The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#پارت148

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رفتم سمت ویلا با دیدن سگ سیاه بزززرگی چشام زد بیرون نگام افتاد به دهن بازش ک از زبونش آب دهنش میریخت پایین خشکم زده بود که با اومدن ی قدم جلو از ترس جیغی زدم پا ب فرار گذاشتم نمی‌دونم پام گیر کرد ب چی ک خوردم زمین صداها دوباره تکرار شدن «میییترررسم ازششش.. ججججیغ...ازم دورش کن تورو خددددا ..نهههههههه» با وحشت برگشتم سمتش ک خواست حمله کنه سمتم با صدای سوتی سرجاش متوقف شد یه پسر جوان بدو اومد سمتش قلادش و گرفت یکم سرو صورتش و نوازش کرد شرمنده برگشت سمتم گفت؛ متاسفم خانم ...

با لنکت پرسیدم؛ این سگ مال شماس؟ صاحب اصلیش شمایین؟

سری تکون داد گفت آره مال منه

پس اشتباه کردم این اون سگ نیس با حرف پسره زد دوباره شک افتاد تو جونم
«نمیدونم لوکی چرا حمله کرد بهتون آخه ن بازی گوشه و ن تا خودم بهش اشاره نکنم سمت کسی نمیره»

لب زدم: حتی سگش هم میخواد ازم انتقام بگیره
با تعجب نگام کرد گفت:چیزی گفتین؟ ای وای بزارید کمکتون کنم

نگاهی به خودم کردم ک نشسته بودم رو زمین بدون توجه ب دست پسره بلند شدم ک باز این زشته واق واق کرد شیطونه میگه همچین بزنمش ...اوف من چرا اون موقع نزدمش؟ اهههه یادم رفت یاد دارم فنون رزمی و ??‍♀

بدون توجه ب پسره راهمو سمت ویلا کج کردم ی راست رفتم بالا ب خودم فوش دادم ک چرا اتاق جدا برنداشتم
بی توجه ب طلا ک با دیدنم تعجب کرده بود خواست چیزی بگه رفتم سمت حموم فعلا یه دوش سر حالم می‌کنه

##

+آرشا میگم خوبم عع

آرشا:پس چرا صدات میلرزه ..اصلا چرا ما نیاییم عید شمال

+دیونه شدی الان حرکت کنین تو این شلوغی و ترافیک دو هفته بعداز عید میرسین اینجا?

صدای کلافه ارشا تو صدای حرصی باربد گم شد:د کجایین خیر ندیدهاااا غذا یخ کرد باید بدیم این *** بخورتشووون ها ...د گمیشد بیایید

خندم گرفت از آرشا خدافظی کردم تاپ شلوارکمو با لباس بلند ساحلیم عوض کردم یه شال آزادانه گذاشتم رو سرم رفتم پایین بچها کنار من بودن با دیدنم دانی گفت: اییییییی مارو یک ساعت حیرون کردی ک تیپ ب این زشتی بزنی ..همه جوره زشتی ..ایییی با اون چشای بی روحت?...دخ....
با پس سری ک از آرشام خورد خفه شد سامی گفت: عجله کنید بریم ک صب میشه الان ..
نگاهی به ساعت کردم حق داش ساعت دوازده بود رفتیم بیرون نزدیک دریا زیرانداز انداختیم نشستیم ...

طلا و سامی و مانی هی تو سر کله دانی میزدن اون همه با حرص هی جیغ و داد میکرد مرده بودیم از خنده نگام چرخید روی آرشام ک با دیدن نگاه خیرش بهم تعجب کردم ک سرش و انداخت پایین منم خودمو مشغول غذا خوردن کردم

غدامون ک تموم شد بچها

1398/06/07 14:58

نگاهی ب هم انداختن بلند شدن آرشام اومد سمتم کنارم رو زانوهاش نشست گفت:....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??♥️

1398/06/07 14:58

#پارت149

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

کنارم رو زانوهایش نشست گفت: من و بچها طبق عادتمون میریم تو دریا تو میایی یا می مونی همینجا؟

من برم تو دریا اینم این موقع شب لبخندی زدم گفتم: شما برید

سری تکون داد رفت سمت بچها رفتن سمت دریا یکی درمیون دختر پسر وایسادن دستاشونو قفل کردن تو همدیگه آوردن بالا رفتن جلو
جون بابا چ لاکچری ?
رفتم جلو رفتم جلو تا اینکه فقط کلهاشون معلوم میشد
چند دقیقه موندن اومدن بیرون
با ذوق گفتم: بابا ایووول چرا اینکار و میکنین؟

طلا لبخندی زد گفت: این نشون دهنده ی ثبات و باهم بودن گروهمونن ک همجا با همیم و حتی در برابر مشکلات

+ایول بابا خوشمان آمد?

رفتیم سمت ویلا دیگه ساعت از دو گذشته

خودمو پرت کردم روی تشکی ک پهن کرده بودیم رو زمین ک کنار هم بخوابیم نگام ب گوشی خورد رفتم روبیکا توی پیج فاطی عکساشو لایک کردم یکم باهم چت کردیم خوابیدم
##
یچیزی محکم خورد تو دماغم سریع چشامو باز کردم نشستم تو جام نگاهی ب باعث بانیش کردم دیدم مانی تو خواب هفت پادشاهه اینجوری جفتک پرونده دستش خورده تو مماغ نازنینم?
با کلی فوش و بدبختی خوابیدم....
...
اییییی دارم خفه میشم چشامو باز کردم نگاهی ب خودم کردم دیدم مانی عین چیز منو چسبیده عع عین کوالا ک ب درخت میچسبن اینم چسبیده ب م دست و پاهاش و پرت کردم از روم اونطرف بلند شدم نشستم نگاهی ب ساعت کردم نه بود اووووف بلند شدم رفتم دشوری با دیدن خودم زدم زیر خنده جون خودم *** با این قیافه وحشتناکم رزمخکلا پخش صورتمع عین این خوناشاما بعداز تمیز کردن صورتم و کارهای لازم?رفتم بیرون لباسامو درآوردم بجاش تک پوش تنگگگ سفیدمو پوشیدم با شلوار لی زخمیم نشستم جلو آینه ارایشای لازم و کردم بچها هم کمکم بیدار شدن
بعداز خوردن صبحانه قرارشد بریم دور دور من روی همون لباسم مانتو جلو بازمو پوشیدم شالمم انداختم رو موهام کلاهمم برداشتم گذاشتم تو کولم رفتم پایین ک ....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️?

1398/06/07 14:59

#پارت150

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رفتم پایین آرشام سرش تو گوشی بود دانی هم کنارش هی وز وز میکرد?سامی زد محکم پس کله دانی ک یهو دانی داد زد: ایییییییی سرم اییییییی خدالعنتت کنه مرتیکه گوش ماهیتابه ای خدا لعنتت کنه اییییییی سرم ...( زد رو شونه آرشام .آرشام نگاش کرد گفت) اییی آرشام دعواش کن گوشتکوبو زد تو سرم ..(برگشت سمت سامی دماغشو چین داد گفت) ایییییی مرتیکه دراز بیخاصیت مریض ...مرضضض داری میزنی

دهنشو باز کرد ادامه بده ک طلا شکلات انداخت تو دهنش دانی یکم دهنشو بست یهو با ذوق دست زد گفت: اییییی طلاجون ..دراز باخاصیتمممم... جووونوووووم ...طلاشوووم..
آرشام حرصی داد زد: د ببند دانی چقدر حرف میزنی گوساله

دانی طبق عادتش دستاشو گذاشت رو سینش گفت: اییی چندش مریض

باربد دستشو گرفت کشید برد سمت ماشین...

