The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#پارت69

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

با تکی رفتیم تو پذیرایی ک از صحنه ایی ک دیدم چشام زد بیرون?
یکی از پسرا پشتش ب ما بود و سعی داشت با باسنش یچیزیو بنویسه و ب اونا دیگه از خنده زیاد قرمز شده بودن بفهمونه ?
یهو صاف وایساد و دست ب کمر زد و شاکی گفت :کووفت مسخرها دارم یکساعت نمایش بازی میکنم یکیتون بجا هرهر و ترتر بگین چی دارم میگم دیگه
تکی یهو دوید سمت پسره نزدیکش ک رسید پرید رو کولش ک پسره از ترس ی دادی زد ک صدا خنده بچها باز رفت رو هوا?
ی فوش ب تکی داد ک تکی نامردی نکرد گوشش و دندون گرفت ک دادش رفت هوا
تکی با ی حرکت سریع و سه پرید پایین و پا ب فرار گذاشت ک پسره برگشت افتاد دنبالش ارش پسرعمو تکی بود
بعداز چندور دیوویدن دور پذیرایی و آشپزخونه تکی داد زد
_نسسسی این هار شده .... خفش کن بعد دید سمت من از کنارم رد شد منظورش و فهمیدم ارش یکم مشکوک نگام کرد ولی بیخیال باز افتاد دنبال تکی از کنارم خواست رد بشه جاپایی گذاشتم براش ک ب سر اومد رو زمین خخخ بازم چیزیش نشد برگشت سمتم با حرص نگام کرد ک گفتم چیه تقصیر توعه پام خسته شد درازش کردم?
یچیزی زیرلبی گفت بلند شد بچها از بس خندیده بودن کف خونه ولو شده بودن
توهان(داداش تکی):دخیا بدویید برید یچیزی درست کنید ک مردم از گرس..
هنوز حرفش تموم نشده بود ک ما دخترا دست ب سینه جلوش وایسادیم ک گفت:من ب شخصه غلط خوردم
خندمون گرفت ولی همونجوری مثل زهرمار جلوش وایسادیم ک گفتم:ببین تیام خان..اینجا قانون داره دخترا نوکر شما پسرا نیستن...پس چی میشع؟ .. ی روز ما ی روز شما اوکی؟
توهان؛باشه پس..
+پس امشب با شما
دخترا زدن زیر خنده ک توهان چون من و می‌شناخت اخلاقم دستش بود هی زیر لب غر میزد بلند شد ک زدم تو سرش گفتم خودتی
چپ نگام کرد ک نیشمو براش باز کردم
رفت بالا سر پسرا دست ب کمر مثل نامادری سیندرلا شروع کرد ب جیغ جیغ کردن پسرا غرغر کنون رفتن تو آشپزخونه فقط آق آرشام نرفت ک یهو ی لنگ کفش از تو آشپزخونه اومد صاف خورد تو سرش ک دومتر پرید هوا منفجر شدیم از خنده بعد صدا برادر نگین :هووویی خوشگل خان بیا کمک
با حرص بلند شد چندتا فوش آبدار ب فرید داد رفت تو آشپزخونه ک یهو صدا خنده پسرا بعد جیغ و داد فرید اومد .....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#fati?

1398/06/07 14:19

#پارت70

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

پسرا صدامون زدن بریم شام بخوریم
تا نگام ب سفره افتاد چشمام دراومد?
+همین؟
توهان ی پش چشمی برامون نازک کرد گفت:دو نمونه غذا درست کردیم دیگه
تکی:بخوره تو سرتون تخم مرغ و سوسیس سرخ شده اونم بعد از دوساعت?
دخترا خواستن اعتراض کنن ک گفتم :نوچ دوخیا ساکت بار بعد نوبت ماعه?
اوناهم نیششون باز شد نشستن پسرا مشکوک نگامون کردن بعد اوناهم نشستن فقط تنها کسی ک مثل ماست داشت ب این بحثمون نگاه میکرد آرشام بود بدرک پسره ی شیر برنج?
بعداز غذا ما رفتیم بیرون از آشپزخونه ک پسرا ظرفهارو بشورن
آرشام یهویی با پسرا خدافظی کرد رفت بیرون وا این موقع شب ساعت 11شبه? ب منچه عع
بعداز یک ساعت نشستن دور همی رفتم برم بخابم
اتاق قشنگی دارم تکامن صورتی و دخترونس تحتمم دونفرس?

...

صدا زنگ گوشیم بیدارم کرد نگاهی به ساعت کردم شیش بود اووف باید برم دانشگاه
ی مانتو مشکی با شلوار لی تنگ مشکی کفشا اسپرت مشکیمو هم پوشیدم مقنعه دانشجویی هم سرم کردم کیف خوشگل ناز مشکیمم برداشتم وسایلای مورد نیازمو جمع کردم ریختم کیفم زدم بیرون از عمارت محشر آقاجون

...

الان کلاسام با تکی و پانی نیست چند روزه ک پانی و ندیدم دلم تنگ شده براش گوساله ی یادی هم نمیکنه
کلاسام فشرده برداشتم ک برسم ب پای کلاسای عقب افتاده اون ماهم تا ساعت شیش نیم بکوب کلاس داشتم هی ازین کلاس ب اون کلاس وقط خوردن ی بیسکویت هم نداشتم دارم میمیرم از خستگی
استاد با موفق باشید کلاس و ترک کرد ججججججججججججججججججججججججججیغ تموم شد امروز?
...
چندروز میگذره ولی همچنان آرشام ازون شب ک رفت نیومده
قرار بود با تکی و دختر عمو تکی و پانی بریم بیرون دور دور اونا زودتر رفتن من چون کلاس داشتم گفتم شما برید من میام
ب لطف اقاجوووون ماشین ندارم? پول آنچنانی هم ندارم ک بخوام همش آژانس بگیره حالا چیکارشو داری آرتی هرروز پول بهم میده یواشکی

رفتم خونه پسرا در حال خنده بودن اونم چ خنده ایی همدیگه رو قلقک میدادن میخندیدن?
لعنتی زمستون شده همش باید لباس گرم بپوشم?
لباسامو با ی جاکت گرم ابی ک با نوشتنی های انگلیسی سفید نوشته بود پوشیدم موهامم از فرق باز کردم بعد بافتمشون ی شال ابی سرم کردم شال گردن بافت ابی هم پوشیدم بعد کفشای پوتینی ابی سفیدمم پام کردم زدم از خونه بیرون زنگ زدم آژانس
سوار ماشین شدم که یهویی عطسم گرفت هی پشت سر هم عطسه میزدم که ب سختی گفتم:آق(عطسه)آقا شما (عطسه)شما خوش ب(عطسه)بو کننده گ(عطسه)گل نسترن زد(عطسه)ید?
انگار یارو هل شد سریع ی دستمال گرفت سمتم گذاشتم رو دهنم

گلوم

1398/06/07 14:20

نافرم میسوزه آب دهنمو بزور میدم پایین ب سختی چشامو باز کرد دیدم

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati?

