کم کم اومد تو خونه مواد میکشید
کارهم بنایی میکرد کارش خوب بود ولی معتاد بد شده بود
میگفت خانوادم نفهمه
خیلی لاغر بد قیافه شده بود
خیلی ضایع بود معتاد شده بود
تا اینکه دلم دختر میخواست
پسرم شش سالش که شد حامله شدم دوباره پسر دارشدم این بارخودم اسمش گذاشتم بنیامین
بنیامین دنیا اومد
ولی شوهرم دست از مواد برنداشت
بعد فهمیدم بهم خیانت هم میکنه
با چند تازه رفیقه
بیخیال شدم گفتم ولش کن هرکاری دوست داره بکنه من که کسی پشتم نیس
هرکاری دوست داره بکنه
1403/06/31 11:38