The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

ولی خوب حواستون جمع کنید که ی وقت باشناسنامه سفید ی بچه سبزنشه توزندگیتون
خیلی بهم برخورد اخمم گره کورشد
-من نمیدونم دخترای شماچطورین ولی مارسممون نیست دخترتودوران عقدهم پیش شوهرش بمونه چ برسه ب اینکه بایه مراسم ساده نامزدی و شناسنامه سفیدبخواهیم بمونیم نخیراگه ارتین التماسمم کنه اینجانمیخابم !
-اول اینکه دخترماخانواده شون مثل شیرپشتشونن دوما دخترای ما انقد سفت هستن که تاقبل ازدواج خودشونو وا نداده باشن وبشینن تاباافتخاربراشون خواستگاربیاد سوما مجلس نامزدی شماساده بود؟میخواستی خودت بهترشوبگیری همینم ب خاطرپسرم گرفتم
-بس کن مامان همش دنبال بهونه ای ب نگارگیربدی شمااگرراست میگی برواتیه روتربییت کن نگارمن خودش میدونه چیکارکنه
-سرمن دادمیزنی؟
-من داد نزدم فقط تن صدامو بلندترکردم لطفاتمومش کنید
-معلوم نیست چ وردی خونده که ماروازچشم پسرش انداخته جادوجنبل بلدن هرچندپسرمنم مثل زن ندیده هانمیدونه چیکارکنه انگارفقط این یکی زن گرفته
اینهاروباغرغرگفت وازاتاق رفت بیرون اه چقدرمن ازاین زن بدم میاد
هیچ وقت فکرنکن بتونم باهاش کناربیام خوب کردم جوابشودادم اگه ارتین دخالت نمیکرد بیشترازاین میگفتم
-دیدی که من میرم وتابعدعروسی ن پیشت تادیروقت میمونم ن میخوابم
-اخه قربونت برم زبون مادرم تلخه گناه من چیه؟
-گناهت اینه که پسراونی
حاضرشدموازاتاقم بیرون رفتم ازهمه خدافظی کردموخواستم دروبازکنم که دوباره صدابلندشد

-اوا ارتین توکجا؟
-میرم نگاروبرسونم
-این همه راه شهربه این ناامنی بری کجا؟بزنگ اژانس بیاد ببرتش
-ببخشید یه بارگی بفرمایید من بی غیرت هستموخودم نمیدونم
-حالا خواهرت هرجامیره شوهرش باهاش نیس مگه چیشده؟اینهمه راه اومدیم ببینیمت ازسرشب تاحالادنبال خانم بودی الانم معلوم نیست بری کی برمیگردی ی ماشین بگیربره دیگه

-من اگه نفسم بخوام بکشم فقط هوایی که نگارتوشه میتونم دامادشما پشم توکلاهش نیستو زنشوول میکنه ب امون خداقرارنیست منم راهشوبرم
مردی که زنشوتنهامیفرسته جایی بایدسرشوبذاره زمین بمیره

-واه خاله جون یعنی شوهربدبخت منم بمیره که دلش سوخت گذاشت بیاموببینمتوازدل تنگی دربیام؟

-ولش کنین خاله جون میبینی که فعلافقط نگارخانمشومیبینه چون خودش دنبش ب زنش وصله قانون وضع کرده که همه مردا بایداینطورباشن
-کسی باتوجوجه ی زاری نبوداتیه منظورمم به شماوشوهرتون نبود خاله بریم نگار

-نمیخواد من خودم میرم توپیش مامان جونت بمون
-اوه چ زودم بهش برمیخوره مگه حرف بدی زدم؟ب قول خودت چندساله تنهایی داری گلیم خودتوازاب میکشی

1400/04/29 18:41

براخودم میپوشیش

سرموزیرانداحتم وباخجالت لبموگزیدم هنوزخیلی زودبودکه باهاش احساس راحتی کنم

-پرونمیخواد سایزش اندازمه برش میدارم ولی وقتی رفتیم سرزندگیمون میپوشمش

-ای بابا یعنی من تااون موقع صبرکنم؟

-نمیخوای نخر

-چرانخوام؟به ازهیچیه میخریموصبرمیکنیم

نمیدونم چراامروزدلم میخواست اینوبراش بپوشم شاید میخوام بهش جایزه بدم جایزه اینه که منوبه خانواده ش ترجیح داده

روم نمیشه ولی اخرش که چی بایدباهاش صمیمی بشم

لباسموتنم کردم عالیه اندازه وجذب موهاموبازکردموباکمی ژل بهش حالت دادم فرق کج بازکردموموهامو روی شونه هام رهاکردم

خوب شد فقط یه چیزی کمه

نگاهم روی میزارایش نشست ریملوبرداشتمومژه هاپرومشکی ترکردم

بازم ی چیزی کمه رژسرخ

کشیدمشوبه خودم نگاه کردم عالی شد

باخوشحالی اومدم بچرخم سمت درکه دستی دورکمرم حلقه شد

هینی بلندگفتموسرموبالابردم باهاش چشم توچشم شدم

-ازاین کارام بلدبودیورونمیکردی؟

چشمهاش خماربودو صداش خش دار

نتونستم جوابشوبدم نگاهش روی صورتم چرخید

-اینهمه زیبایی برای منه؟

بازهم سکوت جوابشوداد

چونه موبین دستش گرفت و

-اجازه میدی رژتوپاک کنم؟

تاخواستم حرفشوتجزیه تحلیل کنم نفسم رفت شایدنفس کشیدن ازیادم رفت

کنارش روی کاناپه نشسته بودم وسرم روی شونه ش بود

-نگفتی چیشد زودتربرگشتی؟

-دیشب تاصبح خوابم نبرد مدام به فکرتوبودم اینکه چیکارمیکنی؟چی میخوری کجامیری؟هرچی باشه یه دخترتنهایی دخترادوست دارن روزای عید دورشون شلوغ باشه بگردن خوش بگذرونن دیدن نامردیه تنهات گذاشتم تاصبح چشمم روهم نرفت انقدربهت فکرکردم گرگیجک گرفتم

-گرگیجک؟

-همون سرگیجه خودمون دیگه خلاصه تاخورشید طلوع کردزدم بیرون میدونی نگار منم مقصرم اگه خانواده م باهات ملایم تربودن لازم نبوداول عیدی تنهابمونی خونه ازمادرم دلگیرم ازخواهرامم

-بهش فکرنکن مهم خودتی که الان پیشمی حالشون چطوره؟

-چی بگم؟مامان خیلی ناراحته اتیه هم رفته توفازافسردگی

-به خاطرما؟

-نه بابا به خاطراتیه درواقع شوهرش

-چیشده؟

-دارن جدامیشن مثل اینکه باهم نمیسازن

-خودشوخانواده ش خوب بودن که

-اتیه زبونش تنده خودم که برادرشم گاهی دلم میخواد ازدستش سرموبکوبم به دیوار وای به حال شوهرش

-تازگی باهم اختلاف پیداکردن؟

-نه دوماهی میشه دیدی که تولدمنم نیومد؟

-پس بگوچراانقددمغ بودن

موهاموبوسید وچونه شو گذاشت روسرم

-اتیه بچه س یعنی عقلش مثل بچه س فکرمیکنه همه مادرپدرشن نازشوتحمل کنن وگرنه بیچاره پسره خیلی خوبه نبایداینطوری میشد

-مامانت

1400/04/29 18:41

یعنی شوهربدبخت منم بمیره که دلش سوخت گذاشت بیاموببینمتوازدل تنگی دربیام؟

-ولش کنین خاله جون میبینی که فعلافقط نگارخانمشومیبینه چون خودش دنبش ب زنش وصله قانون وضع کرده که همه مردا بایداینطورباشن
-کسی باتوجوجه ی زاری نبوداتیه منظورمم به شماوشوهرتون نبود خاله بریم نگار

-نمیخواد من خودم میرم توپیش مامان جونت بمون
-اوه چ زودم بهش برمیخوره مگه حرف بدی زدم؟ب قول خودت چندساله تنهایی داری گلیم خودتوازاب میکشی بیرون ی امشبم روش اصلاتازمانی که عقدرسمی نکردین ارتین هیچ وظیفه ای درقبال تونداره

-پس منم وظیفه ندارم تازمان عروسی بیام دیدن شماواجازه بدم ببینتم ممنونم ازراهنماییتون خدانگهدار

بیرون رفتمومحکم دروبستم پله هارودوتایکی کردموپایین اومدمووارد کوچه شدم چندقدمی بیشتربرنداشته بودم که صدا ارتین درجامیخکوبم کرد
-نگار نگارم جان مادرت وایستا

بااخم برگشتم نگاهش کردموگفتم
-خوشم نمیادقسمم بدی
-باشه قبول حالاکجاداری میری؟بیابرسونمت
-لازم نکرده مامان جونت نگران میشه بروخونه گرگ نخورت من خودم بلدم برم

مچ دستموگرفتوبه سمت پارکینگ خونه کشوند
-دیگه کشش نده اونامقصرن ولی دلیل نمیشه به من توهین کنی مگه بی غیرتم تروتنهابذارم؟

-خانوادت دلموشکستن هرچی میخوام بدگوییشونونکنم رابطه شماروخراب نکنم نمیشه مامانوخواهرات میتازونن باباتم باسکوتش موافقت میکنه

-باباهمیشه بامامان موافقت میکنه چون جرات مخالفت نداره دیدی که ی ایرادم ازاتیه گرف مامان طرف دخترشوگرفت

-من کاری به بابات ندارم حداقل ازاون بدی ندیدم ولی مامانتوهیچوقت نمیبخشم

-بشین توراه حرف میزنیم
درماشینوبازکردومنتظرشدسوارشم
ب محض سوارشدنم پاشوروی پدال گازفشرد

-مامانم بدمیکنه من باهاش موافق نیستم ولی میدونم که درست میشه بعدشم ماکه قرارنیست بااونازندگی کنیم خداروشکرکارمونم تهرانه ازاونهادور

-ولی بهت بگم من دیگه دیدنشون نمیام نیای بگی بریم اصفهان یااومدن تهران بیازشته

-چی بگم؟باشه نیا برامراسمی که میان تاریخ عقدومشخص کنن میگن ازدلت دربیارن تااون موقعم نمیگم بیای دیدنشون

-امیدوارم پای حرفت بمونی
-من سرم بره حرفم نمیره درضمن جونم بره نمیذارم عشقم ازدستم بره
جلوی اپارتمانم پارک کرد
-ممنونم زحمت کشیدی کاری نداری؟
-ماشینوبرادکور پارک نکردم میام پایین
-نمیخوادبرو تامامانت گوشتونبریده
-تیکه ننداز حوصله شونو ندارم یکم پیشت میمونم اروم میشم
شونه هاموبالاانداختم وپیاده شدم دوشادوش هم واردخونه شدیم
ارتین روی کاناپه درازکشیدودستشوروی پیشونیش

1400/04/29 18:41

وبابات چی میگن؟

-بابام نصیحتش میکنه امامامانم طرف اتیه س راه به راهم بهش میگه بگو ازداداشم یادبگیر

-قضیه طلاق جدیه؟شایدباهم خوب بشن

-نه فکرنکنم راه برگشتی باشه اگرقراربراشتی بود مامان به کسی نمیگفت

توفکررفتم بااین که ازاتیه خوبی ندیدم ولی دلم براش سوخت برای یه دخترچیزی بدترازجدایی ازشوهروبعدش شروع حرفای مردمه

