The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

تواون وضعیت جاخوردم البته یکم قبل تروقتی ازپشت درگفت اومدم عشقم جاخوردم

تااومدم حرفشوتجزیه تحلیل کنم دیدم باموهایی که یه طرفشوخرگوشی بافته ویه طرف موهاشوازاددورش ریخته جاخوردم ی تیشرت وشلوارک توخونه ای سفید که روش عکس توت فرنگی داشت پوشیده بود دقیقاشکل خرگوش شده فقط یه لبخندکم داره تادندونای خرگوشیش ازعالم دلبری کنن محوصورت ماهش شده بودم اونم چندلحظه ماتش برد ولی انگارتازه فهمید کی پشت دره وتوچه وضعیتیه که بدون توجه به پای گچ گرفتش چرخیدتاازتیررس نگاهم فرارکنه

ولی تاخواست قدمی برداره به جلوپرت شد پاهاش تحمل وزنشونداشتن طبیعیه چون هنوزخیلی مونده تاجوش بخوره ومثل اولش بشه

باسکندری خوردنش هول شدموتنهاراهی که به ذهنم رسید عملیش کردم سریع دستموبه سمتش درازکردم دورکمرباریکش حلقه کردم ناخداگاه بی اراده حلقه دستم تنگ ترشد سرم ب جلوکشیده شد وموهاش صورتمو به بازی گرفتن

شایدبهترین حسی بودکه تاحالاتوعمرم داشتم چشمموبستمویه نفس عمیق کشیدم عطرعشقمونفس کشیدم نه باهوس بلکه باعشق باعطش باعطشی که انگارهمیشه همراهمه وسیرابم نمیکنه

زمان متوقف شده به حرکت دراومدتقلای جسم نحیفشوزیردستم حس کردم لبخندرولبم نشست شیطنت تووجودم زنده شدسرمونزدیک گردنش بردم

-کجافرارمیکنی؟نمیخوای عشقتویکم تحویل بگیری؟

-چی میگی براخودت؟ولم کن عشق کدومه؟من فکرکردم بی بی اومده

سرموبیشترخم کردموصورتمومماس باصورتش کردم

-ازکی تاحالا بی بی شده عشق شماوماخبرنداریم؟نمیتونی حرفتوپس بگیری خرگوش خانم

صدای پرعجزش دلمولرزوند بیدارم کرداگاهم کرد

-داری اذیتم میکنی کیان

ب خودم اومدم سرموعقب کشیدم دستاموول کردم کمرموصاف کردموفشارخفیفی به شکمش دادم تابتونه صاف شه کمی به خودش حرکت داد کمرشوجمع کردوشکمشومنقبض کردتافاصله روبیشترکنه

موهای پخش شده روی صورتشوکنارزدموبهش خیره شدم

-منظوری نداشتم

هنوزخیره بودونگاهش هوس پراب شدن داشت خواستم حرف دیگری بزنم که باصدای بی بی صدوهشتاددرجه چرخیدمونگام به درثابت موند

-به به بچه های گلم مزاحم نباشم؟

چشمم گشادشدرولبخندمنظورداربی بی دهنم بازموندوهیچ حرفی به ذهنم نمیرسید به بی بی بگم

نگارم که بدترازمن خشکش زده بود وهنوزپشت به درایستاده بود هرچندتوانی برای چرخیدن نداشت وتنهاتکیه گاهش من بودم وچه حس خوبیه تکیه گاه بودن برای جسم خسته عشقت

سعی کردم قضیه روجمعوجورکنم

-چیزه...امم...نگارفکرکردشمایین دروبازکردمنودیدهول شدنزدیک بودبیوفته منم پریدم بغلش کردم بعدش....بعد

موندم چی بگم که خود بی بی

1400/04/29 18:47

افتاده؟خانومت چراپشتشوکرده
ای وای اصلاحواسم نبودبرگردم حتی بهش سلامم نکردم
درحالی که موهامو داخل مقنعه میکردم برگشتم وزیرلب سلام کردم
بااخم درحالی که صورتش سرخ بود ورگ شقیقه ش بیرون زده بود نگاهم کرد
بابستن چشم جواب سلاممو داد وبه ارتین اشاره کرد که دنبالش بره وخودش ازاتاق بیرون رفت
نفسموبیرون دادمو ب ارتین نگاه کردم
بالبخندنگاهم کردوانگشتشوکنارگیجگاهش گذاشت وبه معنی قاطی داشتن انگشت اشارشوچرخوند
-نترس قاطیه یهورم میکنه برم ببینم چیکارم داره
کیان:
-وای بچه اروم بگیر خب بشین سرگیجه گرفتم انقدراه رفتی
-این همه وقت دارن چیکارمیکنن؟
-کی؟چراباخودت حرف میزنی؟اصلاچی میخوای ازاون سوراخ درکه رابه رابهش دخیل میبندی؟
-میخوام ببینم ارتین کی میره
-ارتین دیگه کیه؟کجابره؟
-وای بی بی گیردادیا نامزده نگارومیگم منتظرم ببینم کی پامیشه بره خونش کنگرخورده لنگرانداخته
-واه مگه نمیگی نامزدشه؟خوادم خونه نامزدش نره کجابره؟
باحرص اخرین نگاهمو ب درواحدش انداختم وپیش بی بی رفتم
-مگه شمانگفتیدمنودوست داره؟
-گفتم شاید که چی؟
-پس چرامن ی هفته س هرچی بش نخ میدم بلکه بفهمم دوسم داره تای غلطی بکنم همه روپرت میکنه طرفمواخمش بیشترازهرموقع بهم دهن کجی میکنه؟
-واه نخ میدی بهش؟نخ براچی؟مگه خیاطی میکنه؟تومگه نخ فروشی داری؟
هم ازحرفش خندم گرفت وهم حرصم دراومدلبمو بهم فشردم واروم اروم براش توضیح دادم
-نخ بهش دادم یعنی بهش علامت دادم چجوری بگم؟بهش ی جوری نشونه دادم که بفهمه دوسش دارم یعنی اگه منومیخواد بفهمه منم بی میل نیستم
-صبرکن ببینم توچیکارکردی؟نکنه بهش پیشنهاددادی؟
-هنوزنه
-هنوز؟مگه قراره بدی؟نکنی این کاروهااون نامزدداره حکم زن شوهرداروداره گناهه
-شماخودتون گفتیددوستم داره
-من گفتم انگاراونم ترودوست داشته میفهمی داشته؟نگفتم بری ب ناموس مردم چمیدونم نخ بدی
-ولی من اونو....
-استغفرالله پسرم نگوگناهه تمومش کن این عشق هرچی بوده بایدتموم شه من فقط تعجب کردم ازکارشمادوتا چه تویی که پاپیش نذاشی چ اونی که ب *** دیگه بعله گفته نگفتم ازنو شروع کنید بعضی وقتابعضی فرصتها دوباره بدست نمیادتازمان داری بایداقدام کنی بعدش دیگه فایده ای نداره
-امامن هنوزفرصت دارم اوناهنوزنامزدن عقدکه نکردن من نگارودوست دارم بی بی طاقت نمیارم وقتی باهم میبینمشون مثل مرغ پرکنده میشم
سرشوتکون دادعینکشوزدونگاه ازم گرفت
-ازش بگذرپسرم یعنی بایدبگذری اون دیگه مال یکی دیگه س بهش فکرنکن که خودت داغون میشی درضمن اون دخترمثل دوستای جنابعالی نیست که هرروز رنگ عوض کنه

1400/04/29 18:47

حرفموقطع کرد

-خودت فهمیدی چی گفتی که من بفهمم؟

یه دستم شونه نگاربوددست دیگموازش جداکردموبه موهام کشیدم وصادقانه گفتم

-نه

تک خنده شیرینی کردوجلواومد دستاشودوطرف شونه نگارگرفت ودستموکنارزد

بالبخندبه چشمهای نگارخیره شد

-خوبی مادر؟ترسیدی؟

همین دوکلمه بی بی کافی بودتاشونه ش بلرزه وسرش روسینه بی بی فرودبیاد صدای گریه ش توسالن پیچیدداغم دردم عذاب وجدانم همه وهمه بیشترشدنوباسری افتاده ودستهای مشت کرده بیرون رفتم

نگار:

بارفتن کیان کمی اروم شدم شایدباخالی کردن بغضم روسینه بی بی ارامش گرفتم

بی بی مثل مادر دستاشولای موهام میکشیدوباجانم جانم گفتناش لالایی جونم شد

سرموبلندکردمووبه چشمهای مهربونش لبخندزدم

-ببخشیدناراحتتون کردم

-اروم شدی دخترم؟

اخ که این دخترم گفتناش چقدربه دل میشینه چندسال بوداین لفظوبااین همه محبت نشنیده بودم

لبخندم پرازدردمیشه وپلکم جوابشومیده نگاهم رنگ رطوبت میگیره وسرم پایین میوفته

-میتونم برم بخوابم؟

-اره مادربیاکمکت کنم

پیرزنی مملوازدردکمروپادردتکیه گاهم شده وپیرزنی که قدرت ازدستای خیلی مردابیشتره وجودش محکمه بادکه هیچی کوهم نمیتونه تکونش بده

