گم شایا کار اشتباهی نکردمشایا خنده ی هیستریکی کرد و باز از روی صندلیش بلند شد و فریاد زد شایا:کاری نکردی کاری نکردی ...آخه دختر من به تو چی بگم اون مرد به روت اسلحه کشیدهمحکم به پیشانی اش زد و غریدشایا:دقیق اینجا دست به سینه به مبل در اتاق کارش تکیه دادم و گفتم -دیدی که نه اسلحه داشت و نه هم به قول خودش کسی همراهش بود شایا کلافه دستی در موهایش کشید ... طول عرض اتاق رو رفت و باز ایستاد با خشمی رو به من کرد و گفتشایا:چرا نمی خوای بفهمی اون خطرناکه به خون..وسط حرفش پریدم و گفتم -از چی می ترسی شایا این همه داد و بیداد برای چیهشایا مشتش را محکم بر روی میزش زد و غریدشایا:نگرانم می فهمی نگرانتم بلایی به سرت نیادمشت دیگری زد و بلندتر گفتشایا:عین این بچ...با تقه ای که به در خورد شایا سکوت کرد و نفسش رو پر حرص بیرون داد و با همان صدای خشن اجازه ی ورود داد شایا:بفرمایین در باز شد و صورت شاد و مهربون نوید در چهار چوب در ظاهر شد ..هنوز نفهمیده بودم این مرد کیه و از کجا اومده ... نوید رو به شایا کرد و با صدای مهربون و خونسردی گفتنوید:بابا شایا چته صدات تا اون پایین می رسه شایا با اخمی نگاهش کرد ...دور زد و بر روی صندلی اش نشست... اشاره ای به من کرد و پر حرص گفتشایا:بیا تو نوید بیا تو به این خانوم بگو متوجه بشه ... من که هر چی گفتم حرف خودش رو می زنه اخمی به شایا کردم و گفتم -تو بیشتر از اینکه حرف بزنی فقط داد زدی شایا:مـــــهتاببا صدای پر تحکمش اگه بگم نترسیدم دروغ گفتم ...اما من ستاره بودم ...ستاره ای که حالا لج کرده بود و دوست نداشت زوری بالا سرش باشد ...با غیض صورتم را برگرداندم که صدای خنده ی نوید در اتاق پیچید نوید:اینو راست می گه شایا از وقتی من پایین بودم فقط صدای دادت به گوش می رسید شایا محکم به میز زد و باز با صدای بلندی گفت شایا:می گی چیکار کنم هان ... اصلا" مواظب نیست ... توی بیمارستان که کلت کشید روش حالم صاف اومده به زن من کارتش رو می ده خانوم هم بلند می شه کارت رو می گی....برگشتم نگاهم رو به نگاهش دوختم که حرفش را خورد و نگاهش را به بیرون از پنجره دوخت ... نوید کنارم نشست و نگاهی به من که هنوز به شایا نگاه می کردم ... آرام با لحن پر از شیطنت گفت نوید:اینطور نگاهش نکن کم می آره بدبختنیم نگاهی به نوید کردم ... با نگاه مهربونی نگاهم کرد و با محبت گفت نوید:حق بده عصبی باشه ...اون برای حمایت تو حاضره از جونش بگذره ...نگرانهپوفی کردم و گفتم -نگرانی تا این حد اون فقط یک کارت بهم داد نوید لبخند دیگری زد و گفت نوید:از کجا معلوم این کارت چیزهای دیگه ای به دنیال نداشته باشهاخمی کردم.. نمی دونم چرا
1398/05/15 17:27