The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#پارت51

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

دختره رفت حرف بزنه ک یچیزی بهش گفت دختره سرش و انداخت پایین و دست پسره رو گرفت ک پسره ب شدت دستشو از دست دختره گرفته بود بیرون آورد تهدیدوارانه ب دختره یچیزی گفت و سوار ماشینش شد ب سرعت رفت دختره یکم دمق شد بعد ک ماشین پسره از دید خارج شد گوشیش و در آورد زنگ زد ب یکی

سهیل :اوووی اولاغ بسه فضولی
نیشمو براش باز کردم ک خندش گرفت و گفت؛خب خانم برنده الان با چی مارو میخایی مهمون کنی

+مشت و لگد دوس داری یا لگد و مشت؟

همه زدن زیر خنده ک سهیل چپ چپ نگام کرد و گفت:مار بیوفته ب جونت سوسک برنده شدی بازم خسیس بازی درمیاری؟

فرهاد متفکر گفت:چرا جایزه ادبی چیزی ندارع؟

سهیل:چون این خانوم خسیس گف نمیخاد پولی

سعید:بابا دمتتت گررم
ی تعظیم کوچیکی براش رفتم و چیزی نگفتم

همه سوار ماشین شدیم رفتیم تو خیابون همه خیره بهمون بودن آخه هممون ماشینمون مدل دار بودن تکی و پانی تو ماشین من بودن پانی آهنگ تی ام بکس و پلی کرد و تا ته زیادش کرد?
چون سیستم داشت ماشین خیلی صدا کر کننده ایی بود یکم گذشت ک از آهنگ خسته شدم و آهنگ مورد علاقه و گذاشتم (آهنگ ب جهنم از باران)
♪♪♪♪♪
چقده کز کنم گوشه این دنیا
که چی
گذاشته رفته ولم کرده
خب حالا ک چی؟
چقدر این خودخوری لعنتی ابم کنه
به جهنم ک میخواد خورد و خرابم کنه
به جهنـــم ک نمیتونم با فکر آسوده بخوابم
.....(دوستان ادامه آهنگ و نمینویسم ک پارت الکی طولانی نشه)
رسیدیم ب پارک .... همگی پیاده شدیم ک از قضا یکی اونجا بود ک دهنمون باز موند بگو کی؟؟؟؟

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#fatii?

1398/06/07 14:14

#پارت52

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رسیدیم پارک همگی پیاده شدیم ک از قضا یکی اونجا بود که دهنمون باز موند بگو کی????

پانی:نهههههههههه?

+ارهههههههههههه??
بعد لایک و مشونش دادم ک همه زدن زیر خنده
حالا بزار بگم اون کی بود اسسسستاد خشیمانییییی?????
دست تو دست ی خانومی داشت می‌رفت بعد نشت رو نیمکت
پانی و تکی هی نگاشون میکردن ک رفتیم رو نیمکت روبروشون نشستیم برگشت نگاه سر سری بهمون کرد و رو کرد سمت خانمه یچیزی بگه ک سریع برگشت سمت من شنیده بودم بخاطر مورد انضباطی از دانشگاه اخراج شده?
برگشت سمت من گفت:به به خانم رضایی

منم کم نیوردم گفتم:به به آقای خشیمانی
همه زدن زیر خنده ک روشو با حرص کرد سمت زنه ماهم بیخیالش شدیم رفتیم رو جایگاه دنج کافی نشستیم ک آهنگ لایت در حال پخش بود سهیل رفت بستنی سفارش بدع

بعداز خوردن بستنیامون اومدیم مثلا قدم بزنیم ک چشمون خورد ب وسایلای تفریح بچها ازین پارک پلاستیکیا????
هممون یورش بردیم سمتشوون من سوار تاب بچگانه ک جلوشون ازین دستیا هست شدم ک همه زدن زید خنده
اوناییم ک تو پارک بودن با ذهن باز خیره شده بودم بهمون فرهاد و سعید و بقیه بچها رفته بودن تو سرسره هر میخزیدن پایین میرفتن بالا ک فرهاد از سرسره داشت می‌رفت بالا ک سعید پاشو گرفت کشید ک افتاد و خرید پایین صورتش رو سرسره بود بلند شد گفت خیر نبینی ننه دماااغم?
پوکیدم از خنده
میلاد دستاشو گذاشته بود رو صورتش فقط میخندید ب مسخره بازیامون
نگام افتاد ب دورورم ک دیدم مردم از پیر تا جون بگیر دارن با دهن باز ?????داشتن نگاهمون میکردن واییی ننه ابرووووومون رفت ???مثل ی دختر خوشگل متین رفتم رو نیمکت نشستم ک...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#fatii?

1398/06/07 14:15

#پارت53

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

مثل دختر خوشگل متین رفتم رو نیمکت نشستم ک میلاد اومد پیشم گفت:خدالعنتتون کنه...?مردم از خنده
زدم زیر خنده ک سهیل با خنده اومد خودشو ول کرد رو نیمکت گفت: وووایی خدا چقد خندیدم...این شادیارو از ما نگیر ?
دیدیم خیلی ضایس یکم دیگه بمونیم رفتیم سمت بلال فروشی نوشته بود هر دهتا بلال دوتا رایگان ???
ولی ما کلا هشت نفر بیشتر نبودیم ولی دهتا خریدیم دوتا هم اشانتیون گرفتیم??
منو سهیل و میلی و فرهاد دوتا خوردیم????

یکم دیگه تو پارک موندیم بعد رفتیم خونه

+ممممامان جووووونم بیا ببین دوخمل نانازت چچچچچه کرد???...زد پک و پوز پسره رو خورد خاکشیر کرد نره خوو..
حرفم ت دهنم ماسید چندتا زن مرد غریبه نشسته بودن و میخندیدن نگام افتاد ب بابا صورتش سرخ سرخ شده بود از خنده مامان هی لبشو دندون می‌گرفت مهمونای بدبخت برای اینکه نخندن سرشون انداخته بودن پایین نیشمو تا ته باز کردم?ک یکی از خانومه گفت:ماشاالله مه لقا دخترت پر انرژی مثل گذشته خودت
مامان ی لبخند خجول زد و با چش ابرو ب من ک مثل ماست وارفته همونجا وایساده بودم اشاره کرد و گفت: لطف داری مهدیه جان
مامان خشن برگشت نگام کرد ک سریع ب خودم اومدم با ی با اجازه رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کنم
ی بلوز قرمز یقه قایقی باز ک ی تاپ مشکی پوشیدم شلوار تنگ مشکی هم پوشیدم گوشوارهامو در آوردم حوصلشونو ندارم?کفش صندل هم ک با بند بسته میشد پوشیدم
موهامم بلند پشت سر محکم بستم رژ مات کالباسی هم زدم رفتم پایین کنار بابا نشستم ی نگاه دقیق تری ب مهمان های عزیز تراز جان سهیل کردم خخخ راستی سهیل با پسرا رفتن باز دوردور ک من حوصله نداشتم اومدم خونه ?
ی مرد روبروی من با موهای جوگندمی با کت شلوار نک مدادی با ی پیراهن بنفش کنارش هم ی خانم خوشگل با چشمهای قهوایی ک موهای رنگ شرابی شده اش رو آزادانه ریخته بود بیرون از زیر شال آبی کاربنی رنگش مانتو مشکی با شلوار ست شالش ی دختر هم کنار خانمه نشسته بود ک با حالت جالبی داشت منو نگاه میکرد ی مانتو کوتاه تا رون پاش ب رنگ صورتی چرک با شلوار مشکی شالش هم روی شونش افتاده بود لبهاش ن بزرگ ن کوچیک ولی گوشتی با ابروهای ساده چشمهاش هم قهوه‌ای روشن بود همینجوری داشتم دید میزدم ک....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fatii?

