The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#پارت127

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

خواستن از هم جدا شن ولی...
خخخخ خو ولی نداره دیگه لباشون به هم چسیبیدن خخخخ مریض هم خودتونین رژ لبی ک دادم بهش در اصل چسبن ☺ و حداقل ده دقیقه طول میکشه تا ازهم جدا شن با ارشام دلمونو گرفته بودیم میخندیدم

ارشام:مردم ازار کثیف

+خخخخ گمشو بیشور خودت که بدتر از منی

-خب همنشینی با تو من و اینجوری کرد دیگه

خواستم جوابش بدم ک نگام رو خواهرم(پسرا سوسول ازونایی ک ابرو برمیدارن و و هزارمن ارایش میکنن)افتاد نیشم شل شد ارشام رد نگامو گرفت زد زیرخنده گفت: ن جدی جدی امروز خوی شیطون اومده تو جلدتا

برگشتم سمتش گفتم:اوووووووو چی میگی باو شیطون کیه من از شیطون بدترم خخخ

ارشام زدزیرخنده گفت: حالا شیطون خانوم اینبار نقشت چیه؟

ابرویی پروندم بالا گفتم: مزش میپره خودت نگاه کن

خواست چیزی بگه ک دوییدم سمت خواهرام مذهبیم خخخخخخ

نزدیکشون ک رسیدم گفتم: ببخشید

برگشتن سمتم با دیدنم چشاشون برق زد یکیشون با لحن چندش لوسی گفت: جون جیگر کاری داشتی لبخند پسر کشی زدم اروم رفتم سمتشون نزدیک یکیشون ک رسیدم با تعجب ساختگی رو اسمون و نشون دادم گفتم: عع اسمونو

تا سرشمونو گرفتن بالا یکی از پسرا ک شلوارش نزدیک بود بی افته و شرتش مشخص بود و شد هدفم سرع خم شدم شلوارشو کشیدم پاایین فلنگ و بستم همچین دادی زد و شلوارش کشید بالا دختر پسرایی ک اونجا نشسته بودن پوکیدن از خنده

پسره:اگه جــــــــــرعت داری وایسا

در همون حالی ک می دوییدم سمت ارشام ک ولوشده بود روی زمین و میخندید گفتم: نه خواهرم وایسم ک تیکه بزرگم گوشتمه

رسیدم ب آرشام دستش و گرفتم فلنگ و بستیم دوتایی...تا خود خونه فقط میخندیدم
#####
مثل اون روز سعید هممونو توی حیاط دانشگاه جمع کرد و قرار شد نمره پروژمونو بده

از اینکه نفشمون تکه شکی نیست من و آرشام شب و روز روی این نقشه کوفتی عرق ریختیم... نووون در آوردیم...نووون حلال گذاشتیم سر سفره زن بچمون?

با صدای سعید دست از چرت و پرت فکر کردنم برداشتم خیره شدم بهش

سعید:خب خب اول اونایی که افتادن رو میخونم

نگاهی به من و آرشام کرد زبونمو یکم براش در آوردم که چشاش زد بیرون

سرش و انداخت پایین و هیچی نگفت بعد ژست جدی گرفت گفت:تعداد افتادهامون زیادن?اسم هایی ک میخونم توی لیست افتادعا هستن
سعید:نرگس و محمد
نرگس زد زیر گریه محمد هم سرش و انداخت پایین دلم براشون سوخت
سعید ؛کریم و سینا
سعید: ......
سعید: ......
سعید: آرشام و نسیم ....

چشام زد بیرون آرشام هم ماتش برد ینی ما..ماااااا افتادیم?

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati☃❄️

1398/06/07 14:51

#پارت128

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سعید:آرشام تهرانی و نسیم رضایی هم…

ن ینی ما ..ینی ما افتادددیم? باورم نمیشه آرشام با حرص گفت:هم چی اســـتاد؟

سعید خیلی ریلکس گفت:هم بهترین نمره کلاس و گرفتن

+ججججججججججججججججججججججججججیغ

پریدم بالا پایین آرشام خندش گرفته بود از این ذوق زدگی من هم از گرفتن بهترین نمره با چشام خط نشون کشیدم برای سعید

پانیذ ک ترک کرد پانی هم با نمره خوبی قبول شدن

####

+سعید میکشمت تو فقط جرعت داری وایساااا

سعید زد زیر خنده گفت:مگه خرم وایسم ک تو بزنی منو

آرشام همون لحظه از در اومد تو ک دید افتادک دنبال سعید گرفتتش گفت مارو حرص میدی

سعید غش غش می‌خندید گفت:جون من دوتایتون ی لحظه ریدین قهوه ای شدین موهاشو کشیدم ک از درد و خنده دادی زد با حرص گفتم:نخند دیوث

قشنگ ک حرصمو خالی کردم رفتیم نشستیم
کم کم همه بچها دور هم جمع شدیم

*فاطی*

+حالم خوب نیس زرا(زهرا) ولم کن

با عصبانیت گفت:عق ول کن فاطی شطوری الا دو س هفته یه ک اینجوری شطوری؟(دوستان شطوری ینی چطوری?)

آه ول کنم نیست نمی‌خوام بگم دیگه با ترش رویی گفتم:هیچیم نیس زرا نمی‌خوام بیام زوره؟

بهش برخورد گفت:بدرک نیا

از اتاق زد بیرون هوف ببخش آبجی ولی حال خودم و ندارم و برسه بازارگردی

با عصبانیت پارچه رو پرت کردم رو زمین مامان از تو حموم داد زد لباس ببرم براش??‍♀

###

شب بابا با خوشحالی می‌گفت میخندید با تعجب به این رفتارش نگاه میکردم که موقع شام سر سفره فهمیدم که چرا این همه خوش‌حاله هه ب همون دلیلیه ک من الان دو هفتس بخاطرش عذاب میکشم شبها بخاطرش زار میزنم?

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:51

#پارت129

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

با غم ب خوشحالی پدرم نگاه کردم ک همون لحظه گوشیش زنگ خورد

_الو...باشه باشه الان ...خدافظ

یکم ک از غذاش و خورد گفت: امیرحسین از فاطی خواستگاری کرد

دستم تو راه خشکش زد مامان اخماش رفت توهم زهرا هم با نگرانی ب من نگاه کرد هه همه می‌دونن من از امیرحسین بدم میاد

مامان:ما دختر عاروسی نداریم(دختر دم بخت منظورمه?)

بابا اخماش رفتن تو هم قاشقش و پرت کرد تو کاسه گفت؛چون پسر خوار (خواهر)منه ندارن؟

آروم گفتم:ربطی ندارع

عصبی شد گفت:بهتراز امیرحسین گیرت میاد؟

مامان هم اخماش کشید تو هم گفت:گندترهم گیرش نمیا...چی داره ؟پول داره خونه داره ماشین داره چی داره؟

بابا:همینکه پی دوت(دود) نی...حاضرم قسم بخورم ک لبش ب دود قلیون هم نخورده

مامان جوابش داد اما من هیچی نمیشنیدم پوزخندی زدم آخر این بحث و میدونم دعواس بابا میزنع ب شتا(یه نوع اصتلاح جیغ و داد زدنه) یچیزی از کنار سرم بسرعت رد شد ب خودم اومدم بابا با عصبانیت کاسه غذارو پرت کرد تو دیوار

بابا:حالا بچه خوار من بده (فوش?)ها بچا خوار برادر ت خوبن فقط

مامان:هرچی هسن بچا خوار برادر من ب کسی ربطی نداره

معدم سوزش گرفت بابا با عصبانیت لیوان و پرت کرد سمت مامان جیغ در اومد

+بسه ..بسسسس کنین تورو خدا الان بحث سر ازدواج منه؟

بابا باعصبانیت فراوان ک برام مثل روز روشنه دنبال دعواس تا خودشو خالی کنه گفت؛ها..ها سر تویه توهم میا با امیرعلی ازدواج کنی

مامان:من بچم ا سر راه نیوردم بدمش بچه خوار تو بدبخت شع مث من

بابا از جاش بلند شد بسرعت رفت سمت مامان جیغ زدم پریدم جلوش ک

#نسی

نگام ب آرشام ک از صبح ک با سعید نشسته بودیم یهو گوشیش زنگ خورد بهم ریخت

کلافه دستی تو موهاش کشید بلند شد بدون حرف رفت بیرون
نوید هم بسرعت رفت همراش نگین الان باید اینجا بود کثافت چه وقته دیدن رفیقشع من دارم از فضولی میمیرم

سوشا زد تو بازوم گفت:چشه این آرشام؟

+نه بابا

سوشا با تعجب گفت: چی ن بابا؟

+چش نیس مماغه بدبخت

نیشمو باز کردم فلینگ و بستم?
سوشا با جیغ گفت: مگر نگیرمت کثافت
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده

#Fati?

