The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

من؟
تکی:آخه استاد اینقدر خشن برخورد کرد تو این چند جلسه ک کسی نمی‌توانست نفس بکشه?
پخیییی زدم زیر خنده که.....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:#Fatii

1398/06/07 14:01

#پارت29

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

پخیییی زدم زیر خنده که تکی و پانی زدن تو سرم و دستمو گرفتن کشیدنم ک مثل کش ک میکشیم و ولش میکنم پرت میشه منم پرت شدم و دنبالشون بردنم
رفتیم بوفه ک نشستن و دست گذاشتن زیر چونشون و با هم گفتن:خببببب
+بجمالتون
پانی چشاشو ریز کرد گفت میگی یا ب حرفت بیارم?
+اوه مای خفن
پانی نیششو باز کرد گفت همینی ک هست
+عقق
تکی :مرگ و عق بنال
همه جریان و براشون گفتم ک مرده بودن از خنده
تکی:باورم نمیشه ک اینقد بچه باحالی باشه
پانی:آخه ندیدی روز اول مثل سگ پاچمونو گرفت...ولی جونم ب ننه باباش ..پدر سگ بد خوشگله
خخخخ
بعداز خوردن قهوه و کیک شکلاتی رفتیم تو کلاس
وقتی نشستیم تکی زد تو سرش و بلند گفت:ای ووایی با سگه کلاس داریم
همه آه و نالشون بلند شد
اینارو بیخی اینا ب سعید هم میگفتن خشن?
بعداز چندمین استاد اومد یه مرد تپل ولی اخمممو در حد بنز
اسامی و ک خوند کیارش د گفت؛استاد دانشجو جدید ک ن ولی برای شما جدید داریم
استاد با اخم حرفاشو گوش داد و گفت:کیه اون دانشجو؟
یا ابلفضل چه صداش کلفت و خشنه?
بلند شدم از جام گفتم:من استاد
استاد؛چرا اون چند جلسه های قبل شرکت نکردید ؟؟
+شرایط اومدن توی دانشگاه را نداشتم
استاد:این دلیل نمیشه خانم بفرمایید بیرون
عصبی شدم ولی با لحن آروم گفتم:من مجوز اومدن توی کلاس هارو دارم با مدیر دانشگاه هماهنگ شده استااد
استاد آخرش و با حرص گفتم ک سری تکون داد و گفت:بشین
بعد خودمو معرفی کردم عووف مردک مضخرف شروع کرد ب درس دادن بخشکی شانس همینم کم بود ک این مردک بشه استاد درس هندسه کاربری? واقعا بچها اینبار حقشون بود تکی نوشت رو برگه ی کلاسورم
(نسسسی عععر چهار ساعت با این الاغ پُر بو داریم)
سریع نگاش کردم ک قیافش و اینجوری کرد?
عوووف نیم ساعتی گذشت ک واقعا داشت حالم از طرز درس دادنش بهم میخورد همون لحظه پام لرزید ک خیلی ترسیدم
سریع از تو جیبم گوشیو در ارودم سهیل بود داره زنگ میزنه نمیتونم جوابشو بدم عوووف
پیامش دادم سر کلاسم
جواب داد خوبی؟
+پ ن پ بدم و سرکلاسم ک ریا نشه
_خخخ بیشوور
همینجوری داشتیم چت میکردم یواشکی ک سلقمع ی تکی رفت تو پهلوم
+اخخخ الهی خیر نبی....
?ک سریع جلو دهنمو گرفتم ک صدای عصبی استاد اومد؛خانم رضایی بعداز چند جلسه اومدید و حالا هم ک اومدید تو کلاس سیر نمیکنید؟معلومه کجایید!
همه ساکت بودن نگاهی سر سری ب بچها کردم خیلیا با نگرانی و ناراحت و ترحم چندتاییم عادی نگام میکردن
یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم:چیزی شده؟
عصبی تر شد با این حرفم ک

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fatii

1398/06/07 14:01

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/06/07 14:04

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/06/07 14:05

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/06/07 14:05

#پارت32

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

اون دوتا مثل گاو افتادن دنبالم ک نگاهی ب پشت سرم کردم دو قدمیم بودن سریع برگشتم ک پام خورد ب ی چیزی افتادم زمین اوناهم نتونستن ترمز کنن افتادن رو من
+اییییییییییی...کمرررم ننه...

ک موهای قشنگم توسط یکی از این وحشیا کشیده شد

+ججججججججججججججججججججججججججیغ
تکی :کووووفت منو میزنی حالا؟؟
+پانی غلط کرد

ک پانی کوبید تو سرم و غرغر کنون از روم بلند شد

پانی؛ای بمیری بزمچه جلو پاتو نگا کن چکار ب عقب داری آخ آخ

تکی هم بلند شد ک من شاکی نشستم تا اومدم چیزی بگم ک سیل خنده رفت هوا
سریع چرخیدم سمت صدا ک دوستای عزیز رو روئیت کردم?

تکی با تعجب گفت:شما دیگه چی میخایین اینجا؟؟؟

یه دختر ک خیلی با نمک بود گفت:ماهم ب جمع شما پیوستیم
یکی از پسرا دستاشو با حالت خاصی باز کرد و بادی تو گلوش انداخت وگفت:هیچ *** سینگل نیست...سروش کاذمی?
همه زدیم زیر خنده آخه خیلی باحال گفت ک پسر کناریش کوبید تو سرش و با صدا نازک زنونه گفت:عععع غلاااام مگه نگفتم تو فقط شوووووی منی...اصلا من طلاق میخاااام داداشامم میگم بیان نفلت کنن

???وایی خدا عقلی عنایت کن
بعد از تموم شدن خنده یکی از پسرا با قیافه متفکرانه ایی رو کرد ب من گفت:اصلا فکر نمی‌کردم شما هم اینقد شوخ و باحال باشید

+تو اصلا زحمت فکر کردن و ب خودت میدی؟

قایفش وا رفت ک زدیم زیر خنده گفت:داشششتیم؟؟؟

+ن پ نداشتیم من رو کردم ریا نشه?

خخ حرفی برای گفتن نداشت دیگه

یکی از دخترا با هیجان گفت:بیایین بازی?
پانی:چ بازی
دختره:جرعت و حقیقت
همه گفتن ایووووول ک من هم گفتم عووووق?

همه یهو ساکت شدن و خیره شدن ب من
+چیه خو بدم میاد
یکی از پسرا پرید هوا و گفت..


@manootoo_baham_zirbaroon


نویسنده:
#Fati

1398/06/07 14:05

#پارت33

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔
...
یکی از پسرا پرید بالا و گفت:بیایید پانتومیم بازی کنیم

نیش خیلیا باز شد خیلیا هم عادی نگاش کردن ک گفتم:آخه مغز فندوقی تو دانشگاه ادا بازی کنیم?

