آقا شوهرم چسبیده بود به من لب میگرفت من تکون نخوردم دستش و برد سمت لباس زیرم دعا میکردم بازش نکنه و فقط صلوات می فرستادم شوهرم هی اجازه میگرفت برای پیش روی بیشتر من هیچی نمیگفتم فقط تو دلم صلوات میفرستادم و دعا میکردم دستش سمت پایین نره مدامم حرفای دختر عموم تو ذهنم مرور میشد 😂
میگفتم خدایا بگم نه فرشته هات تا صبح لعنتم میکنه از یه طرفم نمیخوام... التماس میکنم دستش پایین تر نره
شوارم و در آورد میگفتم خدایا حداقل شورتم و در نیاره دیدم نه بابا فایده نداره دعا و صلوات اشک تو چشمام جمع شد و نگاهم به سقف شوهرمم اینقدر حواسش پرت شده بود اتاقم تاریک حالم و ندید فکر میکرد راضیم گفت سکوت علامت رضایته😂
1403/06/31 08:44