The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سوتی های زنونه😅😉❤❤

94 عضو

بلاگ ساخته شد

مریم:

من یبار شوهرم داشت می اومد دنبالم عقد بودیم . یدفه یادم افتاد حمام نرفتم . پریدم حموم سریع یه دوش گرفتم  . یه مقدار واجبی ام درست کردم میگفتن سفید و نرم میکنه . تا حالا استفاده نکرده بودم .‌   حمام مام زیر راه پله بود .  دیگ کارم تموم شد اومدم بیرون. وااااااااای ک کل خونه رو بو گند برداشته بود.   همون لحظه ام شوهرم اومد  درو ک باز کردم گفت اه این چه بوییه میاد ؟  ???? 

گفتم نمیدونم بیا تو ???


گفت نه تو نمیام برو اماده شو بریم . ???

حالا اون وسط مامانم اسفند آتیش کرده بود بوها بره ???

دیگ بو اسفند و واجبی و اینا قاطی شده بود . 

شوهرمم گف بدو بیا بریم سر درد کردم ازین بو . 

تو کل مسیرم تو ماشین هی میگفت این چه بوییه میاد ؟  میگفتم نمیدونم ‌ منم خودمو زده بودم ب ندونی . هی میگفت مانتو تو از بقچه کشیدی بیرون ؟ بو از مانتوته ؟ بو موندگی میده .  هی میگفتم نه بابا .  دیگه اونشبم با حفظ فاصله ازش خابیدم . سر درد کرده بود . بوی لعنتی ام نمیرفت تا فرداشم بود 
??????



#سوتی_های_زنونه♥️
@zaanone

1398/04/23 16:44

نازنین:

ما نامزد بویم خونه مادرشوهرم بودیم هیشکی خونشون نبود بجز مادربزرگ شوهرم که با اینا زندگی میکردو نابیناست ؛

خلاصه ما مثلا قایمکی باهم رفتیم حموم و در اومدیم بعد تابستونم بود؛دیدم مامانبزرگه شوهرم گرمشه داره خودشو با کاغذ باد میزنه بهش گفتم مامانبزرگ گرمته کولرو روشن کنم

گفت نه شما از حموم اومدید سرمامیخورید ?بعد دیگه ما بصورت نامحسوس پیچیدیم رفتیم بیرون ?

بعد دیگه نمیدونم صدا چیزی شنیده بود
خلاصه تا یه مدت خجالت میکشیدن سلامم بکنم بهش

واسه ده سال پیشه این جریان ???


#سوتی_های_زنونه♥️
@zaanone

1398/04/23 16:47

غزل جون:

مال من قابل گفتن نیست?
عقد بودیم تو بغل هم خوابیده بودیم منم نفخ کرده بودم و وایییی الانم بیادم میفته می میرم از خجالت

??اون موقع هم خیر سرم مثل هر زنی دوست داشتم خاص و دلربا باشم که همش با یه باد ناغافل به باد رفت و بدتر از اون اینکه شوهرم خواب بود یهو از صداش پرید و گیج و منگ دورو برشو نگاه می کرد منم تو بغلش به روی خودم نیاوردم ?? خودمو زده بودم به اون راه
اونم هنگ کرده بود که صدای چی بود???



#سوتی_های_زنونه♥️
@zaanone

1398/04/23 16:53

اتفاق های جالب و بامزه تونو و خاطرات اموزنده تونو برامون بزارین تا توی کانال بزاریم

به این ایدی بفرستین

@mehrbanQ

کانالمونو به خانم های خوش اخلاق و شاد معرفی کنید?

ان شالله که همیشه موفق باشین و زندگیتون سرشار از شادی و عشق باشه
فراموش نکنید که ما خودمون زندگیمونو میسازیم پس میتونیم خوب بسازیمش?♥️

#سوتی_های_زنونه♥️
@zaanone

1398/04/23 16:54

دوستان خاطرات یا سوتی هاتونوازپی وی بفرستیدبزارم کانال

1398/04/23 19:21

سارا:

ما اوایل عقد یه دفعه به یه بهانه ای موندیم خونه مادرشوهرم اینا اونا میخواستن برن عیددیدنی

رفتن در خونه طرف نبودن بعد نیم ساعت کلید انداختن اومدن تو.