1398/06/07 14:15

#پارت54

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔


همینجوری داشتم دید میزنم ک وزوز بابا عع ینی زمزمه بابا رو شنیدم?
_دختر چشم چرونی می‌کنی چرا
برگشتم نیمو براش باز کردم ک مامان رو کرد ب خانمه گفت مهدیه جان پسرت چرا همراهتون نیست؟ نکنه من و یادش نیست؟
مهدیه:ن مهلقا جان حتما ک یادشه ی کاری داشت نشد ک مزاحم شه
همینجوری داشتن تعارف تیکه پاره میکردن پووووف حوصلم جرشد باو☹️
ک همه سرا چرخید سمتم ?بلند بلند حرف زدم ینی؟ مامان چشمقچوره رفت ک خنده آقا خوشتیپه با خانومش و بابا رفت هوا دخترش با ذوق گفت:نسیم جوون اینجا جای ما نیس بیا بریم ماهم تو جمع داداشم?خیلی رفقای باحالی داره آدم کیف می‌کنه
مرده:دستت درد نکنه دیگه نگین خانم با ما حوصلتون سر می‌ره و کیف نمیده دیگه☹️دختراهم دخترا قدیم
نگین لبشو ب دندون گرفت و مثلا با شرم و خجالت ولی خنده دار گفت:وای اقاجوووون خجالتم نده جون نگین ??
همه خندیدیم ک نگین نگام کرد ی چشمک زدم و رفتم ک آماده شم
تو لباسام ی پیراهن یقه پوشیده اسکی ایستاده سفید پوشیدم ی پالتو پاییزه خاکستری ک عاشق حالتشم جلوش خیلی کوتاه پشتش بلند بعد شبیه یه شنل خفاشیه ک لبه جلوی اون ستا دایره پشمالو صورتی دوخته شده کلاه پالتورو انداختم سرم ک چیزی سرم نکنم شلوار زخمی لی ابیم و ک قسمت زانو کلا پارس?
ی رژ لب مات رنگ یکم صورتی ک متمایل ب رنگ پوست بود زدم رفتم پایین ک نگین گفت اوللا بابا ایول??
ی لبخند بهش زدم سویچ ماشینمو برداشتم رو کردم ب بابا گفتم:کاری نداری بابایی؟
بابا با محبت گفت:ن عزیزم برو ب سلامت
گونه مامان و بوسیدم بعد رو کردم سمت مهدیه خانم و شوهرش ی خوشحال شدم از آشناییتون گفتم با نگین رفتیم سمت در از تو کشو کفشها کفش صورتی خوشمل اسپرتمو پام کردم و بند هاشو پاپیون بستم ک نگین زنگ زد ب داداشش آدرس و پرسید منم رفتم سوار هایوندا قرمز نایزم(نازم)شدم پیش ب سوی خوشی
ک گوشیمو گذاشتم رو جا گوشی هندسفریمو زدم تو گوشام زنگ زدم ب پانی بوق نخورده جواب داد.....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati?

1398/06/07 14:15

#پارت55

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

هندسفریمو زدم تو گوشام زنگ زدم ب پانی بوق نخورده جواب داد:ای سگ توروح حلال زادت ...بپر پایین؟
+وا مگه از جونم سیر شدم بپرم پایین؟
_نسیم درخونتونیم با تکی بیا پایین خانم دلش گرفته بریم بازش کنیم
+اهمممم..اهمممم
یکم سکوت کرد یهو جیغ زد:نسسسسسیم کدوم گوری تو ...چرا تو هیچ وقت تو این طویلع(ببشخید این دختر ی کوچلو عصاب و ادب نداره?)نمیمونی؟
_وا چرا باید جایی ک تو باشی منم باشم؟عزیزم من برم خونه خودمون بهتره تا همش خونه شما باشم?
(منظورش طویله خونه پانی)
یکم پانی فشم داد اصلا نزاشت من حرف بزنم دیگه قطع کردش?
رسیدیم دم کافی شاپ ک دلم نیومد بدون اون دوتا برم داخل رو کردم ب نگین ک پیاده شده بود با کنجکاوی من و نگاه میکرد ک گفت:پیاده نمیشی؟
+روفقام تنهان برم پیششون بهتره?...سلام منو ب جمع دوستان عزیز هم برسون بگو افتخار آشنایی حیف نصیبتون نشد..یه موقع نفهمما خودکشی کردنا حواست بهشون باشه بگو اگ اگررر ی روزی سرم خلوت شد میام افتخار آشنایی میدم بهشون
همینجوری داشتم چرت پرت میگفتم ک نگین پوکید از خنده گفت:ایولا داری تو دختر...چشم بهشون میگم
چشمکی زدم براش ....

#ادامه پارت گذاشته میشه

1398/06/07 14:15

#ادامه #پارت #قبل

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

چشمکی زدم براش و پام تا ته گذاشتم رو گاز زنگیدم بهشون آدرس و پرسیدم
پاتوق همیشگی کافه پرهام (برادر پانیذ)رسیدم دم کافه ماشین و پارک کردم رفتم داخل ی کافه دنج و با صفا ک هرکسی و راه نمیدن باید وقت قبلی یا شناخته شده باشی بخاطر همین خلوته همیشه
موسیقی پاپ پویا بیاتی پخش می‌شود نما داخلش ست مشکی و قهوه ایی سوخته با ترکیب قرمز طبقه بالا خیلی ساده تر ک پاتق ما بود طرکیب قرمز و زرد با صندلی های چرم
رسیدم ب پرهام ک ابروهاشو داد بالا گفت:اوللا ببین کی اینجاس!!..کم پیدا شدی ..مقامت رفته بالا خانم رضایی نمیایین نمیرین
نیشمو براش باز کردم و گفتم:درحال تحصیلمممممم می‌دونی ک نمیشه بیام مثل قبل?
از طرز حرف زدنم خندش گرفت گفت :بیا بروو ک حریف تو نمیشم
خندیدم رفتم بالا ک اون دوتا الاغ و دیدم
بیشورا دارن کوفت میکنن کیفمو کوبیدم ت سر پانی ک ی جیغی زد گفت ای بمیییری سوختم الاغ خیلی خری
نشستم رو صندلی نیشمو براش باز کردم ک چپ چپ نگام کرد جیغ زدم:هیییی پرهااام ی نسکافه داغ تلخ برام بیار
پانی چپ چپ نگام کرد گفت؛الاغ چرا جیغ میزنی
+دلم خواست?
پرهام با نسکافه بدست و خنده اومد سمتم گفت؛بیا کوفت کن جیغ جیغ و خانم ابرومو بردی?
+برو گمشو کلا دلیل داشتن ابرو و مشتریات منم بدبخت گوسالع
همه زدن زیر خنده پرهام بدبخت ب این مسخره بازیام عادت کرده بود?
رفت پایین پانی گفت:در بیار مانتوتو بابا
ی نگاهی بهشون کردم دیدم دوتاشون طبق معمول همیشه تاپ شلوارین خب کمتر کسی میاد بالا خیلیا پایین میشینن +حوصلم نمیزاره بیخی
داشتم نسکافمو میخوردم ک جیغ یکی ک صدام زد منو پروند از جام....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#fati?

