The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#پارت99

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

آرشام خندش گرفت گفت:چطوری پیشگو؟
فرید:یا عباس این جنی شده
بعد سریع چرخید سمت فاطی و گفت:بگو ببینم چش سفید چی بخورد این بزمچه کردی ها
آرشام زد تو سرش گفت:خاک
فاطی ابروشو پروند بالا گفت:کوروگی داری برار؟ چشام مشکین ن سفید...چشای این یارو(اشاره کرد ب سپنتا ک چشماش ب زن دایی مهراد رفته) مریک زردوعه..
یهو غم نشست تو چشماش سرش و انداخت پایین با اینکه نفهمیدیم چی گفت ولی حتما ی خاطره داره با این جمله
فرید:نمنه؟چش چ چیزو؟
فاطی سرش آورد بالا نیشش باز کرد ابرو پروند بالا و هیچی نگفت
سپنتا با خنده گفت:جون من بگو چی گفتی جملت باحال بود
فاطی خندید گفت:چش مریک زردو ینی چشماش رنگ مورچهایی ک زردن دیدین؟کوچلوعن لعنتیا میکنن بد میسوزه؟
من: میکنن؟?
یکم فکر کرد یهو زد زیر خنده گفت:ببخشید نیش میزنن?
###
مامان فاطی و با هزار بدبختی راضی کردیم ک بزاره با ما بیاد کوه
کاپشن مشکیمو ک بزور تا زانوم می‌رسید پوشیدم با شلوار جرم براق داخل شلوار خزس خیلی خوبع?
روسری و شال هم همش تو دست و بالمه پس پیخی ی کلاه بافت مشکی هم پوشیدم موهام و آزاد گذاشتم عینک آفتابیم هم برداشتم منتظر فاطی شدم تا آماده شه اتاقش کنار اتاق سهیله اتاقای کناری من یا قفل دراشون یا خالیه
فاطی هم اومد پیشم مانتو مشکی تا زیرزانو ک از کمر جدا بود دامن‌ کلوش ....

#ادامه_پارت_شب_یا_فردا_گذاشته_میشع

1398/06/07 14:35

#ادامه_پارت99

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

مانتوش طرح باحالیه فاطی تیپ مشکی زرشکی زده رفتیم پایین پسرا آماده بودن آیسان تا من و دید صوتی زد گفت:اولَل خانوم خوشتییپ
یکم خم شدم گفتم مرسی?
دستم و گرفت گفت:نوش خانومی
خندیدم ازین حرفاش رو کرد سمت فاطی گفت:شماهم خوشتیپین بانو
فاطی ی لبخند بجنسی زد گفت می‌دونم نیازی به گفتنتون نیس(نیشش و تا ته باز کرد?)
زدم زیر خنده دستی رو سر آیسان کشیدم بدبخت مات موند????
سپنتا ک شنیده بود از خنده مرده بود اومد دست گذاشت زیرچونه آیسان ک دهنش باز مونده بود و بست گفت :حقته خودشیرین?
قرار بود با ارشام سپنتا و رسپینا و رستا و سوشا نیهان و نهال و آیسان و آریان و الیکا و رایکا قراره بریم
فرید و نگین و نوید دانشگاه دارن نمیتونن بیان
آریان تیپ قهوه ای کرم زده بود الحق ک بهش میومد
نهال هم صورتی و سفید
نیهان مشکی بنفش پوشیده
اریکا و رایکا مثل هم مثل همدیگه سبز و سفید پوشیدن
دوستان خیلی طول می‌کشه ک تعریف کنم چجوری مدلین فقط رنگاهرو گفتم
با غرغر و داد و بیداد پسرا دخیا دل از اتاق کندن
###

1398/06/07 14:35

#پارت100

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سوار ماشین خوشملم شدم تا فاطی کفشاش و بپوشه بزار منم ی عسکی(عکسی)برا خودم بگیرم بفرستم برا تکی ژستی گرفتم و عکسم توپ شد فاطی ی صوتی زد گفت خوشگل کی بودی تو
+ننه بابام?
با کلی شوخی و خنده رفتیم کوه
فاطی: وووایی اینجا چ خووشگله ?
+آره خیلی ..تقریبا پاتوق ماعه ماهی یکی دوبار میاییم
فاطی با حسرت گفت:خوش بحالت من از وقتی که مدرسم تموم شد همش تو خونم هی مانتو دوختم
+جددی؟مگه خیاطی تو
لبخندی زد گفت: طراحی دوخت خوندم?
+معلومه عاشق رشتتی!
_دیووونشم?❤️
فاطی هرموقع نگاش ب آیسان می افتاد آیسان لباشو آویزون میکرد و با ناز رو برمیگردوند فاطی هم زبونشو درمی آورد کلا ازبس این دوتا اوسکول بازی درآورد و ماخندیدیم دل‌درد شدیم
###
عکسمو تو وات فرستادم برای تکی و پانی ک همون لحظه پانی آن شد تا عکس و دید استیکر پوزخند فرستاد ? جااااااانم؟؟؟؟
سریع سین کردم نوشتم براش:پانی؟
وای یعنی چی این چرا پ وفایلش رفت نکنه بلاکم کرد؟؟؟
زنگش زدم رد داد اووووف ینی چی این کاراش منکه دیشب زنگش زدم خاموش بود معنی این کاراشو نمیفهمم?
با صدا فاطی ب خودم اومد؛اخم نکن پسرا گرخیدن باو
لبخندی زدم گفتم:بزار بترسن حقشونه
با هههههههعی ک گفت دهنم باز موند تا من و دید زد زیر خنده گفت چرا تعجبیدی؟
+عاشق شدی؟
لبخندش محو شد ولی یهو خندید گفت:عاشق منو شده من عاشق نشدم?‌...برم ی زنگ ب علی کثیف بزنم
سری تکون دادم رفتم اریکا و الیکا طبق معمول داشتن سپنتا بدبخت و اسکول میکردن رفتم سمتشون ک با ......

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??❤️

1398/06/07 14:35

#پارت101

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

که با صدای جیغ فاطی با ترس سرم چرخید سمتش ک با فاصله زیاد ازم وایساده بود گوشیش ب دستش بود هی می‌پرید بالا می‌پرید پایین با خوشحالی با پشت خطیش حرف میزد دختره دیونه ترسیدم از جیغت ک
بیخیال رفتم پیش بچها
سپنتا از دست اون دوتا خل چل فرار کرد رفت ب بهونه دستشویی?
ساشا ی پس سری ب رایکا زد گفت:خل کردین داداشمو ...
رایکا زبونشو درآورد گفت :تازه داره میشه مثل تو ?
نیم ساعتی بود همینجوری نشسته بودیم هرکسی داشت کاری میکرد پسرا داشتن برگ بازی میکردن دخترا هم ک رایکا داشت یکی و اسکول میکرد همه دور گوشی جمع شده بودن و چت های اونا و میخوند فاطی هم نشسته بود زانوهاشو بغل گرفته بود تو فکر بود اوووف تف تو این کوه اومدن
چرا پانی اینجوری کرد واقعا؟چرا بلاکم کرد ؟از اونشب ب بعد هرکار کردم نتونستم باهاش حرف بزنم ☹️
با صدا گوشیم ب خودم اومد پانیع ? سریع جواب دادم
+الو پانی؟
با صدای زجه ی پانی از جام پریدم با وحشت گفتم:پانی ؟؟؟اجی چیشده چرا داری گریه می‌کنی ؟؟؟
_نس...نسسسسسسیم دارم...دارم دیونه میشم آبجی ..من نممممیخوام
یا خدا چیشدع ینی؟
+دورت بگردم آبجی بگو چیشده چی نمیخواایی؟کسی اذیتت کرده
با جیغ های پشت سرهمش وحشتم ده برابر شد
با صدا بلند اسمش و گفتم:پپپپانی مرگ من دارم دق میکنم ...خبرم نیستم تهران ک بیام پیشت بگو چیشدی آبجی ب..
دست و پاهام میلرزدیدن با قرار گرفتن لیوان جلو لبام سکوت کردم فاطی با نگرانی لیوان ک محتواش آب قند بود برخوردم داد
_نسی بیا ..(ججیغ)بییییا ابجججی بیا دارم میمیرم?
+الان میام
با صدایی ک انگار از ته چاه بیرون میومد گفت:بیا نسی
بعد صدای بوق اشغال گوشی
با سرعت تمام از کوه رفتم پایین چندبار پام پیچ خورد خوردم زمین اما دردی و احساس نکردم درد دردصدای رفیقم خواهرم همبازی دوران کودکیمه ک داشت زجه میزد سوار ماشین شدم بی‌توجه ب اطرافم ب سرعت روندم تا برسم ب رفیقم

