The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

من زود رنجـم....غصه میخورم فقط
باشه عشقم...دیگه می برم ازت
سازش کردم ....با هرسختی ...
خواهش کردم...اما رفتــی!

با تموم شدن اهنگ دستمو روی قلبم کوبیدم و با صدای پر ازبغض دادی خاموش که ندای درونم بشنوه گفتم

فراموشش کن....قلب لعنتی اون وخاطراه هاشو بنداز بیرون....
منم ادمم...احساس دارم....عاشقممم...

چجوری بهترین رفیقم و برادرم رو کنار عشقم ببینم...
چطوری دست تو دست هم ببینمشون...
کاش جرات داشتم تا برم داد بزنم و بگم مال منه....


@PeranSs_KO

1398/05/17 23:54

#نهال_110

اروم خم شدم تا صدای ریزشو بشنوم که با تقه ای به در اتاق سریع از بالکن بیرون رفتم

اشکای زیر چشمام رو پس زدم....

در اتاق بازشد و مامان اومد تو...
مامان_نهال مامان کامل فکراتو کردی‌؟
هنوز وقت برای ازدواج کردن زیاد داریا....نمیخوام فکرنکرده تصمیم عجولانه ای بگیری...ولی پسر خوب هم کمه...
دایان خیلی پسر خوبیه...
بابات خیلی دوست داشت رادین دامادش بشه...

باشنیدن جمله دلم هری پایین ریخت و صد هزار بار تو گوشم زمزمه شد....

دیگه هیچی از حرفای مامان رو نفهمیدم
فقط برگشتم به گذشته...به گذشته شیرین...
داشتن رادین...خنده هاش....ناراحتیاش...
بوسه هاش...چشماش...چشماش...چشماشـ...

مامان_نهال کجایی....

نهال_هیـجا...ببخشید یک لحظه رفتم توفکر!
جانم

مامان_شنیدی چی گفتم ؟

گیج لب زدم اره...

مامان_باشه عزیزم...پس بیا بیرون که انتخاب کنی ...چون نامزدیه شما شب قبل عروسیه رادینه...حسابی کار داریم
امروز یک شنبست
شنبه هفته دیگه عروسی رادین توباغ پدربزرگه
جمعه هم نامزدیته....
خیلی وقت کمه...بدو بیا دخترم

با دهن باز به حرفای مامان گوش میدادم
چی میگه...چی انتخاب کنیم....
وای کاش میذاشت بگم باید فکر کنم...
بذارن چند روز دیگه تصمیم بگیرم...اه گندت بزنن نهال که همش مصیبتی

*...*...***...***...***

مامان گوشی رو قطع کرد و به سمتم اومد
مامان_برات وقت ارایشگاه گرفتم...ساعت 12حتما باید اونجا باشی
کاراتو بکنیا روز قبلش...پشت گوشت نندازیا....
دیگه داری خانوم یک خونه میشی...

نهال_اه باشه بابا...باشهههه...

مامان با بهت بهم نگاه کرد ولی بدون این که حرف دیگه ای بزنم وارد اتاقم شدم


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:54

#نهال_111


امروز روز مرگم بود....بدتر از روز مرگم داریم؟
نه...ولی چرا...داریم...بدتر از روز مرگ داریم...
روزی که زیباترین لباس رو میپوشی...لباس بخت....ولی به خونه خوشی و بخت نمیری...

حلقه دستت میکنن ولی صاحب اون حلقه مالک قلب و روحت نیست...بلکه عزرائیل ازراه رسیده ای هستش تا جونت رو ذره ذره بگیره...

با صدای ارایشگر قلبم وایستاد و دوباره شروع به زدن کرد...

ارایشگر_عروس خوشگل میتونی خودت رو ببینی

اروم چشمامو باز کردم که چشمم به لباس بلند یاسیم افتادکه تنم رو چقدر قشنگ قاب گرفته بود...

موهای بلندم که خیلی زیبا شینیون شده بود و تره ای از موهام تو پیشونیم ریخته بود....

ارایش لایت با تن یاسی به صورتم رنگ و روی تازه ای داده بود....

ولی رادین موهای ساده دوست داشت...رادین رژ لب قرمز دوست داشت...رادین از خط چشم متنفر بود....

اما اونی که مالک جسمم میشه رادین نیست...داماد بابام رادین نیست....

قلبم هری ریخت....قطره اشکم روی گونه ام ریخت که با جیغ و دست اطرافم از فکر بیرون اومدم

ارایشگر_عروس که گریه نمیکنه...

تا اخر شب هیچی حس نکردم و فقط مثل یک عروسک کوکی همه جا خاک کشیده شدم و نامزد دایان معرفی شدم....

با بوسیده شدن استخوان تره قوه ام نفسم بالا نیومد....
روی صندلی نشستم و به مامان اشاره کردم بیاد پیشم ...

مامان_جانم مامان

نهال_مامان میشه کمکم کنی برم تواتاقم...
کسی نیاد تواتاق حتی دایان....
لطفا سوال نکن...

اروم به طرف اتاقم رفتم و در اتاقمو از داخل قفل کردم

لعنت به امشب...لعنت به این لباس و ارایش که نمیذاره راحت باشم....

امشب رادین نبود....چرا نیومد...
باورکنم که دوستم داره؟ باورکنم که طاقت دیدنم کنار دایان رو نداشت

با زنگ گوشیم به سمتش رفتم که با شماره ناشناس بی حوصله رد کردم
ولی دست بردار نبود و باز زنگ زد...

کلافه وصل کردم
نهال_بله
رادین_مبارک باشه....خوشبخت بشی...
امیدوارم که هیچوقت از اشتباهت پیشمون نشی....پرنسسـش....
ببخشید که نمیتونم بگم پرنسسم...ببخشید که نمیتونم بگم شیشه عمرم....
چون دیگه جون ندارم...فقط و فقط مثل یک مرده متحرک زندگی میکنم....
نهال....

