The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سوتی های زنونه😅😉❤❤

94 عضو

بچه بودم بابام نصف شب شلوارشو تو اتاق در آوردش
بش گفتم:بابا میخای تو اتاق جیش کنی؟

نه میخام برینم به این زندگی که تو همش بیداری !!

اونجا بود که عمق فاجعه رو فهمیدم??‍♂

1398/06/03 15:11

تربیت بچه ها از زمانی خراب شد که دستشویی رو از گوشه حیاط آوردن گوشه پذیرایی ؛

بچه ایی که صدای گوز باباشو بشنوه دیگه محاله ازش حساب ببره ...???‍♂
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1398/06/03 15:12

به بابام میگم به روح اعتقاد داری ؟

میگه اره پسر عموت مرده ولی عروسشون هنوز میزاد ?

چه جواب قانع کننده ای
دورد بر شرفت ??

1398/06/03 15:12

انقده سوتی ندادین دارم جوک میفرستم بخونین ک کانال سوتو کور نباشه

1398/06/03 15:15

سلام
سوتی من مال 20 سال پیشه یه چندسالی به خاطر ماموریت همسرم خارج از کشور بودیم .
اونجا بعضی فروشگاه های بزرگ تا صبح بازن . ما هم یک شب حدود 1 نصف شب بعد مهمونی رفتیم به یکی از این فروشگاهها . از همسرم جدا شدم و با ترولی توی لاین های فروشگاه میگشتم . از قضا فروشگاه هم خیلی خلوت بود.

توی یکی از این لاینا چون دیدم کسی نیست . شرمنده ?? یه ?از من دررفت . بازم شرمنده ?????خیلی بدبو .

منم به رو خودم نیوردم و مشغول بقیه خریدم شد که یهو برگشتم دیدم دوتا خارجی پشتم وایسادن و دارن بر و بر منو نگاه میکنن . ?

خلاصه نمدونم چجوری اون لاین رو رد کردم . توی دوتا لاین اون طرفتر باز اون دوتا رو دیدم . تا رسیدم بهشون . یهو یکیشون یه صدا شدید ?از خودش دراورد و هرهر زد زیر خنده .??

خیلی خارجی های پایه ای بودن???
اومده بودن تلافی?

حالا من از یه طرف حرصم گرفته بود و از یه ور داشتم از خنده هلاک میشدم . به سختی از منطقه گریختم ?????

بعدا که برا همسرم تعریف کردم البته با کلی خجالت ???. گفت زدی ضربتی . ضربتی نوش کن ???
@zaanone

1398/06/03 16:21

سلام و خسته نباشید??
واقعا کانالتون عالیه ???صبحا به عشق سوتی های کانالتون از خواب بیدار میشم??

اینم سوتی من که از بچگیمه☺️☺️☺️
من کوجیک بودم حدود 4_5 ساله و حسابی عزیز دردونه بابا?? و هرجا که میرفتن منو میبردن تا اینکه یه روز میخواستن برن سرکار شیفت شب عصری که داشتن اماده میشدن منم گریه که منم میام کجا میرید(چون چند بار سرکارشون رفته بودم میخواستن یه جایی بگن که من بیخیال بشم) گفتن دارم میرم حمالی???
تو رو نمیتونم ببرم منم دیگه بی خیال شدم و بابام رفتن سرکار یکی دوساعت بعدش یکی از دوستای بابام میاد خونمون سراغ بابام رو میگیرن منم سریع گفتم بابام رفته حمالی????

چشای بنده خدا 4تا میشه من چی میگم که مامانم میاد توضیح میده چی شده وتا سالهای طولانی هر وقت منو میدیدن میگفتن بابات از حمالی اومدن???
امیدوارم خوشتون اومده باشه???
@zaanone