خدایابابت این لطفت شکرشکرکه هنوزیکیونگرفتی یکی دیگه پیش پام گذاشتی شکرکه بی بی هست تاالتیام دردام باشه شکر

پلک بستم تابخوابم امامثل همه ی این چندوقت چهره ارتین جلوم ظاهرمیشه ولی این بارنگاهش دلگیره حتمابه خاطربرخوردکیان ازم دلگیره بدکردم نبایدانقدر بی ملاحظه رفتارمیکردم

ارتین شوهرم بود غیرتیم بود همیشه میگفت اینکه خودم حواسم به خودم هست خوشحاله ولی حالا نکنه این خوشحالی ازضعفم باشه

ضعفی که همیشه بادیدن کیان به دلم نشسته

کیان...کیان عشق اولم شایدم عشق اولواخرم دوست داشتنش پس ازارتین مدفون شدتوقلبم اماحالاکه ارتین رفته حالاکه کیان نگاهش لحنش لبخندش حمایت وهمه ی تکیه گاه بودنش فرق کرده ورنگ وبوی مردونگی گرفته ضربان قلبم مثل غنچه هایی که جوونه میزنن داره جوونه میزنه

ومن ازاین ضربان ازاین تنگی نفس ازاین لرزش دستوپاهمه ی جون میترسم

خیلی میترسم


روزگارمیگذره زمین بدون مکث میچرخه دنیای منم درحال چرخشه گچ پامو بازکردم یه هفته به فیزیوتراپی رفتم باکمک کیان وبه حساب کیان البته باخم بهم قول داد ازحسابم کم کنه بی بی برگشته شمال اصرارداشت بمونه منم تحمل دوریشونداشتم امامجبورم تحمل کنم مجبورشدم ازش خواهش کنم برگرده برگرده و به زندگیش برسه تاوان تنهایی منونباید یکی دیگه پس بده اونم بی بی بااین همه سن وسال باهزارخواهش قبول

1400/04/29 18:47

برخورد خانوادت.. فامیلت.. از اینکه حرفی بشنوم که آزارم بده..-هیچکس حق نداره ناراحتت کنه، این مدتم من کنارتم هر *** حرفی زد خودم جوابشو میدم..-حتی مادرت؟-حتی مادرم ! من خوب میشناسمت.. میدونم اهل دروغ و فریب نیستی... از طرفی اونقدر علشقتم که دلم نمیخواد غم یه لحظه هم مهمون چشمات بشه.. خیالت تخت.. من پشتتم.. همیشه.. نمیذارم کم تر از گل بهت بگن !دستای سردم رو توی مشتش گرفت و فشار خفیفی بهش وارد کرد.. سنگینی نگاهش رو حس کردم نگاه از دستم گرفتمو بهش خیره شدم.. لبخند اطمینان بخشی زد و دلمو گرم کرد..-الان چرا باید تو ماشین باشیم؟!-یعنی چی؟! چه ایرادی داره؟-با این نگاهی که تو میندازی سنگم آب میشه چه برسه به من.. کاش الان خونه بودیم تا...ابروهام بالا رفت... لبخند عریضی صورتشو پر کرد.. با ترس آب دهننو قورت دادم.. صدای خنده اش بلند شد..-ای جونم وقتی میترسی شبیه این جوجه زردا میشی !به مثالش لبخند زدم.. یاد مهدی افتادم.. اونم همینو میگفت... بعضی وقت ها هم میگفت جوجه طلایی خونه !چقدر زود رفت زیر خروار خاک.. چه بد شد که تنهام گذاشتن.. قطره اشکی از چشمم فرو ریخت و لبخند رو لبم نشست... لبخندی که غم توش بیداد میکرد..ماشینو کناری پارک کرد و کامل به سمتم چرخید... انگشت شستش برف پاک کن صورتم شد و اخم ریزی مهمون صورتش..-چی ناراحتت کرد گلم؟-هیچی..-برای هیچی اشک میریزی ؟!-یاد داداشم افتادم، اونم بهم میگفت جوجه.. دلم... دلم.. براشون تنگ شده..کاش نرفته بودن.. کاش زنده بودن.. کاش بابام بود تا دستشو میبوسیدمو بخاطره بودنش خدا رو شکر میکردم..کاش مامانم بشود تا گونه های سرخشو بو کنم.. دستای خستشو تو دستم میگرفتمو با داشتنشوندحس داشتن دنیا رو میداشتم.. کاش خوهرا و برادرام بودن تا باهوشن شوخی کنم، دعوا کنم.. درد و دل کنم..کاش بودن تا برای ازدواجم راهنماییم میکردن....کاش بودن.. اینکه کسی بگه بی *** و کار مهم نیست.. اینکه با این حرف یاد نبودنشون میفتم عذابم میده.. کاش بودن و از علایقم منعم میکردن.. به خدا راضی بودم.. اونا باشن.. اصلا من گوشه ی خونه میشستم.. میموندم پیششون تا اگه اتفاقی افتاد برای هممون باشه.. منم باهاشون برم.. اینجا تنها نمیموندم.. نمیدونی چه صفایی داشت نون و پنیر هندونه ای که عصرا با هم میخوردیم.. از صد تا غذا شاهانه مزش بیشتر بود....خنده های از ته دلمون، دل کوه رو میلرزوند.. کاش بودن.. سرم داد میکشیدن.. گاهی میگم خدایا نمیشه زندشون کنی ؟! بذار باشن ولی به من اجازه ندن تنهایی جایی برم.. داداشام برام قلدری کنن.. مامانم نمازه اول وقتو بهم تذکر بده.. با یه کاره اشتباه بابام بهم اخم کنه.. اونوقت منم به جای اینکه

1400/04/29 18:47

ازغرورهمیشگیشه

مغزم فعال میشه صداروتشخیص میده وفرمان به عمل میده فقط همین یه جمله

-منوازاینجاببرکیان

کیان:

بااین حرفش دلم ریش شد شایدخنده دارباشه این حرفویه مردبزنه ولی واقعامامرداهم مثل زنهاازدیدن صحنه ای ضعف میکنیم وکم طاقت میشیم

به نگاه نگرانش خیره میشم دردتونگاهش بیدادمیکنه نمیتونم بی تفاوت باشم دلم میخواد سرشوروشونه م بذارم بگم منم تکیه گاه تکیه کن بهم که بارمشکلات خمت نکنه اماافسوس افسوس که این کارم نمیتونم بکنم باید ببینموکاری ازدستم برنیاد شایدمجازات تمام گناهان من اینه

اینکه عشقت توپرتگاه باشه ونتونی دستشومحکم بگیری وگرفتن دستش ممنوع باشه

نمیتونم کنارگوشش بگم نترس اروم باش من اینجام

فقط میتونم اخم کنموسری تکون بدم ودیگه اینکه ورودشوبه این اتاق ممنوع کنم

به اتاقی که کلی خاطره باعشقش داره

حتماباهرباردیدن اتاقش فکروذهنش به سمت اون میره هنوزدلش برای اونه

منوبگوکه بااین کارم میخواستم به خودم نزدیکش کنم منوبگوکه هنوز باخودمودلموعشقم تعارف دارم

گاهی ماادمهاکاری میکنیم که صدپشت بعدمون تاوان میدن وگاهی هم بانکردن کاری حسرت میخوریم

منم بادودل بودنم برای نگار باعث ی عمرحسرت برای خودم شدم

انقدرتوغرورم خوردشدم وغرق تملق گویی اطرافیانم شدم که شاه ماهی زندگیم ازدستم سرخورد دریغ ازیک جومعرفت که شاه ماهیوازماهی های اطراف مرداب تشخیص بده

افسوس که فکرکردم زندگی مرداب لجن گرفته ای که دختراماهی های اطرافشن ماهی هایی که مردنونبایدبذاری مسمومت کنن فقط باهاشون بازی کردم تاسرگرم بشم انقدرسرگرم شدم که وقتی خدا یه شاه ماهی خوش اب ورنگ دسنم داد ترسیدم دستموبازکردم وسر دادم سمت دیگری خود خودکرده ام

کمی فکرکرده م وجرقه ای توذهنم روشن شد بااین فکرافسوس به گذشته هاروپس زدم فعلاوقت دامن زدن به حسرتهانیست بایدحالودریابم که اینم ازدستم داره میره نمیتونم بازوشوبگیرم وبه طرف صندلی ببرمش ولی میتونم که صندلی روبه کنارش بیارم

همین کاروکردم بالحنی پرازلطافتتونگرانی بهش گفتم بشینه

نگاهی به صندلی ونگاه به من کردوبالبخندقدرشناسی نشست

گاهی ادم بدون اینکه لیوان اب خنکی بخوره باانجام کاری تموم وجودش خنک میشه مثل الان من که نگاه نگارازصدتاشربت خنک برای من شیرین تروخنک تربود

-اتاق کارتوعوض میکنم اینجامنتظرمیمونی تاترتیب کاراروبدم یامیای بیرون؟

-چشمموبه روی دنیامیبندموانکارمیکنم دنیاوجودنداره باچشمهای بسته میشینم تابیاین

ازحرفش خوشم اومدنه ازبستن چشم به روی دنیا ازاینکه گفت تامن بیام

1400/04/29 18:47

چشماشومیبنده ودنیارونمیبینه اینکه وقتی من هستم چشماشوبازمیکنه ودنیارومیبینه یعنی میشه امیدواربود؟

حتمامیشه خدایی که روزروشنوبه شب تارتبدیل میکنه حتمامیتونه دل تاریک نگارمنوروشن کنه

پس واگذارمیکنم به خودش

لبخندرضایت بخشی رولبم میشینه وبااطمینان پلکموروی هم فشارمیدم

ونگاه سیری ناپذیرموازنگاهش میگیرم وازاتاق بیرون میرم

1400/04/29 18:47

ناراحت بشم میرم کف پاهاشونو میبوسم ! افسوس.. افسوس که دنیا این فرصتو بهم نداد.. افسوس که نشد یه بار کف پاهاشونو ببوسم.. یه بار ازشون تشکر کنم.. دنیا.. بده.. بده آرتین.. ما تا یه چیزی رو داریم قدرشو نمیدونیم، ولی امان از روزی که از دست بدیمش.. اونوقته که میزنیم رو دستمون و میگیم ای وای !
گریه ام شدید تر شد.. دستایی مردونه دورم حلقه شد.. سرم روی سینش فرود اومد... بوی عطرش مشامم رو پر کرد.. پلکام روی هم رفت.. آروم شدم..