1398/06/07 14:52

#پارت130

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

+مامان عع!

_مامان و کوفت دختر چش سفید لازم نکرده
+مامان سهیلم هست

مامان:نسیم مامانم دخترم قشنگم جون بابات ب جونت وصله یچیزیت بشه من چی جوابش و بدم؟

با کلی بدبختی راضیش کردم ک بریم با برو بچه شمال

ویلا همه اونجا جمع شدیم قرار بود با بچها ویلا بریم فقط آرشام و نوید نیستن م قرار شد روز بعدش بیان پیشمون
از اون شب ک آرشام حالش بد بود یه هفته میگذره هفته یه هفته دیگه هم عیده?

من و آرتی و سهیل توی ماشین آرشا نشستیم بربچ هم هرچندنفری توی ی ماشین نشستن و حرکت کردیم

آرشا صدای آهنگ و زیاد کرد

شیشه ی سمت خودمو کشیدم پایین از نشستم روی در ماشین اریکا و الیکا و اون دوتا آبجی دوقلوها هم اومدن بیرون جیغ سوت می‌زدیم با آهنگ بلند بلند میخندیدیم

واااایی ن حالا این چرا اینجا وایساده بود....

#فاطی

یه هفته از اون موضوع میگذره یه هفته ای ک جز غصه خوردن برای من و دیدن قهر مامان بابا ک حالمو بدتر و بدتر میکنه نبود

جای همیشگیم روی تشک گوشه اتاق دراز کشیدم ک زهرا اومد تو اتاق دستم و گرفت کشید گفت:فاطی ولش کن توهم خودت الکی داغون می‌کنی فکر اون معدت باش ک دوباره ورم میکنه

_بگو°زت?

خندید گفت:وخی وخی بریم پیش مامان دس تنهایه گنایه داره حالش خوب نیس

سری تکون دادم از جام ب سختی بلند شدم ک چشام سیاهی رفت زهرا سریع دستمو گرفت مامان اومد تو اتاقم تا این حالت من و دید با اخم گفت:شطوری تو الاا؟ نیازی نیست اینجوری کنی ما دختر عاروسی نداریم

لبخندی زدم گفتم:ها بابا منو چ ب عروسی

ستایی افتادیم ب جون خونه


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:52

#پارت131

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

زهرا:مامان حسین اومد ما دارم میریم تو بازار شما نمیایین؟

صدرصد مامان میگه ن?پس بدون توجه رفتم تو اتاقم

چندلحظع بعد مامان سریع وارد اتاقم شد گفت:وخی آماده شو بریم تو شهر

چشام زد بیرون گفتم:هن؟

لباسام شوت کرد تو بغلم گفت:زود باش

#نسیم

+سهیل ?

سهیل :هیس کن ?

+عع مرگ و هیس?

بدون توجه به من سرک کشید کوبیدم پس سرش ک خورد تو دیوار دماغش غش کردم از خنده با حرص نگام کرد گفت:بیشور دماغم شکست?

حالا نوبت من بود:هیس خفه

چپ چپ نگام کرد زدم زیر خنده سرکی کشیدم سعید رفت سمت....

#فاطی

+مامان الان دقیقا ما اومدیم تو بازار برا چی?

مامان ؛هتو الکی

زدم زیر خنده بعداز یه هفته خندیدم گفتم:مرسی

یه ساعت تو بازار چرخیدیم رفتیم خونه

من و مامان غذا درست کردیم تا شب ک بابا بیاد

****
بابا گفت:پسوا(دوروز دیگه)رحیمه(عمم مادر امیرحسین)میان برا خاستگاری

بغضم گرفت مامان و بابا باز دعواشون شد که همون لحظه...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:53

#پارت132

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

همون لحظه علی اومد تو خونه با تعجب پرسید:چیشده چ خبره اینجا؟

مامان با طعنه گفت :پسر خوارش اینقدر ارزشش زیاده ک ی هفته ی ک کارمون شده دعوا و آبروریزی ت مردم

بابا :(فوش)حرف دنت(دهنت)بفهمم

علی رو کرد سمت من ک درحال مرگ بودم گفت:فاطی جریان چیه این دوتا نمیگن ک

با بغض گفتم: امیرحسین ازم خواستگاری کرده

علی اخماش رفت تو هم گفت:خو؟

شونع ای بالا انداختم گفتم:همین

علی برگشت سمت بابا گفت:ناموسن بخاطر امیرحسینو اینجور کارا میکنن؟

بابا:الان امیرحسین شطورشه ک این(اشاره ب مادرم)گا...خوری میکنه؟

علی اخماش رفت توهم با عصبانیت گفت:هر گهی هس ...دلیل نمیشه بخاطر اون اینجوری تو خونه علمشنگه(داد و بیداد)ب پا کنی

نموندم ک دعوای باباو علی هم ببینم آروم رفتم تو اتاقم صدای داد و بیدادشون می اومدصداها دیگه خیلی اوج گرفت عصلبم داغون شد تمام بدنم میلرزه در اتاق و بشدت باز کردم رفتم توی حال با حرف بابا آتیش گرفتم

بابا:دختره بیشرف فک کرده بهتراز این گیرش میاد

علی تا خواست حرف بزنه با دست اشاره کردم ساکت شه دیگه برام مهم نیست واکنش بعد بابا چیه باید حرفتای دلمو بهش بزنم باید خالی شم جیغ زدم: مگه کیه هان مگههههه کیه بابا ؟؟؟کین بچا عمه کدومشون خوبن؟؟؟اون از امیرمهدیشون(داداش امیرحسین) ک زد زندگی دختر عمو بدددبختمو نابود کرد ...مگه اسما خیری دید تو زندگیش؟؟ همش بخت خیانت خیییانت خیانت‌‌....مگه جلو اسما با ی دختر دیگه رابطه برقرار نکرررررد هان؟؟؟عمه چیکار کرد ...باید میکوبید تو دهنش می‌گفت حق نداری ک با زندگی دختر برادر من بازی کنی اما در عوض چکار کرد بابا هان چیکار کرد تشویقش کرد لنتتتتتی تشویقش کرد

پاهام سست شدن ب زانو افتادم روی زمین زار زدم و نالیدم؛اینقدر اضافیم بابا؟ زهرا تا 23سالش شده بود میگفتی هنوز بچچچچس من چندسالمه بابا ?

بابا ساکت با اخم بهم خیره شده بود زهرا اومد سمتم زیربغلمو گرفت بلندم کرد گفت:آروم باش فاطی

زجه زدم: نممممیخوامش زرا نمییییخوامش لنتی

زرا من و برد تو اتاق مامان ی آب قندی داد دستم گفت بخور

#نسی
از پشت دیوار سرکی کشیدم ک سعید رفت سمت تاب نشست روش شروع ب حرف زدن با پست خطیش کرد دیوث کلا زایش ک داره با جنس مخالف حرف میزنه ولی بروز نمیده کثیف با صدای فرید سرم چرخید ب عقب آرشام و فرید از ماشین پیاده شدن بالاخره آمدن بیخیال سعید شدیم رفتیم با سهیل سمتشون با خوشحالی گفتم:به به کفتران کاکل پسر

فرید زد زیر خنده ک آرشام همون لحظه از ماشین پیاده شد با حرفی ک زد خشکم

1398/06/07 14:53

زد.....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️?