1398/06/03 16:23

سلام ? کلاس سوم دبیرستان بودیم با دوستم ناهار خوردیم خونشون یهو گف پری یچیزی بگم گفتم بگو گف چن وقتیه ی چندتا سی دی پیدا کردم تو وسایل بابام اینا ک دیگه قدیمی شده بیا بزاریم ببینیم چی هس گفتم باشه نکنه فیلم ناجور باشه نزار خره یوقت آبجیت میاد گف ن نمیان حالا حالاها اقا فیلمو میزاره میبینم ی *** خارجیه من بهت زده دستام میلرزید یهو از تو آینه میز تلوزیون دیدم یاخدا یکی اومد محکم زد پس کله دوستم‌گف اجسام در آینه از آنچه ک‌شما فکر میکنید ب شما نزدیک ترند منو میگی اب شدم زدیم ب خیابون هیچی دیگه آبجی دوستم عین اجل معلق رسید بالا سرمون اومدیم بیرون دوستم از هولش کنترل گذاشته بود تو شرتش باخودش اورده بود موقعی ک تلوزیون خاموش کرد فک کرد ابجیش ندیده گفتم اخه منگل حرفشو نفهمیدی ک بهمون چی گف ?
@zaanone

1398/06/04 10:39

سلام خانمایی گل??

خاطره ای ک میخام بگم برا عید91هستش من تازه سه روز بود شده بودم 15سال وقراربودهشت عید هم عقد کنم☺️?
روز سومه عید بود که پسرخاله بابام که تقریبا48سالشون بود بازنشو پسراشو عروساش اومدن خونه بابام عید دیدنی منم رفتم درحیاطو بازکردم واحوالپرسی کردن اوناروراهنمایی خونه کردم خودم رفتم خونه مادربزرگم ک همسایه بغلی بودن??

بعد ده دقیقه برگشتم خونه مستقیم رفتم اشپزخانه حالا ابجیمو زنداداشمم اشپزخونه هستن ابجیم گفت رفتی بادایی روبوسی کردی? منم گفتم وای نه?
گفت خاک بدو برو روبوسی کن منم صاف رفتم نه گذاشتم نه برداشتم پسرخاله بابامو خم شدم بوس کردم ?
حالااونم متعجب ??زنش ازاون بیشتر??????پسراشو عروساشم ک نگو?????????
بعد دوباره رفتم تو اشپزخونه دیدم ابجیمو زنداداشم تو کف اشپزخونه نشستنو دستاشون جلو دهنشون قرمزشدنو میخندن میگم ب چی میخندین ??
ابجیم گفت خاک توسرت گفتم برو احوالپرسی نکه روبوسی منم گفتم خاب من تو حیاط احوالپرسی کرده بودم اومدم خونه اشتباهی شنیدم بجای احوال پرسی گفتی روبوسی حالا چیکارکنم????????
انقد اینا خندیدن که نگو هنوز ک هنوزه میگنو میخندن
وحتی دیگه من با پسرخاله بابام اون ادم سابق نشدم☹️☹️?
@zaanone

1398/06/04 12:11

سلام خیلی ممنون از کانال خوبتون واقعا با سوتی ها حال میکنیم
تقریبا دو سال پیش من یکیو دوس داشتمو عاشق همدیگه بودیم اصلا همو از نزدیک ندیدم بودیم فقط از دور نگا میکردیمو میخندیدیم??
یه روز تصمیم گرفتیم ژتون روز عاشورا رو وقتی میاره دم درمون همدیگه رو ببینیمو دست بدیم اگرم شد بوس ????????روز تاسوعا رسیدو ساعت یازده نیم یهو آیفنمونو زدن نگا کردم دیدم ویییی خودشه مامانم گفت کیه گفتم یه پیرزنه میگه بیا پایین برم ببینم کیه ?????
رفتم درو که وا کردم از هیجان شالم افتاد زمین پقی هر دو خندیدیم نه سلام تونستیم بگیم نه علیکی فقط نگام کرد من ژتونه غذا رو با لمس کردن دستاش داشتم میگرفتم که یهو محکم کشیدتم تو بغلشو بغلم کرد وییی تو آسمونا بودم بعد یهووو دیدم مامانم پشت سرمونه????????درسته که هیچی نگفت ولی الانم که ازدواج کردم باز وقتی محرم میرسه میگه آیلا بغلش تو آسمونا چیکار میکردی??????
اگرم خنده دار نبود به بزرگی خودتون ببخشید اخه این بهترین خاطره زندگیمه?
@zaanone

1398/06/04 12:12

خداییی کم کم دیگ داریدفعال میشیدمرسی

1398/06/04 12:19

سلام
من میخواستم یک خاطره از خواهرشوهرم بزارم
فکر کنم مال 20سال پیش بود. من با مادرشوهرم تویک حیاط زندگی میکردم.