کیان:
دیروز آرتین و نگار رفتن اصفهان... از دیشب تا حالا عینه مرغ پر کنده شدم.. آروم و قرار ندارم..
از بس فکر کردم الان دارن چی کار میکنن و چی میگن و کجا میخوابن و و و و .. دیوونه شدم..
هوای تهران برام سنگینه.. نمیتونم خوب نفس بکشم..
نفسم به شماره افتاده از افکاری که افتاده به جونم..
هر چی له خودم میگم کیان بس کن.. نگار رفت.. تموم شد.. دیگه ماله یکی دیگست.. ولی مگه این دل نامروت زیر بار میره !
با هر ضربه ی قلبم تو قفسه ی سینه نجوای نگار شنیده میشه..
کاش رودتر گوشم این نجواها رو میشنید.. کاش خیلی قبل تر میفهمیدم حسم به نگار هوس نیست.. کاش از همون روزه اول به عنوات یک کالا بهش نگاه نمیکردم.. یه کالایی که باید ماله من بشه و بعد از استفاده شوت..
کاش....
بهتره منم برم.. برم از این هوای تلخ.. برم جایی که بشه توش نفس کشید..
نیم ساعته لباسامو ریختم تو چمدون و یه دوش گرفتمو راه افتادم..
ساعت نهه صبحه.. به نسبت خیابونا خلوته.. زود میرسم..
نشستم تو ماشینمو پدال گاز رو فشار دادم..
نگاهم به صندلی کناره راننده افتاد.. یادش بخیر.. اون روز که سواره ماشینم شد و با وجد به ماشین نگاه کرد.. چقدر تلاش کردم خندمو بخورمو غرورمو حفظ کنم.. چقدر تلاش کردم تا اون لپای سرخشو نکشم.. چقدر تلاش کردم که دست از پا خطا نکنم..
بعضی وقتا میگم شاید اگه یکم دست از پا خطا میکردمو عبور ممنوع ها رو رد میکردم ، الان نگار ماله من بود.. شایدم برعکس.. به کل ازم متنفر میشد...
جاده پر از برفه.. خیلی قشنگه.. اکثر دخترا عاشق این جادن.. مخصوصا سبزش..
یادمه هر بار با هر دختری میومدم تو این جاده با شوق سقف ماشینو گفته بودن کنار بزنمو کل راهو با شور و شوق به جنگلها و پیچ و خمای جاده نگاه میکردن..
یعنی نگارم اینطوریه !
اگه میاوردمش جیغ میکشید و بگه کیان تو بهترینی؟!
فکر نکنم.. درجه غرور اون صد برابر از من بیشتره.. همون غرورشه که گرفتارم کرد.. وگرنه خشگلیو که اکثر دخترا دارن.. حالا بماند که اکثرا با عمل جراحی خشگل شدنو نگار قشنگیش ذاتیه.. نابه.. بکره.. درست مثل این طبیعتی که روبرومه..جاده به نسبت لیزه.. باید آرومتر رانندگی کنم.. دقیقا

1400/04/29 18:47

خراب میشه"
تمام حرفاش مثل ارامبخش میمونه مثل هورمون اندروفین که شادی بخش روحه واسترسو کم میکنه وقتی کنارشم کمترغصه میخورم وبه اینده امیدوارم
صداقانه بگم تازگیا حس میکنم دوسش دارم
بابازکردن درخونه صورت خندون ارتین درحالی که دسته گلی بارزهای صورتی مقابلم گرفته بودجلوم ظاهرشد
وای من عاشق این رنگم
باخوشحالی گلوازش گرفتم
-وای مرسی ارتین خیلی گلی من عاشق این رنگم
-بله کاملا مشخصه که بیشترازمن دوسش داری
باخجالت نگاش کردم
-این چ حرفیه اقامون؟
-بروکنارزبون نریز بیام تو
بالبخند ب اشپزخونه رفتم وگلدونی که روی میزبودوبرداشتم وداخلش اب ریختم وگلارو توش گذاشتم
ارتین خودشو روکاناپه پرت کردو دستاشودوطرف پشتی کاناپه گذاشت
-اخی ادم وقتی عشقشومیبینه روحش تازه میشه
ازتعریفش ذوق کردمو باشوق کنارش نشستم بالبخندمهربونی بهم نگاه کردودستاشودورشونم حلقه کرد
-انقدررنگ ابی بهت میادکه دلم میخوادهرچی لباس برات میخرم این رنگی باشه
نگاه ب لباسم کردم که چونموگرفتو سرموبلندکرد
-ازگل خوشت اومد؟
-عالیه خیلی خوشم اومد
-پس جایزه منوبده
وطلبکارنگام کرد بالبخندبهش نزدیک ترشدم وصورتمو مماس با صورتش شد لبم نیم میلی متربا گونه ش فاصله داشت نفسمو فوت کردم چشماشو بالذت بست لبخندم عمق گرفت گوشه صورتش جایی که پشت دندونهای اسیاب پایین هستو محکم گازگرفتم دادش بلندشد قبل ازاینکه بتونم فرارکنم گوشمو گازگرفت
ازته دل جیغ کشیدم باحرص اسمشوصدازدمو به اشپزخونه رفتم ی لیوان پرکردمو بهش ریختم قهقهه زد
-اب که روشناییه ولی بایدبدونی به کی میخوای بریزی
بالبخندشیطنت باری دره یخچالوبازکردوپارچ ابو بیرون اوردباقیافه بدجنس به سمتم اومد
دوییدم سمت در
-وای ارتین نریزیااااااااااا بریزی میکشمت
-امتحان میکنیم
تاخواستم ب سمت دیگه ای فرارکنم یقمو گرفتو بانامردی تمام کل اب پارچو خالی کرد تولباسم
منوبگی مردم یخ زدم
چنان جیغی کشیدم که خودارتینم گوششوگرفت
-ارتین نامرد بدذات لعنتییییییییی
هنوزچندلحظه ازجیغ کشیدنم نگذشته بود که صدای محکم کوبیده شدن دراومد
یکی محکمومداوم ب در میزد
ارتین باشک نگاهم کردوبه سمت دررفت ازسوراخ درنگاهم کردوباتعجب ب طرف من برگشت
-کیانه
-چیکارداره؟باتوکارداره؟
-نمیدونم برومانتو بپوش تامنم دروبازکنم
صدای کیانو که امیخته باخشم ولرز بودوشنیدم
-توچه غلطی کردی؟منوبگوفکرمیکردم ادمی غریب گیراوردی؟دست روزن بلندمیکنی؟نکنه فکرکردی تنهاوبی کسه من مثل کوه پشتشم اجازه نمیدم کسی اذیتش کنه دوستیمون به جای خود ولی حق نداری بهش زوربگی بخوای