1398/06/07 14:53

#پارت133

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

فرید زد زیر خنده که آرشام همون لحظه از ماشین پیاده شد با سهیل دست داد رو کرد ب فرید گفت:من حوصله این جک و مسخره بازیا رو ندارم میرم تو

مثل بز رفت سمت ویلا حتی نیم نگاهی هم بهم نکرد از لحن سردش آتیش هم به میزنع چ برسه....هه اما من یکی هستم ازون سگت تر? باهام بودی خوش نبودی خوش تر منت کشیدن و ناز خریدن تو ذات من نیس?

فرید شرمنده برگشت سمتم گفت:من واقعا متاسفم..ارش...

دستمو گرفتم بالا ک سکوت کنه بیخیال گفتم:بگو°ز پسرو نداشتم باو مهم نیست برام
سهیل و فرید زدن زیر خنده ولی فکر من درگیر این سردی کلام آرشام و بیتوجهیش بودم یهویی آخه؟اههههه بدرک باو سهیل و فرید رفتن تو ویلا من موندم چیکار؟؟؟ خب معلومه دیگه کرم ریزی ????

چوب خیییلی نازکی برداشتم آروم آروم رفتم سمت سعیدبدون هیچ سرو صدایی یکم موندم ک ببینم با کی میزره این همه وقت

سعید:دیونم کردی ک ....خخخخ باشه قشنگم...

دیگه قضیه ناموسی شد چوبو بردم سمت گوشش یکم ک به گوشش خورد ترسید سریع نشستم برگشت دور برش و نگاه کرد کسی و ندید خخخه من ک پشت سرشم

سعید:ن من با مامان هنوز نتونستم حرف بزنم ول....(آروم بلند شدم دوباره کارمو تکرار کردم سریع نشستم فکر کنم فکر می‌کنه ک مگسی پشه ای چیزی میشنه رو گوشش خخخخخ دو دستی جلو دهنمو گرفتم ک صدا خندم نره بالا )
دو س بار دیگه تکرار کردم که کلافه یه اههههههههه گفت یهو از رو تاب بلند شد برگشت عقب ک چشش ب من خورد ک با صورت سرخ سرخ از خنده زل زدم بهش چشاش و ریز کرد گفت؛کار تو بود آره

زدم زیر خنده ک حرصی گفت:ینی بگیرمت ی پدری ازت دربیارم

جیغی زدم افتاد دنبالم?

غش کرده بودم از خنده سعید هم هی فوشم میداد بسرعت پریدم تو خونه درو هم بستم چون سعید دنبالم بود خورد تو در پخش زمین شد دیگه طاقت نیاوردم افتادم رو زمین دلمو گرفتم غش غش خندیدم ک سهیل و آرشا و فرید و آرتی و آرشام بسرعت اومدن ببینن صدای چی بوده که با دیدن من ک از خنده ولو شده بودم رو زمین چشاشون زد بیرون الا اون آرشام کثیف پرچرگ گوسفند ک معلوم نیس چ مرگشه بعد نگاشون روی سعید ک پخش زمین شده بود و سرش و میمالوند چرخید زدن زیر خنده نگام افتاد ب آرشام ک .....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:53

#پارت134

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

نگام افتاد ب آرشام که با پوزخند برگشت دستاشو برد تو جیبش رفت طبقه بالا سهیل متوجه رفتنش نشد که گفت:آرشام راس....
برگشت سمتی ک آرشام وایساده بود با دیدن جای خالی سرش و خاروند گفت:جا تره بچه نیس

زدیم زیر خنده همون لحظه یه پس سری محکم خورد تو سرم برگشتم عقب با دیدن سعید نیشامو تا ته باز کردم

##

آه دیشب رفتم خونه مامان خالهارو دعوت کرده بود تا ساعت سه نشسته بودن ایش

رفتم دشویی عملیاتی ک باید انجام میشد انجام دادم رفتم سروقت کمد لباسیم مانتو جلو باز حریر سورمه ایمو با زیرسارافنی جذب مشکیم و انداختم رو تخت شلوار مشکی نود هم پام کردم رفتم سمت میز ارایشم رژ قرمزمو زدم عینک آفتابی هم برداشتم رفتم سمت لباسام پوشیدمشون ....
رفتم دنبال تکی باهم رفتیم دانشگاه….

استاد خشیمانی داریم دوران دبیرستانم این درسوخیـــلی دوس داشتم ولی الان بااین استادداره حالم ازدرسش بهم میخوره دیگه چهارساعت امروز  باهاش

خداواقعأبخیرکنه نیم ساعت بود که از کلاس میگذره ما انگار صد سال گذشته سرمو نود درجه به سمت چپم چرخوندم نگاهم به یه پسر بور سفیدی با ابروهای قهوای خوش فرمش توهم بودن انگاراونم خیلی ازاین استادخوشش نیومده نگام افتادروهیکلش وووووای عجب هرکولیه این جناب

رنگ لباسشوباچشاش بیشعور ست کرده طوسی رنگ چشاشو میگم انگارسنگینیه نگاموحس کرده چون برگشت به سمتم نگاه کردتوصورتم یه لحظه بهش خیره شدم بعدخیلی اروم وهمچنین باغرورسرموبرگردوندم وگوش کم کم داشت خوابم میبرد که کلاس تموم شداینقدرخوشحال شدم که نگو بعداز این که استاداز کلاس بیرون رفت یه کش قوسی دادم کتابمو کردم توکیفم با تکی از کلاس بیرون رفتیم روکردم به تکی گفتم بریم ویلا دیگه

گفت:نـــــوچ

باتعجب روکردم بهش گفتم:پس کجابریم؟؟؟

تکتم:الان ساعت دوییه داره دلم ازگشنگی حلقمم میجوعه

خندیدموگفتم:ای شکمو بریم

اون هم خندید رفتیم به رستوران روبه روی دانشگاه که دیدم تقریبأهمه ی بچه های دانشگاهم دارن میان برن اونجا

,دوتایی وارد رستوران شدیم وای اینجا دیگه کجاس قصره یا رستوران یه جای خیـــلی بزرگو دوطبقه و با دیوارهای فیبرکه به رنگ قهوای سوخته بودجذاب ترش میکردگوشه به گوشه میزوصندلی های دونفره بودوبقیه جاها چهاربه بالاوطبقه ی بالاهم همین جوریه دست تکی و گرفتم وبه سمت حیاط رستوران کشیدم وقتی که پاموتوحیاط گذاشتم بوی بهشتواحساس کردم یه لبخندروی لبام جاخوش کردیه حیاط بزرگ وفوقولاده شیـــک گوشه ی راست حیاطویه اتاق چوبی درس کرده بودن که به توسط گل های پیچ پوشیده شده

1398/06/07 14:53

بودخیلی دوس داشتم برم اونجابشینم روکردم سمت تکی گفتم بریم اونجا.اون هم  موافقت کرد رفتیم نشستیم اونجاروبه روی من توسط گل های پیچ پوسانده نشده بودفقط سمت چپم وپشت سرموپوشونده بودیه درخت چناروست حیاز بودکه یکم بادمیامدشروع میکردبه لرزیدن بالبخندروبه رورونگاه کردم یه میزچهارنفره قرارداشت گارسون امد من یک نوع غذای گیاهی سفارش دادم تکی هم جوجه سفارش داد گارسون رفت منم نگامو دوختم توگوشیم داشتم باگوشیم ورمیرفتم که صدای تکی و شنیدم شنیدم:اه اه حالم بهم میخورازاین جوراستادی فقط استاد,استاد مومنی

بعد خودش جواب خودش داد:اره خدایـــش مگه نه نسی؟؟؟؟

نگاهم همینطور تو گوشی بود جوابشو دادم:خوب راستش استادمومـنی عالیه

یه اس به ارتی دادم:*سلام برعموی جناب.کجایی؟چه خبرا؟چیکارمیکنی؟اوضاع که روبه راه که هس؟؟خوب که خداروشکرهستین؟*