1398/06/07 14:16

#پارت56

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

داشتم نسکافمو میخوردم ک جیغ یکی ک صدام زد منو پروند از جام
:نسسسسسیم
نسکافه تو دهنم موند نتونستم قورت بدم با تعجب سریع برگشتم سمتش ک چشام زد بیرون با صدا نصکافمو قورد دادم گفتم:نگین!!!...اینجا چی میخاایی مگه نرفتی کاف..
با دیدن پسر پشت سریش حرفم و خوردم ک متوجه شد و پوزخند زد منم پوزخند زدم ک نگین برگشت رو ب پسره گفت این همون دختریه ک درموردش باهاتون حرف زدم
پسره ی نگاه دقیقی بهم کرد ک مثل ی یخ داشتم نگاش میکردم تا نگاه ب چشام کرد تعجب کرد ولی سریع ی سر برا نگین تکون داد ک نگین اومد کنارم نشست پسره هم روبرومون یهو نگین گردن خم کرد سمت پلها گفت اهههه چرا این دوتا بیشور نیومدن
من تو سکوت فقط نگاش میکردم که برگشت گفت :بزار اون دوتا هم بیان معرفی میکنم بهت
ی سر تکون دادم چیزی نگفتم حالا بگین پسره کی بود ?همون چش قهوه‌ای ک تو مسابقه پیست بردمش☺️? اون منو نمیشناسه
تو فکر بودم ک دوتا دختر با ی پسر اومدن کنارمون نشستن ک تکی رو ب من گفت:نسی اینجا چ خبره اینا کین دیگه
یکی از دخترا مثل بز ب پسره چشم قهوه‌ای چسبیده بود یکم دقیق نگاش کردم عع این همون دختره تو پیسته چ جالب
جواب تکی و نگین داد
:عزیزم من چندساعت پیش خونه نسیم اینا بودیم با خانواده ام آشنا شدیم
تکی:آها
پانی دستشو گرفت سمت پسری ک موهای دوطرفشو زده بود و بالای موهاش و داده بالا چشماش مثل چشمای نگین قهوه ایی دماغش ی کوچلو بزرگه لباش هم عادیه
نگین:این داداشم نوید
بعد دستشو گرفت سمت من گفت:نسیم دختر دوست بابا
نوید:خوشبختم
+همچنین
بعد نگین دستشو گرفت سمت دختر کناری نوید گفت:ساناز جون نامزد داداشم☺️
+خوش
ساناز: همچنین
دختر خوشگلیع چشمای خاکستری لبای قلوه ایی پوست سفید
بعد گرفت همون دختر بزچسبناکه گفت:ایشون هم تانیا
دختر زشتی نیس چش ابرو مشکی بینی ساده لبای ساده درکل باحاله قیافش ولی نچسبه
تانیا:خوشبختم
+همچنین
بعد رسید ب پسربازنده مسابقع?
نگین:ایشون هم آقا آرشام
نگاه سرسری بهش کردم و گفتم:خوش
اونم مثل خودم جواب داد: همچنین
نوید :خب نسیم خانم نوبت شماست ک رفقاتونو معرفی کنید
+مگه بی زبونن؟..خودشون خودشونو معرفی میکنن دیگه???
زدن زیر خنده ک نوید گفت:تسلیم
پانی:پانیذ هستم
تکی:تکتم هستم
همه ی خوشبختم گفتن
پانی رو ب آرشام کرد گفت...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati?

1398/06/07 14:16

#پارت57

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

پانی رو ب آرشام کرد گفت:شما صبی توی پیست مسابقه نبودید
تانیا داشت اب میخورد ک پرید تو گلوش و با وحشت ب آرشا نگاه کرد
آرشا اخماش و کشید توهم گفت:چطور؟
پانی ی شونه انداخت بالا گفت : آشنا بنظرم می‌رسید ب همین خاطر گفتم
بعد برگشت ب من چشمک زد ک آرشا تیز نگام کرد و چشاش و ریز کرد
پرهام بلاخره تشریف آوردن اقا?
چشامو لوچ کردم براش ک ادای ترس گرفت ب خودش
پرهام : ووووووووووووووووووووووویی عفریته چرا چشات و اینجور می‌کنی نمگویی مو زهروم بریزه
خخخ همه زدن زیر خنده ک گفتم؛خوبه والا این چه طرز برخورد با مهموناته الاغ؟
پرهام رفت کنار آرشام دست انداخت دور شونش گفت:بابا آرشام ک صاحب مغازه مهمون چیه
+بله بله..
پانی:الا قانع شدی؟
+نع?
یکم دیگه کلکل کردیم ک مامان زنگ زد گفت شب خونه آقاجون (بابای بابام?) دعوتیم سریع ازجام بلند شدم گفتم من باید برم دوستان
تکی:وا نسی کجا
پانی:نسی مسخره بازی درنیار دیگه..میخاییم بریم کوه بعدش
+بابا شب مهمون اقاجونمیم باید برم نرم ک شما باید بیایید سرقبرم
تکی و پانی و پرهام زدن زیر خنده آخه آقاجون و میشناختن خیلی رو این حرفا گیره
رو کردم ب نگین گفتم: خوشحال شده از آشناییتون گلم ...فعلا همگی??‍♀
بعد ب سرعت رفتم خونه
+سلام سلام سلام سلام سلام بر اهل بیت
بابا ک رو کاناپه نشسته بود خندید گفت سلام بر دوشیزه ی بابا
+ججججججووووووووون ک?
پریدم بغلش بابا گفت:خب توکه آماده ایی ...(بعد داد زد) ...بریم خانووم
+ججججججججججججججججججججججججججیغ ن ن ن وایسا ببینم میخایی آقاجون بزنه منو له کنه ..برم لباسمم عوض کنم
بابا زد زیر خنده گفت برو وروجک دوییدم رفتم بالا ک مامان از اتاقش اومد بیرون
+جوووووووووووون تیپتو برم ننه خانووووم
چشقورایی بهم رفت گفت؛گمشو گراز وحشی
بعد سریع رفت پایین خخخ رفتم تو اتاقم مانتو آبی ک مروارید دوزی. کار شده بود. پوشیدم شلوارمم با شلوار لی مشکی عوض کردم والا آقاجون اعصاب نداره میزنه لهم میکنه?
ی شال روسری مشکی هم انداختم رو سرم رفتم پایین ک بابا گفت:جوون حالا شدی ی دوشیزه واقعی?
ی چشمکی بهش زدم رفتیم سوار ماشین بابا شدیم پیش ب سوی خونه آقاجون
....
آقاجون :نسیم تو چندسالته الان؟
+نزدیک بیست
_پس چرا هنوز خرجی تورو بابات میده
+چشام زد بیرون گفتم:مگه قرار بود همسایه بده..خب بابا میا بده دیگه
آقاجون هم حندش گرفته بود هم جذبه خودشو حفظ کرده بود گفت:قانون جدید داریم
راستی نگفتم همه از اقوام پدر دور هم جمع شده بودیم ک قانون جدید آقاجون و بشنویم?
سهیل آروم گفت؛بسم الله..بخیر کنه

1398/06/07 14:16

آقاجون :از سن قانونی ب بالا باید مستقل شن
بابا:اما پدر این چ حرفیه..اونم توی این دنیای بزرگ پراز گرگ وشغال منتظره ی فرست هستن
آقاجون:حرف نباشه همینکه گفتم..و شما بزرگترها هم اصلا حق هیچ گونه کمکتی ندارید بهشون کنید
اعتراض همه رفت بالا ک آقاجون داد زد گفت:سساکت

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati?

1398/06/07 14:16

#پارت58

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

اعتراض همه رفت بالا ک آقاجون داد زد گفت:سسساکت
همه خفه شدیم ک آقاجون با اخم گفت:این بچها باید بزرگ شن..باید فراز و نشیب زندگی و سختی و بچشن ن مثل بچه آرتا با اون کارش گند کشید ب ابرووم
عمو آرتا سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت آخه مهتاب دختر عمو آرتا پاش و کرد تو ی کفش و جلو همه وایساد گفت من با آرش میخام ازدواج کنم آقاجون هرچی گفت ن اون قبول نکرد دست ب خودکشی زد ک عمو آرتا اومد افتاد ب پای آقاجون ک قبول کنه آقاجون هم گفت هرغلطی میخاد بکنه ولی دیگه از ارث من محرومه .وقتی ازدواج کردن چندماه بعدش فهمید آرش با خیلی از دخترا رابطه داره و معتاد شیشس اون موقع بود ک فهمید اشتباه کرده ولی جلو همه خودشو خوشبخت نشون میداد تا ی روز از خونش با سر صورت خونی اومد خونه عمو ک ما اونجا بودیم گفت آرش هروقت میاد خونه میزنتش بعد یچیزی میخوره دختر میاره خونه منم مثل کلفتشون باید عمل کنم براشون عمو رفت پیش آقاجون ک آقاجون گفت ب من ربطی نداره عمو خواست طلاق دخترش و بگیره ک آرش قبول نمی‌کرد چندوقت گذشت ک آرش با سرصورت خونی اومد گفت حاضرم طلاقشو بدم اونوقت بود ک فقط بابا ومامان و من فهمیدیم آقاجون آرش و زده
همه ساکت شده بودن آقاجون گفت:فقط شما پدرمادرا باید ی خونه با ی ماشین در اختیار بچهاتون بزارید و مقدار پولی ک دو ماه بیشتر براشون نمونه ..باید برن سر کار
من: آقاجون آخه من دانشگاه دارم کی حاضره ب من کار بده اخه?
خیلیا حرفمو تایید کردن ک آقاجون گفت:اون بچهایی ک هم کار میکنن هم درس میخونن چجوری کار براشون پیش اومدع؟
حرفش منطقی بود پس خفه شدم ?
مامان ک پیش آقاجون خیلی عزیزه گفت؛ آقا تورو خدا نکنین اینکارو من شب بچم کنارم نباشه خوابم نمیبره
آقاجون:فک کن ازدواج کرده
مامان:اون موقع مطمئنم که ی مرد بالا سرشه تنها نیس
عمه اتنا: باباجان مه لقا راست میگه توی این دنیا پراز گرگ ما چطور میتونیم بچهامونو ازخودمون دور کنیم
آقاجون؛ همه با هم ی خونه میگیرن
+نههههههههه

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati?