1398/06/07 14:20

#پارت71

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

گلوم نافرم میسوزه آب دهنمو بزور میدم پایین ب سختی چشامو باز کردم دیدم همحا تاریکه بوی نم خاک میاد وا من کجام ؟
دستمو چرا نمیتونم تکون بدم؟
یکم دقیق ب دور برم کردم ی پنجره خخیلی کوچیک کنج اتاق بود ک کمی نور تابیده بود داخل نگاهی به خودم کردم رو صندلی با طناب بسته بودنم
هی خودمو تکون میدادم
کی منو اینجوری کرده؟
+هووووویی کی من و آورده اینجا؟....
ن صدایی اومد ن کسی
+الووووووو .... کسی نیی؟
ن انگار کسی نیست
+خبر مرگتون بیاد الهی ...خبر مر
همینجوری داشتم غر میزدم پیش خودم ک در با صدا بدی باز شد نور شدیدی خورد تو صورتم چشامو سریع بستم صدای پاش ک نزدیک میشد می‌شنیدم بعد خش خش کشیدن صندلی یکم چشامو نیم نیمکی باز کردم عادت کرد ب نور
ی پسر رو بروم نشسته بود رو صندلی جلوم
چون نور تو چشام بود اونم دقیقا رو ب رو نور نشسته بود نمیدیدمش?
+تو کی هستی؟
پسره:عشقت
نههه?امکان ندارع من اشتباه شنیدم امکان ندارع
چشام ریز کردم ک انگار فهمید یکم جا ب جا شد گفت ؛نسیم ..نسیمم خوبی؟ ..شنیدم تصادف کردی خوبی الان عشقم ؟
+خفه شووووو ب من نگو عشقم
_پس چی بگم بهت نفسم؟یا خانومم؟
حرصم گرفت غللللط می‌کنه ب من میگه بدنم از حرص می‌لرزید با حرص تمام گفتم:ببند دهنتو عوضی
از رو صندلی ب سرعت بلند شد ک صندلی با صدای وحشتناکی افتاد زمین ههه فک کرده میترسم چشاشو نمی‌دیدم ولی با نفرت تمام بهش نگاه کردم که انگار فهمید سریع از رو صندلی بلند شد صندلی با صدا وحشتناکی افتاد زمین هههه فک کرده میترسم ازش خیلی جدی و پراز نفرت نگاش کردم که عصبی شد با داد گفت: چرا نسیم چررا؟
جوابش سکوت بود و ی نگاه پراز نفرت
اینبار انگار خیلی بهش برخورد صداش رفت بالا تر گفت:سکوت نکن بگووو چرا؟
سکوت
اومد جلو بازوهامو گرفت غمگین گفت:سکوت نکن نسیم..جوابمو بده
سکوت
_نسیم عش...
با نفرت گفتم:ببند دهنتو
یهو عصبی شد بازوهامو ول کرد کوبید تو دهنم ک از بس شدتش زیاد بود که با صندلی پرت شدم عقب همون‌جوری ولم کرد رفت بیرون درهم محکم کوبید بهم
پسره ی پست میگه چرا خب اشغال خب معلومه دیگه چرررا?

خیلی گیجم چشام خود ب خود بسته شد .....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#fati?

1398/06/07 14:20

#پارت72

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

_اره بابا پیشمه...مهدی میگی چکار کنم تنها فرستم بود باید زود اینجا برم پدر پدرسوختش پیدام می‌کنه سریع...مهدی تو میگی چکار کنم خب نمیتونم وقت و از دست بدم که...باشه باشه خبرت میکنم..فدات داداش خدافظ
این چی میگه؟ ینی چی ک باید برم ؟
یکم دیگه همون‌جوری چشم بسته موندم ک صدای بسته شدن در اومد یکم چشامو باز کردم ک از چیزی که دیدم چشامو تا ته باز کردم توی ی اتاق خیلی شیک بودم
نگاهی به خودم کردم *** دستامو از پشت بسته پاهامم بستن
روی ی تخت دونفره شیک با نمای سفید طلایی ی میز عسلی هم گوشه اتاق بود و دوتا در با بدبختی نشستم رو تخت خیر سرم این همه کلاس نرفتم ک الان مثل مرغ بال کنده دمق یجا بشینم ک با ی حرکت سریع دستامو از رو سرم زد کردم آوردم جلوم اووه چ همه گره زده (..فوش?..) یکم با گرها ور رفتم ولی نشد ک نشد بازشون کنم بیخیالشون از رو تخت بلند شدم با حرکت خاص پشتک زدم تا رسیدم ب در دومی بازش کردم حموم و دستشویی بود اومدم بیام بیرون ک نگام رو بطری های شیشه ایی کنار حموم توجهمو جلب کرد با همون حرکت رفتم سمتشون و یکیشونو برداشتم کوبیدمش تو دیوار ک از وسط نصف شد و بعضی جاهاش ریز ریز شد
گذاشتمش پشت جاکتم محکمش کردم با همون حالت ولی خیلی ب سختی چون هر آن امکان داشت بره تو کمرم
با هزار بدبختی رسیدم ب تخت گذاشتمش رو تخت ملحفه سفیدی هم ک بود گذاشتم روش ک همون لحظه در باز شد?
و محمد اومد داخل.......

@manootoo_baham_zirbaroon

پارت کوتاه?