باپشت دست به صورتم دست کشید

-توبهتره بهش فکرنکنی من دیروزکلی نصبحتش کردم زندگی براش مهم باشه یه نجدیدنظری تواخلاقش میکنه

-کاش خوب بشن گناه دارن

***

عیدامسال بهترین عیدی بودکه داشتم

هرروزوهرشب ارتین کنارم بودومدام میگفت غصه نخوریا تنهانیستی من کنارتم منوبه جای همه خانواده ت بپذیر

موسیقی هرشبم صدای تپش قلبشه ونوازنده همراهش ریتم نفساشه

لبخندامیدوارکنندش بهترین تصویرهاین روزامه ودستای حمایتگرش بهترین عیدیم

راستی بهشت همینجانیست؟

کنارکسی که دوسش داری ودوستت داره؟

نعمت بهشت همین نیست؟

که بهت اهمیت بده وبراش مهم باشی

اونقدرمهم که تلفن های اضطراری مادرشوبرای رفتن ندیدبگیره وپیش زنش یمونه

این روزهاچنین مردانی پیدامیشد؟

مردهایی بی شیله پیله مثل افتاب؟گرم مثل کویر خنک مثل بهار

بهش وایسته ترشدم شایدبه شنیدن صدای قلبش معتادشدم دوسش دارم بیشترازقبل احساس میکنم ازروزاول تاحالا هرروزعلاقه م بهش بیشترمیشه

برام حکم هورمون اندروفینوپیداکرده خوشی میده ومعتادمیکنه

مثل شناکه حرفه ایابهش عادت دارن مثل خنده پرصدا که خوش خنده ها وابسته ش هستن خنده های ازته دل مثل ورزش صبحگاهی که بعدازیه مدت اگه انجامش ندی حس میکنی بدنت کوفته س

سیزده روزعید همراه باارتین گذشت البته کلش به تعطیلی بود ازهفته دوم شرکت برقراربودوهمگی حاضرشدیم

کیانوفقط توشرکت میبینم بااخم های غلیظ وغیرقابل انعطاف

دربرابرش لرزش دستودلم کمترشده نگاهم به سمتش هرزنمیره البته اونم همینجوره

طبق یه قردادنانوشته قول دادیم به هم نگاه نکنیموچشم توچشم نشیم

امااین روزاعجیب شده نه تنهابه من بلکه نگاهش روی هیچ دختری هرزنمیره برعکس همیشه

باعشوه دخترای شرکت اخم میکنه برعکس همیشه

بااینکه قراره نگاهش نکنم اماگاهی محض کنجکاوی زیرنظرمیگیرمش این کیان سابق نیست

دوماه به سرعت برق وبادگذشت دوماهی که برامن پربودازتغیرونگرانی

ارتین برای جلوانداختن تاریخ ازدواجمون مصممه من دودلم ومامانش مخالفه

هربارحرفی میاره تااونومنصرف کنه یکبارمیگه به مردم گفتیم تاریخ عروسیتونو زشته عقب بیوفته فکرمیکنن خبریه

ی بارمیگه مگه

1400/04/29 18:41

بیرون ی امشبم روش اصلاتازمانی که عقدرسمی نکردین ارتین هیچ وظیفه ای درقبال تونداره

-پس منم وظیفه ندارم تازمان عروسی بیام دیدن شماواجازه بدم ببینتم ممنونم ازراهنماییتون خدانگهدار

بیرون رفتمومحکم دروبستم پله هارودوتایکی کردموپایین اومدمووارد کوچه شدم چندقدمی بیشتربرنداشته بودم که صدا ارتین درجامیخکوبم کرد
-نگار نگارم جان مادرت وایستا

بااخم برگشتم نگاهش کردموگفتم
-خوشم نمیادقسمم بدی
-باشه قبول حالاکجاداری میری؟بیابرسونمت
-لازم نکرده مامان جونت نگران میشه بروخونه گرگ نخورت من خودم بلدم برم

مچ دستموگرفتوبه سمت پارکینگ خونه کشوند
-دیگه کشش نده اونامقصرن ولی دلیل نمیشه به من توهین کنی مگه بی غیرتم تروتنهابذارم؟

-خانوادت دلموشکستن هرچی میخوام بدگوییشونونکنم رابطه شماروخراب نکنم نمیشه مامانوخواهرات میتازونن باباتم باسکوتش موافقت میکنه

-باباهمیشه بامامان موافقت میکنه چون جرات مخالفت نداره دیدی که ی ایرادم ازاتیه گرف مامان طرف دخترشوگرفت

-من کاری به بابات ندارم حداقل ازاون بدی ندیدم ولی مامانتوهیچوقت نمیبخشم

-بشین توراه حرف میزنیم
درماشینوبازکردومنتظرشدسوارشم
ب محض سوارشدنم پاشوروی پدال گازفشرد

-مامانم بدمیکنه من باهاش موافق نیستم ولی میدونم که درست میشه بعدشم ماکه قرارنیست بااونازندگی کنیم خداروشکرکارمونم تهرانه ازاونهادور

-ولی بهت بگم من دیگه دیدنشون نمیام نیای بگی بریم اصفهان یااومدن تهران بیازشته

-چی بگم؟باشه نیا برامراسمی که میان تاریخ عقدومشخص کنن میگن ازدلت دربیارن تااون موقعم نمیگم بیای دیدنشون

-امیدوارم پای حرفت بمونی
-من سرم بره حرفم نمیره درضمن جونم بره نمیذارم عشقم ازدستم بره
جلوی اپارتمانم پارک کرد
-ممنونم زحمت کشیدی کاری نداری؟
-ماشینوبرادکور پارک نکردم میام پایین
-نمیخوادبرو تامامانت گوشتونبریده
-تیکه ننداز حوصله شونو ندارم یکم پیشت میمونم اروم میشم
شونه هاموبالاانداختم وپیاده شدم دوشادوش هم واردخونه شدیم
ارتین روی کاناپه درازکشیدودستشوروی پیشونیش گذاشت
داشتم ازکنارش میگذشتم که دستموکشیدوبه خاطراینکه ی دفعه ای بود تعادلم بهم خوردوافتادم روش

-ای ارتین چیکارمیکنی؟
-اگه بدونی چقدردوستت دارم انقدرباهام تلخی نمیکنی
-میخوای بگی من تلخم؟
-تستت نکرده میگم ازعسل شیرین تری ولی این اخموناراحتیا حقم نیست گناه مامانموپای من ننویس

-اگه پای تونوشته بودم که الان اینجانبودی
-میشه من امشب اینجابخوابم؟
-میخوای مادرت بی شوهرم کنه؟
خنده ای سردادوپیشونیموبوسید
- نه ولی دل

1400/04/29 18:41

نمیکنم ازت کی میشه تماموکمال مال من بشیوهرلحظه م باتوپرشه؟

-حدود 6 ماه دیگه خیلی نیست زودمیگذره البته امیدوارم
بادست به عقب هولش دادم

-حالاچراپانمیشی بری؟
-باورکن حوصله خونه روندارم بمونم؟
گردنشوخم کردوبانگاه مظلومش بهم خیره شد مثل پسربچه هایی شده که ی خواهش مهم ازمادرشون دارن
-نه هم زشته هم من خوشم نمیادپشتم حرف باشه
-ب جهنم زنمی زن شرعیم به هیشکیم ربطی نداره
-اروم چراصداتومیبری بالا هرکی ندونه فکرمیکنه چه خبره
-منظورت ازهرکی کیانه؟
به جای جواب فقط نگاهش کردم جوابم اره بودامامیخواستم انکارکنم وقتی سکوتم رادید خودش ادامه داد:
-من نمیدونم اون چیکاربه زندگی ما داره؟البته ازاولشم حمایتاشومیدیدما حتی اوایل فکرمیکردم دوستت داره اماوقتی خودم بهت علاقه مند شدم ازش پرسیدم پرسیدم دوستت داره یانه؟گفت نه بیشترحمایتاش برادرانه س ولی زیادی حواسش به این واحده یعنی چی؟شایدمامیخوایم باهم خوش باشیم بایداجازه زنمو ازاون بگیرم؟
ارتین داشت غرمیزد ولی من چشمام خیره به فرش بودو یه جمله توذهنم تکرارمیشد پرسیدم دوستت داره گفت نه
یعنی دوستم نداشته؟پس اون نگاه ها اون همه محبتو چی معنی کنم؟
اصلامن چراناراحت شدم|؟باید خوشحال باشم که نگاه کیان بهم برادرانه هس امانمیتونم مدتیه فکرمیکنم دوستم داره ودیرجنبیده اماوقتی انقد راحت به ارتین گفته دوسم نداره وراهو براارتین بازکرده ایابازم جایی برادوست داشتن میمونه
ادم جازدن ودورزدن نیستم ولی بارفتارهای مادرارتین فکرمیکردم شاید نامزدی به هم بخوره ومن به عشقم برسم اماباشنیدن این حرفا نامزدیمو به هم بزنم که دست ازپادرازتر برگردم سرخونه اول که متلکای کیانوبه جون بخرم
اهل نامردی نیستم ارتینو دوست دارم شایدم خیلی دوسش دارم هنوز درکش نکردم ولی گاهی وقتاازدست مامانش عاصی میشم ومیخوام پشت پابزنم به همه چی اونکه ازاول منونخواست تااخرم نمیخواد
اماحالامیبینم تنهاکسی که واقعا عاشقانه دوستم داره ارتینه وقتی بامن بودنو باخانواده بودش ترجیح میده بهتره منم براش بجنگم برای داشتنش برای نگه داشتنش
بانشستن دستش روچونه م ازفکربیرون اومدم به چشمای تب دارش خیره شدم
باابروپرسید چیشده؟
درجواب چشماموبستم وفاصله بینو پرکردم دستاش دورشونه م حلقه شد وعاشقانه ترازمن جواب داداینبار حس دوگانه م کمتربود وحس دوست داشتنم بیشترشد سرموعقب کشیدم وزمزمه کردم:
-دوستت دارم
پیشونیشوبه پیشونیم چسبوند:
-من بیشتر بمونم؟
-من مال توام اینوبهت قول میدم نمیذارم حرف وحدیث خاله خانباجیا تاثیری توزندگیمون بذاره

1400/04/29 18:41

گذاشت
داشتم ازکنارش میگذشتم که دستموکشیدوبه خاطراینکه ی دفعه ای بود تعادلم بهم خوردوافتادم روش

-ای ارتین چیکارمیکنی؟
-اگه بدونی چقدردوستت دارم انقدرباهام تلخی نمیکنی
-میخوای بگی من تلخم؟
-تستت نکرده میگم ازعسل شیرین تری ولی این اخموناراحتیا حقم نیست گناه مامانموپای من ننویس

-اگه پای تونوشته بودم که الان اینجانبودی
-میشه من امشب اینجابخوابم؟
-میخوای مادرت بی شوهرم کنه؟
خنده ای سردادوپیشونیموبوسید
- نه ولی دل نمیکنم ازت کی میشه تماموکمال مال من بشیوهرلحظه م باتوپرشه؟

