شومی توی سرشه.
نگاهم به چشمای هیز و کثیفش بود که سر تا پام و وجب میزد.
دلشوره ی بدی داشتم و قلبم گواه بد میداد.
تا حاال همچون نگاهی و زیاد از اسد دیده بودم ولی اون شب عجیب ازش میترسیدم.
چشماش مثل شیطان برق میزد.
وقتی از ترس عقب عقب رفتم دستش و به کناره ی لبش کشید و گفت.
ازت بی نسیب بمونم-
هر جور فکر میکنم میبینم نمیتونم شوهر بدمت و خودم
بعد اون وقت مردای روستا نمیگن....
نمیگن مرد نبودی؟
هر وقت میترسیدم لکنتم بیشتر میشد
و باید زور میزدم تا
دو تا کلمه حرف بزنم...
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IR
سِفّيـــد بَـــرّفــے اَرّبـاݕ🕊🌿
-----------------------------------
#پارت_48
اصلا کاش من میمردم.
هنوز تند نفس میکشید و بوی گند دهنش حالم و بهم میزد.
سیما از توی بالکن صداش زد و گفت:
برو جلوی در، پسر مش قربان کارت داره-
اسد کجایی ننه؟
اسد بالاخره از بلند شد و فحش آبداری نثار پسر مش قربان کرد.
لباساش رو که پوشید لگدی به پام زد و گفت:
وای به حالت ننه م بفهمه، لبات و بهم میدوزم-
خودت و جمع کن
بعد از رفتنش عق زدم تا اون همه بدبختی و بالا بیارم.
اما فقط زرداب بود که از معده م میجوشید و مثل اسید گلوم و
میسوزوند.
اصلا مگه غذا خورده بودم که چیزی توی معده م باشه؟
عق زدم اما گریه نکردم.
آدم مرده که اشک نمیریخت.
تمام شب توی خودم جمع شدم و به روبرو زل زدم.
به تاریکی که بهش تعلق داشتم.
صبح سیما اومد و مثل یه مرده ی متحرک دنبالش رفتم.
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IR
سِفّيـــد بَـــرّفــے اَرّبـاݕ🕊🌿
-----------------------------------
#پارت_49
دیگه پاهام نمیلرزید.
هیچ دردی و احساس نمیکردم.
لباس عروس که تنم کرد روبروم وایساد و گفت:
-یکم بخند دختر،رنگ به رخ نداری
بعد نفسی گرفت و گفت:
- آخه میموندی اینجا چی بشه؟
هر روز از من و اسد کتک بخوری؟
حاالا میری خونه ی شوهرت
خانومی میکنی
مش قربان دنیا دیده ست
عروس جوونش و رو تخم چشماش میذاره
ندیدی چجوری نگات میکرد؟
نیشخندی که زدم ازش زهر چکه میکرد.
چرا یکی نبود سیما رو خفه کنه؟
چرا فکر می کرد با اون حرفا خام میشم و یادم میره چه خیانتی تو امانت داری پدرم کردن؟
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IR
1403/08/11 23:50