1398/06/07 14:20

#پارت73

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

در همون لحظه باز شد و محمد اومد داخل داشت با گوشی حرف میزد سریع دستامو ب حالت اول برگردوندم ک سرش چرخید سمت من مشکوک یکم نگام کرد با پشت خطیش خدافظی کرد آمد سمتم
_تو چجوری تونستی ؟
ن نکنه فهمید که دستامو میتونم بیارم جلو؟؟
سکوتم حرصش چ در آورد یهو داد زد: گفتم چجورررری تونستی از رو تخت بلندشی؟؟؟؟؟
هوووووف خدارو شکر
+کار سختی نبود دست و پاهام بسته ان فقط ب چیزی وصل نیستم ک نتونم
انگار باور کرد ک سرشو بالا پایین کرد دستشو گذاشت رو گونم ب حالت نوازش شستشو تکون داد ک با انزجار سرمو بردم عقب ک دستش مشت شد و چشاشو برا فرو بردن خشمش بست
با صدای آرومی آروم آروم گفت:امشب از تهران میریم ..
+کجا؟
_چی لبخندی زد گفت:مریم ماه عسل عشقم?
+خدا لعنتت کنه منو بیخیال شو عو...
سریع جلو دهنمو گرفت گفت:هیسس هیچی نگو نمیخام خوشیم با حرفات خراب شه
با داد اسم احمد و صدا زد ک تا دیدمش چشام زد بیرون?
تا دست محمد از رو دهنم برداشت پقی زدم زیر خنده ی پسر ریقو ک قد بلنددد و لاغر استخونی اصلا افتضاح انگار بهش برخورد ک اخماش رفت تو هم با حالت بدی نگام کرد طبق معمول زبونمو در آوردم ک صدا خنده محمد من و ب خودم آورد ک الان کجام و با چ کسیم اخمام رفت تو هم خنده جناب هم بند اومد آخه خدایی شانس من و باش این همه رمان خوندم تو هرکدوم ک گروگان میشد دختره پسره بادیگارداش ازون سگ زورا و هیکل گندها بود ب منکه رسید ی احمد ریقو شد??
محمد رو ب احمد گفت:دهن نسیم و ببند با پارچه
احمد:آقا چسب بهتره
محمد: گفتم پارچه حرف هم نباشه زود
احمد رفت سریع با ی پارچه دراز اومد دهنمو همچین بست ک گفتم الان جر می‌ره اخمام رفت تو هم ک محمد بازو این انترو گرفت گفت بفهمم آسیبی بهم برسه خونت حلاله
بعد زد رو شونش گفت «خود دانی»بعد رفت بیرون انگار این الاغ ترسید سریع شل کردش گره پارچه رو بعد از مطمئن شدن گره بازومو گرفت برد سمت دروووغ? نگوووو اون همه خودمو جر دادم شیشه شکستم آوردم بزنم محمد و جرواجر کنم حالا میخاد من و ببرع?کجا خب من ب همینجا هم راضیما پووووف?
سوار ی ون سفید کردنم کنار محمد بودم سرش تو گوشی بود نیششم تا ته باز بود عوضی حیف دست و پاهام بستن
این دهن لامصب و چرا بست دیگه اه سرمو تکیه دادم ب شیشه چشامم بستم چند لحظه‌ای گذشت ک نمی‌دونم ماشین افتاد تو چاله چولها ک سر بدبختم همچین خورد تو شیشه ک گفتم الانه ک با شیشه صافشم?
رانندهه بلد نیست رانندگی کنه بیخود می‌کنه میشینه پشت ماشین بره خرسواریشو کنه چکارش ب ماشین??????
همینجوری داشتم غر میزدم پیش

1398/06/07 14:21

خودم ک باز یهو زد رو ترمز با کله رفتم تو صندلی جلوم محمد سریع کمکم کرد درست بشینم صدا خنده ریز احمد و شنیدم برگشتم سمتش ک چیزی بارش کنم ک یادم اومد دهنم بستس?
محمد فهمید ی نگاهی بهش کرد ک بدبخت کثیف کرد شلوارشو خخخ دمش گرم بعداز ی راه طولانی انگار رسیدیم ب مقصد ک همه پیاده شدن رفتن سمت ساختمون ای بابا یکی بیاد منو هم ببره عجب کا ی دارما ن ب اون ب زور اوردنم ن ب الان ک کسی یادمم نمیکنه ده دقیقه همینجوری تو ون لامصب نشستم دارم میمیرم از گرما بابا من تشششنمه محمد خر. الاغ از شمرو یزید هم بدتری گوساله..
محمد جلوم یهو ظاهر شد ک قبض ب روح شدم هرچی فحش و دری وری بود ریختم تو چشام?و نگاش کردم ک نیشش و باز کرد گفت...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
Fati?

1398/06/07 14:21

#پارت74

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

نیششو باز کرد و گفت: آفرین آفرین خوشم اومد..فک میکردم فرار می‌کنی
نگاهی بهش کردم ک ینی خخخاک تو سرتا با دست و پای بسته چجوری می‌تونستم فرار کنم گوساله?
ولی چون من امکان فرار کردن و در خودم می‌دیدم رومو برگردوندم ک بازومو گرفت پیادم کرد تعادلم بهم خورد خاستم کله پا شم ک محکم گرفت منو برد داخل خونه اینقد عصبیم ک حوصله آنالیز این خونه کوفتی و ندارم فقط میدونم من و برد سمت ی اتاق نشوندتم روی مبل راحتی گوشه اتاق خم شد دستامو باز کرد بعد پاهامو تعجب کردم ولی با چشمای یخی نگاش کردم ک حرصش گرفت گفت :تشکر نخاستم لااقل درست نگام کن
پوزخند زدم گفتم:هه از کسی تشکر میکنم ک کاری برام کرده باشه ن کسی ک دزده?
با حرص رفت تا کنار در برگشت گفت فلان این خونه جدیدته میمونی تا یکی قشنگترش و برات بخرم
لبخند کثیفی زد از اتاق زد بیرون در هم قفل کرد
+پســــت فطرت اشغال
پوووف اتاق پنجره بزرگی داشت ولی نرده داشت امکان عبور ی گربه غیر ممکن بود چ برسه ی ادم?
سمت چپ اتاق تخت خواب بود یکم پایین ترش هم دوتا در احتمالا یکی حمومه یکی دستشویی بلند شدم رفتم سمت تخت دراز کشیدم روش ب بخت خودم فک کردم تا خوابم برد?
ههههههههههی چ خوابی بودا چشامو باز کردم ک
ججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججیغ
از ترس زهر ترک شدم
محمد هم از جیغ من ترسید و جیغ زد و از رو تخت پرت شد پایین سریع نشستم و با عصبانیت داد زدم اینجا چ غلطی می‌کنی ؟
اونم عصبی شد اومد موهامو گرفت کشید گفت:سر من داد نزن ...خونه خودمه توهم مال خودمی دلممم خواست هروقت هم عشقم کشید میام و میرم شیرفهم شدی؟
با نفرت تمام نگاش کردم محکم هلش دادم ک موهای بدبخت من هم ک تو مشتش بود کشیده شدش
موهام و ول کرد نگاهی ب لباسام کرد گفت لباسات خوبن یا میخوایی عوضشون کنی؟
هیچی نگفتم ک عصبی شد محکم موهامو گرفت کشید عقب سرم اومد بالا از درد چشامو و بستم و دندونامو محکم فشار دادم رو هم هیچی نگفتم ک با اونیکی دستش فکمو گرفت گفت وقتی دارم سوال میپرسم جووابمو بده فهمیدی من همیشه مهربون نیستم خانوم موشه
ههههههههههی چ خوابی بودا چشامو باز کردم ک
ججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججیغ
از ترس زهر ترک شدم
محمد هم از جیغ من ترسید و جیغ زد و از رو تخت پرت شد پایین سریع نشستم و با عصبانیت داد زدم اینجا چ غلطی می‌کنی ؟
اونم عصبی شد اومد موهامو گرفت کشید گفت:سر من داد نزن ...خونه خودمه توهم مال خودمی دلممم خواست هروقت هم عشقم کشید میام و میرم شیرفهم شدی؟
با نفرت تمام نگاش کردم

