The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سرگذشت زندگی

83 عضو

ای داد😑

1403/06/31 11:34

😔وااای

1403/06/31 11:36

از ترسم بود خواهر جرأت نه گفتن نداشتم گفتم فرشته ها لعنتم میکنن
می‌فرستادم که دستش پایین تر نره و بیخیال بشه

1403/06/31 11:36

😆😆

1403/06/31 11:36

زهرا سوالایی ازت بالا پرسیدمم جواب بده

1403/06/31 11:37

خودت خواستی حامله بشی؟
آخه از همچنین شوهرو خوانواده ای بچه داشتن خیلیه🙁

1403/06/31 11:37

د گناه خب تحمل میکرده میخواسته زندگی کنه

1403/06/31 11:37

کم کم اومد تو خونه مواد میکشید
کارهم بنایی میکرد کارش خوب بود ولی معتاد بد شده بود
می‌گفت خانوادم نفهمه
خیلی لاغر بد قیافه شده بود
خیلی ضایع بود معتاد شده بود
تا اینکه دلم دختر میخواست
پسرم شش سالش که شد حامله شدم دوباره پسر دارشدم این بارخودم اسمش گذاشتم بنیامین
بنیامین دنیا اومد
ولی شوهرم دست از مواد برنداشت
بعد فهمیدم بهم خیانت هم می‌کنه
با چند تازه رفیقه
بیخیال شدم گفتم ولش کن هرکاری دوست داره بکنه من که کسی پشتم نیس
هرکاری دوست داره بکنه


1403/06/31 11:38

بابام از زن سوم یه دختر و پسری گیرش اومد الان بزرگن دختره نامزد داره واستون تعریف میکنم هنوز ادامه داره

1403/06/31 11:41

زن بابام
زن دومش دخترش پیش مانیست اون ازدواج کرده داستان اونم تعریف میکنم

1403/06/31 11:42

دوتا برادرام
از ما بزرگترن ازدواج کردن

1403/06/31 11:43

حالا رسیدیم به مریضی پسرم

1403/06/31 11:43

🤣🤣🤣

1403/06/31 11:47

😩😩😩😩😩😩

1403/06/31 11:50

پسره بزرگم کلاس پنجم بود
یه که روز صبح خیلی باحال بود
بلند شد گفت مامان من عصر باید برم زمین فوتبال بازی داریم
عاشق فوتبال بود
طرفدار استقلال بود
گفتم امروز بی‌حالی چی شده
کجات درد می‌کنه می‌گفت چیزیم نیس می‌خوام صبحونه نخورد بهش پول دادم رفت خونه مادرشوهرم که عصر بره باشگاه
خونه مادرشوهرم تاباشگاه راهی نبود
گفتم رسیدی زنگم بزن گفت باشه
ساعت 12 ظهر بود خواهر شوهرم زنگ زد گفت علی اصغر خون بالا آورده دفترچه آماده کن میام دنبالت ببریمش درمانگاه
منم ترسیده بودم گفتم باشه بیا
وقتی پسرم دیدم رنگش زرد شده بود
لباش خشک شده بود
سریع بردیمش درمانگاه گفت تبش 40 هست هرچی بهش سرم میزدن پایین نمیومد
به دکتر گفتم پسرم خون بالا آورده چه مشکلی داره
گفت هیچی نیست حتما گلوش زخم بوده صرفه کرده خون اومده

واسش شیافت گذاشتم تبش اومد پایین آوردنش خونه
دوباره صبح بی‌حال بودوتب داشت


1403/06/31 11:51

🥺

1403/06/31 11:52

زنگ زدم خواهر شوهرم گفتم بیا بنیامین ببر علی اصغر دوباره تب کرده می‌خوام ببرمش شهر
گفت باشه هرکاری کردم شوهرم بامن نیومد
گفت بچه بردار برو منم ماشین گرفتم بردمش شهر بیمارستان

1403/06/31 11:53

😥

1403/06/31 11:54

رفتم پیش دکتر
گفت گلوش زخم نیست باید لوله بفرستیم تو معدش مشکل از معدش هست من خیلی میترسیدم
گریه میکردم واسه بچم مشکل پیش اومده
گفت باید پدرش بیاد امضا کنه ما معدش شستو شو بدیم
پدرش هرکاری کردم نیومد بجای خواهرشوهرم اومد امضا کرد دکترو پنج تا پرستار بچم محکم گرفتن لوله از بینیس فرستاده تو معده اینقدر بچم جیغ زد اذیت شد که نگو😭😭😭😭😭

1403/06/31 11:56

😢😢😢😢

1403/06/31 11:56

الهی چقدر سخته ببینی بچت جلو چشمت از درد گریه کنه😭

1403/06/31 12:00

چه بابا خوبی

1403/06/31 12:00

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭گناه
وااای از این شوهرت

1403/06/31 12:00

تو معدش خون جمع شده بود خون ها کشیدن بیرون بستریش کردن گفتن تا فردا باید این لوله تو معدش باشه که بعد آندوسکوپی کنیم
دکتر صبحش اومد لوله از بینیس بکشه بیرون معدش دوباره خون ریزی کرد
یک هفته تو بیمارستان بودم اصلا شوهرم واسش مهم نبود که بچش تو بیمارستان بستری شده بیاد بالای سرش
دوباره معدش شست و شو دادن
گفتم سریع اتاق آندوسکوپی آماده کنین
گفتم پسرم بیهوش کنین وگرنه اجازه نمیدهم
نمی‌خوام پسرم درد بکشه رفتم امضا کردم بیهوشش کردم پسرم ازترس دستم سفت گرفته بود فشار میداد
تو اتاق آندوسکوپی که بردنش جیغ میزد میترسید
دکتر گفت تو هم بیا داخل پسرت بی‌قراری می‌کنه
رفتم بالایسر بچم😭😭😭😭😭

1403/06/31 12:02

چشماش قرمز شده بود می‌لرزید
دکتر بیهوشی اومد بیهوشش کرد منم از اتاق اومدم بیرون

تقریبا یک ساعت من پشت در منتظر بودم

1403/06/31 12:03