یک جمعه مادرشوهرم کلی مهمان دعوت کرده بود. من هم از دوروزقبل با ایشون کلی خرید وتدارکات چیدیم.تا جمعه شد.

خواهرشوهرم با این که خونش چندتا حیاط پایین تر بود اصلا نیامد کمک. مادرشوهر جونم به من گفت اشکالی نداره .حالا زری خانم از زیر کار فرار میکنه .

ماهم برنج روز جمعه میدیم اون بپزه. جمعه که شد وقتی زری. جون اومد مامانشون گفتن زری زود باش برو اشپزخونه برنج ابکش کن.

گفت چشم .اما نمیدونم چی شد یهو وزری وشوهرشون غیبشون زد.

جیم زدن ?

بعد یک دوساعت بادست گچ گرفته اومد ...
??
همه تعجب ونگران شدیم... خجالت میکشید بگه چی شده...

بعد گفت علی گفته بیا تا اب قابلمه جوش بیاد بریم سر کوچه بستنی بخوریم

بعد که میرن پشت میز بشینن یک دفعه صندلی زری جون میره عقب وایشون هم حسابی با باسن و یک دست میخوره زمین ...

نگو صندلی رو وقتی میکشه عقب تا بشین روش . پایه صندلی رو میزاره روی چادر خانم پشت سری که اون خانم خم زمان بلند میشه که بره .
که صندلی روهم باخودش میبره...
??????

بعد کلی غصه خوردن مادرشوهرم گفت حقت بود تا تو باشی از زیر کار دربری...??????
@zaanone

1398/06/04 12:20

سلام ممنون ازادمین ک این کانالو راه انداخته و دم همه سوتی بده هاگرم.اگه این سوتیمم نزاریدااااا میام براتون

خاطره من مربوط به سرکارم هست و سوتی همکارم. من تکنسین داروخانه ام ی روز داشتم با مریض صحبت میکردمو داروهاشو میدادم ی خانمی خیلی مستأصل و نگران وارد? شدن و منتظر بودن تا من کارم تموم بشه.منم دیدم فعلا دستم بنده اون خانمم فقط میخواستم با ی خانم حرف بزنه همکارمو صدا زدم خانم فلانی بیا?‍♀همکارم اومد
گفتم ببین خانم چی میخوان
پیش من ایستاده بود همکارم خانوم بنده خدا اومد با کلی خجالت ???گفت من رابطه داشتم دیشب کاندوم در اومده مونده داخل واژنم حالا چکار کنم؟؟
منم داشتم اینارو میشنیدم خفه داشتم میشدم از خنده ?????

همکارم هچین ژست دکترارو گرفت ?گفت عزیزم مایعات زیاد بخور برو دستشویی ادرار کن خودش در میاد
??

خانمه هم سریع رفته یعنی من هنگ بودم با این تجویز همکارم.
همکارم رفت پشت قسمت نسخه ها که میپیچن منم کارم تموم شد رفتم اونجا پیشش ک بگم این چ حرفی بوده زده اول ک پخش زمین شدم از خنده????

بعد گفتم دختر این چی بود ب این بنده خدا گفتی تازه با ادعا تمام گفت چرا راه حل ب این خوبی گفتم ?
بهش گفتم یعنی خاک تو مُخِت✋ تو با اینکه دختری نمیدونی مجرای ادرار از واژن جداست این تا دوروزم بشینه جیش کنه در نمیاد ک??.

خلاصه همکارم اونجا تازه این قضیه رو فهمیده بود
??????
@zaanone

1398/06/04 12:26

چرالف میدین لف ندین دیگ

1398/06/04 15:13

??????

1398/06/04 15:14

سلام خسته نباشید ممنون بابت کانال خوبتون???