1398/06/07 14:21

محکم هلش دادم ک موهای بدبخت من هم ک تو مشتش بود کشیده شدش
موهام و ول کرد نگاهی ب لباسام کرد گفت لباسات خوبن یا میخوایی عوضشون کنی؟
هیچی نگفتم ک عصبی شد محکم موهامو گرفت کشید عقب سرم اومد بالا از درد چشامو و بستم و دندونامو محکم فشار دادم رو هم هیچی نگفتم ک با اونیکی دستش فکمو گرفت گفت وقتی دارم سوال میپرسم جووابمو بده فهمیدی من همیشه مهربون نیستم خانوم موشه
چشامو باز کردم با نفرت گفتم:اشغال تراز تو ندیدم کثافت بی ناموس
عصبی تر شد محکم کوبید تو دهنم لبم باز پاره شد خون شد ولم کرد رفت سمت در گفت امشب دوستام میخواهند بیان اینجا خودتو تمیز کن می‌خوام باشی تو جمعمون
بدون موندن ی لحظه تعلل و ترید رفت بیرون ک با مخالفت من رو ب رو نشه پووف حالا ن اینکه من مخالفت کنم خیلی گوش میده? مرتیکه الاغ میبینه خوابم مثل شتر سرش و آورده تا حلقم? خب نمی‌فهمی من بیدار شم میترسم توی ایکبیری و ببینم ?
مزه خون دیگه داره حالمو بهم میزنه مرتیکه گردن کلفت مسخره دوست داشتنت بخوره تو سر عمت الاغ رفتم در یکی از اون درارو باز کردم حموم بود رفتم داخل بعد ی دوش اساسی گرفتم اخیششش سبک شدم رفتم جلو آینه لبم ورم کرده الهی بشکنه دستت مرتیکه نرخر???
لباسامو پوشیدم رفتم بیرون ک دیدم محمد پست ب سینه روی مبل نشسته تا منو دید لبخندی زد و گفت آفرین .موهاتو خشک کن بریم پایین بچها اومدن
بی توجه بهش نشستم رو تخت ک اومد سمتم گفت:نیسم خانوم خواهشن امشب و مثل آدم رفتار کن
بازم بدون توجه نم موهامو می‌گرفتم ک نشست کنارم دستشو کشید رو زخم لبم ک با عصبانیت پسش زدم ی پوووفی کشید گفت بسه بریم پایین پووف حوصله کل کل ندارم بدون حرف بلند شدم همراش رفتم پایین دوستاش تعدادیشون رو ب من بودن تعدادی پشت ب من روی مبل نشسته بودن اونایی که من و دیدن از جاشون بلند شدن اون ها هم انگار فهمیدن ما اومدیدم بلند شدن برگشتن سمت ما
تک تکشونو از نظر گذروندم ک???????نننننننههههههه این اینجا چی میخوووواد اون هم انگار از دیدن من تعجب کرد ولی حرفی نزد محمد اونارو تک تک معرفی کرد و نوبت من ک شد معرفی کنه گفت: ملکه ی قلب من و همچنین عروس فراری من
تعدادی زدن زی

1398/06/07 14:21

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت75

@manootoo_baham_zirbaroon

1398/06/07 14:23

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت76

@manootoo_baham_zirbaroon

1398/06/07 14:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
??????????????????
#پارت76

@manootoo_baham_zirbaroon

1398/06/07 14:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت77

@manootoo_baham_zirbaroon

1398/06/07 14:25

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ادامه
#پارت77????????

