The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

هانتر

6 عضو

بلاگ ساخته شد.

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
311
311


چاره ای نبود. بخت منم همینقدر *** بود دیگه. باید تحمل می کردم و فعلا درسمو می خوندم ببینم چی می شه؟

بقول بابام، پیشونی پیشونی، منو به کجا می شونی؟

منظور خدابیامرز همون بخت و اقبال بود.

کتابامو مرتب کردم و یادم افتاد از محراب نپرسیدم صبح چجوری برم مدرسه.

انقدر خسته بودم که یه چای دم کردم و خوردم و همون وسط هال، یه زیرانداز و متکا انداختم و بی پتو خوابیدم نزدیک بخاری.

گفتم حالا نصفه شب یخ نزنم یهو. شانس ندارم که...

نمی دونم چقدر خوابم برده بود که با صدای در بیدار شدم. وحشت کرده بودم.

فتوحی عنتر گفته بود اینجا دوربین داره و من داشتم صدای پا می شنیدم.

فوری بلند شدم و رفتم تو دسشویی... یه چوب بلند بود که دیگه فکر نکردم ممکنه تا کجاها فرو رفته باشه.

برش داشتم و تا خواستم درو ببندم، یهو در باز شد و من جیغ کشیدم...

1401/11/16 04:09

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
312
312



قصد داشتم هر خری بود با چوب بزنم اما انقدر ترسیده بودم که فقط عر می زدم...

وقتی دیدم چیزی نشد، چشم باز کردم و با دیدن محراب، دوباره جیغ کشیدم.

-مرگ!

از شدت ترس بی حال شدم و گفتم:

-وای... وای... فکر کردم دزده.

یه نگاه وحشتناک به سر تا پام انداخت و گفت:

-با شرت می ری به استقبال آقا دزده؟

نگاه وحشت زده م به خودم افتادم و فوری چوبو انداختم و سعی کردم با دستم بپوشونم خودمو.

-نمی گی آقا دزده یه دورم ترتیبتو میده و میره اینجوری؟

جیغ زدم:

-نگاه نکن...

1401/11/16 04:09

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
313
313



اخم داشت اما خنده ش گرفته بود. دو تا زدم تخت سینه ش و راهو واسه فرار خودم باز کردم.

فوری رفتم یه لباس پوشیدم و گفتم:

-چرا برگشتی؟

دیدم دوباره سیگار روشن کرده. آخرش خودشو خفه می کرد... می دونم...

-امشب نمی تونم برم خونه خودم.

-وا... ینی چی؟

-ینی باید کنار تو بخوابم.

بعدشم بدجنس ابرویی بالا انداخت و تا من حمله کردم به رخت خوابم که برش دارم، با خونسردی روش خوابید و گفت:

-یکی دیگه بیار... خیلی خسته م...

یه دونه محکم زدم رو بازوش و گفتم:

-رو کار بودی که خسته ای؟

نمی دونم این چی بود گفتم... اما هم اون با تعجب نگام کرد و هم من یه دونه محکم زدم رو دهنم.

-از صبح عین خر دارم کار می کنم. به چشمت نمیاد؟ خوبه نود درصد زحمتامم واسه توئه گربه جان...

1401/11/16 04:09

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
314
314



لچ کردم و گفتم:

-گربه چیه؟

-گربه تویی که چشمت کوره نمی بینی من همه زندگیمو گذاشتم واسه تو.

زانوهامو بغل کردم و گفتم:

-می دونم.

ابرویی بالا انداخت.

-آهان.. واسه همینه که اینجا رو به دماغ درنمیاری صدر اعظم اتریش؟

خندیدم و گفتم:

-نه... فقط دلم یه جای لاکچری می خواد...

یه کصکش زیر لب گفت و چشماشو بست.

-پاشو برو اون سینه های لامصبتو بپوشون. خطش رو مخمه...

چشمام گرد شد و بی حرف پاشدم رفتم تو اتاق.