با اعتراض گفت:خب چکار کنییییم?

+گرگم ب هوا

بعد هم نیشمو باز کردم ک همه زدن زیر خنده

+عع کوفت جدی میگم

چندتا از بچها ک پزشون ب ما نمی‌خورد ک همون اول عقب وایساده بودن و وارد جمع نمیشدن راهشونو کشیدن رفتن چهه بهتررر هرچی کمتر بهتر

پانی:خب بیایید اول تعریف کنین ک شما اینجا چی میخایید؟

مغزفندقی:شما اینجا چی میخایید

تکی با خنده گفت:اومدیم مخ عمت و بزنیم

خندش گرفت و گفت:تو باید مخ پسر عممو بزنی ن عممو

پانی: جووووووووووون

زیرلبی یع بپر ت کووونی بهش گفتم ک یه مشت محکمی زد بهم ک صدا خنده همه بلند شد

+دردم گرررفت بیشووور

بعد از کلی تو سر کله زدن فهمیدیم بله ایناهم تا ما زدیم بیرون ایناهم با استاد دعواشون شده زدن از کلاس بیرون دمشون گرم بابا بامعرررفت?
همه قبول کردن ک گرگم ب هوا بازی کنیم ک همون لحظه اکیپ کیارش هم رسیدن و گفتن ماهم هستیم

عجب..
+خب خب اول همه خودتونو معرفی کنید

کناریه مغزفندقی: مسعودم

مغزفندقی:فریدم

:صابرم

:نسترنم

:فایزم

:لیلیم

و و و و ?همینقدر بسع

پانی:خب بیایین بازی و شروع کنیم دیگه

مغزفندقی سریع چشاشو لوچ کرد و....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#fati

1398/06/07 14:05

#پارت34

من ??و??تو با هم زیر بارون☔️


مغزفندقی چشاشو لوچ کرد گفت:الان مثلا کی گرگه؟

+خب معلومه تو دیگه

چشاشو از تعجب تا ته گرد گرد و گفت:عمرررا

پانی:تو قانون نسی اینه هرکی سوالی بپرسه اونم تو این مواردا باید خودش اون کارو انجام بده

خواست اعتراض کنه ک گفتم تنبیه میشیا

خفه خون گرفت ک خندم گرفت با حالت بامزه ایی نگام کرد و گفت :باشششه قبول بیایین شروع کنیم

هممون پراکنده شدیم بعداز شمارش ده ثانیه افتاد دنبالمون...
نامرد افتاد دنبال من کور خونده همینجوری تند داشتیم می‌دویدیم ک یهو برگشتم و گفتم پخ بعد جاخالی دادم ک از ده سانتیش رد شدم
از پخ گفتنم ترسید یه هین بلند کشید و پاش پیچ خورد افتاد زمین
خخخ کلا تمرکز ب دویدن و گرفتنم کرده بود فک نمیکرد این کارو کنم همه پوکیده بودن از خنده از جاش بلند شد با غرغر فشم میداد زیرلب

:دختر چش سفید..اخ اخ درد گرفت...وویی دستم...بوزینه پخ کردنت چی بود...ای ک کفنت کنم...

رفتم کنارش کوبیدم پس سرش و گفتم:پیری خان اینقدر غر نزن?بعد زبونمو براش در آوردم ک با حرص یع فش دیگه بهم داد?

همگی بیخیال بازی شدیم پسرا هی تو سرکله این بدبخت میزدن و میگفتن خاااک ت سرت ی دختر انداختتون زمین
فرید هم بدبخت هی حرص میخورد

یکم ک گذشت لیلی گفت:پاشید بریم بستنی فروشی

صابر دستاشو کوبید ب هم و گفت:ایول مهمون لیلی شدیم بزن بریم

لیلی ی زبونی براش در آورد و گفت:تا غلام هایی مثل شما اینجا باشه چ نیازی ب دست ب خرج شدن بانوانی مثل ما

پانی:دهنت طلا

لیلی یه چشمکی ب ما زد پسرا گفتن:تا زبونی شما بانوااا دارید چ حرفی برای زدن داریم ما پادشاهان

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#fati

1398/06/07 14:06

#پارت35

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

:تا زبونی شما بانوااا دارید چ حرفی برای زدن داریم ما پادشاهان

+عوووووق...دشوییم گرفت..بچا شماهم شنیدین؟...وزوز مگس بود یا عرعر الاغ؟

پانی یه نگاهی ب دور و برش کرد و گفت:الاغی ک نمی‌بینم فک کنم همون مگس بودش

دخترا مرده بودن از خنده صابر: وا کی مگس شدی پانیذ جونز؟

پانی: همون روز ک تو فک کردی داری منو ب جای اینه میبینی جلو خودت?

بدبخت کپ کرد و دیگه هیچی نگفت.


رفتیم تو یه بستنی فروشی سنتی نشستیم ک آهنگ سنتی قدیمی پخش میکرد یه آبشار کوچیک دستی هم کنارمچن بود ک صدای موسیقی با آب خیلی قشنگ رویایی شده

من بستنی شکلاتی با تیکه های شکلات تلخ تو بستنی سفارش دادم

صابر داشت جک تعریف میکرد و میخندیدیم ک فایزه از بس خندیده بود دسشوییش گرفت(گلاب ب روتون?)

رفت دسشویی بعداز نیم ساعت با قیافه لبو مانند و چشای اشکی کیفشو برداشت و راهشو کشید و رفت
وا چیشد الان دقیقا؟؟
لیلی سریع از جاش بلند شد و دستشو گرفت ک گریه فایز بیشتر شد نگاهی ب هم انداختیم منم نگاهی ب قاشق بستنی تو دستم ک تا کنار دهنم آورده بودم کردم دلم نیومد نخورمش سریع کردمش تو دهنم و بلند شدم رفتم کنارشون

با دهن پر گفتم:چیششدی فاژه؟

بینیشو پاک کرد و گفت:ای نجس...اول دهنتو خالی کن بعد زرت و پرت کن
بعداز قورت دادن بستنیم گفتم : بیشور خانم چیشده بودی ...هق وِقِت تو هوا بود؟

یه هیچی آروم گفت ک اههه بچها بلند شد فایر رفت تا بخنده ک دوباره بغض کرد و اشکی شدن چشاش
رد نگاشو گرفتیم ک رسیدیم ب یه چندتا پسر ک یکیشون با لبخند بدی داشت فایزه رو نگاه میکرد

فرید عصبی شد رفت بره سمت پسره ک فایزه پرید جلوش و با وحشت گفت:فرید بیخیال بیا بریم

