The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#نهال_188


دستامو حائل بدنش کردم و خودمو بهش چسبوندم
اتیش از تنش بیرون می زد....
حالا لخت تو بغل هم بودیم....

خودشو بهم میمالید و من غرق لذت میشدم...
به سمت وان رفت و توش نشست...

رادین_بشین روپام...

با کمال میل روی بدنش نشستم وسرمو تو گردنش بردم...

با دستش کمرمو می ما...لید و زمزمه می کرد
عاشقتم....تو چی داری که من اینجوری دیوونتم....

با لحن شه...وتی گفتم
نهال_نمیدونم...ولی منم عاشقتم...

با حرفم بدون اطلاع خودشو بهم کوبید که از درد لبمو گزیدم و بازوهای رادین و چنگ زدم...

رادین_اوم....هردفعه برام تازه ای لعنتی

اهی کشیدم و خمار گردنشو مکیدم....

بیشتر خودشو بهم میکوبید

رادین_میخوام تو وجودت حل بشم...
میخوام باهات یکی یکی باشم...



@PeranSs_Ko

1398/05/21 13:54

#نهال_189


*یک ماه بعد*

باهیجان به صفحه کامپیوتر زل زدم
خدا خدا می کردم که قبول شده باشم...

بادیدن اسمم جیغ خفه ای کشیدم که در محکم به دیوار خورد
مامان و بابا نگران نگاهم می کردن

نهال_واااای ببینید چی شده

بابا_چی شده

مامان_بگو دیگه دقمون دادی

نهال_قبووول شدم....قبووول
بابا_مبارکه باباجان...چی قبول شدی حالا

باحرف بابا نیشم بسته شد....
نهال_نمیدونم..گفقط اسمم و نگاه کردم...

سریع به سمت کامپیوتر برگشتم که با دیدن سونوگرافی همه خوشحالیم پر کشید....

باورم نمیشد...این چیزی نبود که میخواستم...

باغم روی صندلیم نشستم که بابا و مامان نگران روی سیستم خم شدن...

مامان_اوه گفتم چی هست حالا...اینم که بدنیست!
خیلیم خوبه

سری تکون دادم و با غم با انگشتای دستم بازی کردم

بابا_بریم مهمون دعوت کنیم...جشن بگیریم واسه این دخترخوشگلم

نهال_نه

مامان_معلومه که اره!
پاشو پاشو....دندون پزشک نشدی اسمون به زمین نیومده که!
سونوگرافی هم عالیه....

سریع با،بابا از اتاق خارج شدن....
خیلی بدشد...
من خیلی تلاش کردم....رادین بهم ایمان داشت
نباید اینجوری میشد....


اه عمیقی کشیدم و لباس ابی رنگی که تا زانوم بود رو که مامان برام گذاشته نگاه کردم...

بی حوصله پوشیدمش و موهامو دم اسبی ساده بستم
به زدن عطر به خودم و پوشیدن صندلای ابیم اکتفا کردم
از اتاق خارج شدم
ساغر اول ازهمه متوجهم شد و به سمتم اومد...

ساغر_وای دختر عالیه!
خیلی برات خوشحالم...مبارکت باشی خواهریم!



@PeranSs_Ko

1398/05/21 13:54

#نهال_190


بی حوصله گفتم
چه خوشحالی...انگار چی قبول شدم...
خیلی ناراحتم...نمیفهمم این مهمونی و خوشحالی مامان بابا برای چیه....

ساغر_ای ناشکر...خیلیا اصلا قبول نشدن...
این هم کم چیزی نیست
هرکسی شانسش و نداره

رادین_اهم...میتونم خانوم نهال و چند دقیقه قرض بگیرم...

ساغر هنوزم با رادین اشتی نکرده بود و می گفت که ازش بدش میاد....

ساغر_نهال من برم سم بیارم اینجارو سم پاشی کنم....حس میکنم مگس خیلی در گوشم وز وز میکنه....

بعد ازحرفش سریع از کنارم رفت که با خنده نگاهی به قیافه سرخ رادین کردم

رادین_عجب گستاخ شده این

شونه هام و بالا انداختم که دستم و گرفت

دنبالش کشیده شدم توحیاط....
چسبوندم به درخت و خودشم تو کمترین فاصله ازم ایستاد....

زل زد به چشمام و زمزمه کنان گفت
رادین_از عشق گفتن...از توگفتم
از دوتا گوی زمردی گفتن...از چشمات گفتم
از طعم انار گفتن...از لبات گفتم....

با خنده دستم و روی لباش گذاشتم
نهال_از هرچیزی که بگن من فقط از تومیگم...
قبوله آقایی؟!

کف دستم که روی لباش بود و عمیق بوسید

رادین_من به فدای توبشم...
خوشگل خانوم منی!سونوگراف منی!



@PeranSs_KO

1398/05/22 10:11

#نهال_191



باید میرفتم دانشگاه ثبت نام می کردم...
دانشگاه پیام نور بودم....
لباسم و پوشیدم...
بابا اماده رفتن شدیم که گوشیم زنگ خورد...
شماره رادین بود

نهال_رادینه

بابا_بعدا جواب بده...الان دیگه وقت نیست....
سری تکون دادم و رد تماس زدم که پیامکش اومد...

رادین_دانشگاه ثبت نام کردی؟!
اگر نکردی دست نگه دار
متعجب گفتم
نهال_بابا رادین میگه ثبت نام نکن

مامان_واچرا؟!