هیچی نگفتم و اشکام بیصدا روی گونه هام درحال حرکت بود...
رادین_نهااال....

با دادش اروم لب زدم
جانم...

1398/05/17 23:54

رادین_نکن...باقلبم بازی نکن...حداقل بزار به امید دیدنت زنده باشم...
هرچندمال من نیستی...ولی دست بهترین فرد زندگیمی...اگر بلایی سرت اورد بخداوندی خدا دستشو قلم میکنم....
ازاین به بعد مثل داداش پشتتم...

جیغ خفه ای زدم و هقی زدم

رادین_دوستت دارم!


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:54

#نهال_112


روی تخت افتادم و مثل جنین توخودم جمع شدم و گریه کردم
از این شب نحس متنفرم...هیچ وقت این شب نفرت انگیز رو فراموش نمیکنم....
من رادینو میخوام....فقط رادین...

خدا چرا صدامو نمیشنوی...
چراااا....خدایا...

تقه ای به در اتاق خورد که متوجه وضعیتم شدم....
سریع به خودم تواینه نگاه کردم...
چشمام قرمز بود ولی ارایشم بهم نریخته بود...خوبیه ارایش ضد آب همینه....

اشکای روی گونه ام رو پس زدم...
اروم در اتاق رو باز کردم که دایان وارد شد و بدون هیچ حرفی بهم خیره شد...

نمیتونستم کلمه ای حرف بزنم...چون بغضم میترکید....دلم برای دایان میسوخت...اون چه گناهی کرده بود....

بی حرف به سمت بالکنم رفتم و روی تک صندلیش نشستم....
به اسمون تاریک خیره شدم....خدایا کاش امشب جون منو میگرفتی....

چشمامو روی هم گذاشتم که صدای دایان کنارگوشم لرزی به تنم انداخت....

دایان_حس و حال عاشقیو درک میکنم...

با ترس بهش خیره شدم که لبخندی زد که زهر تر از زهرمار بود ...

دایان_چند سال پیش عاشق یک ادم اشتباهی شدم و الان....

اب دهنم رو قورت دادم
نهال_من فقط ناراحتم....از جداشدن از پدر و مادرم میترسم...از مستقل زندگی کردن میترسم...همین...

دایان_امیدوارم همینطور باشه...
نهال یک قولی بهم بده...قول بده تنهام نزاری...

نه نه....نمیخوام همچین قولی بدم...

دایان_قول بده که بی خبر نمیذاری بری...قول بده که کنارم میمونی....حتـی اگر روزی ازم دل بریدی کاملا تنهام نذار...نهال

ترجیح میدم هیچ حرفی نزنم....
حتی امشب دایان هم خوشحال نیست....

دستمو گرفت و بوسه ای اروم روش زد....

دایان_دوستت دارم...خیلی زیاد...
نهال....
.....فقط دوست دارم باهام مثل یک معشوقه رفتار کنی....ازهرچیزی که هراس داری...هرچیزی که ناراحتت میکنه...
بزارشون کنار و دلتو به دلم بده

یادت نره که اندازه ادمای کره زمین دوستت دارم....


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:54

#نهال_113


دوست داشتم امشب مطابق میل رادین ارایش کنم...لباس بپوشم...امشب عروسیه عشقم بود....
عروسیه رادینم....امشب با روشا رسما زن و شوهر میشن....امشب عقد میکنن...

کاش من و دایان هم عقد دائم می کردیم تا دیگه دلم بی قراری نکنه...دیگه راه فرار برام باقی نمونه....

لباس ابی پفی بلندی پوشیدم....لباس مدل پرنسسی...
با یخه برگشته و آستین های حریر ابی....
پر از پولک و منجوق و سنگ های براق....

موهام رو فر درشت کردم و باز دورم ریختم...
سایه ابی و ریمل و کرم و رژ لب قرمز....
کفش ست لباسم رو پام کردم

یک تل ابی ازجنس لباس روی سرم گذاشتم و جلوی موهام رو توصورتم ریختم....

عطر مورد علاقه عشقم(رادین) به خودم زدم
چرخی دور خودم زدم

اره شادم...خیلی شادم....امشب شب عروسی و شادیه...شب عروسی عشقم با دخترعمه ام....

بغض به گلوم حجوم اورد که با کشیدن نفس عمیق فرو بردمش...

اروم از پله ها پایین رفتم که دایان بادیدنم سریع بغلم کرد و بوسه ای روی گونه ام کاشت....

دایان_واقعا پرنسسی....

*...*...***...***...***

زن عمو کلافه برای چندمین بار شماره رادین رو گرفت....بازهم بی جوابی...
منم داشتم نگران میشدم...نکنه براش اتفاقی افتاده....

روشا با اژانس اومده بود باغ و بی قرار تو اتاق نشسته بود...
همه مهمونا پچ پچ کردناشون شروع شده بود...داماد مجلس نه خودش عروس رو اورده بود حتی از خودشم خبری نبود....

دایان و عمو میخواستن برن دنبالش که با صدای جیغ و سوت کنجکاو سرکی به سمت ورودی کشیدم

رادین با ماشین عروس وارد شد و پشت سرش دیجی اورده بود با تویوتا هایلوکس

لبخندی از جنس غم روی لبم نشست

زن عمو درگوش رادین چیزی گفت و به سمت اتاقی که روشا داخلش نشسته بود فرستادش....

عاقد دفترشو اماده کرد و رادین دست تو دست روشا وارد جمع شدن

لبخند روشا جگرم رو اتیش میزد....
قرار بود این مجلس من و رادین باشه اما....