فرید با اخم گفت؛چی چیو بیخیال...معلوم نیس مرتیکه چیکار کرده ک اینجوری اشک میرزی

فایز:فدا سرت ک اشک میریزم...بد...بدرک ک ...ک اشک میریزم..بیا بریم مرگ فایزه

فرید عصبی دستی تو موهاش کشید و رفت پول بستنی هارو حساب کرد ماهم از مغازه زدیم بیرون ک حرف یکی از پسرارو شنیدم نزدیک بود شاخ دربیارم


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati

1398/06/07 14:06

#پارت36

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

از مغازه زدیم بیرون ک حرف یکی از پسرارو شنیدم نزدیک بود شاخ دربیارم

پسره:دختره رو دیگه نمیشه فقط با تهدید رام کنیم باید کارشو یکسره کنیم

رفیقش ی نگاهی ب من ک خیر خیر داشتم نگاش میکردم کرد ک چشاش و ب حالت خشنی ریزکرد ینی دارم برات منم کم نیوردم زبونمو تاته براش در آوردم ک چشاش در اومد از تعجب صدا خنده پانی بلند شد ک همه با تعجب نگاش کردن بغیراز من چون فهمیدم کارمو دید و زد زیر خنده

با بچها خدافظی کردیم و رفتیم سوار ماشینا شدیم
بعداز رسوندن بچها رفتم خونه اخ ک چقددر خسته ام ماشین و ک تو پارکینگ پارک کردم رفتم سمت خونه ک استخر هی چشمک میزد بهم کیفمو انداختم و رفتم سمت استخر ک مقنعم هم در اوردم یکم جلوتر ک رسیدم دکمه مانتوهامم باز کردم از تنم درش اوردم دیگه رسیده بودم ب استخر کفشامو و جورابامم درآوردم و دستامو باز کردم ب حالت سقوط انداختم خودمو تو آب ک صدای آب بلند شد
کش موهامو باز کردم و رهاشون کردم اخیشششش آب خنک بود کیف کردمااا

:نچ نچ نیگاش کن دختره لنگ دراز چجوری خودشو ول داده تو آب

نگاهی ب سهیل و آرتی با خنده نگام میکردن کیف و مانتو و مقنعه ام دست سهیل بودن نیشمو براشون باز کردم دستمو برا آرتی دراز کردم ک کمکم کنه بیام بیرون تا دستمو گرفت ب سمت خودم هلش دادم ک یه دادی زد و اونم افتاد تو آب صدای خنده سهیل رفت هوا ک آرتی یه پس سر ب من زد

سهیل هملباساشو در آورد و پرید تو آب حالا شد?

مامان از پنجره شاهد کارامون بود ک برگشت رفت و بعداز چند دقیقه با سینی آب پرتقال اومد سمتمون جونمم مامانی خودم مامان با لبخند و خوشحالی و خوش امد گویی کرد و رو کرد سمت من گفت:
ولوله تو باید هرروز یه بلایی سر این دوتا بدبخت بیاری

سهیل:عع مامان بدبخت هم شدیم??

قیافه من☺️☺️

مامان از خاطراتکودکیمون می‌گفت ک روز اولی ک من اومدم تو استخر چ کارا میکردم پوکیده بودن از خنده خخ چقد من مسخره بازی در میاوردنو کسی بهم نمی‌گفت

مامان:یادته ارتام این نسیم هفت سالش بود زد از درخت پرتت کرد پایین ک اگه آقاجون نمی‌گرفته بودت الان بی دماغ بودی؟??

ارتام تا دهنشو باز کرد مامان یهو زد تو سرش و گفت یا خددددددددا....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#fati

1398/06/07 14:06

#پارت37


من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

ارتام تا دهنشو باز کرد مامان یهو زد تو سرش و گفت یا خددددددددا غذام سوووخت

بعد کوبید تو سر سهیل و گفت:همش تقصیر توی ورپریدس

سهیل با اعتراض دستشو گذاشت رو سرش و گفت :عع چرا من...چکار کردم مگه☹️

مامان گفت:دستم ب نسیم نرسید ب تو زدم ولی حرفم و با اون بودم
?????
بعد سریع بلند شدو رفت سمت خونه یکم ک گذشت ماهم از آب زدیم بیرون و سرمو ب سمت راست خم کردم موهامو پیچوندم ک ابشون بریزه
مریم خانم با حوله اومد سمتم و گفت:جونت سلامت دخترم بیا خشک کن تنتو نچایی

+فدای مریم جون مهربونم بشم مننن ... تو این گرمای تابستان و سرما خوردن آخه مریم جون

_خدا نکنه دخترم...نمی‌دونم والا شما جونا باد نخورده ب جونتون سرما میخورید

سهیل به نوچی کرد و گفت:ن مریم خانم این نسیم ما مث سسسسگ هفتا جون داره
بعد پا ب فرار گذاشت سریع کفشمو برداشتم نشونه گرفتم و پرت کردم ک خورد تو سرش صدای آخ سهیل با قهقه آرتی و خنده ریز مریم جون قاطی شد
برگشت با حرص نگام کرد ک همون موقع صدای خنده باباهم اومد رفت کنار سهیل زد رو شونش و گفت:تو باید هرروز کتک خور نسیم باشی پیرمرد؟

سهیل با لحن شوخ ولی مثلا اعتراض گفت:بله دیگه پیرمرد هم شدیم....منم از پنج سالگی میفرستادین کلاس های گوناگون ورزشی الان از خودم یه ورزشکار حرفه ایی بودم ن کتک خور عجوزه شما

زدم زیر خنده و گفتم ن اینکه جنابعالی اصلا روی ورزش هم ندیدی?

یه لبخند زد ک خیط شدنشو بپوشونه بابا با آرتی دست داد و گفت بریم داخل
هممون رفتیم تو حال ک من سریع جیم زدم تو اتاقم تا ننه جااان از وسط نصفم نکرده

یه تاپ مشکی ک خرس قرمز پشمالو با چشای توله سگی مشششکی بزرگ پوشیدم شلوار مشکی تنگ استیرج ک اون هم طرح خرس بود ولی برجسته نبود هم پوشیدم موهامو آزاد گذاشتم ک خودشون خشک شن

تا پامو گذاشتم بیرون ....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati

1398/06/07 14:08

#پارت38

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

تا پامو گذاشتم بیرون یه چیزی از رو پام رد شد سریع چرخیدم سمتش مووش کوچلو پشمالو نانازی با سرعت داشت می‌رفت افتادم دنبالش یه گوشه وایساد آهسته آهسته رفتم سمتش دستامو باز کردم شیرجه زدم سمتش ک فرار کرد منم پخش زمین شدم
اییییی دردم گرررفت سریع بلند شدم مچ دستمو مالش دادم سریع نگامو چرخوندم تا دیدمش افتادم دنبالش ک دمش و گرفتم