با رسیدن ب خونشون پامو گذاشتم رو ترمز صدای وحشتناک تاییر های ماشین جیغ چندتای از بچهایی ک داشتن بازی میکردن در آورد برام مهم نیس نفهمیدم چجوری پیاده شدم زنگ در خونشون و زدم تا در باز شد رفتم تو خونشون خاله (مادر پانی)با صورت پراز اشک دستامو گرفت گفت:تورو جون عزیزت پانیذمو آروم کن
بیحواس ی باشه ای گفتم از کنارش رد شدم رفتم سمت اتاق پانی ک با جیغی ک زد با وحشت سرعت قدمامو بیشتر کردم رسیدم ب در در قفل بود
+پانی اجی دورت بگردم باز کن درو
_جججججیغ
+پانی مرگ من باز کن میگم ابجیم
با صدای تیک در سریع درو باز کردم از صحنه رو ب روم دهنم باز موند وحشتم

1398/06/07 14:38

ده برابر شد ??

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:38

#پارت102

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

از صحنه رو به روم دهنم باز موند و وحشتم ده برابر شد
با تعجب گفتم:پانیییی چیشدع اینجا ؟؟؟زلزلع اووومدع?
همه وسایلاش پخش اتاقش تیکه های شکسته ی شیشه خبراز اووج حال بدی پانی و میداد
نگام افتاد ب پانیذ دهنم باز موند موهاشو کوتاه کرده معلومه کار خودشه چون کوتاه بلندی دارن از بس گریه کرده بود که چشماش سرخ سرخ و ورم کردن فقط ی خطی از چشاش معلومه زانوهاش سست شدن همونجا زانو زد ب خودم اومدم بسرعت رفتم سمتش کشیدمش تو بغلم مثل جوجه ترسیده می‌لرزید آروم تو گوشش میگفتم هیس آروم...آروم باش عزیزم
آرم سرش رو بالا آورد خیلی مظلوم گفت:نسیم من نمیخوووام?
نوازشش کردم دستم و گذاشتم رو گونش با شستم نوازشش کردم و گفتم:چیو نمیخوایی دورت بگردم؟
سرش و کج کرد گفت:دوست دخترم میشی دیگه؟
وا این خلمغز چی میگه؟دست گذاشتم رو پیشونیش تب هم ندارع ک
+پانی اجی عزیزم تب هم ک نداری این درب وری ها چیه میگی
لب برچید گفت بریم بیرون؟الان ی هفتس پامو از اتاقم بیرون نزاشتم?
سریع از جام پریدم گفتم آره چرا ک ن بدو آماده شو بریم بیرون
رفتم سمت کمد بچه مانتو زرشکی بیرون آوردم با ی شلوار جین یخی شال آبی رنگش هم انداختم رو دستم رفتم سمتش کمکش کردم ک بپوشه دستش و گرفتم رفتیم از اتاقش بیرون خوانوادش(پدر و مادرش با پرهام )با نگرانی نگامون میکردن پرهام خواست چیزی بگه لب زدم ک نیاد جلو و چیزی نگه اونم دیگه نیومد پانی و نشوندم تو ماشین حرکت کردم سمت پارک ....
نیم ساعتی همینجوری نشسته بودیم ک شروع کرد ب حرف زدن با هر کلمه حرفش داشتم شاخ درمیاوردم?

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:38

#پارت103

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

پانی:راستش من...من ...راستش
+اهههههه مرض و من و من بگو جون ب لبم کردی دختر
-همیشه عجول بودی
چپ چپ نگاش کردم گفتم:بیشرف
لبخند غمگینی زد اهی گشید با غم گفت:از خیلی وقت پیش احساس کردع بودم اما هی با حرفاو منطق های الکی خودمو قانع میکردم ک پانی چ حرفایی میزنی ها ...
سرش و گرفت بالا ک اشکش نریزه هی پشت سرهم اب دهنش قورت میده انگار ک میخواد همراه بزاق دهنش بغضش و غم و درد شو بیرون کنه پوزخندی زد و گفت: هربار ک شما حرف از عادت ماهیانتون میزدید من شب تا صب فکر میکردم ک چرا من عادت ماهیانه ندارم من 17 سالمه دختر بچهای 15سالع میشن ولی من چرا نمیشم..
با بهت گفتم:اما تو کع....
لبخندی زد و حرفمو قطع کرد گفت:اره میگفتم منم میشم اما دروغ بود
+چرررا دروغ
-میترسیدم ک مسخرم کنن یادته ک فرجی (همکلاسیمون)هم همنجوری بود بچها چقدر مسخرش میکردن ک هنوز بالغ نشده و...ازین ک*ص*شرا
سری تکون دادم برا تایید حرفش
-19سالم ک شد دیدم ن انگار واقعا من نمیشم رفتم دکتر چنددین بار ازمایش گرفتن گفتن ب جنسیت من شک دارن?
با بهت برگشتم سمتش گفتم:چچچچچچی؟ پانی ینی تو؟؟؟
ی قطرع اشک از چشاش ریخت گفت:هی ازین دکتر ب اون دکتر فرستادنم ب یزد و شیراز و هی دور بر ب همه میگفتیم میریم مسافرت خانوادگی اما همش پامون تو بیمارستان بود ازین مطب ب اون مطب??
تا ک دوماه پیش نتیجه تمام اون همه ازمایشام معلوم شدش
منتظر ادامه حرفش بودم لبخندی زد گفت:فضول
چپ نگاش کردم ک گفت: باشه بابا سگ نشو میگمت
+داییته بیتربیت بنال ببینم
-ازمایشات نشون میدن ک من..(پزخندی زد و ادامه داد)ک من پسرم
+ننننننهههههههه????????????????
-هه اره ...نسی داغون شدم ب خدا?منی ک اوون همه ارزو لباس عروس و داشتم رقص تو لباس عروس ...
برگشت سمتم با غم گفت ؛من حتی دنبال لباس برای عروسی تو و تکی بودم ک بهترین باشم اما حالا...
اشکهاش مثل رود از رو صورتش میریخیتن پایین کشیدمش تو بغلم گفتم ابجی دورت بگردم نکن گریه حتما حکمتی داشته دورت بگردم?
*****
تاشب پیش پانی موندم اخر شب گفتم بیا بریم عمارت اما نیومد ک نیومد گفت میخوام برم خونه
رفتم عمارت ک سوشا گفت فاطی رفته خونتون مامانش زنگ زد گفت بره اونجا
سری تکون دادم رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم ب این همه اتفاقات ک چشمام گرم شد و خوابم برد?
****
دوروز ازون ماجرا میگذرع تو این دوروز نتونستم برم خونه دوروزه ک از فاطی خبر ندارم و ندیدمش ینی پقتش و نداشتم برم خونه ی پام دانشگاه بود ی پام خونه پانی ارشام هم انگار فهمیدع بود ک دل دماغ نقشه ندارم خودش گفت