نهال_نمیدونم...صبرکن زنگ بزنم
شمارشو گرفتم که با بوق اول وصل کرد

رادین_سلام کجایی؟!

نهال_سلام خونه...داشتم میرفتیم ثبت نام کنیم

رادین_نهال یک اتفاقی افتاده باید باهات درجریان بذارم...
بعدش ثبت نام کن...

نهال_یعنی چی رادین

رادین_عزیزم تو دانشگاه دولتی اصفهان قبول شدی
ولی به خاطر من نمیری...داری میری پیام نور
یک اتفاقی افتاده که یک مدت پیشت نیستم

بانگرانی جلوی در نشستم
نهال_رادین درست حرف بزن بخدا میرنم نصفت میکنما

رادین_توخونه باش الان میام
به عمو هم بگو بمونه

گوشی و قطع کردم...مقنعه ام رو از سرم کشیدم

نهال_بابا بشین رادین الان میاد
بابا_چخبر شده؟!

نهال_نمیدونم بابا نفهمیدم خودمم!
خیلی نگرانم...باز یک داستان جدید...
جدایی تازه

زنگ در بلندشدکه مامان سریع در و باز کرد



@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:11

#نهال_192


به طرفش دوییدم و لب زدم
چی شده رادین؟!

رادین دستامو گرفت و به سمت مبل بردم
رادین_هیچی بابا...چرا اینجوری میکنی
فقط باید به خاطر سهام شرکت برم انگلیس

نهال_چرااا؟!
وکیلتون بره

رادین کلافه دستش و بین موهاش فرو کرد

رادین_ورشکسته شدیم...شرکت داره نابود میشه
عمو میدونه دارم چه سختی رو تحمل میکنم...
امروز فهمیدیم یکی ازشرکامون کلاه بردار بوده
همه ایده های شرکت و دزدیده...برده داده به به شرکت رقیب...
اون ساختمون شرکت که جزو سهام بوده شده مال شرکت برنده....
باید برم اونجا و سهاممون رو پس بگیرم

نهال_چی میگی رااادین...چه سهامی...
مگه کار توعه....نمیذارم بری نه!

رادین_عزیزم با مشورت پلیس داریم انجام میدیم
من به عنوان یک نفوذی میرم
اون شرکت یک دزده که همیشه این کار و کرده

نهال_دیگه بدتر...نه نه...هرگز

رادین_نهال بچه بازی درنیار...
همش چند ماه طول میکشه
اتفاقیم نمیوفته...من فقط قراره با اونا قرار دادببندم
همین به خدا!
توهم برو اصفهان و درستو بخون
باشه؟!

با جیغ گفتم
نـــــــه!نمیذارم بری
من اصلا نمیرم دانشگاه

رادین_ولی من میرم انگلیس
اون کل زندگیمونه!

از جام بلندشدم و مثل خودش گفتم
نهال_باشه...میریم زندگیمون و باهم نجات میدیم...



@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:11

#نهال_193


رادین_نهال عزیزم...

درحالی که اشک از چشمام میریخت با جیغ گفتم
یا باهم میریم یا همینجا همه چیز تموم میشه بینمون

رادین_باشه باشه...میریم...

مامان_نـه!من اجازه نمیدم

بابا_هیس....نهال تصمیمت جدیه؟!

دماغمو بالا کشیدم
نهال_اره!

بابا_پس قبلش باید نامزد بشید...بعدش برید..

رادین_عمو وقتمون کمه!

بابا_کی پرواز داری؟!

رادین_پس فردا....
نهال_دوتا بلیط بگیر

رادین_چشم...
بابا_امشب نامزد میکنید...نشون همدیگه میشید و میرید

باحرف بابا ناباور بهش نگاه کردم که شونه هاشو بالا انداخت...

بابا_از این طریق اجازه میدم بری

ذوق زده دستامو بهم کوبیدم و لب زدم
عالیه...خیلی خوبه که راضی شدید...

مامان چشم غره ای بهم رفت که بابا ادامه داد

بابا_یک شرط داره....میری اونجا و اولین کار درستو ادامه میدی...
یک دانشگاه خوب فهمیدی؟!
اونجا اولویت تو درسته...بعد شوهر داری و همسر خوب!

لبخند روی لبم رو نمیتونستم پنهون کنم....بدنم از شوق و ذوق داغ شده بود...


نگاهی به رادین کردم که دلخور نگاهم می کرد!



@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:12

#نهال_194


همه چیز مثل باد گذشت و من شدم نامزد رسمی رادین!

با لذت به حلقه تو دستم نگاه کردم و لبخند پهنی زدم....

با اعلام شماره پروازمون تو دلم خالی شد!
نفس عمیقی کشیدم
رادین_بلندشو خانومم باید بریم...

از جام بلندشدم و دستمو دور بازوی رادین حلقه کردم...

به مامان و بابا گفته بودیم که هیچکس نیاد....به طرف سالن رفتیم و چمدونامون رو تحویل دادیم...

به سرعت پرواز کردیم و لحظه اخر نشستن هواپیما رو زمین لندن بود

نهال_رادین قبل از هرچیزی باید اول خونه ملکه انگلستان و بهم نشون بدی

رادین_چشم

با کنجکاوی اطرافمو نگاه می کردم...
واااو....تاحالا نیومده بودم....

نهال_چه قدر اینجا باحاله....

رادین قهقه ای زد و گفت
هنوز شبه...صبرکن صبح بیایم بیرون

نهال_راستی باید کجا بمونیم؟!