×××
ماشین و پارک کردن پیاده شدن نگاهی بچها انداختم طلا لباس ساحلی دامن بلند و بالاتنش تاپ مانند با دوتا بند پوشیده موهاشم باز گذاشته
مانی هم تک پوش مشکی با شلوار زرشکی پوشیده موهاشو دم اسبی بسته
ملیسا مانتو خییلی کوتاه جلو باز .آستین سه ربع پوشیده با شلوار مشکی جذب زیر مانتوش تاپ مشکی

رفتیم توی پارک من و آرشام و ملیسا رفتیم ک بستنی بگیریم آرشا زنگ زد گفت عکس بفرستم براش اوف دایی توعم گوشی و دادم دست ملیسا مانتومو در آوردم شالمم گذاشتم کنارش کلاهمو پوشیدم تکیه دادم ب دیوار ازم عکس گرفت ملی (ملیسا? )

گوشی و ازش گرفتم لباسمو پوشیدم ولی شالمو انداختم رو سرم رفتیم سمت آرشام ...
آرشام با دیدنم اخماش رفت توهم گفت: چرا مانتوتو در اوردی؟

عع ب توچه شیطونه میگه بزنم دهنشا پشت چشمی نازک کردم گفتم: چون دوست دارم

سینی بستنی و داد دست ملی گفت تو برو ما میاییم
ملی سینی و گرفت رفت سمت بچها منم راه افتادم ک دستم و گرفت کشید آرشام

+اییی چته تو؟

آرشام عصبی گفت: این چ طرض لباس پوشیدنه؟

منم عصبی گفتم: هرجور دوست داشته باشم می‌پوشم ب توووچه آخه ..

چشاشو بست آروم ولی کاملا مشخص بود عصبیه گفت: بپوش اون مانتو واموندتو

+ هوووو درست صحبت کن

یهو داد زد مشتشو کوبید تو دیوار گفت:د میگم بپوش اون واموندرو

منم صدامو بردم بالا گفتم: صداتو واسه من نبر بالا منم خوب بلدم این کارو ..دلم ن م ی خ و ا د

دستشو مشت کرد گفت: دلی نشونت بدم من
لباسمو از دستم چنگ زد بزور تنم کرد صورتم دقیقا رو بازوش بود دندونش کندم محکم فشار دادم ک دادش بلند شد لباس و ک تنم کرد خودشو ازم دور کرد با دستش جای دندونمو گرفت گفت: گربه وحشی

+ داییتع

نگاهی ب شلوارم کرد گفت: د این چ شلواریه

+

1398/06/07 14:59

ججججججججججججججججججججججججججیغ بخدا اگه بخوای ایراد بگیری همین الان برمی‌گردم تهران‌‌...ننمی بابامی داداشمی کیمی اخه؟
آروم زیر لب گفتم: قیفی(بستی قیفی)
خندش گرفت دستمو گرفت کشوند سمت بستنی فروشی دوتا بستنی سفارش داد ...
...
لب دریا نشستیم مناظر سال تحویلیم وای ک چقدر شلوغه دختر پسرا آهنگ گذاشتن میزنن میرقصن آرشام و باربد هم گیتارشون و آوردن بیرون شرو ب زدن کردن
???????

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️? زمان تمام شدن پارت? 1/30 بامداد

1398/06/07 14:59

#پارت151

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

باربد و آرشام گیتارشونو تنظیم کردن

سامی شروع به خوندن کرد

سامی:نالوتی گذاشتی پا رو چی دنبال چی بودی تو رابطمون با موچین
بی مرام ببین هنوزم این ورام ببین که نشد که از فکر تو درام
بی معرفت بدون که بدم میاد من ازت
با اینکه می تونست رکب نزد دلم به عشقمون لگد نزد
بی معرفت بدون که بدم میاد من ازت
با اینکه می تونست رکب نزد دلم به عشقمون لگد نزد
♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪♪

با صدا آرشام نگامو از دریا برداشتم نگاهم تو نگاه آرشام قفل شد
آرشام:اینکه می شد باشه جای خالیت حتی وقتی بودی
انداختم پایین سرمو بازم آخرم نموندی
تو می دونستی که که این دله چه جوری داغونته
نگفته بودی نه کی بی مرامی ته قانونته
بی معرفت بدون که بدم میاد من ازت
با اینکه می تونست رکب نزد دلم به عشقمون لگد نزد
بی معرفت بدون که بدم میاد من ازت
با اینکه می تونست رکب نزد دلم به عشقمون لگد نزد
♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫
♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫
صدای جیغ سوت بچها و مردمی ک دورمون جمع شده بودن کر کننده بود اما ...اما چرا آرشام تو تمام مدتی ک میخوند نگاش ب من بود؟ دلیل رفتاراشو نمیفهمم آرشام ب اون مغروری اومد ازم معذرت خواهی کرد دست دوستی داد من و آورد تو اکیپشون اکیپی ک سالهاست ک ن کسی اضافه شده ن کم قانون اکیپشون و شکست من و وارد اکیپ کرد چرا؟ این گیر دادنا نسبت به پوششم ...هوووف دارم دیونه میشم ‌..
با ترکیدن و روشن شدن آسمون و جیغ و سوت مردم فهمیدم سال تحویل شد نگامو ب آسمون ک با ترقه ها آتیش بازی میدرخشید موند دلم برای مامانم پرکشید برا بابا ک بعداز سال تحویل میپریدم بغلش خودمو لوس میکردم تا عیدی بده
با فشرده شدنم تو بغل یکی ب خودم اومدم طلا جیغ زد و سال و تبریک گفت از بغل طلا اومدم بیرون رفتم سمت ملیسا و مانی ستایی رفتیم تو بغل همدیگه و جیغ زدیم مانی پرید رو سر باربد
دانی با ملی و طلا و مانی بوس بوس کردن نگاش ب من افتاد دستاشو گذاشت رو سینش گفت:اییییی طلاجون من میترسم برم سمت این
زدم زیر خنده گفتم: لولو خورخوره پشت سرته منکه ب این مظلومی
پشت دانی آرشام وایساده بود با این حرفم همه زدن زیر خنده دانی برگشت با دیدن آرشام با ذوق دست زد با بدجنسی ب آرشام گفت: هههههه دیدی کفگیر نسیم جون هم فهمید ک لولو خورخوره ای....ایییییی چندش ترسناک
اومد سمتم دستاشو گذاشت رو شونم هی عقب جلو کرد و تو هوا ماچ خورد خاعک این مثلا داره روبوسی می‌کنه??
دخیا با پسرا دست دادن و روبوسی کردن رفتم سمت سامی دست دادیم بهم آروم بغلم کرد در گوشم گفت: امسال سال خیلی خوبیه برات