@manootoo_baham_zirbaroon

1398/06/07 14:25

#پارت78

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

لبخند نشست رو لبم از جام بلند شدم رفت سمت در گوششو گذاشت رو در یکم گوش داد بعد سریع اومد سمتم دستمو گرفت کشوندتم سمت در سوزنی از تو جیبش در آورد درو باز کرد اول سرش و کرد بیرون تو تاریکی زیاد چیزی دیده نمیشد آهسته رفت بیرون دست منم کشید منم رفتم از اتاق بیرون
آهسته آهسته از ساختمون زدیم بیرون ک صدا پارس سگ اومد ی لحظه *** ?
یکم ک ب خودم مسلط شدم دوباره ب‌راهمون ادامه دادیم از لا ب لا چندتا درخت رد شدیم
+اینجا کجاس چرا تا حالا من ندیدمش?
آرشام:کنار ساختمونه
دیگه هیچی نگفت ب راهمون ادامه دادیم رسیدیم ب ی دیوار خیلی بلند
آرشام دستمو ول کرد رفت سمت درخت ازش بدون سرو صدا رفت بالا بعد با ی پرش بلند پرید رو دیوار نشست نگاهی ب اونطرف دیوار مرد بعد خم شد دستشو گرفت سمتم دستشو با ی هل خودمو دادم بالا کنارش رو دیوار نشستم نگاهی ب کوچه خلوت نیم تاریک کردم چراغ تیره برق ها یکی درمیون روشن بودن?
تا ب خودم اومد آرشام از دیوار پرید پایین نگاهی ب من کرد دستشو گرفت سمتم ک نگاهی ب دستش کردم بی توجه بهش با ی پرش کنگفو با مهارت پریدم پایین نگاهی ب چشای یخی آرشام کردم گفتم:الان باید کجا بریم؟
+بریم نه...برم
ی تای ابروم رفت بالا این چی میگه؟
+چی چی میگی کجا برم؟منکه نمی‌دونم کجام و باید از کدوم طرف برم
آرشام ی پوفی کرد گوشیش و در آورد یکم ور رفت باهاش بعد داد دست من گفت:من نمیتونم بیام همرات اگ محمد از خواب بیدار شه ببینه نیستم می‌فهمه ک چیشدع ...این گوشی من دست تو تماسها و پیام رسانه اش با صفحه اصلی قفل نیست میتونی ازشون استفاده کنی?
ایشششش سری تکون دادم ک با ی حرکت ورزش کاری از دیوار پرید رفت بالا و رفت اونطرف دیوار
نگاهی ب گوشیش کردم تصویر زمینش عکس خود خودشیفتش بود???‍♀
از کوچه زدم بیرون چون زیادی از سگ میترسم زیر تیره چراغ برق وایسادم تو روشنایشش شماره سهیل و گرفتم...
بوووق..
بووووق..
بوووووق..
_الو.. بفرمایید
صدا خوابالوی سهیل و ک شنیدم بغضم گرفت آروم گفتم:سهیل
دو دقیقه ن اون چیزی گفت ن من تونستم با اون بغضم حرفی بزنم یهو داد سهیل و شنیدم از ترس تو جام پریدم?
_نسسسسسسسسسسسسیم توییی ....نسیییمی اره؟
هق هقم رفت هوا بدون اینکه اشکی بریزم گفتم:سهیل آره داداش خودمم...نسیمم?
_دورت بگردم خواهری کجایی الان؟
+نمی‌دونم کجام...فقط میدونم الان از اون خونه لعنتی ب اندازه یه کوچه زدم بیرون
_گوشی دستت باشه تا رد یابیت کنیم... دستت باشع
نیم ساعتی طول کشید ک سهیل با خوشحالی گفت ؛نسیم همونجا بمون الان معمورا میان پیشت
بعداز ی هفته ی

1398/06/07 14:26

نفس راحت کشیدم تا معمورا اومدن با سهیل حرف زدم
ماشینای پلیس کنارم زدن رو ترمز چندتا خانوم چادر ب سر و چندتا سرهنگ و سرباز پیاده شدن اومدن سمت من بعداز گرفتن اطلاعات گفتن بشینم تو ماشین خونه اون محمد عوضی و نشونشون بدم بردمشون در خونه محمد گفتم اینجاس
سربازا با اون سرهنگه سریع از ماشین پیاده شدن یکی با دستاش قلاب گرفت ی سربازی رفت رو دیوار بعد پرید پایین ی دقیقه بعدش در خونه رو باز کرد همه معمورا ریختن داخل من کنار خانوم چادری نشسته بودم نگاهی ب صورتش کردم چنانچه این مقنعه سبز رنگشو کشیده تو صورتش فقط دماغش و دهنش دیده میشه ایششش معلومه 40 خورده ایی سالشع نگاهی ب اونیکی معمور کردم اون هم مقنعش جلو صورتش بود ن خیلی ک مثل این خانوم ک داره مثل ی مجرم بهم نگاه می‌کنه
دختر قشنگیه چشماش تیرس چون تاریکه زیاد دیده نمیشه بینی قلمی با ابرو های کشیده و لبای قلوه ایی ای جانم خوشگه لنتی
لبخندی بهم زد بعد نگاهش کشیده شد سمت در برگشتم که....
♥️
@manootoo_baham_zirbaroon
♥️
نویسنده
#Fati?

1398/06/07 14:26

#پارت79

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

لبخندی بهم زد بعد نگاهش کشیده شد سمت در برگشتم ک دیدم محمد و احمد و اون خانومه ک تمیزکاری و آشپزی میکرد و وا پس آرشام کو?
بعداز چند دقیقه با چندتا سرباز و افسر داشت حرف میزد افسره هی سرش و پایین بالا میکرد حرفاشو تایید میکرد چرا این و نگرفتن??نکنع پلیسع
آرشام ی نگاهی ب دور بر کرد ک گوشی تو دستم لرزید بدون توجه به آرشام ک داشت میومد سمتم جواب دادم:بله؟
_تووووووووو کیییییییییی هههههستی ددیگه
گوشی و از گوشم دور کردم تا صدای جیغ جیغ دتر پشت خطی کرم نکنه?
وا چرا این داره اینجوری می‌کنه چرا جیغ و داد میکنه کیه اصلا ی دستی جلو صورتم اومد نگام کشیدم بالا آرشام بود واااا این چی میخاد?
همینجوری مث بز خیره شدم بهش ک چشاشو ی دور چرخوند و پوووفی کرد گفت:میخایی گوشیم و بدی؟
+هان؟...گوشیت؟
چپ نگام کرد اشاره ایی ب دستم کرد ک سریع نگاش کردم ججججججججججججججججججججججججججیغ ?اینکه گوشی ارشامع
نیشمو براش باز کردم سریع گذاشتمش تو دستش?
یکم خیره نگام کرد بعد گوشیش و گرفت رو گوشش از کنارم رفت
هووووووووووف فکم درد گرفت ای خاااااک با این سوتی دادنام??‍♀
....
رسیدیم در خونه وووووایی چقدر شلووووغه?
همه اقوام هستن در خونه جمع شدن قصاب هم آوردن ک ی گاو بززززرگ بکشن
+ججججججججججججججججججججججججججیغ نگین ک قراره گاو و بکشید
بابا ک داشت ماشین و پارک میکرد از جیغ پرید با حرص برگشت گفت:ای لال نشی بچه ترسوندیم...آره قراره کشته بشه
+نععع?نکشینش
مامان با مهربونی گفت:عزیزم میخاییم قربونی کنیم بدیم ب نیازمنداها و بهزیستی ?
لب برچیدم گفتم:جلو من نکشید
بابا: باش...
_مممممممرسی
از ماشین پریدم پایین ک بابا سریع زد رو ترمز
_ای درد نگییییری دختر ...
خخخ صدا بابا بود
پرواز کردم سمت سهیل اون هم دوید سمتم با ی پرش خودمو پروندم تو بغلش?
کمرمو گرفت بلندم کرد چنددور چرخوندم بعد گذاشتم زمین محکم ماچم کرد گفت الهی فلج شه اون مرتیکه گور ب گوری...خوبی عشق من
+فداتشم بخوبیت?
عمه اومد سمتم :ای فدات شه عمت...دورت بگردم عمه خوبی
رسید کنارمون ی نیشگون از سهیل گرفت ک داد سهیل رفت هوا?
عمه:برو کنار بی ادب نمی‌بینی میخام بغلش کنم
سهیل: عمه دورت برگردون بزنم بدون زدن هم میگفتی میدادمش...
بعد دادتم بغل عمه با لحن بامزه ایی گفت: باشه ماااال خودت ببرش خونتون?
زدیم زیر خنده عمه محکم بغلم کرد ک فک کنم تمام دندهام شکست از بس محکم چلوندتم
بعداز ابراز محبت اقوام سرگیجه گرفته بودم از بس اینور و اونور کردنم وووا آرتی کو پس؟
سهیل:آرتی داخله داره با گوشیش حرف