جوابموداد:*سلام عشخ عمو.اوووووووووووه چه خبرته دونه دونه

خندیدمودادم:*دیووونه.کجایی؟؟

داد:*خودتی.توخیابون

دادم:*توخیابون چیکارمیکنی؟

داد:*بااسفالت کُشتی میگیرم

خندیدمودادم:*خوب یـــه روانی بیش نیستی چه خبر؟؟

داد:*خبرخاصی ندارم توچی؟چکار میکنی؟کجایی؟

دادم:*دونه به دونه

داد:*چه خبر؟؟

دادم:*منم خبرخواصی ندارم فقط امروز یه کلاس داشتم

داد:*کجایی؟

1398/06/07 14:53

دادم:*رستوران

داد:*رستوران چیکارمیکنی؟؟

حالاموقع ضدحاله دادم:*کُشتی میگرم

داد:*خوب ازیه ادم روانی تعجبی نیس

دادم:*عادت داری مثل طوطی حرفاموتکرارکنی؟؟

داد:*توچی؟؟؟

وووووای این عجب رویی داره خواستم جوابشوبدم که

سنگینیه نگاه یک نفرو رو خودم احساس کردم سرموگرفتم بالاکه چشم توچشم چشمهای ....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 14:54

#پارت135

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سرموگرفتم بالاکه چشم توچشم چشمهای طوسی رنگی شدم دستم لرزیدفهمیدم ارتی داده بود:*اگه دوستات معذب نمیشن بیام اونجا*
روکردم سمت تکی گفتم:ارتی میگه اگه معذب نمیشی من بیام

تکی گفت:اون از من خجالت نکشه من از اون خجالت نمیکشم

لبخندزدم خیلی خوشحال بودم که قراره بیاددادم:*نههههه بیابه این ادرس{...}*

داد:*باشه الان میام*

دادم:*راستی چی سفارش بدم برات؟رسیدی تک بزن بیام دم در*

داد:*امـــــم زرشک پولوخدافظ*

دادم:*خدافظ•☺*

داد:* ☹:)  ☺:(*

خندیدموسرموبالااوردم گارسون امدبهش گفتم یه پرس غذازرشک پلوبیاره اونم چشمی گفت رفت غذای میزجلوییمون روهم همزمان باماآوردبودن پسره چشم طوسیه داشت باغذاش بازی میکردصدای دوستش که خطابش کرد:اِ...ارسام چرانمیخوری روکردبه دوستش که دوست دومیش که کنارش نشسته گفت:ارسام نکنه....,چشماشوریزکردومشکوکانه نگاش کردش که داد ارسام بلندشد:زهرمارچرااینجوری نگام میکنی

دوستش که ازحالت مشکوکانه درامدروکردطرف دوست سومی گفت:اینم عاشق شدرفت

چون کنارارسام بودارسام محکم کوبوندپشت سرش گفت:چرت نگو

گوشیم تودستم لرزیداس امده بود:*من جلورستورانم*

دادم:*همونجاباش اومدم*

ازروصندلی بلندشدم خرمان خرمان به سمت داخل رستوران رفتم بعدیک راست رفتم سمت خروجی عموارتانودیدم تکیه داده بود به لکسوز مشکیش اونم تامنو دید امد سمتم یه بلوزجسبون تنش پوشیده که به رنگ سفید واستیناشم مثل همیشه تاروی ارنجش تاکرده بود عضلاتش خیلی توچشمن شلوارشم مخمل نفتیه کفشای ورنی ابی پررررنک هم پوشیده تارسیدبه من زدم روشقیقش گفتم:بزنم به تخته تا تک عاموم چش نخوره

-ای بابادوباره گفتی «عامو»گفتم فقط اسمموخطاب کن

-اووووووف چشـــــــم

-بی بلا

دست هموگرفتیم به سمت جایگاه رفتیم موقعی پاموبه حیاط گذاشتم سنگینیه نگاه ارساموحس کردم ولی به روخودم نیاوردم داشتیم میرفتیم سمت جایی ک نشستیم که ارتی درگوشم گفت:......

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:55

#پارت136

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

ارتی درگوشم گفت:وووووای عجب جایی...شماکجانشستین؟؟؟

روموبطرفش چرخوندم لبخندی زدمویه چشمکی بهش زدم بهش گفتم:پشت اون گل.یه ابروشودادبالابه راهمون ادامه دادیم وقتی رسیدیم به میز آرتی تقریبأباصدای بلندگفت:ســــلام

تکی از روی صندلی بلندشد وجواب سلام ارتانوداد:علیـــک سلام

کلأ ارتب و تکی باهم راحت بودن .غذای ارتی و اوردن همه شروع کردیم خوردن که ارتان گف:میخوام برم برنامه نویسی رویادبگیرم

من:ایششش به مریضات برس واسه سالیت بسه

با تکی زدیم زیرخنده که ارتی گفت:ریزمیبینمت

من-خوب عینکتو میپوشیدی بابالنگ دراز

-که من بابالنگ درازم

زده بودم روی نقطه ضعفش خندیدم و بهش گفتم:حرص نخور چاق میشی کسی بهت دختر نمیده هر چند که حالا هم نمیدن.با تکی خندیدم و تکی گفت:وای نسی فاتَهَت خونده شُدس

روکردم بهش وبااشاره به ارتی گفتم:این هههه درحدی نیس

روکردم به ارتان دیدم یه تای ابروشوداده بالا و داره دست به سینه نگام میکنه زبونمو براش در آوردم گفتم:هـــان چیه؟؟.

بیشعور ادامه ی ترانه ی عُمران و خوند: از این وَرااااا گاوی گوسفندی چیزی کشیم برات

همه زدیم زیرخنده ودوباره شروع کردیم بخوردن غذامون.رشته ارتی روان شناسیه حالاهم یه مطب بــــــزرگ دارهه بعد از اینکه غذارو خوردیم که رهاگف :من حساب میکنم

من گفتم:لازم نیس تا ارتی اینجاس تو چرا حساب کنی بوزینه

روکردم به ارتی دیدم داره میخنده گفتم:کــوفت چرامیخندی؟؟

خندش تبدیل به قهقه شد تکی هم داشت میخندید خودمم خندم گرفت ولی سرموتکون دادم گفتم:فکرکردی نمیتونی باخنده بزنی زیرش

گارسون امدتامیزوحساب کنه ارتی دست ازخنده برداشتوگفت چندمیشه؟؟

گارسون:250هزارتومن

ارتی بی چون وچرا پول و حساب وگارسون رفت ماهم بلند شدیم و رفتیم طرف ماشین که وایسادم روکردم به ارتی گفتم:نمیایی ویلا؟

-نه خوابم میادبرم بخوابم

چشمکی زدموگفتم:اوکی اقای خوش خواب پس Godحافظ   

همگی زیدیم زیرخنده که ارتی گف:برووروجک

بعدروکردبه طرف تکی خداحافظی کرد و رفت طرف ماشینش سوارشد بوقی زد و گازید رفت ماهم سوارماشین شدیم رفتم طرف ویلا

*****

الان دوروزه ک دانشگاه نمیریم تعطیلش کردیم خودمون بابا مگه بچه دبستانیم ک تا آخر سال بریم والا این قدری هم ک رفتیم بخاطر درس خشیمانی کثیف و سعید نجس بود??

تاپ شلوارک سفیدمو پوشیدم رفتم برم از اتاق بیرون ک گوشیم زنگ خورد با دیدن شماره هم خندم گرفت هم خییییلی تعجب کردم ینی چکارم داره؟

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:55

#پارت137

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

یعنی چکارم داره؟«ازراییل»
اوف الانه ک قطع شه زدم رو تماس :بلع!

_کجایی؟

چشام زد بیرون این یچیزیش میشع:چطور؟

نفسشو کلافه داد بیرون گفت:جواب سوالمو با سوال نده

منم عصبی شدم گفتم:من هرجور دوست داشته باشم جواب میدم این موقع شب زنگ زدی بگی کجایی؟ب هیچ *** ربطی نداره..ب توکه اص...

با عربده ای ک کشید گرخیدم ولی برو خودم نیوردم :ببننند نسیم

منم مثل خودش جیغ زدم :نمیبندددم آرشام...

احساس کردم خندش گرفت آروم گفت:نسی لج بازی نکن بگو کجایی کارت دارم

+اووووم حالا ک داری التماس می‌کنی میگم ... کالیفرنیا آمریکام?