یعنی نزدیک بود سکته کنیم?? لباس زیر که فرصت نکردیم بپوشیم  انداختیمشون زیر تخت من سوییشرت شوهرمو تنم کردم با شلوار.
شوهرم پرید تو دستشویی.? انقدر هول شده بودیم نفس نفس میزدیم که بنده خدا ها هی عذرخواهی میکردن.

تابلو شده بود بد جور
آبرومون رفت??
مادرشوهرم هی میگفت ببخشید خواب بودین شرمنده?????

پدر شوهرم اومد بره دسشویی مثلا جلو من نیاد خجالت بکشم دید شوهرم اون تو هست????
بعد پشت در منتظر بود اون بیاد بیرون
اونم لباسش درست حسابی تنش نبود ??
خلاصه اون روز همه حیثیتمونو به باد دادیم?‍♀?‍♀??



#سوتی_های_زنونه♥️
@zaanone

1398/04/23 21:52

ناهید:

سلام
واییی من کانالتونو خیلی دوست دارم
همچین کانالی ندیده بودم مرسی که این کانالو زدین?

خاطره من مال شب عروسیمونه?
شب عروسی که همه رفتن خونشونو و ما بلاخره دو تایی شدیم من میخواستم اول موهامو باز کنم و برم بشورم که اون همه تافت بره ولی همسرم نزاشت
گفت اصلش مال امشبه تو بری من خوابم میبره ???
خلاصه اون شب گذشت و حالا ما میخواهیم بریم حمام
تا در حمام باز کردم دیدم ای داد بیداد
دختر خاله هام همچین حمامو تزئین کرده بودن که اصلا نمیشد بهش دست زد
همه کف حمام از این شمع کوچیکا و گل های قرمز چسبونده بودن مسخره ها?

نمیشد بکنم همش خراب میشد زحمتاشون

چون اون روز پاتختی بود مهمونا میخواستن بیان ببینن خونمونو???

هی به دختر خاله هام فحش دادم تو دلم که عقلشون نرسیده ما باید بریم حمام امروز???

خلاصه چاره ای نبود زدم همشونو کندم
عجله هم داشتم دوباره برای پاتختی برم ارایشگاه ? خلاصه همه تزیینشون بهم ریخت
وقتی دختر خاله هام اومدن حمامو دیدن شب

میرفتن میاومدن هی در گوشم بهم فحش میدادن?? جلوی مهمونا لبخند میزدن?????

خواهش میکنم حمام و دسشویی عروسارو تزئین نکنین????


#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/24 18:36

سلام
ممنون بابت کانال خوبتون
من با همسرم 10 ماهه تو عقدم 1 سالم دوست بودم

از اون روزی که دوست شدم تموم خاطره هامونو تو دفتری مینوشتم ?

یروزی همسرم اومد خونمون بعد از ماه ها بخاطر کار زمین و خونه چند ماهی ندیده بودمش نشستیم گپ زدن و شام خوردن و.. بالاخره موقع خداحافطی شد که بره خونشون☺️☺️

خیلی دلتنگ هم بودیم موقع رفتن
تا دم در همراهیش کردم که بره
به ثانیه نکشید اصلا نفهمیدم چطور شد تو راه پله منو گرفت و همونجوری سرپا کار خودشو کرد????

منم اومدم بالا این خاطره رو نوشتم
دیشب احمد من را در راه پله ....???

مامانم فرداش رفته بود دفتر خاطرمو خونده بود و بعدشم بروم اورد????

یعنی تا چند وقت منو احمد به چشماش نمیتونستیم نگاه کنیم???????

همیشه شاد باشید?

#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/24 20:20

سلام به سوتی دهندگان ??
خاطره من ماله 2ساله پیشه یه بار که مامانم داشت نماز میخوند گوشی خونمون زنگ خورد و من جواب دادم گفتم الو بفرمایید اونم گوفت مامانت هست گفتم شما گفت من دوست پسرشم منم برگشتم گفتم تو گوه خوردی که دوست پسرشی کثافت غلط کردی و این حرفا ... ???