1400/04/29 18:47

مادر
باتعجب نگاهش میکردم:
ب...بله؟
کیان:
وای بی بی رسوام نکنه این ازکجافهمید من دلو دین ب کی باختم
دستشوگرفتم وبه سمت واحدکشیدم:
-بیابریم بی بی خسته ای پاهات دردمیگیره
نگاه معناداری بهم کردکه یعنی خودتی بعدم نگاهش روصورت نگارنشست
-من پام دردنمیکنه ازصدتاجوونم جوون ترم توغصه پاهای خودتوبخورکه شصتت نره توچشمت میخام بادخترگلمون اشناشم
-بی بی جان وقت زیاده حالا
-چقدرحرف میزنی کیان برو تو خونه بزار کارمو بکنم خب مادر اسمت چیه؟
-اسمم نگار
نگار بیچاره کاملا مشخصه هول شده بایدم تعجب کنه.این موقع شب یه پیرزن اومده داره ازش اصول دین میپرسه البته امیدوارم کار به اونجاها نکشه
-به به اسمتم مث خودت قشنگه خاطرخواهات حق دارن برات غش و ضعف کنن همینجا زندگی میکنی؟
-بله همین واحد روبرویی
-خب پس خونت روبروی خونه کیانه.خوبه...خیلی خوبه حتما حسابی همدیگرو میشناسید
-بله خب ما همکار هستیم
-همکار؟یعنی تو شرکت باهمین/
-بله
نگفته بودی کیان جان
-چیو نگفته بودم بی بی؟
-اینکه همکاربه این خانومی داری.خونوادت کجان دخترم؟اینجا زندگی میکنن؟
-خونوادم...عمرشونو دادن به شما.تو دنیا فقط یه نامزد دارم که اونم تو شرکت باما کار میکنه و خونش یکم با اینجا فاصله داره
باز این دخترک تیز فهمید جریان چیه و امواج دافعشو پخش کرد.میدونه کی چی بگه بی بی بیچاره رو بگو هنگ کرد.سرشو تکون داد ویه نگاه کلی به قدوبالای نگار انداخت و یه نگاه منظور دار به من کرد
-خب پس نامزد داری که این طور
اما که این طورشو کاملا خطاب به من گفت...سرشو تکون داد ونزدیک نگار شد صورتشو بوسید با یه لبخند ازش فاصله گرفت
-خیلی خوشحال شدم دیدمت دخترم حالا فردا باهم بیشتر اشنا میشیم منم دیگه برم کیان بچم چند روزه مریض و ناخوشه خوب نیست زیاد رو پا وایسه
با این حرف نگار سریع سرشو بلند کردو نگاهم کرد
-شما مریض شدین؟کی؟چتون شده؟
از نگرانیش حس خوبی تو وجودم نشست ارامشی که سالها ازم دور بود تو وجودم حس کردم نگرانی شیرین دختری که عاشقشی چی میتونه از این بهتر باشه؟
لبخند زدمو دستمو به سرم کشیدم
-چیزی نیست بی بی زیادی دلواپسه یه سرما خوردگیه سادس
با سقلمه ی بی بی به پهلوم نگاه از نگار گرفتم
-بیا بریم کیان دیروقته هم تو باید بخوابی که فردا جون کار داشته باشی هم دخترمون که فردا جلوی نامزدش چشاش سرخ وپف کرده نباشه
منظور بی بی رو گرفتم میخواست بهم بفهمونه این مال صاحب داره و چشم بهش نداشته باشم اما مگه میشه مگه میتونم اینهمه تو اب رفتم تا خودمو از عشقش بشورم ولی نشد... شسته نشد وبیشتر تو تارو پودم نشست
تادروبستم بی بی

1400/04/29 18:47

اینجوری باشی.....
دیگه تعلل جایزنیست کیان داره حرفایی رومیزنه که شنیدنشون درست نیست درواقع برای ارتین درست نیست که یک مرد اینطوری داره برای زنی که محرمشه اینطوری جلزوولز میکنه اونم مردیکه بامن هیچ نسبتی نداره
حس کرده بودم رفتارکیان تازگیا تغیرکرده حس کرده بودم این کیان کیان قبل نیست حس کرده بودم اونم ب من میل نیست ولی تمام این مدت باخودمواحساسم جنگیدم تاکاراشتباهی ازم سرنزنه من ب ارتین تعهددادم ی تعهد مادام العمر نبایدرفیق نیمه راه باشمو دل شکنی کنم نباید اجازه بدم ارتین بهم شک کنه
دستی به لبه روسریم کشیدم وازاتاق بیرون رفتم
-سلام
بادیدنم چندثانیه خیره شدتوصورتم بعدچشماش شروع ب چرخیدن کردن انگاردنبال چیزی توصورتم میگشتن باقدم های بلند بهم نزدیک شد
نگاهم روی کفشش ثابت موند
ماتواین خونه نمازمیخونیم نبایدباکفش راه بره وحرمت شکنی کنه
-نگارتوخوبی؟اتفاقی برات افتاد؟چیشدجیغ کشیدی؟سکتم دادی دختر
ازلحن صمیمیش اونم جلوی ارتین ناراحت شدم هرقدرم نگران باشه نبایدطوری رفتارکنه ارتین به من بدبین بشه تنهاچیزی که اجازه ندادم روپیشونیم مهربدنامی بده ازاین به بعدم نباید بذارم
-متاسفم نگرانتون کردم ولی یه چیزی بین خودمون بود احتیاج به دخالت شمانبود درضمن اتفاقی نیوفتاده
-ولی تو...
-میدونم داداش باجیغ نگارنگران شدی ولی چیزی نیست خودتواذیت نکن
-نگاربه من راستشوبگو ارتین اذیتت میکنه؟نگران چی هستی؟بگوخودم پشتتم
دیگه بیش ازحد پسرخاله شده بودمثل اون روزای اولم که شناختمش حرصم میداد
-ممنونم ازلطفتون ولی احتیاجی به شمانیست خداطولانی کنه عمرارتینو شوهرم پشتمه واحتیاج ب هیشکی ندارم درضمن وقتی میاید تواین خونه کفشاتونو دربیارید مااینجانمازمیخونیم خوشم نمیاد فرشمون نجس بشه
-من نجسم؟
-شمارو عرض نکردم کفشتونو عرض کردم بابت نگرانیتونم هم ممنونم هم معذرت میخوام


کیان:
دیگه داره شورشو درمیاره دختره ی نفهم ی ذره ب عقلش نمیرسه که من ب خاطرش نگران شدم
اصلا انتظاراین برخوردوازش نداشتم کم مونده بود بزنه پرتم کنه بیرون
بهش اخم غلیظی کردموپرحرص جوابشودادم
-ببخشیدخانم نمازخون الان تشریف نحسمو میبرم که ی وقت عبادت شما بی اجرنباشه
دختره ی سرتق به جای اینکه خجالت بکشه اخم تحویلم میده
ارتین دست ب شونه م گرفتو خواست میونه داری کنه
-این چ حرفیه کیان جون؟نگارمنظورش این نبود اتفاقامنونگارممنونتیم که حواست بهش هستویه وقت دزدی یاکسی بیاد نمیتونه بهش ازاری برسونه
-بیخودتعارف نکن منظورشون واضح بود من دخالت بیجاکردم ی کم حس برادرانه م زیادی قلنبه

1400/04/29 18:47

شدوبه رگ غیرتم برخورد کسی روابجیم دست بلندکنه
این حرفوازته دلم نزدم برامنی که هنوزمنتظریه گوشه چشمشم زوده بگم ابجی
باتردیدنگاهم کردشایدبرای ی لحظه نگاهش رنگ قدردانی گرف فقط ی لحظه
ب سمت درچرخیدم دستامومشت کردموگفتم حرفیوکه خیلی وقت بود تودلم مونده بود
-شایدشماهاجانمازاب بکشیدونمازاتون قضانشه ولی مااگه نمازامونم قضاکنیم جانمازاب نمیکشیم مهم دلمونه که خیلی وقته ب اون بالایی وصله
دروبازکردم مثل همیشه بی جوابم نذاشت
-ادمی که همیشه دقیقه اخری باشه همیشه درجامیزنه وهمه جا اززندگی جامیمونه چون همیشه یادگرفته اگه کارواجبش دیربشه قضاشو میتونه ب جابیاره امایادنگرفته بعضی فرصتادیگه جبران نمیشن یادنگرفته نبایدبگه حالا باشه برای بعد یادنگرفته خدافرمان داده هرچی باید به وقتش باشه حتی اگه مجبورباشین جاربزنیدپس جانمازاب کشی بهترازاینکه انقدر دست دست کنیم که وقتوازدست بدیم نمازخوندن وظیفه ای که بهمون یادمیده توکل زندگی باید وقت شناس بودحتی اگرمجبوربه شنیدن حرفایی باشیم که برامون ناخوشاینده
صبرنکردم تابیشترازاین حقیقتیوکه خودم باعثش بودمو به صورتم بزنه
خدافظی کردمودروبستم
اره درسته حرفاش عین حقیقته من همیشه ادعاداشتم ازادمای مدعی بدم میاد همیشه بااین کارازواجبات کناره گرفتم وگفتم وقت براجبران هست
اماغافل ازاینکه شایدوقت براجبرانش پیش نیاد
نگارامروزباحرفاش بهم فهموند که میدونه تودلم چه غوغاییه وتوچه تبی دستوپامیزنم ,ولی اینم بهم فهموندکه روزگارمنتظرحرکت مانمیشه زمین ب گردش خودش ادامه میده واگه مادیربجمبیبم خیلی ازفرصتهامونو ازدست میدیم مثل منی که فرصت داشتن نگاروازدست دادم مثل روزهای جوونیم که ب عیاشی خوش گذرونی گذشتوراه درستوموکول کردم ب پیری غافل ازاینکه مگه دنیا ب من فرصت پیری میده؟
هرروز بایدبیشترافسوس بخورم که چه گوهریوازدست دادم گوهرنابی که تواین زمونه کیمیاست امروزباحرفاش ازصدتامعلم بهتربهم فهموند که دردم چیه وافسوس الانم ازکجااب میخوره
کاش زودترشناخته بودمش کاش زودترخودموشناخته بودم کاش قبل ازنگار یکی بودتابهم بفهمونه دنیامنتظرحرکت مانمیمونه راهشومیگیره ومیره بهم یادمیدادهرکاریوبه وقتش انجام بدم بدون ترس ازتفکرمردم بدون ترس ازاینکه مبادا بهم بخندن به اعتقادم ب عشقم
فرصتاموازدست دادموهرثانیه درجازدم
فکرمیکردم ادمهایی مثل ارتینونگارمدعین ولی خودم ازهمه مدعی ترم پرازصداولی توخالی مثل طبلی که صداش گوش فلکوکرکرده
نگار:
بارفتن کیان نفس راحتی کشیدم سخت بود اون حرفاروبهش بزنم ولی باید

