#شعلههایعشق 😈💦
#پارت96
این مرد قصد دیوانه کردن من را داشت؟!
چطور می توانست به من اینقدر راحت توهین کند ؟!
عصبی بلند شدم و رو بهش گفتم:
-شما چه فکری کردین ؟!
من خودم میدونم باید چطوری لباس بپوشم .....
با حرفم پوزخندی زد و از روی مبل بلند شد و قدم به قدم نزدیکم شد و من به سختی جلوی خودم را گرفتم تا عقب نروم !
بهم که رسید نگاهی به سرتاپایم کرد و گفت:
-امیدوارم بلد باشی .....
چون اگه بلد نباشی .....
حرفش را نصفه گذاشت و برای اینکه من را بترساند موهای روی صورتم را کنار زد و خیره به چشمام ادامه داد:
-خودم کاری میکنم که دیگه جرئت نکنی جلوی من بلبل زبونی کنی .....
حواست جمع باشه .....
سری تکون دادم که گفت:
-چشمتو نشنیدم حسابدار کوچولو!
چشمانم گرد شد !
کاش نمیترسیدم و مشتی بهش میزدم تا دلم آروم بگیره !
1403/07/02 13:01