دستی توگودیه کمرم نشست و به خودش فشارم داد
سرمو روی سینه دایان گذاشتم و اه عمیقی کشیدم....

رادین نگاهش به من و دایان خیره شد....
خشم توعمق چشماش شعله کشید....

رادین_قبل از جاری شدن خطبه عقد یک سورپرایز برای بانوی مجلس،خانوم مجلس،عروس زیبام،روشا دارم....
اول این سورپرایزم رو به رخ همه مهمونا بکشم و بعد میریم برای ادامه مجلس

جیغ و سوت مهمونا بلند شده بود که دیجی به سکوت دعوتشون کرد
شروع کرد به پخش کردن اهنگ شادی

1398/05/17 23:55

#نهال_114

فیلم پلی شد و تصویری از روشا و رادین روی پرده رفت

تصویر فیلم عریان روشا و رادین که بدنشون بارنگی شدن پوشیده بودن ولی صداهای واضحشون حاکی از رابطه عطشین بینشون داشت....

فیلم استوپ شد و صدای رادین بلندشد

رادین_این فیلمیه که به من نشون دادن و بِالاجبار ازمن خواستن تا با دختر عمم به خاطر تعرض بهش ازدواج کنم....به من گفتن مست کردم و ناخواسته بی عفتش کردم

الان روشا بارداره و یقینا من پدر اون بچم....
این مستندات کلیپ اول

از جلوی پرده کناررفت و فیلم بعدی پلی شد
در اتاق باز شد و روشا وارد اتاق شد پشت سرش رادین با قیافه و رفتار عادی وارد شد که از پشت در کسی بیرون پرید و چیزی به سر رادین کوبید

فریاد رادین بین جیغ روشا گم شد
فیلم استوپ شد و روی چهره مرد قد بلندی که به رادین اسیب رسوند زوم شد

باورم نمیشد...اون باراد بود....پسر خاله من...
ناباور به رادین چشم دوختم که اونم خیره به من بود

فیلم باز پلی شد ...رادین رو به سمت گوشه اتاق کشیدن
باراد با روشا روی تخت رفتن و باهم معاشقه کردن

جیغ خفه ای کشیدم که فیلم استوپ شد...

رادین_با چهار تا فتوشاپ و صحنه بازی گناه کبیره خودشون رو انداختن گردن من
من اون شب فقط تواون مجلس کاری برای کمک به دختر عمه ام رفته بودم که ادعا می کرد شریکش داره سرش کلاه میذاره و اذیتش میکنه...

این هم جواب ازمایش DNAمن و بچه توشکم عروس مجلسه...
این بچه فرزند باراده....

پشت حرفش باراد از تو تویوتا با قیافه بهم ریخته ای پایین اومد

شرمنده نگاهی به رادین کرد و اروم زانو زد

باراد_ببخشید ...من ...من برای بدست اوردن نهال با روشا همکاری کردم...
روشا هم عاشق توبود....

بابا به سمت باراد حمله کرد و مشتشو توصورت باراد کوبید...

بابا_مردتیکه عوضی اراجیف بهم نباف

با ترس و بهت به جمع بهم ریخته رو به روم نگاه می کردم
روشا و عمه گریه می کردن
رادین به سمتم اومد ...
نگران صاف ایستادم که مچ دستمو چسبید و به حلقه نشون تو دستم اشاره کرد

رادین_خوشبخت بشی عشقم...

1398/05/17 23:55

#نهال_115


اروم خم شد و پیشونیم رو بوسید
رادین _قرار بود یک روزی جشن و سروری به پا کنم بیا و ببین
میخواستم همه انگشت به دهن بمونن...
میخواستم عروسمو ازپشت این در با ذوق و شوق بیارمش اینجا

میخواستم با ملکه زندگیم این وسط دست تو دست باهم برقصیم
میخواستم بانوی خونه و زندگیم
بانوی این جمع ....پرنسس دنیام تو باشی...

پرنسس من....حالا که شاهزاده دیگه ای انتخاب کردی خوشبخت بشی

عقب گرد کرد و به سمت خروجی رفت
اشکام روی صورتم میریخت و به رفتن مرد وفا دارم خیره شده بودم

برخی چشما پر ازبهت و تعجب
برخی از حرفای رادین به اشک دراومده بود....

دل خودم که بازار خونین بود از تکه های این عشق....

تو چند قدمیه در ایستاد....
چرخید و نگاهم غرق نگاهش شد...

رادین_دوستت دارم نهال...دوستت دارم زندگیم
ولی اشتباه نکن..من زیاد دوستت ندارم...
من یدونه دوستت دارم
ولی به بزرگی خورشید و ماه که تَکن تو کل جهان...
تو تک دردونه من و دنیامی...توخورشید و ماه منی...بودی،هستی،ولی.....

بغضم ترکید و اسمشو بلند داد زدم
نهال_رااااادییییییین

رادین_هیس....برو کنار شوهرت
دنبالم نیا ابجی....

به سرعت به سمت ماشینش پا تند کرد که دنبالش دوییدم و اسمشو با گریه فریاد میزدم

ولی ثانیه ای نگاهم نکرد و با سرعت از باغ بیرون زد

روی زمین سنگلاخیه باغ فرود اومدم و دلم به حال رادینم آتیش گرفت...
چه بی رحمانه یک تنه قضاوتش کردم...
تو این همه سختی ترکش کردم و تنهایی درد این مشکلو به دوش کشید....