جوونم مامان خیلیی میترسه از موش سریع بردمش تو اتاقم ی نگاهی بهش کردم دلم سوخت خیلی مظلوم نگاهم میکرد زبونی براش در آوردم گذاشتمش تو جعبه فانتزی قشنگم سرشم گذاشتم یه تیکه نون انداختم داخلش ک از گشنگی تلف نشه.دستامو با صابون شستم با نیش باز رفتم پایین رو ب رو بابا و سهیل نشستم ک بابا در حال دیدن فیلم بود نیشم تا بنا گوش باز بود ک سهیل مشکوک نگام کرد و ی تای ابروشو داد بالا منم دوتا ابرومو دادم بالا پایین ک مشکوک تر شد اومد حرفی بزنه ک مامان اومد سمتمون و گفت:خب اینم از مهمونا ..ارتام جان شماهم حتما بیایید
با تعجب نگاشون کردم گفتم کجا بیان؟

مامان:ای وووایی ب تو نگفتم?

+چیووو?

مامان؛امشب مهمونی داریم همه اقوام هستن

با جیغ اعتراض کردم:مممماماان?

مامان بیخیال ی شونه انداخت بالا و گفت؛حالا ک شده چکار کنم مثل بز نگاش کردم ک سهیل زد زیر خنده

آرتی رفت ک آماده شه برا شب لب و لوچم آویزون شده بود
رفتم اتاقم ک سهیل شیرجه زد تو اتاق گفت:نسسسیم

+زهرررالاغ چیه باز چی میخایی؟

چپ چپ نگام کرد و گفت:پایه شیطونی هستی؟ امشب؟

با ذوق گفتم:چارپایتم لووتی

سهیل محکم کوبید تو سرم و صداش و نازک کرد مثل مامان و گفت:
:دختره چشم سفید دختره بیشور چندبار گفتم اینجوری مثل خیابونیا (همون لحظه مامان اومد تو اتاق و فهمید جریان چیه دست ب سینه پشت سر سهیل وایساد هی ابرو مینداختم بالا ک خفه شه ولی نمیفهمید)مثل این پسرای خیابونیا حرف نزن عجوزه چقد تو بی ادبی بیشعور عوضی خر ک مامان کوبید تو سرش و گفت توله ادای منو در میاری بزنم نصفت کنم؟
سهیل چشاش در اومد از تعجب سریع چرخید سمت مامان و ی ماچ آبدار از گونش کرد و مثلاً با ترس ولی بامزه گفت...


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#fati

1398/06/07 14:08

#پارت39

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سهیل با لحن ترسیده ولی بامزه گفت:قربونت بشم ننه خوب شد اومدی این عجوزه داشت پشت سرت زرت و پرت میکرد منم هی میگفتم خاک تو سرت ادای مامان جونمو و در میاری دیدی ک دختر باباست و نمیشه گفت بالا دماغت چشه و نمیشه بهش چیزی گفت اگرم بگیم می‌ره میزاره کف دست بابا و من دیگه مو نداشتم و... داشت همینجوری چرت و پرت میگفت که مامان زد زیر خنده و کوبید توی کمرشو گفت:ذلیل نشی پسر خیل خوب نمیخاد ناست مالیش کنی

+راست میگه دوغ مالیش کن ?

مامان چپ چپ نگام کردو گفت:نسیم خانم برای شب اماده باش نگی نگفتم من گفتم.
با اعتراض گفتم:اِع مامان باید زود تر هماهنگ میکردی منو سهیل با دوستامون قرار داشتیم.

مامان یه ویشگون ریز از هر دو تامون گرفتو گفت :بیخود شما هیچ جا نمیرید اوکی.

سهیل بالاخره گفت:گاخوردم?
زدیم زیر خنده که مامان رفت بیرون نشستیم با سهیل نقشه کشیدیم...


سه ساعت دیگه مهمونامیرسیدن و من هنوز دلیل این مهمونی یهویی و نمیدونم ?

لباس شب مشکی که فقط یه بند روری شونه راست داشتو دامن کلوش که قسمت چپ دامن تا ران کوتاه بود ولی طرف راست تا پشت پام بلند بود و اون طرف چپ خیلی تو چشم بود . مو هامو سریع بابلیس کردمو ویه خط چشم کلفت و مشکی با سایه چشم نقره ای کشیدم خط چشممو ادامه دادم که چشم هامو کشیده ترنشون میداد مو هامم ازاد رها کردم و کفشای صندل مشکیم که چند نگین روش کار شده بود پوشیدم که توسط چند بند دور مچ پام میپیچید وگره میزنیم . یه رژ لب سرخ با یه برق لب که کار ارایش ولباسم تموم شد لاک هم که نمیتونم خودم بزنم یکی باید برام بزنه ? تو همین فکر بودم که صدای زنگ خونه امد خرامان خرامان (غلط کردی مثل بز )رفتم پایین تا خاله مهتاب و دیدم یه جیغ زدم و پریدم تو بغلش که خندید و گفت :خوبی ولوله ؟

+عالیم ?
که صدای سلام

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fatii

1398/06/07 14:08

#پارت41

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔


علی پسر اون یکی پسر خالم بود برگشتم طرفش که سرشو انداخت پایین اوخیی بچم یه کم مذهبی و خجالتیه

نیشم باز شد ازخجالتش وبا شیطنت گفتم:بهههه اقا علی . خوبی پسر خاله جان .

یه چیزی زیر لبش زمزمه کردو اروم گفت :ممنون دختر خاله شما خوبی .

سهیل خندیدو دست علی رو گرفت و رفت خاله با خنده (مادر علی)گفت:بازتو سر به سر پسر محجوب من گذاشتی؟

زدم زیر خنده وگفتم : جان خاله این به کی رفته؟ داییش مه یع عجوبه مثل خودمونه شنا هم که مثل بنده شوتی عمو(شوهر خاله) هم که مثل خودمونه این به کی رفته اینقد مذهبیه؟
خاله زد زیر خنده و امد بغلم کرد و زیر گرشم گفت:انشاا... وقتی عروسم شدی خودت ادمش میکنی .
یه نعوذباالله گفتم که خاله فهمید?.

علی پسر خوش هیکل وهمچنین خوشکلیه که چشماش مثل *** مشکی مشکی که ادم محو چشاش میشه بینی ساده و ابروهای کشیده و مردونه که برنداشته ولی خدا دادی تمیز هستند لباشم مثل دیگر پسران نه قلوه ای نه نا قلوه ای? حالا بیخیال اینا باید به نقشه امروز فک کنم جووووننن چه شود ...