رادین_فعلا میریم هتل...فردا میریم برای گرفتن خونه....از طرف همکارای پلیسمون برامون میگیرن....
فردا تحویل میدن...

نهال_اهان....بگو یک خونه شیک بگیرنا...میخوام ازش کلی استوری بگیرم و لایو...

لپمو کشید و لب زد
حالا راه بیوفت بریم بدو

به سمت یک تاکسی رفت و سریع نشست...
خوب بود که رادین انگلیسیش خوب بود....مال من که داغون بود....

باتصور اینکه اینجا ازادیه شالم و کشیدم...
کش مو ام رو باز کردم که موهای لخت و طلاییم دورم ریخت....

رادین_نهااال!



@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:12

#نهال_195


نهال_جونم اقایی

رادین_فردا نبینم با ست پاشدید راه افتادی توخیابونا...

نهال_نه بابا...اینقدر میفهمم که!

با تموم شدن جملم جلوی هتل رسیدیم...به سرعت وسایلمون رو بردن بالا و اتاقمون مشخص شد....

باهمون لباسام روی تخت پریدم و اخیش کشداری گفتم...

رادین_نمیخوای لباساتو عوض کنی؟!

نهال_نچ...خیلی خستم...میخوام بخوابم

رادین_باشه بخواب که صبح بریم اول دانشگاه

نهال_اوهوم...
کنارم درازکشید که سرمو روی بازوش گذاشتم و گوشش رو بوسیدم

نهال_شبت بخیر رادین...

صبح با دینگ دینگ ساعت از خواب بیدارشدم...رادین هنوز خواب بود

ساعت شش و نیم بود!
کش و قوسی به خودم دادم...
دست وصورتمو شستم...موهامو دم اسبی بستم بالاسرم...
روز اولی نمیخواستم عقده ای جلوه کنم‌!

حالا لباس چی میپوشیدم...تونیک که خیلی ضایعه بود....

نگاهم به سارافون فسفریم افتاد که تا روی زانوم بود....
پوشیدمش...خوبیش این بود دکمه داشت...
کاش می شد شلوار نپوشم...
یک ساپورت رنگ پا پوشیدم....
عطر به خودم زدم....ریمل و برق لبمم زدم

استرس داشت خفم می کرد ولی یک حال وصف نشدنی داشتم....
ساعت هفت شده بود....
رادینو صدا کردم تا بیدار بشه....
نهال_تا دست وصورتتو بشوری میگم صبحونه بیارن بالا بخوریم

بالذت به صبحونه ی رنگی نگاه کردم و اب دهنمو قورت دادم....

رادین_این چیه پوشیدی کردی؟!
شلوارت کو...استینش کو...شروع شد از اول بسم الله...بیا...بفرما...حالا باید تورو جمع کنم...


@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:12

#نهال_196


غش غش خندیدم و یک لقمه براش گرفتم

نهال_بیا صبحونتو بخور غر نزن اول صبحی شوهری...ساپورت رنگ پاعه...

با حرفم جلو اومد و زانو زد...
دستشو روی پام کشید
رادین_واقعا ساپورته؟!

نهال_اره میخوای در بیارم؟!

رادین_اره زود باش ببینم
نهال_رااادین...
رادین_اصلا خودم درمیارم...
باحرفش یهو چسبید به کمر ساپورتمو کشید پایین....
شورت پام نبود...رنگم از خجالت پرید...
هیچ وقت توحالت عادی جلوش اینجوری لخت نبودم....

سریع دستمو روی به شتم گذاشتم....

نهال_خیلی بی ادب شدیا

رادین_اینکه شلوار زنم و دربیارم بی ادبیه...
همه چیزش مال خودمه....مخصوصا این الوچه وسط پاهات....

بعد از حرفش دستشو روی دستم گذاشت و شیطون نگاهم کرد.

رادین_فردا میریم ثبت نام...

نهال_نه...
بی توجه دستمو پس زد و سرشو بی ن پام برد

رادین_اووووم....عاشق بوشم...چرا اینقدر بوی لذت بخشی داره...
دلم میخواد درسته قورتش بدم...

باحرفش بدجوری تحـ..ریکم می کرد...

رادین_بخورمش یا چی؟!
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و پاهام باز کردم

نهال_بخورش!



@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:12

#نهال_197


با برخورد زبونش به،بهشـ..تم جیغی از سر لذت کشیدم و خودمو جلوتر دادم

نهال_واییی رادین دیوونه میکنی با زبونت منو....

ملچ مولوچش از یک طرف تحــ.ریکم می کرد و از یک طرف حرکت زبونش

خودمو سارافونمو در اوردم که سرشو بلند کرد
رادین_اوووم میبینم خانومی داره خودشو برام اماده میکنه....

دستشو روی شکمم کشید و بالا اومد...
سوتیـ..نم رو باز کرد و هلوهامو تو دستش گرفت

رادین_اوووم جون چه نرمه این لعنتیا

اهی کشیدم و لب زدم
رادین خیلی وقته باهم نبودیم...میخوام...

رادین_نچ نچ...میخوام زجر بکشی...میخوام التماسم کنی....
باید تا شب زیرم باشی...امروز کلا مختص به خودمی

یهو انگشتشو فرستاد داخلم که جیغی کشیدم و بازوشو چنگ زدم

نهال_روانی نکن....

با انگشتش انگار داشت داخلمو میخاروند

حس لذت و درد قاطی بود....

