#نهال_128
به طرفش پا تند کردم و با نفس نفس لب زدم
نهال_چی شده؟
دایان_هیس...رادین به هوش اومده...
با حرفش سرم گیج رفت و اشکام روی صورتم سرازیر شد....
نهال_باورم نمیشه....
زن عمو_باورت بشه نهاال...پسرم برگشت....
اشکام تند تند میریخت که دایان لب زد
برو ببینش....اول تو برو...
با حرفش معطل نکردم و به سمت رادین پرواز کردم......
با صدای اتاق نگاهش بهم افتاد....
تو نگاهش خوشحالی و ناراحتی میدیدم....
چشماش انگار داشتن باهام حرف میزدن....
جلو رفتم و دستشو گرفتم...
باصدای لرزونم اسمشو صدا زدم...
نهال_را..دیـ..ـن....خوشـ...ـحالم...کـه هسـ..ـتی...
بغضم با صدا شکست که دستشو پس کشید
رادین_دکـتر....دکتر...
با ترس از داد و بیدادش عقب رفتم و متعجب بهش نگاه می کردم
دکتر و پرستار وارد اتاق شدن
دکتر_چی شده؟
نهال_نمیـ..ـدونم...یهو شروع کرد به صدا زدنتون...
رادین_این خانوم و از اتاق بیرون کنید...
چی میگه...چی میخواد...مزاحمم شده...حرفای بی سر و ته میزنه....
دکتر_نسبتتون باهاش چیه؟
نهال_دختر عموشم ....یک جورایی معشوقه اش....قبل تصادفش باهم بودیم....خودکشی کرد....
دکتر رو به رادین کرد و گفت
این حرفات مربوط به خودکشیه؟
رادین_من چیزی یادم نمیاد....اصلا نمیشناسمش....
با حرفش دلم هری ریخت....یعنی باز فقط ازم استفاده کرد؟
فقط به خاطر نیازش باهام بود؟...ولی پس خودکشیش چی بود؟
با ورود همه تو اتاق از بهت بیرون اومدم...
دکتر تک تک اعضارو بهش معرفی می کرد ولی رادین نمیشناخت....
زن عمو غش کرد با حال رادین...
که بهش سرم زدن
دایان به سمت دکتر رفت
دایان_دکتر حافظشو از دست داده؟
@PeranSs_Ko
1398/05/17 23:59