عصبانیت با آن همراه بود ... دیگه خبری از اون آرامش نبود ... محکم به شیشیه زد و غریدشایا:حماقت نکن پوزخندی زدم و استارت ماشین را زدم... ماشین روشن نشد...بار دیگر امتحان کردم ...که شایا از بی توجهی ام با عصبانیت بلندتز غریدشایا:باز داری بچه بازی در می آریبا اخمی به طرفش برگشتم ... کاش می تونست بفهمه دارم چه دردی رو تحمل می کنم ... کاش می تونست بفهمه این نگاه بی توجهش چقدرعصبانیم می کنه... همانند خودش غریدم -آره دارم بچه بازی در می آرم ... دارم کاری رو می کنم که باید خیلی وقت پیشا می کردم شایا:د دختر این یعنی حماقت دیگهبار دیگر استارت زدم ...اما روشن نشد ... با دیدن بی توجهی ام شایا عصبی تر شد و رو کرد به آناهیتا و ساشا با فریادی گفت شایا:برین اون ماشین کوفتی رو بیارین بذارین جلوی این ماشین خنده ی صدادار و عصبی کردم و بلند گفتم -نه شایا ایندفعه نمی تونی جلومو بگیریشایا محکم به شیشه زد و با عصبانیت گفت شایا:لعنتی نمی تونی کاری بکنی باردیگر استارت زدم و غریدم -چرا می تونم ... می تونم زندگیشونو به آتیش بکشونم و اروم زیر لب نالیدم-همونطور که زندگی منو به آتیش کشیدننگاهی به جای خالی آناهیتا و ساشا کردم و بار دیگر استارت زدم که روشن شود اما نشد ....ناامید تر از قبل بار دیگر استارت زدم...مشت محکمی که شایا به شیشه ی ماشین زد از جا پراندم ونگاهش کردم ... شایا همانطور با عصبانیت نگاهم کرد و گفت شایا:ستاره خریت نکن مشکلات رو بزرگتر نکنغمگین همراه با اشکی که در چشمانم جمع شده بود گفتم -این دفعه می خوام خر باشم و با سر برم تو مشکلاتشایا با دیدن نگاه اشکیم دستش را بر روی شیشه گذاشت و با عصبانیتی که سعی در پنهانش داشت گفت شایا:د این راهش نیست دختر بار دیگر استارت زدم و ناامیدانه نالیدم -دیگه راهش چیه شایا ... دیگه راهش اینه که باید یک عزیز دیگه رو اینطور زلیل ببینم.. اینطور با درد ببینم بلندتر فریاد زدم... با فریادی که سعی می کردم دردم را پنهان کنم -هــــــان راهش اینه شایا:اون وقت تو فک می کنی انتقام بهترین راهه لجوجانه استارت را زدم و سرم را تکان دادم -آره بهترین راه برای اینا همون اینتقامه شایا:قرار بود به همدیگر کمک کنیم ستاره با این راه نمی تونی نگاهش کردم و با اخمی رو به او گفتم -کمک چی شایا ...کمک چی وقتی کار از کار گذشته ... وقتی اینقدر تو غرور غرق شدی که ندیدی با آروین چه کردن ... ندیدی که چطور مهتاب رو پر پر کردنبار دیگر زیر لب زمزمه کردم ...تا صدایم را نشنود-ندیدی چطور عاشقت شدم و سوختم شایا نگاهش رنگ دلخوری گرفت و نگاهم کرد ... نگاهم را از او گرفتم و باز استارت زدم ... باز ماشین روشن نشد و
1398/05/15 17:24