1401/11/16 04:09

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
315
315



راست می گفت... خطش پیدا بود... پشمااام... دیگه روم نمی شد برم بیرون... همونجا موندم و یه رخت خواب واسه خودم پهن کردم.

-قرار نیست این برق سگ مصبو خاموش کنی؟

پاشدم یه ملافه انداختم رو خودمو عین جت رفتم بیرون که خاموشش کنم اما عین مگس دور خودم می چرخیدم و کلیدشو پیدا نمی کردم.

محراب با یه صدای دو رگه گفت:

-پشت میز تی وی... نترس فعلا نمی کنمت...

پشممممم... چی گفت؟ این دیگه کی بود؟

برقو خاموش کردم و با وحشت رفتم تو اتاق و حتی درو قفل کردم. با اینکه کرم داشتم پیشش باشم ولی وقتی اینجوری خطرناک می شد ازش می ترسیدم.

-قرار نیست بهت تجاوز کنم که درو قفل می کنیا...

شیر شدم و گفتم:

-از کجا معلوم؟

-توله سگ... درو قفل کردی زبون درآوردی؟ میام براتا...

خندیدم و گفتم:

-بیا... اونی که *** میشه تویی نه من...

1401/11/16 04:09

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
316
316



وای لعنتی... این چی بود من گفتم؟ اصن دیگه اختیار زبونمم نداشتم...
دیدم صدای پا میاد، با وحشت داشتم به در نگاه می کردم که کلید تو قفل چرخید و من فوری نشستم پشتش.

-نیا نیا...

-بگو غلط کردم...

هیچی نگفتم که دوباره همون کارو تکرار کرد و حتی یکم در باز شد.

-غلط کردم... غلط کردم...

هم ترس و هیجان داشتم و هم خنده م گرفته بود.

-دیگه الان گهم بخوری فایده نداره... برو اونور بینم...

-غلط کردم.... ب خدا... گه خوردم اصن... جون من... جون ننه ت فتوحی!!!!

یجوری گفتم که صدای خنده اونم می شنیدم ازنور...

-من اگه به حساب تو نرسم و اون زبونتو از حلقت نکشم بیرون که فتوحی نیستم... باید یاد بگیری با من مودب باشی... وگرنه ترتیبتو به چند روش سامورایی می دم!!... فهمیدی؟

-آره آره... به خدا فهمیدم...

1401/11/16 04:10

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
317
317



-آفرین... حالا برو بخواب ساعت پنج و نیم باید بیدار شی... پاشدم صبحانه م آماده باشه...

-خا...

-نشنیدم؟ گفتی چشم دیگه؟

دندونامو روی هم فشار دادم:

-باشه.

فشاری به در آورد که باعث شد دوباره بچسبم بهش.

-چی؟

-چشم... چشم...

-آفرین... شب بخیر...

-شب خوش.

رفت و من بالاخره یه نفس راااحت کشیدم.

چقدر ترسناک می شد وقتی می‌زد بالا..پووووووف

1401/11/16 04:10

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
318
318



محراب:

فکر اینکه چند متر اونورتر خوابیده بود، نمی ذاشت کپه مو بذارم.

همه ش فکرای شیطانی تو سرم بود. مخصوصا اینکه امشب با صحنه های جدیدی روبه رو شده بودم و این لعنتیا جلو چشمم رژه می رفتن و یه نفر تو گوشم می گفت:

-همین الان برو تو اون اتاق و کارشو بساز!

من هیچوقت شرمنده اون پایینی نمونده بودم ولی الان فقط داشتم مراعات می کردم تا مبادا تاثیر بذاره رو کنکورش.

یکی دوبارم بدجور خون رسانی به مغزم تعطیل شد و همه ش جمع شده بود یه جا که پاشدم و رفتم سمت اتاقش اما به محض اینکه دستم خورد به دستگیره، عقب کشیدم و رفتم سمت سیگارم.