چشمتون روز بد نبینه بعدک فهمیدم اون شخص دایی بزرگم بوده??
??????

هروقت یادش میوفته خندم میگیره????

میخواست خوشمزه بازی درنیاره??

#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/25 12:42

افرین افرین همینطوری بیشترتر بشیدبزاریداعضای کانال بره بالاتر???

1398/04/25 16:47

سلام به خانومای همیشه درصحنه?
وممنون ازکانال توپتون

خاطره ی من برمیگرده به13سال پیش که خواهرزادم?.
چهارسالش بود منو خواهرام دورهم نشسته بودیم که خواهرم گفت که پریود شدم کمرم درد میکنه یهو خواهرزادم گفت مامان پریود یعنی چی خواهرمم گفت هروقت کسی اسهال میشه بهش میگن پریود ماهمینطور مشغول صحبت کردن بودیم که خواهرزادم که رفته بوددستشوئی مامانشو صدازد گفت مامان بیا پریود شدم نگو اسهال شده
حالاما????
خواهرم????
خواهرزادم???
نتیحه هروقت بچه ازتون سوال کرد درست جواب بدین?

#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/25 17:18

ارسال شده از

خانوما هرکی عکس پروفایل عکس خودشه سریعا پاک کنه متاسفانه این برنامه هم قابل اعتماد نیست .همه ی عکس هارو تویه گوگل میزارن .مخصوصا ادمین های بلاگ ها لطفا عکس خودتون رو پروفایل یا کانالتون نزارین .الان فقط کافیه برید تویه گوگل بزنید خانوم بلا دلبری ببینید چیامیاد

1398/04/25 18:38

اتفاق های جالب و بامزه تونو و خاطرات اموزنده تونو برامون بزارین تا توی کانال بصورت ناشناس بزاریم

به این ایدی بفرستین

@mehrbanQ

کانالمونو به خانم های خوش اخلاق و شاد معرفی کنید?

ان شالله که همیشه موفق باشین و زندگیتون سرشار از شادی و عشق باشه
فراموش نکنید که ما خودمون زندگیمونو میسازیم پس میتونیم خوب بسازیمش?♥️

#سوتی_های_زنونه♥️
@zaanone

1398/04/25 18:43

A;

سلام
ممنون بابت کانال خوبتون من واقعا تو عمرم انقد نخنديدم?
خاطره هاي جالبي دارين?

منم گفتم يکي از خاطرات خودمو که مربوط به پانزده سال پيشه رو براتون بگم

?آقا ما تازه عقد کرده بوديم با شوهرم پسرعمو دختر عمو بوديم منم سني نداشتم شوهرم زنگ زد گفت بيا پيشم کسي خونه نيست منم رفتم و يه دو ساعتي اونجا بودم و..?.

آقا چشتون روز بد نبينه وقتي ميخواستم برم خونمون تو آيينه نگاه کردم ديدم چونم کبود شده بود ?

حالا منو بگو ميخواستم بميرم الان چطور برم خونمون?

ديگه با کرم و پنکيک يکم کمرنگ شد ولي هنوز جاش مونده بود منم تا رفتم خونه مامانم گفت چونت چرا کبوده منم دستپاچه نميتونستم چي بگم? گفتم ميخواستم برم از کابينت ليوان بيارم يهو در کابينت خود به چونم کبود شد ?

مامانم گفت آخه کابينت چطور صاف اومد زد به چونه تو???

فهميد ولي ديگه چيزي نگفت آبروم رفت

فقط هر وقت ميخواستم برم خونه شوهرم مامانم ميگفت مواظب باش در کابينت نخوره به صورتت???????


#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/25 18:43

سلام دوستان ببخشیدکم سوتی یا خاطره میزارم اخه چون کانال تازس کسی زیادنمیادپی وی خاطره یا سوتی بگه ک بزارم براهمین ی تکوتوکی میانو میگن انشالله زیادتربشیم خاطره هاهم زیادتربشن زیادبزارم

1398/04/26 12:48

M:

سلام?