-حدود 6 ماه دیگه خیلی نیست زودمیگذره البته امیدوارم
بادست به عقب هولش دادم

-حالاچراپانمیشی بری؟
-باورکن حوصله خونه روندارم بمونم؟
گردنشوخم کردوبانگاه مظلومش بهم خیره شد مثل پسربچه هایی شده که ی خواهش مهم ازمادرشون دارن
-نه هم زشته هم من خوشم نمیادپشتم حرف باشه
-ب جهنم زنمی زن شرعیم به هیشکیم ربطی نداره
-اروم چراصداتومیبری بالا هرکی ندونه فکرمیکنه چه خبره
-منظورت ازهرکی کیانه؟
به جای جواب فقط نگاهش کردم جوابم اره بودامامیخواستم انکارکنم وقتی سکوتم رادید خودش ادامه داد:
-من نمیدونم اون چیکاربه زندگی ما داره؟البته ازاولشم حمایتاشومیدیدما حتی اوایل فکرمیکردم دوستت داره اماوقتی خودم بهت علاقه مند شدم ازش پرسیدم پرسیدم دوستت داره یانه؟گفت نه بیشترحمایتاش برادرانه س ولی زیادی حواسش به این واحده یعنی چی؟شایدمامیخوایم باهم خوش باشیم بایداجازه زنمو ازاون بگیرم؟
ارتین داشت غرمیزد ولی من چشمام خیره به فرش بودو یه جمله توذهنم تکرارمیشد پرسیدم دوستت داره گفت نه
یعنی دوستم نداشته؟پس اون نگاه ها اون همه محبتو چی معنی کنم؟
اصلامن چراناراحت شدم|؟باید خوشحال باشم که نگاه کیان بهم برادرانه هس امانمیتونم مدتیه فکرمیکنم دوستم داره ودیرجنبیده اماوقتی انقد راحت به ارتین گفته دوسم نداره وراهو براارتین بازکرده ایابازم جایی برادوست داشتن میمونه
ادم جازدن ودورزدن نیستم ولی بارفتارهای مادرارتین فکرمیکردم شاید نامزدی به هم بخوره ومن به عشقم برسم اماباشنیدن این حرفا نامزدیمو به هم بزنم که دست ازپادرازتر برگردم سرخونه اول که متلکای کیانوبه جون بخرم
اهل نامردی نیستم ارتینو دوست دارم شایدم خیلی دوسش دارم هنوز درکش نکردم ولی گاهی وقتاازدست مامانش عاصی میشم ومیخوام پشت پابزنم به همه چی اونکه ازاول منونخواست تااخرم نمیخواد
اماحالامیبینم تنهاکسی که واقعا عاشقانه دوستم داره ارتینه وقتی بامن بودنو باخانواده بودش ترجیح میده بهتره منم براش بجنگم برای داشتنش برای

1400/04/29 18:41

هولین؟صبرکنیدعروسی بهم میرسید ی بارمیگه اتیه تازه جداشده خوب نیس این بساطوراه بندازید

همه روارتین موبه موبرام تعریف کرد وگاهی اخم کردموگاهی ذوق

دربرابرحرفای مادرش حرفش یه کلام بوده ومرغش یک پا

گفته اگه تیه ازخوشبختی برادرش ناراحت میشه پس همون بهتره که ناراحت بشه دورمونو خط قرمزبکشه

مادرشم هول شده که نه دخترم اینونگفته ولی ماخودمون بایدسرمون بشه که الان وقت اینکارانیست کلی گرفتاری داریمو ازاین حرفا که دراحر ارتین اب پاکیوتودستشون ریخته

اگه عروسیه یدونه پسرتون مهمه همراهم باشید چون تااخرخرداد جشن میگیرموزنمومیبرم خونه خودم مجلسم تهران میگیرم که شمام توزحمت نیوفتید حالاخوددانید دوست داشتیداقوامتونم دعوت کنیدوبیاید دوستم نداشتید نیاید

بااین حرفش مادرش گلوله اتیش شده بود وباتوپی پربه منه همه جابی خبر زنگ زدومنم باکمال احترام گفتم که حرف ارتین حرف منم هست

ودوباره به ارتین توپیده بودکه بزررگترمیخوایدچیکار؟

خودتون دوتایی بریدیدودوختین

وارتینم که باشوخی گفته بود پس شمام بیایدتنمون کنید

درجواب پسرش کم اورده بود وقرارشد خودمون همه کاربکنیم واونازحمت دعوت کردن مهموناروبکشن

بهتر کارمنو راحت ترکردن عصه داشتم بخوادبیاد تهران توخریدامون دخالت کنه چه خاکی توسرم بریزیم

ولی انگارخدااین روزاخوب صدامومیشنوه وهواموداره

تاماه دیگه عروس خونه ارتین میشم بادخترانگیم خدافسی میکنم ودروبه روی غم میبندم

این روزااسترس بدی به جونم افتاده شایدطبیعی باشه ولی کسیوندارم تااین حرفوبزنه واسترسمو کم کنه

مامانم نیس که دست بکشه روموهاموبگه همه عروساهمینجورین

خواهری نیس که دلگرم دل پردردم باشه

این روزاتنهایی دوباره مهمون قلبم شده دوباره پیش ازپیش نگرانم حتی باحمایت های ارتین

انگارحسی گنگ خبرشومی اورده

میترسم کسی خوشبختیموچشم بزنه

دلم مادرانه میخوادکاش مادرشوهرم کمی مادرانه خرج عروسش میکرد

کاش خواهرشوهرام خواهربودنوهم دل ولی افسوس که نافمو باتنهایی بریدن

تنهاارامشم نجواهای امیدبخش ارتینه اینکه چه برنامه هایی برای اینده داره حونه پرسرصدادوست داره

دلش میخوادسه تابچه داشته باشه یه دخترودوپسر هرسه تخس وشیطون

گاهی ازحرفاش سرخ میشم وگاهی بی حواس تاییدش میکنم اون موقعه س که مچمو میگبره ومیگه ای ای ای پس توام بچه میخوای میگم نگار چه کاریه تاعروسی صبرکنیم میخوای ازهمین حالااقدام کنیم تازودتربه ارزوهامون برسییم

تابناگوش سرخ میشمو به عقب پسش میزنم ازکنارش بلندمیشم

ولی به ریع بعد باظاهری شیطون

1400/04/29 18:41

میجنگموزندگیمونو حفظ میکنم
-مثل شیرپشتتم ماده شیرمن نمیذارم کسی پاتودایره مالکیتم بذاره وناراحتت کنه قول میدم
دستاش صورتموقاب گرفت چشماموبازکردم
صداقت توچشماش موج میزد
-دوست داشتن توبهترین اتفاق زندگی من بود نمیذارم قشنگ ترین اتفاق زندگیم راحت ازدست بدم بمیرمم نمیذارم ازارت بدن
-پس بروزودترکارای عروسیمونو انجام بده این نامزدی باوجود این حرفاوتیکه ها داره طولانی میشه وبهم سخت میگذره
-نوکرتم هستم زودترمیگفتی کاراروتاعیدردیف میکردم
حالاسعی کن تابعدازعیدزدتمومش کنیم وهردوراحت شیم وازدست قوم ظالمین نفسی تازه کنیم
-قوم ظالمین خانواده منن دیگه؟
نگاهش دلخوربود سرموروی سینه ش ودستامودورکمرقطورش حلقه کردم
-نه اونایی هستن که چشم ندارن خوشحالیه ی دختریتیم وتنهاروببینن اونایی که باخنده هاش ناراحت میشن وباگریه هاش شاد حالاهرکی میخواد باشه
-پای هرکی که ب این امرراضی باشه اززندگیمون کوتاه میکنم
سرموبلندکردم وباشک نگاهش کردم
-حتی اگه نزدیک ترین *** باشه؟
-حتی اگه مادرمم باشه ناحق بگه دورشوخط قرمزمیکشم بااین سن وسال میفهمم خوب وبدچیه ومیدونم همه دنیاروبگردم به پاکی توپیدانمیکنم پس حق ندارن ستاره دلمو ناراحت کنن تاخودشون خوشحال باشن فقط امیدوارم مجبوربه این کارنشم
-امیدوارم
دست کشید توموهاش ودوباره تکرارخواهش دلش:
-بمونم؟
-نه
چشماشوبست موهاموبوسیدوکمی فاصله گرفت:
-شب بخیر عشقم خوب بخوابی
کیان:
اوووف دلم گرفته ازدنیا ازهمه بی وفاییاش گرچه همش انعکاس اعمال خودمه
ارتینونگارکه باهم سرشون گرمه بی بی م که دید حالم خوبه برگشت شمال بابامم که....بهش فکرنکنم بهتره یادرگیره دلشه یاکارش
بازم به معرفت خودت خداجون گلی به جمالت که تنهامون نذاشی
بی منت هرچی بخوایمومیدی وبدیهامون وتوچشممون نمیزنی
میبینی به رومون نمیاری میشنوی نشنیده میگیری ناراحت میشیو به دل نمیگیری توکه انقدخوبی پس چرارفتاربنده هات عکس اینه؟
چرامنتظرن ی کاربدکنی تاشمشیرکنن توجونت؟
چرااگه ی زمانی ی غلطی بکنیم صدباربه رومون میارن وشرمنده مون میکنن
اگرنسنجیده حرفی بزنیم شیپورمیگیرنوبه کل دنیا جارمیزنن
توبه این خوبی خدایی میکنی وچشم پوشی
ولی بنده هات....امان ازمنه بنده که به ظاهرخداپرستم ولی راه ومنش شیطانودرپیش گرفتم
بدکردم خدا خیلی بدکردم اونقدری که زمونه فرصت داشتن زنی مثل نگاروازم گرفت
بدترازون خردشدم غرورم له شد
وقتی باغرورزل زد توچشمامودرباره نمازخوندن حرف زد ازپاک بودن دم زد خیلی سخته کسی که عشقت بوده همه چیوبکوبه توصورتت
ازاون شب تاحالا سعی

1400/04/29 18:41

ولی شرمنده میادکنارمو ابرازپشیمونی میکنه وقول میده ازاین شوخیا نکنه

ومن پرارلذت میشم ازبرق چشمای شوهرم

همه کارهای عروسیمونوانجام دادیم

جهازخریدیمولباسولوازم ارایشوهرچیزی که لازم باشه

هتلی درتهران رزروکردیم وباغی تودیزین بگیریم برای مهمونای خودمونی ومجلس اخرشب

مخالف این باغومجلس اخرشب بودم ولی ارتین اصرارداره که باشه مثل اینکه فکرهمه جاشوکرده وقراره باغ یکی ازدوستاشو بگیره

قراره باهم امروزوبه دیزین بریم تاباغوببینیم ووسایلی که موردنیازهستو بگیریم چندتاییم خدمه بگیریم برای پذیرایی

دلم نمیخواد اینهمه خرج بیخودکنیم ولی دلمم نمیادروی حرف ارتین حرف بزنم بنده خدا کلی ذوق داره به قول خودش ادم یه بارعروسی میکنه

قراره ی جایی خوش صفابریم ولی ته دلم ی چیزی میجوشه

نگرانیم صدبرابرشده

حالت تهوع دارم

نمیخوام این فکروبکنم ولی روزقبل اززلزله هم همین حسوداشتم

خدایاکمکم کن


ابتدای جاده چالوس کنارمغازه نگه داشت تاکمی خوراکی وتنقلات بگیره

بالبخندپرسید چیزی میخوام یانه؟

جوابم نه بود

هنوزچنددقیقه ازرفتنش نگذشته بودکه موبایلش زنگ خورد توجهی نکردم قطع شد دوباره زنگ خوردانگارهرکی بود کارمهمی داشت

بهتره جواب بدم شایداتفاقی افتاده باشه

دوباره دلم چنگ خورد دستم روگوشی لغزید

-بله بفرمایید؟

-ارتین؟

صدای ی دختره ولی صداش اشنانیست من صدای خواهروفامیلاشو میشناسم شایدم یکی ازاقوامشون باشه که تشخیص صداش ازپشت تلفن سخته

-بفرماییدخانم

-شما؟

-ببخشیدشماتماس گرفتین

-من باارتین کاردارم گوشیوبده بهش

-به جانمیارم شما؟

حس ششم تازه فعال شده بود نکنه ....