تا صبح یه پاکت تموم کردم و فقط خدا می دونست چقدر کنترل کردم خودمو.

اگه شریکم خونه رو لازم نداشت، تا الان ده بار جمع کرده بودم و رفته بودم خونه.

1401/11/16 04:10

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
319
319



زیر یه سقف موندن با اونی که بد می خواستمش و کاری نکردن، از محال ترین چیزای ممکن بود واسه من.

صدای چرخیدن دستگیره اومد و من تا جایی ک راه داشت رفتم زیر پتو که هم چیزی نبینم و هم بتونم خودمو وادار کنم به اونجا موندن.

فاک... تا حالا هیچوقت همچین شب سخت و مزخرفی نداشتم.

انقدر فشار روم بود که وقتی نسیم برگشت تو اتاق، پاشدم یه قرص خوابِ نصفه خوردم و خوابیدم.

فقط امیدوار بودم صبح خواب نمونم!

نمی دونم چجوری خوابم برد، فقط صبح با کشیده شدن پتو از روم و جیغ فرابنفش نسیم پاشدم:

-خوااااااب موندیییییییممممم....

با وحشت فقط نگاش کردم و دیدم چشماشو گرد کرده و داره نگام می کنه.

-چرا بیدار نمی شی لعنتی

1401/11/16 04:10

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
320
320



دستی به پیشونیم کشیدم و گفتم:

-چنده ساعت؟

-هفت.

-گه توش. بپوش بریم.

لیوان چای رو گذاشت جلوم با دوتا لقمه نون پنیر. انقدر این کارش برام ارزش داشت که فقط نگاش کردم. اما اون فوری گفت:

-برو دست صورتتو بشور بیا. لباساتو گذاشتم اینجا.

رفتم سرویس و برگشتم دیدم داره سهم خودشو از نون پنیر می خوره و اشاره میزنه چایمو بخورم.

با اینکه دیر شده بود اما ترجیح می دادم بشینم و بخورم. بهم می چسبید یکی هوامو داشته باشه. البته یکی که نه... مشخصا نسیم سرخوش!

اون روز دیر رسیدیم اما به محض اینکه دیدم گرشاسبی مخ نسیمو کار گرفته، یه مورد مهم رو بهش گوشزد کردم و به نسیم گفتم بره سر کلاسش.

1401/11/16 04:10

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
321
321



گرشاسبی هم که کلا دیگه هوش و حواسش پی کاری بود که گفته بودم.

اون وسط مسطا دیدم اسم نسیمو یه جا یادداشت کرده که برداشتم کاغذشو دور انداختم و بهش گفتم:

-سرخوش تا دیروقت درس می خونه، بعضی وقتا دیرتر بیاد مشکلی نیست. من بهش اجازه دادم.

اونم یجور غیرطبیعی نگام کرد و گفت: آها.

معلوم بود تو کتش نرفته چون تا الان همچین مواردی نداشتیم ولی کسی جرات نداشت رو حرف من حرف بزنه.

اگه زنگ می زدن به خانواده ش، به فاک می رفتیم.

بعدشم کلی اصرار و تاکید کردم که قبل از هرگونه تماسی با خانواده ش، با من هماهنگ باشید. اونا هم قبول کردن.

چند روز کارمون همون بود. صبح به صبح می رفتم دنبالش و عصر هم بعد از خوردن شام می رسوندمش و خودم می رفتم. اصلا به صلاح نبود اونجا موندنم.
***

1401/11/16 04:13

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
322
322



نسیم:

هنوز وقتی یادم میفته هفته پیش سر کلاس دیفرانسیل پریود شدم و مجبور شدم وسط کلاس از بچه ها قاچاقی نوار بگیرم و برم دسشویی، از معلم دیفمون خجالت می کشم.

الانم نمی دونم وقتی نگام می کنه، لبخند مزخرفش واسه اونه، یا کلا نفهمیده.

