#پارت83
من??و??تو باهم زیر بارون☔
صدا تق توق خوردن وسایلا ب همدیگه کفر من و در اوردن دیگه بالشت و محکم کوبیدم رو سرم ک صداها کمتر شن ولی فایده ایی نداره بلندشدم نشستم با صدای جیغی گفتم الهی بممممیرید گوسالها چ خبرتونه....خیر سرم خوابیدماااا عیصر کلاس دارم مرا....
با صدای خندی بچها دست از غر زدن برداشتم بزور چشامو باز کردم ک فرید و سهیل و تکی و نگین و دیدم دست ب سینه دارن ب من میخندن
+رو اب بخندین الاغا ب چی میخندین?
تکی و نگین اومدن سمتم دستم و گرفتن کشیدن ک تکی گفت:کمتر غر بزن گولاخ زشت
با تخسی گفتم +گولاخ زشت داییته
خندشون گرفت نگین و تکی من و پرت کردن تو دستشویی تکی با خنده گفت ؛لولو خورخوره اول خودتو تو اینه نگاه کن بعد جیغ جیغ کن?
بعد سریع در دسشویی و بست ایششش مگه چمه ب این قشنگی از خداشونم با....
جججججججججیغ این دیگه چ وضعشه چرا اینجوریم؟؟؟???
زبونم لال مث این این ننه شوهر مردها شدم ک شب تا صب عر میزنن چشاشون قرمز میشه و پف میکنه
چشام ب اندازه نیم میلی کلا باز شدن موهامم ک ب شیر گفتن زرشششششک?
حق دارن بهم بگن زشت ایش,الاغا
بچها همه وسیلهارو از اتاق ریخته بودن بیرون حالا وقت چیدن اتاف بود دونه دونه درمورد کجا بودن وسایلا توضیح دادم دخترا با ذوق شروع ب اینکه خیلی قشنگ میشه کردن پسرا هم فقط سر تکون دادن و بعد شروع ب چیدمان بودیم ک با صدای ارشام توجهمون جلبش شد
:ینی یه اتاق اینقدر مهم بود ک از صبح اسایش و ارامش و ازم گرفتید؟
دست ب سینه ب در اتاق تکیه داده بود و پوزخندی ک رو لبش بود عصابمو ریخت بهم دستامو ب کمرم زدم گفتم:میتونستید تو اتاقتون بمونید و در هم ببندید تا صداها ارامش و ازتووون نگیره
این تیکه اخرو با طعنه گفتم ک اخماش رفتن تو هم گفت:فک نکنم با بستن در صداها کمترر شه ..جناب عالی هم بخاطر همین سروصداها از خواب بیدار شدین و جیغ و داد راه انداختید
حق با اونه اما منم کسی نیستم ک ساکت بمونم اومدم جوابش بدم ک سهیل گفت:ببخشید ارشام جان حق با توعه ولی ی امروزو تحمل کن بزار این اتاق تموم شه دیگع (با خنده ادامه داد)مزاحمممم ارامشت نمیشیم
ارشام هم خندش گرفت گفت:حلناق توله من و مسخره میکنی...اینکه حق با منه و ب خواهر جونت حالی کن
عه عه عه بی ادب خودتی (...) اومدم جوابش بدم ک سهیل با حرکت چشم ازم خواست سکوت کنم هوووف ارشام یکم ریش نداشتشو خاروند بعد نشست رو کاناپه رو ب رو در ک حالت تخت داشت و چندتا کوسنی ک گذاشته بودم زد عقب نشست یکیشون هم گذاشت رو پاهاش دستشو تکیه ب چونش داد گفت حالا ک اینقدر درگیر این اتاقین برام جالب شد بدونم چجوری
1398/06/07 14:27