1398/06/07 14:26

میزنه
رفتم تو حیاط نگاهی سر سری کردم ک آرتی و اونطرف تر پشتش ب من بود داشت با موبایلش حرف میزد دوییدم سمتش نزدیکش رسیدم.....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati?♥️

1398/06/07 14:26

#پارت80

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

دوویدم سمتش نزدیکش رسیدم پریدم بالا محکم کوبیدم پس سرش بلند گفتم ارتییییی
از ترس داد بلندی زد و گوشی از دستش افتاد زمین با وحشت و گیجی نگام کرد نیشمو تا ته باز کردم ک یهو بغلم کرد اینبار من از ترس جیغ زدم
_نفسسس عمو خوبی؟کی رسیدی؟من هرچی ب این پشت خطیم میگم قطع کن کار دارم کارت باشه برا بعد قبول نمیکنه
همچنین محکم بغلم کرده جوری ک دندهام دارن خورد میشن
+آرتی خفم کردی
_حرف نزن بی ادب نمی‌بینی دلم تنگ شده برات
+خخخ بخوره تو سرت دلتنگیت خفم کردی بزمجه?
ولم کرد مثل سهیل ی ماچ محکم و تفی خورد ازم ججججییغم رفت هوا با استینم پاک کردم صورتمو
+ای کوفت ...ای درد...ای زهرمار...ای حلناق بگیری آرتی ...نخوام ماچم کنی کیو ببینم..
زد پس سرم گفت از خدانم باشه ☹️?گوسالع
+جججججووووووووونز ن بابا توووهم ارع?
با کلی شوخی و خنده رفتیم تو خونه جونا رفتیم ساکن پشت خونه ی سالن بزرگ با تمام تجهیزات مثل مبل راحتی با باندهای بزززرگ ک اگه آهنگ و زیاد کنیم درور دیوار هم می‌لرزه خودمون دیگه پیش کش?
متین پسر عمم رفت آهنگ جدید شاد گذاشت همه ریختن وسط شرو ب سر و دست تکون دادن کردن???
خخخ
....
ی هفته از اون شب میگذره امروز باید برم دانشگاه?
بچها هنوز تو همون عمارت بودن ولی من این ی هفته بابا و مامان نزاشتن برم ک چقد بچها داد و بیداد کردن?
طبق معمول همیشه لباسای مشکیمو پوشیدم رفتم کیفمو بردارم تقه ایی به در خورد
بعد مامان اومد داخل نگاهی بهم کرد اخماش رفت توهم
: کسی مرده؟
+ن چرا ؟
_پس بدو عوض کن
+چیوووو
_لباس مشکیتو
نگاهی به خودم کردم گفتم:خوبه ک..
درحالی که می‌رفت بیرون گفت :عوضش کن
+عع ماما..
رفت در و هم بست پووووف حوصلم نمیزاره دیگه لباس عوض کنم اه?
با کلی غرغرو بدو بیراه ب خودم ی مانتو سه تیکه طرح سنتی پوشیدم تکه رویی مثل مانتو جلو باز ک قسمت دامنی اون کمی گشاد و دنباله دار بود و ی نوار از همون پارچه سنتی دوخته شده لبه آستین و روی آستین هم با همون پارچه رودوزی شده قسمت زیریش هم کلا پارچه سنتی دوخته شده ی پیراهن یقه اسکی مشکی هم زیر همه اینا پوشیده میشع(عکسش گذاشته میشه)شلوار اسپرت تنگ مشکی با مقنعه دانشجویی مشکیم و پوشیدم رفتم جلو اینهه قیافه من???
آه مامان آه
کوله مشکیم هم برداشتم رفتم پایین مامان رو مبل درحال قهوه خوردن و کتاب خوندن بود آروم رفتم سمتش گونشو بوسیدم ک اول نگاهی به لباسم کرد لبخند رضایت بخشی زد کتاب و بست گذاشت رو میز بلند شد محکم بغلم کرد گفت مشکی بهت نمیاد دردونه ی من بعداز کلی قربون صدقه رفتن هم دل از هم

1398/06/07 14:26

کندیم من بشوت رفتم دانشگاه
ساعت 8/5 شده ینی الان استاد شریف تشریف دارن؟?
بیخی باووو مهم نیس فووق فوووقش اجازه نمیدع برم سرکلاس مهم نیست که با اعتماد بنفس و غرور همیشگی رفتم تو محوطه دانشگاه نزدیکای پلهای ورود ب سالن دانشگاه رسیدم ک پام پیچ خورد با کله رفتم زمین +ججججججججججججججججججججججججججیغ ایییییی سرم ننه مردم?

