باش.. من کنارتم.. همیشه !
پیشونیمو بوسیدو تو آغوشش فشردم.. سرمو روی قلبش گذاشتو با ترانه ی قلبش آرامش گرفتم..
با هم از پله ها پایین رفتیم.. زن های زیادی دور تا دور سالن روی مبل نشسته بودن.. همه با کنجکاوی نگاهم میکردن.. دستی به لباسم کشیدم.. آرایشم رو خودم انجام دادم, ولی با همه ی نابلدیم خیلی خوب شدم.. سعی کردم نفس عمیفی بکشمو اعتماد به نفسمو حفظ کنم..
-عالی هستی عشقم.. نگران نباش.. این خاله جان باجی ها عادت دارن به تازه واردا اینجوری زل بزنن !
از حرفش که کنار گوشم زد لبخند مهمون صورتم شد.. خوبه که حسمو درک میکنه..
دستمو تو دستش گرفتو فشرد.. باهاش همراه شدم و با فامیلشون آشنا شدم..
یک ساعتی کنارم نشست و بعد از گفتن با اجازه مجلس خانوما رو ترک کرد.. بیشتر شبیه مجلس مولوی بود تا معارفه..
چند تایی از دخترای فامیلشون اومدنو باهام حرف زدن و خودشون رو معرفی کردن.. خیلی ها با حسادت و خیلی ها با مهربونی..
با هر تعریف فامیلشون ازم ، آتیه نیشخندی میزد و با تمسخر نگاهم میکرد..نگاهش مثه خنجر تو قلب میمونه..
با مادر شوهرشم آشنا شدم.. به نظر زن خوب و معقولی میاد.. به نظره من که باید گفت خدا به داد اون برسه با این عروس!
از همه بیشتر از عمه ی آرتین خوشم اومد..بزرگه فامیله و مادره آرتین حسابی ازش حساب میبره..
بعد از رفتن اکثریت مهمونا من موندمو خانواده ی آرتین و عمه و خاله اش...
خاله اش پشت چشمی نازک کرد و خطاب به من گفت:
-نگار جون همیشه اینقدر ساکتی یا با فامیل شوهر سازگار نیستی؟
-این چه حرفیه خاله؟! حرفی نیست خب... چی بگم؟
-به هر حال آدم اگه کسیو دوست داشته باشه میگرده یه حرفی برای گفتن پیدا میکنه !
مادر آرتینم به طرفداری از خواهرش شروع کرد..
-آدم باید شانس داشته باشه خواهر...شانس منم این بوده دیگه.. دیشب که اومدن نگفتن شما بلانسبت آدمین ! رفتن خوابیدن، صبحم که تا صلات ظهر خواب بودن.. حرفم بزنیمومادرشوهریمو عروس خانوم بهش بر میخوره !
باز داشتن شروع به متلک گفتن میکردن..باز ناراحت شدمو دهنم قفل شد.. جواب خیلی از آدما رو به سادگی میدم ولی تو تربیت و منشم نیست که جواب بزرگتر، به خصوص خانواده ی شوهرو بدم.. به هر حال یه عمر چشممون تو چشم همه.. من که نمیخوام بین اونا و پسرشون تفرقه بندازم ..
سکوت سالن خیلی طولانی نشد.. عمه خانوم جواب هر دو خواهرو داد..
-واه..عاطی جون ! شوما که خودت تا لنگ ظهر خونه حاج بابام خواب بودیو جاتونم من جمع میکردم ! حالا که خودت مادر شوهر شدی مبادای آداب شدی؟.. در کل همه میدونن پسر مال مردمه.. اون قدیم بود که دختر مال مردم بود.. حالا دیگه مادر شوهرا
1400/04/29 18:44