کم کم همه امده بودند از خانواده پدری تا مادری که عمه (اتنا)پرسید :مه لقا(مادرم) این مهمونی که همه دور هم جمع شدیم مناسبتش چیه حالا؟

مامانم مثل همیشه سنگین ولی مهربون گفت:راستش خیلی وقته هممون اینجوری جمع نشده بودیم گفتم یه مهمونی ساده بگیرم که فرستی برای دور هم جمع شدنو داشته باشیم

+مهدی نوه عمه اتنا گفت:بارکلا به زن دایی خودم .

بعد سوت زد
همه به وجد امدن منم رفتم طرف باند ویه اهنگ شاد و قری گذاشتم که ...

@manootoo_baham_zirbaroon


نویسنده
#Fati

1398/06/07 14:10

#پارت42

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

ویه اهنگ شاد گذاشتم که مثل قوم مغول ریختن وسط?

سهیل وپسر خاله هام هی مسخره بازی در میاوردن و مثل زنای عرب قر باسن میومدن و موهاشونو دور سر خودشون میچرخوندن همه دلشون و گرفته بودن و میخندیدن امیر پسر خالم هی قر ریز میومد و چهرشو باناز این ورو اون ورمیکرد که همون لحظه سه تا عفریته امدن کنارم? هانیه و فایزه و نوا که در حد بنز از این سه تا متنفرم?

هانیه اوه نسیم لین چیه پوشیدی اصلا بهت نمیاد.

فایزه:اوه هانی راست میگه ارایش هم که نکردی.

یه لبخند ژکوند زدم و گفتم: ادم باید خدادادی خوشکل باشه نه اینکه با هزار قلم ارایش خوشکل کنه...

تا امدم ادامه بدم کع نازی دختر عمم پرید تو حرفم و گفت:ماشاا... نیسم اینقدر خوشکله که گونی هم بپوشه بهش میاد با همین لباس ساده چشم همه در امده به خصوص امثال شما ودخترای فیس و افاده .

هانیه عصبی شدو گفت:هه ما به این حسودی کنیم.

وسریع راشو گرفت و رفت تا بیشتر از این خیط نشه?

یه چشمکی به نازی زدم و گفتم:دمت گرم?

لباسی که هانیه پوشیده بودیه لباس شب کوتاه بود که سر جمع نیم متر هم پارچه نبرده بود ازبالاو پایین اب رفته بود(دکلته قرمزکه روی لباس سنگدوزی شده بودوتااخر لباس پخش شده بودن با یع کفش پاشنه بلند قرمز)فایزه هم پیراهن نیم تنه که قسمت جلوش گره میخوره بایه لی شلوار مشکی که یه کم پایین تر از زانوش بودویه کفش اسپرت سفید ست پیراهنش پوشیده بود نوا که اینقدر ار خود راضی وفیس و افاده ای بود و همه رو ازبالانگاه میکنه یه لباس دکلته بلند که قدشو کشیده تر نشون میداد و از تخته سینه تا کمر سنگدوزی و مروارید دوزی بودو یقش هم یقه هفت ک دور تا دورش و مروارید دوزی کرده و پشت لباس هم تاکمر باز بود و رنگ لباس هم مشکی از حق نگذریم لباس شیکی بود حیف این لباس برای اینجور ادمی.

رفتم تو اشپز خانه که هانی داشت غیبت منو میکرد هانی:هه دختره چندش فک کرده کیه... بعد از این حرف من وارد اشپز خونه شدم که حرف تو دهنش ماسید و دهنش باز موند یه پوزخند بهش زدمو گفتم:ننت بهت یاد نداده که غیبت کاربدیه ؟

باحرص نگام کردو هچی نگفت منم یه لیوان اب پرتقال خوردمو رفتم بیرون و پوکیدم از خنده.
سهیل سرو روش پر از خامه شیرینی بود و همه دلشونو گرفته بودن و میخندیدن?

رفتم کنارشون وگفتم: چیشده

ارتی باخنده گفت: داشت کرم میریخت ماهم نشوندیمش سر جاش ببین چه بچه خوبی شده ?
خندیدمو رفتم کنارش که گفت:نسی خبر مرگت کجا بودی ؟پایه مسخره بازی هستی؟

چشمکی زدم وگفتم :اوکی.

یکم که گذشت یه فکر اومد تو سرم که همون لحظه هانی اینا امدن تو حال

1398/06/07 14:11

تا سهیل و دیدن زدن زیر خنده و با تمسخر گفتن:هه چی شدی اقاسهیل شیرین شدی ؟

سهیل هم کم نیوورد و گفت :من شیرین بودم مثل قند عسل مهم اینه مثل بعضیا زهرمار نیاشیم تلخ وزننده

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati

1398/06/07 14:11

#پارت43

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سهیل هم کم نیوورد و گفت:من شیرین بودم مثل قند عسل مهم اینه مثل بعضیا زهرمار نباشین و تلخ زننده
با حرص نگاش کرد.و هیچی نگفت

چند مین گذشت ک سهیل ی اشاره زد توجهم بهش جلب شد ک با ابرو ب یچیزی اشاره میکرد رد نگاهشو گرفتم رسیدم ب علی?

نیشم باز شد ک سهیل خندش گرفت و رفت سمت علی یچیزی تند تند ب علی گفت ک علی چشاش زد بیرون سهیل خودشو گرفته بود تا نخنده هی ویشگون ریز از پا خودش می‌گرفت سریع ب سمتشون رفتم ک سهیل تا دید منو گفت اهت اینم نسیم مگه همینجوری ک من گفتم نیست نسیم؟

چشامو ریز کردم آخه من الان چی بگم الاغ ک سهیل گفت؛مگه دختره دم در نیس؟

ی لبخند زدم ک از بس کج و کوله بود سهیل زد ت سرم و گفت:نسیم حالت خوبه بعداز من چیزی بهت گفت

+ن ن چیزی نگفت ...مات حرفاش موندم هنوز

علی با زد تو پهلو سهیل و پته پته گفت:م...مرگ م...مرگ من راسته سهیل
تف تو ریش نداشته سهیل عنتل نمیگه چیشدع چی ب این گوساله فلک زده گفته ک اینقدر ترسیده

سهیل خودشو نگران نشون داد و زد تو سر این فلک زده و گفت:آخه *** این چ کاریه تو کردی

علی با عجز گفت والا بلا من این غلط و نکردم?

سهیل:زدی دخ...