صدا انفجار خنده گروهی اومد بسرعت چرخیدم سمتشون ک????‍♀


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati?♥️

1398/06/07 14:26

#پارت81

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

بسرعت چرخیدم ک بچهارو ک دست رو دلشون گذاشته بودن و هرکدوم ی سمتی ولو شده بودن از خنده دیدم ججججججججججججججججججججججججججیغ ب ریش نداشته دایتووون بخندید بشوووورا
سعید جلو خندش گرفت گفت:ینی تکی دخترر تک?....مردم از خنده ایی دلم درد گرفت
+ای حلناق بگیری‌..الهی از درد دلدرد بمییییری
خندش بیشتر شد بیشورر?
بعداز اینکه قشنگ خندیدن بهم یهو یادم اومد ک الان کلاس داریم
+ججججججججججججججججججججججججججیغ چرا الان شما بیرونین مگه کلاس نداریم?
با پس سری ک بهم خورد برگشتم ک پانی نیششو برام باز کرد گفت:چته جغجغه چرا جیغ جیغ می‌کنی
+داییت جغجغس بیتربیت?..آخه کلاس...
تکی ک تا اون لحظه ساکت بود پرید بین حرفم گفت،نوچ امروز استاد جووووونمون نیوومدن?
+چچچچی چچچچچچرا؟
کیارش :الان ناراحتی ک استاد نیومده
خواستم زایش کنم ک دیدم گناه داره هیچی نگفتم فقط چپ چپ نگاش کردم ک خفه شد خودش سرش و انداخت پایین
پانی:راستی چرا همتون زید زیر خنده ب ماهم بگید بدونیم
تا بچها خاستن بگن ک ی جیغی زدم گفتم :شمادوتا کدوووووم گوری بودید تا الان؟ چرا ب من خبر ندادید ک استاد نیس؟
پانی چشم غره ایی بهم رفت و گفت:اگه اون بی صحاب شده و جواب می‌دادی بهت میگفتم ک اسسسستاد نیومده?
سریه از تو کولم گوشیمو برداشتم ک سه تا تماس بی‌پاسخ از پانی و تکی داشتم نیشمو براشون باز کردم ک دوتاشون پشت چشم نازک کردن واسم?بیشعورا
تا ساعت 11 تو حیاط دانشگاه با بچها چرت پرت گفتیم و خندیدیم ک کلاس بعدیمون شروع شد رفتیم سرکلاس...
*****
ساعت شیش عصر بود ک با خستگی از کلاس زدیم بیرون دوتا کلاس پشت سرهم داشتیم بدون یک لحظه استراحت
پانی:میری عمارت دیگه؟
+نوعچ لباسامو جمع نکردم هن....
تکی: ججججیغ میکشمت نسی بخدا همین الان زنگ بزن مریم جون چمدونتو جمع کنه
بدون اعتراض زنگ زدم ب مادر گفتم ب مریم خانم بگه وسایلامو جمع کنه مامان زیاد راضی نبود تکی خودشو جرواجر مرد تا راضی شد?
*****
ماشین و تو پارکینگ عمارت پارک کردم تکی یکی از چمدونمو برداشت منم اونیکی و برداشتم?دوتا چمدون بستم کم نیستن لباسام ک
نگاه اجمالی انداختم به عمارت با چراغ هایی ک روشن شده بودن عین یک قصر میدرخشع?
***
با همه بچها احوال پرسی کردیم نگین با شرمندگی ازم عذرخواهی کرد که نتونسته تو این مدت بهم سری بزنه و مشکلی براش پیش اومده بود
رفتم تو اتاقم اما یه حس بد بهم داد لبام و آویزون کردم ک سهیل دست انداخت دور گردنم گفت:نبینم پیشی ملوس من آویزون شه...چیشده توکه اتاقت و دوست داشتی
برگشتم سمتش گفتم:نمی‌دونم حالم بد میشه

1398/06/07 14:27

وقتی نگاش میکنم دوست ندارم دکرو اتاقو
سهیل یکم سبیل های نداشتشو خاروند با ژست متفکرانه گفت؛خسته ک نیستی؟
+ن زیاد‌..چرا؟
برگشت طرفم گفت بدو لباسات و عوض کن منم میرم آماده شم توهم لیست وسایلی و ک برا اتاقت میخوایی بنویس بریم بخریم
با دهن باز نگاهش میکردم :مگه دیوونه ایی ؟...نمی‌خواد باو خوبه
با انگشتش زد رو ببینیم با لحن لاتی گفت:اینقدر حرف نزن ضیفه همون کاری و ک گفتم بکن اوووکی
+خخخخ کشتی من و با اون لاتی حرف زدنت و اون اوووکی گفتنات مرتیکه
چشاش دراومد گفت«جان مرتیکه?
نیشمو براش باز کردم م خندش گرفت رفت بیرون گفت یادت نره هرچی و خواستی بنویس
یکم سرمو خاروندم الان من چکار کنم ?
بعداز دوش گرفتنم تموم وسیله هایی ک نیاز داشتم یاداشت کردم رفتم سروقت چمدونم چون هنوز یکم هوا سرد بود پالتو خاکستریم ک قسمت یقه خزه قهوه ایی نسکافه ای پاینشم از قسمت برش ب صورت هفتیه
شلوار مشکی چسبونمو برداشتم یه روسری مشکی با طرح و گل خاکستری طلایی هم ب صورت لبنانی بستم خیلی نایز شدم?
حوصله کیف نداشتم برگه رو گذاشتم تو جیب شلوارم گوشیمم برداشتم رفتم بیرون ک با سهیل خوردیم بهم
اونم با تیپ دختر کش لعنتیش حاضر و آماده بود ای جااااااانم باهم ست شدیم یه لباس بافتنی خاکستری با کت مشکی و شلوار مشکی پوشیده
با ذوق گفتم: الهیییی فدات نشم من خرررره?
زد زیر خنده گفت :گمشو دیونه با این ابراز احساساتت
دستمو گرفت رفتیم پایین همه بچها تو حال روی زمین نشسته بودن داشتم بازی چشمکی میکردن نگاهی ب تک تکشون انداختم اما آرشام و ندیدم ازون روز ب بعد دیگه ندیدمش? چیشدع ینی
با صدای سهیل ک خدافظی میکرد با بچها ب خودم اومدم سریع خدافظی کردم رفتیم سمت کمد کفشی کفش مشکی پوتینی ک تا زانوم میرسیدن پوشیدم سهیل هم کفش ورزشی خاکستری با طرح مشکی پوشید با لباسش ست کرد
سوار ماشین سهیل شدیم رفتیم سمت پاساژ...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati?♥️