هولی شت! این چه عنیه ما دخترا بهش دچار می شیم آخه؟

فردا تولدم بود و دیشب شهاب عکس یه آیفون برام فرستاد و منو هوایی کرد.

انقدر گفتم خیلی بی شعوری اینو واسه من می فرستی، که اعتراف کرد واسه خودمه و گفت شرطش اینه بیای خونه م چون برات تولد گرفتم.

امروز دنبال یه راه بودم واسه پیچوندن مدرسه و رفتن.

زنگ ورزش بود که با سهیلا رفتیم دفتر فتوحی. اگ تنها می رفتم نمی شد بهونه تخمی بیارم و می گفت خودم می رسونمت و این کصشعرا.

ولی من که نمی خواستم با اون برم سر قرار با اون یکی دوست پسرم که نزدیک بود جلوی چشمای خودم پاره ش کنه.

1401/11/16 04:13

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
323
323



واسه همینم یکم نقش بازی کردم و سهیلا که دید وضع اینجوریه، گفت بریم به فتوحی بگیم حالت خوب نیست که بفرستت بری.

به محض اینکه سهیلا در زد، صدای خشک و جدی فتوحی اومد.

هنوزم وقتی جدی بود، پشمای منو فر می داد.

سهیلا اجازه گرفت و فتوحی با دیدن من که یکمم با کرمی که یواشکی آورده بودم، رنگمو پریده کرده بودم، روم زوم موند و قبل از اینکه سهیلا چیزی بگه گفت:

-چته رنگ دیوار شدی؟

سهیلا به جام حرف زد:

-آقا اجازه؟ دلش درد می کنه، حالش خوب نیست. میشه بره خونه؟

فتوحی صاف زل زد تو چشمای سهیلا و گفت:

-از کی تا حالا وکالت قبول می شن با رشته ریاضی؟

سهیلا بدتر از من رنگش پرید و به مِن و من افتاد:

-آقا من... من فقط...

فتوحی دستشو بالا گرفت و گفت:

-بفرما خانوم. اینجا قرار نیست کسی زبون کسی دیگه بشه. بعضیا زبون دارن شش متر.

1401/11/16 04:13

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
324
324




سهیلا با ترس رفتم و من وا رفتم. ینی قرار بود خودمو به تنهایی سرویس کنه؟

میزشو دور زد و تکیه داد بهش و یجوری نگام کرد که تخم نمی کردم دروغ بگم.

-خب؟

با ترس نگاش کردم و منم عین خودش تکرار کردم:

-خب؟

-واسه چی باید بفرستمت بری خونه؟

خم شدم رو دلم و گفتم:

-درد می کنه...

اخم کرد و از همون فاصله جدی و خشن اخطار داد:

-هیچ جا نمی ری سرخوش... تو مدرسه می مونی و از زنگ ورزشت لذت می بری... انقدر ادای زنای حامله رو درنیار واسه من!

پووووف... میمونو ببین... اصلا نمیشه گولش زد!

رفتم جلوتر و با آه و ناله گفتم:

-آخه چرا؟ نمی بینی دلم داره از درد می ترکه؟ آیییی...•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
325
325



با آی آخری که گفتم، عصبی نگام کرد و انگشتشو تهدیدوار گرفت سمتم:

-چه مرگته؟؟ نگو که هر هفته پریودی!

با دهن باز نگاش کردم و فقط عین ماهی باز و بسته می شد لبام که عصبی گفت:

-هوم؟ همین هفته پیش یه لکه خون اندازه توپ تنیس پشتت بود!

پشماااام... دیده بود؟ یعنی معلم دیفمونم دیده بود؟؟؟ آخه چراااا؟ اصن نکنه اون رفته بود عر و عور کرده بود؟

-کی... کی گفت؟

-کی گفت؟ داشتی می رفتی خودم باسن مبارکتو دیدم.