این سوتی که میخوام بگم مال شوهرمه

شوهرم نصابه پرده است یه روز یه خانومه که از مشتریای مغازه بود اومده پیش شوهرم

گفته پارسال پرده دختر بزرگم و عروسم تو زدی

خیلی راضی هستن
دختر کوچیکمم آوردم پیشتون خودتون پردشو بزننین
??????
حالا قیافه شوهرم????
قیافه همکارا????
قیافه دختر اون بنده خدا???
@zaanone

1398/06/04 21:33

سلام عزیزم خییییلی ممنون از کانال محشرتون یعنی تنها دلیل نی نی پلاس اومدنم این کاناله.
این سوتی که میخوام بگم برا یکی از دوستامه البته سوتی که چه عرض کنم یه فاجعه و آبروریزیه
دوستم سنش کم بود که ازدواج کرد و جسه ی خییییلی کوچکی هم داشت درعوض شوهرش یه مرد پهلوون هیکل خلاصه شب عروسیشون میشه و فردا صبحش مادرعروس صبحانه میبره برا عروس داماد هرچی درمیزنه زنگ میزنه کسی جواب نمیده یهو داماد خان از داخل داد میرنه کمک کمک درو بشکنین بیایید داخل میرن میبینن چیز آقا داماد داخل عروس گیر کرده و دختره هم غش کرده??زنگ میزنن اورژانس میاد میبرتشون توهمون حالت ??

خلاصه تو بیمارستان میفهمن هرچی تلاش کردن دخول انجام نگرفته این عروس داماد هم تیزهوش بازی دراوردن گفتن یکم مایع ظرفشویی بزنیم سرمیخوره میره و بلهههه سر میخوره و دیگه درنمیاد قفل میشه باهمون وضع روی هم یه ملافه انداخته بودن روشون و بردن بیمارستان و عملشون کردن و جداشون کردن بالاخره.

نتیجه اخلاقیش اینه که خواهشا ازخودتون خلاقیت نشون ندین عزیزان الان چند ساله شدن سوژه هرکی میبینه میگه مایع ظرفشویی پریل میزدی ????
@zaanone

1398/06/04 21:34

????????

1398/06/04 22:57

چ باحال گیرکرده

1398/06/04 22:57

سلام خدمت دوستان ناشناس
من میخام یه خاطره بگم
اگر چه شما خاطرات منو نمیزاری بازم مینویسم بقول بچه ها خطم خوب شه
دوستم میگفت پیره مرده خانمش فوت رفته دوباره زن گرفته این خانوم به همسایه میگه رفتی بیرون یه سوتین برام بگیر
خلاصه چند روز میگذره پیرمرد سوار اتوبوس میشه حالا اتوبوس کیب تااکیپ مسافرمرده میبنه اون خانومه که برا زنش سوتین گرفته توماشینه باصدای بلند میگه صغراخانوم دستت دردنکنه پستون بند برا فاطمه گرفتی براچنددقیقه سکوت میشه مرد میگه الان ساکته یکبار دیگه تشکرکنم دوباره تکرار میکنه پسره شیطون میگه پستون بند چیه بگو سوتین مرده برمیگرده باصدای بلند میگه تشکربخاطر شوتی بند که ماشین منفجرمیشه ازخنده
خانومه پیاده میشه الفرار
??????
@zaanone

1398/06/05 17:13

سلام
خدمت ادمین و بانوان باحال کانال
خاطره ای که میخوام بگم مربوط میشه به خدابیامرز مادربزرگم

مادربزرگم چندسال قبل فوتش مریض بود و بیمارستان بستری بود که هر روز یکی از نوه ها واسه مراقبت و پاداری میرفتن پیشش . از قضا همون موقع پدرشوهر دختر عموم هم بیمارستان بستری بوده .
خواهرم که اون روز پیش مادربزرگم بوده بهش میگه ننه حاج یدالله هم اتاق بغلی بستریه.