1398/06/07 14:27

#پارت82

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

از هرچی خوشم میومد سهیل می‌خرید اصلا توجهی ب اعتراضای منم نمیکرد? رو تختی مونده بود ک باید می‌خریدم رفتیم تو مغازه طرح مورد نظرمو گفتم با کمی گشتن پیدا کرد اورد
با ذوق بهش نگاه کردم ک سهیل گفت:همین و میخوایی؟
+اوهوم
پولشو حساب کرد رفتیم از مغازه بیرون وسایلا زیادی سنگین شده بودن بردیم گذاشتیم تو ماشین دوباره برگشتیم پاساژ رفتیم توی یه مغازه گل فروشی ی گل طرح درخت ک وسط اون شاخه برگها چندتا گل صورتی کرم داشت خریدم ک سهیل گفت باشه تو مغازه خاستیم بریم برش میدارم مرده هم قبول کرد این هم از گل همینجوری داشتیم تو پاساژ میچرخیذیم ک نگام افتاد ب عروسک فروشی دست سهیل و کشیدم بردم تو مغازه ک با تعجب گفت:نسی بچه شدی عروسک میخوایی چیکار
نیشمو باز کردم گفتم عع بچه دایته من برا دکور می‌خوام نگا اون پیشی چ باحاله
.....بعداز خرید همه وسیلا دیگه نمی‌تونستم خودمو بگیرم از فرت خستگی سهیل گفت:همچی و ک لازم داشتی خریدی؟
+ن دوتا وسیله نتونستم بخرم فقط
_چی ؟
+کاغذ دیواری و آینه
سهیل یکم سرش و خاروند گفت بپر بریم بخریم ک الانع همه مغازها بسته شن
+اما تو خسته ایی بیخیال
_بشین بچه حرف نزن
بعداز سفارش دوتا آینه قدی رفتیم کاغذ دیواری گرفتیم دیگه ساعت داشت 11 میشد رسیدیم ویلا
سهیل پسرارو صدا زد گفت بیان کمک ک وسایلارو ببریم داخل
تا رفتم تو سالن نگام رو آرشام موند
تا متوجه من شد سرش و بالا پایین کرد بی‌توجه ب من دست برد تو جیب های شلوارش رفت سمت سالن بالا?
بابا گوساله زبونتو ک خر گاز نزده بجای سرتکون دادن مث آدم سلام کن ایششش صبر نکرد تشکر کنم ازش الاغ? بدرک اصلا وضیفش بوده
پسرا وسیلهامو بردن بالا گذاشتن توی یکی از اتاق هایی ک استفاده نمیشد لباسام و با ی لباس گشاد عوض کردم خودمو پرت کردم رو تخت تا یه نشمردم خوابم برد?

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati?

1398/06/07 14:27

#پارت83

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

صدا تق توق خوردن وسایلا ب همدیگه کفر من و در اوردن دیگه بالشت و محکم کوبیدم رو سرم ک صداها کمتر شن ولی فایده ایی نداره بلندشدم نشستم با صدای جیغی گفتم الهی بممممیرید گوسالها چ خبرتونه....خیر سرم خوابیدماااا عیصر کلاس دارم مرا....
با صدای خندی بچها دست از غر زدن برداشتم بزور چشامو باز کردم ک فرید و سهیل و تکی و نگین و دیدم دست ب سینه دارن ب من میخندن
+رو اب بخندین الاغا ب چی میخندین?
تکی و نگین اومدن سمتم دستم و گرفتن کشیدن ک تکی گفت:کمتر غر بزن گولاخ زشت
با تخسی گفتم +گولاخ زشت داییته
خندشون گرفت نگین و تکی من و پرت کردن تو دستشویی تکی با خنده گفت ؛لولو خورخوره اول خودتو تو اینه نگاه کن بعد جیغ جیغ کن?
بعد سریع در دسشویی و بست ایششش مگه چمه ب این قشنگی از خداشونم با....
جججججججججیغ این دیگه چ وضعشه چرا اینجوریم؟؟؟???
زبونم لال مث این این ننه شوهر مردها شدم ک شب تا صب عر میزنن چشاشون قرمز میشه و پف میکنه
چشام ب اندازه نیم میلی کلا باز شدن موهامم ک ب شیر گفتن زرشششششک?
حق دارن بهم بگن زشت ایش,الاغا
بچها همه وسیلهارو از اتاق ریخته بودن بیرون حالا وقت چیدن اتاف بود دونه دونه درمورد کجا بودن وسایلا توضیح دادم دخترا با ذوق شروع ب اینکه خیلی قشنگ میشه کردن پسرا هم فقط سر تکون دادن و بعد شروع ب چیدمان بودیم ک با صدای ارشام توجهمون جلبش شد
:ینی یه اتاق اینقدر مهم بود ک از صبح اسایش و ارامش و ازم گرفتید؟
دست ب سینه ب در اتاق تکیه داده بود و پوزخندی ک رو لبش بود عصابمو ریخت بهم دستامو ب کمرم زدم گفتم:میتونستید تو اتاقتون بمونید و در هم ببندید تا صداها ارامش و ازتووون نگیره
این تیکه اخرو با طعنه گفتم ک اخماش رفتن تو هم گفت:فک نکنم با بستن در صداها کمترر شه ..جناب عالی هم بخاطر همین سروصداها از خواب بیدار شدین و جیغ و داد راه انداختید
حق با اونه اما منم کسی نیستم ک ساکت بمونم اومدم جوابش بدم ک سهیل گفت:ببخشید ارشام جان حق با توعه ولی ی امروزو تحمل کن بزار این اتاق تموم شه دیگع (با خنده ادامه داد)مزاحمممم ارامشت نمیشیم
ارشام هم خندش گرفت گفت:حلناق توله من و مسخره میکنی...اینکه حق با منه و ب خواهر جونت حالی کن
عه عه عه بی ادب خودتی (...) اومدم جوابش بدم ک سهیل با حرکت چشم ازم خواست سکوت کنم هوووف ارشام یکم ریش نداشتشو خاروند بعد نشست رو کاناپه رو ب رو در ک حالت تخت داشت و چندتا کوسنی ک گذاشته بودم زد عقب نشست یکیشون هم گذاشت رو پاهاش دستشو تکیه ب چونش داد گفت حالا ک اینقدر درگیر این اتاقین برام جالب شد بدونم چجوری

1398/06/07 14:27

قراره بشه ک اینقدر با اشتیاق دارید کار میکنید
فضوووووول چش غره ایی بهش رفتم ک پشت چشمی برام نازک کرد روشو کرد اونطرف بیخی باو ب ادامه کارم رسیدم همچی ک چیدیم پسرا رفتن اینهارو برداشتن ک وصلشون کنن حتب ارشام هم ب کمکشون رفت

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati??

1398/06/07 14:27