پشممممممممم.... منم که حسابی افتاده بودم ب جونش و شسته بودمش که لکه ش بره. خدایا این چه عنی بود؟

1401/11/16 04:13

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
326
326




-انقدر که تو به شلوار و مانتوهای این مدرسه خسارت زدی، مغول با حمله ش به ایران نزد!

داشتم از خجالت آب می شدم. آخه سر راهم از مستخدم خانم مدرسه خواهش کردم واسم یه مانتو شلوار بیاره.

ای خداااا... تا اینم فهمیده بود! چیزی بود که از زیر دستش در بره؟؟؟؟

لچ کردم و با مظلومیت گفتم:

-بیشتر از این به روم نیار... می خوام برم خونه.

دقیق و عمیق نگام کرد و پرسید:

-خسته ای؟

سرمو تند تکون دادم و اونم گفت:

-باشه... فقط یه امروز... از فردا راه نیفتی بگی برم خونه برم خونه....

-باشه...

تلفنو برداشت و گفت:

-خودم زنگ می زنم آژانس..

گفتم باشه... اما تو فکرم بود به یارو بگم مسیرم عوض شده...•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
327
327



محراب:


تا دم در سپردم ببرنش. نمی دونم چرا هیچ حس خوبی نسبت به رفتنش نداشتم.

چندبار خواستم برم دنبالش اما پشیمون شدم و خودمو راضی کردم که انقدرا هم بی شعور نمی تونه باشه که بخواد منو پیچ بده.

مشغول کارم شدم و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که تلفن اتاقم زنگ خورد.

-بله؟

-سلام جناب شما آژانس گرفته بودید برای دانش آموز مدرسه؟

نگران شدم و با حال بدی پرسیدم:

-بله؛ اتفاقی افتاده؟

-نه نه... فقط راننده گزارش داد که تغییر مسیر دادن. گفتم شاید...

خون به صورتم جهید و انقدر عصبی شدم که از جام پریدم:

-کجا؟ آدرس دارید؟

-بله یادداشت کنید. محدوده شو می دونیم کجاست.

-شماره راننده رو بگید یادداشت کنم من.

1401/11/16 04:13

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
328
328


شماره رو گفت و من بی معطلی یادداشت کردم و به دانش آموزی که عین گاو سرشو انداخت پایین اومد تو، توپیدم:

-چه گهی می خوری بدون در زدن؟

رنگ و روش پرید و گفت:

-آقا اجازه؟ می شه من امروز زودتر برم؟

آتیشی و کوبنده توپیدم:

-خیر. زود برو سر کلاست.

خودمم بلافاصله وسایلمو جمع کردم و رفتم از مدرسه بیرون.

انقدر عصبی و پر از استرس بودم که حتی از مدیریت هم مرخصی نگرفتم و فقط رفتم.

فقط دعا می کردم چیزی که رو مغزم رفته بود نباشه. وگرنه زنده زنده آتیشش می زدم نسیم دهن سرویسو.

به سرعت سوار ماشینم شدم و روندم به سمت آدرسی که یادداشتش کرده بودم.

1401/11/16 04:13

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
329
329



تو راه هم به اون یارو راننده‌هه اس دادم و گفتم:

-حواست باشه جلوی کدوم خونه پیاده می شه، پلاکشو برام اس کن.

اونم هنوز هیچی نشده برام پلاکو فرستاد و نوشت:

-پیاده ش کردم. پولشم گفت از مدرسه بگیرم.

ای تو روحت نسیم. تو چقدر رو داری آخه!!!

تو اون اوضاع کیری، پشت ترافیک موندن بدترین اتفاقی بود که می تونست بیفته برام.

دلم می خواست پرواز کنم اما تهش می تونستم حرص بخورم و دندونامو بیشتر فشار بدم.

رگ گردنم گرفته بود و حس می کردم سرم داره منفجر می شه از حجم عصبانیتی که داشتم متحمل می شدم.

بعد از بیست دیقه بالاخره رسیدم و جلوی خونه ای که گفته بود پارک کردم.