-من بهارم دوست ارتین درواقع زن قبلیش حالااگه پرسوجوتون تموم شد بگو توکی هستی وگوشیش دست توچیکارمیکنه؟

-من همسرشم اگه قصدمزاحمت دارین بهتره...

-نه بابا مزاحمت کدومه؟پس ازدواج کرده بگوچرادیگه سراغی ازمانگرفت بگوببینم توصیغه شی یاعقدکرده؟

-میفهمی چی میگی؟

صدام بالارفتوصورتم به سرخی میزددرماشین بازشدوارتین بالبخندنشست بادیدن گوشیش تودستم اخم ریزی کردوگفت کیه؟

باحرص گفتم

-زن سابقت بهار

اخمش غلیظ ترشدکمی فکرکردوگوشیو گرفت

-براچی زنگ زدی؟چیکارداری؟

-......

-بعله ازدواج کردم به شماچه ربطی داره؟

-.......

-به چه حقی زنگ زدیومزخرف تحویل زنم میدی؟

-بیخودکردی دیگه به من زنگ نمیزنی غلط کردی دلت تنگ شده ی باردیگه زنگ بزنی حالتوجامیارم

باخشم بیشتری گوشیوقطع کردوپرتش کردروصندلی وقبل ازاینکه من بتوپم شروع کرد

-توبه چه حقی گوشیه منوجواب

1400/04/29 18:41

نگه داشتنش
بانشستن دستش روچونه م ازفکربیرون اومدم به چشمای تب دارش خیره شدم
باابروپرسید چیشده؟
درجواب چشماموبستم وفاصله بینو پرکردم دستاش دورشونه م حلقه شد وعاشقانه ترازمن جواب داداینبار حس دوگانه م کمتربود وحس دوست داشتنم بیشترشد سرموعقب کشیدم وزمزمه کردم:
-دوستت دارم
پیشونیشوبه پیشونیم چسبوند:
-من بیشتر بمونم؟
-من مال توام اینوبهت قول میدم نمیذارم حرف وحدیث خاله خانباجیا تاثیری توزندگیمون بذاره میجنگموزندگیمونو حفظ میکنم
-مثل شیرپشتتم ماده شیرمن نمیذارم کسی پاتودایره مالکیتم بذاره وناراحتت کنه قول میدم
دستاش صورتموقاب گرفت چشماموبازکردم
صداقت توچشماش موج میزد
-دوست داشتن توبهترین اتفاق زندگی من بود نمیذارم قشنگ ترین اتفاق زندگیم راحت ازدست بدم بمیرمم نمیذارم ازارت بدن
-پس بروزودترکارای عروسیمونو انجام بده این نامزدی باوجود این حرفاوتیکه ها داره طولانی میشه وبهم سخت میگذره
-نوکرتم هستم زودترمیگفتی کاراروتاعیدردیف میکردم
حالاسعی کن تابعدازعیدزدتمومش کنیم وهردوراحت شیم وازدست قوم ظالمین نفسی تازه کنیم
-قوم ظالمین خانواده منن دیگه؟
نگاهش دلخوربود سرموروی سینه ش ودستامودورکمرقطورش حلقه کردم
-نه اونایی هستن که چشم ندارن خوشحالیه ی دختریتیم وتنهاروببینن اونایی که باخنده هاش ناراحت میشن وباگریه هاش شاد حالاهرکی میخواد باشه
-پای هرکی که ب این امرراضی باشه اززندگیمون کوتاه میکنم
سرموبلندکردم وباشک نگاهش کردم
-حتی اگه نزدیک ترین *** باشه؟
-حتی اگه مادرمم باشه ناحق بگه دورشوخط قرمزمیکشم بااین سن وسال میفهمم خوب وبدچیه ومیدونم همه دنیاروبگردم به پاکی توپیدانمیکنم پس حق ندارن ستاره دلمو ناراحت کنن تاخودشون خوشحال باشن فقط امیدوارم مجبوربه این کارنشم
-امیدوارم
دست کشید توموهاش ودوباره تکرارخواهش دلش:
-بمونم؟
-نه
چشماشوبست موهاموبوسیدوکمی فاصله گرفت:
-شب بخیر عشقم خوب بخوابی
کیان:
اوووف دلم گرفته ازدنیا ازهمه بی وفاییاش گرچه همش انعکاس اعمال خودمه
ارتینونگارکه باهم سرشون گرمه بی بی م که دید حالم خوبه برگشت شمال بابامم که....بهش فکرنکنم بهتره یادرگیره دلشه یاکارش
بازم به معرفت خودت خداجون گلی به جمالت که تنهامون نذاشی
بی منت هرچی بخوایمومیدی وبدیهامون وتوچشممون نمیزنی
میبینی به رومون نمیاری میشنوی نشنیده میگیری ناراحت میشیو به دل نمیگیری توکه انقدخوبی پس چرارفتاربنده هات عکس اینه؟
چرامنتظرن ی کاربدکنی تاشمشیرکنن توجونت؟
چرااگه ی زمانی ی غلطی بکنیم صدباربه رومون میارن وشرمنده مون

1400/04/29 18:41

کردم باهاش چشم توچشم نشم ندیدبگیرمش اگرچشمم بهش بیوفته اخم میکنم وبه دلم میگم نزن لعنتی نزن
قرارنیس کسی بی قراریتودرک کنه وبه سمفونی که راه انداختی گوش کنه پس خفه شو
اخ خدا اخ که دلم یه اغوش گرم میخواد ی شونه محکم برای تکیه درعین حال ضعیف
ی خونه گرمترازتابستون
ولی افسوس صدافسوس که نشد
میخوام امشب ازعشقم برات بگم خدا جزخودت گوش شنوایی ندارم فقط توبرام موندی مثل همه سالهای تنهایی من
عشقی که بی صدااومد وبه مهیبی دل شکست ورفت
اگه نمازخوندن انقدبراشون افتخارداره بذاربخونن فکرکنن تافته جدابافته ان
حقمه هرچی کلفت بارم کردحقمه مدتهاست خواب ب چشمم نیومده ازاون شبی که دم ازپاکی ونجسی کردونمازشوبه رخم کشید
ی لحظه م اروم نمیشم
بدکردم باهمه دوست بودم باتویی که بهترین دوستم بودی نااشنا میخوام بهت وصل شم خدا مثل نگارمثل ارتین مثل همه کسانی که هیچوقت ناامید نمیشن وهمیشه تروکنارخودشون دارن
خیلی فکرکردم به کارهاورفتارام میخوام خوب شم عوض شم حداقل تلاش کنم باهات بیشترحرف بزنم میدونم بعداینهمه عمروگناه کارراحتی نیست ولی دست به زانوگرفتمویاعلی گفتم پس خودت کمکم کن تنهام نذار
نگار:
سیب سرخوداخل سفره گذاشتم وارتینوصدازدم
-ارتین زودباش الان سال تحویل میشه
-الان میام
نشستم کنارمیزی که توش سفره هفت سینوچیدیمو قرانوبازکردم چندلحظه بعدارتین درحالیه که بایه جعبه کادویی سفید دستش بوداومدکنارم نشستو صورتمو بوسید
-چاکرخانوم خودمم هستمممممم
بالبخندادامه سوره قرانوخوندم اونم بی صداکنارم نشست سنگینی نگاهشو حس میکردم سعی میکرداهمیت ندموبی توجه باشم پایان سوره قران وبستمو بوسیدم نگاموبه تلویزیون دوختم همون موقع گوینده گفت:
اغازسال13.....
ب محض اینکه لبخندرولبم نشست صورتم خیس شد باحرص صورتموپاک کردم وبه سمت ارتین براق شدم
-اه ارتین خیسم کردی
باخنده ابروبالاانداختو جواب داد
-کیفش به همینه ابلمبوش میچسبه
زیرلب پروگفتم ودوباره ب تلویزیون نگاه کردم
کمی که گذشت انگشت اشارشوفروکردتوپهلوم
-هوی دخترخانوم عیدشدا
بدون اینکه نگاش کنم گفتم:
-خب بشه
-اصوولا باید دیده بوسی کنیما
-شما به جامنم انجام دادی
سفت چسبید بهمو منوکشیدسمت خودش
-بیاببینم موش ملوسک من
باخنده باهاش دیده بوسی کردم جعبه روتودستم گذاشت وباعشق نگام کرد
-سال نومبارک امیدوارم خنده همیشه مهمون لبات باشه
-توهم همینطور
-کشته این ابرازاحساساتتم
بالبخندسرموتکون دادم ودرجعبه روبازکردم ی گردنبند داخل جعبه بود گرنبند طلاسفید که بسیارظریف بودبرداشتمش وجلوی صورتم گرفتم حرف آی

1400/04/29 18:41

اینگلیسی بود بامحبت نگاهش کردم
درجواب نگاهم بالودگی جواب داد
-میگن همه خانوماطلادوستنا تااینودیدی چشات برق زدونگاهت تغیرکرد
-ارتین من اینجوریم؟
-دقیقا همینجوری هستی ولی همیشه حقیقت تلخه عزیزم
دستموبین موهاش کردموبه همشون ریختم
-پررو
-حالاردکن بیاد
-چیو؟
-عیدیو
-بروبابافکرکرده بچه دوسالس عیدیم کجابود؟
چونموتودستش کمی گرفتوفشرد
-میگم ردکن بابا
-بروبابا خداروزیتوجای دیگه حوالی کنه
-فعلاکه اینجاحوالی کرده
کادوبراش لباس گرفته بودم ولی میخواستم سربه سرش بذارم
-حالاکه یادت رفته بایدجریمه بشی
-جریمه؟دلت میاد؟
-خرم نکن من ی بارخرشدم عاشقت شدم دیگه خرنمیشم
-خب حالاجریمه م چیه؟
ب جای جواب چسبید ب لپموگازمحکمی ازش گرفت بازداشت دادم بلندمیشد دستموگرفتم مقابلش سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی بیشترلپم کشیده شدودردم اومد
-نامردگوست صورتم کنده شدولم کن
ی کم بعدبااخیش بلندی سرشوعقب برد
-وای حال کردم یعنی ازصدتابوس بیشتربهم چسبید
درحالی که دستموبه صورتم میکشیدم بااخم نگاش کردم
-خیلی نامردی خیلی بدی میدونی من خوشم نمیاد اذیت میکنی
دست به موهام کشید وکنارگوشم گفت:
-نازکن که خودم نازتومیخرم قربونت برم نمیخواستم محکم باشه ولی گوشتت انقدشیرینه که وقتی زیردندون میره اووووووم ادم دوست داره بچلونش
-به هرحال به ضررت شد دیگه کادموبهت نمیدم
-کادو؟مگه کادوگرفتی؟
باخنده ب اتاقم رفت وکادوشوبرداشت وبازکردواصلانم به جیغای من اهمیت نداد
بعدازکلی سروصدا وخنده ناهارخوردیمو بعداون ارتین اماده شدبره
-کجامیری؟نمیمونی؟
-نه برم کارموبکنم فردایه سربرم اصفهان
-میری بمونی؟
دستی ب موهام کشید ومهربون جوابموداد
-مگه عقلم کمه زن قشنگموتهران ول کنم میرموشب برمیگردم
-قول؟
-قول
بااین همه مهربونی های بی چشم داشت بااین محبت خالصانه میتونم دست ودل نشورم
نمیگم عاشق ولی دارم دلبسته حامی این روزام میشم مردی که ب خاطر حفظ احترام من گف لازم نیس دیگه ب دیدن خانواده م بیای
ومن هرروز بیشترمدیونش میشم شایدم عاشق تر
تاشب چندبارتلفنی باارتین حرف زدم ولی مدام دلم بهونه میگرفتو دوست داشتم زودتربرگرده

