سلام بازم سلطان سوتی اومد خاطره ای ک میخوام بگم ماله دوران نامزدیمه ی روز ک شوهرم اومده بود خونه ما سر زنی بعد از چندماه و کلی دلتنگ بودیم من تو آشپز خونه شوهرمو صدا کرد بیاد سر رب رو باز کنه البته از دروغ ک یکم با هم ور بریم? اونم اومد بعد کلی لب گرفتن ی لحظه در حین لب گرفتن قیافه عصبانی بابامو دیدم?سریع خودمو کشیدم عقب من ک تا دو روز خودمو زدم بخواب شوهرمم ک بدون خدافظی از خجالت فرار کرد هرچی بابام گفت دامادم کجاست آجیم گفت کار مهم داشت رفت خلاصه ریدیمو جمع نمیشد و من هنوز اون ادم سابغ نشدم??
1398/06/08 23:30