1398/06/07 14:59

مطمئن باش
از بغلش کشیدتم بیرون با تعجب نگاش کردم ک چشمکی زد رفت سمت طلا با باربد هم دست دادم و همدیگه رو دوستانه بغل کردیم و تبریک گفتیم نگام رو آرشام موند ب قول دانی ووووووویی من نمی‌خوام برم سمتش
رفتم سمتش دستمو بردم جلو لبخندی نشوندم رو لبم گفتم: مبارک با..
دستمو گرفت کشید سمت خودش پرت شدم تو بغلش چشام زد بیرون یاخدا کنار گوشم گفت: سال توهم مبارک خانوم
قلبم اومد تو دهنم دستامو گذاشتم رو سینش یکم فشار دادم ازش فاصله گرفتم ک گونمو بوسید گفت: اینم باشه عیدیت
چشام زد بیرون گفتم: بیخود من عیدی میخاما
خندید گفت: از نمونه دیگش میخای باشه
سرش و آورد جلو ک محکم زدم تو ساق پاش هم دردش گرفت هم زد زیر خنده کثافت سریع از تو بغلش پریدم بیرون رفتم کنار بچها هوووف مردم والا
..
زنگ زدم ب سهیل کلی جیغ و داد کردیم جام خالی بود همه اقوام خونه آقاجون بودن .....
همه مردم درحال بزن و بکوب برقص بودن دانی دوربین بدست هی ازمون عکس می‌گرفت ...
تا ساعت سه و نیم شب کنار ساحل بودیم دیگه خستگی و بیخوابی زد ب سرمون رفتیم ویلا....
...
هووووف لنتی خوابم نمیبرع نگاهی ب ساعت کردم چهارو نیم و نشون میداد بلند شدم رفتم سمت پنجره نگاهی ب باغ تو ویلا کردم ک چشام زد بیرون...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 14:59

#پارت152

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

نگاهی ب باغ تو ویلا کردم که با دیدن یکی ک داشت تو باغ قدم میزد چشام زد بیرون نکنه دزده ؟ یکی زدم تو سر خودم آخه الاغ دزد میاد تو باغ قدم بزنه ? آروم از اتاق زدم بیرون رفتم پایین کفشای دمپایی یکی از پسرا و پوشیدم رفتم بیرون پسره پشتش بهم بود نزدیکش رسیدم از قدو قیافه و بوی عطرش فهمیدم ک ارشامه کرم درونم فعال شد پریدم رو کمرش دستامو دور گردنش قفل کردم کنار گوشش جیغ زدم
+ اررررششششششام ترررررشک می‌خوام

چنان از ترس دادی زد گرخیدم من و از خودش دور کرد با وحشت برگشت سمتم تا من و دید چشاش زد بیرون گفت؛ خخخخیلی خری نسیم ...
نیشمو باز کردم گفتم: ترسیدی آقا ترسو...

پشت چشمی نازک کرد با تخسی گفت: ن اصلا من چ به ترس

+اگه تو و چ ب ترس پس خر هم چ ب عرعر
چپ چپ نگام کرد گفت: چرا نخوابیدی اصلا؟
+خودت چرا خوابیدی اصلا
خندش گرفت گفت: در هر حال جوابی داری بدی دیگه
نیشمو باز کردم گفتم: صدرصد شک نکن گلم ?
نگاهی ب لباسام انداخت زد زیر خنده گفت: ینی کشته مرده این لباس خوابهاتم
نگاهی ب لباسم کردم زدم زیر خنده ی تیشرت خیییلی گشاد تا نزدیک رونم با شلوار ستش ک اون هم خیییلی گشاد در کل افتضاح?
آرشام: بدبخت اونی ک قرار شوهر تو شع
پشت چشمی نازک کردم گفتم: از خداشم باشه شلغم...من ب این خوبی قشنگی?
آرشام: اصل کارو نگفتی؟
مشکوک نگاش کردم چشامو ریز کردم گفتم: چیو؟
_اینکه مثل آل میپری رو سر آدم و جغغغغغجغهههه تشریف دارید?
ی قدم رفتم جلو گفتم: من الم؟ من جغجغمممممم؟
چند قدم رفت عقب نیششو باز کرد حرصی گفتم: اگه مردی وایسا
افتادم دنبالش ججججججججججججججججججججججججججیغ وایسا گووووسفند جووووووووووون
غش غش می‌خندید و می دویید
لا به لا درختا گمش کردم یهو همجا دور سرم چرخید« نههه نههههه
مییییترسم مححححمد تورو خددددا محممممد من و نزار تنها ...من از تاریکی میترسم»
زانوهام سست شدن افتادم رو زمین آرشام بازوهامو گرفت هی تکونم میداد خیره شدم ب صورتش لباش هی تکون
با سیلی ک زد تو گوشم از شک بیرون اومدم آرشام نگران نگام میکرد گفت: نسیم ...خانومی چیشدی؟...
سرم و انداختم پایین خدایا کی میتونم ازین کابوسای گذشته خلاص شم?سرم و انداختم پایین هیچی نگفتم دستشو گذاشت زیرچونم سرم و اورد بالا آروم گفت: نسیم با توعم؟ میگم چیشد؟
می‌لرزید صدام گلوم درد گرفته گفتم: خ..خوبم..چیزی ..چیزی نیست
فهمید نمیخواد بهش بگم سری تکون داد گفت: پاشو بریم ویلا
فین فین دماغمو کشیدم بالا موهاشو گرفتم کشیدم بازوشو محکم دندون کندم دادش رفت هوا
ولش کردم گفتم: حالا من جغجغم نوش

1398/06/07 15:00

جوووونت
افتاد دنبالم جیغ زدم پا ب فرار گذاشتم ?
###
باربد: پاشو عربی برقص....

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??♥️

1398/06/07 15:00

#پارت153

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

زدیم زیرخندع سامی چش غرع ای رفت گفت: من و چ ب عررربی ..

من: میاس غلط بخوری نیای بازی ?
همه زدن زیرخندع باربد با اسپیکر آهنگ عربی گذاشت گفت: پاشو
پاشو پاشو های بچها کلافه شد بلند شد بلند گفتم؛ ای جووونوووووم قعرمان
همه زدن زیر خنده گفت: مرض بیشور
شرو کرد ب لرزوندن ..فقط لرزوندنش خوب بود بقیه حرکتارو ریده بود ازبس بهش خندیدم دل‌درد شدم
رفتم تو گالری گوشیم ک با دیدن عکسی زدم زیر خنده گفتم: سامی بیا
سامی ک دست ب زانو وایساده بود تا خستگیش بیوفته اومد کنارم عکس و نشونش دادم گفتم: چهرت وقتی باربد گفت عربی برقص?
بچها پوکیدن سامی هم زد تو سرم خندید گفت: نکبت
سامی نشست باربد بطری و چرخوند رسید ب طلا و آرشام
طلا باید سوال میپرسید: جرعت؟
آرشام: نوچ حقیقت
طلا لبخند بدجنسی زد گفت: حست نسبت به نسیم چیه؟
چیییی این چی گفت؟ حست نسبت ب کی من؟ همچین برگشتم سمت طلا ک گردنم رگ ب رگ شد
+اییی خیر نبینی طلا گردنم
طلا ریز خندید دم گوشم گفت: آقا موشه خاموشه( ینی ساکته)
برگشتم سمت آرشام ک دلیل سکوتش و بفهمم دیدم با اخم وحشتناکی داره ب طلا نگا می‌کنه
خو بابا فهمیدم حس خاصی نداری منم کشته مرده حسای توکه نیستم خوردی بچه مردم