با کشیده شدن شونم با عصبانیت بلندشدم که چشمم به دایان افتاد

با حرص حلقه نامزدی رو دراوردم و به طرفش پرت کردم

با جیغ داد زدم
ازهمــتون متنفــــــــرم

1398/05/17 23:55

#نهال_116


به طرف روشا رفتم که تو لباس عروس خون گریه می کرد و عمه هم خِجِل کنارش نشسته بود و سعی می کرد ارومش کنه

هیچکس حرفی برای گفتن نداشتن
دستمو زیر چونه اش زدم و سرشو بالا کشیدم
با گریه لب زدم
خوشبخت شدی؟رفتی خونه بخت؟
رادین کو؟کجا رفت
هااااان...چیکار کردی تو....زندگیه همه ادما بخاطر اشتباهای توتباه شد....
من....خودت...رادین....دایان....
هممون زندگیمون بهم ریخت...چراااا
لعنتی حرف بزن....

یکدفعه روشا هولم داد عقب و با جیغ مشتای پی در پی به شکمش میزد و با فریاد میگفت

میکشمش....
خودمو میکشم...این بچه رو میکشم
من فقط عاشق بودم....عاشق رادین
دلم می خواست مال من باشه مـــــــن

نهال_هه...اینجوری؟
به زور؟وقتی دوستت نداره چرا گوه زدی به زندگیه هممون

عمه_بس کن نهال نمیبینی حالش خوب نیست؟
عروسیش بهم ریخته تو اومدی مواخذه میکنی

پوزخندی زدم و خیلی اروم لب زدم
کدوم عروسی؟
عروسی ای که قبلش ازیکی دیگه حامله شده و انداخته گردن رادین تا زنش بشه میشه عروسی و خونه بخت؟
بگو میخواستیم قالب کنیم نشد

عمه به طرفم خیز برداشت تا یک کتک درست و حسابی بزنه که با فریاد اقاجون ایستاد

همه نگران به ما نگاه می کردن

اقاجون به طرف من اومد و نگاه تندی بهم انداخت...

اقاجون‌_ادم با بزرگ ترش درست صحبت میکنه!

بابا_ولی نهال...

اقاجون_ساکت....
به طرف روشا چرخید و عصاشو به پاهای روشا زد

اقاجون_پاهات که کار میکنن؟
پاشو برو بشین روی صندلی تا داماد مجلس رو بیارم

با حرف اقاجون دلم هری ریخت...
چی؟چرا اقاجون اینجوری میکنه

اشک به چشمام دویید و ناباور عقب عقب رفتم....

عمه و روشا بابهت بهم نگاه می کردن

اقاجون_د زود باش دختر چشم سفید......

نگاهم به دایان افتاد که چجوری کمرش خم شده بود

وای خیلی بدباهاش حرف زده بودم...

1398/05/17 23:55

هیچ *** دیگه ذوق و شوق این مراسمو نداشت...
حالا که به اجبار اقاجون قراربود رادین و روشا سرسفره عقد بشینن....
دیگه جای موندن نبود....یک روز از دایان هم عذرخواهی میکنم ...ولی جزرادین نمیتونم کسی رو به زندگیم راه بدم....

اشکام تمومی نداشتن...چشمام میسوخت...
به طرف پشت باغ حرکت کردم که...


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:56

#رادین_117

فقط با سرعت رانندگی می کردم و نمیدونستم اینجایی که میرم کجاست....
فقط میخواستم دور بشم...
کلافه کرواتمو باز کردم و کتمو از تنم بیرون کشیدم...
متنفرم ازاین لباسا....

نهال امشب از هرشب دیگه ای خوشگلتر شده بود ....
پرنسسم...اخ پرنسس من....
چی شد که مال دیگرون شدی...

هم خوشحال بودم که دست روشا رو شد هم ناراحت....
چون نهالم و ازدست دادم...

دستمو جلو بردم و ضبط ماشین رو زیاد کردم
با اهنگش نتونستم تحمل کنم و بغضم ترکید

همزمان باهاش خوندم

دستاشو بگیر بیخیال من
خوش به حال اون بد به حال من
دوری از چشات واسه‌ی دو روز
زندگیم و سوخت
آی دلم بسوز....

دستاشو بگیر بیخیال من
خوش به حال اون بد به حال من
دوری از چشات واسه‌ی دو روز
زندگیم و سوخت
آی دلم بسوز..
ای دلم بسوز... اخ دلم بسوز
دوسش دارم و میخوامش هنوز
من هنوز دلم پیش چشماشه
نمیخوام دیگه با کسی باشه

ای دلم بسوز...اخ دلم بسوز...
اون عزیزمه میخوامش هنوز ...
من هنوز دلم پیش چشماشه ....
نمیخوام دیگه با کسی باشه ....

آــــــــــی آــــــــــی

هردفعه هی دعا میکنم
حرفتو از کسی نشنوم
اما باز هی تو تکرار میشی
باز میبینم که دیوونتم

سردم و از خوشی خالیم
توی بد حال و احوالیم ...
دستاتو از توی دستاش بگیر
اون نگاتو ازش پس بگیر
اون نگاتو ازش پس بگیر
اون نگاتو ازش پس بگیـــــر...

آی دلم بسوز... اخ دلم بسوز
دوسش دارم و میخوامش هنوز...
من هنوز دلم پیش چشماشه...
نمیخوام دیگه با کسی باشه....

ای دلم بسوز...اخ دلم بسوز...
اون عزیزمه میخوامش هنوز...

1398/05/17 23:56

من هنوز دلم پیش چشماشه...
نمیخوام دیگه باکسی باشه...

آـــــــــی آـــــــــــــی
فتاح فتحی...

با تموم شدن اهنگ کشیدم توخاکی و ترمز کردم
از ماشین پیاده شدم و روی زمین افتادم....

داد زدم...از ته دلم...بلند تا صدام به خدا برسه

رادین_دوســــش دارگ هنوز....اخه اون عزیزمه....دلم پیش چشماشه....
اخ دلم بسوووووز....خدا میشنوی صدامو؟

چرا گرفتیش؟هاااان.....
من چجوری نفس بکشم....شیشه عمرم پیشم نیست....شیشه عمرم نیـــست....