1398/06/07 14:17

#پارت59

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

آقاجون:همه با هم ی خونه میگیرن
+نههههههههه...
همه برگشتن سمتم ک لبامو اویزون کردم گفتم☹️من بدون اتاقم هررررگز?
آقاجون یه استغفرالله گفت ک بابا زد زیر خنده عمو آرتی گفت: فک کردم با خونه جمعی مخالفی
+صدرصد??
آقا:دوراه بیشتر ندارید
1:تنهایی باشید برید دنبال کار
2:جمعی باشید برید دنبال کار
+بالاخره باید کار کنیم??
آقاجون ادای خودمو درآورد گفت: صدرصد
هم خندم گرفت هم حرصم دراومد پامو کوبیدم زمین گفتم:اقاجوووون
آقاجون خیلی مغروره ولی حریف زبون من نمیشه هیچکی بغیراز من و ترانه دختر عموم ک الان کاناداس داره لیسانس فیزیک میخونه
رفتم رو دسته مبل آقاجون نشستم ک صدای حرصی مینا رو شنیدم:خانوم خودشو پیش آقاجون شیرین نکنن چکار کنن
برگشتم سمتش زبونمو تاته براش درآوردم آروم گفتم:تا تهت بسوزه
برگشتم سمت آقاجون ک با قیافه حق به جانب نگام میکرد نیشمو تا ته براش باز کردم ک گفت:بزرگ شدی این زبون دراوردنت چیه
+یادمه مادرجون می‌گفت من کپی خودشم ..اونم بلبل زبون بود ب قول شما
آقاجون لبخند غمگینی زد و سری تکون داد بمیرم براش خیلی تنهاست الان سه ساله از مرگ مادرجون میگذره ولی آقاجون هروز راس ساعتی ک مادرجون فوت کردن سرمزارشه ?
عمو آرتا میگه من خیییلی شبیه جونیای مادرجونم آقاجون هم بخاطر همین وقتی بغض میکنم یا حالم خوش نیست زمین و زمان و ب هم میدوزع ک من خوب شم یا باعث بانی اونی ک حالمو خراب کرده و ب باد میده درکل خیلی دوسم داره
شام خونه آقاجون بودیم
همه با فکری درگیر رفتیم خونه تااتاقم و دیدم دلم تنگ شد
+من چجوری این اتاق ب این خوشگلیم و ترک کنم?
اتاقم ست سفید سورمه اییه خیلی لاکچریع سمت چپ ی در میخوره می‌ره تو اتاق صورتی دخترانه ک خیلی دوسش دارم بعد ی راه دیگه می‌ره سمت اتاق پروم
پریدم رو تخت دوتا خرس کوچلوهامو بغل گرفتم لب پرچیدم گفتم نمییییبخوام
ک در زدن
+کیستع؟
مامان:منم
+بیا داخل مامانی
مامان اومد کنارم گفت چیزی شده؟
لب برچیدم گفتم:من نمییخوام برم پیش ی مشت بز☹️اتاق خوشگلمم از دست مییدمم
مامان خندید زد تو سرم گفت :ست اتاقت و میتونی عوض کنی
چشامو چپ کردم گفتم :نوه های آقاجون و ک نمیشه عوض کرد????
یکم با مامان حرف زدیم بعد رفت ک لالا کنه منم بعداز عوض کردن لباسام خوابیدم
....
یه دردی تو سرم حس کردم بعد
_نسسسسسسسی...نسسسسسسسی

@manootoo_baham_zirbaroon

#ادامه پارت گذاشته میشه?♥️?

1398/06/07 14:17

#ادامه #پارت59

_نسسسسسسی نسسسسسیم
بعدلرزید زیرپام
+جججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججیغ
بعداز رو تخت افتادم پایین ک صدا خنده اومد سریع چشامو باز کردم ک دیدم این دوتا گوساله داره هرهر میخندن ??
پانی:وایییی خدانکشتت نسی خیلی ...
دمپاییم خورد تو صورتش ک خفه شد نگاهی ب پایین ب دمپایی بعد ب من ک حرصی نگاشون میکردم ک نیششونو برام باز کردن
چشامو ریز کردم گفتم:جرعت دارید وایسید
تا اینو گفتم دوتاشون دررفتن
+کششششششتمتوووون...
بسرعت دنبالشون کردم ک از پلها رفتن پایین پله آخری بودم ک پام اشتباهی یکم بلندتر برداشتم ک زیر پام خالی شد تق افتادم زمین سه چهارتا پلهای آخری و ب *** رفتم پایین داییم درد گررفت
+ججججججججججججججججججججججججججیغ داییییییییم?
ک مامان بدو اومد سمتم گفت چیشدی نسیم:مامااااان داییییییییم
مامان چپ چپ نگام کرد و زد تو سرم گفت بی ادب بگو عموووت
ک صدا پرخنده آرتی اومد:دستت درد نکنه زن داداش
سهیل و بابا و اون دوتا کله پوک زدن زیر خنده مامان آروم کوبید رو لپش گفت؛ای وای خاک عالم خوبی ارتام جان
آرتی بامزه گفت:اگه نسی زیاد عموش درد نگرفته باشه صدرصد
دلم و گرفته بودم می‌خندیدم مامان از خجالت سرخ شده بود?
بابا زد پس سر آرتی گفت:توله زن من و اینقدر خجالت نده ..بریم بشینیم
+نههههههه اول تکلیف من و روشن کنید
سهیل اول گفت:چرا تو هنوز نشستی رو زمین پاشو دیگه
+نههههه اول تکلیف من و روشن کنید
سهیل: مثل ربات حرف خودت و چرا تکرار می‌کنی
بابا ی ویشگونی ازش گرفت ک سهیل با حرص گفت:باااباا چرا ویشگون میگیری?...چیزی نگفتم بهش ک
بعد حرصی منو نگاه کرد ک نیشمو براش باز کردم
بابا:بزار تکلیفشو روشن کنیم..جونم دخترم تکلیفت چیه
سهیل:آره راس میگه بابا برو تکلیفات و بیار حلشون کنیم
همه زدن زیر خنده ک گفتم:معلومه ک تا چند سالگی تکلیف کیو حل میکرد?
سهیل سرش و گرفت سمت سقف و شروع کرد سوت زدن ک مردیم از خنده
بالا:بگو تکلیفت و دیگه نسیم
+الان دایی من درد گرفت یا عموم؟
بابا و آرتی زدن زیر خنده ک مامان چپ نگام کرد و سرخ شد
+ووو دومین تکلیفم..آرتی از چ نوع توله اییع؟?
آرتی گفت:وایسا نشونت بدم عموت یا داییت و نشونت بدم من چ نوع توله اییم
سریع از جام پریدم ک افتاد دنبالم اینقدر دنبالم دوید ک خسته شد نشست گفت:ای توروحت آرتان با این دختر بزرگ کردنت مثل خر جفتک میپرونه مثل سگ گاز میگیره مثل بز کوهی میدوعه مثل مارمولک هم قدوقوارشه
+عوووویی عامو مارو ب باغ وحش تبدیل کردیااا

شب هرچی اسرار کردیم برای شام پانی و تکی بمونن نموندن بعد از رفتن اونا

1398/06/07 14:17

ماهم رفتیم ته باغ با سهیل و آرتی آتش کردیم کنار کلبه ایی ک منو بابا و سهیل درست کرده بودیم نشستیم ک آرتی گیتار میزد ماهم تو فاز بودیم

.....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#Fati?