1400/04/29 18:47

وقتی عجله داشته باشیم همه عوامل دست به دست هم میدن تا دیر تر به مقصد برسی..
هی فکر میکنم دنبا با ما آدما سر جنگ داره.. شاید برای اینکه اومدیمو اونو حکومت گاهمون کردیم.. اینکه بی اجازه هر غلطی بخواهیم روشش میکنیم.. اینکه بب امازه همه قشنگی هاشو به گند میکشیم.. با این انصاف حق داره سر جنگ داشته باشه.. حق مونه !
بالاخره رسیدم.. ریموت در رو زدم و وارد ویلا شدم..
ماشینو پارک کردم و چمدون به دست داخل ویلا رفتم..
-بی بی گل !
صدایی نمیاد.. شاید رفته جایی.. ولی اونکه جایی رو بجز اینجا نداره..
یه اتاقم ته باغ داره که فقط بهار و تابستون اونجا میره.. وقتای دیگه تو همین ساختمونه..
-بی بی گلی..
-جونم کیان گلی !
با دیدنش لبخند مهمون صورتم شد.. آرامش وجودمو پر کرد.. به سمتش پرواز کردم...
سرش رو بوسیدمو موهای سفیدش رو توی روسریش فرو کردم..
شاید با نداشتن مادر یا مادربزرگ خیلی تنهام ولی خیلی وقتا.. خیلی دلتنگی هامو بی بی کم کرده.. راهم ازش دوره هر چی اصرار کردم راضی نشد بیاد تهران.. ولی وقتایی که میام اینجا برام کم نمیذاره و جبران بی مادریمو میکنه..
-ای بچه ولم کن چلوندیم !
-شما نمیدونی من دخترای خوش مزه رو میچلونم؟!
-برو حیا کن.. باز مثله اون خارجیای از خدا بی خبر شدی؟!
-نه اینکه ایرانیاش بهترن!
-به هر حال تو رفتی اونجا این قدر بی حیا شدی...
لبخند کجکی زدم و بهش خیره شدم.. انگار دنبال چیزی بگرده پشت سرمو نگاه کرد و از پنجره تو حیاط سرک کشید..
-دنبال چیزی میگردی بی بی؟!
-تنها اومدی؟!
-آره..
-برو بچه ، برو خودتو سیاه کن.. من تو و اون بابای هفت خطتو بزرگ کردم.. محاله تنها بیاین اینجا !
از این حرفش که عین واقعیت بود دلم گرفت.. راست میگه.. تا حالا تنها نیومدم.
-اومدم خودتو ببینم.. روی ماهتو ببینمو انرژی بگیرم
-چیزی شده؟! تو که اهل این حرفا نبودی..
-یه بارم میخوام خوب باشم نمیذارینا..
-خوب که هستی.. ولی زمونه خرابت کرده.. همه رو خراب کرده.. مثل این دریا که طوفانی میشه و سیل راه میندازه و همه رو با خودش میبره، افتاده به جون مردمو داره همه رو با خودش میبره و نابود میکنه !
-نوکر ابن فیلسوفیاتتم بی بی !
-برو وسایلت رو بذار بیا برات چایی بیارم..
کاری که گفتو کردم و بی بی هم با سینی که دو تا فنجون توش بود اومد پیشم..
-خب.. راستشو بگو ببینم.. کی باعث شده با دل پر بیای پیم بی بی جان؟!
-خودم..
-خودت؟ دلت از خودت پره؟!
-اوهوم.. دلم گرفته بی بی.. دلم هوای مادرمو کرده..هوای ما رو کرده.. هوای بچگیامو کرده..
-تصدقت برم چی به رورت اومده؟! بازم بابات گند کاری کرده؟
-نه بی بی.. من به کارای بابا عادت کردم، در واقع خودمم شدم یکی

1400/04/29 18:47

شروع کرد:
-فکرکردم ادم شدی
-بی بی این چه حرفیه میزنی؟
-دختره ای که میخای اینه نه؟
جوابشوندادم وبااخم ب زمین خیره شدم احساس متهمیو دارم که ب ی امرغیرقابل بخششه
-جواب منو بده اینه؟دنبال مال مردم نبودی که ب سلامتی اونم ب پرونده ت اضافه شد ولی خوشم اومدخوش سلیقه ای دختره ادم حسابیه ازقماش تونیست
باتعجب نگاهش کردم واسمشوصداکردم
-هان چیه؟مگه دروغ میگم؟تاحالا کدوم دختریه که باخودت اوردی شمال مثل این بود ها؟ دیدی چقدر تیزه؟البته تیزونجیب تاازش تعریف کردمو سراغ خانوادشوگرفتم نامزدشو پیش کشیدکه فکروخیالی نداشته باشم فهمید چشمم گرفتش
-مگه شماچی گفتید که بفهمه؟نه بابا انقدرام تیزنیست؟
-اونوقت شما ازکجافهمیدید؟ما زنارونمیشناسید حس شیشمون قویه مخصوصا اگه کسی ازمون خوشش بیاد
باخودم گفتم اگه اینطوربود ازاحساس من باخبرمیشد هرچند شایدم شده ب روی خودش نیاورده چون ارتینو دوست داشته
-خلاصه دخترخوب وپدرمادرداریه حیف که دیرجنبیدی من ازش خیلی خوشم اومد ببینم وقتی اومد اینجانامزدداشت؟
-نه
-تازه نامزدکرده؟
-اره
-چرانصفه نیمه حرف میزنی؟چرازودتردست نجمبوندی؟چرادیردل باختی پسر؟
-ازاحساسم خبرنداشتم یعنی داشتمامطمعن نبودم
-اون وقت چیشد که حالا متوجه شدی؟
-نامزدش رفیقمه
-جواب من این بود؟
-دیرفهمیدم بی بی دیرشده بود وقتی فهمیدم دیگه نشدبگم نامردی بود برم ب نشون کرده رفیقم بگم دوستت دارم
-اینکه ب نامزدرفیقت چشم داشته باشی چی؟این نامردی نیس؟
-من بهش چشم ندارم
-بله مشخصه فقط باچشمات داشتی میخوردیش
-بی بی
-ای بی بیو.....وای بسه دیگه پسر هی هرچی میگم اسممو میگی مگه دروغ میگم؟دختره خوبه خوب نه عالیه ولی مثل بابات زرنگ نبودی مرغو توهوابزنی دست دست کردی ازقفس پرید ولی الحق پسرهمون پدریو باسلیقه
-کاربه خوشگلیش ندارم پاکی ونجابتشه که منو عاشق خودش کرده
-اره تادیدمش فهمیدم با دخترایی که اطرافت دیدم فرق میکنه تابهت نگاه کردم ونگاهتو بهش دیدم فهمیدم دلباخته همین دختری ولی چه فایده که دیرکردی پسر بابات وقتی عاشق مادرت شد زمین وزمانودوخت تابدستش اورد
-عاشقش بود بعدرفت رنگ ب رنگ زن عوض کرد؟
-پدرت عاشق همه چیه مادرت بود عاشق خندیدنش رفتاراش قهرکردنش سلیقه ش خلاصه همه چیش بهش وابسته بودبدون اون زندگی براش غیرممکن بود درواقع ب حضوراون توزندگیش عادت کرده بودهرجامیرفت سریع برمیگشت تاپیش زنوبچش باشه ولی وقتی مادرت فوت کرد بابات نابودشد هم خودشونابودکردهم تورو میدونی مثل بابات مثل چیه؟مثل ادمی میمونه که به ی ماده قوی وخاص اعتیادداره بعدیه مدت یهو اون

