میوه برداشتم و نگاهی به اطراف کردم ... از حموم که بیرون اومده بودم کسی رو ندیده بودم .. حتی آروینی که توی اتاق خواب بود ... بار دیگر نگاهی به اطراف کردم ... حوصله ام بد سر رفته بود ... گازی به سیب زدم ... همیشه از صدای شکسته شدن چیزی زیر دندونام خوشم می اومد ... پویا همیشه می گفت این نشونه ی قدرتیه که می خوای داشته باشی... با یاد آوری پویا دستی به موهای خیس شده زیر شالم کشیدم و نفسم را پر حرص بیرون دادم
-باید یک زنگی بزنم بگم برگشتنم فعلا" معلوم نیست تا کی افتاده
چشمامو بستم و همانطور که سیب را در دهانم مزه مزه کردم ... شیرینی و ترشیه سیب مزه ی خوبی را در دهانم وارد کرد ... یاد نگاه های عاشق پویا افتادم ... فکر نمی کردم بهترین دوستم اونطور زانو بزنه و بگه باهاش ازدواج کنم ...چشمامو باز کردم و موبایلم را که همیشه سایلنت بود از جیب شلوار م بیرون آوردم و شماره انگلیس را گرفتم .. همانطور که سیب را در دستم می چرخواندم به طرف تراس به راه افتادم ... هوای سردی به صورتم خورد ... لبخندی زدم و نگاهم را به درختها دوختم که صدای گوشخراش منشی در گوشم پیچید-Helloالو زهر مار دختره چندش صدبار گفتم اینطور هیچوقت تلفن برندار .. اخمی کردم و گفتم-بخیتیاری هستممنشی:اوه سلام خانوم بختیاری-سلام آ..هنوز حرفم کامل نشده بود که مثل همیشه پرید وسط حرفم و با همون انگلیسی غلیظش گفتمنشی:خانوم بختیاری خیلی دلمون واست تنگ شده ..جای شما خیلی خیلی خالیهبا شیرین زبونیهاش شکلکی در آوردم ... می دونستم هیچ از بودن من راضی نیست ... گاز کوچیکی به سیبم زدم و گفتم-باشه فهمیدم ..آقای بهرامی نیستشمنشی:آقا پویا برای دیدن ساختمونی رفتنسرم را با تأسف تکان دادم و به قدمی از تراس فاصله گرفتم که صدای پچ پچ دو نفر به گوشم رسید ... قدمی به جلو برداشتم که صدای زرین خاتون واضح شد ... بی توجه به منشی که الو الو می کرد قطع کردم و آهسته تکیه ام را به دیوار دادم که باز زرین خاتون گفتزرین خاتون:نه این دختره زیادی سر در آوردهصدای تق تق کفشهای بلندش رو روی کاشیها می شنیدم با صدای حکیمه ابروهایم بالا رفتحکیمه:بله خانوم جان حق با شماستزرین خاتون:فقط یک فرصت می خوام شایا بره تا من این دختره رو آدم کنمحکیمه:خانوم جان رفتارش خیلی تغییر کرده همچین نگام می کنه انگار ارث باباش رو ازش گرفتمبا لبخندی گازی به سیبم زدم و نگاهم را به آن دو دختم ... زرین خاتون دستی در موهایش کشید تابی به آن ها داد و با پوزخندی گفتزرین خاتون:اون نفرت رو توی چشای خوشگلش دیدم ... اما می دونم با این چشمها چکار کنمحکیمه لبخند شیطانی به لب آورد و رو به زرین خاتون و
1398/05/15 17:13