1398/06/07 14:17

#پارت60

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

چندروز از اون روزی ک آقاجون گفته بود بریم مستقل شبم میگذره ک امشب همه بزرگترها فقط خونه آقاجون دعوتن?
زنگ زدم ب پانی و تکی بیان خونمون ک سهیل گفت:خانوم خانوما نمیگی ی پسر مجرد اینجاس دلش بخاد?
چشامو ریز کردم براش گفتم؛دلش چی چی بخاد
_دووست دور همییی رفییق اینا بخاد... منحرف?
زدم زیر خنده ک زنگ زد ب میلی گفت بیان خونه ما
رفتم اناقم?نمیییخام من از اتاقم جدا نکنید تاپ مشکی بندی براق و با شلوار مشکی چسبون پوشیدم
رفتم تو اتاق ارایشیم ی رژ مسی کمرنگ زدم بعد از تو دسبندام ی دست بند مرواریدی ک عمه اتنا از ترکیه برام آورده بود پوشیدم اونیکی دستمم ی دسبند چرم مشکی بستم موهامم آزاد گذاشتم نیم ساعتی گذشت ک بچها اومدن
نشستیم رو مبل چند دقیقه گذشت ک سعید ی پوف کشید گفت:از چغندرهم بدتریم..بابا گمشید ی کاری کنید
+میگگگگگم
سعد از جیغم ی متر پرید هوا گفت «ای حلناق چرا جیغ میزنی؟..چی میگی
+نیستی گمی?
اول نفهمید تا بچها زدن زیر خنده چپ چپ نگام کرد گفت:من ی نمره پایان ترمی ب تو بدم صبر کن?
+خخخخ خرع هرکی خصومت شخصی و ببره تو کار
بامزه نگام کرد ک خندیدیم
سهیل:بیخیال سعید تا صبح هم بحث کنی جوابتو میده
سحر:تو خیلی باحالی نسیم کیف کردم دختر
چشمکی بهش زدم برگشتم سمت پانی ک دمق و بی حوصله دست ب سینه نشسته بود ب حرفا کا گوش میداد تکی هم چون مهمون داشتن نتونست بیاد . تا خواستم برم پیش پانی ک سحر گفت:میتونم ی عکس داشته باشم ازت توهمون حالت موندم ی لبخند زدم گوشیش و برداشت ی عکس گرفت گفت عالی شدی لبخندی بهش زدم رفتم سمت پانی کنارش نشستم
+پانی
نفهمید ینی؟دوباره صداش زدم ک بازم جواب نداد وا چیشده نمرده باشه محکم نکونش دادم و با صدا بلند گفتم:پااانی
یهو ی خودش اومد ترسید برگشت سمتم ای مرگ پانی ای درد زعرم ترکید عنتر آه
دستشو گذاشت رو قلبش روشو برگردوند
+عع خب چندبار صدات زدم جواب ندادی مجبور شدم☹️
بی‌حوصلگی از سر روش می‌بارید دستشو گرفتم کشوندم بردم تو حیاط
_نسی داری چیکار می‌کنی عع نسی وایسا...دسسستم شکست
کنار استخر زدم رو استپ گفت ؛من و آوردی اینجا چه نسی
برگشت بره داخل ک دستشو گرفتم گفتم:کجا؟ چیشده پانی؟
_چیزی نشده
+باباته
چپ چپ نگام کرد گفتم:دیدی دروغ گفتی
بی‌حوصله گفت:بیخی نسی فازش نیس
+آه پانی بِزر(زر بزن)دیگه
اشک تو چشاش جمع شد گفت:محمد برگشته?
+نههههههه??‍♀

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati?

1398/06/07 14:17

#پارت61

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

اشک تو چشماش جمع شد گفت محمد برگشته
+نههههههه?
ی لحظه سرم گیج رفت جلو چشمام سیاه شد ک پانی ی جیغ زد زیر بغلمو گرفت گفت:نسی غلط کردم نسی تورو خدا??
خدایا نه چرا نباید آرامش داشته باشم چرررا خدا پانی هی جیغ میزد و اشک می‌ریخت ک سهیل بسرعت اومد سمتمون منو گرفت تو بغلش گفت:چیشده نسی؟
توان حرف زدن نداشتم منی ک همه میگفتن غرورش سربفلک کشیده الان لال شدم مثل یه بچه ک از ی هیولا می‌ترسه میلرزه میلرزیدم سهیل محکم تر گرفتتم تو آغوشش با داد اسممو صدا میکرد
پانی:سه...سهیل م..محم...محمد برگشت‌....برگشته?
سهیل ی لحظه مات موند بعد با عصبانیت داد زد سر پانی؛تو غلططط کردی بهش گفتی
صداها اکو میشد تو سرم گذشته گذششته گذششته صدای اون محمد پست تو سرم اکو میشد ( «هههههههههه ببین پیش کی نشششستم نسسسیم بابا پرنسس بابا هههههههه »«صبحت بخیر پرنس بابا بیا یکم بازی کنیم ..بازی چی دوست داری ..شنا دوس داری »»«نسیم من آدم بده نیستم ب جون خودت بابات اینجوری خواست»«نسیم دوست دارم»«دوست دارم »)
+نننننههههه نههههه نمی‌خوام
سهیل محکم بغلم گرفت گفت نسیم آروم باش عزیزم آروم باش تورو خدا نسیم ببین من اینجام تو تنها نیستی
«دوست دارم»
+بسه لعنتی بسسع
سهیل:عزیزم لااقل گریه کن آروم شی
+سهیل
_جون سهیل
+محمد هیچ غلطی نمیتونه بکنه مگه نه
_مگه من مردم
+وووایی نگو سهیل نگووو?
_گریه کن نسیم گریه کن تورو خدا
چجوری میگه گریه کن منی ک 12ساله چشمه اشکم خشک شده دیگه اشکی نمونده برام 12سال پیش همه رو ریختم همه اشکام ریختن تموم شدن چشمه اشکم خشک شده خشک خشک
12ساله محمد و خاطرات تلخ شکنجه آورش و دارم تحمل میکنم 12ساله ک ب این فکر میکردم اگر برگرده چکار باید بکنم
سهیل: نسیم
فقط نگاش کردم که گفت:تو خیلی قووی دختر خودتو با اون دختر هشت ساله ضعیف مقایسه نکن
حق با سهیله من اون دختر 8گذشته مظلوم نیستم ک با داد محمد بلرزم و التماس کنم من الان 20سالمه با تمام فنون های رزمی من اون دختر هشت ساله ضعیف نیستم
آروم شده بودم دیگه اجازه نمیدم ضعفمو کسی ببینه تا الان بس بود هرچی ضعیف بودن از بغل سهیل در اومدم ک رفت چیزی بگه نیشمو تاته براش درآوردم ک ی نفس راحتی کشید برگشتم سمت پانی ک دیدم سرش و انداخته پایین دستشو جلو دهنش ک صدا گریه اش بلند نشه یکی محکم زدم تو کتفش ک از ترس پرید با چشای از حدقه زده بیرون نگام کرد سهیل زد زیر خنده ک پانی با حرص گفت تا الان داشتی عر می‌زدی حالا هار شدی???
دستمو گذاشتم رو چونه ام مثلاً دارم فکر میکنم:ینی تا الان داشتم تورو میزدم
از

1398/06/07 14:17

حرص ی جیغ زد ک خنده سهیل شدیدترشد
سهیل:بریم داخل تا جیغ بچها در نیومده
نگاهی به پانی کردم ک چشماش بخاطر گریه اش قرمز شده بودن کلا معلوم بود که گریه کرده
+نوچ الان بیاییم داخل باید دلیل بگیم که چرا پانی گریه کرده ..?
سهیل سرش و تکون داد گفت: صحیح...ولی الان میخایی چ کنی؟
+با پانی میریم یکم دور دور پف چشای خانوم خوابید میاییم ب بچها هم بگو پانی دلش گرفته بود با نسی رفتن دور دور
سهیل: اوک

.....