چند سال پیش با چند از همسایه‌ها تصمیم گرفتیم به امام زاده داود برای زیارت بریم
خلاصه همه جمع شدیم چون جمعیت مون زیاد بود یک اتوبوس کرایه کردیم همه خوش حال بودیم می‌گفتیم میخندیم ????

خلاصه بعداز زیارت اقای راننده همه رو صدا کرد راهی خونه بشیم

پروین خانم و زهرا خانم دو تا دوست بودن
این دوتا باهم خیلی صمیمی بودن همش به هم تعارف تکه پاره میکردن ??

زهرا خانم که خونش سر خیابون بود خواست پیدا بشه که زود پروین بلند شده که کرایه اونو حساب کنه
پروین خانم با صدای بلند گفت جلوی راننده گفت من دارم از جلو میدم???
تو دیگه از پشت ندیا??
????

انقدر بلند گفت که صداش تو اتوبوس پیچیدهمه همه بی اختیار زدن زیر خنده?????????????

حالا بیچاره رانند نه میتونه بخنده انقدر سرخ شده بود که نگو???

پروین خانن هم از سوتی که داده بود خجالت زده بود اما جلو خندشم نمیتونست بگیره
دیگه پروین خانم همون جا با زهرا خانم پیاده شده و زودی از خجالتش رفت???

این سوتی تا مدت‌ها سرزبان همسایه بود می گفتن من از جلو.دارم میدم تواز پشت ندیا????

اینم یه خاطره خنده داربود از پروین خانم?


#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/26 12:48

زهرا:
سلام
خاطره ی من مال نامزدی و اینجور چیزا نیست
یه خاطره از چهار پنج سالگیه من و خواهرمه
یک سال بین من و خواهرم بود. من پنج سال و خواهرم فاطمه چار سال.

ایده های شیطانی رو همیشه فاطمه به من میداد. بیش از حد هم فوضول بودیم.
ما قم زندگی میکردیم و یه ظهر جمعه با پدر و مادرم رفتیم مصلای نماز جمعه.

مصلا دو طبقه بود.‌طبقه پایین اقایون و ما هم طبقه بالا بودیم و از نرده راحت پایین مشخص بود. ماهم در حال نقشه ریختن همین که رکعت اول همه رفتن رکوع من و فاطمه هر چی مُهر بود دونه دونه نشونه میگرفتیم رو سر اقایون.

یا شخصی بودن یا روحانی یا پیرمرد از هر طرف صدای آخ اوخ میومد???

انتظامات اقایون بدو بدواومدن بالا ک به حسابمون برسن.

خلاصه اون روز کلی دعوامون کردن. دیگه نگم ک تو خونه چ کتکایی از مامانم نخوردیم.
اما عین خیالمون نبود.???

مابین کتکا نقشه های شیطانی واسه بعدش میریختیم??


#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/26 13:51

دوستان خاطره ها یا سوتی ک میفرستید با نام خودتون درج نمیشه توکانال ب صورت ناشناس درج میشه

1398/04/26 15:13

سلام کانالتون واقعاعالیه ممنونم ازتون.سوتی من مال روزدوشنبه اس قراره بودمادروپدرشوهرم برن مکه وهمش مهمون میومدخونشون منم دستشوییم گرفته بودفرصت نمیشدبرم چون من وخواهرشوهرمم مدام درحال پذیرایی بودیم سرظهربودم دیدم خونه خلوته واعضای خانواده همه توخونن تصمیم گرفتم برم دستشویی وای خدا??چشتون روزبدنبینه من اصن عادت ندارم برم دستشویی ودرشوببندم???خلاصه درحین کاردیدم یه آن دردستشویی بازمیشه من سریع وسیر باهمون حالت خشتک پاشدم دروبگیرم دیدم پدرشوهرمه زوددروبستم وازدستشویی زدم بیرون دیدم بیرون منتظره ک بره دستشویی ازکنارش ردشدم ک گفت حواسم نبودشرمنده خلاصه شب ک قراربودبرن موقع خداحافظی هممون گریه میکردیم رفتم جلوباپدرشوهرم روبوسی کنیم حالامونده بودم گریه کنم یابخندم ازکاربعدازظهرم???
نتیجه اخلاقی:هیچ وقت هنگام دستشویی رفتن دروبازنزارین????
@zaanone

1398/04/26 15:13

من نمیدونم چرا همه نزدیک200نفرسوتی با خاطره هارو میخونن ولی 117نفرعضون؟?