1398/05/17 23:57

#نهال_118


اقاجون_کجا دختربشین سرجات

عمه با لبخند به طرف اقاجون رفت
عمه_اقاجون ولی رادین نیست....رفته
خودتون بهش زنگ بزنید تا بیاد

اقاجون با اخم عصاشو به بازوی عمه زد
اقاجون_ساکت ...داماد همینجاست

بعد از حرفش سریع به طرف جمع رفت و دست باراد رو گرفت
به سمت عمه هول داد

اقاجون_داماد اینه...اون توله حـ.روم زاده ازاینه و دخترتم تو دست و پای این بی عفت شده

یک خنده عمیق روی لبام نشست
با داد و بیداد بالاخره موفق شدن و روشا زن قانونی و رسمی باراد شد

از مهمونا هیچکس نمونده جز فقط فامیل خاله و خودمون
خاله گریه می کرد و باراد رو نفرین می کرد...

اروم بدون جلب توجه خودمو پشت درخت کشیدم...


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:57

#نهال_119


نگرانی زن عمو رو درک می کردم...
از دیشب همه جارو دنبال رادین گشتیم
گوشیش هم خامو‌ش بود...

دایان از دیشب رفته بود دنبال رادین ولی از اونم خبری نبود...

بی قرار طول اتاقمو طی کردم و برای هزارمین بار شماره رادین رو گرفتم که با بوق خوردن گوشی انگار دنیارو بهم دادن

داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صدای ضعیفی توگوشم پیچید...

نهال_رادین رادیــن...

رادین_الــ..ـ.ـو...

نهال_رادین کجایی...توروخدا جواب بده
خوبی؟

رادین_بـ..ـیا به ادرسـ..ـی که میـ...گم

نهال_باشه باشه...بگو دق کردم رادین
ادرسو داد....خارج از شهر بود

رادین_تنهـا بیا!

معطل نکردم و سریع یک اژانس گرفتم
ترسیده به اطراف ادرسی که بود نگاه می کردم

اخه اینجا کجاست که رادین اومده...
نهال_اقا میشه سریع تر برید ....

راننده_همینجاست خانوم...پیچ بعدی مقصدتونه....

نهال_وسط این دار و درخت؟....
همون لحظه ماشین وایساد
راننده_اون اتاقک رو ببینید...این مقصدتونه...

نهال_ممنون...میشه منتظر بمونید تا من بیام
هرچقدر هزینه اش بشه پرداخت میکنم

راننده_موردی نداره خانوم
هستم...

سری تکون دادم و با عجله وارد اتاقی که مرد نشونم داد شدم...

نهال_رادین...کجایی...

باصدای خش خش به سمت دیواری که بین دوتا اتاق بود رفتم
که چشمم به رادین افتاد...گوشه دیوار نشسته بود....گرد و خاکی....

نهال_رادیـــن....

سرشو بالا اورد که دلم ریش شد...چشمای قرمزش و پوست رنگ پریده اش حالمو دگرگون کرد...
چقدرم دلم براش تنگ شده....
میتونه باز مال من باشه...

به سمتش دوییدم و دستاشو گرفتم
نهال_رادین....چرا این شکلی شدی
زن عمو و عمو دارن دق میکنن از نگرانی

1398/05/17 23:57

رادین_نـ..هال...
نهال_جان نهال...جانم
رادین_منو میبخشی؟
بغض کردم و لب زدم
چیو باید ببخشم....تو من و ببخش...

رادین به سمتم خم شد و دستشو دور تنم حلقه کرد
سرشو توگردنم کرد و نفس عمیقی کشید
رادین_من اذیتت کردم...من باعث شدم سکته کنی...دیگه شیشه عمرم سر اومده...
خیلی دوستت دارم...
همیشه داشتم و دارم....حتی اگر بمیرم هم بازم دوستت دارم

اشکام روی گونه هام ریخت
نهال_خدانکنه...نگو...



@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:57

#نهال_120


رادین_حلالم کن...حلالم میکنی؟

نهال_بس کن رادین...همه اون کابوسا تموم شد...دست روشای بدجنس روشد...
دیشب به عقد باراد دراومد....دیگه شرش از سرت کم شد...

اشک براق رادین اروم چکید
رادین_نمیتونم تحمل کنم....
طاقت ندارم...

نهال_رادین میفهمی چی گفتم؟
بخدا تموم شد...اون کابوسا تموم شد...
همه چی تموم شد...
باز من و توییم...فقط من و تو...

به خودم جرات دادم و سرمو جلو بردم
لبامو روی لباش گذاشتم
لباش سرد سرد....میلرزید...
گریه ام گرفته بود....
چشمامو بستم و اروم بوسیدمش...از ته دلم...
بوسه هام عمیق شد

دست رادین دور گردنم حلقه شد
میخواستم تمام دلتنگیام رو رفع کنم...

رادین با شدت بیشتری بوسیدم و بعد ازم فاصله گرفت
بریده بریده لب زد
میخوامت....
دستشو روی بدنم کشید و بااون یک دستش دکمه مانتوم رو باز کرد....

با ترس بهش خیره شدم...چرا دروغ...
دلم یک جوری شد...نکنه بازم همش بازیه...
نکنه باز برای نیازش منو میخواد....

قطره اشکم چکید که دست رادین عقب رفت...
رادین_فقط میخواستم لمست کنم...همین...
هقی زدم و خودم توآغوشش انداختم

نهال_من محتاج توام...چون عاشقتم...
خیلی دوستت دارم رادین...چرا اینجوری شد...
چجوری به اینجا کشیده شد....
چرا عشق ما خراب شد...چرااا چرا....
دارم دیوونه میشم ازاین چراها....