ارشام : دوسش دارم...
ماتم برد با دهن باز نگاش کردم یهو زدم زیر خنده گفتم: بازیتون گرفته دیگه؟ این شرورا چیه سر هم میکنین؟

آرشام : خب ..خب من و نسیم اگه اجازه بدید باهم یکم حرف بزنیم؟

سامی: بله بله بفرمایید
آرشام بلند شد اومد سمتم گفت: پاشو بریم بیرون یکم حرف بزنیم
از جام بلند شدم ک صدا سوت و دست بچها از جا پریدم آرشام چپکی نگاشون کرد راه افتاد سمت باغ
آرشام: از دست طلا با این سوالاش
+مجبور نبودی که دروغ بگی
یه لحظه چشاشو بست برگشت سمتم گفت: من یا حرفی نمی‌زنم یا بزنم دروغ نمیگم
زیرلب آروم گفتم: ایش چرا میزنی??
سری تکون داد گفت: نسیم بیا یه ....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?

1398/06/07 15:00

#پارت154

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

آرشام سری تکون داد گفت: نسیم بیا یه...
کنجکاوی نگاش کردم گفتم: هوم بیام چکار؟
سری تکون داد گفت: منظورم از دوست داشتنت اون حس خاص نیست دوست داشتنی ک طلا و ملیسا و مانی و دارم
خندیدم گفتم:برو بالا حالا کی خواست ازون دوست داشتنا دوستم داشته باشی
سری تکون داد کلافه گفت: تو برو ویلا من میرم یکم بچرخم
اوکی گفتم رفتم سمت ویلا با ورودم دانی زد رو زانوهاش با حالت گریه و با بلند گفت: ووووووویی قاتل رفیقمممم کو..(زد رو پاهاش) کشتیش؟
اومدم جوابش بدم ک بلند زد زیر گریه چشام چهارتا شدن سامی زد تو سرش گفت: مرض د ببند دیه
صورتشو چین انداخت گفت: ایییی چندش ...
سرم و خم کرده بودم با دهن باز نگاش میکردم طلا زد زیرخندع گفت: عادت کن گلم ب گریه‌اش توجه نکن
دانی موهاشو گرفت کشید گفت: ایییییی بیشووور زشت ...
سامی: آرشام گوش پس؟
+رفت دوری بزنه..من رفتم بالا
باربد: دست و بال شما دوتا چرا ذخمیه؟
چپ چ. نگاش کردم رفتم بالا خودمو رو تحت پرت کردم و فکرم پر کشید ب رفتارهای آرشام ....
##
آرشام یکم از اون شب دور تر شده بود باهام کمتر حرف میزد توجهش خیلی کم شده بود منم بیخیال طی میکردم ولی خب ظاهرم بیخیال بود ولی از دوران پراز سوال بودم ?
طلا صبح زود از خونه بیرون رفته بود منتظرش بودیم بیاد بریم لب دریا با صدای برخورد در بهم نگامون چرخید سمت در با دیدن طلا مانی و ملیسا جیغ زدن و پریدن سمتش من با دهن باز داشتم نگاش میکردم پسرا دوییدن سمتش ...


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?❌

1398/06/07 15:00

#پارت155

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

طلا با لباسهای خاکی و بهم ریخته و آشفته تا مارو دید زد زیر گریه پسرا دورش جمع شدن دخترا نگران هی صداش میزدن
طلا: آرشام و سامی بیایین بیرون کارتون دارم
آروم دست دخترا و کنار زد رفت بیرون آرشام و سامی نگاهی ب هم انداختن رفتن بیرون بچها کلافه نشستن رو مبلا من همینجوری وایساده بودم

و نگاه میکردم ب کلافگی بچها بعداز نیم ساعت آرشا و سامی بسرعت دوییدن تو خونه رفتن طبقه بالا ملی و مانی دوییدم بیرون برن پیش طلا باربد رفت بالا دانی توخودش جمع شده بود دلم براش سوخت رفتم سمتش ک با دیدن اشک تو چشاش دلم کباب شد پسر هم اینهمه احساسی کنارش نشستم و فقط نگاش کردم
نگاهی بهم انداخت سری تکون داد سرش و گذاشت رو شونم هیچی نگفت اصلا باورم نمیشه این دانی همون دانی پرحرف و پرانرژیه!!!
بعداز چنددقیقه سامی و آرشام با تیپ خفن اومدن پایین باربد جلوشونو گفت؛ د لامصبا ب من *** هم بگین چیشده آرشام کلافه و عصبی دستی تو موهاش کشید گفت: برو کنار الان کار واجبی دارم
دانی سرش و از رو شونم برداشت رفتم سمت باربد بازوشو گرفتم نگام کرد آروم لب زدم: بزار آروم شن ...الان وقتش نیست
مانی و ملیسا اومدن تو خونه با وحشت گفتن: طلا نیستش هرچی گشتیم ندیدیمش
سامی و آرشام دوییدن سمت در مانی و ملی هم خواستن همراشون برن ک باربد نزاشت
اووووف اصلا اوضاع افتضاحع عق?اونم منه فضووووول دارم این همه با آرامش کار میکنم خیلیع برا خودش اوف اوف توووف

#ارشام

بسرعت پیچیدم تو کوچه دیدم دارن تزیین میکنن ک جشن عروووسی بگیرن نگاهی ب سامی کردم اونم فکر من و داشت رفتیم ویلا سامی اینا ...
رفتم در باغ خونه بیشرف ..
با سامی پیاده شدیم تفنگ شکاریمون و برداشتیم رفتیم داخل

نگاهم چرخید سمت کامرانی
سامی تیر هوایی شلیک کرد جیغ همه در اومد و با وحشت پا ب فرار گذاشتن
سامی: کامممممرانی داری جشن عروسسسی میگیری..دعووت نمیکنی حالااااا
زن و مرد جیغ میزن و گریه میکردم تیر تو گلدونی زدم داد زدم: کاااامرررانی بیا بیرون تا کاری ک با طلا کردی با زنت جلو چشمات نکرررردیم
سامی زد تو لوستر و ترکوند: کامررررانی جوووونم ....آقا دومااااد کجاییی گیگیلی ؟
یاد حرفایی طلا افتادم عصبی تر شدم با دادی ک زدم پنجره ها هم لرزیدن
+کجاااااااااییی بیششششششرف منکه مییییبینمتتتت


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati

1398/06/07 15:01

#پارت156

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رفتم سمت سالن باغ دخترا جیغ میزدن تیر هوایی زدم عربده کشیدم: بیندیییید دهنتوووونو ...هییسسسسس صدایی نشنوم
سامی رفت تو اتاقکای سالن بعداز چند مین سوت زد گفت: اوردیمش اوردیمش (سوت ) آق دومادو اوردیمش
قر کمر میداد سود میزد میخوند اوردیمش اوردیمش اومد تو سالن یه مرد تقریبا سی و چهار پنج ساله ولی بینهایت خوش تیپ
با دیدن وحشتش زدم زیرخندع گفتم: نترس شادوماد کاریت نداریم فقط ی صحبت مردونس
با سر اشاره ای ب سامی کردم حلش داد سمت جایی ک ماشین و پارک کرده بودم
پرتش کردیم تو صندوق عقب ماشین سوار شدیم گاز گرفتیم رفتیم پاتوق کوهستاتیمون
بعداز س ساعت رسیدیم سامی رفت در صندوق عقب و باز کرد موهای کامرانی و گرفت کشید بیرون صدای دادش رفت هوا ک با تو دهنی سامی خفه شد مرده ب این گندگی گربه میکرد
پوزخندی زدم با تمسخر گفتم؛ ب قول یکی عر هم بزنی فایده نداره( منظورش نسیم بود)
سامی موهاش و بهم ریخت گفت: گوگولی عمو کاریت نداریم که
محکم حلش دادیم سمت جلو با نگام ب جلو روم ک خورد خشکم زد....