زد زیر خنده گفت:نسیم کاررررررت دارم مسخره نشو

آرشام شده بود ارشامی ک باهاش دوست بودم اما چرا یهویی تغییر کرد ینی چیشده؟جوابش خیلی آروم دادم:خونم

بعد قطع کردم گوشیو ..چرا باهاش نرم حرف زدم؟ مگه نمیگفتم پیش خودم ادم حسابش نمیکنم دیگه؟ چیشد چرا جوابش و دادم اصلا؟ هوووف بیخی بابا
نگاهی رو ساعت کردم 11/5شبه?

پریدم رو تخت ک دوباره صدای گوشیم بلند شد اووف از رو میز برش داشتم ارشامه جوابش دادم:بلی؟

آرشام :بپر پایین؟

نگاهی به خودم کردم با گیچی گفتم:هان؟از کجا

سکوت کرد یهو زد زیر خنده گفت:وای نسیم منظورم اینه ک بیا دم درخونتون

+ای وای باشع ...(این الان درخونس)

مانتو حریر جلو بازم و پوشیدم ی شال هم انداختم رو سرم رفتم پایین ووویی باغ چ قشنگه؟ خخخخخ الکی مقلا برا اولین باره ک دیدم حیاطمونو

در و باز کردم ماشین هایلوکس مشکی آرشام رفت تو چشم?

زدم تو سرم ک از این فکرای چرت و پرت در بیام پریدم تو ماشینش مثل قورباغه? برگشتم سمتش پشت چشمی نازک کردم گفتم:هوم ؟

آرشام سری تکون داد گفت:خوبم مرسی خانواده هم سلام دارن خدمتتون

حرصی برگشتم سمتش ک دستشو گرفت بالا گفت:می‌دونم می‌دونم حق با توعه بد رفتاری کردم باهات

+ایشششششش خوبه ک می‌دونی

ارشام.....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 14:55

#پارت138

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

آرشام:بیا دست دوستی بدیم ب...

پریدم وسط حرفش گفتم:من غلط بکنم همراه تو ...یبار دست دوستی دادم برای هفت پشتم بس بود ایش?

دستی روصورتش کشید گفت:گفتم ک بابت اون برخوردم ..ام ..

خخخ بیشرف زورش میاد معذرت خواهی کنه : خخخ باشه بابا نمی‌خوا معذرت خواهی کنی

خندید برگشت سمتم گفت:دوستیم دیگه؟

دستمو گذاشتم رو لبم لبمم هم غنچه کردم گفتم: اووووم بزار فکرامو کنم ...فکرامو کردم قبول?

خندید هیچی نگفت در ماشین و باز کردم پریدم پایین گفتم:بار آخرت باشه مزاحمم میشیا?...برو گومشو

زد زیر خنده در ماشین و بستم منتظر شد تا برم تو خونه زبونی براش درآوردم رفتم سمت خونه که همون لحظه گربه ای بسرعت از زیر پام رد شد
+ججججججججججججججججججججججججججیغ....دیوث *** الان وقت رد شدنه پدرخر
کفشمو در آوردم پرت کردم سمت گربع ک وایساده بود نگا میکرد عنتر خورد تو ملاجش صداش در اومد ? صدای قهقه بلند شد ک گفت:خدانکشتت نسی زورت به گربه بدبخت رسیده

خندیدم گفتم:کثافت الان باید رد میشد ..

لنگون لنگون رفتم کفشمو برداشتم پوشیدم با دستم از آشی (مخفف ارشام?)بای بای کردم پریدم تو خونه درم بستم بسرعت رفتم سمت خونه درو تا باز کردم صدای جیغی اومد

_ججججیغ

من+ججججیغ...کی رید؟

همه برقا یهو روشن شدن مامان با ماهیتابه ک برده بود بالا بزنه تو سرم خشک شده بود نگام چرخید سمت بابا ک کنار دیوار وایساده بود میخندید

مامان با حرص گفت:خاک تو سرت نسیم ترسیدم فکر کردم دزد اومده

نگاهی به خودم کردم ک همونجور ک پریده بودم تو خونه مونده بودم ?

سریع صاف شدم نیشمو باز کردم بابا اومد سمتم محکم بغلم کرد گفت:قربون دختر شیطونم برم

یواش گفتم:بابا شما چرا تا این موقع بیدار بودین(بعد زدم رو گونم گفتم)ههههین نکنع شما باهم ارع؟

بابا غش غش خندید مامان جیغی زد افتاد دنبالم

بعداز کلی کل کل و خنده رفتم بالا تو اتاقم پریدم رو تخت ب رفتار آرشام ک چرا دوباره تغییر کرد فکر کردم تا خوابم برد???

#####

من ؛خخخخخخخخاک تو سرررررت سهیل ینننننی خااااااک

زد زیرخندع ک جیغی زدم خندش و خورد

+مرررررررض نخندددد این چ کاررررریه ک تو کررررررردی الاغ؟؟؟؟

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️??

1398/06/07 14:55

#پارت139

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

+مرررررررض نخندددد این چ کاررررریع ک تو کردی؟

سهیل خندش دوبرابر شد با خنده گفت چون من نگاهی به خودت بنداز

پرتم کرد جلو آینه با دیدن خودم زدم زیر خنده گفتم:خددددانکشتت سهیل خر ? حیییییفت نیومد بوزینه من این لباس و هفته پیش خریده بودم?نگام افتاد ب گونه‌ام با دیدن رنگشون چشمام دراومد این رژ لبمه؟ همونیه ک دیروز خریدم؟همووونیه ک تمام مغازهای لوازم آرایشی و گشتم تا پیداش کردم؟این همونه برگشتم سمت سهیل با دیدنم گرخید نمی‌دونم چجوری نگاش کردم ک ی قدم رفت عقب و پا ب فرار گذاشت

+سسسسسسسسسسهیل فقط فرررررار کن گیر من بیوفتی بجون خودت موهاتو از ته میزنم

من جیغ میزدم و تهدیدش میکردم اون قهقه میزد پدرصلواتی ?چیه توقع دارین ب پدرخودم بفوشم?

کثافت رفت توی ماشین در هارو هم قفل کرد با حرص گفتم:تا کی میتونی اون تو بمونی هان هان هان؟
ی لگد ب ماشینش زدم ک صدا اژیرش بلند شد ?

اومدم برگردم ک صدا خنده آرتی و آرشا برگشتم سمتشون آرشا با تعجب گفت:چته چرا این شکلی؟

با حرص گفتم:از پسر آبجیت بپرس?

دوتاشون زدن زیر خنده چهارتایی رفتیم تو خونه رفتم بالا تا ب سرو وضعم برسم عه عه نگا کن تورو خدا کثافت لباسمو شلوارمو با قیچی پاره پوره کرده ججججیغ موهاموووو خخخ نگا کن ترو خدا موهامو با هزارتا ژل و چسب و تافت سیخ کرده بالا عین این برق گرفته ها عععر??رژ لب معصومم ک با هزار ذوق و غر اون دوتا خر(تکی و پانی) کلی گشتم تا خریدمشا نگا کل رژو زده ب لب و گونه‌ام حتی دماغم ?
خخخخ نگا نگا چجوری خط چشم کشیده برام دیوث از بس کلفت و کوجو کولس?ی دیونه نثارش کردم پریدم تو حموم حالا مگه میتونم این موهامو بشورم کلی فوش +18 بار سهیل کردم??