1400/04/29 18:47

میگفتم بایدیکی بهش میگفت نگاه سرگردون امروزش ب خاطردست روی دست گذاشتن دیروزش بوده
-نگار؟
ازفکربیرون اومدموبه صورت متفکرارتین نگاه کردم
-جانم؟
-کیان چرااینجوری کرد؟انگارجدیداعوض شده همش مضطربونگرانه زیادی حساسیت ب خرج میده سرهرچیزکوچیکی بهم میریزه کیانی که قبلا به کسی حساس نبودوتوبیخیالی طی میکرد حالاتبدیل شده ب ی ادم جوشی وعصبی ب نظرتوعجیب نیس؟
انقدرتابلورفتارکرده که ارتینم شک کرده دست کیان برامن روشده ولی نباید براارتینم روبشه شایدبهترباشه هرچه زودترازاین خونه برم یاحتی شرکت هرچی برخوردمون کمترباشه بهتره بایداروم قدم بردارم که ارتین شک نکنه باید محتاط بود
-نمیدونم رفیق شفیق شماست لابدبایکی ازدوس دختراش بهم زده دپرس شده
-کیان؟اون ادم این حرفانیس تاحالاندیدم خودش بره طرف دختری همیشه دختران که براش سرودست میشکنن ازکیان ی اشاره بودوازدخترا دویدن اماجدیداهمون اشاره کوچیکم فاکتورگرفته که هیچ اگردختریم بیادطرفش مثل سگ پاچه شومیگرفت
-بهش فکرنکن حتمایه مدت تومود این رفتاره دوباره برمیگرده سرخونه اول درضمن دیگه صدای منودرنمیاری که رفیقت فردین بازیش گل کنه
-اینجوری که توپاچه بدبختوگرفتی غلط کنه دیگه بره تونقش فردین
***
امروزتولدارتینه مادرش ایناازاصفهان اومدن تهرانو منم برای شام خونش دعوتم دوباره استرس دیدنشون افتاده ب جونم اصلا دلم نمیخواد برم ولی چاره ای نیست
ی بولوز ابی فیروزه ای یقه بازاستین سه ربع تنگ واندامی پوشیدم باشلوارکتون ابی روشن
موهاموحلقه حلقه وبه صورت بازدورم ریختم وی کمم نسبت ب قبل ارایشمو غلیظ ترکردم
دلم نمیخواد جای هیچ ایرادی بمونه بذارببینم چقدرخوشگلم وعلت عشق ارتین همه چی تموم بودنمه
باصدای زنگ در نگاه ازاینه گرفتموپالتوشالموپوشیدم کفشامم پام کردمو ازخونه بیرون رفتم
ارتین درخونه شوبازکردوباتعظیمی منتظرورودم ب خونه شد
-بفرماییدبانو
بالبخندواردشدم ولی لبخندم بادیدن چهره طلبکارمادرارتین ازبین رفت
سلام ارومی ب همه کردموباارتین ب اتاقش رفتم
لباساموعوض کردمودستی ب موهام کشیدم
-ارتین شوهرخواهرت نیومده؟
-نه فداتشم راحت باش
جلوی اینه ایستادموخودموبراندازکردم پشتم ایستادودستاشودورکمرم حلقه کردسرشوفروکردتوموهاموعمیق نفس کشید
-اوووووووووم موهات چ بوی خوبی میدن هرروز خوشگل ترازدیروزمیشی وهربارکه میبینمت بیشترمشتاقت میشم اخه توچقدرخوشگلی دختر
لبخندزدموسرموعقب کشیدم
-بس کن بیابریم تامامانت متلک بارونمون نکرده
-مامانم مگه متلکم بلده؟
-کم نه
دراتاقوبازکرد هردوکنارهم درحالی

1400/04/29 18:47

که دستش پهلوی راستمودربرگرفته واردسالن شدیم نزدیک پدرش شدیم بلندشدوپیشونیموپدرانه بوسید روی مبل نزدیک پدرش نشستم ارتینم وسط مادروخواهرش نشست
ازاین کارش خوشم نیومد توقع داشتم کارمن بشینه هرچندشایدمدتیه ندیدشون دلتنگه
کمی توسکوت گذشت که خالش باقدمهای محکم واردسالن شد اولی که اومد ندیدمش بادیدنش بلندشدموبهش سلام کردم بالبخندی فوق مصنوعی جوابمودادوکنارخواهرش نشست
کمی باارتین خوش وبش کردودوباره سالن مسکوت شد
باصدای ارتین سرموبلندکردموبه اتیه نگاه کردم
-شوهرت کجاس؟چرانیومد؟
-چ میدونم مونده وردل مامان جونش
اوه اوه انگارتوپش خیلی پره صدای تشرپدرش بلندشد
-این چه طرزحرف زدنه دختر؟
ب جای اتنه مادرش جواب داد
-راست میگه دیگه بچم مرده گنده مثل بچه هاقدمی ازمادرش دورنمیشه والامردم شانس دارن همه که مثل بچه من نیستن فرسنگهاازم دورباشه وی سراغی ازمانگیره
ارتینم بالبخندجواب مادرشوداد
-من که هروقت وقتم خالی میشه میاموبهتون سرمیزنم
مادرشم بادادن قری ب سروگردنشوبادادن اشاره ابروبه سمتم حرفشو زد
-بعله البته اگه بذارن خالی شه
لبموازداخل گزیدموحرفی نزدم همون موقع اتناباسینی چای واردشد ازهمون موقع که اومدیم ب خونه دیدمش بنده خدانقش تدارکاتوبه عهده گرفته مقابلم ایستاده تعارف کرد فنجونی برداشتموتشکرکردم
به همه که تعارف کردسینی روروی میزگذاشت وکنارم نشست
خاله ارتین مشغول صحبت باخواهرش شدوارتینم هم باپدرش اتیه هم بااخم به همه نگاه میکردوگوشه ناخونشومیجوید ومن چقدرمتنفربودم ازاین کار
نگاهم روی اتناثابت موندکه مشغول بازی باانگشتاش بودومعلوم بود میخواد حرفی بزنه
-خب اتناجان چه خبر؟
-سلامتی شماچه خبر؟هیچی صبح میریم سروکاروشب باتنی خسته برمیگردیم خونه مث هرروز تکراری

-کیان دوست ارتینم توشرکت شماست؟
-اره
-انگارباهات همسایه هم هست؟
-اره چطور؟
-هیچی داداش میگفت سه تاتون تویه شرکت کارمیکنید اینطوری خیلی خوبه منم شایدبرای کاربیام اونجا
-خیلی خوبه درست تموم شدحتمابیا
-البته اگه مامانم بذاره
دوباره سرشوپایین انداختو مشغول بازی باانگشتاش شد
ای ای ای غلط نکنم گلوش پیش کیان گیرکرده البته حقم داره
کدوم دختریه که کیانوببینه وبهش دل نبنده؟
ولی نه همینم مونده باکیان فامیل بشم اصلاخوب نیست این باروامیدوارم مامانش موفق بشه ونذاره بیادتهران

موقع دادن هدایارسید ب اتاق رفتموکادومواوردم دادمش دست ارتینوصورتشو بوسیدم وبهش تبریک گفتم
شونموگرفتوکنارگوشم گفت
خودتوبهم کادومیدادی بیشترخوشحال میشدم احتیاجی ب زحمتت نبود

1400/04/29 18:47

ماده ازدسترسش خارج میشه میدونی چیکارمیکنه؟پناه میبره ب مواددیگه هرموادیوانتخاب میکنه تاببینه هیچ کدوم اون حس سرخوشی که ماده اول بهش میداده رویانه؟باباتم برای اینکه ارامشی که کنارت مادرت داشت برسه ب همه چیزوهمه *** چنگ انداخت تابازم اون ارامشو درک کنه خیلی ازمرداهستن که بعدازعشق اولشون دنبال100زن میرن تاببینن یه کدوم ازاینا مثل عشق اولشون میشه یانه
- نه بی بی من قبول ندارم اینابهونه س بابام میتونست ب احترام عشقش ب هیچ زنی نگاه نکنه ب هیچ زنی دست نزنه طرف هیچ زنی نره
-توخودت مردی ی مردمیتونه تااخرعمرکنارزن نره؟تومیتونی؟انقدر بااطمینان نگوالان خودت این دخترودوس داری ولی میگی ناموس رفیقته نباید بهش نگاه کنی ولی بی زنم نمیتونی باشی میتونی؟
باحرفاش ب فکرفرورفتم یعنی میتونم؟معلومه که میتونم این همه سال گذشته وتابه حال به هیچ دختری دل نبسته م فقط ازنگارخوشم اومد فقط عاشق اون شدم اماتاحالا زندگیم بدون هیچ زن و دختری نبوده...نمیدونم یعنی تااخرعمرچله نشین عشقم باشم؟یامثل پدرم بزنم ب بیخیالی
-انقدرفکرنکن پسرجان بروبخواب استراحت کنی خوب میشی بروبخواب بلکه هم تب عشقت بخوابه وهم تب جسمت منم میرم بخوابم تاصبح زود ی سوپ خوشمزه برات بپزم
-نه بی بی میدونی که سوپ دوست ندارم
-خوبه برات بایدبخوری
-من میرم بخوابم فردابایدبرم شرکت کلی کاردارم شمام زحمت نکش بروبخواب نگران منم نباش غذام ازبیرون میگیرم
-بیخود سوپ نمیپزم ولی غذا درست میکنم ظهرمیای خونه؟
-نه تاعصرشرکتم نزدیکای غروب میام
صبح بابدن خسته وکوفته ازخواب بیدارشدم
بدنم دردمیکنه ولی باید برم شرکت ی دوش اب گرم گرفتمواماده شدم برارفتن وارداشپزخونه شدم تااب بخورم که دیدم بی بی میزصبحونه روچیده و داره چای میریزه
-سلام صبح بخیربی بی چرااین وقت صبح بیدارشدیدوخودتونوب زحمت انداختید؟
-سلام ب روی ماه شسته ت من عادت دارم صبح زود بیدارشم میدونی که بیدارشدم دیدم صدای اب میادفهمیدم بیدارشدی گفتم برات صبحونه اماده کنم گرسنه نری ضعف کنی
-انقدر بهم بچینین لوس وبدعادت میشما
-لوسم بشی یکی یکدونه خودمی اون بابای ازخدابی خبرت که ولت کرده ب امون خدا منم که پاندارم مرتب بهت سربزنم حالاکه اومدم یکم بهت برسم تقویتت کنم تازودترخوب شی
-ی بارازبابام طرفداری میکنید ی باربهش چیزمیگید
-طرفداری نکردم علتشوگفتم بدشم نمیگم چون باباته ولی دلم باهاش صاف نمیشه مادر
نشستمو کمی چایی خوردم فنجونی نشاسته جلوم گذاشت واصرارکردبخورم
-بسمه بی بی دوست ندارم
-خوبه دوست ندارم فکرکرده پسر5سالس مردباید هرچی جلوش دادن