#نسیم

اههههه خبر مرگت آرشام کجایی
الان ساعت12 شبه ک خبری ازشون نیس مانی و ملیسا عصبی هی راه میرفتن باربد عصبی داد زد: د بشینید سرم گیج رفت
مانی چش غرع ای بهش رفت خودشو محکم رو مبل نشست زیرلب غر زد
مانی هم خودشو رو مبل ول کرد نگام رو دانی ک با حالت خیلی غمگینی نگاهش و ب زمین انداخته بود
پاشدم برم سمت اتاقم ک در باز شد و آرشام و سامی و طلا اومدن تو خونه مانی و ملیسا جیغ زدن و پریدن سمت طلا باربد هم با ی جهت پرید سمتشون آرشام نگاهی ب دور کرد ک نگاش افتاد ب من ک همینجوری کنار پلها وایساده بودم سرش و چرخوند سمت سامی یچیزی گفت اومد سمتم رسید بهم وایساد گفت: منم خوبم خداروشکر عع راستی علیک سلام
خندم گرفت گفتم: سلام از کوچیکتراس
ی تای ابروش و انداخت بالا گفت: پس چرا سلام نکردی؟
زبونمو در آوردم گفتم: الان مثلا بزرگی
_بزرگتراز تو ک هستم
+ایششش ب سن نیس ک عشش..عع ینی عنترررم (زدم رو مغزم گفتم) ب اینه ک من بیشتر از تو دارم
خندش گرفت گفت: جون اون داداشت
+ عوع..
با خستگی چشاشو بست بازوشو گرفتم کشیدم سمت اتاقش با حالت عجیبی نگام میکرد ب در اتاقش ک رسیدیم سرم و ب حالت بوس بردم جلو چشاش زد بیرون حالا ب من تو جمع میگی دوستش دارم ک باربد با لبخند نگام کنه همش ب گونش ک رسیدم دندونامو محکم تو گونش فشوردم سفت شدن عضلات پوستش و حس کردم با دستش چنگی زد تو کمرم محکم فشار داد بعداز چند دقیقه سرم و بردم عقب از زیر دستش فرار کردم تا ب خودش بیاد پریدم تو اتاقم و در و قفل کردم

1398/06/07 15:01

صداش و شنیدم ک گفت: میکشمت نسی ...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️?

1398/06/07 15:01

#پارت157

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

تو آشپزخونه ک رسیدم با دیدن گونه آرشام زدم زیر خنده حرصی نگام کرد مانی خندید گفت: بیا بشین ک الان آغا غوله میخورتت
آرشام چش غرع ای بهش رفت نشستم با خنده گفتم: آقا غوله می‌دونه اگر کاری کنه دوبرابر خودش ضربه میخوره
چپکی نگامون کرد و هیچی نگفت سکوتش عجیب بود ?ولی خنده دار
طلا با اینکه خیلی تو خودش بود ولی سعی میکرد بخنده و خوشحال نشون بده خودشو
با اینکه خیلی فضولم ولی تا کسی چیزی نخواد بهم بگه بهش نمیگم چیشده?
والا طرف دوست داشت میگه بهم دیگه اسرار چیه دیگه والا ..
لقمه اولو ک خوردم با حرف طلا پرید تو گلوم
طلا: می‌دونم الان تک تکتون کنجکاوید بدونین چیشده دیروز ب خصوص نسیم ..
با چشای گرد نگاش کردم نیششو باز کرد گفت : روبروییت ب من گفت ک تو ...
بقیش و نگفت چپکی ب آرشام نگاه کردم نیششو باز کرد برام اییی کثیف نیشتو باز می‌کنی حرصی از زیرمیزی محکم کوبیدم تو پاش ک با صدا آخش همه زدن زیرخندع گفتم: فضول داییتع
طلا: دیروز ک رفته بودم خونه ی یکی و برای خریدن ببینم ?...
مانی: ای وای خب!؟
طلا: بهم شربت تعارف کرد اینقدر دلم خواست بدون توجه خوردم بعداز چند دقیقه چشام سیاهی رفت و نفهمیدم ... وقتی....وقعی چشامو باز کردم دیدم کامرانی بیشرف داره...دارع لباساشو در میاره نگاهی ب خودم کردم رو تشکی خوابونده بودتم و هیچ لباسی تنم نیی?
مانی و ملیسا جیغ زدن و زدن رو گونشون « ای وای خب» ?
منم مثل بز زل زده بودم بهش?
طلا : جیغ زدم و اون خندید ...گریه کردم و اون خندید..قدرت بلند شدن نداشتم نتونستم هرکار کردم نتونستم از جام بلند شم با لگدی تو دهلوم زد نفسم رفت ..خواست کاری کنه زدم جایی ک نباید زد ..اینقدر محکم زدم ک از درد نزدیک بود بیهوش شع ..قدرت گرفتن از دردش با هزار بدبختی بلند شدم و فرار کردم از اون خونه لنتی ...
آرشام حرصی زد رو میز ک از ترس مانی و ملیسا جیغ زدن منم دو متر پریدم همزمان ستاییمون چپکی نگاش کردیم خندش گرفت
مانی: روانی
..
رفتیم لب دریا نشستیم مانی و باربد آهنگ میزدن میخوندن گوشی آرشام زنگ خورد بلند شد ازمون دور شد..
نگام خورد ب آرشام عصبی و حرصی بود از طرز نگاش طرز راه رفتنش تند تند نفس می‌کشید و دستشو میکشید رو صورتش یهو برگشت سمتم نگاه خیر شد روم یه حالت عجیبی انگار غم داشت سرش و انداخت پایین رفت ازمون دور شد وا این چه مرگشع
برگشتم سمت بچها ک رو سامی ک کلافه نگاه میکرد ب آرشام تعجب کردم برگشت سمتم گفت: رابطت با آرشام در چ حده؟
یا خدا این چرا اینجوریه : دوستانه
سری تکون داد و هیچی نگفت ینی واقعا دوستانس؟ اره دیگه پس چیه

1398/06/07 15:01

عاشقانس برای همینه دم ب دقیقه می‌زنین همدیگه رو ?قانع شدم پس همون دوستانس والا
شب شده بود ولی آرشام هنوز نیومده بود سامی رفت از ویلا بیرون شایدم رفت پیش آرشام نمی‌دونم والا
دو ساعتی از رفتن سامی می‌گذشت من و مانی و طلا و ملیسا در حال گفتن خاطرهامون بودیم ک با صدا سامی سرمون چرخید سمتش
با صدا نازک زنونه رو ب مانی گفت: وووایی نمی‌دونید ک اونجا یه هیولا دیددددم ( سوسک) ...
مانی جیغ زد افتاد دنبالش همون زدیم زیرخندع نگام افتاد ب آرشام ک داشت نگام میکرد بدون هیچ خنده ای و اون چشای مرموز ک عجیب غم داشتن خندم محو شد دلیل این آشفتگی آرشام منم؟ وا خل شدما چکارش کردم که آشفته شع ...اصلا بدرک اه مخم ترکید بسکع فکر کردم?
##
دو هفته ما ویلا بودیم الان داریم برمیگردیم نزدیک تهرانیم
از اون روز آرشام تو خودش بود ن خیلی حرف میزد ن میخندید اصلا کلا رفته بود رو سایلنت برا همه عجیب بود جز سامی دیوث بیشرف ک از همچی خبر داشت والا دارم از فضولی میترکما کصافتا نمیگن?