نمیدونم شایدم این بهونه هاازترسه ترس ازتنهاشدن

میترسم مامانش انقدازم بدبگه که ارتینم زده شه ازم ولی نه فکرنمیکنم اون اگه میخواست به حرف مادرش بره ازازدواج بامن منصرف میشدواصلا کاربه خواستگاری نمیرسید

روزدوم عیده وارتین گفته غروب برمیگرده تهران دیشب که تاصبح خوابم نبرد ازفکروخیال شایدامشب بتونم باارامش بخوابم

چقدر بی جنبه شدم شاید به خاطراینهمه

1400/04/29 18:41

دادی؟

-دست پیش میگیری؟اونی که طلبکاره منم نه شما اقا

کمی نرمش به صداش داد

-برات توضیح میدم

-دیگه کی هان کی؟وقتی که عین احمقابرات چندتابچه اوردم که راه پس نداشته باشم؟

-اون مال گذشته من بوده

-چه فرقی داره من فکرمیکردم زن ی پسرشدم نه ی مردهفت خط دروغگو

-من بهت دروغ نگفتم فقط دیدم مهم نیست که بگم

-مهم نیست اینکه توقبلا ازدواج کردی مهم نیس؟اگه منم قبل ازتو بایه مرد بودم اهمیت نداشت؟

-توفرق میکنی تودختری معلومه که نه

-اره خب شمامردا تافته جدابافته این اصلاخداخودش شماروبادستای خودش افریده وماروداده زیردستاش بسازن براهمینه که دنیابه اسم شماتموم شده وعقبا هم قراره پرازخوشی براشماباشه

-بس کن نگارچراکفرمیگی؟دیونه شدی این زن چندوقتی صیغه من بود همین

-چه جالب همین؟اتفاقامنم چندوقتیه صیغه تم نکنه کلاعادت داری صیغه کنی بعد دورش بزنی؟

-ایناباهم فرق دارن بهم ربطی ندارن من قبل ازدواجم به خاطرنیازطبیعیم مجبوربه این کارشدم گناهه؟

بی توجه به دهن بازم ماشینوروشن کرد وپرگازحرکت کردواولین پیچ چالوسو ردکرد

-فقط باید گناه باشه؟توکه انقدربهت فشارواردشده بود چرازودترواسه ازدواج اقدام نکرده بودی؟اصلا این به کنار چرازودتربهم نگفتی؟قبل نامزدی

-نگارول کن کشش نده

-نمیتونم نمیخوام دومین زن زندگیت باشم وقتی اولینی برامن منم دلم میخواد اولین باشم نه مثل یه دستمال کاغذی مصرف شده

-نگار

اسممو باداد صداکرد وبی توجه به جاده به صورتم خیره شده بود نگاه دلخورمو ازچشمهاش گرفتمو به جاده دوختم ولی تولاین مخالف بودیمو کامیونی ازروبه رو به سمتمون میومد دادزدم

-ارتین مواظب باش

نگاه هراسونشوبه جاده انداخت وخیلی سریع فرمونو به راست چرخوند وماشین با شتاب به سمت مقابل رفتو محکم به جایی برخوردکرد

کیان:

نگاهم خیره ب سنگ سیاهه ازخشمودردفکم فشرده ونگاهم سرخه

صدای شیون زنها گوشموازارمیدن امانمیتونم چشم ازاین سنگ بگیرموبرم

جمعیت زیادی دورش جمع شدن جمعیتی که همه شوکه ن ازاین اتفاق

زارزدن وغصه زنهافقط برای ارتینه واین عذاب اوره شایداگه خانواده نگارزنده بودن اونام الان مویه میکردن وصورت چنگ می انداختن

بدترین تلفنی که بهم شد همون تلفنی بود که خبرتصادفشونو بهم داد

اگه بگم ازاین غم کمرم شکست دروغ نگفتم

دلم میخواد یه دل سیرگریه کنم قراربودهمراهم باشه نه رفیق نیمه راه

کاش فرصت داشتم تابهش میگفتم چقدر دوسش دارموبهش وابسته شدم

افسوس که تافرصت هست قدرهمونمیدونیم

میبینی صورت سه تیغ شدم به خاطرت پره ریش شده؟

میبینی رنگ سیاه

1400/04/29 18:42

میکنن
اگرنسنجیده حرفی بزنیم شیپورمیگیرنوبه کل دنیا جارمیزنن
توبه این خوبی خدایی میکنی وچشم پوشی
ولی بنده هات....امان ازمنه بنده که به ظاهرخداپرستم ولی راه ومنش شیطانودرپیش گرفتم
بدکردم خدا خیلی بدکردم اونقدری که زمونه فرصت داشتن زنی مثل نگاروازم گرفت
بدترازون خردشدم غرورم له شد
وقتی باغرورزل زد توچشمامودرباره نمازخوندن حرف زد ازپاک بودن دم زد خیلی سخته کسی که عشقت بوده همه چیوبکوبه توصورتت
ازاون شب تاحالا سعی کردم باهاش چشم توچشم نشم ندیدبگیرمش اگرچشمم بهش بیوفته اخم میکنم وبه دلم میگم نزن لعنتی نزن
قرارنیس کسی بی قراریتودرک کنه وبه سمفونی که راه انداختی گوش کنه پس خفه شو
اخ خدا اخ که دلم یه اغوش گرم میخواد ی شونه محکم برای تکیه درعین حال ضعیف
ی خونه گرمترازتابستون
ولی افسوس صدافسوس که نشد
میخوام امشب ازعشقم برات بگم خدا جزخودت گوش شنوایی ندارم فقط توبرام موندی مثل همه سالهای تنهایی من
عشقی که بی صدااومد وبه مهیبی دل شکست ورفت
اگه نمازخوندن انقدبراشون افتخارداره بذاربخونن فکرکنن تافته جدابافته ان
حقمه هرچی کلفت بارم کردحقمه مدتهاست خواب ب چشمم نیومده ازاون شبی که دم ازپاکی ونجسی کردونمازشوبه رخم کشید
ی لحظه م اروم نمیشم
بدکردم باهمه دوست بودم باتویی که بهترین دوستم بودی نااشنا میخوام بهت وصل شم خدا مثل نگارمثل ارتین مثل همه کسانی که هیچوقت ناامید نمیشن وهمیشه تروکنارخودشون دارن
خیلی فکرکردم به کارهاورفتارام میخوام خوب شم عوض شم حداقل تلاش کنم باهات بیشترحرف بزنم میدونم بعداینهمه عمروگناه کارراحتی نیست ولی دست به زانوگرفتمویاعلی گفتم پس خودت کمکم کن تنهام نذار
نگار:
سیب سرخوداخل سفره گذاشتم وارتینوصدازدم
-ارتین زودباش الان سال تحویل میشه
-الان میام
نشستم کنارمیزی که توش سفره هفت سینوچیدیمو قرانوبازکردم چندلحظه بعدارتین درحالیه که بایه جعبه کادویی سفید دستش بوداومدکنارم نشستو صورتمو بوسید
-چاکرخانوم خودمم هستمممممم
بالبخندادامه سوره قرانوخوندم اونم بی صداکنارم نشست سنگینی نگاهشو حس میکردم سعی میکرداهمیت ندموبی توجه باشم پایان سوره قران وبستمو بوسیدم نگاموبه تلویزیون دوختم همون موقع گوینده گفت:
اغازسال13.....
ب محض اینکه لبخندرولبم نشست صورتم خیس شد باحرص صورتموپاک کردم وبه سمت ارتین براق شدم
-اه ارتین خیسم کردی
باخنده ابروبالاانداختو جواب داد
-کیفش به همینه ابلمبوش میچسبه
زیرلب پروگفتم ودوباره ب تلویزیون نگاه کردم
کمی که گذشت انگشت اشارشوفروکردتوپهلوم
-هوی دخترخانوم عیدشدا
بدون اینکه

1400/04/29 18:42

تنهاییمه حالاکه یه نفرپیداشده که منو به خاطرخودم میخوادوپای همه چیم واستاده دلم نمیخواد ازدستش بدم

مهمترازاون ارتین انقدرخوبه ومهربونه که وابسته ش شدم

هرروفت سرموروی سینه ش میذارم دچارارامش میشم وباحرکت دستاش بین موهام دچارحس های خوب میشم

بعدازخانواده م ب هیشکی اجازه ندادم انقدرنزدیکم بشه حالاباوجودارتین بهش وابسته شدم

ارتین خیلی خوبه خیلی مرده خیلی مهربونه

اونقدرمردکه بهم بگه نمیتونم دربرابرت مقاومت کنم ولی به خودم اجاره نمیدم بدون تشریفاتی که لایقته ترومال خودم کنم

وقتی این حرفوبهم زد پرازارامش شدم پرازنیرو وانرژی اینکه یکی هست که مراقبم باشه حتی دربرابرنفس خودش

ازدیروزتاحالاازخونه بیرون نرفتم دلم میخوادباارتین بیرون برم وقتی بااونم احساس امنیت میکنم مثل وقتی که دخترباشیو بخوای ازیه کوچه خلوت عبورکنی پرمیشی اراسترس ونگرانی ولی بادیدن یه اشنامطمعن دیگه جایی برانگرانی نمیمونه

تموم این سالهاخودم مواظب خودم بودم ولی الان مث اون دخترم وارتینم حکم اشناروداره برام

باحضورش ترس معنانداره برام دلواپسی فقط یه لفظه وارامش توخونم جاریه

ممنونم خدا ممنونم ازت اگه خانواده مو گرفتی یکیو بهم دادی که مثل پدرپشتمه مثل مادر حواسش بهم هست وحتی مثل خواهرگوشی برادردودلمه

باصدای زنگ گوشیم ازفکربیرون میام وبادیدن اسمش همه صورتم پرازلبخند میشه

-بله؟

-ارزوبه دلم موندبگی جانم

-کجایی؟

-قدیمااول سلام میکردی

-سلام کجایی؟

-علیک سلام خاله سوسکه بایدکجاباشم؟خب اصفهانم دیگه

-ارتین هنوزنیومدی؟قراربودزودراه بیوفتی که غروب اینجاباشی

-مگه اونجاچه خبره بانو؟

-ارتین؟

-جون ارتین؟

-حوصله م سررفته خب

-مگه من همزنم؟خودت ی ملاقه ای چیزی بردارهمش بزن سرنره

-خیلی لوسی اصلانخواستم بیای بمون پیش مامان جونت

-معلومه که میمونم میخوام شبم پیشش بخوابم برام قصه بگه توکه نازمو نمیکشی میمونم اینجاتالوسم کنن