1400/04/29 18:47

مثله خودش.. ولی ای کاش نمیشدم..
-نشدی مادر.. تو مثل مادرتی.. با همون چشمای معصوم.. با همون دل پاک.. با همون غرور بی اندازه که باباتو به زانو در اورد.. با همون لبخند های شیرین.. با همون خلوص..
-نه بی بی.. شاید بچگیام بودم.. اما این سالها... خودت که دیدی.. دیدی چه گندی شدم.. دیدی چه کثافتی شدم.. شد یه بار تنها بیام و دختری همراهم نباشه ؟! شد یه بار محض حال و احوال خودت بیام و به فکر خوش گذرونی خودم نباشم؟! شد؟ د نشد..نشد!
-چته مادر؟ داری منو میترسونی.. همه ی این سالا کمتر از گل بهت نگفتم، چون یادگار اون خدابیامرزی.. حالا چی شده با توپ پر اومدی و کمر به نابودی خودت بستی؟!
-دلم براش تنگ شده بی بی..
اشکی که لجوجانه گوشه ی چشمم نشسته بودو گرفتم.. با دستام صورتم رو پوشوندم.. سرم تو آغوش گرمی جا گرفت.. آغوشی که بوی مادرمو میده.. آغوشی که خیلی سال پیش جای مادرم بوده.. مادرمو بزرگ کرده و براش مادری کرده..
رفتم اتاقم تا استراحت کنم، اما با نگاه به تختم حالم از خودم بهم خورد..
من تا حالا چند تا دخترو مهمون این تخت کردم!
مهمون این ویلا.. و خونه امو جاهای دیگه.. حتی بد تر از اون.. تا حالا چند نفرو مهمون آغوشم کردم !
کثافت.. بجز این نمیتونم صفتی به خودم بدم.. نگار حق داشت حالش ازم به هم بخوره.. من با چه رویی میخواستم تو چشماش نگاه کنم؟!چطور میخواستم اونو به خونه و اتاق و ویلام ببرم!
شاید اگه پاک بودم بهش میرسیدم..لیاقتشو نداشتم..شاید لیاقت زندگی کردنو هم ندارم
با این افکار از اتاق بیرون زدمو از ویلا بیرون رفتم.. بی بی با دیدنم به دنبالم اومدو پرسید کجا میرم..
-میرم خودمو پاک کنم
-یعنی چی این حرفا؟ داری منو میترسونی کیان.. اینطور کنی زنگ میزنم به بابات ها..
سعی کردم با کشیدن نفس عمیق خودمو آروم کنم..
شمرده گفتم:
-بی بی گلی.. میخوام برم نجاستو از خودم بشورم.. میخوام با آب کثافتارو از خودم پاک کنم.. بده؟
-چی میگی تو؟! مگه تو این سرما آدم میره تو آب.. سینه پهلو میکنی !
-نترس.. بادمجون بم آفت نداره..
بی توجه به صدا کردناش با لباس به آغوش آب رفتم.. اول با قدمهایی محکم و بعد با ضرباتی به امواج خروشانش..
سرمو تو آب فرو کردمو نفسمو حبس کردم.. شاید قلب گرگرفتم آروم بشه.. شاید وجودم پاک بشه..شاید..
میگن آدمای پاکقسمت آدمای پاک میشن... پس اینکه نگار قسمتم نشد به خاطر ناپاکی منه..آره.. اگه میشد عدالت خدا زیر سوال میرفت.. پس آرتین.. خب حتما اون پاکتره.. به قول خودش شرایط ازدواج نداشته و اهل گناه هم نبوده..
اما من اثلا به ازدواج فکر هم نکرده بودم.. بودنم با دخترا فقط محض تفریح بوده و بس !
سرمو از آب بیرون میارم.. بدنم به

1400/04/29 18:47

عروسک
منم درگوشش گفتم:
میترسم توگلوت گیرکنه خفه شی خوب نیس ادم انقدرخوش اشتهاباشه
باشنیدن حرفم سرشوکشیدعقب وبلندخندید باخجالت ب اطرافمون نگاه کردم ودیدم همه ی نگاهابه ماهست
مادرش طاقت نیورد ولب بازکرد
-اگه چیزخنده داریم هست به مام بگید جک تعریف میکنیدبرای هم؟
-نه مامان جان ی حرف خصوصی بود
ای خوشم اومد ازجواب ارتین یعنی ب خودمون مربوطه
مادرشم لبشو کج ومعوج کردونگاه ازمون گرفت
ارتین کادویی که دادموبازکرد ی ست کیف پول وکمربندچرم براش گرفته بودم بادیدنش لبخندعمیقی زدوازم تشکرکردومنم بالبخندی جوابشودادم اماطولی نکشیدکه باحرف اتیه لبخندازلبم پرید
-وا؟ارتین خودش انقدکیف وکمربندداره که خدامیدونه ادم کادواول برانامزدش ک ازاین جورچیزا نمیگیره که مامان من بنده خدابراتولدشوهرم لب تاب گرفت
- خب مامان شمادومادندیده بوده ازذوقش نمیدونسته چیکارکنه قرارنیست هرکارمامانت کرده نگارمنم بکنه درضمن این هدیه بهترازصدتاهدیه س که افراد دیگه براکشیدن جورنامزد به ادم بدن ارزشش صدپله بیشتره منم ازش خیلی خوشم اومد ومهم منم پس اظهارنظرنکن
ازحرف اتیه ناراحت شدم وباجواب اترین دلگرم شدم دیگه بحثوکش ندادمو سکوت کردم
تاموقع رفتن حرفی پیش نیومد فقط تعارف وتشکربودولبخندای زورکی
ساعت12شد دیگه داره دیرمیشه بایدبرگردم خونه
ب اتاق ارتین رفتم که دودقیقه بعداونم دنبالم اومد
بادیدن شال تودستم سوالی نگاهم کرد
-کجامگه نمیمونی؟
-نه میرم خونه اونجاراحتترم
-مگه اینجاناراحتی؟
-نه ولی راحتم نیستم حالابمونم فکرمیکنن همیشه اینجام منکه هیچ وقت نمیمونم این بارم روش
-همیشه میترسی بامن تنهابمونی که نمیمونی ولی امشب که تنهانیستی بعدشم توبه کسی چیکارداری؟میخوای پیش خودم بخوابی خودم هواتودارم
خواستم جوابشوبدم که صدای مادرش ب گوش رسید
-ارتین؟؟؟؟
سرشوتکون دادودروبازکرد مادرش ک جلودربودوقتی دیددربازه اومدودروبست
-میگم مادر خالت خسته س منوباباتم همینطور اینجام که 3تااتاق داره اینجا توبابات بخوابید یه اتاق منوخالت یه اتاقم دخترا
پوزخندرولبم نشست ولی اخم ارتین عمیق شد
-پس نگارچی؟
مگه نگارم میخواد اینجابخوابه؟
-نههه
قبل ازاینکه ارتین حرفی بزنه خودم پیش دستی کردم واخم ارتین عمیق ترشد
-حالاماکه نمیدونیم شماهرشب باهمین ولی جلوایناخوبیت نداره ی شبم نتونین طاقت بیارید حالا نگاریه شب خونه خودش بخوابه چی میشه

-من تاحالااینجانخوابیدم خانم مطاعی الانم که میبینید ارتین اصرارمیکنه ازطرف خودش حرف میزنه من شبواینجانمیمونم
-ماکه نمیدونیم چیابین شماگذشته

1400/04/29 18:47

ولی خوب حواستون جمع کنید که ی وقت باشناسنامه سفید ی بچه سبزنشه توزندگیتون
خیلی بهم برخورد اخمم گره کورشد
-من نمیدونم دخترای شماچطورین ولی مارسممون نیست دخترتودوران عقدهم پیش شوهرش بمونه چ برسه ب اینکه بایه مراسم ساده نامزدی و شناسنامه سفیدبخواهیم بمونیم نخیراگه ارتین التماسمم کنه اینجانمیخابم !
-اول اینکه دخترماخانواده شون مثل شیرپشتشونن دوما دخترای ما انقد سفت هستن که تاقبل ازدواج خودشونو وا نداده باشن وبشینن تاباافتخاربراشون خواستگاربیاد سوما مجلس نامزدی شماساده بود؟میخواستی خودت بهترشوبگیری همینم ب خاطرپسرم گرفتم
-بس کن مامان همش دنبال بهونه ای ب نگارگیربدی شمااگرراست میگی برواتیه روتربییت کن نگارمن خودش میدونه چیکارکنه
-سرمن دادمیزنی؟
-من داد نزدم فقط تن صدامو بلندترکردم لطفاتمومش کنید
-معلوم نیست چ وردی خونده که ماروازچشم پسرش انداخته جادوجنبل بلدن هرچندپسرمنم مثل زن ندیده هانمیدونه چیکارکنه انگارفقط این یکی زن گرفته
اینهاروباغرغرگفت وازاتاق رفت بیرون اه چقدرمن ازاین زن بدم میاد
هیچ وقت فکرنکن بتونم باهاش کناربیام خوب کردم جوابشودادم اگه ارتین دخالت نمیکرد بیشترازاین میگفتم
-دیدی که من میرم وتابعدعروسی ن پیشت تادیروقت میمونم ن میخوابم
-اخه قربونت برم زبون مادرم تلخه گناه من چیه؟
-گناهت اینه که پسراونی
حاضرشدموازاتاقم بیرون رفتم ازهمه خدافظی کردموخواستم دروبازکنم که دوباره صدابلندشد