1401/11/16 04:13

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
330
330



یه آپارتمان نوساز خیلی شیک بود ولی در حدی نبود که لابی و این کصشرا رو داشته باشه. در حد همین شرق بود دیگه!

مونده بودم کدوم زنگو بزنم. دلمو زدم به دریا و زنگ طبقه اولو زدم.

-کیه؟

با شنیدن صدای بچگونه ای گفتم:

-سلام عمو جان. من با آقا شهاب کار دارم. فکر کنم زنگو اشتباه زدم.

-طبقه دوم.

-آهان. می شه درو باز کنی؟

تیک... در باز شد و من بدو بدو از پله ها رفتم بالا. یعنی واقعا نسیم انقدر بی معرفت بود؟ تا به چشم خودم نمی دیدم باور نمی کردم. اصلا نمی تونستم که باور کنم.

همه جونم نبض گرفته بود و وقتی بوتی که خودم براش خریده بودمو دیدم، حس کردم جون از تنم در رفت.

انگار نفس کم آورده بودم و قلبم داشت تیر می کشید.

1401/11/16 04:13

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
331
331



اومدم از اونجا برم ولی حس کردم پام نمی کشه. این دختر همینجا واسه من مرد و تموم شد.

دختری که همه جوره براش از جون مایه گذاشتم، احتمالا الان زیر یکی دیگه بود و این احتمال داشت نفس منو می گرفت.

به سرعت عقبگرد کردم و خواستم برم که صدای جیغ بنفشی شنیدم:

-تخمی حرومزاده! از ننه زاده نشده اونی که بخواد منو لخت کنه! گمشوووو تن لشتو جمع کن!

همه اینا رو داشت با تقلا می گفت.
دیگه نفهمیدم چی شد، به سمت در هجوم آوردم و وقتی دیدم باز نمی شه، دستمو بی معطلی گذاشتم رو زنگ و برنداشتم.

دیدم شهاب با قیافه آشفته ای درو باز کرد و با دیدن من، تشتکش پرید.

هولش دادم و رفتم تو که دیدم نسیم با شرت و تی شرت، با چهره ای گریون به سمتم دویید و قبل از اینکه من کاری کنم، چسبید به گردنم و ازم رفت بالا.

-منو ببر از این جا...

1401/11/16 04:14

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
332
332



هنوز ازش عصبی بودم... هنوز نمی تونستم شهاب مادر به خطا رو هضم کنم...

اون به کنار... نمی تونستم درک کنم که نسیم... نسیمی که براش از جون مایه گذاشتم، همچین کاری کنه در حقم...

پرتش کردم اونور و با عصبانیتی که هیچ جوره کم نمی شد، رفتم سمت شهاب...

دیگه ضرباتم دست خودم نبود. خون جلو چشامو گرفته بود و از اینکه نسیمو برهنه دیده بودم و می دونستم این حرومی هم دیدش، داشتم دیوونه می شدم.

شهاب اولش تخم نداشت چیزی بگه... ولی وقتی دید داره عین سوسک له می شه، دهنشو وا کرد و تا تونست داد زد و تقلا داد:

-چه مرگته؟ مگه تو مدرسه ایم واسه من شاخ شدی!! دختره خودش خاریده خواسته بیاد، منم اینجام که تنشو بخارونم!

اینو که گفت دیگه نفهمیدم چجوری... اما به سمتش حمله کردم و تا تونستم مشت زدم بهش...

وقتی به خودم اومدم که نسیم داشت گریه می کردو منو با التماس ازش جدا می کرد:

-تو رو خدا... محراب... جون من... غلط کردم... گه خوردم... بسه... کشتیش...

چنان برگشتم و سیلی زدم تو صورتش که هاج و واج موند.

شهاب نیمه جون با سک و صورت خونی رو زمین افتاده بود و نسیم چسبیده بود به گوشش...