-مرده گنده خجالتم نمیکشه بمون ماکه بخیل نیستیم

-الان این حرفت بوی حسادت نمیداد؟

-میداد؟

-سوالمو باسوال جواب نده

باشنیدن صدای زنگ خونه به ایفون نگاه کردم یعنی کیه؟

-ارتین یه دقیقه گوشی

-چیشده؟؟

-زنگ میزنن

-کیه؟

-نمیدونم بذارببینم

جلوی ایفون رفتم ب جز دسته گل بزرگی چیزی معلوم نبودگوشیوبرداشتم

-بله؟

صدای گرفته وتودماغی جوابموداد

-خانم گل سفارشی دارید

-من؟

-بله ادرس همینه لطفادروبازکنید

باترس دکمه روزدم وتوموبایلم به ارتین گفتم:

-توبرامن گل سفارش دادی؟

-من؟نه چطور؟

-یکی اومده میگه گل

1400/04/29 18:42

پوست تنم شده؟

میبینی کمرم شکسته ونای کشیدن جسممو ندارم؟

اینارومیبینی وبه روی خودت نمیاری؟

اخه چرارفتی؟چرااینجوری؟بی خبر بدون خدافظی

امان ازقسمت امان

اینطوررفتن بددردی تودلم گذاشت میخواستی ادبم کنی؟

ادبم کنی که چراازاحساسم چیزی بهت نگفتم؟

چی بگم که حالاهرچی بگم دیره خیلی دیر شایدم ازاول خیلی زوددیرشد تابه خوداومدمو باخودم روراست شدم همه چیزتموم شد

داشتم عادت میکردم داشتم باخودم کنارمیومدم دیگه کنارهم دیدنتون برام عادت شده بود یه عادت پردرد ولی قابل تحمل بوداماحالا بارفتنت خیلی زخم خوردم بادیدن قبرسیاهت عذاب وجدان میگیرم

دیگه پرده ای بین مانیست وحسمومیدونی اینه خجالتم میده

اینه که نمیذاره دنیامو بدون غم نگاه توببینم

نگاه ازاسم ارتین متاعی گرفتم وبه جسم زنی خیره شدم که تواین یه ماه ونیم گذشته مثل یه تیکه گوشت یامثل مرده متحرک شده بود

تواین مدت هردفعه نگاش میکنم دلم ریش میشه ومیخوام سرموبکوبم به دیوار

تازه امروزصبح مرخص شده وازم خواهش کردبرای مراسم چهلم شوهرش بیارمش

اشک گوشه چشمموباانگشت کوچیکم گرفتموبه مادرارتین نگاه کردم

مادری که زارمیزد ناله میکردنفرین میکرد

به خواهرش نگاه کردم مشت به سینه میزدوباداداسم داداششوصدامیکرد خواهرکوچیکشم بی صدا گریه میکردوفقط اشکاش نشونه گریه ش بود

نگاهم روی پدرش ثابت موند راسته میگن داغه پسرکمره پدرومیشکنه کمرش انگارسالهاس کمونی شکله ریشوموهاش کامل سفیدشده ومردونه شونه هاش میلرزه

برای مراسم خاک سپاری وسومشم اومدم پدرمم اومد به اقای مطاعی تسلیت گفت

امابرای هفتش نتونستم بیام وتلفنی عذرخواهی کردم

تواین مدت شایدهرروز بیمارستان رفتموبه نگارسرزدم

نگاهش بی هدف به روبه روخیره وروزه سکوت گرفته بود

فقط دیروزبودکه به دکترالتماس میکردمرخصش کنه وقتی گفتم امروزچهلم ارتینه بابهت اسم ارتینوصداکرد وقتی بی پسوندوپیشوند اسمموصداکرد دل خواب رفتموبیدارکرد

-خانم عزیزمرخصم بشین نمیتونین اینهمه راه برید اصفهان بایداستراحت کنین

-خواهش میکنم دکتر تروخدا

-چطوری میخواهین برید؟وسیله دارین یا.....

-با با اتوبوس باهواپیما میرم

-خانوم نمیشه براتون خطرداره پاتون تازانوتوگچه دستتونم شکسته نباید حرکت بدین تنهایی چطوری میخواین...

همین موقع بودکه وسطحرف دکتراومدوباالتماس روبه من گفت

-تومنومیبری کیان؟میشه منم ببری؟خواهش میکنم میخوام باهاش خدافظی کنم اخه تقصیرمن بود تقصیرمن بود که اون....

اجازه ندادم بیشترازاین خودشوعذاب بده

-هیییش باشه باشه میبرمت فقط

1400/04/29 18:42

نگاش کنم گفتم:
-خب بشه
-اصوولا باید دیده بوسی کنیما
-شما به جامنم انجام دادی
سفت چسبید بهمو منوکشیدسمت خودش
-بیاببینم موش ملوسک من
باخنده باهاش دیده بوسی کردم جعبه روتودستم گذاشت وباعشق نگام کرد
-سال نومبارک امیدوارم خنده همیشه مهمون لبات باشه
-توهم همینطور
-کشته این ابرازاحساساتتم
بالبخندسرموتکون دادم ودرجعبه روبازکردم ی گردنبند داخل جعبه بود گرنبند طلاسفید که بسیارظریف بودبرداشتمش وجلوی صورتم گرفتم حرف آی اینگلیسی بود بامحبت نگاهش کردم
درجواب نگاهم بالودگی جواب داد
-میگن همه خانوماطلادوستنا تااینودیدی چشات برق زدونگاهت تغیرکرد
-ارتین من اینجوریم؟
-دقیقا همینجوری هستی ولی همیشه حقیقت تلخه عزیزم
دستموبین موهاش کردموبه همشون ریختم
-پررو
-حالاردکن بیاد
-چیو؟
-عیدیو
-بروبابافکرکرده بچه دوسالس عیدیم کجابود؟
چونموتودستش کمی گرفتوفشرد
-میگم ردکن بابا
-بروبابا خداروزیتوجای دیگه حوالی کنه
-فعلاکه اینجاحوالی کرده
کادوبراش لباس گرفته بودم ولی میخواستم سربه سرش بذارم
-حالاکه یادت رفته بایدجریمه بشی
-جریمه؟دلت میاد؟
-خرم نکن من ی بارخرشدم عاشقت شدم دیگه خرنمیشم
-خب حالاجریمه م چیه؟
ب جای جواب چسبید ب لپموگازمحکمی ازش گرفت بازداشت دادم بلندمیشد دستموگرفتم مقابلش سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی بیشترلپم کشیده شدودردم اومد
-نامردگوست صورتم کنده شدولم کن
ی کم بعدبااخیش بلندی سرشوعقب برد
-وای حال کردم یعنی ازصدتابوس بیشتربهم چسبید
درحالی که دستموبه صورتم میکشیدم بااخم نگاش کردم
-خیلی نامردی خیلی بدی میدونی من خوشم نمیاد اذیت میکنی
دست به موهام کشید وکنارگوشم گفت:
-نازکن که خودم نازتومیخرم قربونت برم نمیخواستم محکم باشه ولی گوشتت انقدشیرینه که وقتی زیردندون میره اووووووم ادم دوست داره بچلونش
-به هرحال به ضررت شد دیگه کادموبهت نمیدم
-کادو؟مگه کادوگرفتی؟
باخنده ب اتاقم رفت وکادوشوبرداشت وبازکردواصلانم به جیغای من اهمیت نداد
بعدازکلی سروصدا وخنده ناهارخوردیمو بعداون ارتین اماده شدبره
-کجامیری؟نمیمونی؟
-نه برم کارموبکنم فردایه سربرم اصفهان
-میری بمونی؟
دستی ب موهام کشید ومهربون جوابموداد
-مگه عقلم کمه زن قشنگموتهران ول کنم میرموشب برمیگردم
-قول؟
-قول
بااین همه مهربونی های بی چشم داشت بااین محبت خالصانه میتونم دست ودل نشورم
نمیگم عاشق ولی دارم دلبسته حامی این روزام میشم مردی که ب خاطر حفظ احترام من گف لازم نیس دیگه ب دیدن خانواده م بیای
ومن هرروز بیشترمدیونش میشم شایدم عاشق تر
تاشب چندبارتلفنی باارتین

1400/04/29 18:42

ماشینوبازکردموویلچرومماس ماشین کردم جلوش ایستادمو خواستم زیربغلشوبگیرم که خودشوعقب کشید وباصدای سردش گفت:

-خودم میتونم

اخم داشتودسته چپشوبه ویلچرگرفتوفشارخفیفی به پای راستش واردکردوایستاد معلوم بودسخته نه ازدست راستش میتونه کمک بگیره نه ازدست چپش صبحم پرستاراکمک کردن بذارمش توماشین دستشوبه بالای ماشین گرفت وخواست خودشوبالابکشه که اخ بلندشد

خیلی سریع وبدون فکردستمودورش حائل کردم وکمرشوگرفتم وبایه حرکت بلندش کردمونشوندمش روصندلی که داد پرغمش بلندشد

-به من دست نزن خودم میتونستم

ازاینهمه فرارولجبازیش حرصی شدموباخشم جوابشودادم

-میتونیستیو دادت بلندشد؟نمیخورمت که نترس اسلامتونم چیزی نشدباکارمن

زیرلب طوری که بشنوم پوزخندزنون گفت:

-توازاسلام چی میدونی

باحرص دره ماشینوبستم ویلچروتوصندوق عقب گذاشتم ودرسمت خودموبازکردم وبرای اخرین بارازبالاماشین به قبررفیقم نگاه کردم

-حلالم کن رفیق نتونستم اززنت بگذرم ولی به شرافتم قسم تاوقتی اسم توروش بود نگاهم کج نرفتو جلودهنه دلمو گرفته بودم

بانگاهم حرفوگفتموسوارشدم

جلوی خونه پدرارتین پارک کردمو به نگارنگاه کردم که بااخم به اون خونه خیره شده بود انگارخاطرات خوبی ازاینجانداشت چهرش تمامادردبود

-نگار

فقط نگاهم کردبانگاهش پرسیدچیه؟

-اگه اذیت میشی نریم

پلک بستوسردجوابموداد

-نه میخوام برم شایداین اخرین حضورم توجمع خانواده شوهرم باشه

ازلفظ شوهری که به کاربرددلم چنگ شد فکم فشرده شد خوراست میگه دیگه شوهرش بود

همزمان بابازکردن در اونم دستش به سمت دستگیره رفت راست دسته وچرخیدنوکارکردن هرچندجزئی بادست چپ براش مشکله

-صبرکن بیام کمکت کنم

-خودم میتونم

باحرص سرموبه سمت صورتش بردم وغریدم

-خیلی حرف بزنیولج بازی کنی میام بغلت میگیرمتومیبرمت انقدربامن لج نکن

خشمگین ترازمن گفت:

-بس کن تومحرم نامحرمی حالیت نیست منکه حالیمه

بازدست گذاشت تونقطه ضعفم

بازکفریم کرد باحرص پیاده شدمودوقدم ازماشین فاصله گرفتم هردودستمو بین موهام فروکردمومحکم نفسموبیرون دادم

نگاهم توی کوچه به روی پسربچه ای که جلودروایستاده بودثابت موند صداش کردموبادست اشاره کردم که بیاد دویید طرفم

-بله اقا؟

-بیایه کمک ب من بده مردکوچیک

بالبخندنگاهم کردوچشم غلیظی گفت درسمت نگاروبازکردم خواست پاشوبیرون ماشین بذاره که باگرفتن دستم به دوطرف درماشین راهشوسدکردم

-من نمیتونم بلندت کنم این بچه که میتونه

باشک اول ب من وبعدبه پسرک نگاه کرد

باتمسخرازپسرسنشوپرسیدم که

1400/04/29 18:42

نمیداد؟

-میداد؟

-سوالمو باسوال جواب نده

باشنیدن صدای زنگ خونه به ایفون نگاه کردم یعنی کیه؟

-ارتین یه دقیقه گوشی

-چیشده؟؟

-زنگ میزنن

-کیه؟

-نمیدونم بذارببینم

جلوی ایفون رفتم ب جز دسته گل بزرگی چیزی معلوم نبودگوشیوبرداشتم

-بله؟

صدای گرفته وتودماغی جوابموداد

-خانم گل سفارشی دارید

-من؟

-بله ادرس همینه لطفادروبازکنید

باترس دکمه روزدم وتوموبایلم به ارتین گفتم:

-توبرامن گل سفارش دادی؟

-من؟نه چطور؟

-یکی اومده میگه گل براتون سفارش دادن دروبازکردم

-گل؟یهنی کی برات گل فرستاده؟نکنه جزمن کشته مرده دیگه ای داری؟

-ن...ن بابا این چ حرفیه ؟بذارببینم چی میگه کاری نداری؟

-نه فداتشم بای

-خدافظ

باترس به چشمی درنگاه کردم بازم صورت مردپیدانبود

شاید دزدباشه اگه مزاحم باشه؟

شایدم ازطرف ازطرف... نه نگارقرارشد ازاین فکرانکنی

شایداشتباهی اورده حتی اسمتم نگفت اره اشتباه شده

مانتوشال پوشیدم وبااین فکر دروبازکردم ولی بادیدن شخص پشت در دهنم ازتعجب بازموند

-تو...تواینجاچیکارمیکنی؟

-توقع دیدنمو نداشتی؟

-نه قراربودشب بیای

کمی جلوتراومد گلوداددستم صورتموبین دستاش گرفت وخیره شد توچشمام

-مگه میشد روزاول عیدی دوراززنم باشمو تنهاش بذارم؟

بالبخندعریضی که روی صورتم جاخوش کرده بود بهش نگاه کردم کمی ازجلودرفاصله گرفت وواردشد

گلوروی میزگذاشتم وبه اتاقم رفتم وبلندگفتم الان میام

کسل بودموسروضعم مناسب روبه روشدن وپذیرایی ازشوهرم نبود خوشم نمیادمنو اینطوری ببینه

سریع مانتوشالمودراوردم ورفتم سرکمدم لباس قرمزرنگی چشمموگرفت دستم رفت به سمتش

ی پیراهن کوتاه که بلندیش تازانوبود یقه ش هفتوبازبود جنسی نرمولطیف داشت مدلش جذب واندامی بود وباتمام سادگیش چشم گیربود یادروزی افتادم که باارتین بیرون بودیمو اینوبرام خرید

-نگاربیا

-چیشده؟چرابرگشتی عقب؟

-اینوببین

-خب؟

-خوشگله؟

-اره خب چطور؟

-بیاتومغازه تابهت بگم

دستموکشیدوبردداخل مغازه وبه فروشنده سایزموگفت تابرام بیاره وقای مغازه دار لباسودستم داد ازلطافتش خوشم اومد ولی نمیخواستم ارتیم متوجه شه

-قشنگه میخوای براکسی بخریش؟

ارتین سرشوکنارگوشم اوردارومودلگیرگفت:

-فروشنده فهمیدبراتومیخوام خودت نفهمیدی؟

-مرسی ولی....

-ولی نداره بروبپوشش

-نه ارتین

-خیلی قشنگه صددرصدبهت میادبروبپوشش ببینم اندازته

-اخه خیلی کوتاهه

-خب باشه مگه کجامیخوای بپوشیش؟

-خب همین دیگه جایی نمیشه پوشیدش

-پس من برگ چغندرم؟دل ندارم زنموبااین لباسا ببینم؟میخرمش فقط

1400/04/29 18:42

ریخته

اگه عروسیه یدونه پسرتون مهمه همراهم باشید چون تااخرخرداد جشن میگیرموزنمومیبرم خونه خودم مجلسم تهران میگیرم که شمام توزحمت نیوفتید حالاخوددانید دوست داشتیداقوامتونم دعوت کنیدوبیاید دوستم نداشتید نیاید

بااین حرفش مادرش گلوله اتیش شده بود وباتوپی پربه منه همه جابی خبر زنگ زدومنم باکمال احترام گفتم که حرف ارتین حرف منم هست

ودوباره به ارتین توپیده بودکه بزررگترمیخوایدچیکار؟

خودتون دوتایی بریدیدودوختین

وارتینم که باشوخی گفته بود پس شمام بیایدتنمون کنید

درجواب پسرش کم اورده بود وقرارشد خودمون همه کاربکنیم واونازحمت دعوت کردن مهموناروبکشن

بهتر کارمنو راحت ترکردن عصه داشتم بخوادبیاد تهران توخریدامون دخالت کنه چه خاکی توسرم بریزیم

ولی انگارخدااین روزاخوب صدامومیشنوه وهواموداره

تاماه دیگه عروس خونه ارتین میشم بادخترانگیم خدافسی میکنم ودروبه روی غم میبندم

این روزااسترس بدی به جونم افتاده شایدطبیعی باشه ولی کسیوندارم تااین حرفوبزنه واسترسمو کم کنه

مامانم نیس که دست بکشه روموهاموبگه همه عروساهمینجورین

خواهری نیس که دلگرم دل پردردم باشه

این روزاتنهایی دوباره مهمون قلبم شده دوباره پیش ازپیش نگرانم حتی باحمایت های ارتین

انگارحسی گنگ خبرشومی اورده

میترسم کسی خوشبختیموچشم بزنه

دلم مادرانه میخوادکاش مادرشوهرم کمی مادرانه خرج عروسش میکرد

کاش خواهرشوهرام خواهربودنوهم دل ولی افسوس که نافمو باتنهایی بریدن

تنهاارامشم نجواهای امیدبخش ارتینه اینکه چه برنامه هایی برای اینده داره حونه پرسرصدادوست داره

دلش میخوادسه تابچه داشته باشه یه دخترودوپسر هرسه تخس وشیطون

گاهی ازحرفاش سرخ میشم وگاهی بی حواس تاییدش میکنم اون موقعه س که مچمو میگبره ومیگه ای ای ای پس توام بچه میخوای میگم نگار چه کاریه تاعروسی صبرکنیم میخوای ازهمین حالااقدام کنیم تازودتربه ارزوهامون برسییم

تابناگوش سرخ میشمو به عقب پسش میزنم ازکنارش بلندمیشم

ولی به ریع بعد باظاهری شیطون ولی شرمنده میادکنارمو ابرازپشیمونی میکنه وقول میده ازاین شوخیا نکنه

ومن پرارلذت میشم ازبرق چشمای شوهرم

همه کارهای عروسیمونوانجام دادیم

جهازخریدیمولباسولوازم ارایشوهرچیزی که لازم باشه

هتلی درتهران رزروکردیم وباغی تودیزین بگیریم برای مهمونای خودمونی ومجلس اخرشب

مخالف این باغومجلس اخرشب بودم ولی ارتین اصرارداره که باشه مثل اینکه فکرهمه جاشوکرده وقراره باغ یکی ازدوستاشو بگیره

قراره باهم امروزوبه دیزین بریم تاباغوببینیم

1400/04/29 18:42

پسرگفت12سال

پوزخندی زدموروبه نگارگفتم

-خب خداروشکرهنوزبه تکلیف نرسیده نامحرم نیست

بعدروبه پسرک کردموگفتم صبرکنه تاویلچروبیارمواونم زیربغلشوبگیره تابذارمیش روی ویلچر

حرفموگوش کرد ویلچروجلوی درگذاشتموبه تلاشهای پسرک نگاه کردم پسریچه بودوبی جون نگارم که دست وپای سالم نداشت پسرتلاششو کرد فشاری به زیربغلش واردکرد یه لحظه دستش سست شد ونزدیک بود رهابشه که نفهمیدم خودموچجوری رسوندم وکمرنگاروگرفتم وکل هیکل نحیفشوبلندکردم خودشم ترسیده بودوعکس العملی نشون نمیداد برای یه لحظه نگاهم بانگاهش گره خوردکه سریع روگرفت منم ب خودم اومدم وگذاشتمش روویلچر سرموچرخوندم که ازپسرک تشکرکنم که دیدم خواهرکوچیکه ارتین باچشمهایی گشادداره ب ما نگاه میکنه نگاهش حالتی داشت توبیخ کننده حالتی که خوشایندنبودوباعث شدابروهام بالابره سریع چرخیدوداخل خونشون رفتب نگارحرفی نزدم مطمعنم اگه بگم توبیخم میکنه

ویلچرشوهول دادموواردحیاط شدیم باهرجون کندنی بودازپله ها بالابردمش ودراصلی سالنوبازکردم اماتاپاموداخل گذاشتموولچرنگاروجلوی خودم سردادم صدای زنی بلندشد

-صبرکن نیارینش تو

باتعجب به زن نگاه کردم اینجوری که فهمیده بودم خاله ارتین بودجلواومد وطلب کارانه گفت:

-این ویلچرتوقبرستون بوده ونجس شده حالاداری میاریش توکه زندگیشونم مثل دلشون به گندبکشی؟

نگاه تیزش به نگاربودمعلومه داره طعنه میزنه بهم برخورد اخماموتوهم کشیدم

-ببخشیدخانم ولی من تااونجایی که میدونم خاک پاکه فوقش ناراحت کثیف شدن خونه این بادستمال پاکش میکنیم

-نخیرمابه دلمون بده ازاین کثیف کاریا دوتاپاهاش که چلاق نشده پاشه بیاد روصندلی بشینه دیگه اینهمه موش مرده وگریه ش براچیه؟

خونم به جوش اومدازاین همه وقاحت

-احترامتونگهدارخانوم

-شمااحترامتونگهداراقااگه دوست ارتین نبودی نمیذاشتم پاشوتوخونه بذاره خودشوانداخت به پسرخواهرموروزی100باردل خواهرموخون کرد اخرشم که عزیزکردشوفرستادسینه قبرستون

تااومدجوابشوبدم خواهربزرگترارتین باچمهای اشکی گفت

-اصلاکی گفته این دختره ی شوم پاشوتوخونه مابذاره اونموقع که داداشم زنده بود نمیومدونمیذاشت بیادحالااومده برامامظلوم نمایی کنه؟

-من اجازه نمیدم.....