1398/06/07 14:39

شروع میکنه تا جایی ک میشه

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??♥️

1398/06/07 14:39

دوروز ازون ماجرا میگذرع تو این دوروز نتونستم برم خونه دوروزه ک از فاطی خبر ندارم و ندیدمش ینی وقتش و نداشتم برم خونه ی پام دانشگاه بود ی پام خونه پانی ارشام هم انگار فهمیدع بود ک دل دماغ نقشه ندارم خودش گفت شروع میکنه تا جایی ک میشه
ازش ممنون بودم ک درک کرد و لجبازی نکرد
با پانی تو بازار میچرخیدیم و هی پیرهن و تک پوش و شلوار مردونع میخریدیم اوایل پانی با نفرت و حرص میخرید اما الان با خوشحالی و ذوق خاصی میخره انگار با این موضوع کنار اومده...
***
+ووووای مامان الان چ وقته اومدن توخونس من تازه از دانشگاه دارم میرم ویلا بخدا خستمه
مامان:حرف نزن نسیم ...فاطمه طفلکی اینجا تتها چکار کنه هان؟
زدم تو پیشونیم گفتم ؛پاک یادم رفته بود فاطی رو
-بایدم یادت برع دیگع همش با دوستات بیرون الاف میچرخی
+مااامان عع!
-یامان شب اینجا باش
+فرداشب اونجام
-زر نزن نسیم شب خونع باش
+ام...
صدای بوق بوق فهنیدم مامان قطع کرده اوف مامان اوووف امشب قرار بود ب تکی همچیو بگیم مثلا?


#ادامه_پارت103که_جاموند?

1398/06/07 14:39

#پارت104

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رفتم ویلا لباسام و عوض کردم حرکت کردم سمت خونه

###
تا پام و گذاشتم تو حال رفتم تو بغل یکی ک محکم میچلوندتم
حتما سهیلهههه ک از شمال برگشتن
با ذوق گفتم:سسسهیل توعی
یهو از تو بغلش کشیدتم بیرون با دیدن آرشا دایی ناززززززنینم ک یک سال بود رفته بود کانادا برا تحصیل نیومده بود مات موندم با دیدنش
+ججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججججیغ ارشششششششششششا ?
زد زیر خنده گفت:حلناق دختر کر شدم
محکم بغلم کرد اینبار منم بغلش کردم و چندتا ماچ آبدار نصیبش کردم ک با حرص ازم جدا شد گفت:ای مرض بگیری دختر مثل این پیرزنای 90 ساله ماچ تف تفی میکنی...چندش یکم بروز باش
طبق عادتم ک وقتی حرصم میگیره کوبیدم تو ساق پاش ک از درد ی دادی زد پاشو گرفت با حرص گفتم؛ اصلا برو همون اروپا اون دختر مو زردکا بوووست (با صدای نازک این بوسست و گفتم)کنن
صدای شلیک خنده جمع اومد آرشا هم می‌خندید دستش و انداخت دور گردنم بردتم سمت جمع سلامی ب همه کردم نگام ب فاطی افتاد ک با حالی عجیب نگامون میکرد
نگاش افتاد بهم لبخندی زد سرش و انداخت پایین وا چشه این خانوم شیطون آروم شده
آرشا دم گوشم گفت:خوردی دختر مردم و
ویشگونی ازش گرفتم گفتم:زر نزن الاغ دوستمع دلم خواس نگاش کنم ایش
آرشا نگاه به فاطی کرد و نگاهشو برنداشت انگار فاطی حس نگاه زوم شده آرشا شد ک کلافه دستی رو صورتش کشید گفت:با اجازه
بلند شد رفت بالا نگاه آرشا تا لحظه محو شدن فاطی روش بود
ناخونمو فرو کردم تو پهلوش گفتم ای هیز دختر مردم و فراری دادی
چپ نگام کرد گفت:هیز اون عمو خل چلته
موهاش و کشیدم گفتم :عنتررر عمو نازنینم و میگی هیز?
با خنده دستامو از موهاش جدا کرد گفت:اینا کین؟ آبجی می‌گفت تو اوردیشون اهل کرمانن!!
+ارع اتفاقی با فاطی آشنا شدم دارن جهیزیه برای زهرا آبجی فاطمه میخرن
_خب چرا اوردیشون خونه
+چونکه من از فاطی ب طور شگفتی خوشم اومده اصلا یچی دیگس
سری تکون داد
ب مامان گفتم: سهیل قصد اومدن ندارع?
مامان؛چرا حرکت کردن میرسن تا دوساعت دیگه
سری تکون دادم ب آرشا گفتم میرم پیش فاطی
در اتاقی ک فاطی توی اون بود رسیدم در زدم بعداز چندلحظه درو بازکرد با دیدن من لبخندی زد در و تا ته باز کرد خودش رفت نشست رو تخت در و بستم نشستم رو ب روش گفتم:خوبی؟چرا یهویی اومدی بالا نموندی پایین؟
_خوبم فدا تو خوبی؟...یکم خستم حوصله نشستن و نداشتم
+چرا خسته ای؟
_تو این دوروز همش توی بازار بودیم
سری تکون دادم گفت:حال دوستت بهترع؟
+از اون روز 100٪ بهتره
یهو با ذوق گفت:ووووای نسی بزار نشونت بدم از نفس

1398/06/07 14:39

خاله چی خریدم
بعد سریع رفت سمت کیفش با تعجب گفتم:نفس خاله؟
ی پلاستیک از کیفش در آورد اومد سمتم نشست با ذوق گفت: ارع دیگه نی نی زهرا
چششام زد بیرون با تعجب گفتم:مگه زهرا حاملس؟
فاطی ی لحظه نگام کرد زد زیر خنده گفت:خل چل منظورم اینکه بچه ای ک در اینده قراره بیادع وگرنه زهرا ک هنوز عقدن برج دیگه عروسیشونه?
+خخخخخخ آها...آخه جوری تو گفتی بچه زهرا فک کردم نی نی داره ببینم حالا چی خریدی ک اینقدر ذوق کردی
از تو پلاستیک ی لباس نی نی کوچولو خیییلی ناز بیرون اورد گفت لباس رادوین نفس خالع?
ی سرهمی نوزاد پسرونه با ستاره مشکی خیلی ناز بود لباس ک زیر سرهمی هم بپوشع خریده بود حتی کفش هم خریده دختر دیونه
+خیییلی خوشگلن اینا دیوث
_میدونوم میدونوم?
مریم جون اومد گفت:سهیل و علی اومدن
دوتامون مث فنر پریدم از جامون رفتیم پایین سهیل و علی درحال سلام بودن ک پریدم رو کول سهیل موهاش و کشیدم گفتم:پسره چندش میری بدون خبر دیگه ارع حالا دوستات واجب تراز منن دیگه
جمع غش کرده بودن از خنده سهیل منو از خودش جدا کرد برگشت سمتم گفت:میمون خانوم بزار برسم بعد از سر و کول من برو بالا?...کجا بیخبر بود بهت ک گفتم دارم با دوستام میرم
+ایشششششش
برگشتم سمت فاطی ک بگم بیا بشینیم با دیدنش دهنم باز موند با چشای گرد شده داشت سهیل و نگاه میکرد احساس کردم اشک تو چشماش جمع شد علی رفت سمتش زد پس سرش گفت:کجایی تو عنتر منتر
فاطی ب خودش اومد لبخند کج و کولی ک قشنگ معلوم بود الکیه زد گفت:زر نزن الاغ
همدیگه و بغل کردن فاطی باز نگاش افتاد ب سهیل چشاش و بست سری تکون داد نشست روی مبل دستاش ب وضوح میلرزیدن با حرف سهیل همه سرا چرخید سمتش