علی سریع جلو دهنشو گرفت رو کرد با من با شرم گفت:نسیم خانم میشه ی چند دقیقه مارو تنها بزارید؟

شونمو انداختم بالا و ی اوکی گفتم و رفتم کنار مامان ک گفت:چی گفتن ب اون بدبخت گفتین ک اینجوری رنگش پریده
زدم زیر خنده و گفتم خودمم هنوز نمی‌دونم جریان چیه
همینجوری خیره بهشون بودم ک علی یهو زد تو سرش و دوید سمت در ک پاش گیر کرد ب پایه میز خورد زمین ک پخی زدم زیر خنده چون صدای آهنگ بلند بود هیچکس جزع اونایی ک کنارش بودن نفهمیدن سهیل زد زیر خنده ک سریع خورتتش رفت کمکش بلندش کرد علی سریع جمع و جور کرد خودشو دوید سمت در ک سهیل با خنده اومد سمتم و جریان و بهم گفت ک چی بهش گفته پوکیدم از خنده بدبخت بهش گفته بود ....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#fati

1398/06/07 14:12

#پارت44

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سهیل اومد سمتم و جریان و بهم گفت که چی بهش گفته پوکیدم از خنده بدبخت بهش گفته بود یه دختره اومده در خونه جیغ میزنه و گریه می‌کنه عکس علی و نشون میده ک در حال کارا خاک بر سر با یه دختره و ادعا می‌کنه ک بعداز انجام کار ازش فیلم گرفته و پخش کرده تو اینستا پخش کرده

+خخخخخخخ خدا لعنتت کنه... ووووایی???اونم کییییییی علی شیخ مجلس و قومخیش محل????????

سهیل ی خنده خبیثی کرد ک علی با حالت پکری وارد شد نگاهی دور تا دور چرخوند ک رو سهیل موند اومد سمتمون گفت:سهیل جان من سرکاری بود؟

سهیل:ن چیشد مگه؟

علی:کسی بیرون نبود

سهیل:وا مگه داداش توقع داشتی وایسه؟

علی پوفی کشید و گفت:چکار کنم سهیل دارم دیونه میشم..من ب جون خودم ب قرآن من همچین غلطی نکردم
دستشو گذاشت رو سرش ونشست رو زمین و گفت چکار کنم سهیل دارم دیونه میشم ب خدا

سهیل:هیچکار بابا نمیخاد کاری کنی چون کلا دروغ بود
تا این حرف از دهن سهیل در اومد سریع سرشو گرفت بالا ک گردنش نشکسته باشه صلوات سریع بلند شد و گفت گوششو گرفت سمت سهیل و گفت:سهیل من نفهمیدم چی گفتی دوباره بگو
سهیل نیششو باز کرد?زد رو شونش و گفت:دروغ داداش دروووغ
علی یه چشم قوره رفت و داد زد:میییییکشمت سهیل
خم شد کفششو در آورد ک سهیل فرار کرد علی کفشو پرت کرد ک سهیل جا خالی داد توجها جلب شد سمت این دوتا علی اونیکی کفششو در آورد و افتاد دنبال سهیل همه با تعجب ب علی نگاه میکردن خخخ آخه علی سربزیر و این کارا?
سهیل دیگه طاقت نیاورد و زد زیر خنده و وایساد ک علی کفششو پرت کرد خورد تو سر سهیل و رسید ب سهیل زد تو سرش و گفت:خبررررت نیاد بیشششعور این چه کاری بود ک کردی?
سهیل گفت خخخ نزن داداش نزن?کار من نبود کار نسیم بود
داشتم شربت آب انار میخوردم ک تا این حرف و زد پاشیدمشون بیرون از دهنم ک همه زدن زیر خنده ک علی چپ چپ سهیل و نگاه کرد ک سهیل نیششو براش باز کرد و هیچی نگفت همه مرده بودن از خنده ک خاله مهسا(مامان علی)چکار پسر مظلوم من دارین

هانیه:هه خاله جان بعضیا از هر راهی برای جلب توجه علی پیدا میکنن

علی اخماش رفت تو هم ک....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati

1398/06/07 14:12

#پارت45

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

علی اخماش رفت تو هم ک مامانم گفت:هانیه جان چرا همه رو مثل خودت میبینی عزیزم

خاله مهتاب با شرم اومدن کنارم و آروم بهم گفت:شرمنده ام خاله من موندم این دختر ب کی رفته ک اینقدر غد و ازخودراضیه والا ن من ن حمید اینجوری نیستیم
خاله رو بغل کردم و گفتم:ای الهی من قربون خاله مهربون خودم برم..می‌دونم خاله خودم
خاله با ذوق محکم فشارم داد ب خودش و گفت:عزیزمی خاله جون
....
مهمونی عادی داشت برگذار میشد وقت شام بود نگاهم افتاد ب هانی ی نقشه توپ اومد تو ذهنم ک همون لحظه فرهناز دختر عمم اومد کنارم و گفت: چ خبر تحویل نمی‌گیری خانم خانما
زدم پس سرش و گفتم:ای بر خرمگس معرکه لعنت
زد زیر خنده و گفت:در حال دید زدن ووو عشقولی بازی بودی کلک
ویشگونی ازش گرفتم ک جیغ زد و سریع دستشو با اونیکی دستش مالش داد تا دردش کمتر شه زیرلب فش+18 میداد بهم

+آخه بزغاله منو دید زدن?

_من چه بدونم گوسالع..چرا میزنی...حالا بگو چیکار میخواستی بکنی
نیشمو باز کردم و ابرو انداختم بالا و گفتم:مزش میپرع
چپ چپ نگام کرد و گفت:عنتر
سریع از کنارش جیم شدم رفتم طبقه بالا جعبه رو برداشتم موش کوچلو خوشملمم برداشتم جوری تو دستم گرفتمش ک معلوم نشه
رفتم تو آشپزخونه خونه همه در حال بگو بخند و زدن تو سر کله هم دیگه بودن سهیل و علی و آرتی و چندتا دیگه از پسر خالها و عمها کنار هم بودن ک سهیل یچیزی می‌گفت اونا قاه قاه میخندیدن بیششورا
حیف جای ارشا دایی نازنینم خالیه تو کانادا درحال درس خوندنه
بیخیال اینا آهسته رفتم کنار......


@manootoo_baham_zirbaroon


نویسنده:
#Fati

1398/06/07 14:13

#پارت46

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

بیخیال این حرفا آهسته رفتم کنار هانیه موش بی زبون بدبخت و گذاشتم روموهاش ک رو شونش ریخته بودن هیچی حواسش بهم نبود ادامه دادم راهو ی لیوان آب ریختم خوردم لیوان و گذاشتم تو سینگ دستامم با ریکا چندبار شستم و دستامو خشک کردم و رفتم رو صندلی جلو هانی نشستم ک سرشو بلند کرد از تو گوشیش ی نگاه بدی ب من کرد ک ی لبخند زدم چشاش درومد همون لحظه موش حرکت کرد افتاد رو دستش ک گوشیش تو دستش بود سریع نگاشو چرخوند سمت دستش تا موشو دید یه ججججیغ فرا نارنجی کشید و گوشیش و پرت کرد سریع از رو صندلیش بلند شد و همه جمع شدن دورش منم دست ب سینه و لبخند آرامش بخشی نگاهش میکردم که سهیل نگاهش افتاد بهم زد زیر خنده

خاله مهتاب کنار هانی نشست وفت:چیشده عزیزم؟

هانی؛مو...مووشششش مامان???