###

آرشام با حرص وایساد گفت یچیزی بخر دیگه دوساعته ک داریم تو این شلوغی میچرخیم

برگشتم سمتش گفتم:حرف نزن راه بیوفت....اه اه چقدر تو غر میزنی عین این پیریا ایش...سنی جونیا فک کنم قلبی و ذهنی پیر شدی

چپکی نگام کرد دستمو گرفت کشوندتم سمت مانتو فروشیع

اشاره ای ب مانتویی ک رو تا مانکن بود اشاره کرد گفت:این چطوره؟

نگام و دوختم ب مانتو ک دستمو کشید بردنم سمت پرو ب خانم فروشنده هم گفت؛سایزمو بیاره

لباسو از دستش گرفتم پوشیدم ووویی خیلی بهم میاد درو باز کردم ب آرشام ک خیره شده بود بهم گفتم:....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 14:56

#پارت140

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

گفتم:ایشششش خیلی گند پسندی این چی چیه پسندیدی

خندید گفت:اه اه حالم بد شد درش بیار اینقدر زشتی ک لباس ب این قشنگی و زشت کردی

جیغی زدم پریدم رو سرش موهاشو کشیدم ک غش غش زد زیرخندع توله پرید بیرون منم درو بستم لباسای خودمو پوشیدم رفتم بیرون آرشام بیرون منتظرم بود پلاستیک بزرگی داد دستم گفت لباسو بزار داخلش(عکس و میزارم پس توضیحی درمورد لباس نمیدم??)رفتم کنار صندوق تا حساب کنم ک دستم توسط آرشام کشیده شد بعدش گفت:د بیا بریم بچه دس تو جیبش می‌کنه

حرصی گفتم:آرشام ...اصلا دوست نداشتم این کارتو

برگشت ب صورتش چین انداخت با مسخره بازی گفت:منم دوست نداری

زدم زیر خنده گفتم: این یه قلم و اصلا دوست ندارم

خندش گرفت ولی بجاش چپ چپ نگام کرد گفت:بقول خودت ایششش دلتم بخواد کلی دختر برام دست و پا میشکنن

+ینننننی خااااااک تو سسسسر اونا

دوتامون زدیم زیر خندع....

###

+مامان خب دوروز دیگه عیده بزار من بررم....مااامممممان

مامان با عصبانیت گفت:عمرا بزارم نسیم

برگشتم سمت بابا خودمو مظلوم کردم چشامو مثل خر شرک عه عه ببخشید اون گربه بود مثل گربه شرک کردم نگاش کردم ک با پس سری ک خورد تو سرم تمام حالتام بهم خورد و افتادم رو زمین صدای قهقهه ی بابا و خنده مامان رفت رو هوا

برگشتم ببینم کی زده ک چشام زد بیرون با دیدن طرف....?

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 14:56

#پارت141

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

برگشتم ببینم کی زده ک با دیدن دایی مهران چشام زد بیرون گفتم:دست شما درد نکنه دایی ...اونجا از دست نیسانت آسایش نداشتم اینجا هم از دست شما?

صدا آیسان معلوم بود توی راهرو ورودی بود اومد:هوی پویا نیسان دایی..وووایی ینی عموته

همگی غش کردیم از خنده داییم میشه بابا خودش?با خنده گفتم:کدوم دایی هام حالا مهران دیگه؟

دایی زد رو شونم نشست کنارم آروم زیرلب گفتم:بسم الله الرحمن الرحیم?

بابا زد زیر خنده دایی هم خندید گوشمو گرفت گفت:توله حالا من جنم اره؟

صورتمو مثلا ترسیده نشون دادم گفتم:دایی این چ سوالیه ک می‌پرسی از من ینی خودتون نمی‌دونین که جن.....(دایی چشاش و ریز کرد نیشمو باز کردم ادامه دادم ) نیستین نیستین ?

آیسان و اریکا و الیکا هم اومدن کنارمون با مامان بوس بوس کردن نشستن مامان؛ وا مهران پس آریان و خانومت کجان؟ چرا نیومدن؟

دایی:با آریان بیرون کار داشتن میان تا یک ساعت دیگه

####

+سسسهیل تو ب مامان اینا بگو بزاره من برم?

سهی:من خودمم راضی نیستم چی بگم ب مامان

+ججججججججججججججججججججججججججیغ تو بیخود راضی نیستی بابا با ارشامم بلایی سرم ک قرار نیس بیارن??‍♀بچه هم نیستم?

سهیل کلافه شد گفت:باشه بهش میگم

محکم ماچش کردم دوییدم تو اتاقم ووویی اگر سهیل ب مامان بگه حتما مامان قبول میکنه?

کلی فکر کردم تا خوابم برد

??

با کلی بدبختی مامان و راضی کردم ک با عید پیش دوستای آرشام باشم همه وسایلامو جمع کردم انداختم تو کولم رفتم پایین سهیل با دیدنم اخماش رفت تو هم سرش و انداخت پایین رفت سمت آشپزخونه کفشمو در آوردم پرت کردم خورد تو سرش برگشت چپ چپ نگام کرد ک با عصبانیت نگاش کردم نیششو باز کرد گفت:گو خوردم

دستاشو از هم باز کرد گفت :بپر بغل عمو کوچلو

پریدم بغلش ی دندون محکم از رو گونش کندم ک دادش رفت هوا

اومد تلافی کنه ک گوشیم زنگ خورد ارشامه بوسی از سهیل خوردم مامان بابا هم دم در آشپزخونه وایساده بودن مارو نگاه میکردن بوس بوس کردیم دوییدم رفتم کفشامو پوشیدم رفتم تو حیاط از مریم خانم و حمیده خدافظی کردم سوار ماشین آرشام شدم
آرشام:سلام

من: علیک و سلام اخوی حال شما؟

خندید گفت:ب خوبی شما دوشیزه

زدیم زیرخندع گفتم:بع بع

ارشام :گوسفند

+جججججججججججججججغ

زد زیرخندع گازید رفت سمت .....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati?

1398/06/07 14:56

#پارت142

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رفت سمت خونه ای ک دوستاش هستن...
رسیدیم در خونه نگاهم افتاد به تیپ آرشام دیوث چه تیپی زدع?

تیشرت بافت مشکی با شلوار لی مشکی تمام عضلاتش ب نمایش گذاشته پدرصلواتی?

منم تیپم بد نیستا (عکسش گذاشته میشه)

باهم وارد خونه شدیم ک همون لحظه یه دختر اومد سمتمون با آرشام دست داد و گفت:بیا برو سامی و باربد و از هم جدا کن افتادن ب جون هم

آرشام پوفی کرد گفت:باشه پس توهم با نسیم آشنا شو بیایین

سری تکون داد رفت سمت خونه

نگاهی ب دختره کردم دختر قشنگیه چشای بزرگ حالت چشاشو دوس دارم وسط مردمک چشاش خاکستری آبی مانند دور این رنگها هم مشکی خیلی قشنگن ابروهای برداشته ی کشیده با بینی قلمی لب هاش هم عادی دخترونه

دستمو بردم جلو گفتم؛نسیمم

لبخندی زد گفت:می‌دونم آرشام ازت گفته بود برامون ..ملیسام

یه تای ابروم پرید بالا آرشام از من تعریف کرده ؟ملیسا خیره نگام میکرد چشمکی زدم گفتم:پسندیدی ?

خندید گفت:بیست بیست

باهم رفتیم سمت خونه با دیدن آرشام ک دست انداخته بود دور گردن ی پسر و غش غش میخندیدن دیدم ن بابا ارشامم بلده بخنده؟اونم اینجوری

رفتیم سمتشون ک با دیدن ما خندشونو خوردن آرشام گفت:خب دوستان اینم دوست جدیدمون همونی ک گفتم

دوتا دختر از جاشون بلند شدن اومدن سمتم یکیشون دستشو سمتم دراز کرد گفت:طلا

لبخندی زدم گفتم خوشبختم

دستمو ب گرمی فشرد گفت: همچنین بانو ?

طلا چش ابرو مشکی بینی قلمی با لبهای بزرگ گوشتی دختر کناریش هم چشای خاکستری سبز با لب های گوشتی پر
دستی بهم داد گفت:مانی

دستشو کمی فشردم گفتم:خوش

پسری ک کنار آرشام بود سری تکون داد گفت:سامی

بانمکه چهرش با اون ریش و سبیل های کمی ک رو صورتشع چش ابرو مشکی ی پسری هم از رو صندلی بلند شد گفت: باربد سری تکون دادم گفتم:خوش
باربد هم چش ابرو مشکی و هیکلی

پسری که کنار باربد بود هم بلند شد گفت: دانیال

####

خیلی باحالن اینا ی اکیپ دیونه ب تمام معنا اما همه جوره هوای همو دارن قرار شد عید شمال باشیم.....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?