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:39

#پارت105

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

با حرف سهیل همه سرا چرخیدن سمتش:آقا این مردتیکه الاغ کوش کج...
با پس سری محکم آرشا حرفش. نیمه موند
آرشا:مرتیکه الاغ خودتی بزمجه
سهیل و آرشا محکم همدیگه و تو بغل گرفتن نگام افتاد ب فاطی انگشتاشو محکم تو دستش فرو میکرد سرش هم پایین بود حتما باید بپرسم ک چرا با دیدن سهیل اینجوری شد خواستم برم سمتش ک سهیل دستم و کشید گفت:بیا بریم سوپرایزت کنم میمون خانوم
ب اجبار همراش رفتم

*از زبان فاطمه*

با دیدن داداش نسی نفسم حبس شد این همه شباهت امکان نداره خندهاش حالت چشاش خدای من من نمیتونم ن نمیتونم?اینو تحمل کنم چرا باید کسی و ک این همه شبیه اونه ببینم چچچچچچرا منکه داشتم فراموشش میکردم چرا الان باید با دیدن سهیل همه گذشتم بیاد جلو چشمم?رنگ چشای عسلیش اومدن تو ذهنم اون خندهاش اون اخماش همشون مثل ی فیلم از جلو چشمم رد شدن

ججججججججججججججججججججججججججیغ
با صدای جیغ نسی دومتر پریدم از ترس چشام زد بیرون نسیم با ذوق عی جیغ میزد می‌پرید از سر و کول سهیل بالا لبخندی از این شور شوقش رو لبم اومد

*نسیم*

ججججججججججججججججججججججججججیغ سهیلی تو عاششششششششتم توله خرررر?
سهیل زد زیر خنده گفت:ای تف توروت با این ابراز احساساتت
سهیل از شمال ی عاااااالمع لوشک خاله مهدی(مهدیه ک ما بهش میگیم مهدی)اورده?
نشستم کنار فاطی گرفتم جلوش چشاش برق زد یکم از لواشک خورد گفت:ووای خیلی خوشمزس
###
علی داداش فاطی خیلی باحاله ازبس مسخره بازی درآورد و ما خندیدیم دل‌درد شدیم جالبیش اینجاییه ک فاطی هم پا ب پاش شیطونی می‌کنه
قرار شد شب همه جونا بریم پارک آرشا گفت ک ب آرتی هم بگم بیاد ?
زهرا و حسین شوهرش رفتن خرید
###
تاپ سفیدمو پوشیدم روی اون مانتو جلو باز نقره ای رنگمو پوشیدم آستیناش فانوسین ازین مانتپ خیلی خوشم میاد شال گلبهی رنگ ک حاله های سفید داره پوشیدم شلوار مشکیم ک قسمت زانوم زخمیه هم پام کردم موهام و ی طرف ریختم رو صورتم رژ قرمز هم زدم تکمیل تکمیل شدم حوصله کیف ندارم پس بیخیال رفتم در اتاق فاطی در زدم ک صداش و شنیدم
_نسی بیا تو
رفتم تو اتاق نشسته بود روی زمین جوراب میپوشید نگاهی بهم کرد صوتی زد گفت؛اولالا پرنسس و ببین چ نفس شدی گو..
سریع جلو دهنش گرفت زدم زیر خنده گفتم:راحت باش
نیشش و برام باز کرد بلند شد گفت منم امادم بریم
+چ بهت میاد این مانتو خودت دوختی؟
با ذوق گفت:ارع خودم دوختم تازه چاپ هم خودم زدم
+جددددی چ هنرررمند بابا ماششالله

شیش تا گل رز با ساق و برگ چاپ زده خیلی قشنگن ایول واقعا مانتو تا زانوشه رنگش سفید با شلوار مشکی ک

1398/06/07 14:40

پایین شلوار زخمیه اما پوشیدس مثل من نیس ک زخمی باز باشه پام دیده شه? شال صورتی گلبهی هم سرش کرده خیلی ناناز شده خط چشم نازکی ک رو پلکش کشیده چشماش و بزرگتر نشون میده رژ کالباسی هم زده
+توله خودت ک جیگری شده برا خودت ب من میگی پرنسس

رفتیم پایین سهیل و آرشا آماده بودن سهیل پیراهن سفید با مغزی های مشکی شلوارش هم مشکی جون داداشم تیپ شخصیتی زده آرشا جونمم ک کثافت بیشرف تک پوش تنگگگگگگگ مشکی پوشیده ک تمام بدن ورزشکاریش انداخته بود بیرون علی. هنوز آماده نشده
آرشا با شیطنت گفت:جون چندتاییمون ست کردیما
نگام افتاد ب فاطی ک اخماش رفت تو هم سرش و انداخت پایین
صدای علی از پشت سرم شنیدم گفت:بریم
علی هم پیراهن سفید با شلوار سبز لجنی پوشیده
وسایلارو برداشتن گذاشتن صندوق عقب ماشین سهیل قرار شد با ی ماشین بریم

###

زیر انداز و پهن کردیم نشستیم روش ک سهیل با چش و ابرو هی اشاره میکرد بهم رفتم سمتش ک گفت:من و نسی میریم بستنی بخریم
علی گفت:خب همگی بریم یهویی
آرشا ک فهمیده بود که سهیل باهام حرف میخواد بزنه گفت؛وسایلارو چکار کنیم نمیشه ولشون کنیم بره ک
علی انگار قانع شد سری تکون داد
با سهیل رفتیم سمت بستنی فروشی که سهیل گفت:

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati????‍♀

1398/06/07 14:40

#پارت106

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سهیل گفت:نسیم جریان فاطمه چیع؟
جای تعجب نداش خب حتی آرشا هم فهمیده بود که فاطی تا سهیل و میبینه پکر میشع با این حال گفتم:چ جریانی ؟
چپ چپ نگام کرد و گفت:کلا زایس تا من و دید یهو حالتش عوض شد مات موند بعد حالش گرفته شد و حتی ی لحظه حس کردم چشماش خیس اشک شدم
+جووووووووون دقتتو برم برار
خندید گفت:نگفتی
شونه ای بالا انداختم گفتم:نمی‌دونم والا ب منم چیزی نمیگع
بعد مشکوک چرخیدم سمتش چشمام و ریز کردم گفتم:نکنه همیدیگع و میشناسین
زد تو سرم گفت:خاک...مظورت اینه که دوست دخترم بوده ???
نیشمو باش باز کردم هیچی نگفتم بستنی قیفی سفارش دادیم رفتیم سمت بچها فاطی و علی داشتن تو سر کلع همدیگه میزدن آرشا هم با گیجی نگاشون میکرد
سهیل زد سرشونع آرشا ک آرشا سریع چرخید سمتش گفت:والا اینا رپرن (رپ)
فاطی و علی ک حرف آرشا و شنیدن نگاهی به همدیگه انداختن زدن زیر خنده خواستم برم سمت فاطی ک دستی دور کمرم از پشت سرم دور کمرم حلقه شد گیج شدم کیه این نگاهی به دستاش کردم یکم عطرش و بو کردم ارتییییه با ذوق گفتم ارتتتتی?
درهمون حالت برگشتم سمتش ک گونمو بوسید گفت؛جون آرتی خوبی نفسو
+فدات جونووم
آرشا با چندش گفت:ریدین والا ...حالمون بهم خورد
آرتی من و از بغلش کشید بیرون آرشا از جاش بلند شد محکم زدن تو بازو های همدیگه بعد بغل کردن عمیدگه و
آرتی:دیوث رفتی و دیگه پشت سرتم نگاهی نکردی
آرشا:رفتم اونجا ی نفس راحتی از دستتون کشیدم
آرتی زد تو سرش گفت :خیلی خری
من با حالت مسخراه ی گفتم:بله دیگه دخترا مو بور رنگارو ب رونگ و آقا بیخیال میشن بیان پیش ما?
همه خندیدم رفتم نشستم کنار فاطی ک با حسرت گفت:همیشه آرزو داشتم دایی یا عموی جون داشته باشم☹️
دست انداختم دور شونش کشیدمش سمت خودم گفتم: فک کن اینا هم دایی و عموی خودتن
چشاشو باز و بسته کرد مشغول بستنی خوردن شدیم
فاطی و علی گفتن میرن یکم بگردن
ی ساعتی از رفتنشون می‌گذشت ک از دور دیدیمشون دوتاشون دلشون و گرفته بودن قرمز شده بودن از خنده تا رسیدن به ما خودشونو انداختن رو فرش زدن زیر خنده ??
با تعجب گفتم:چیشدع
علی با خنده گفت:خدا این شادی ...(?)هارو از ما ...(?)نگیره
آرشا با خنده گفت:امین یا رب گوجه فرنگی
همگی زدیم زیر خنده سهیل گفت:حالا چیکار کردن ک اینقدر میخندین یک ساعته ک رفتین
فاطی با خنده شروع به تعریف کردن ماجرا شد
فاطی:....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:40

#پارت107

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

فاطی با ذوق برگشت سمتمون گفت:آقا خلاصه بهتون بگم من و این علی یکم خلیم...عشق میکنیم از مردم آزاری ??
هممون خندمون گرفت ک آرشا گفت:قشنگ معلومه
فاطی با حالت با مزه ای چکپی نگاش کرد گفت:گَ‍َ‍َََوو مزن
آرشا با تعجب گفت:هان?
علی زد زیر خنده زد رو شونه آرشا گفت:بیخی فاطی زبونش 44گزع..تا صبح ادامه بدی جواب داره بده بهت
ما زدیم زیر خنده فاطی نیششو باز کرد ک سهیل گفت:خببب بقیش
فاطی: خو چکارش دارین من و علی رفتیم یکم دور بزنیم دیدیم این دخترایی که تنهان صدرصد حوصلشون سررفته ماهم حس انسال از دوستیمون گل کرد
یهو ساکت شد هیچی نگفت من و سهیل و آرشا با هم گفتیم؛خبب؟
فاطی شونه انداخت بالا گفت:بجمالتون
سهیل ک خیلی بدش میاد تو خماری باشه با حرص زیرلب طوری ک کسی نشنوه گفت:نسی کرمک کم بود یکی بدتر از خودش بهمون اضافه شد
ی ویشگونی ازش گرفتم ک دادش رفت هوا
سهیل:ایییی وحشی چرا ویشگون میگیری ؟
+کرمک دایی.....
سریع جلو دهنم گرفتم آرتی و سهیل و علی بلند زدن زیر خنده آرشا زد پس سرم گفت:پدرسوخته چکار من داری تو ?
سهیل:اییییی ببندید ببینم آخرش چی میشه ...
فاطی :ما خدایش آدم بدی نیستیما راه و گم کردیم من رفتم آب بخورم علی رفت آدرس بپرسع وقتی رسیدم دیدم داره از ی. دختر جون سوال می‌پرسه منم بقول آقا سهیل کرمک کرمم گرفت اذیتش کنم ?.... با حالت گریه رفتم سمتشون شرو کردم ب جیغ و داد کردن اینکع علی داری بهم خیانت می‌کنیو ازین شرورا ??دختره بدبخت اول هنگ موند شروع کرد ب توضیح دادن منم مثلاً قهر کردم اومدم دختره بدبخت هرچی خواست توضیح بده نزاشتم
علی:مثل دهتا سگ همزمان بچه مردم و گرفت?
آرشا :خخخخخ تف تو روت با این مثال زدنت?
علی خندید گفت:والا
فاطی چپ چپ نگاش کرد ک علی خزید سمت آرشا گفت:ببین الانم آماده پاچه گرفتنع
با جیغ فاطی هممون زدیم زیر خنده
گوشی علی زنگ خورد نگاهی بهش کرد بلند شد رفت تا گوشیش جواب بده الان بهترین موقعیته تا از زیر زبون فاطی بکشم بیرون ک چرا تا سهیل و دید اینجوری شد
دست فاطی و گرفتم ب بهونه قدم زدن از اونا دور شدیم
من:فاطی یچیزی بگم راستش و بهم میگی
برگشت نگام کرد گفت:من دروغ نمیگم یا راستش و میگم یا اگع دوست نداشته باشم جواب بدم سکوت میکنم
وایسادم گفتم:ن من سکوت نمی‌خوام دروغ هم نمی‌خوام بشنوم
فاطی کنجکاو سری تکون داد گفت؛باشه بگو می‌شنوم سعی میکنم بگم بهت راستشو
+چرا تا سهیل و دیدی ناراحت شدی؟
انگار انتظار این سوال نداشت جا خورد با پته پته گفت؛من...من ن کی ناراحت شدم....ن بابا..چ حرفیه کجا ناراحت شدم ...
با

1398/06/07 14:40

دلخوری گفتم:قرار بود دروغ نگی ?
سرش و انداخت پایین چیزی نگفت دستاشو گرفتم گفتم سهیل ایرادی داره ازش کینه ای چیزی ..یا قبلا اذیت‌..
سریع سرش و آورد بالا گفت:ن ن ن بخدا من اصلا سهیل داداشت و برای اولین بار تو خونه خودتون دیدم ...آزار و اذیت از کجا در اومد ت بخدا
دستش و گرفتم نشوندمش رو نیمکتی ک کنارمون بود گفتم: خب پس چرا؟
با غم گفت:قضیه مال گذشتس بیخیال
با اینکه دارم از فضولی میترکم ولی گناه داره ب اندازه کافی غمگین هستش من سخت نگیرم ازش بعتره
باهم بلند شدیم رفتیم سمت بقیه ک ....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati☹️?

