#شعلههایعشق 😈💦
#پارت120
با صدای پام دلارا ایستاد و نگاهی بهم انداخت اما سرشو برگردوند که سری به تاسف تکون دادم ....
نفس با دیدنم لبخندی زد :
-بابا خیلی خوش گذشت....
میشه خاله برای همیشه اینجا بمونه؟!
لبخند کوچولویی به دخترکم زدم ...
دخترکم هم وابسته شده بود انگار...
-خاله دلارا میمونه .....
دیدم که دلارا تکونی خورد اما بی توجه به نفس گفتم:
-برو تو ....منم با خاله حرف بزنم !
نفس بدوبدو به سمت عمارت رفت که نگاهمو به سمت دلارا چرخوندم !
دختری که نیامده کلی عاشق برای خودش درست کرده بود !
-شب باید بمونی ....
دوستام بعضی هاشون شب اینجان ....
با حرفم سریع گارد گرفت و گفت:
-من ....نمیتونم ....
-یادم نمیاد بپرسم !
شب میمونی...
انتظار نداری که زنمو بفرستم بره ؟!
کلافه سری تکون داد و گفت:
-زن صوری ....
من باید برم خونه .....
پوزخندی زدم و دستمو تو جیبم گذاشتم و بهش نزدیک شدم....
1403/07/05 13:25