1398/06/07 14:56

#پارت143

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

من و ملیسا و آرشام و دانیال توی ماشین آرشام بودیم

باربد و طلا و مانی هم توی ماشین سامی نشستن....

***
دانی فقط فک میزد اولش برا اینکه زشت نباشه گوش میدادم ولی دیگه مخم و خورد اخلاق بخصوصی داره با هرکسی زود صمیمی نمیشه و خیلی هم غیبت این و اونو میکنه?از لباس دختر پسرا بگیر تا چهرشون هر ماشینی از کنارمون رد میشه از آدمای تو ماشین ایراد می‌گرفت بعضی وقتا از حرفاش خندم می‌گرفت ?

پیام دادم ب آرشا:هوی گورخر آفریقایی کجایی؟

سین کرد نوشت:خونه ام توله خر فضایی

+خخخخ گمشو برو خونه ما دایی مهران هم اونجان الاغک باباجون هم ببر تنها نباشه

_اقاجوپ علی پیششه منم الان حالش نیس دوش میگیرم میرم تو کجایی رسیدین شمال؟

+ن باو الان حرکتیدیم ??‍♀

_خخخ ینی خاک با این ادبیاتت

....اینقدر با ارشا چرت و پرت گفتیم تا شارژم رید?

سامی زد کنار آرشام هم زد کنار پیاده شدن یکم با هم حرف زدن آرشام اومد سمت ماشین سامی هم رفت سمت ماشین خودش ب بچها یچیزی گفت
آرشام رسید بهمون گفت:سامی میگه یه قهوه ای بزنیم بعد حرکت کنیم

دانی (دانیال): ووووووویی خدا خیرتون بده گلوم خشک شد

زیرلب گفتم:اینقدری تو فک زدی گلو منم خشک شد تو دیگه جای خود داری

ملیسا انگار فهمید خندید گفت:اووو کجاشو دیدی دانی الان خوبه بزار برسیم اونجا

+یا خدا??

خندید پیاده شد منم از ماشین پیاده شدم عع ماشین آرشام چرا فرق کرده این ک مزدا3 سفیده اونی ک اونشب اومد در خونمون هایلوکس بود نمی‌دونم والا

رفتم سمت بچها سامی سرش تو گوشی بود ملیسا و طلا و مانی هم نشسته بودن و حرف میزدن ارشام و باربد درحال درست کردن قهوه بودن دانی هم کنارشون فک میزد?

تکیمو دادم ب ماشین نگاهمو دوختم ب زمین با پام ضربه میزدم رو زمین ک صدا طلا رو شنیدم:وای آرشام از پدرجان چ خبر گیر داده بود بهت ول کرده یا هنوز گیره؟

آرشام پوفی کرد گفت:تهرانی بیخیال شه?

اینا از چی حرف میزنن کنجکاو زل زدم ب آرشام ک سرش با قهوه درست کردن گرم کرده بود

دانی ی نگاهی بهم انداخت اومد سمتم یا خدا

نزدیکم رسید مثل من تیکه داد ب ماشین و هیچی نگفت با تعجب برگشتم سمتش پشت چشمی نازک کرد گفت:چیه دختر?

شونه ای انداختم بالا گفتم هیچ:ایییییی چندش خیلی بی ذوقی دختر ب این بی ذوقی و زشت ندیدم

چرخید رفت سمت سامی دهنم باز موند طلا زد زیرخندع گفت: تعجب نکن با همه همینجوریه

نگام افتاد ب دانی نشسته بود کنار سامی هی حرف زد هی حرف زد ک یهو....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 14:57

#پارت144

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

یهو سامی داد زد: د خفه شو دانی مخم رفت بیشرف چقدر فک میزنی اخه??

دانی حرصی گفت: ووووووویی خدا لعنتت کنه بیشور ترسیدم ‌‌‌..چرا یهو رم می‌کنی داز مگه من چکارت دارم هان ...مرتیکه دماغ دراز ??

سامی کلافه گفت: د دانی چرا آروم نمیگیری آخه ...ی دم فک میزنی

دانی لبخندی گفت:ایییییی عزیزم می‌دونم ارزوته مثل من باشی ..اوو این و یادم رفت بگم دیروز پسرهمسایه ایکبیریمون اومد تو کوچه ای مثل این فقیر فقرا(قصد توهین ندارم♥️) لباس پوشیده ایییی بدم اومد ای بدم اومد رفتم تا میشد زدمش.(سامی از کنارش بلند شد رفت ک دانی نفهمید همینجوری ادامه داد) موهاش و کشیدم پیراهن چرکش(کثیفش)و پاره کردم
برگشت سمت جایی ک سامی نشسته بود با دیدن جای خالی سامی دستاشو برد رو سینش برگشت دنبال سامی تا دیدتش چینی ب بینیش انداخت گفت: اییییی مرتیکه کوش کوب

بعد بلند شد رفت سمتشون

طلا سوتی زد نگامو چرخوندم سمتش گفت:بیا بشین غریبی نکن ?

سری تکون دادم تا خواستم برم سمتشون گوشیم زنگ خورد سهیل جواب دادم :اه اه یه دقیقه ازت دور شدم تا از اون صدای نکره و قیافه نجست دور باشما اگه گذاشتی فیض ببرم حالا

سهیل خندید گفت:تا چشت دراد ..کجایین ؟

+تو قلبت

_ن بابا تو معدمید اوه اوه ...

+چیشد؟

_دسشوییم گرفت دیگه

+ججججججججججججججججججججججججججیغ کثافت دیوثثثثثثثثث

سهیل غش غش خندید گفتم:مرض رو لب بخندی بیشرف
نیم ساعت با سهیل فک زدیم ک قهوه آماده شده بودن از من اگه قهوه تلخ بخورم خواب میرم ?برعکس همه ک انرژی میگیرن و خواب از سرشون میپره ??‍♀واسه همین نخوردم ☹️
نشستیم تو ماشین آرشام آهنگ گذاشت آهنگ« امیرعلی »(آهنگشو میزارم کانال پس متنشو نمینویسم?)

بعضی جاها آرشام باهاش میخوند خدارو شکر دانی داره با گوشیش حرف میزنه
چشامو گذاشتم رو هم ب آهنگ گوش دادم دیگه نفهمیدم چیشد..

آرشام:نسی پاشو دختر چقدر خوابت سنگینه ..پاشو رسیدیم

کرمم گرفت یهو چشامو باز کردم گفتم: ددددالیییی

از حرکت یهوییم ترسید آخه تا حلقم سرش و آورده بود جلو تا بیدارم کنه بدبخت با این حرکت ترسید پرید عقب با داییش افتاد زمین داییش اوخ شد

صدا خنده بچها میومد آرشام با حرص گفت: آخرش این پامونده رو صاف می‌کنی

غش غش خندیدم گفتم: خواب داییتع سنگینع ?

پریدم از ماشین پایین رفتم سمت ویلا جون بابا ویلاشون و نازه?چندمتری دریا اصلا افتضاح قشنگه


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 14:57

#پارت145

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

توی ویلا هم خیلی قشنگه من الان باید کجا برم کدوم اتاق منع پووووووف چقدر مسخرس ک غریب باشی ?

همینجوری بلاتکلیف وایساده بودم ک طلا از طبقه بالا اومد پایین با دیدنم تعجب کرد گفت:چرا همینجوری موندی اونجا برو تو اتاق

+کدوم اتاق والا من برا اولین بارمه اومدم اینجا نمی‌دونستم کجا برم منتظر آرشام موندم تا بیاد ازش بپرسم

طلا زد تو پیشونیش اومد سمتم دستامو گرفت گفت:معذرت میخوام عزیزم ما دخترا حواسمون نبود بیا بریم بالا

من که چمدونمو از تو ماشین برنداشتم پوفی کردم گفتم:چمدونم تو ماشینه

خواستم برگردم ک با صدا آرشام وایسادم:نیازی نیست بری ..اوردمش میارمش دم اتاقت...چی ریختی تو این بدبخت جر واجر نشه صلوات

من و طلا خندیدیم طلا گفت:بیار بالا اینقدر غر نزن بچه

آرشام سری تکون داد زیرلب غر میزد رسیدیم ب در اتاقی طلا اشاره ای ب اتاق کرد گفت:من و ملیسا و مانی پیش هم می‌خوابیم اگه دوست داری بیا پیش ما ...اتاق هستا اگر دوست نداشتی بریم اونجا

شونه ای بالا انداختم گفتم:من مشکلی ندارم بچها مشک...