نهال_رادین خواهش میکنم انگشتتو در بیار...لطفاااا



@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:12

#نهال_198

رادین_چرا خانومم

مثل مار به خودم پیچیدم و اه وناله میکردم
رادین_الهی فداتشم خانومم...قربونت برم...
چه حس خوبیه که مال منی!

سرمو به عقب دادم که رادین با دستش گردنمو لمس کرد.

رادین خم شد و لیسی به بی ن پام زد و محکم بوسید

رادین_اماده شاه پسرم هستی پرنسسم

سرمو بی طاقت تکون دادم و پاهامو بالا گرفتم که رادین باخنده ساق پامو بوسید

یک ضرب خودشو واردم کرد که جیغم دراومد.

رادین سریع انگشتشو تودهنم کرد.از سر لذت انگشتشو مکیدم

پی در پی خودشو بهم کوبید.‌.‌.‌.بی قرارخودمم همزمان باهاش تکون میدادم

نفهمیدم چی شد که جیغی از سر لذت کشیدم و به اوج رسیدم

رادینم خودشو بیرون کشید و مبلو کثیف کرد.‌.‌.‌

نفس نفس گفتم
نهال_خیلی بدجنسی

رادین_چرا عسلم

نهال_دانشگاه نرفتیم


باحرفم خودشو کامل روم انداخت و گازی از گردنم گرفت

رادین_روز اول بود خواستم یاداوری کنم صاحب داری و مال منی.
فقط زیر منی.‌‌.‌.‌.اه و نالت مال منه!
با من باید به اوج برسی.‌.‌.‌.
میخوام بفهمی منم که باید لذت بردنتو ببینم وسلام!


@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:12

#نهال_199


با ذوق از دانشگاه بیرون اومدم و به سمت ماشینی که رادین خریده بود رفتم....

سوارشدم و لبخند دندون نمایی زدم
نهال_سلاممم عشقمممم...خسته نباشی

رادین_سلام خانوم خانوما...کبکت خروس میخونه

نهال_اره....دانشگاه خیلی عالی تر از اون چیزیه که فکرشو می کردم....
خیلی خیلی خوشحالم

دیگه چیزی نگفتیم و تاخونه سکوت بود
من تو فکر دانشگاه و لذت از فصل جدید زندگیم
رادین تو فکر شرکت و سهام...

خوشحال بودم که اینجام....میدونم پیشرفت خوبی در پیش دارم

شام رو بیرون خوردیم و با گفت و گوی شبانه با خانواده هامون بهشون اطمینان القا کردیم که اینجا همه چی بر وفق مراده.....


یک هفته ای گذشت از شروع زندگی جدیدمون....

روی کاناپه نشستم وبه نون شیرینی خوشمزم گازی زدم

اوووممم که چه لذیذه!

رادین_نهال من میرم حموم تو برو بیرون یکم خرید کن بیا

نهال_خرید چرا؟!

رادین_شب مهمون داریم
نهال_وا ما که کسی و نداریم

رادین_خنگول اون مرتیکه شیاد میاد اینجا
با دخترش....خواهشا سوتی نده....

اخمامو درهم کشیدم
نهال_چه سوتی؟!

رادین_که مثلا نامزدیم!
به هیچ عنوان نباید بگی...تودخترعموی منی که اینجا میری دانشگاه
اوکی؟!


@PeranSs_Ko

1398/05/22 10:13

#رادین_200


حوله رو،روی موهام کشیدم و با یک شرتک روی کاناپه نشستم

کمی با گوشیم ور رفتم...نیم ساعتی شد که نهال رفته بود برای خرید کردن ....
از جام بلند شدم که باصدای زنگ خونه بشکنی زدم

جووون غذا رسید....
بدون نگاه کردن در و باز کردم و رفتم تو اشپزخونه

رادین_نهالک چی گرفتی بخوریم که مردیم از گشنگی....

دو تا بشقاب و چنگال برداشتم وقتی دیدم جوابی نداد سرک کشیدم که چشم تو چشم آنا شدم

آنا_چی فارسی میگفتی من که نفهمیدم

بابهت نگاهش می کردم....این اینجا چیکار میکنه لعنتی!

آنا_هی پسر

رادین_جان...خوش اومدی...ببخشید گفته بودی شب میای
نمیدونستم الان میای

لبخندی زد و جلو اومد
انگشتش و روی قفسه سینم کشید

آنا_بدن سک...سی داری....

یک قدم عقب رفتم و لب زدم
رادین_بیخیال

قدم عقب رفتم و پر کرد و دوتا دستشو بالا اورد که صدای نهال شوکه ام کرد

نهال_رادیــــــــــــن



@PeranSs_Ko

1398/05/22 14:35

#نهال_201


با نفس نفس ازپله ها بالا رفتم که بادیدن در نیمه باز ابروهام بالا پرید....

در و باز کردم که پچ پچ انگلیسی جلوتر رفتم که بادیدن رادین با بالاتنه لخت که خیلی جذاب شده بود و موهای خیس روی پیشونیش،رو به روی یک دختر مو بلوند و باربی ایستاده

دختره دستشو به سمتش دراز کرد که خودمو تو انداختم و داد زدم رادین

سر هر دوشون به سمتم چرخید....
من انگلیسی بلد نبودم....حداقلش برای مکالمه نه!

