#پارت148
من??و??تو باهم زیر بارون☔
رفتم سمت ویلا با دیدن سگ سیاه بزززرگی چشام زد بیرون نگام افتاد به دهن بازش ک از زبونش آب دهنش میریخت پایین خشکم زده بود که با اومدن ی قدم جلو از ترس جیغی زدم پا ب فرار گذاشتم نمیدونم پام گیر کرد ب چی ک خوردم زمین صداها دوباره تکرار شدن «میییترررسم ازششش.. ججججیغ...ازم دورش کن تورو خددددا ..نهههههههه» با وحشت برگشتم سمتش ک خواست حمله کنه سمتم با صدای سوتی سرجاش متوقف شد یه پسر جوان بدو اومد سمتش قلادش و گرفت یکم سرو صورتش و نوازش کرد شرمنده برگشت سمتم گفت؛ متاسفم خانم ...
با لنکت پرسیدم؛ این سگ مال شماس؟ صاحب اصلیش شمایین؟
سری تکون داد گفت آره مال منه
پس اشتباه کردم این اون سگ نیس با حرف پسره زد دوباره شک افتاد تو جونم
«نمیدونم لوکی چرا حمله کرد بهتون آخه ن بازی گوشه و ن تا خودم بهش اشاره نکنم سمت کسی نمیره»
لب زدم: حتی سگش هم میخواد ازم انتقام بگیره
با تعجب نگام کرد گفت:چیزی گفتین؟ ای وای بزارید کمکتون کنم
نگاهی به خودم کردم ک نشسته بودم رو زمین بدون توجه ب دست پسره بلند شدم ک باز این زشته واق واق کرد شیطونه میگه همچین بزنمش ...اوف من چرا اون موقع نزدمش؟ اهههه یادم رفت یاد دارم فنون رزمی و ??♀
بدون توجه ب پسره راهمو سمت ویلا کج کردم ی راست رفتم بالا ب خودم فوش دادم ک چرا اتاق جدا برنداشتم
بی توجه ب طلا ک با دیدنم تعجب کرده بود خواست چیزی بگه رفتم سمت حموم فعلا یه دوش سر حالم میکنه
##
+آرشا میگم خوبم عع
آرشا:پس چرا صدات میلرزه ..اصلا چرا ما نیاییم عید شمال
+دیونه شدی الان حرکت کنین تو این شلوغی و ترافیک دو هفته بعداز عید میرسین اینجا?
صدای کلافه ارشا تو صدای حرصی باربد گم شد:د کجایین خیر ندیدهاااا غذا یخ کرد باید بدیم این *** بخورتشووون ها ...د گمیشد بیایید
خندم گرفت از آرشا خدافظی کردم تاپ شلوارکمو با لباس بلند ساحلیم عوض کردم یه شال آزادانه گذاشتم رو سرم رفتم پایین بچها کنار من بودن با دیدنم دانی گفت: اییییییی مارو یک ساعت حیرون کردی ک تیپ ب این زشتی بزنی ..همه جوره زشتی ..ایییی با اون چشای بی روحت?...دخ....
با پس سری ک از آرشام خورد خفه شد سامی گفت: عجله کنید بریم ک صب میشه الان ..
نگاهی به ساعت کردم حق داش ساعت دوازده بود رفتیم بیرون نزدیک دریا زیرانداز انداختیم نشستیم ...
طلا و سامی و مانی هی تو سر کله دانی میزدن اون همه با حرص هی جیغ و داد میکرد مرده بودیم از خنده نگام چرخید روی آرشام ک با دیدن نگاه خیرش بهم تعجب کردم ک سرش و انداخت پایین منم خودمو مشغول غذا خوردن کردم
غدامون ک تموم شد بچها
1398/06/07 14:58