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 15:01

#پارت158

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

تو خونه خر میپروندم ک در اتاقم زده شد
+ می توانی وارد شوی
آرشا اومد تو زد زیر خنده گفت: می توانم بنشینم بر روی تخت
خندم گرفت گفتم؛ گمشو بیشور بیا بتمرگ اینجا
اومد کنارم نشست و هیچی نگفت با تعجب نگاش کردم گفتم: های برادر چته خفه خون گرفتی
چپکی نگام کرد گفت: زر نزن بچه بزار تمرکز کنم
پخی زدم زیر خنده گفتم: *** با ر روحی با این تمرکزت ...حالا تمرکز برا چی
ارشا پوفی کرد گفت: شب خاستگار میاد برات?
+ خب؟
با تعجب نگام کرد گفت: خب؟
+ اره دیگه خب پس چی؟
_ تو الان باید جیغ میزدی و میپریدی تو حموم و می‌آمدی در کمد لباسیت یک ساعت فکر میکردی با هزار وسواس یکی و انتخاب میکردی میپری...
+ اییییی ببند ..کی حالشو داره باو یه لباسی می‌پوشم دیگه بعدشم من صبی حموم بودم الان مگه خرم دوباره برم کسی ندونه رئیس جمهور میخواد بیاد والا
_با این طرز فکرت تمام معاملات من و درمورد دخترا ریختی بهم خدالعنتت کنه
زدم زیر خنده
آرشا دستمو گرفت گفت تا ابجی دس ب کار نشده خودمون بجنبیم بهتره پس بریم لباس انتخاب کنیم
لباس مشکی و شلوار مشکیم و برداشتم آرشا با حرص گفت: مگه مراسم تشییه ک مشکی میخوای بپوشی
+ حرف نزن بچه
( دوستان ب موهای کوتاه بلند عکس توجه نکنین موهای نسیم و بلند تصور کنید???)
گردنبند ستش هم برداشتم نگاهی ب ساعت کردم پنج بود رو ب آرشا گفتم: ساعت چند میان خبرمرک دادها??‍♀
آرشا زد زیر خنده گفت: شیش نیم ..من میرم پایین آماده شم
_ نبینمت دیگه
زد تو سرم رفت بیرون الاغ
...
آماده شدم برم پایین مهمونا چند لحظه دیگه میرسن آرتی نیستش کثافت گفت کار داره دستی ب لباسم کشیدم گوشیم و برداشتم رفتم پایین ک مامان با دیدنم لبخندی زد زنگ خونه ب صدا اومد نگامون چرخید روی در تا وارد شن بعداز ی مین اومدن داخل پدر مادرش باهم وارد شدن معلومه ی زوج عاشقن مامان با دست دادن و احوال پرسی کردن پسره هم وارد شد خاک عالم تو سرش من اسمش و حتی نمیدونم
با دیدنش ی لحظه هنگ کردم بابا ایول اون هم مثل من کلا تیپ مشکی زده با دیدنم یه تای ابروشو انداخت بالا ایش مثلا میخواد بگه من ابرو دارم اومد سمتم گل و شیرینی و گرفت سمتم از دستش گرفتم بدون هیچ تشکری با گستاخی زل زدم تو چشاش ..احساس کردم چشاش خندید دستی ب ریشش کشید گفت؛ سلام
یکم ب عقب کشیدم تا بتونه رد شه گفتم: سلام بفرمایید ...
از کنارم رد شد باو نگاش خر داره حالا خر و سگ فرقی ندارن والا چشای مشکی تیله ای درکل زشته?
گل و شیرینی و دادم دست مریم جون خودم رفتم نشستم رو ب روش کنار سهیل ....
یکم ک گذشت احساس کردم گوشی تو دستم لرزید

1398/06/07 15:01

نگاهی بهش کردم آرشام داشت زنگ میزد چشام زد بیرون رد تماس زدم پیامش دادم
« نمیتونم جوابت بدم »
داد« دم در خونتونم بیا دم در»
یا خدا بعداز دو سه هفته یادم کرد نوشتم « نمیتونم بیام»
با خوندن پیام بعدیش از تعجب خشکم زد سرم و آوردم بالا چشام تو چشمای آراد( خاستگاره) قفل شد با پیام بعدی آرشام کلا مخم سوت کشید??

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 15:01

#پارت159

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

پیام داد « میای یا خودم بیام بیارمت بیرون»
وای ینی جدی جدی بیرونه ؟ سرم و آوردم بالا چشمام تو چشمای آراد قفل شد با لرزیدن گوشیم نگام رو متن نوشته شده موند « نمیای ن پس درو باز کن »
زنگ خونه ب صدا در اومد مامان گفت: وای کیه ینی
اومد بره درو باز کنه که سریع از جام پریدم گفتم: با من کار داره...الان میام
دوییدم رفتم دم در آرشام سرش پایین بود با پاش رو زمین ضربه میزد
+چت شده تو چه خبرته ..وقتی می...
سریع سرش و آورد بالا چشاش قرمز بودن عصبی بودنش و کاملا نشون میداد
با حرص و عصبانیت گفت: به به عروس خانم
اخمام رفت توهم اون هیچ حقی نداره من و مسخره میکنه
+ کارت و بگو باید برم
یهو داد زد گفت: کجا بری هان؟ بری ب اون بیشرف بله بدی
چشام بیشتر این بیرون نمی‌زد با تعجب گفتم: کدوم بله این فقط ی خاستگاری سادس
عصبی داد زد: یه خاستگاری ساده دیگه...اون مرتیکه غلط کرده اومده خاستگاریت
ینی چی منم عصبی داد زدم: بتوچه ..چرا اینجوری می‌کنی !
نشست کنار ماشینش سرش هم گرفت تو دستاش خشکم زد رفتم کنارش رو زانوهام نشستم با بهت گفتم: آرشام این کارات ینی چی الان؟
سرش و چرخوند سمتم گفت: برو بگو همین الان برن
اوف باز دستور داد اخمام رفت تو هم ک آروم زمزمه کرد : جون آرشام بگو برن
+چرا؟ چرا باید بگم برن؟
داد زد :ینی نمیفهمی؟؟ دوسسست دارم لعنتی دیووونم نکن
دهنم باز موند با بهت گفتم: تو چی؟ تو من و دوست داری؟مگه نگفتی دوست داشتنت مثل بچها؟
_دروغ گفتم
خواستم جوابش بدم ک صدای مامان از تو آیفون پیچید: نسیم خیرندیده الان دوساعته داری چکار می‌کنی ابروم رفتت بیا تو ببینم
خواستم بلند شم ک آرشام مچ دستمو گرفت گفت: تا نیم ساعت دیگه باید بیرون رفتنشونو ببینم
چش غرع ای بهش رفتم ک فشاری رو مچ دستم داد دستمو کشیدم بیرون گفتم: تا ببینم چی میشه
اینبار اون چش غرع ای بهم رفت رفتم سمت در موقع درو خواستم ببندم از جاش بلند شد تکیه داد ب ماشینش چشمکی زد سریع درو بستم دستمو گذاشتم رو سرم (چیه فک کردن الان میگم رو قلبم ک تند تند میزد ن ازین سوسول بازیا خبری نیس??) دوییدم سمت خونه درو سریع باز کردم پریدم تو خونه ک یهو همجا ساکت شد سرم و بشدت آوردم بالا ایی گردنم شکست با دیدن چشای گرد شده مهمونا با خجالت صاف شدم نیشمو باز کردم دستی ب گردنم کشیدم گفتم: ببخشید سریع رفتم نشستم سر جام همه زدن زیر خنده الا مامان ک با حرص نگام میکرد و خط و نشون میکشید ?
با هر بدبختی بود بابا رو راضی کردم ک نیازی به حرف زدن نیس اگ خوشم اومد میزارم برا بعد حرفامونو
...
خودمو پرت کردم رو تخت ب حرفا