1398/06/07 14:40

#پارت108

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

باهم رفتیم سمت بقیه ک صدای ی پسری توجهمو جلب کرد
پسره:سینا چش مشکیه مال من اون چش رنگیه باش برا تو
سینا:جووون بریم
احساس کردم یکی کنارم قرار گرفت برگشتم ی پسر جوجه تیغی کنارم دیدم
منظورم از جوجه تیغی موهای سیخ سیخشه
دید دارم نگاش میکنم چشمکی زد بعد لبخند هیزی زد گفت:جوونم خوشگله پسندیدی؟
دستمو مشت کردم گفتم:مزاحم بشی مزاحمت میشما
با ذوق گفت:جووون تو فقط مزاحمم شو
ی تای ابرومو انداختم بالا گفتم:عع
نگام افتاد ب فاطی ک از ترس و عصبانیت سرخ شده بود سرش و انداخته بود پایین ک با حرف بی‌شرمانه پسره عصبی شد
پسره:اجازه هست رژ رو لبت و بخورم جیگر
فاطی با عصبانیت؛دوس داری؟
یارو لباشو غنچه کرد گفت یارو :آره خیلی ...زودی مزه رژتو بده بخورم
فاطی با عصبانیت با پشت دست رژشو پاک کرد دستش و مشت کرد کوبید تو دهن پسره ک داد پسره رفت هوا سریع دهنشو گرفت فاطی باصبانیت گفت:مزشو حس کردی یا بازم میخوایی حس کنی سینا رفت طرف فاطی دستشو برد بالا بزنع ک با ی حرکت کنفو چرخیدم محکم زدم تو سینش ک شوکع چند قدم رفت عقب فاطی با ترس جیغی زد رفت چند قدم عقب با ترس گفت:نسی بریم ...شر میشه
برگشتم سمتش گفتم:نترس می‌دونم چکارشون کنم ک دمشونو بزارم رو کولشو....
با ضربه محکمی خورد تو کمرم ی لحظه نفسم رفت جیغ فاطی بلند شد با وحشت اومد سمتم ک برگشتم سمت یارو ک مشتش آورد سمت صورتم ب خودم اومدم سریع دستمو مشت کردم زدم تو دماغش ک از درد دادی زد چند قدم رفت عقب با جیغ فاطی برگشتم سمتش یارو دستش گرفته بود میکشید سمت خودش فاطی هم با جیغ سعی داشت خودشو عقب بکشه دوییدم سمتش محکم با پام کوبیدم تو گردن یارو ک از حال رفت فاطی مات موند برگشت سمتم نیشمو براش باز کردم ک یهو چهره فاطی پراز ترس شد با جیغ اسممو صدا زد
فاطی؛نسسسسسسیم?????


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:41

#پارت109

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

تا بخوام ب خودم بیام و برگردم احساس سوزش تو پهلوم حس کردم سریع برگشتم سمت پهلوم از درد زیاد ب خودم پیچیدم فاطی با وحشت گفت:نس..نسسسسسی چاقو خوردی
+اییییی
پسرا فرار کردن فاطی سریع زیر بغلمو گرفت با گریه گفت الان من باید چکار کنم
با بیجونی گفتم :زن...زنگ ب...بزن...بزن ب..سه....ایییییی?
فاطی گوشیمو از جیب شلوارم بیرون کشید گفت: پسورد؟
+1377

*فاطی*

بوووق
صدا سهیل با ک معلوم بود داشتن میخندید گفت:جون نسی؟
بغضم شکست گفتم:سه...سهیل فاطیم....?
سهیل با نگرانی گفت :چیشده کجایین چرا گریه می‌کنی
نگام افتاد ب نسی ک داشت از درد می‌پیچید ب خودش احساس کردم چشاش بسته شدن با نکنه اتفاقی براش بیافته گوشی و پرت کردم سر نسی و گرفتم تو بغلم گفتم
+نسسسسسسیم
انگار سهیل فهمید ک بلایی سر نسی افتاد
با داد اسممونو صدا میزد سریع گوشی و برداشتم تا جایی تونستم آدرس دادم کجاییم گوشی و قطع کردم
+نسیم نخواب ...
نسی با بی‌حالی چشماش و باز کرد
با داد صدا زدم؛کممممممممککککک ...کممممممممممک
صدای سهیل و آرشا ک با داد اسم نسیم و صدا می‌زدن شنیدم با جیغ اسم علی و صدا زدم ک انگار فهمیدن اومدن سمتمون تا مارو دیدن علی نبود همراهشون آرشا و آرتی خوشکشون زد سهیل با وحشت داد زد
_نسسسسسسیم
بعد بسرعت دوید سمتمون سر نسی و گرفت تو بغلش دست انداخت زیر زانوهاشو بغلش کرد بسرعت رفت ک برسونتش بیمارستان آرتی هم همراهش ب سرعت رفت
من همینجوری موندم قدرت بلند شدن ندارم دست و پام بشدت میلرزن آرشا اومد سمتم گفت:چیشد؟؟؟..چرا نسی چاقو خورده؟
گنگ نگاش کردم انگار لال شدم زبونم نمیچرخید ک جوابشو بدم
انگار فهمید حالم خوش نیست سری تکون داد گفت:میتونی بلند شی
اشکم ریخت
دستی تو موهاش کشید گفت:فاطمه گریه نکن بلند شو بریم
دستامو نگاه کردم خونین با وحشت ب دستام نگاه کردم شدت اشکام بیشتر شد آرشا دستامو گرفت گفت:با اجازه
بعد زیر بغلمو گرفت بلندم کرد گوشیش و در آورد زنگ زد ب یکی
آرشا:الو آرتی کجایین رسیدین بیمارستان؟
.....
آرشا:من حواسم ب فاطمه هس..
.....
آرشا:پس خبری بده
گوشی و قطع کرد
رفت سمت شیر آبی ک کنار درخت بود من و نشوند رو تیکه سنگی شیر آب و باز کرد گفت:میتونی دستاتو بشوری
+پسرا مزاحم شدن ...
با وحشت برگشتم سمتش گفتم :بخدا ما کاری نکردیم‌..ما ..ما داشتیم میومدیم پیش شما..اونا مزاحم شدن بخدا...نسی میخواست من و نجات بده ...
گریه امونمو برید نتونستم آدمه بدم آرشا سریع اومد سمتم دستامو گرفت با آرامش گفت:هیسس آروم ..آروم باش ..می‌دونم می‌دونم آروم باش
+نس...نسی ذخمی شد ?
زجه میزدم

1398/06/07 14:41

آرشا من و کشید تو بغلش آروم دست کشید رو کمرم آروم زمزمه کرد :آروم باش فاطی نسیم چیزیش نیس حالش خوبه بردنش بیمارستان ..آروم باش دختر
چشام سنگین شده سرم داره میترکه
نگام افتاد ب دستای پراز خونم دیگه چیزی نفهمیدم......

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati☹️?