رادین نفسشو توگوشم فوت کرد

رادین_حسودی کردن...چشممون زدن....نخواستن که باهم باشیم...
بیچارم کردن...تیشه به ریشه ام زدن



@PeranSs_KO

1398/05/17 23:57

#نهال_121


سرمو بالا کشیدم و اروم سیب گلوش رو بوسیدم...
صدای قورت دادن اب دهنش رو شنیدم
باز بوسیدمش....
بوسیدم و بوسیدم تا لباش....

تو یک حرکت دور کمرمو گرفت و روی کارتون انداختم و خودش روم خیمه زد ...

لبش روی قفسه سینم گذاشت و نرم بوسید...
بادستش دکمه های مانتوم رو باز کرد

رادین_دلم برات تنگ شده بود...برای نفس نفس زدنات زیر گوشم...
صدای خنده هات....

با لرزشی که تو صدام بود گفتم
من مال توام...تا اخرعمرم....

چیزی نگفت و دستش به سمت دکمه شلوارم رفت...

رادین_میخوامت....اجازه هست نهالم
سرمو تکون دادم و به لباسش چنگ زدم که بی طاقت روم افتاد و لبامو اسیر کرد...

سرش تو گردنم رفت و دستاش بین موهام چنگ خورد...
نفس نفس میزدم و از خوشیه داشتن رادین قربون صدقش میرفتم

رادین_دوستت دارم...دوستت دارم...
فقط مال منی...خانوم منی...جون منی...
نهالم...نهال من...

از ذوق و هیجان پیچ و تاپ میخوردم که رادین رو حریص تر می کرد....

خودشو خالی کرد و منم به اوج لذت تو بغلش رسیدم
بالاخره ارامش تو دلم جا گرفت
اروم چرخیدم و با بغض نگاهش کردم

رادین_ناراحت شدی؟

سرمو بالا انداختم که رادین به خودش فشارم داد
رادین_پس چی عمرمن؟!

نهال_یاد بار اول افتادم که پا به دنیای زنا گذاشتم....
یاد حسی که درموردم گفتی....
هنوز یادمه....
چرا ازت استفاده نکنم....

قطره اشکم چکید که رادین روی اشکم رو بوسید و بعد چشمم رو بوسید...

رادین_من شرمنده ام...ببخشید...
خم شد و پیشونیم رو بوسید...

خواستم چیزی بگم که رادین سریع عقب کشید و شروع کرد به لباس پوشیدن...

رادین_نهال...

چیزی نگفتم که دستامو تودستاش گرفت
رادین_این دفعه مثل دفعه های قبل
با جون و دل باهات بودم
من همیشه عاشقتم....خیلی دوستت دارم
توخدای منی!

1398/05/17 23:57

ولی....نمیخواستم باز اینجوری بشه..
بهت زنگ زدم....که ببینمت ...که ببوسمت...
ولی جلوی تو طاقت نمیارم....
تو تنها دلبرمنی!
دلبر من بودی...هستی...خواهی ماند...
حتی اون دنیا و توبرزخ هم تو دلبرجان منی!

نهال_رادین دارم میترسم....
دیگه ازاین حرفای دلهره اور نگو...
توروخدا...


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:58

#نهال_122


از اون اتاق متروکه بیرون رفت که من کیفمو از روی زمین چنگ زدم و دنبالش راه افتادم

نهال_رادین..همه چی تموم شده...من و تومال همیم...
من هنوزم عاشقتم..همونجوری که ازاول بودم....
عشقم...

رادین_هیس نهال...!
نمیتونم....نمیخوام....

وا رفته سرجام وایسادم
نهال_چی نمیخوای رادین؟
منو نمیخوای؟

بااین حرفم رادین دیوونه شد و بازوهام رو با خشونت تو دستش گرفت

رادین_من همیشه میخوامت...همیشه...

باحرفش دلم ضعف رفت و خم شدم
لبمو گوشه لبش چسبوندم و بوسیدم...

سرمو عقب کشیدم که چشمای مشکیش توش اشک جمع شده بود...

رادین_نهال....دوستت دارم پرنسسم....
همیشه پیشتم...توقلبم....
همیشه مواظبتم...
دایان ازمن بیشتر دوستت داره..
عشق رو از چشماش میخونم...
میدونم که دوستت دارم...میدونم که نمیذاره آب تو دلت تکون بخوره....

بعد از حرفش به عقب هولم داد و گفت
برو!
بـــرو....نمون....

شوکه شده فقط بهش خیره شده بودم....
چی می گفت....نمی فهمیدم....
زبونم بند اومده بود....

رادین_د برو لعنتی....

بعد از حرفش به طرف جاده رفت و فریاد زد
دوستت دارم نهاااالم.....

با اومدن یک اتوبوس شروع به دوییدن کرد که تازه متوجه موقعیت شدم

جیغ بلندی زدم و به طرف رادین دوییدم
نهال_نـــــــه رادیـــــــــــــن....


یکم دیگه مونده بود تا بهش برسم که خودشو وسط جاده انداخت که با ترمز گرفتن اتوبوس هم نتونست مانع از برخوردشون بشه ....

با برخوردن اتوبوس به رادین،رادین به عقب پرت شد و بی جون روی زمین افتاد

انگار دیگه قلبم نمیزد....وحشت زده خودمو به جسم بی جون رادین رسوندم

چشمم به چشمای بستش قفل شده بود...
جمعیت دورمون حلقه زده بودن...

هیچ کاری نمیتونستم بکنم...قفل شده بودم

1398/05/17 23:58

نه قدرت حرف زدن داشتم نه جیغ و داد....

فقط چهره رادین و صداش و خنده هاش تو سرم اکو میشد...