طلا زد تو بازوم گفت:پس حله تق تق در زد رفت تو اتاق

دخترا با تعجب ب در نگاه میکردن طلا با دیدنشون زد زیر خنده گفت:چطونه جن دیدین؟

ملیسا زد تو سر مانی گفت:این حقیقت داره طلا در زد؟

مانی هم محکم زد تو سرش ملیسا گفت: انگار حقیقت داره

آرشام غش غش خندید گفت:خاک تو سر گاوت کنم طلا ببین با یه در زدن چجوری تعجب کردن این طفلکیا

خندم گرفت طلا جیغی زد افتاد دنبال آرشام :گاااوووو خودتی بزمجه

ملیسا اومد سمتم گفت:پیش ما میمونی دیگه

+آره قراره بهتون افتخار بدوم و پیشتون باشم

مانی و ملیسا زدن زیرخندع ک مانی گفت:ایول والا اولش ک دیدمت فک کردم از اون دخترایی ک خودتو میگیری اصلا حرف نمیزدی

+ن بابا من و این حرفا

لباسامو با ی تاپ شلوارک عوض کردم...

....
دور آتیش کنار دریا نشستیم طلا: اییییی حالم بهم خورد خبر مرگتون این چه مسافرتیه بیاییم اینجا مثل وزق زل بزنیم ب همدیگه

دانی:اییی زشت اینقدر با این صدای زشتت نپر وسط آرامشم?

طلا کفششو پرت کرد سمتش گفت: زشت عمته الاغ

دانی اومد سمتش لباسش طلارو گرفت عقب کجلو میکرد می‌گفت: ای خائن ای بیشووور ..زشت کثیف ...دختر دماغ دراز چش قورباغه ای زشت چکار عمم داری عمم مرده (دستشو زد رو گونش ادای گریه در آورد گفت)عمع....اییییی دختر ایکبیری بی....

باربد با حرص گفت: وووووووای دانی ببند دهنتو دههه سرم و بردی ..تو عمت کجا بود ک بخاد بمیره خاک تو سر عمه نداشتی ک بخواد بمیره
زدیم زیرخندع گفتم:ینی معرکه ای

1398/06/07 14:57

تو‌‌.....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 14:58

#پارت146

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

دانی دستاشو برد رو سینش گفت:اییییی راست میگی منکه عمه ندارم..(چشماشو ریز کرد رفت سمت باربد یقه لباسشو گرفت کشید جلو عقب گفت) ای ظاااالم ای بیششششور خبیث ...عمهههه ایییی..

باربد با خنده گفت:دانی ببند جان جدت برو بشین

دانی چینی انداخت تو صورتش گفت؛ ایییی بیلیاقتا
نشست رو زمین نگاش افتاد ب من سرش و برد عقب دستاشو گذاشت رو سینش خخخ

باربد گیتارش و گرفت ب دستش شرو ب زدن کرد همشون باهاش شرو ب خوندن کردن

دیوونتم قلب عاشق نبودی اصلا
با تو همینه فرقم
دلتنگتم بازم بهت بودش هواسم
بی تو به عشق میبازم
یهویی شدی کفری روم
جدایی زدی قفلی
فقط بریدی دوختی
فقط بریدی دوختی
من موندم و خیالت
برام مهم حالت
بودم ای کاش کنارت
هر جا که میرم حرفت و میزنند
من همه روزام با یادت میگذرند
باور کن نشد که از تو بگذرم
دیوونت بودم از همون اولم
من بهت هنوز وابستگی دارم
واسه این از تو دست بر نمیدارم
ثانیه بی تو سخت میگذره با من
من مثل همه از دوری بیزارم
واسه تو خوب شد و واسه من بد
تو هواست چرا از من شدش پرت
نمیشه با نبودن تو سر کرد
لعنتی کجایی تو دوبار برگرد
این دوونه پیش تو دائم میخندید
عاشق تو بودم من بدون تردید
کار داد دستم خواستن زیادیت
بدجوری حس میشه پیشم جای خالیت
هر جا که میرم حرفت و میزنند
من همه روزام با یادت میگذرند
باور کن نشد که از تو بگذرم
دیوونت بودم از همون اولم
من بهت هنوز وابستگی دارم
واسه این از تو دست بر نمیدارم
ثانیه بی تو سخت میگذره با من
من مثل همه از دوری بیزارم

طلا و مانی و ملیسا و دانی و باربد هی قر میدادن می‌رقصیدند وای مرده بودم از خنده از بس اوسکول بازی درآوردن?

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️?

1398/06/07 14:58

#پارت147

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

پسرا رفتن دنبال ی لقمه نون ?منظورم همون جوجه درست کنن ما دخیا نشستیم کنار ساحل از هر دری حرف می‌زنیم طلا سیگار روشن کرد مانی و ملیسا هم برداشتن ملیسا گرفت سمتم گفتم: نوش

سری تکون داد سیگارشو روشن کرد پک محکمی از سیگار گرفت دودشو فرستاد بیرون ایول ایول من قلیون میکشم تا دوروز گلو درد میشم? والا پاستوریزه نیستم ولی دیگه اینقدر هم راحت نیستم هعی بیخیال چرا احساس بدی دارم اوف مامان عرررر ? دلتنگ ماما....

با احساس خیس شدنم از تو فکر پریدم بیرون طلا و مانی و ملیسا تو آب بودن غش غش میخندیدن طلا دستمو گرفت برد سمت دریا ک خاطرات تلخ گذشته تو سرم پیچید (محمد تورررو خدا نهههه محمد میترررسم من ججججیغ) دستمو از تو دست طلا کشیدم نمی‌دونم چی تو چشام دید ک نگران شد یچیزی گفت اما من هیچی نمی‌فهمیدم فقط تکون خوردن لباش و حس کردم

دستم کشیده شد افتادم تو بغل یکی صداها گنگ بودن برام هیچی نمی‌فهمیدم
کم کم صداها واضح شدن ب خودم اومدم از بغل طرف اومدم بیرون نگاهی به آرشام کردم ک دستاش دور کمرم پیچیده شده بودن نگران گفت:خوبی؟ چیشد یهو؟

از بغلش کامل اومدم بیرون گفتم:خوبم ن چیزی نشد
برگشت سمت طلا گفت: چیشد طلا چرا اینجوری شد ؟ چی بهش گفتی

طلا:وا آرشام خل شدی چی باید بهش میگفتم

آرشام با صدای بلند گفت: د اگه چیزی نگفتی پس چرا اینجوری شد هان
بازو آرشام و کشیدم طلا خواست حرفی بزنه دستمو جلو بردم ساکت شد عصبی پشتشو بهمون کرد آرشام دستی تو موهاش کشید آروم گفتم؛ارشام چته تو من خوبم چیکار طلا داری اخع؟ ربطی ب اون نداره

آرشام کلافه گفت: پس چرا یهویی اینجوری شدی خوب بودی ک

حالا چی بگم بهش بگم ریده شده تو گذشتم همش مال گذشته تلخ زهرالودمع چی بگم بهش؟ سرم و انداختم پایین هیچی نگفتم آرشام پوفی کرد رفت سمت ویلا
خیره شدم بهش این رفتارا چه معنی میدع چرا بخاطر من با طلا بحث کرد سری تکون دادم برگشتم سمت طلا با شرمندگی بهش نگا کردم گفتم: من واقعا متاسفم

طلا لبخندی زد گفت: چرا عزیزم چرا شرمنده ای؟ ...اما این و بدون آرشام تاحالا بخاطر این جور مسائل اینهمه عصبی نشده

دهنمو باز کردم تا ازش دلیلیشو بپرسم ک چشمکی زد رفت سمت ویلا پووووووف دیوونم میکنن آخرش شونه ای بالا انداختم رفتم سمت ویلا که خشکم زد از ترس جیغی زدم پا ب فرار گذاشتم....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️?

1398/06/07 14:58