فقط سرعت میتونه آرومم کنه فک کنم پانی فهمیده بود گفت کنار مرکز خرید نگه دارم کار داره بعداز پیاده کردن پانی با سرعت رفتم تو جاده پامو تا ته گذاشتم رو گاز
سرعتم رفت رو 100
+بایییید فراموووش کنم
رفت110
+باااید بتوونم من ازش ممیترررسم
120
+ممیترررسم
130
تعداد ماشین ها توی خیابون کم بود ولی سرعتم زیاد بود باید سبقط میگرفتم از این پرایده بسرعت پیچیدم سبقط بگیرم ک....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده:
#fati?

1398/06/07 14:18

#پارت62

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

از این پرایده بسرعت پیچیدم سبقط بگیرم ک با بوق تریلی رو بروم فاتحمو خوندم تریلی هی چراغ میداد ولی نمیشد ن راه پیش داشتم ن راه پس سریع ماشین و ب سمت خاکی دادم ولی خاکیش کم بود با ماشین پرت شدیم تو دره یه ججججیغ زدم بعد ک ماشین با صدای خیلی بدی ب سخرها خورد سر منم ب جایی ک سوزش و درد همزمان باعث شد بیهوش شم

.....
مامان
مامان
صدایی اومد ک گفت:مامانت بگم بیاد
چشام می‌سوخت نای باز کردنشونو نداشتم هه یا بهتره بگم نمیتونسم باز کنم صداهای گنگی و می‌شنیدم ولی نمیتونسم درک کنم ک کجام و چیه حالم ک یهو یکی از پلکهای چشمم توست یکی باز شد بعد نور انداخت تو چشمم ک خواستم ببندمش ک نزاشت گفت :میتونی چشات و باز کنی؟
صداش برام هیچ آشنایی نداشت ته موندهای انرژیمو گذاشتم چشام یکم باز کردم ک نور شدید بود سریع دوباره بستم ازم خواست چن بار باز و بسته کنم که چشام عادت کنن ب نور
همون کاری ک گفت و انجام دادم ولی همه جارو تار می‌دیدم یکی کنارم سفید پوش وایساده بود گفت:میدونی کجایی
یه چندتا کلمه از دهنم خارج شد ک خودمم نفهمیدن چ برسه ب اون
یکم ک معاینم کرد رفت دوربرم پراز دستگاه بود ک صداهایی درمیاوردن برا خودشون از درد ب خودم پیچیدم ک انگار پرستار فهمید اومد آرامبخش زد بهم ک از حال رفتم باز
....
با حالت گنگی چشام و باز کردم ک یکی داشت دستمو نوازش میکرد یه خانم با چشای اشکی زل زده بود بهم تا دید دارم نگاهش میکنم سریع اومد طرفم گفت خوبی عززیزم؟
با همون صدای از ته چاه د. اومده گفتم:ش...شما؟
مات موند ی لحظه ک اشکاش ریختن سریع گفت تو چیزی یادت نمیاد فقط نگاهش کردم گفتم:مامان
اشکاش بیشتر شدن گفت جون دل مامان دختر خوشگلم حالا من و یادش نمیاد
هیچی یادم نمیومد ک اینجا کجاس مامان گفت:میدونی چیشد ک اینجایی؟

ی لبخند بیجون زد چقد شکسته بنظر می‌رسید دورچشاش سیاه شده بود ابروهای همیشه تمیزش پرشده بود لبهاش ترک خورده بودن مامانم پیر شده خدا چ ب روزش اومده مگه؟ چقد حالم بد بود ک مامان خوشگل جوانم اینجوری شده بود
+چند...چندوقته ک... اینجام؟
خواست جوابمو بده ک صدای گفت :مه لقا باید بری دیگه بیشتر نمیتونی بمونی
بعد اومد سمتم خم شد بوسید گونمو گفت:نیسم خانوم چطوره
گنگ نگاش کردم که فهمید لبخندی زد گفت مهرانم دایی
+خو..بی دایی؟
باز بوسید من و ک مامان زد تو سرش گفت میکروب داری برو اونور دایی خندید رفت مامان بعد از بوسیدن سرم رفت

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati?
امیدوارم لذت ببرید♥️

1398/06/07 14:18

#پارت63

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

مامان رفت منم از بس گیج بودم خواب رفتم
چندروز همینجوری تو بخش مراقبت های ویژه بودم ک انتقال دادنم ب بخش عمومی
مامان پیشمع گیج خوابم کلا از درد ب خودم پیچیدم ک مامان فهمید پرستار و خبر کرد نمی‌دونم چیشد ک دیگه نفهمیدم

یچیزی ک خیلی عذابم میده اینکه موهامو انگار تراشیدن .نتراشیدنا ولی مردونه کوتاهشون کردن من موووهامو میخام موهایی ک تا کمرم بودن من عاشق موهامم

همهمه ایی و می‌شنیدم چشام و باز کردم ک یکی با خوشحالی گفت:بیددار شد
ی دختر دیگه بامزه گفت:بیدار شد یا بیدارش کردیم
یکم تار می‌دیدم ولی بعداز چندبار باز و بسته کردن چشمام خوب شدم خیلی آدم دور برم بود هیشکی و بیاد ندارم اینا کین چشمام و بستم ک مامان اومد پیشم گفت یادت میاد اینا کی هستن؟
تا این حرف از دهن مامان بیرون اومد ی پسری سریع خودشو رسوند بهم سفیدی چشماش رو ب قرمزی میزد موهاش آشفته دورش ریخته بودن با صدای لرزونی گفت:خوبی نسیم..الهی فدات شم چرا اینکار و با خودت کردی ..
چشاش ..چشماش ی آرامش خاصی دارن من این چشمارو میشناسم انگار من سالهاست با این چشما در ارتباطم
لبخندی زد گفت نمیشناسی من و آبجی کوچیکه؟
با حیرت گفتم:سههیل


یک ساعت همینجوری گذشت تا وقت ملاقات تموم شد بیرونشون کردن منم از درد و گیجی و خستگی خوابیدم

..

الان یک ماهه ک من تو خونه ام و رو تخت افتادم هیچ کار درست حسابی نمیتونم بکنم فقط یکم امیدواریم ب اینه موهام بلند شدن تا نزدیکی‌های شونم رسیدن آهسته بلند شدم لباسامو عوض کردم مامان تختمو با ی تخت سفید عوض کرده بود تا کثیف شد بفهمن و سریع عوضش کنن
پیراهن دخترونه سفید ک حوصله بستن دکمه های مچی دستمو نداشتم ی دامن ک با دوتا بند از رو شونه رد میشد پوشیدم حوصله شلوار نداشتم ی شلوارک کوتاه ک بزور تا رون پام می‌رسید پوشیدم چندبار خاستم با کله بیافتم زمین ک با گرفتن کمد دیواری و میز خودمو گرفتم انگار کوه کنده بودم آهسته رفتم رو تخت نشستم
اوووف حوصلم سر رفت هروز بچها خونه ما پلاس بودنا امروز نیومدن دست ب سینه ب حالت قهر نشستم بعد تکیه دادم ب بالشت پشت سرم سرم پایین بود ک یهو تکی گفت:نسی
سرمو گرفتم بالا ک سریع ی عکس گرفت چشامو درشت کردم گفتم چرا عکس میگیری دیونه اومد کنارم نشونم داد گفت:جوووون ببین چ خوشمل افتادی ?

+پانی کو چرا نیومد
_کار داشت نتونست بیاد عصری هم دانشگاه داشتیم ک من پیچوندم
با ذوق برگشت سمتم گفت راستی....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#fati?

