سِفّيـــد بَـــرّفــے اَرّبـاݕ🕊🌿
-----------------------------------
#پارت_211
با اینکه خسته کلافه بودم.
با اینکه فقط یه گوشه دنج
میخواستم تا یکم فکر کنم با
اینحال دندون روی جیگر گذاشتم و گفتم:
در مورده؟
_درمورد زن و زندگیت
چند ثانیه مکث کرد تا حرفاش و سبک و سنگین کنه و بعد
ادامه داد:
توران زن خوبی بود اما مریضی امونش نداد برات وارث بیاره
دندون روی هم سابیدم و از جا بلند شدم:
ما این بحث و صد بار کردیم
و به نتیجه نرسیدیم
تمومش کن مادر من
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRسِفّيـــد بَـــرّفــے اَرّبـاݕ🕊🌿
-----------------------------------
#پارت_212
ما این بحث و صد بار کردیم و به نتیجه نرسیدیم
_حاالا که دیگه بهونه نداری
به نتیجه نرسیدیم چون تو نمیخواستی
منم برات یه دختر خوب نشون کردم که بعد از چهل...
خون خونم و میخورد و بی توجه به کلفت و کنیزای دورم
داد زدم:
-باز واسه من دختر لقمه نگیر
اونقدر بی غیرت نیستم که کفن زنم خشک نشده برم زن
بگیرم
خانم بزرگ بی توجه به عصبانیتم از جاش بلند شد و
عصاش و روی زمین کوبید:
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRسِفّيـــد بَـــرّفــے اَرّبـاݕ🕊🌿
-----------------------------------
#پارت_213
_من دختر حشمت خان و برات نشون کردم
و قرارم گذاشتیم
و بعد از چهل میریم خواستگاری
یه بار حواسم بهت نبود و رفتی
یه زن مریض و نازا
گرفتی
این دفعه نمیذارم
نیشخند هیستریکی زدم و در حالیکه یقه پیراهنم و باز
میکردم
تا یه ذره هوا به ریه هام برسه گفتم:
نذار قید همه چیز و بزنم و دیگه پا توی این روستا نذارم
_مادرمی، تاج سرمی
احترامت واجب
ولی این یکی و شرمنده
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRسِفّيـــد بَـــرّفــے اَرّبـاݕ🕊🌿
-----------------------------------
#پارت_214
با مشتای گره خورده از خونه بیرون زدم.
حتی هوای آزاد هم
نمیتونست خلق تنگم رو بهتر کنه.
نفس کم آورده بودم.
مریضی و مرگ ناگهانی توران کمرم و خم کرده بود.
فردا برمیگشتم شهر.
اول باید تکلیف آفتاب و روشن میکردم.
اون دختر بیخ گوش خودم زنم رو کشته بود و نمیشد نادیده
ش گرفت.
درسته دکترا قطع امید کرده بودن ولی حضورش دلم و
گرم میکرد.
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRسِفّيـــد بَـــرّفــے اَرّبـاݕ🕊🌿
-----------------------------------
#پارت_215
حاضر بودم زندگیم و بدم تا دوباره سالمت ببینمش.
شبانه برای خداحافظی رفتم سر مزار توران.
زنی که عاشقانه
میپرسیدمش حاالا زیر خروارها خاک
خوابیده بود.
دستم و روی خاک سردش کشیدم و یادم اومد که چقدر
برای مردن وسواس داشت.
اینکه تن و بدنش
1403/08/14 19:42