مامان زد رو لپش گفت:خاک عالم موشش؟اونم خونه ما؟...(با چندش)اووونم تو آشپزخونه?

بلند شد اومد سمتم دستشو برد بالا ک منم بلند شدم تا اومد بزنه دستشو گرفتم و پیچوندم ک جیغش رفت هوا عصابم ریخته بود بهم کسی حق نداش دست رو من بلند کنه این و همه میدونستن
خاله اومد سمت هانی ک ولش کردم اشک تو چشماش جمع شده بود دستشو میمالوند ک خاله با عصبانیت دستشو کشید برد تو حال
سهیل یه لیوان آب داد بهم ک پخی زدم زیر خنده ک پرهام گفت:ای ممممرگ چشات مثل سگ پاچه میگیرن تو داری میخندی
چشمکی بهش زدم ک خندید

خلاصه ساعت دو مهمونی تموم شد ایناهم رفع زحمت کردن?والا دارم میمیرم از سردرد

....

سرم ی لحظه سوخت بعد حس کردم موهام درد گرفتن ک ...


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#fati

1398/06/07 14:13

#پارت47


من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سرم ی لحظه سوخت بعد احساس کردم موهام درد گرفتن ک سریع چشامو باز کردم سهیل با نیش باز چند سانتی صورتم دیدم

یکم گیج نگاش کردم ک نیششو برام باز کرد چشامو چرخوندم سمت اون سمتی ک سرم درد گرفته بود بعد نگاهی به سهیل

+جججججججججججججججججججججججججججججججججججججیغ...توله سگ
بعد با سرم محکم کوبیدم تو سرش ک سر خودم بیشتر درد گرفت تا اون الاغ
خخخ ولی از جیغم چنان ترسید دو متر پرید هوا
سهیل بلند شد نشست و پیشونیش و مالش داد و گفت?:دست خدا رو باید بوسید ب تو حلق نداده حححححححححلق داده..جیغ ک نمی‌زنی ججججیغ میزنی
پامو بلند کردم کوبیدم تو شکمش ک ی آخ گفت و پرت شد از رو تخت پایین?
ی فش داد بهم و گفت:کره خر پاشو باید بریم خرید.. دانشگاه و ک پیچوندی
نگاهی ب ساعت کردم 9/5بود نهههههههه دانشگام☹️

بدون حرف بلند شدم رفتم سمت دسشویی ک این الاغ جفتک پروند (جاپایی گذاشت)خوردم زمین ایییی ننه مررردم زانوهام سریع برگشتم سمتش ک نیششو باز کرد گفت این ب اون در بعد سریع جیم زد

رفتم دسشویی بعد از مسواک زدن رفتم اتاق پرو نگاهی ب مانتوهام کردم ک اهم در اومد من الان چی بپوشم
مانتو خاکستری ساده ام و پوشیدم بعد ی شال مشکی ک حالتش مثل گیپور بود پوشیدم موهامم جلوشونو کج ریختم تو صورتم بقیشونم آزاد گذاشتم شال و دور گردنم پیچوندم شلوار مشکی لوله ایی با کفش ک کالج خاکستری بپوشم
رفتم تو دنیای دخترانه صورتیم (اتاق آرایش)ی برق لب بعد خط چشم نازک مشکی کشیدم
خب منکه آماده ام کیف دستی خوشمل ست کوله دانشگاهیمه هم برداشتم گوشیم و کارت بانکیمو گذاشتم داخلش
و رفتم پایین گونه مامان و بوسیدم رفتم سمت در کفشامو پوشیدم رفتم سمت ماشین سهیل

گفت: اووهووو
نیشمو باز کردم چیزی نگفتم حرکت کرد نیم ساعت بعد کنار جاده زد کنار با تعجب نگاش کردم ک گفت الان میام

چندمین از رفتنش گذشته بود حوصلم سر رفته بود تکی پیامی داد(کجایی)

+تو ماشین سهیل

_غلط کردی دروغگو..من چنددقیقه پیش زنگ زدم مامانت گفت خوابی

+اون موقع خواب بودم ن الان

_گمشو عمته عرعر

_بصبر الان عکسی بفرستم برات
قطع کردم ی سلفی گرفتم از خودم فرستادم براش ک زنگ زد ی عالمه فهشم داد بیشوووور???
سهیل اومد ک بهش گفتم ‌....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati

1398/06/07 14:13

#پارت48

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سهیل اومد ک بهش گفتم بریم خونه من ماشینمو بردارم بریم پیست ؟

سهیل یکم فکر کرد و گفت:جمعه بریم؟ همه باشن؟
دستامو کوبیدم بهم گفتم ارررره جمعه میریم
سهیل ی سینی گرفت جلوم ک پر بود از آب انار بستی با ی کاسه کوچیک پر بود از این ترشکای ملچ ملوچ ???????

سریع گرفتمشون ک خندید با ولع از هرکدوم ی قاشق میزاشتم تو دهنم همشونو خوردم برگشتم سمت سهیل ک زد زیر خنده

+☹️چرا میخندددی؟
دستشو اورد سمت لبم و پاک کرد اطافشو گفت؛خخ هرچی هم سنت بره بالا بازم بچه ایی?..نگاه چجوری خوردی تمام صورتت چسبناک و قرمز شده
آفتاب گیر ماشین و دادم پایین تو اینه نگاهی ب خودم کردم ک خندم گرفت
آب معدنی داد دستم پیاده شدم صورتمو شستم دوباره سوار شدم ک گفت:کجا بریم حالا؟


+نمدونم هرجا رفتیم..

جاتون خالی رفتیم پارک سر ب سر پیرمردهاو پیرزن ها میزاشتیم یا جونارو اسکل میکردیم مثلاً یکی از نقشهامون این بود ی آدرس بنویسیم روی ی برگه بره نشون ی دختر بده و آدرس بخاد من از راه برسم فک کنم داره شما ه میده????
سهیل رفت سمت ی دختر ک مانتو قرمز تنگ با شلوار سفید با کفش مشکی سفید شالش هم سفید بو با طرح گل‌های قرمز
سهیل برگه رو گرفت سمت ی دختره ک من وارد بازی شدم

مثلاً با گریه و تعجب:تو..تو داری چیکار می‌کنی

سهیل سریع برمیگرده سمتم با دختره م میخاد مثلا توضیح بده ک داد میزنم

+خفففه ششششو حرررف نزن هیسسسس ..شماره میدی حالاااا

دختره رفت چیزی بگه ک...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati?