1398/06/07 14:18

#پارت64

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

با ذوق برگشت سمتم گفت راستی
+چیشده
+ب استاد گفتم تصادف کردی اینقدر نگرران شده بوود نگو هروقت باهاش کلاس داریم حالت و می‌پرسه مشکوک میزنه هاا
+کدوم استاد?
_خشیمانی
بعد نیششو برام باز کرد
نیم خیز شدم زدم تو سرش گفتم بمیری من و مسخره می‌کنی
فقط نیششو برام باز کرده بود ک یهو ی جیغ فرا زرد کشید ک دومتر پریدم هوا
+ای لال مونی بگیری چ مرگتع کثافت
با حرص هی زیر لب غرغر میکرد ک ی ویشگونی ازش گرفتم ک ی جیغ دیگه زد و جای ویشگونمو می‌مالید ک دردش کمتر شه
چپ نگاش کردم که یهو ی جیغ دیگه زد گفت:نسسسسی?
+مرررررض چ مرگته؟
نیششو باز کرد ک ی فش بهش دادم گفتم:ب زر دیگه
_باباجونم تصمیم گرفته مستقل شیم
دهنم باز موند
+نهههههه
با ذوق گفت:ارهههههه
+آقاجون منم همین تصمیم و گرفته
اینبار باهم گفتیم:نهههههه
ی تقه ب در خورد گفتم بفرمایید
مامان با آب پرتقال ب دست اومد تو اتاق یکم با تکی احوال پرسی کرد بلند شد رفت تا دم در یهو برگشت گفت :عع عع ببین چقدر حواس پرتم
برگشت سمتم گفت شب خونه آقاجون دعوتیم میتونی بیایی؟
+مهمونیه یا دورهمیه؟
تکی:وا الان یادم اووومد ماهم شب خونه اقاجچونت دعوتیم
ابروم پرید بالا گفتم : چرا ینی?
شونشو انداخت بالا ک یادم اومد من نمیتونم شرکت کنم لبام اویزون شدن
+مامان من نمیتونم بیام حالم خوش نیست نمیتونم بشینم رو صندلی یا راه برم
مامان ی سری تکون داد گفت ب اقاجون میگم ک نمیتونستی بیایی
ی سری تکون دادم ک مامان رفت
تکی گفت:گه خوردی نمیایی بیا بشین رو مبل
+حالا تا شب ...
تا ساعت پنج تکی پیشم بود رفت آماده شه بعد بیاد پیش من آماده شم بریم خونه آقاجون
مامان اینا ساعت چهار رفتن خونه آقاجون من منتظر تکی موندم
نزدیک هفت بود ک اومد
تکی:چجور لباسی میپوشی؟
شونه انداختم بالا ک رفت سمت کمد لباسیم گفتم مانتو بردار آقاجون اهل مهمونی اونجوری نیست
سری تکون داد شروع کرد نگاه کردن مانتوهام
نگهاهی ب تیپ خودش کردم شال سبز با مانتو صورتی ک قسمت جلوش گل کار شده بود با ی شلوار نودسانت سبر ک پایینش ی هفتی برش داشت با ی کفش کالج سنتی
ی پوفی کرد گفت :خبرت با این همه لباس ک داری من الان چی بدم بهت آهسته بلند شدم رفتم سمتش نگام افتاد ب مانتو قرمزم ک خیلی دوسش داشتم کشیدمش بیرون ک تکی ی فوشی داد گفت همون اول میامدی دیگه
مانتوم دو تیکس رویی لباس جلو باز ک از کمر جداس چندتا گل مشکی روی سینه کار شده چندتا هم روی دامن لباس زیری لباس هم دوتیکس از کمر ب پایین مشکی ک قدش ب اندازه ده سانت بلندتراز رویی لباسه بالاتنه هم بنفش رنگه با کمک تکی

1398/06/07 14:18

پوشیدمش جوراب شلواری ضخیم مشکیم هم پام کردم ی شال روسری سفید با حالت و حاشیه خاص نارنجی هم پوشیدم

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#fati?

1398/06/07 14:18

#پارت65

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

وقتی آماده شدیم با تاکسی رفتیم خونه آقاجون
وووواووو چقد شلوووغه تمام عمارت پر از ماشین بود پارکینگ دیگه جا نداشت دهنم باز مونده بود برا دومین باره ک امارت و این همه شلوغ میبینم وقتی عمه آتنا عروسی گرفت تو عمارت گرفت خیییلی شلوغ بود
پول تاکسی و حساب کردیم تکی دستمو گرفت ک گفتم:نمیخاد خودم میتونم
زیر لب گفت:بازم حس مغروریتت اومد سراغت خانووووم
ی لبخند نصفه نیمه زدم رفتیم داخل کوکب خانم خدمتکار چندساله اقاجونه سلام و احوالپرسی کردیم ک کیف و وسایلای دستمونو گرفت رفتیم توی سالن اصلی ک تا چشم کار میکرد آدم بود ک یا نوشیدنی یا میوه و شیرینی دستشون بود طبق معمول آقاجون روی سدر خونه روی مبل سلطنتی نشسته بود رفتم پیش آقاجون تا من و دید برای اولین بار از جاش بلند شد برای نوه اش منو تو آغوش کشید همهمه برای لحظه ای قطع شد ک یهو ی همهمه ای ب پا شد آقاجون من و محکم فشار داد آروم چند ضربه زد تو کمرم با صدا گرفته اییی گفت:چ ب روزت اومد دختر...
سریع من و از بغلش در آورد نگاهی بهش کردم چشاش نم داش با بهت گفتم آقاجون
یهو سرد کرد چشاش و گفت:دیگه حق نداری بری مسابقات ماشین و همچنین دیگه حق نداری سوار ماشین بشی
جیغم در اومد :اقااااجججججون??
اساشو زد تو کمرم گفت :همینکه گفتم
?لبامو اویزون کردم گفتم:اما من...
نزاشت حرفم تموم شه گفت:بهتره بری بشینی
با عصاب داغون رفتم رو سمت عمه ک عمه با ذوق بلند شد گفت:عشق عمه بهتری؟
با حرص گفتم «اگ آقاجون بزاره?
عمه بلند خندید من و تو بغلش فشار داد گفت :بابا خوبیت و میخواد عزیزم
یکم با عمه حرف زدم رفتم پیش تکی ک با دختر عمهاش نشسته بود تا من و دید اومد پیشم گفت :چیشده اویزونی؟
براش گفتم ک مرده بود از خنده
رفتیم پیش بچها سهیل اومد کنارم شروع کردیم ب اوسکل کردن بچها
خسته شده بودم رفتم طبقه بالا
ک یهو همجا سکوت شد با تعجب اومدم پایین فهمیدم پدربزرگ تکی هم کنار آقاجون وایساده بود ی مرد مسن همین سال آقاجون هم کنارش بود عمارت خیلی شلوغ تر شده بود. ک یهو ی جیغی تو اون سکوت من و کناریای اون کسی ک جیغ زد پریدن یهو یچیزی پرت شد تو بغلم با بهت فقط ب دختری ک منو محکم فشار میداد نگاه میکردم
: وووایی نسیم جونم چی شده خدا بد نده من نمی‌دونستم بخدا دبی بودم تازه برگشتم
این کیه چرا داره مثل وروره حرف میزنه دستام ک دوطرفم افتاده بودن و بلند کردم دختره ک مثل کنه چسبیده بودو جدا کردم تا دیدمش چشام دراومد با بهت گففتم:.....