نهال_رادین اینجا چخبره
این خانوم خارجی کیه....من و فرستادی پی نخود سیاه

با حرفم دستشو مشت کرد
رادین_نهال بفهم چی میگی
مگه دختر ندیده ام....این همونه که گفتم
دختر همون مردک شیاد

با غیض شونه هامو بالا انداختم
نهال_به من چه که کدوم خریه؟!
اینجا چه غلطی میکنه؟ چرا به شوهر من دست میزنه

یهو چیزی گفت که جلورفتم و انگشتمو زدم تخت سی.نه اش
نهال_هی چی بلغور میکنی واسه خودت

رادین کشیدم عقب و چشم غره ای بهم رفت

نهال_هان اون که نمیفهمه من چی گفتم

بی توجه بهم جوابش و داد که دختره لبخندی زد و دستشو جلوم گرفت

نهال_چی گفتی بهش؟!

رادین_درست رفتار کن...خوش رو
دستشو بگیر

طبق حرف رادین فقط دستش و گرفتم
رادین_گفتم دخترعمومی و همه خونه ایم

نهال_نمیخوام

رادین_بس کن نهال....فردا میری کلاس و زبانتو تقویت میکنی

رادین/آنا_خیلی خوشبختم از اشناییت دخترعموش
(این حالت رادین/آنا_ یعمی رادین داره حرف آنا رو برای نهال ترجمه میکنه)

نهال_صدسال سیاه هم خوشبخت نیستم

رادین لبخند الکی زد
رادین_میگه اونم خوشحاله از دیدنت
امید واره دوستای خوبی بشید واسه همدیگه

نهال_جون عمت

با حرص تنه ای بهشون زدم و رفتم تواتاقم
دختره خراب هنوز دو روز نگذشته پا میشه میاد خونه
پوست تورو میکنم رادین

1398/05/22 14:35

#نهال_202


ردیف اول نشستم و با ذهن اشفته به رو به رو خیره شدم....
دیروز دختره تا شب کنارمون موند و چدرش اومد...
شام و باهم خوردیم
بعد از رفتن اون دختره وپدرش با رادین یک دعوای مفصل کردم

ازش جدا خوابیدم و تا صبح فقط فکر کردم و حرص خوردم....

باصدای هانا کنارم سلامی کردم
اونم مثل من تازه وارد بود ووباهم دوست شده بودیم

خوبیش این بود که استادای ایرانی داشتیم و مجبور نبودم مثل زبون نفهما باشم
البته فقط ترم اول...

هانا_چیه توخودتی

لبخندی زدم و گفتم .چیزی نیست با پسر عموم دعوام شده...
اخه میدونی دیشب دختر همکارشو اومده بود خونه....

هانا_خب بیاره...شاید همدیگه رو دوست دارن

دلم میخواست با یکی درد و دل کنم

نهال_اگر میتونی این کلاس رو بامن بیای بیرون

باحرفم چشمکی زد و از جاش بلند شد
هانا_بدجوری پایه ام...پاشو بریم

هانا چند سال بود که اینجا زندگی می کرد ولی گفته بود میخواد ترم اولشو بین دانشجوهای مهمان باشه تا دوست ایرانی پیدا کنه

باهم رفتیم پارک و هانا با خریدن دوتا بستنی کنارم نشست

هانا_بگو جونم....
نگاهی به چشمای کشیده و درشتش کردم و شروع کردم به تعریف کردن ماجرا از اول اشناییم و اتفاقات بعدش تا اینجایی که هستم البته باسانسور

هانا_پس کاریه....نگران چی هستی دیگه
بنظرم بهتره زیاد توخونه نمونی که اعصابت بهم بریزه

نهال_من اینجا جایی ندارم برم

هانا_زر نزن از امروز خواهر منی
بیا خونه ما باهات زبان کار میکنم
بعدشم میریم باهم میچرخیم و جاهای دیدنی یاد میگیری
ماشین نداری؟!

سرم و به معنی نه بالا انداختم
هانا_خودم دارم ارابه ایه واسه خودش همه جا میبرتمون



@PeranSs_Kop

1398/05/22 14:35

#نهال_203


لباس قرمز کوتاهم که تا روی زانوهام بود رو پوشیدم

موهامم فر ریز کردم و دورم ریختم...ارایش ملایمی کردم
کفش پاشنه ده سانتی قرمزمم برداشتم با کیف پولی بند دار....

حس می کردم تو این دوهفته خیلی تغییر کردم...
رادین همش شرکت بود و جلسه...
از حرصی که میخوردم خبر نداشت
به قول هانا نمیخواستم جلوش ضعیف و سست جلوه کنم...
میخوام یکم اون برام غیرتی بشه....

از اتاق بیرون اومدم که رادین همزمان جلوم ایستاد....

رادین_امروز که کلاس نداری کجا؟!

نهال_بادوست جونیم قرار دارم

امروز قرار بود برم خونه هانا برای اولین بار و با خانواده اش اشنا بشم....

رادین_چه زود دوست پیدا کردی
حالا کی هست

نهال_وای رادین حالا میگم...الان عجله دارم

به سرعت از کنارش رد شدم و لبخند پلیدی زدم

یکم که ازش دور شدم متوجه تیپم شد

رادین_ااین چه ریختیه داری میری
صبرکن ببینم

سریع از در خونه زدیم بیرون و سوار اسانسور شدم....

نفسمو اسوده رها کردم و با لذت به چهره خودم چشمک زدم...

*...*...***...***...***

جلوی در خونه ویلایی بزرگی ایستادم و زنگ رو فشردم...

هانا_اوومدی خوشگله بیا تو...