1398/06/07 14:41

#پارت110

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

چشام درد میکنن اوف پس سرم خیلی درد می‌کنه آروم چشمام و باز کردم نور خورشید خورد تو چشم دستمو سایه بون چشام کردم سرم و چرخوندم مامان با علی نشسته بودن با هم حرف میزدن اخماشون هم توهم بود
گاوم زاییده درست الان باید ی عالمه جواب پس بدم?
علی نگاش افتاد بهم رفت بیرون خوبه ک اینجا داد و قال(دعوا یا همون داد و بیداد ) راه ننداخت مامان اومد سمتم گفت:بهتری؟
سری تکون دادم
با صدای خش دار گفتم:نسی چیشد؟
مامان :حالش خوبه
علی با پرستار اومد تو اتاق پرستار سرمم و چک کرد بعداز پرسیدن چندتا سوال گفت :صبر کن تا آقا دکتر بیان..مرخصی غصه نخور
لبخند بیجونی براش زدم هیچی نگفتم رفت بیرون از مامان خواستم کمکم کنه بلند شم برم پیش نسی
سرم و مامان گرفت تو دستش رفتیم جایی ک نسی و خوابونده بودن
مامان نسی و سهیل و آرتی تو اتاق بودن نسی هم حالت نشسته رو تخت بود با دیدنم با خوشحالی گفت: بیا فاطی غشو بیا ببینمت
لبخندی زدم رفتم سمتش مامان رفت پیش مامان نسی
کنار نسی نشستم گفتم خوبی بهتری؟
نسی:آره بابا بادمجون تهرون افت نداره?
خندیدم گفتم:من واقعا متاسفم نمی....
نسی:عع فاطی ما باهم بودیم ک و ربطی به تو داره ک معذرت خواهی می‌کنی
خواستم جوابش بدم ک چندنفر وارد اتاق شدم برگشتم سمت در با دیدن آرشا تو لباس دکتری دهنم باز موند ولی خیلی سریع جاشو ب خجالت داد
من تو بغل آرشا بیهوش شدم ایششش چ کلاسا بیهوش شدم غش کردی غشش
??ایییییی وجدان بیشور چندش
همینجوری با خودم درگیر بودم ک با صدای آرشا سرم و بلند کردم
آرشا:سلام فاطمه خانم ...بهترین ک؟
نیم نگاهی بهش انداختم سرم انداختم پایین آرم گفتم:ممنون ...ب لطف شما بهترم
بلند شدم رفتم کنار مامان ک نگام افتاد ب مادر نسی با لبخند داشت نگام میکرد وا

*نسیم*

مامان:ایشالله ک همینجوری حدث زدم خبری باشه آرشا
آرشا با شیطنت گفت؛چی مثلاً آبجی خانوم
مامان:حالااا
من رو کردم ب مامان گفتم:شیطووووون شدی کلک
همه خندیدن جز فاطی ک سرش پایین بود آرشا نیم نگاهی به فاطی کرد بعد مشغول چک کردن سرم من شد
آرشا دکترای مغز و عصاب داره مدرسشو کلا جهشی پشت جهشی خوند 23_24سالش بیشتر نیست ولی تونست ب راحتی دکتراشو بگیره
الان هم یکی از بهترین دکتر مغز و عصابه دولت کانادا ازش خواست ک تو یکی از بهترین بیمارستان کار کنه با تمام امکانات (خونه ماشین و....)براش فراهم می‌کنه اما آرشام نخواست گفت:دولت خودم بهم نیاز داره ??

##
دو هفته از اون ماجرا میگذره الان وضع من خیلی خوب شده خدارو شکر چاقو ب کلیه ام آسیب نرسونده
آرشا کلا خونه ما

1398/06/07 14:41

پلاسع کثافت فاطی هم وقتی آرشا هست نمیاد از اتاقش بیرون فقط موقعی باهم رو به رو میشن موقع غذاس کثافتا بهم نمیگن چیشدع ??چرا فاطی از آرشا خجالت می‌کشه ؟از فضولی مردم الاغکا هم نمیگن بهم?
زهرا و حسین دیگه همه وسایلای مورد نیازشونو خریدن و فردا حرکت میکنن سمت کرمون☹️?
همگی دور هم نشسته بودیم بابامو بابا فاطی پیش هم داشتن درمورد قیمت کالاها حرف میزدن مامانمو مامان فاطی هم از هر دری حرف میزدن فقط ما جونا بیکار نشستیم خر میپرونیم?
سهیل و آرشا سرشون تو گوشی ارشا بود نیششون هم تا ته باز نگاهی به فاطی کردم ک داشت برا زهرا یچیزی تعریف میکرد ک گوشی زهرا زنگ خورد داد دست فاطی گفت:زهرس
فاطی با ذوق گوشی و گرفت بلند شد رفت سمت حیاط در همون حال جواب داد :سلام خررررره??


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati???

1398/06/07 14:41

#پارت111

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رفتم کنار آرشا دیدم ی دختری و دارن اوسکول میکنن کثافتا ی ویشگون ریزی از آرشا گرفتم ک ی آخ بلندی گفت بازوشو گرفت و آروم مالش داد تا دردش کمتر بشه با حرص گفت:چته گوسفند چرا ویشگون میگیری?
+بیخود دختر مردم و اسکول می‌کنی
نیششو باز کرد گفت:والا اون خودش خواست نگا اولین پیامو
(سلام زندگیم)
+خخخخ جان سلام چیچیم?
آرشا هم گفت:گفتم گناه داره زندگیش و الان از دست بده
+خخخخ کثافت
آرشا نگاهی به جمع کرد ی تای ابروش پرید بالا گفت: کو دوستت؟
به بع ?منم مثل خودش ی تای ابرومو انداختم بالا گفتم؛منظورت فاطیه دیگه؟
زبونی برام در آورد گفت: آره دیگه
+دوستش زنگید بهش
ی اهانی گفت سرش و انداخت تو گوشی ک ی ویشگون ریز ازش گرفتم گفتم:الان تقریبا دوهفتس تو خونه موندیم مامان فاطی اجازه بیرون رفتن و نمی‌ده ..اجازه رو حیاط نشستن و ک میده بریم رو حیاط
سهیل ک مشغلول خوردن میوه بود آرشا پس سری زد بهش ک پرید تو گلوش ب سرفه افتاد چپ چپ نگاش کرد من زدم زیر خنده
آرشا گفت:چاق شدی کرخر نخور اینقدر ...
بعد رو کرد سمت من گفت:پاشو بریم پس
ی چشمکی براش زدم محکم ماچش کردم گفتم: خاطرخواهات ب فدات
با چش و ابرو ب گوشیش اشاره کردم ک با سهیل زدن زیر خنده
رو کردم سمت زهرا ک داشت با شوهرش حرف میزد گفتم :زهرا جون ما داریم میریم رو حیاط بشینیم نمیایین بریم؟
زهرا رو کرد سمت شوهرش گفت:بریم ؟
حسین آروم یچیزی بهش گفت ک زهرا برگشت سمتم گفت:حسین خستس امروز روز خسته کننده ای بود برامون شرمنده
لبخندی زدم گفتم:دشمنت پس با اجازه
ستایی با هم ببند شدیم رفتم تو آشپزخونه ب مریم جون گفتم ک برامون زیرانداز و میوه و ازین جور چیزا بیاره?
باهم رفتیم تو حیاط فاطی روی تاب گوشه حیاط نشسته بود داشت با تلفن حرف میزد
رفتیم سمتش
فاطی:خخخخ گنا داره ایقَه ای بدبختو اذیَ مکون..(گناه داره اینقدر این بدبختو اذیت نکن)
چندلحظع ساکت شد ک یهو زد زیر خنده گفت؛خاکککککک?
نگاش افتاد ب ما ستا یهو از جاش بلند شد تند تند یچیزی ب رفیقش گفت و قطع کرد جا خورد از دیدنمون رفتم سمتش با خنده گفتم: خخخ ببخشید مثل آل اومدیم بالاسرت?
خندید و گفت:دور از جون !جون چیزی شدع؟
+ن تو خونه حوصلمپن سررفت اومدیم بیرون ?
نگاهی به اوندوتا انداخت و گفت:پس علی کوش؟
+ نمی‌دونم فک کنم خوابه چون اون موقع ک حرف از رفتنتون شد بابات بهش گفت بره بخوابه ک اگه من تو راه خوابن گرفت بتونم بخوابم ??‍♀
فاطی:اوکی
مریم خانم اومد گفت حیاط پشتی برامون زیرانداز پهن کرده رفتیم همونجا خیلی حیاط خونمونو دوس دارم عین بهشته
گوشیم زنگ