1398/06/07 15:01

آرشام فکر کردم ینی واقعا دوستم داره؟ ایی اینکه چیز جدیدی نیست همه منو دوست دارن مگه نه??
زدم تو سر خودم غر زدم : بیشور یکم فقط یکم جدی باش والا *** خواهرم
با کلی جنگوجال خواب رفتم ...
با صدا گوشیم یکی از چشامو باز کردم از رو زمین برش داشتم بدون نگاه کردن جواب دادم
+ هوووم
طرف: خواب بودی
+ پ ن پ درحال دنس بودم شما؟
_جوون دنس ..عشقتم
+عشق من خر مش محمدرضا خدابیامرز بود ..
زد زیر خنده ک چشام تا ته باز شد بچرخم ک افتادم رو زمین
جیغم رفت هوا سیخ نشستم نگاهی ب گوشی کردم ک.....


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

دوستان قشنگم امیدوارم لذت ببرید♥️?

1398/06/07 15:01

#پارت160

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

جیغم رفت هوا سیخ نشستم نگاهی ب گوشی کردم اسم ازرائیل زبون درازی میکرد بهم حرصی گفتم : مرض داری عنتل این موقع صب زنگ زدی?

آرشام خندید گفت: دوست دارم ب عشقم زنگ زدم ب توچه
دهنم باز موند یا خدا این مخش اتصالی کرده??
_اماده شو مگه نباید بری دانشگاه
+ هییییع ای وای خاک تو سرت چرا زودتر نگفتی?
زد زیرخندع گفت: خودم میام دنبالت پس تا نیم ساعت دیگه آماده شو
+ اووو قراره برم دنبال تکی
_ب تکی خودم گفتم بره تو کار داری
حرفی برا گفتن نداشتم ی اوکی گفتم با بهت و گیجی از جام بلند شدم خودمو شوت کردم تو دسشویی
...
لباسامو پوشیدم آرایش همیشگی و هم کردم کیفمو برداشتم رفتم پایین صدا مامان و بابا و سهیل از تو آشپزخونه میومد آروم رفتم سمتشون یهو پریدم تو آشپزخونه بلند گفتم: سسسسلام اهل خانع?
بابا لقمه پرید تو گلوش سهیل از ترس پرید و ی فوش داد مامان جیغ زد از جاش پرید دلمو گرفته بودم و می‌خندیدم اییییی دلم درد گرفت بابا هم خندید مامان و سهیل هی فوشم دادن هی فوشم دادن ?
بدون توجه بهشون نشستم ک سهیل گفت: چیه تحویل نمیگیری
سرم و آوردم بالا با دهن پر گفتم: وا مگه سفارشت داده بودیم ک تحویلت بگیرم بوزینه
سهیل دهنش و باز کرد جوابمو بده ک با صدا گوشیم دهنش و بست نگاهی بهش انداختم اسم ازراییل و ک دیدم از جام پریدم یه لحظه مات حرکتم شدم من الان بخاطر آرشام اینجوری از جا پریدم??
با خودم درگیر بودم ک با پس سری سهیل ب خودم اومدم جیغی زدم گونه بابا بوسیدم ماچ محکمی هم از مامان خوردم ک صدای اعتراضش بلند شد ی پس سری محکم هم زدم تو سر سهیل دوییدم سمت در کفشامو پوشیدم رفتم بیرون خرامان خرامان??
آرشام بیشرف با ماشین کمریش اومده سوار ماشین شدم برگشت سمتم گفت: سلام خانوم
+ اییی ‌....
زد زیرخندع گفت: باشه باشه فهمیدم
برگشتم سمتش گفتم: جون من دوستم داری یا اوسکولم کردی?
خندید گفت: بنظر خودت
+ اوسکولم کردی
بلند زد زیرخندع گفت: ن خانومی جدی جدی دوست دارم
+اونکع وظیفته
_ برم دانشگاه؟
+پ ن پ برو ورزشگاه ..اینبار غیبت کنم سعید شوتم می‌کنه
_ سعید غلط کردع مگه من میزارم
قند تو دلم آب شد نیشمو براش باز کردم لبخند قشنگی تحویلم داد
کنار دانشگاه پارک کرد گفت: کلاست ساعت چند تموم میشه؟
+ با تکی برمیگردم
چپ چپ نگام کرد گفت: ساعت چند
+ ایشششش پنج ?
پریدم پایین چشمکی زد گفت پنج اینجام
باشع ای گفتم درو بستم رفتم سمت دانشگاه با دیدن حیاط خلوت زدم تو سرم جیغی زدم بدو رفتم سمت کلاس بدون توجه درو بشدت باز کردم چشامو بستم گفتم: استادددد تقسیر من نبود تفسیر

1398/06/07 15:02

آرشام خوناشام بوووود
یهو صدا ترکیدن خنده جمعی اومد چشامو سریع باز کردم ک...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 15:02

#پارت161

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

چشامو سریع باز کردم ک سعید و در حال خنده می‌دیم سری تکون داد گفت: چون اول ساله میبخشمت خانم رضایی

نیشمو باز کردم گفتم؛ مرسی اسسسسستاد ..

نشستم سر جام تا آخر کلاس هی تیکه میپروندم ک سعید عصبی نگام کرد گفت: خانم رضایی جلسه بعد تمام درس امروز و جلسه بعد رو کنفرانس باید بدید
+باشد اسسستاد ...

