#نهال_94
هزاران بار گوشیم زنگ خورد و اس ام اس اومد
ولی جواب نداد....
سایلنت کردم و زدمش توشارژ...
خودمو توحموم انداختم ...
دوش اب داغو باز کردم...دونه دونه لباسامو از تنم خارج کردم...
میخواستم تنمو از گناه بشورم...سیاه بخت شدم....
همه امیدام یک دفعه روی سرم اوار شد
کل بدنم رو نه یک بار نه دو بار چندین بار با صابون شستم
هق هقم فضای حموم رو پر کرده بود...
نگاهم به تاید افتاد...سریع برداشتمش و تو مشتم ریختم
به بدنم میکشیدم و هق میزدم....
پوست بدنم میسوخت و قرمز شده بود....
سریع دوشو روی خودم گرفتم و به کفایی که روی زمین میریخت نگاه کردم....
اروم لب زدم
برید....گناه منم باخودتون ببرید...بی عفتیه منم ببرید....
از حموم بیرون اومدم...نفس عمیقی کشیدم که صدای پچ پچ بابا و مامان به گوشم خورد...
بابا_جدی میگی؟
مامان_اره بابا...خود روشا اومد بالا دعوتمون کرد شب بریم پایین ... باید هرچه زودتر عروسی کنن
بابا_اقاجون اگر بفهمه خون به پا میکنه...
هوووف اینا داشتن درباره رادین و بارداریه روشا می گفتن....
میخواستم دیگه بهش فکرنکنم...شبم نمیرم پایین...
باید مامانو یه جوری بپیجونم...
لباس خواب صورتی سرهممو تنم کردم
موهام رو سشوار کشیدم...لاک صورتی هم به ناخن دست و پام زدم...
گوشیم رو برداشتم....بدون خوندن پیام ها همرو پاک کردم...
شماره رادینم اسمشو از شاهزاده من به پسر عمو تغییر دادم....
از اتاقم بیرون رفتم و روی کاناپه لم دادم...
شبکه های ماهواره رو بالا پایین کردم که صدای مامان مثل آژیر خطر توگوشم پیچید...
مامان_به به....تر گل ورگلم کردی که دخترم
پاشو که شب جشن داریم...
قدم نو رسیده توراه داریم
کلافه گفتم
من نمیام...خودمم میدونم چه خبره...صبح من و دایان فهمیدیم...
وای خیلی سرم درد میکنه مامان...میشه یک مسکن بهم بدی...
مامان بی توجه به بقیه حرفام سریع کنارم نشست و گفت
چی شده عزیزم...چرا سرت درد میکنه
حالت خوبه؟
از روزی که سکته کرده بودم خیلی بهم اهمیت میداد و نگرانیش بیشتر شده بود...
مامان_میخوای من بمونم خونه پیشت ؟
نهال_نه مامان جان...زیاد که فاصله نیست
شما چند تا پله میری پایین همین...
1398/05/16 21:45