در باز شد که وارد شدم...خونه بزرگ پر از درخت و گل
نگاهم به هاپو کوچولوی سفید تو بغل هانا افتاد....
ای جون که من چه قدر این ورکجکارو دوست دارم...

با ذوق اولین کاری که کردم اون سفید پشمالو رو بغل کردم

نهال_وای خدای من چه نازه

هانا_هلو های سلام!

باخنده بهش سلام کردم و باهاش وارد خونه شدم

هانا_جلو بابا و مامانم منگول بازی درنیاریا...

باحرفش جا خوردم

1398/05/22 14:36

#نهال_204



نهال_تااین حد سخت گیرن؟!
یعنی ممکنه بگن من باهات دوست نباشم

با حرفم پقی زیر خنده زد
هانا_برفی برو تو...

برفی کوچولو رو ازدستام گرفت و فرستاد تو

هانا_اخه مگه اومدی خواستگاریم...سر به سرت گذاشتم دیوونه جان
اینم مامان خوشگلم فریده بابای ناز من امیر
اینم دوست مهربون خنگ من نهال

فریده_هانا

یک قدم جلو رفتم و با کمی استرس گفتم
نهال_سلام نهالم...خوشبختم از اشناییتون

فریده جلو اومد و بغلم کرد
فریده_خوش اومدی عزیزم
خوشحالم که دختر تونسته دوستی پیدا کنه

نفهمیدم منظورشو ولی به زدن لبخندی اکتفا کردم و دست پدرشو به گرمی فشردم

هانا_بیا بریم با داداشم و ابجیم اشنات کنم

پشت سرش حرکت کردم
خونشون دوبلکس بود....از سه تا پله سمت راست بالا رفتیم که وارد یک راهرو شدیم....


نهال_شبیه خونه مافیاست هانا....
چرا این شکلیه

باحرفم غش غش خندید و در اتاقی رو باز کرد

بادیدن یک دختر با چشمای یخی و موهای بلند روشن با پوست سفید و صورت گرد کپ کردم
اینقدر خوشگل بود که زبونم بند اومده بود

هانا_اینم هما ابجی ما

هما_خوشبختم عزیزم...

نهال_عه...ام ...سلام هماجون
ببخشید یادم رفت

هانا_اشکال نداره...ابجیه منو هرکی میبینه کپ میکنه
داداشمو ببینی که هیچی ...

چشمکی زد و راه افتاد

نهال_باز رفت...خونتون بزرگه خسته شدم...

باحرفم بالاخره خنده هما هم بلندشد...
ولی چقدر خوشگل بود...کاش پسر بودم...حتما میگرفتمش...لامصب عروسکه



@PeranSs_KO

1398/05/22 14:36

#نهال_205


با هانا وارد زیرزمین شدیم که بادیدن وسیله های ورزشی چشمام مثل توپ شد...

نهال_اینجا مال کیه

هانا_اقا داداش گلم...هومن...
هومــن بیا...

همون لحظه از سمت چپم در سفید رنگی باز شد و پسر قد بلند و چهارشونه با بالا تنه لخت و با یک شورتک سبز بیرون اومد

هومن_سلام

نگاهم و از بدن لختش گرفتم و به زمین دوختم

نهال_س.سلام
هانا_داداشم نهال،نهال داداشم!

نهال_خوشبختم

هومن فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد و به سمت صندلی ماساژ رفت و روش نشست

نهال_قبلا که بچه بودم چندسالی کلاس کاراته و تکواندو رفته بودم ولی به چند دلیل رهاش کردم...یادش بخیر....خیلی دوستش داشتم

آه جگر سوزی کشیدم که ضربه ای به بازوم خورد


هانا_آه نکش دوست جونیم....بیا اینجا داداش هومنم بهت یاد میده برات کلاس میذاره کلا حرفه ای میشی

زیر چشمی به هومن نگاه کردم که اصلا اهمیتی نمیداد
نهال_نه بابا....

هانا_چرا چرا....اینجوری بیشتر میای و میری

با ذوق دستاشو بهم کوبید و به سمت هومن رفت

هانا_داداشیییی کی کلاس میذاری واسه دوستم.‌.‌.‌.

هومن_من یاد نمیدم و کلاس نمیذارم.‌.‌.‌‌.
مگه اینجا اموزشگاهِ

باحرفش بهم برخورد.‌.‌.‌‌.چقدر بی ادبه نه به خانوادش نه به این

نهال_هانا جان من میرم

بعد از حرفم عقب گرد کردم و بیرون اومدم که بعد از چند قدم بلند خودشو بهم رسوند.‌.‌.‌.

دستمو کشید
هانا_وای قهر نکن توروخدا
داداشم کلا اینجوری.‌.‌.‌

نهال_نه بابا چه ناراحتی
من اومدم باهم باشیم نه که کار درست کنم واسه خانوادت.