-مابه اجازه شمااحتیاج نداریم اقالازم نیس خودتومردنمونه سال نشون بدی این دخترشومه ازوقتی پاتوخونه مون گذاشت خوشی هامونوگرفت اون ازدل مامانم هرلحظه ازدست کاراش خون میشد اون ازطلاق من اینم ازداداشم که جوون مرگ شدواول جوونی رفت گوشه قبرستون حالانوبت فامیلاوعزیزامون

1400/04/29 18:42

ووسایلی که موردنیازهستو بگیریم چندتاییم خدمه بگیریم برای پذیرایی

دلم نمیخواد اینهمه خرج بیخودکنیم ولی دلمم نمیادروی حرف ارتین حرف بزنم بنده خدا کلی ذوق داره به قول خودش ادم یه بارعروسی میکنه

قراره ی جایی خوش صفابریم ولی ته دلم ی چیزی میجوشه

نگرانیم صدبرابرشده

حالت تهوع دارم

نمیخوام این فکروبکنم ولی روزقبل اززلزله هم همین حسوداشتم

خدایاکمکم کن


ابتدای جاده چالوس کنارمغازه نگه داشت تاکمی خوراکی وتنقلات بگیره

بالبخندپرسید چیزی میخوام یانه؟

جوابم نه بود

هنوزچنددقیقه ازرفتنش نگذشته بودکه موبایلش زنگ خورد توجهی نکردم قطع شد دوباره زنگ خوردانگارهرکی بود کارمهمی داشت

بهتره جواب بدم شایداتفاقی افتاده باشه

دوباره دلم چنگ خورد دستم روگوشی لغزید

-بله بفرمایید؟

-ارتین؟

صدای ی دختره ولی صداش اشنانیست من صدای خواهروفامیلاشو میشناسم شایدم یکی ازاقوامشون باشه که تشخیص صداش ازپشت تلفن سخته

-بفرماییدخانم

-شما؟

-ببخشیدشماتماس گرفتین

-من باارتین کاردارم گوشیوبده بهش

-به جانمیارم شما؟

حس ششم تازه فعال شده بود نکنه ....

-من بهارم دوست ارتین درواقع زن قبلیش حالااگه پرسوجوتون تموم شد بگو توکی هستی وگوشیش دست توچیکارمیکنه؟

-من همسرشم اگه قصدمزاحمت دارین بهتره...

-نه بابا مزاحمت کدومه؟پس ازدواج کرده بگوچرادیگه سراغی ازمانگرفت بگوببینم توصیغه شی یاعقدکرده؟

-میفهمی چی میگی؟

صدام بالارفتوصورتم به سرخی میزددرماشین بازشدوارتین بالبخندنشست بادیدن گوشیش تودستم اخم ریزی کردوگفت کیه؟

باحرص گفتم

-زن سابقت بهار

اخمش غلیظ ترشدکمی فکرکردوگوشیو گرفت

-براچی زنگ زدی؟چیکارداری؟

-......

-بعله ازدواج کردم به شماچه ربطی داره؟

-.......

-به چه حقی زنگ زدیومزخرف تحویل زنم میدی؟

-بیخودکردی دیگه به من زنگ نمیزنی غلط کردی دلت تنگ شده ی باردیگه زنگ بزنی حالتوجامیارم

باخشم بیشتری گوشیوقطع کردوپرتش کردروصندلی وقبل ازاینکه من بتوپم شروع کرد

-توبه چه حقی گوشیه منوجواب دادی؟

-دست پیش میگیری؟اونی که طلبکاره منم نه شما اقا

کمی نرمش به صداش داد

-برات توضیح میدم

-دیگه کی هان کی؟وقتی که عین احمقابرات چندتابچه اوردم که راه پس نداشته باشم؟

-اون مال گذشته من بوده

-چه فرقی داره من فکرمیکردم زن ی پسرشدم نه ی مردهفت خط دروغگو

-من بهت دروغ نگفتم فقط دیدم مهم نیست که بگم

-مهم نیست اینکه توقبلا ازدواج کردی مهم نیس؟اگه منم قبل ازتو بایه مرد بودم اهمیت نداشت؟

-توفرق میکنی تودختری معلومه که نه

-اره خب شمامردا تافته

1400/04/29 18:42

براخودم میپوشیش

سرموزیرانداحتم وباخجالت لبموگزیدم هنوزخیلی زودبودکه باهاش احساس راحتی کنم

-پرونمیخواد سایزش اندازمه برش میدارم ولی وقتی رفتیم سرزندگیمون میپوشمش

-ای بابا یعنی من تااون موقع صبرکنم؟

-نمیخوای نخر

-چرانخوام؟به ازهیچیه میخریموصبرمیکنیم

نمیدونم چراامروزدلم میخواست اینوبراش بپوشم شاید میخوام بهش جایزه بدم جایزه اینه که منوبه خانواده ش ترجیح داده

روم نمیشه ولی اخرش که چی بایدباهاش صمیمی بشم

لباسموتنم کردم عالیه اندازه وجذب موهاموبازکردموباکمی ژل بهش حالت دادم فرق کج بازکردموموهامو روی شونه هام رهاکردم

خوب شد فقط یه چیزی کمه

نگاهم روی میزارایش نشست ریملوبرداشتمومژه هاپرومشکی ترکردم

بازم ی چیزی کمه رژسرخ

کشیدمشوبه خودم نگاه کردم عالی شد

باخوشحالی اومدم بچرخم سمت درکه دستی دورکمرم حلقه شد

هینی بلندگفتموسرموبالابردم باهاش چشم توچشم شدم

-ازاین کارام بلدبودیورونمیکردی؟

چشمهاش خماربودو صداش خش دار

نتونستم جوابشوبدم نگاهش روی صورتم چرخید

-اینهمه زیبایی برای منه؟

بازهم سکوت جوابشوداد

چونه موبین دستش گرفت و

-اجازه میدی رژتوپاک کنم؟

تاخواستم حرفشوتجزیه تحلیل کنم نفسم رفت شایدنفس کشیدن ازیادم رفت

کنارش روی کاناپه نشسته بودم وسرم روی شونه ش بود

-نگفتی چیشد زودتربرگشتی؟

-دیشب تاصبح خوابم نبرد مدام به فکرتوبودم اینکه چیکارمیکنی؟چی میخوری کجامیری؟هرچی باشه یه دخترتنهایی دخترادوست دارن روزای عید دورشون شلوغ باشه بگردن خوش بگذرونن دیدن نامردیه تنهات گذاشتم تاصبح چشمم روهم نرفت انقدربهت فکرکردم گرگیجک گرفتم

-گرگیجک؟

-همون سرگیجه خودمون دیگه خلاصه تاخورشید طلوع کردزدم بیرون میدونی نگار منم مقصرم اگه خانواده م باهات ملایم تربودن لازم نبوداول عیدی تنهابمونی خونه ازمادرم دلگیرم ازخواهرامم

-بهش فکرنکن مهم خودتی که الان پیشمی حالشون چطوره؟

-چی بگم؟مامان خیلی ناراحته اتیه هم رفته توفازافسردگی

-به خاطرما؟

-نه بابا به خاطراتیه درواقع شوهرش

-چیشده؟

-دارن جدامیشن مثل اینکه باهم نمیسازن

-خودشوخانواده ش خوب بودن که

-اتیه زبونش تنده خودم که برادرشم گاهی دلم میخواد ازدستش سرموبکوبم به دیوار وای به حال شوهرش

-تازگی باهم اختلاف پیداکردن؟

-نه دوماهی میشه دیدی که تولدمنم نیومد؟

-پس بگوچراانقددمغ بودن

موهاموبوسید وچونه شو گذاشت روسرم

-اتیه بچه س یعنی عقلش مثل بچه س فکرمیکنه همه مادرپدرشن نازشوتحمل کنن وگرنه بیچاره پسره خیلی خوبه نبایداینطوری میشد

-مامانت

1400/04/29 18:42

شده

نتونستم خودموکنترل کنم دستم بلندشدبره سمت صورت این خواهرچشم سفید که عذای برادرشم نگه نمیداره که اون خواهرش بادادش همه رومتوجه خودش کرد

-حالافهمیدم داداشم براچی یهوماشینش منحرف شده شمادوتا شمادوتاباهم سروسری داشتین ازهمون اول لابدداداشمم فهمیده ونتونسته خودشوکنترل کنه وبعدش ماشینش منحرف شده اونیکی راننده که شاهدبودمیگفت ی دفعه ماشین اومدلاین مخالف

-چی میگی تو؟عقل توسرت نیست ایناکه میخواستن برن ویلاواسه عروسیشون

-حتماتوراه ی چیزی همون صبح فهمیده داداشم صبوربود اروم بود حتماخیلی جلوخودشوگرفته تابه این خیانتکار هرجایی چیزی نگه مگه ادم چقدرطاقت داره

خیزبرداشتم سمتش که صداش پشتمولرزوندومانعم شد

-چیه مگه دروغ میگم؟خودم دیدم جلودربغلش کردی بیست چهارساعتم که توبیمارستان دورش میچرخیدی تواون یه هفته که ارتین توکمابودحواسم بهت بود همش تواتاق این دختره بودی امروزم که باچشای خودم دیدم کم مونده بود همو.........

باصدای جیغ نگارحرفش ناتموم موندهرچنددیگه حرفی نبودبزنه دختره عوضی

نگارجیغهای هیستیرک میکشیدومیگفت بسه همه دورمون جمع شده بودن فضاخفه بودواحساس کردم جونم داره بالامیاد بدون اینکه بفهمم دارم چیکارمیکنم جلونگارزانوزدم وسعی کردم ارومش کنم صداش کردم ولی فایده نداشت

اخرسربلندشدموویلچرشوبه سمت درچرخوندم

سرموچرخوندسمت جمعو حرفی که تودلم بود به همشون گفتم

-ی روزی میرسه که تاوان شکستن دل این دختروپس میدی اه مظلوم گیراستو زمین گیرتون میکنه

گفتموباپوزخندروگرفتم ازشون وازاون خونه نفرین شده زدم بیرون وبی توجه به حالت تدافعی نگاربلندش کردموگذاشتمش توماشین وگازوفشردمو به سمت تهران حرکت کردم


سرشوچسبوندبه شیشه ماشینواروم گریه کرد کمی که رفتیم گریه ارومش تبدیل به هق هقی رنج اورشد

خدالعنت کنه این افرادویعنی این افرادازاولشم همین رفتاروباهاش داشتن|؟پس چطورارتین تونست تحمل کنه اگه هرقدرم دوستش داشت بایدبرای حفظ احترام نگاراین وصلتوبهم میزد هیچ دختری بازندگی بامردی که خانواده ش مخالف صددرصدن وعلت ترک دیوارم میندازن گردن عروس خوشبخت نمیشه

نگاهش کردموبانجوای ارومی صداش کردم

-نگار؟

جوابی نداداین باربلندترصداش کردم

-نگارخانوم باشماما

بانگاهی تلخ بهم خیره شد به مردمک پرازاشکش خیره شدم

-اگه حالت خوب نیس تاازشهرنرفتیم ببرمت دکتر؟

-خوبم

بازم نگاه گرفتوبه شیشه دوخت به شیشه کناری که نگاهش به من نیوفته پوفی کشیدموبه رانندگیم ادامه دادم امابیشتریه ربع نتونستم طاقت بیارم

-نگار

بازسکوت

1400/04/29 18:42