کیفشو گرفت تو دستش خواست از کلاس بره بیرون گفتم: راستی اسسسسستاد

حرصی برگشت سمتم نیشمو باز کردم گفتم: عیدتون مبارک

خندش گرفت ولی جلو خودش گرفت
گفت: ممنون

از در رفت بیرون جیغ زدم : نوش جوووونت

همه بچها زدن زیر خنده با تکی رفتیم بیرون ک یهو پرید رو سرم گفت: کثافت بیشور آرشام چکارت داشت
ای خاک تو سرت آرشام حالا من ب این بز کوهی چی بگم !
شونه ای بالا انداختم گفتم: هنوز هیچی چطور
چشاشو ریز کرد گفت: هنوز؟
ای خاک گاف دادم نیشمو باز کردم سری تکون دادم جیغی زد گفت: بگو بگو بگو
+بجون خودم نمی‌دونم امروز بعداز کلاس میریم باهام حرف بزنیم
سری تکون داد گفت: باشه باشه باشششششه
پوکر نگاش کردم گفتم: وات د هانی؟ چه مرگته خانی( خر)
چپکی نگام کرد یهو با هیجان گفت : ووووایی از پانی خبری داری؟
+ دیروز پیشش بودم چطور ؟
_میخواد بره خارج بعملع ( عمل کنه)
با بهت گفتم؛ جووون من؟
خوشحال گفت: جون عمت والا
پریدیم بالا پایین جیغ زدیم بالاخره راضی شد بره عمل
کلاس بعدی با استاد خشیمانی داشتیم ساعت دو ظهر بود ک رفتم بوفه از خستگی رو ب جنون بودم یک ساعت با بچها تو حیاط نشستیم هررررچی فکر کردم ک*و*ن(?)کلاس بعد و نداشتم تک زدم ب آرشام تا اون بزنگه والا منکه شارژ مفت ندارم??
زنگ زد گفتم بیاد دنبالم ?
از بچها خدافظی کردم رفتم سمت در دانشگاه بعداز رب ساعت خر پروندن و تیکه شنیدن از الافان محل ماشین آرشام جلو پاک زد رو ترمز
پریدم تو ماشین گفتم: بریم

لبخندی زد گفت: علیک سلام منم خوبم بله بابا مامان همه خوبن

زدم زیرخندع گفتم: گمشو برو

جلو رستوران شیک پارک کرد باهم پیاده شدیم رفتیم داخل نگام دور تا دور رستوران چرخید خیلی شیک و لاکچریه
رفتیم طبقه بالا روی پشت بوم ک گل کاشته بود دور تا دور روی صندلی و میز طرح بشکه چوبی نشستیم اینقدر خاص و قشنگ بود ک با ذوق نشستم رو صندلی آرشام نشست روی روم گفت؛ قشنگع؟

+عاااالیه باو

_قابلتو نداره

دهنم باز موند: نه باباااااا مال توعه؟
چشمکی زد
+ ایووولا دمت گرم

بعداز سفارش غذا آرشام شروع کرد ب حرف زدن با هر کلمه حرفش دهن من باز و باز تر میشد

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 15:02

#پارت162

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

آرشام : ببین نسیم ما میتونیم بهترین باشیم کنار همدیگه ..حس من عجیبه نسبت ب تو دوست دارم اون حس هم توهم نسبت ب من پیدا کنی ..بیا ب هم دیگه این فرصت و زدیم کنار هم باشیم ...میفهمی ک وی میگم

عصبی گفتم :الان داری پیشنهاد رل زدن میدی?

اون هم عصبی دستی تو موهاش کشید گفت: من گفتم مثل این بچه ریقوها (قصد توهین ندارم آرشام بی ادبه?) رل بزنیم؟ ...میگم بیا این حس و دوتایی تجربه کنیم ..حسم ب تو عشق نیست چون واقعا عشق ی چیز مضخرفیه ولی ..هوف نمی‌دونم...دوست ندارم با یکی دیگه ازدواج کنی این و میفهمی؟

+ن?حست عشق نیست خوشبختانه...
آرشام دستی ب صورتش کشید سرش و انداخت پایین مشغول غذا خوردن شد ینی من باید این فرصت و ب آرشام بدم؟ با بی‌میلی ب غذا نگاه کردم فکرم درگیر شد اوف با زنگ گوشیم گوشیمو از کیفم در آوردم باباعه گفت برم خونه مثل اینکه خاله اومده خونمون میخواد من و ببینه از جام بلند شدم آرشام هم بدون حرف از جاش بلند شد منتظر شد من برم رفتم سمت صندق تا حساب کنم ک دستم کشیده شد نگاهی ب مچ دستم ک توی دست آرشام اسیر شده بود انداختم بی حرف دنبالش کشیده شدم در و باز کرد دستمو ول کرد منتظر شد سوار شم تا سوار شدم درو بست ماشین و دور زد سوار شد ایول بابا جنتلممممممممن بابا رومانتیک
با روشن کردن ماشین صدای آهنگ لایک بی کلام بلند شد حس آرامش میداد ب آدم
جلو در خونه نگه داشت پیاده شدم با یه ممنون و خدافظی ازش فاصله گرفتم ....

یه هفته از اون ماجرا میگذره و ن من از آرشام خبری دارم ن اون امروز قراره برم عمارت ساکمو ک دراز هرت پرتام بود انداختم رو کولم از مامان و بابا خدافظی کردم سوار ماشین قشنگم شدم رفتم سمت عمارت
پست چراغ قرمز وایساده بودم ک ی ماشین خیلی کلاس بالا کنارم ایستاده نگاهی بهش کردم ک از شیشه ی دودیش چیزی مشخص نمیشد داخل ماشین بی توجه برگشتم سمت جلو ک با صدای یکی میخکوب شدم
طرف ؛سلام خانم رضایی

برگشتم سمت ماشین ک با دیدن آراد سری تکون دادم گفتم: سلام
پوزخندی زد ک همون لحظه چراغ سبز شد پاشو تا ته گذاشت رو گاز و شوت شد
جیغ زدم: مرررض مرتیکه روان پریش واسه من پوزخند میزنه دماغ عقابی?

با عصابی داغون حرکت کردم ک یهو ی ماشین پزویی بسرعت پیچید جلوم زدم رو ترمز سه تا پسر جیگل میگل مامانی از ماشین پیاده شدن با اون لبخند چندششون اومدن سمتم چشامو بستم تا یکم آرامش پیدا کنم نزنم سرویسشون کنم با تقی ک ب شیشه خورد چشامو باز کردم نگاهی بهشون انداختم خیابون خیلی خیلی خلوته ساعت دو ظهره پیاده شدم گفتم: فرمایش؟
یکیشون با صدا مضخرفش گفت:

1398/06/07 15:02

جووون بخورمت ..بیا مهمون بـ ...
با تو دهنی ک بهش زدم خفه شد دوتا دوستاش عصبی اومدن سمتم ک جیغی زدم و افتادم ب جونشون از همه فن هایی ک از دوران بچگی بابام فرستاده بودتم استفاده کردم
سه تاشونو تا تونستم زدم دیگه کم مونده بود بیهوش شن ک پا گذاشتم رو سینه اونی ک گه خورده بود با عصبانیت گفتم: بگو گه خووووردم!
با ترس گفت: گه خوردم
محکم کوبیدم تو بازوش با پام ک ناله کرد گفتم: نوش جونت ...بار اخرتون باشه ک تو خیابون خلوت جلو ی خانوم و میگیرد فهمیدید؟
آخرین لگد هم زدم رفتم سمت ماشین شوت کردم سمت عمارت...


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️

1398/06/07 15:02