@manootoo_baham_zirbaroon


نویسنده
#Fati?
امیدوارم لذت ببرید♥️

1398/06/07 14:19

#پارت66

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

تا دیدمش چشام دراومد با بهت گفتم:نگین?
اونم یکم تعجب کرد از تعجب من دستشو کشید رو سر و صورتش گفت:جانم چیزی شده؟یچیزی رو صورتمه؟
خندم گرفت:ن دیونه تعجبم از اینه ک تو اینجا چی میخایی؟
_اهاان.. خخخ نمیدونی...پ گوش کن ببین پدربزرگامون چی فتح میکنن
کنجکاو رفتم رو مبل کنار چندتا دختر پسر ک نمیشناختمش.ن نشستم اونا سرتکون دادن مثلاً سلام کردن منم همون جوری جوابشونو دادم ک صدای آقاجون بلند شد
:خوش آمدید مهمانان عزیز...بیشتر شما در جریان اتفاقی ک قرارهای بیافته هستید..من و منوچهر و هادی عزیز تصمیم گرفتیم ک شما جوانهارو مستقل کنیم...چ بهتر ک همه دور هم باشید..برای همین تصمیم داشتیم همه ی جوان ها در عمارت من ک در جوانی با کمک منوچهر و هادی ساختم باشید ولی با اتفاقی که برای نوه ی من افتاد این موضوع افتاد عقب و حالا از هفته ی آینده اجرا میشه
دهنم باز مونده بود یعنی چی کدوم عمارت؟ یادم نمیاد آقاجون عمارت دیگه ای هم داشته باشه
آقاجون با تعجب نگام کرد وا چرا تعجب ک یهو صدا خنده سهیل بعد آهسته زد پس سرم گفت:خدارو شکر آدم شدی تو تصادفه
چپ نگاش کردم ک سریع گفت:این و دیگه همه می‌دونن همه حتی اقاجون‌...ببین از اینکه جیغ نزدی و کلکل نکردی پیرمرد چجوری تعجب کرد
زدم زیر خنده راست می‌گفت آقاجون همیشه تا حرفش تموم میشد البته اون حرفایی ک حرصم میدادا جیغم درمیومد حالا مهم نبود کجاییمو در چ حالیم برگشتم سمت آقاجون ک هنوز داشت نگام میکرد نیشمو براش باز کردم ک سریع روش و گرفت سمت دیگه
رو کردم سمت سهیل گفتم:چیشد الان؟
نشست کنارم ی موز دستش بود ی گاز بزرگ کند با دهن پر گفت:هیچی قرارهای ما ستا طایفه دور هم جمع شیم ک فکر کنم تعداد طایفه ما زیاده آقا هادی کلا اینجوری حساب کردم دوتا دختر داشت ی پسر طایفه آقا منوچهر ک پدربزرگ تکتم رفیق خودته ک در جریانی دوتان کلا فقط میمونه ما ک پنجتاییم اگر ارتام و حساب نکنیم?
+آقاجون یکم پیش فعال بود
صدا خنده اطرافیانم بلند شد
شب یکم با خل چل بازیا دختر عمو و پسر عمو تکی تموم شد اینقدر خسته شده بودم ک داشتم از حال میرفتم ک زود تراز همه اومدیم خونه
....
چمدونمو گذاشتم کنار دیوار رفتم نشستم رو تخت جدید?اتاق قشنگی بود آقاجون مخصوصا برام دکور داده بودا برا هر اتاقی چون تعداد بیش از اندازه بود و امکان اشتباهی و جابجایی بود اسممون رو در اتاق هک کرده بودن اینقدر این موضوع برا بچها جالب بود ک با ذوق میرفتن دنبال اسمشون میگشتن??
مانتومو یا ی تونیک آبی آستین س ربع ک بلندی تنیک بزور تا رونم می‌رسید با شلوار

1398/06/07 14:19

تنگ مشکی با کف صندل ناخونی موهامم آزاد گذاشتم رفتم پایین همه دور هم نشسته بودن تا من وارد شدم همه نگاه‌ها چرخید سمتم خشک شدم وا چرا اینجوری نگام میکنن یکی با چش قوره یکی با لبخند یکی شاد یکی سرد یکی ک برام جالب بود چپ چپ نگام میکرد نگام بهش بود تند تند پلک میزدم وا چشه این دختر مثل ازرائیل داره نگام می‌کنه چرا؟ سریع ی نگاهی به خودم کردم ببینم چیزی رو تنمع ک یهو


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati?

Omid varam lezat beberid?

1398/06/07 14:19

#پارت67

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

صدا خنده جمع اومد همه ترکیده بودن از خنده
+مرررض چطونه بیشورا
تکی با خنده گفت:جون ب جونت کنن سوژه ایی
چپ نگاش کردم ک سریع سرشو انداخت پایین خندید
سهیل زد کنار خودش گفت بیا نسی بیا بشین پیش خودم
رفتم کنارش نشستم و ب قوم مغول نگاه کردم پوووف دوساعتی هست ک نقل مکان کردیم اومدیدم عمارت آقاجون عمارت محشره خیییلی قشنگه تعدادمون خیلی زیاده آخه سه طایفه هستیم سهیل گفت؛الان همه جمع شدیم؟
یه پسری گفت:آره منتظر ابجیت بودیم ک اومد
عع پس بگو منتظرم بودن ک تا اومدم اینجوری نگام کردن ?
سهیل گفت اول از خودت شروع کن پسره سری تکون داد گفت:ارشیا هستم 22سالمه
کناریش هم ی پسر بود با چش ابرو مشکی پوست سبزه قیافه عادی داشت :ارش 23سالع
سهیل:برادرید؟
ارش:آره
بعد رفت رسید ب ی دختر چشم خاکستری با ابروهای کمونی :نسترن
نگفت چندسالشه بهش 21_22میخورد
کناریش نگین بود بعد داداشش بعد همون پسره چشم رنگی ک الان چشماش ب سبز میخورد?من نفهمیدم دقیقا چشاش چ رنگین (آرشام)
کنارش داداش تکی بود بعد خود تکی چشام زد بیرون این آرشام و نگین و اینا با تکی اقوامن؟جلل خالق پس چرا اونروز هیچی نگفت؟
تکی انگار فهمید منظورمو ابر پروند بالا چشامو ریز کردم یچیزی زیرلبی بهم گفت نفهمیدم ی پووف کلافه اییی کرد بیخیالش ب کناریش نگاه کردم یکم شبیه تکی بود :پریسا 20 ساله و کناریش پریا آبجی پریسا 22سالع دختر عمو تکی
نگین و نوید هم ک میشناسم
تموم شدن اوووف چقد زیادن(از خانواده من هیشکی بجز خودم و سهیل نیومده هنوز البتتتع آقاجون نمیدونه بفعمه کشتشون??)
تکی از جمع بلند شد اومد سمتم گفت؛پاشو کارت دارم
رفتیم رو ایون ک حیاط قشنگ پراز نور ک شب و درختارو ده برابر قشنگتر کرده بود
تکی: ......

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#fati?

1398/06/07 14:19

#پارت68

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

تکی:نسسسسی نمیدونی ک
بی‌حوصله گفتم : چیو؟
_اههه توهم ... چرا دمغی؟
+نمیدونم حوصله جمع و ندارم?
_بیخیال بابا خوش میگذره با همسن سالیای خودمون ?
ی برو بابایی گفتم رامو کج کردم برم ک گفت:کجااا..کارت داشتما
ی پووف کردم گفتم بگو!
مثل اینکه بهش برخورد اخماش رفتن توهم گفت:بیخیال مهم نیست
راشو کشید بره ک دستشو گرفتم گفتم:تکی بخدا بعداز تصادفی اصلا دل دماغ ندارم .. دست خودم نیست ناراحت نشو جون نسی
با ی نگاه مهربون نگام کرد بعد بغلم کرد و با ی لحن مهربونتر گفت:الهی فدات بشم رفیق ببخش ..
لبخند اومد رو لبم ازم جدا شد گفت بریم دیگه
زدم تو سرش گفتم خنگول قرار بود یچیزی برام تعریف کن...
هنوز حرفم تموم نشده بود ک ی جیغ کشید گفت نممممیدونی ک باباجونم(پدربزرگ تکی) چ دست گلی کاشته
+دست گل و ب آب میدن?
_عع؟...خخخ همون ..چندروز بعداز تصادف تو باباجون اومد با ی ایل و تبار گفت:این زن دوممه و ایناهم نوه هامن???
دهن همه باز مونده بود بابا و عمها اینا شروع کردن ب داد زدن ک این یعنی چه بابا و این حرفا ک باباجون گفت تموم کنید ازین ب بعد شما خواهر و برادرید و بفهمم دراین مورد مخالفتی و با دعوایی پیش بیاد با من طرفید چندروزی تو منت بودن عمها و عمو و بابا با باباجون ولی خب کنار اومدیم نگین و خیلی دوس دارم باحالیه ولی اون داداشش با اون پسر عمو خرش آرشام خیلی مضخرفن?
دهنم باز مونده بود بابا دس مریزاد چ سریع و سه دوتا زن همزمان اونهم این همه سال پنهونی?
با تکی رفتیم تو پزیرایی ک از صحنه ایی ک دیدم چشام زد بیرون??
.....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#fati?

پارت کوتاه?♥️

1398/06/07 14:19