هانا_بسه فک نزن بابا.‌.‌.‌.بیا برو پیش هما بشین تا من بیام



@PeranSs_Ko

1398/05/25 08:51

#رادین_206



ساعت از ده شب هم گذشته بود ولی هنوز نهال خونه نیومده بود
کلافه برای هزارمین بار شمارشو گرفتم که وصل شد

رادین_کدوم قبرستونی موندی

صدای خندونش اومد
نهال_خونه دوستمم تا نیم ساعت دیگه

قبل ازاینکه حرفی بزنم صدای پسری توجهمو جلب کرد

هانا تو اینو بخور.‌.‌.‌.نهال مال منو

باعصبانیت داد زدم
رادین_با پسرا دوره گرفتی نهااال
بخور بخوره.....چشمم روشن

نهال_چی میگی رادین
مامان دوستم کیک و ژله درست کرده

خنده هیستریکی کردم
رادین_اره اره....ژله عجب ژله ای
تا یازده خونه نبودی مستقیم برو فرودگاه
با حرص گوشیو قطع کردم

حقشه که تو خونه حبسش کنم!
توخونه دور خودم چرخیدم و راه رفتم
بار ها نقشه کشیدم برای زندانی کردنش توخونه

با صدای زنگ با عصبانیت به سمت در رفتم و بازش کردم

با دیدن نهال و یک دختری کنارش دستام مشت شد

رادین_بیا تو
ازجلو در کنارم رفتم که وارد شدن و دختره غریبه مقابلم ایستاد

هانا_هاناهستم دوست نهال....
امشب خونه ما بود و یک دور همی گرفتیم
ما خانوادمون پنج نفره هستن
یک برادر و یک خواهر دارم با پدر و مادرم

رادین_به سلامتی

به طرف پله ها رفتم که مچ دستمو گرفته شد
نهال_رادین صبرکن
میخوام سوءتفاهما ازبین بره
بخدا اونی که فکر میکنی نیست

پوزخندی زدم
رادین_کاملا مشخص بود
همزمان به گردنش که قرمز بود نگاه کردم و دستمو عقب کشیدم



@PeranSs_Ko

1398/05/25 08:52

#نهال_207


با حرص پامو به زمین کوبیدم
نهال_قهر کرد رفت....اه چرا اخه حرف بیخود میزنه

هانا با حالت خاصی جلو اومد و نگاهی به گردنم کرد

نهال-چته

هانا_فهمیدم...این گردنت هنوز سس روش خشک شده ولی حالت کبودیه...
از اون فکرای خاک برسری کرده


باحرف هانا چشمام گرد شد
نهال_واقعا فکر میکنه من همچین کاری میکنم؟!
الان میرم بهش میگم

خواستم برم که هانا گرفتم
هانا_نچ نچ...باید حرصش بدی
دنبالم بیا

کشوندم تواشپزخونه و در یخچالو باز کرد

لباسمو پایین کشید و سس به انگشتش زد و اروم روی سی.نم مالید
بعد پخشش کرد و کمیشو پاک کرد....

هانا_بزار اینم خشک بشه...ازدور شبیه خون مُردگی زیر پوسته
بذار حرص بخوره....بیا براش کیک ببر تواتاقش....

نهال_نه نمیبرم...عصبی میشه

هانا_نمیشه....بهت میگم ببر...

با ترس جلوی اتاقش ایستادم و با یک صلوات زیر لبی وارد اتاقش شدم

نهال_برات کیک اوردم...
روی میز گذاشتم و خواستم بیام بیرون که متوجه شدم هندزفری توگوششه و محل نمیده

دندونامو روی هم ساییدم و به طرفش رفتم
هندزفریو از گوشش کشیدم
نهال_میبینی منو؟




@PeranSs_Ko

1398/05/25 08:54

#نهال_208


نگاهش قفل شد جای جدیدی که هانا درست کرده بود

وقتی متوجه نگاهش شدم لبخندی زدم و لباسمو درست کردم

ازجام بلندشدم ولب زدم
نهال_برات کیک اوردم بخور

عقب گرد کردم که دستمو کشید و روی خودش انداخت

عصبی لباسمو پایین کشیدم و با دستش سی نمو فشار داد
نهال_اخ روانی

رادین_میخوام کبودش کنم....سهمه خودمه
حداقل استفاده کنم یکی دیگه کبودش نکنه

بعد از حرفش دستشو دوباره روش کشید که مثلا کبود شده من دردم بگیره

رادین_این چیه؟!

انگشتشو بالا اورد
پقی زدم زیر خنده و ازبغلش بیرون اومدم

نهال_سسه سس....این شکلی کردم حرصت بدم
گردنمم سُسی بود..

رادین_که منو بازی دادی هان

نهال_یس بیبی

زبونمو براش دراوردم که به طرفم حمله کرد
به سرعت ازپله ها پایین پریدم

رادین_بگیرمت کشتمت خوردمت

باقهقه گفتم
خوردمت دیگه چیه تهش

باتموم شدن حرفم روی پله اخریه پام گیر کرد و با سر روی زمین افتادم
رادینم خودشو روم انداخت

رادین_دلم تنگته!



@PeranSs_Ko

1398/05/25 08:56

#نهال_209


زیرشکمش چرخیدم و حالا مستقیم به چشماش زل زدم

نهال_خیلی دوستت دارم...

لبهاشو روی لبام گذاشت و اروم بوسیدم

...***...***...***...***...***...


لباسمو با یک شلوار تا زانوم عوض کردم با بک تاپ پشت حلقه ای....
روی تخت منتظر هانا نشستم که در اتاق باز شد
هما_عه اینجایی
بیا بریم تو سالن ورزش

دنبالش رفتم که دیدم همشون اونجان
کنجکاو وارد شدم و کنار هانا نشستم

هانا_چرا میشینی پاشو
بابا واسطه شده که هومن بهت یاد بده

هومن_ولی من یک شرط دارم

نهال_چه شرطی

هومن_باید باهام مبارزه کنی

نهال_وای من با تو؟!

