لحظه بعد فکم سفت
شد و صورتم سرخ از عصبانیت ..
حس میکردم که ریچارد هم به اندازه من شکه شده.
از پشتی صندلی فاصله گرفتم و با لحن تاریک و ترسناکی زمزمه
کردم:
-دفعه بعدی که به فکر خرید و فروش خانوادت افتادی اسن اطراف
نبینمت.. تو وقتی خواهر خودت و حاظر شدی بفروشی و معامله
کنی چه ضمانتی هست که با ماریا هم این کارو نکنی؟
برایان بدون اینکه عصبی بشه پوزخند زد و اونم خم شد سمتم:
-اوال..من خواهرم و به هرکسی نمیدم و اگر به تو این پیشنهاد و
دادم چون هم میخوام این قضیه مصالمت امیز تموم بشه هم اینکه
کی از تو بهتر ..خواهرم تمام عمرش و با قوانین مافیا بطرگ شده
و میتونه همسر خوبی برات باشه..دوما..من تمام عمرم و با فکر
کردن به اینکه یه روز ماریا رو بدست میارم گذروندم
1403/08/07 08:19