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:58

#دایان_123

با زنگ گوشیم لیوان چاییمو روی میز گذاشتم....
حال خاله اصلا خوب نبود....
از اتاق بیرون رفتم و شماره ناشناس رو وصل کردم....

صدای شلوغی و هیاهو نمیذاشت درست متوجه حرف شخص بشم

کلافه گوشی رو قطع کردم و برگشتم توحال که پیام اومد
ادرس یک بیمارستان بود و شماره تماس
زیرشم نوشته بود
لطفا زود تشریف بیارید....

نگران لب زدم....
بیمارستان....خاله پاشو بریم
رادینو پیدا کردم....

به سرعت با ماشین،خودمون رو به بیمارستان رسوندیم

به ایستگاه پرستاری رفتم
دایان_ببخشید کسی از اینجا با ما تماس گرفته،گفتن بیایم اینجا

پرستار_اسم بیمارتون رو بگید....ما روزانه با خیلیا تماس میگیریم.....

دایان_رادین...رادینِ...

با صدای کسی از پشت سرم به عقب چرخیدم
یک مرد قد بلند و معمولی بود
راننده_سلام من راننده یک خانومی بودم که از جلوی منزل به ادرس(....)سوار کردم و بردم سمت جاده سمنان
یک اتاق خرابه بود با کسی قرار داشتن انگار
بعد از یک ساعت همون خانوم به همراه اقایی بیرون اومدن....انگار که باهم کل کل می کردن که بعدش مرد به قصد خودکشی خودش رو جلو اتوبوس انداخت....
خانوم هم ازحال رفتن که زنگ زدیم اورژانس....
منم با کمک گوشیه همون خانوم توراه انگار باشما تماس گرفتم....

دنیا دور سرم چرخ خورد....
چه بلایی سرشون اومده....داداش من....
پسرخاله من....بهترین رفیقم چه کار کردع باخودش....آخخخ خدااا.....

راننده_بفرمایید اینم گوشی و کیف
اگر با من کاری ندارید بنده برم.....

بی جون سری تکون دادم و کیف نهال رو ازش گرفتم

نای راه رفتن نداشتم....روی صندلی نشستم و با گوشیم شماره خاله رو گرفتم

دایان_خاله...
خاله_یاابلفضل....چرا صدات اینجوری شده
چه بلایی سر بچم اومده...یاحسین....

دایان_خاله...بیاید...تـو

بی هیچ حرف دیگه ای گوشی رو قطع کردم که باز صدای همون راننده به گوشم خورد

راننده_نتونستم برم...منم نگران این خانوم و اقام
خانوم تو اتاق کناری هستن...
اقاهم گفتن وضعشون وخیمه...خبری ندارم ازشون


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:58

#نهال_124


با درد تو دستم ناله ای کردم
مامان_نهالم...به هوش اومد
دکتر دکتر....

باصدای مامان اروم چشمامو باز کردم که نگاهم به دیوار سفید افتاد...

کمی فکرکردم که چرا اینجام...چی شده...
یک لحظه با یاد اوریه هم آغوشیم با رادین دلم هری ریخت...
صحنه تصادفش....
ضربان قلبم تند شد...اشک به چشمام دویید....
نگران نگاهی به اتاق خالی کردم و جیغ خفه ای زدم...

بلندشدم و سرم رو از دستم کشیدم...
از تخت پایین پریدم که دراتاق باز شد و مامان و دایان و بابا و عمو و زن عمو با قیافه های قرمز وارد شدن....

دکتر به سمتم اومد و به عقب هولم داد
دکتر_چکار میکنی دختر...ازدستت داره خون میره....

دلم گواه بد میداد....رادینم....مرد من....مرد خسته من....

نهال_راد...یـ..ـن....کجاسـ..ـت؟
خوبه؟حالـ..ـش چطـ..ـوره؟

باحرفم زن عمو زد زیر گریه و از اتاق بیرون زد

نهال_چی شد....چرا گریه کرد
چه بلایی سررادینم اومده....
دایان تویک چیزی بگو...توروخداااا

سرشو با تاسف تکون داد که به گریه افتادم و خودمو از دست دکتر رها کردم

با جیغ و داد تو راهروی بیمارستان راه میرفتم و گریه میکردم

نهال_من فقط میخوام رادین و ببینم....من فقط رادینمو میخوام...توروخدا....
بذارید ببینمش


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:59

#نهال_125

ازپشت شیشه خیره شدم به صورت پانسمان شدش....
جسم بی جونش که روی تخت افتاده بود...
هقی زدم و کنار دیوار سر خوردم...

خدایا چرا امن و امان نمیشه...
هق هقم کل بیمارستان رو برداشته بود....

با دیدن دکتر که ازاتاق بیرون اومد....بلند شدم و به سمتش دوییدم

نهال_دکتر توروخدا بگید حالش چطوره

دکتر نگاه محزونی بهم کرد
دکتر_اروم باش دختر....فعلا چیزی معلوم نیست...
سر و صدا نکن...دعا کن براش...دعا

از کنارم رد شد که دایان دنبالش رفت و یک چیزایی بهم گفتن...

دایان دستشو روی سرش گذاشت...
به حرف و دلداری مامان توجه نمیکردم
فقط زوم حرکات و حالت دایان بودم...

خودش و روی صندلی انداخت و سرش بین دستاش گرفت....

اروم به سمتش رفتم و لب زدم
دکتر چی گفت دایان؟

سرشو بالا اورد که حلقه اشک توچشماش شوکه ام کرد...

با بغض لب زدم
بگو...توروخدا...

دایان_دکـ..ـتر گفـ...ت حالـ..ش خو..ب نیسـ..ت...توکمـاست...سطح هـ.و..وشـ...یـار..یش پایـ..ـینه

قطره اشکش روی گونه اش چکید که زنعمو سرشو توبغلش کشیدم و های های باهم گریه کردن....