1398/06/07 14:14

#پارت49


من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

دختره اومد چیزی بگه ک مثلا با بغض گفتم: خیلی نامرده بهش اعتماد نکنید
بعد جلو دهنمو گرفتم و پشت کردم بهشون ازونجا دور شدم ک سهیل صدام میزد ک وایسم خخخخ خیلیارو اینجوری اسکل کردیم ک ظهر شد برگشتیم خونه?

...
قرار شد با سهیل و آرتی و اون دوتا الاغ با بروبچ(سعید و فری اینا)بریم پیست

لباس سر تا سر مشکی پوشیدم بعد گرمکن هم پوشیدم ی شال روسری آزاد انداختم رو سرم موهام آزاد باشن راحترم
کفشای اسپرتمو پام کردم گونه مامان ک حرصی نگام میکرد بوسیدم رفتم سمت در ک داد زد
_خودت ب درک مواظب ماشینت باشیااا نبینم تصادف کردیا

با حرص نگاش کردم گفتم:دست کمم گرفتیا مامان?

سویچ ماشین هایوندل آبی متالیکمو برداشتم ک حمید دم در سر بزیر وایساده بود سویچو دادم دستش ک بره ماشینمو از پارکیگ بیاره تکی پیام داد ک دارن میرن پیست جوابشو دادم منم الان حرکت میکنم

از پلها رفتم پایین ک ماشین و حمید اورد من عاشق این ماشینم بودم فقط فقط هم گذاشتمش برا پیست?

تشکر کردم سوار ماشین شدم عینک آفتابمو از تو داشبورد برداشتم گذاشتم رو موهام بعد پامو تا ته گذاشتم رو گاز ک ماشین از جا کند ب سرعت ب سمت در رفتم ک خودکار باز شد خودش ی ترکاف زدم از خونه زدم بیرون خخخ الان مامان فش بارونم کرده?

راه یک و نیم ساعتی رو روی 50 دقیقه رفتم?

رسیدم دم در پیست با ی تک بوقی در و باز کرد خیلی شلوغ بود هرجارو نگاه میکردی آدم بود
رفتم پاتق خودمون ک بچهارو از همون راه دور تشخیص دادم ماشین و پارک کردم پیاده شدم ک سهیل گفت:جووون عشق منم ک اومد?
زدم پس سرش ک سعید زد زیر خنده بعد پانی پاشو مثل بچه‌ای تخس کوبید زمین گفت:هنوز باورم نمیشه استادمون اونم اونجور استاد ب این سختگیری قراره مسابقه بدیم?
هممون زدیم زیر خنده ک سعید گفت...

@manootoo_baham_zirbaroon


نویسنده
#Fati?

1398/06/07 14:14

#پارت50

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

هممون زدیم زیر خنده ک سعید گفت:نترس اگ تونستی ببری منو جایزه هم داری پیش من

من:بابا این سعید خرع از خودمونم اوسکلتره?

همه زدن زیر خنده ک اعلام شد مسابقه قراره شروع شه سهیل گفت من حوصله مسابقه ندارم بچهاعم میدونستن میبرمشون پس اوناهم گفتن ن سعید هم ک گفت حوصله تمرکز نداره پس فقط خودم موندم و آرتی
سوار ماشینمون شدیم بعداز پوشیدن کلاه ایمنی و بستن کمربند رفتیم تو جایگاه رو خط شروع مسابقه وایسادیم تعداد شرکت کنندها ب 7نفر میرسیدن
ثانیه شمار روشن شد
5
4
3
2 ( پامو گذاشتم رو گاز و ترمز ک لاستیک‌های ماشینم ازشون دود بلند میشد)
1 یککککک
ی آژیر سوت مانند بلند شد ک همه ماشینها از جا کنده شدن با سرعت میرفتیم
دوتا ماشین جلوم بو. ک یکیش آرتی بود و از طرز رانندگیش با خبر بودم ب سرعت از کنارش رد شدم فقط من موندم و اون ماشین لکسوس قررررمز رنگ خیلی ناناز جلوم بود با مهارت رانندگی میکرد
هرچی میخواستم بزنم ازش جلو ک نمیزاشت لعنتیییی
اخرای مسابقس ب خط پایان نزدیکیم من نمممیخوام دوم شم
یهو سرعتش و کم کرد ک زدم جلوو ک دیدم ی پیچ خییلی بزرگ و شیب دار چون سرعتم بالا بود اگر بزنم رو ترمز چپ میشم و معلق میزنه ماشین پس جهنم و ضرر دستی ماشین و کشیدم و فرمون هم تا آخر چرخوندم ماشین خیییلی قشنگ از لب جاده دور خور و افتادم تو صافی?

+یوووووووهوووو اینهههه??
دستی و خوابوندم و پامو تا ته گذاشتم رو گاز و از خط گذشتم?? ?

پیاده شدم ک پشت بلندگو اسمم برنده خوندن ک همه ریختن دورم خیلی طرفدار دارم من اینجا چند ساله ک اول میشم اصلا نمیتونم ب خودم بقلبونم ک دوم یا کمتر شم
ماشین لکسوس دوم شد ک یکم جلو تراز من پارک کرد و بعد پیاده شد
ججون چ تیییپی?پشتش ب من بووود ضایهه?
برگشت نگاهی ب من کرد اوه اوه اخماش و گوگولی من ک یه دختر مثل ی میمون از درخت آویزون میشن از گردنش آویزون شد
سهیل زد تو کتفم و گفت:خیلی خری نسی این چ سرعتیه سر پیچ اگ فقط چند میلی اینورتر بودی از جاده پرت می‌شدی و ماشین چپ میشد اونم با سرعتی ک تو داشتی عمرا زنده میموندی مردم و زنده شدم?
از بالا چشم نگاش خواستم بکنم ک با قد درازی ک داشت چشام لوچ شدن همه زدن زیر خنده کنجکاو اون پسره شدم دوباره نگاهی به سمتشون کردم ک پسره تکیه داده بود ب ماشین و سیگار مارک دار میکشید ازون بو قشنگا? دختره تند تند باهاش حرف میزد انگار یچیزی و توضیح میداد
قیافه پسره از دور چشم ابرو مشکیدیده میشد با پوست سبزه با لب و بینی ساده خیلی خوشگله در هرحال
دختره رفت حرف بزنه ک یچیزی بهش گفت

1398/06/07 14:14

ک....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fatii?

1398/06/07 14:14