1401/11/16 04:14

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
333
333


رفتم شونه شو گرفتم و هلش دادم به سمت اتاق:

-برو بپوش اون *** مصبو!

بدون زبون درازی رفت تو اتاق... می دونست اگه جیک جیک کنه، خودم سیکتیرش می کنم جوری که یه عمر لال بمونه!

شهاب روی آرنجش بلند شد. هنوز داشت گیج می زد و سرش شل و ول بود از بس کوبونده بودمش...

-ببین... فتوحی... دهنت سرویسه... آبروتو می برم... یه کاری می کنم تو هیچ مدرسه ای رات ندن... با دانش آموزت می ریزی رو هم... اره؟؟؟

یه لبخند شیطانی تحویلم داد و منم انگشت فاکمو نشونش دادم و تف انداختم روش.

میمون تازه به دوران رسیده، منو تهدید می کنه!

1401/11/16 04:14

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__
334
334



همون موقع نسیم اومد و شهاب شروع کرد قهقهه زدن که گفتم:

-تهش بتونی سرشو بخوری... خفه شو نکبت حرومی...

به خندیدنش ادامه داد و وقتی نسیم از کنارش رد شد، با یه حالت هَوَل و چندش گفت:

-جوووون... عجب *** داشتی لامصب...

آمپرم چسبید به سقف... دست نسیمو گرفتم از خونه پرتش کردم بیرون و دوباره افتادم به جونش... انقدر زدمش که عین سگ زوزه می کشید فقط!

از بس نسیم در زد و التماس کرد که دیگه ولش کردم و با سرعت از خونه خارج شدم...

نمی دونم اگه زنگ می زد پلیس چی می شد... اما بی اهمیت ترین چیز ممکن بود وقتی هنوز انقدر از دست نسیم عصبانی بودم!

1401/11/16 04:14

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__

335
335



داشت با مظلومیت نگام می کرد که اخمام گره محکمی خورد و شونه شو گرفتم و هلش دادم جلو:

-بجنب... راه بیفت...

با لبای برگردون برگشت و راه افتاد سمت پایین...

-کارت به جایی رسیده که باید از زیر این و اون جمعت کنم! بعد واسه من خودتو لوسم می کنی؟ با اسکل طرفی؟

-من نیومده بودم واسه این چیزا.

عصبی و هیستیریک خندیدم و گفتم:

-آره... باشه... تو خوبی...

فوری به سمت ماشین بردمش و انداختمش رو صندلی جلو و درو محکم بستم...

هنوز حرصم خالی نشده بود به هیچ وجه... عصبانیتم ته نمی کشید می دونم...

1401/11/16 04:14

•﷽•
یار منے دلدار منے
تو هَمون اخموے جنگےِ منے??
__

336
336



پشت فرمون نشستم و از شدت عصبانیت دستامو دورش مشت کردم و گفتم:

-نسیم... نسیم... نسیم... دردت چی بود که این بلا رو سرم آوردی... هوم؟

چنان نگاهش کردم که حس کردم دوباره شاشش گرفته. خدارو شکر هنوز یه ذره ازم حساب می برد...

-به خدا من فقط می خواستم تولد...

تا گفت تولد، یکی زدم تو دهنش...
با چشمای گریون داشت نگام می کرد...

داشتبوردو باز کردم و هدیه تولدشو انداختم رو پاش...

قرار بود براش کیک بگیرم... قرار بود خوشحالش کنم... قرار بود یه شب رویایی بسازم براش... یه شبی که لیاقتشو داشت اما داشت... الان دیگه نداره... الان دیگه مرده...

ناباور به کادو نگاه کرد که گفتم:

-دردت این بود؟ واسه این رفته بودی بخوابی زیر یه حروم زاده عوضی؟

به گریه افتاد و داد زد:

-من نرفتم که باهاش کاری کنم... اون بهم گفت بیا برات جشن گرفتم... گفت کادو برات خریدم...

1401/11/16 04:14