1398/04/26 20:49

سلام
خاطره ی من مال چند سال پیشه که شوهر خالم از شهرستان اومده بود خونمون کلی هم سوغاتی? آورده بود

بعد مامان اومد مثلا تشکر کنه

برگشت گفت وای دستت درد نکنه

اینهمه سوغاتو بار خر میکردی نمی آورد تو چه جوری آوردی??????


حالا ما☺️???
مامانم????
شوهرخالم???

#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/26 21:05

سلام
یه سوتی میخا بگم هرچی سوتیه فراموش کنید سلطان سوتیه اینه ک میگم:
ما طبقه پایین پدرشوهرم زندگی میکنیم.خواهرشوهرم تعطیلات عید اومد خونه باباش و یکی دوشب خونه مامیموند تواتاق تا نصف شب باهم صحبت میکردیم شوهرم هی گله میکرد که نگهش ندار ردش کن بره بالا بخابه یعنی چی و اینا..

یه شب ک اتاق بودیم شوهرم هی پیام میداد بهم بیا پیشم یا تک مینداخت سر گوشیم منم بهش اهمیت نمیدادم تا که خواهرش خابید و سینه خیز هی میومد پامو میکشید که ببرم?????

منم اهمیت نمیدادم چون خیلی مخالفم جلو کسی کاری کنیم ک ببینن و بشیم سوژه وتاالان بچه هامم چیزی ندیدن.

خلاصه گذشت من خوابم سبکه دیدم خواهرشوهرم بلند شد که بره دسشویی یهو شوهرمم که شوخی گرفته بود و از پشت گرفتش در دهنشم بست من????

اینجوری بودم مغزم هنگ کرده بود انداختش رو جا ک یهو دید خواهرشه?????

خواهرش بچه شیر خورش و گذاشت و د فراااار صبحم نیومد ببرش خودم بردم براش من تاصبح کارم شده بود شیرخشک وپوشک وبچه داری? الانم چند ماهه نمیا خونمون و شوهرم شده جن اون بسم الله?????

#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/26 21:08

من سوتیی ززییاااادددمیدم
یبارکل فامیل شوهرم خاله هاش مادربزرگش خواهرشوهرام پسرخاله هاش جمع شده بودن خونه مادرشوهرم که صبح زودبریم بانه براخریدکه پسرخاله هاش گفتن میرن تواتاق شوهرم میخوابن همه جاشونوانداختن شوهرم البته اون موقع عقدبودیم آوردجای خودمونوباهام انداخت شب ساعت سه بلندشد تابرنامه داشته باشیم گفت بزارببینم خوابن که صدامونونشنون یهوصدای گربه درآوردچون خواب مادرشوهرم اینا کلن سبکه بیدارشدن کل ماجراروشنیدن صبح که بیدارشدیم بهم گفتن ببروغسل کن تانمازات قضانشه پدرشوهرم هی میگفت پسرم منودوست داره میخوادزودواسم نوه بیاره???????
@zaanone

1398/04/26 21:21

سوتی من مال زمان عقدمون هست یه شب شوهرم زنگ زد گفت اماده باش بیام دنبالت بیای خونه ما بعدش منم اماده شدم اخرشب که شام خوردیم رفتیم تو اتاق بعد خواستیم رابطه داشته باشیم همینکه لخت شدیم یادم اومد دستمال ها تو کیفم مونده اونم تو پذیرایی خونه مادرشوهرم خلاصه شوهرم دور برش رو نگاه کرد روسری مامانش رو برداشت خودشو خالی کرد اون تو????بعدم از پنجره پرتش کرد بیرون...هنوز که هنوزه مادرشوهرم از روسریش سراغ میگیره شوهرم میخنده???
@zaanone

1398/04/26 21:30