داستان فوت مادرم
پارت 2
موقع مادرم تصادف کرد ماه رمضون بود
سحر که میشد مادرم سفره پهن میکرد
همه چی پای سفره می ذاشت بعد صدامون میزد بلند شین سحری بخورینماهم باشوق بیدارمیشدیم سحری میکردیم صبح زود هم میرفتیم مدرسه
مدرسه تا خونمون خیلی راه بود اون موقع سرویس هم نداشتیم
آخرین سح ی بود که بامادرم خوردیم
یه روز قبل فوتش مادرم باهم رفته بود خداحافظی کرده بود واسه عزاش کلی حلوا درست کرده بود خونه وزندگیش مرتب کرده بود چون بعد از ماه رمضون قرار بود خواهرم بزرگم عروسی کنه مامانم کل جهزیه واسش آماده کرده بود لباس محلی هم واسش دوخته بود همه چی مرتب
بعد صبح زود رفته بود خونه مادر بزرگم که مادر خودش بود خداحافظی کرده بود باخاله هام همه زنگ زده بود
خونه همسایه هام رفته بود خلاصهمادرم با خواهر بزرگمون که یه دختر 5 ساله داشت رفته بود واسه لباس شستن سر چشمه
مادرم میخواسته بیاد خونه اون بر خیابونصدای گریه بچه خواهرم میاد تا میخواسته بره اون بر خیابون یه ماشین از پشت میزنه بهش موهای مادرم که بلند بوده وگیس کرده بوده میره دور سپر عقب ماشین گیر میکنه
اون طرف هم میگفت من مادرت ندیدم
که زدم
بهش
باسروصدای خواهرم اینها زن های که سرچشمه بودن ماشین ترمز میگیره سر مادرم محکم میخوره به زمین مغزش درمیاد وخونریزی کرده بود
خلاصه ماهم تو راه مدرسه بودیم که دختر همسایمون خبر داد مادرتون تصادف کرده
ماهم بدوبدو رسیدیم خونه دیدیم خونمون شلوغه همه از غریب واشنا دارن گریه میکنن
پدرم هم تو باغ بود خبر نداشت
بعد پدرم میگفت دیدم یه کبوتر خونی از زیر درخت بلند شد وپرزد
دیگه ندیدمش کجا رفت نگو که روح مادرم بوده
پدرم میگه احتمالا اتفاق بدی افتاده من کبوتر
خونی دیدم
پدرم میگفت سوار موتور شدم که بیام عموم باشوهر خالم رفته بودن به بابام خبر بدن که بابام میگه اتفاق بد افتاده اومدین گفته زنت تصادف کرده چیزیش نشده
بهش نگفته بوده فوت کرده
بابام میگه من کبوتر خونی دیدم اینجا پر زد رفت عموم گریه میکنه مجبور میشه بگه
خلاصه واسه بابام میارن خونه
بابام روزه بوده هیچ وقت هم نمازش ترک نمیکرد
همشه نمازخون وباعبادت بود
دیگه بابام اخلاقش بعداز فوت مادرم خیلی بد شده بود مادختراش خوب نبود
مادرم روزه بوده روز تصادفش لب تشنه از دنیا رفت
بعداز مرگ مادرم باغ بابام دیگه بدرد نمیخورد
بهش نمیرسید اون موقع بود که پدرم فهمیده چقدر داشتن همچنین زنی تو خونه برکت داشته
1403/06/31 10:16