1398/06/07 14:42

خورد پانی بود
+جوووووونز خره؟
_مرض ن ب اون جونز گفتنت ن ب این خرت
خندیدم گفتم:جان نیم پسرک ؟
(نیم پسرک منظورش از همون عملی هستش ک قراره انجام بشه برای پسر شدنش)الان همه می‌دونن
زد زیر خنده گفت:کرم بجونت بیافته الهییی
+ججججیغ نههههه ینی می‌خوای ب جونم بی افتی?
ی فوش مثبت 18بهم داد ک زدم زیر خنده ک گفت:توله خر یادم رفت ک چکارت داشتم
+خاکک تو سر خرفتت کنم گمشو دست اون تکی توله بز و بگیر بیایین خونه ما رو حیاط اتراق نمودیم
خندید گفت:میایم پس بای تا های
+ایییییی چندش گمشو نشنوم صدات و
خندید و قطع کرد آرشا گفت:عاشق این احساساتتم?
همشون زدن زیر خنده
فاطی رو ب آرشا گفت:اونشب علی هم بود پس چرا همراه شما نیومد؟ینی وقتی من زنگ زدم
عا عا دارن درمورد اون شب میزرن ینی میحرفن?
آرشا گفت:ن یادته ک گوشیش زنگ خورد حسین بود انگار وسیله خریده بودن تنهایی نمیتونست ببرش خونه زنگ زد علی علی منتظر تو موند دید دیر کردی رفت هرچی بهش گفتم بزار من و آرتی بیاییم نزاشت
فاطی اهانی گفت و سرش و انداخت تو گوشیش ک همون لحظه زنگ خورد اخماش رفت تو هم صفش و خاموش کرد
+کللللک کی بوووددد?
خندید گفت:دوس داری؟
زبونمو براش درآوردم ک
سهیل زد زیر خنده گفت

@manootoo_baham_zirbaroon

1398/06/07 14:42

#پارت112

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سهیل زد زیر خنده گفت:حال کردم با حرفت فاطی ایول ک جلو این عجوزه کم نمیاری
محکم کوبیدم تو بازوش ک خندش بیشتر شد
با صدای تکی توجهمون جلب شد سمتشون
تکی:به به خوش میگذره
من و سهیل و آرتی همزمان گفتیم؛بلع
یهو آرشا بلند شد ژست خواننده گرفت دستشو برد جلو دهنش گفت: عاشقت میشم آره
میدونی دلم داره واسه تو میزنه آره
بیا بغلم می‌خوایم برقصونیم بیا بغلم می‌خوایم بترکونیم بیا بغلم بیا بغلم بیا بغلم
خوش میگذره؟
همه یک صدا گفتیم بله جیغ دخترا صوت زدن پسرا جوش و کر میکرد
آرشا نگاهی ب جمع کرد گفت:خوش میگذره
همه یکصدا: بله

آرشا دستش و بکمرش زد گفت:بمنچه ک خوش میگذره ندید بدیدا حالا
همه زدیم زیر خنده رو کردم سمت تکی با دیدن بچها چشام زد بیرون
+اوووووووووها چه خبره ایل و تبار جمع کردی آوردی همراه خودت
نگین زد زیر خنده گفت:دوس نداری برم
زبونمو براش درآوردم گفتم: تو یکی برو
همه زدن زیر خنده
نگین آرشام نوید اریکا و رایکا آیسان
رو ب آیسان گفتم :پ اونیکیتون کو؟
آیسان :آریان رفت پیش علی و آقاجون
همگی دور هم نشستیم و تو سر کله همدیگه زدیم ک یهو برگشتم سمت آرشام گفتم:نقشه ووووای نقشه چیشد؟
پوکر نگام کرد گفت: تعجب یادی هم کردی
+ایییییی درک کن ک درگیر بودم
سری تکون داد خیلی سرد گفت:باشه
باشه درد باشه کوف باشه حلناق باشه زهرخر بجونت الاغ ایی اسب قرمز حرصم میده
با حرص گفتم:نقشه رو تا کجا کامل کردی ؟
با همون حالت گفت:خط کشی های اندازه گیریشو
+چچچچچچییییی؟؟؟ینی هیچ کار نکردی???
خیییلی خونسرد گفت:سعید گفت باهم ن تکی
وا رفتم من و باش ک میخواستم ازین بیشور تشکر کنم ججججیغ?
منم چهرمو خونسرد کردم گفتم:فدا ی تار موم اشکال نداره تقریبا دو هفته وقت داریم کاملش میکنیم
آرشام هم خیییلی خونسرد گفت: آره کاملش میکنییییییییییم?
خونسرد کردم صورتمو در حالی ک دارم از حرص و عصبانیت میترکم لبخندی زدم گفتم:همینطوووووووره??
آیسان و آرشا داشتن ادای خوانندهای مختلف و در می اوردن و میخوندن پوکیدیم از خنده از بس این دوتا اسکول بازی در آوردن
تا ساعت یازده همینجوری نشسته بودیم اوسکول بازی در می آوردیم ک مریم خانم اومد گفت ک فاطی اینا قرارع برن
من و سهیل و آرشا رفتیم تو پذیرایی خونه پیششون
پدرم دست پدر فاطی و گرفت گفت:کار خوبی نمیکنن این موقع شب میخوایین برین خطر داره استراحت میکردین صب میرفتین
باباش(بابافاطی)ن من رانندگی توی شب راحترم خلوترهم هسه خوابم گرفت علی میشنه
خلاصه با همشون خدافظی کردیم فاطی اومد سمتم سرش و کج کرد گفت: وقت

1398/06/07 14:42

خدافظیه
همدیگه رو بغل کردیم دروغ چرا خیلی ناراحتم از رفتنش عادت کردم باهاش خوش ب حال زهرا ک آبجی داره منم با وجود پانی و تکی هیچ وقت این کمبودو حس نکردم ولی تو این دو س هفته م با فاطی زندگی کردم و اون خاهرانه باهام برخورد کرد میفهمم حس خواهر داشتن چیع
محکم ماچش کردم ک زد زیر خنده گفت:از اون ماچ شتریاستا?
منم خندیدم از بغلم اومد بیرون رو کرد سمت سهیل گفت:خوش حال شدم از دیدنتون
سهیل با خنده گفت: اووو دس بکش فاطی تا دوساعت پیش داشتی فپشم می‌دادی الان مثل غریبها حرف نزن
فاطی خندید گفت:اوکی پس خدافظی تا سلام دیگر?
زدیم زیر خندع ک آرشا گفت:منظورت همون بای تا هایه دیگه ?
فاطی خندید گفت:اون مال اروپایاس ما ایرونیا از فرهنگ و لغت خودمون استفاده میکنیم..(با شیطنت ادامه داد)خب حق دارین فرهنگ اونارو داشته باشین شما چندسال اروپا بودین
من و سهیل زدیم زیر خنده ک آرشا هم خندید گفت:یکی طلبت
فاطی رفت از تک تک بچها خدافظی کرد سوار ماشین شدن دلم گرفت ?
و رفتن سهیل گفت:خب بریم پیش بچها باهم رفتیم سمتشون ک

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:42