رو کردم سمت هانا
نهال_بگیر این داداشتو...غولیه واسه خودش
من بااین مبارزه بدم کمپوت میشم جون تو...

با حرفم هرهر میخندیدن

نهال_نخند...مگه جوک میگم اخه

یهو هومن اومد مقابلم ایستاد و گارد گرفت

هومن_با یک دو ‌سه من شروع میشه

عقب عقب رفتم و پشت کیسه بوکس وایسادم
نهال_نه...بیخیال

هومن_یک....دو

نهال_بسم الله الرحمن الرحیم...
خداخودمو سپردم بهت

هومن_سه

نهال_اااااااااااععععععع

به طرفش حمله کردم و مشتمو زدم توسینش که بادستش دستمو گرفت

یک لاپایی هم بهم زد و ولم کرد

گارد گرفتم و به سمتش حمله کردم که سریع مشتشو تو سی نم کوبید،پخش زمین شدم

1398/05/25 08:57

#نهال_210


نهال_عمو پسرت قاتل میشه ها....

محکم به زمین برخورد کردم که با پا خواست بهم بکوبه که با صدای پدر هانا کارش نصفه موند

با درد از جام بلند شدم
نهال_بی تربیت فکر کردی دشمنتو گیر اوردی عقده هاتو خالی کردی....

لنگ شده بودم....با پای شل شده دنبال هانا رفتم تواتاقش و بی جون روی تخت افتادم....

نهال_آخخخ مردم
هانا_کولی بازی درنیار دیگه ....بیا غذا اوردم بخور جون بگیری
مثل گشنه ها افتادم به جون غذا و یک دل سیر خوردم


...***...***...***...***....***....

در خونه رو باز کردم که نگاهم به آنا و رادین افتاد

آنا روی پای رادین نشسته بود و لب بازی می کردن
خون خونمو میخورد....چه غلطا....

با حرص وارد شدم هنوز متوجه حضورم نشده بودن
لیوانو از روی میز برداشتم و انداختم روی زمین که ترسیده بالا پریدن....

زل زدم به چشمای رادین
نهال_ببخشید میخواستم اب بخورم از دستم افتاد...مزاحمتون نمیشم میرم تواتاقم

آنا_اوه عزیزم...اشکالی نداره...رادین این بار میبخشتت که یهو وارد حریم خصوصیش با عشقش شدی....

دندون قروچه ای کردم و پشت چشمی واسه رادین نازک کردم

فارسی لب زدم
چقدر باید بدبخت باشه که تو عشقش باشی
میمون جنگلی...شاپانزه...

آنا_میشه به منم بگی چی میگی فارسی...

خنده مسخره ای زدم و ضربه محکمی رو شونه انا زدم

نهال_داشتم از رادین طلب بخشش می کردم خوشگلم...



@PeranSs_Ko

1398/05/25 09:03

#نهال_211


رادین_اره جون عمت

نهال_جون عمه تو...

آنا_میشه به منم فارسی یاد بدین...تا منم بفهمم

نهال_رادین گوه میخوره به توعه عجوزه فارسی یاد بده

انا_یعنی چی این
وای شبیه منگولا بود....باحرص کتی که تنم بود رو در اوردم

نهال_داشتم به رادین میگفتم برات کلاس بذاره تا زودتر فارسی یاد بگیری
نمیشه که تا اخر عمرمون عروسمون حرفامونو نفهمه

با کلمه اخرم نیشش باز شد و با ذوق به طرفم اومد

بغلم کرد و گونه ام رو بوسید
آنا_مرسی عزیزم...توخیلی مهربونی

ازش جدا شدم و باگفتن همچنین رفتم تواتاقم...

لباسامو عوض کردم....چرا خدایا مارو به ارامش جهان نمیرسونی
رادین رسما مال منه ولی نباید الان توبغلش باشم...

حس مالکیت داشتن روی عشقت خیلی خوبه تا میام تجربه کنم یک ماجرای تازه
هــــــی!

درسامو یکم خوندم و تلفنی با هانا حرف زدم

دلم حموم کردن میخواست...بالباسام وارد حموم شدم....

دوش اب روباز کردم و زیرش ایستادم
همزمان لباسامو از تنم خارج کردم...



@PeranSs_Ko

1398/05/25 09:03

#نهال_212


خم شدم تا لباسمو پرت کنم تو سبد که یکی از پشت چسبید بهم و دستاشو دورم حلقه کرد....

ترسیده هینی کشیدم که لبای رادین روی گوشم نشست...

رادین_جون دلم...

نهال_مریضی اینجوری میای...ولم کن

استخون ترقوه ام رو بالباش لمس کرد که مور مورم شد....

رادین_ولت نمیکنم خانوم منی

نهال_اللحساب خانومت اون پایینه...عشق جونش...

با حرفم نوک سی‌نمو فشاری داد که از دردش تو بغلش مچاله شدم

رادین_دفعه بعد یک جای دیگتو اینجوری فشار میدم
فقط عشق توام و توعشق منی...

نهال_باشه ولم کن...الان اون پایین منتظره....

رادین_بدرک...دلم میخواد توبغل توباشم...
همزمان با حرفش پایین تنشو بهم مالید که تحـریک شدم

دلم نمیخواست پسش بزنم که یکی دیگه عشقمو از چنگم دربیاره....
ولی نمیخواستمم همیشه براش اماده باشم...

خودمو جلو کشیدم که...



@PeranSs_Ko

1398/05/25 09:03