بدون جلب توجه اروم خودمو تواتاقی که عشقم خوابیده بود رسوندم....

دماغمو بالاکشیدم و دست سردش رو بین دستام گرفتم....
نهال_رادینم...عشقم بلندشو....
چرا این کارو کردی....چرا همیشه داغونم میکنی....
من که عاشقتم...
هق....رادینم....بلندشو...ببین دارم گریه میکنم...
اگر بیداربودی حتما میگفتی نکن این اشکات شیشه عمر منه...نریزشون...مگه نه؟

نکنه به خاطر همیناست که خوابیدی؟
دیگه گریه نمیکنم...

تند تند با دستام اشکامو پس زدم...
نهال_ببین دیگه گریه نمیکنم...عمرتو نمیذارم تموم بشه....
دیدی دختر خوبیم؟
توهم پسر خوبی باش لج نکن باهام...
میدونی که قلبم ضعیفه....مثل اوندفعه میشما....

کمی بهش خیره شدم و باز بغض کردم
نهال_دلم نگاهتو میخواد...دلم تکون خوردن لباتو میخواد...
صدات...اخ صدات...


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:59

#نهال_126


یک هفته ای از اون روز کذایی میگذره و رادین هنوز روی تخت بیمارستان افتاده....
دکترا میگن سطح هوشیاریش پایینه و هیچ چیز قابل پیش بینی نیست...

یک هفته اس که از زندگی کردن افتادم....شدم مرده متحرک....

روی تختم غلت زدم و با بغض به خرس بزرگم خیره شدم...
یادمه بهم گفته بود این از طرف من همیشه مواظبته...
از تختم پایین اومدم و روی پاهای خرس نشستم....
دستامو دور سر بزرگش حلقه کرد و سرمو روی شونه اش گذاشتم...

نهال_تو مواظبمی؟هوم؟
کاش حرف میزدی....کاش از رادین برام میگفتی....
کاش دعا کردن بلد بودی...
دلم براش تنگ شده خرسی....اخه من خیلی دوستش دارم!...

خیلی اذیتش کردم...میدونم...مقصر حال الانش منم...با لج کردنم...
با نامزد کردن احمقانه ام با دایان....

اشکم روی پشمای بلند خرسیم ریخت....
نهال_کاش الان رادین اینجا بود....دوتا مون توبغلت میشستیم....
کاش الان از دربیاد تو...

سرمو روی سینه خرسی گذاشتم که صدایی داد....
ترسیده سرمو بالا اوردم که چشمای شیشه ایش روشن شد....
مثل پلک زدن هی چراغ میزد ...خاموش و روشن میشد....چشماش قرمز بود....

اب دهنم رو قورت دادم و ازش فاصله گرفتم
رفتم زیر پتوم و چراغ خوابم رو خاموش کردم....
هنوز چشماش خاموش و روشن میشد...

نهال_بسه خرسی...فهمیدم همدردی کردی
پشتمو بهش کردم و سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم....

باصدای خنده های بلند کسی از تختم پایین اومدم...هنوزم شب بود....
صدا از توبالکن بود....
به طرف بالکن پا تند کردم که چشمم به رادین افتاد.....

با بهت و هیجان به طرفش دوییدم و خودمو توبغلش انداختم....

نهال_رادین....اومدی....
کی اومدی...
نمیتونستم حرف بزنم و از ته دلم هق میزدم که به خودش فشارم داد
رادین_هیس....اشکات شیشه عمرمنه....هیس....

یهو به عقب کشیده شدو تند گفت
نهال نمیذارن من بیام پیشت...چندتا ادم سیاه و زشتن...نمیذارن من کنارت باشم
میخوان ببرنم....
یهو فریادی زد و از بالکن پایین افتاد
دایان به طرفم دویید و دستمو گرفت...
نذاشت دنبال رادین برم....
گازی از گردنم گرفت که از درد فریادی زدم
یهو به شدت از خواب پریدم
مامان و بابا نگران بالاسرم بودن


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:59

#نهال_127


مامان_چیزی نیست نهال...اروم باش
خواب دیدی...
دستی صورتم کشیدم که غرق اشک بود....
دماغمو بالا کشیدم....
اروم خزیدم زیر پتو و به در بالکن خیره شدم....
هنوزم بدنم میلرزید و بغض توگلوم بود...
خیلی واقعی بود....
رادینو حس کردم....بغلش کردم....
بوی عطر همیشگیش و میداد.....

صبح با درد تو گردنم ازخواب بیدارشدم...
کش و قوسی به خودم دادم
چشمم به خرسم افتاد...بایاد اوریه دیشب کلافه موهامو کشیدم و جیغ خفه ای زدم...

خودمو مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم
با دیدن خونه خالی دلم یه جوری شد

برای یک لحظه حس کردم زندگیم عوض شده...
با زنگ تلفن اون حس و حال رو پس زدم و گوشی رو جواب دادم...
صدای بابارو تشخیص دادم
نهال_جانم بابا...

بابا_بابا مشتلوق بده...
با هیجان گفتم
رادین...رادین بهوش اومده؟

بابا_هنوز نه ولی دکتر گفت جای امیدواری داره
از خوشحالی روی پاهام بند نمیشدم
بدون اینکه با بابا خداحافظی کنم گوشی رو قطع کردم و به سرعت باد اماده شدم
با اژانس خودمو رسوندم بیمارستان...

با صدای زن عمو و همهمه ای که فضای بیمارستانو گرفته بود ترسیدم...
چی شده...

رفتم به سمتشون همزمان شد بااومدن پرستارا به همراه نگهبان....

اولین نفری که متوجه ام شد دایان بود...


@PeranSs_Ko

1398/05/17 23:59