خلاصه پرستار با یه ظرف مخصوص ادرار میاد و میده به خواهرم میگه پرش کنید بیارید واسه آزمایش . خواهرم ننه رو میبره دستشویی و ظرف و میده بهش ، خلاصه ننه میشاشه توش و چون دیده پر نشده به خواهرم میگه بیا بگیر ننه اگه کمه برو یه کم از حاج یدالله بگیر?
بیچاره ننه خوشحال بوده یه آشنا تو بیمارستان گیر آورده که میتونه بهش شاش قرض بده???

???????
@zaanone

1398/06/05 17:15

سلام

این خاطره مربوطه به روز عقد برادر شوهرمه وقتی سر سفره عقد خطبه را خوندن و داماد میخواست سرویس طلا را گردن عروس بندازه وقتی نوبت گوشواره ها شد عروس گوشاش دوتا سوراخ زده بود بعد برادر شوهرمم هی بلند بلند میپرسید تو کدوم سوراخ بکنم؟

همه زنا هم که غلت میزدن از خنده عروسم قرمز شده بود قیافه مادرعروس?فیلم بردار?‍♀
????
@zaanone

1398/06/06 11:11

سلام سلام??
کانالتون عالیه تا میام سوتی میخونم روحیه م عوض میشه
این قضیه برای 19 سال پیشه اون موقع هفت سالم بود چند تا خواهر بزرگ دارم همه مجرد بودن و یه داداش کوچیکتر از خودم بابام دوتا اردک واسه من و داداشم گرفته بود خلاصه ک سرمون گرم بود با اردکا.ی شب بابام و مامانم درحال چیز بودن?☹️داداشم کنار خوابیده بوده بیدار میشه میبینتشون میزنه زیر گریه ک نزنش نزنش بابام هول میشه همینجوری با شورت میدوعه حیاط داد میزنه ک اردک خفه شد اردک خفه شد??ماهم ک بیدار شده بودیم همگی دویدیم حیاط هیچیم ندیدیم والا?‍♀حالا رفتیم بخوابیم منم هی گیر دادم به مامانم میگم اردک کجا خفه میشد?اخر سر مامان یدونه زد تو سرم گفت برو بخواب ببینم ?
منم تا پارسال دوزاریم نیافته بود همه ش میگفتم به خاطر ی سوال منو زدی تا اینکه واسه تعریف کرد چی شده بود???
@zaanone

1398/06/06 11:11

سلام
من یه سوتی خوندم یاد سوتی بچگیام افتادم
یکی از سوتیایی که هنوزم بعد حدود 10 سال همه یادش میکنن و کلی میخندن

من اونموقع حدود 4 سالم بود. همگی خونه ی مامانبزرگم جمع شده بودیم ، بعد خاله کوچیکم رفت توی اتاق تا لباساشو عوض کنه. باسن مصنوعیم پاش بود، دراورد و گذاشت گوشه اتاق. منم سریع رفتم بیرون و بلند جلو بابام گفتم:
خاله،خاله کونتونو تو اتاق جا گذاشتین...!!
من???
خالم??????
بابام????
بقیه????
????
@zaanone

1398/06/06 11:12

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/06/07 11:38

سلام ب همه خوشگل خانما واقعا با سوتیا میخندم ان شالله خدا دل همتونو شاد کنه
منم خواستم ی خاطره تعریف کنم شاید خنده بیاد رولبای خواهرای گلم...
این خاطره من مربوط میشه ب 16سال پیش ک من کلاس اول دبستان بودم ی روز عموم اینا از شمال اومده بودن خونمون مامانم چایی اورد ک چایی بخوریم منم ک خنگگگگگ با صدای بلند اعلام کردم ک من دارم میرم دسشویی عموم گفت باز دسشویی چیه ک اعلامش باشه برو دیگه آقا منم رفتم دسشویی چشمتون روز بد نبینه از دسشویی ک اومدم خونه هنوز دم دربودم ک باد شکمم خودنمایی کرد بلند هااااا
حالا همه حواساهم ب من..عموم گفت عموجون حداقل خودتو خالی میکردی میومدی چرا نیمه کاره خودتو ول کردی از اون موقع تاالان مستقیم تو چشمای عموم نگاه نکردم????

1398/06/07 17:23