-اوا ارتین توکجا؟
-میرم نگاروبرسونم
-این همه راه شهربه این ناامنی بری کجا؟بزنگ اژانس بیاد ببرتش
-ببخشید یه بارگی بفرمایید من بی غیرت هستموخودم نمیدونم
-حالا خواهرت هرجامیره شوهرش باهاش نیس مگه چیشده؟اینهمه راه اومدیم ببینیمت ازسرشب تاحالادنبال خانم بودی الانم معلوم نیست بری کی برمیگردی ی ماشین بگیربره دیگه

-من اگه نفسم بخوام بکشم فقط هوایی که نگارتوشه میتونم دامادشما پشم توکلاهش نیستو زنشوول میکنه ب امون خداقرارنیست منم راهشوبرم
مردی که زنشوتنهامیفرسته جایی بایدسرشوبذاره زمین بمیره

-واه خاله جون یعنی شوهربدبخت منم بمیره که دلش سوخت گذاشت بیاموببینمتوازدل تنگی دربیام؟

-ولش کنین خاله جون میبینی که فعلافقط نگارخانمشومیبینه چون خودش دنبش ب زنش وصله قانون وضع کرده که همه مردا بایداینطورباشن
-کسی باتوجوجه ی زاری نبوداتیه منظورمم به شماوشوهرتون نبود خاله بریم نگار

-نمیخواد من خودم میرم توپیش مامان جونت بمون
-اوه چ زودم بهش برمیخوره مگه حرف بدی زدم؟ب قول خودت چندساله تنهایی داری گلیم خودتوازاب میکشی

1400/04/29 18:47

بخوره ازاب سفت تر ازسنگ شل ترهرچی باشه بایدبخوره وبگه خدایاشکر یعنی چی خودتولوس میکنی؟ والا مردم مردای قدیم شماهایه سوربه دخترازدید تو سوسولی
-من سوسولم؟
-شک داری؟بخور...بخورانقدازمن حرف نگیر بایدجون داشته باشی داروبخوری چایی خالی که نشد صبحونه
حرفشوبه اجبارگوش کردم وراهی شرکت شدم مثل پسربچه ها دلهره داشتم بااینکه دیشبم دیدمش ولی دوباره دلهره گرفتم برادیدنش دیدنی که بایدندید گرفته بشه باید دیدوانگارکه ندیدی برای یه عاشق سخته که معشوقه ش جلوچشمش باشه وطوری رفتارکنه که انگارنمیبینش
تاخواستم ازراه رویی که اتاقشون اونجابود عبورکنم دراتاق بازشد وارتین بیرون اومد بادیدنم لبخند صورتشوپرکرد دستاشوبازکردوبرادرانه ب اغوشم کشید
ازخودم خجالت کشیدم ازنفسهای محکم وحمایت گرانه ارتین خجالت کشیدم ازاولش باهام یک رنگ بوده ومحبتش خالص بوده جای برادرنداشتمو پرکرده بود ولی من چی؟شونه شو بوسیدم وازش جداشدم
- چه خبرداداش؟
-سلامتی داداش دلم برات ی ریزه شده بود کجایی تواخه؟
-منم همینطور کجارفتی؟چه ها کردی؟کی اومدی؟
-اوهووووووو صبرکن داداش پیاده شوباهم بریم هیچی دوسه روزه رفتیم نصف جهونوبرگشتیم حالاشومابگوچه خبرا؟تومارفتیم توام پیچوندی رفتی؟
-نه بابا رفتم شمال ی حالوهوایی عوض کنم که سرماخوردم
-معلومه این هوابه این سردی وقت شمال رفتن نیس
-دله دیگه ی دفعه میگیره رفتم که بازشه
-شد؟
-فکرنکنم
-ارتین؟
بازشنیدن صدای ظریفش لرزه برتنم انداخت چشمامو محکم ب روی هم فشاردادم ودستامو مشت کردم
-ببخشیدشمااومدین؟س...سلام
سرموتاحدی که میشدپایین انداختم تانگاهم هرزنره نگام هرزنره روناموس رفیقی که ازبرادی کم نذاشته برام
-سلام بله الان اومدم
-بسیارخب ارتین این قردادبگیرین بااقای کاویانی بیبین اگه مشکلی داشت بهم بگین بااجازه
-ممنون زحمت کشیدین خواهش میکنم
سرم پایین بودو تندتندداشتم تعارف تیکه پاره میکردم که دستای ارتین مثل بای بای جلوصورتم حرکت کرد
-هی کجایی اق کیان؟چراانقدتعارف میکنی؟نگاررفت توهنوزداری خواهش میکنم تحویل میدی چرامثل برادرای بسیجی شدی؟
بااخم سرموبلندکردم ونگاش کردم:
-مگه چطورشدم؟
-مثل اوناکه جلوزن سرخوسفیدمیشن بدنیستا خوبه ولی ازتوبعیده نگارم که غریبه نیس باهاش تعارف داشته باشی بیا بیابریم که کلی کارداریم بیابریم اول ی نگاه ب قراردادا بنداز تاباقیشو بگم


نگار:

سعی کردم ندید بگیرمشو ب اتاقم برگردم ولی مگه میتونستم ندیدبگیرمش

الهی بمیرم چقدرلاغرشده چقدرضعیف شده دیشب نشد درست حسابی ببینمش اصلاذهنم انقدر درگیره

1400/04/29 18:47

سرمای آب عادت کرده..لرز ابتدای ورودم از بین رفت.. حس خوبیه..
صدای بی بی از کنار ساحل شنیده میشه..
براش دست تکون میدم تا بره ..دست بردار نیست..نمیره.. بی بی مثله هر مادر
دیگه ای مادره و کم برام مادری نکرده..

دایه ی مادرم بوده ولی بعد از رفتن مادرم از ما فاصله گرفتو اینجا رو به همه جا ترجیح داد.. هر چند حتما تحمل دیدن رفتار های بابامو نداشته..

حق داشته بیاد تو دل آرامش دنیا..

چند بار دیگه سرم رو تو آب فرو میکنم و از آب بیرون میام..
-دیوونه شدی؟! نکنه جنی شدی! اهل دلدادگی هم که نیستی بگم عاشق شدی !
با این حرفش ایستادم و بهش خیره شدم.. مشکوک نگاهم کرد..
-شدی؟!
-بی خیال بی بی..
-پس شدی..آخر شتر دلدادگی در خونه ی تو رو هم زد!
-قدیما بخ وخترا میگفتن شتر دره خونشون میشینه..
-اون قدیما بود.. حالا چی مثله قدیمه که این باشه؟! نگاش کن.. عینه دیوونه های پریده تو آب.. دلت لرزیده، برو به دختره بگو و تکلیفتو روشن کن.. این ادا ها چه معنی میده؟!
-دست رو دلم نذار بی بی.. خودم داغونم.. تو خرابترم نکن..
-من که نفهمیدم تو چی میگی.. بیا بریم تو لباستو عوض کن تا ذات الریه نگرفتی..بیا تا بعد به دلدادگیت برسیم

نگار:
بعد از اینکه تو محیط سرد و غیر صمیمیشون شام خوردیم نیم ساعتی دوره هم نشستیم..
قراره برای فردا عصر اقوامشون بیان تا با هم آشنا شیم..
خیلی خستم.. حسابی خوابم گرفته.. از طرفی استرس دارم کجا بخوابم !
با خمیازه ای که کشیدم آرتین سرش رو کناره گوشم اورد
-خانومم خوابش میاد؟
-خیلی..
-پس چرا نشستی؟ بیا بریم بخوابیم..
-نه بابا، زشته.. همه نشستن، ما کجا پاشیم بریم؟!

-بقیه که تو راه نبودن که باشن.. ما خسته ایم، پاشو بریم..
دستمو گرفت و از جا بلندم کرد.. نگاه همه رو به ما چرخید..

-ما خیلی خسته ایم دیگه میریم بخوابیم، شب بخیر!
نگاهم رو صورت مامانش خیره موند.. با چشم هایی گشاد شده داشت ما رو نگاه میکرد..تنها حرفی که رو لبم اومد همین بود..
-شب بخیر.

از پله های مارپیچ انتهای سالن پذیرایی که به راهرو ورودی هم راه داشت بالا رفتیم..

چندین در سفید کناره همدیگه قرار داشتن..یکی از در ها رو باز کرد دستشو مقابل اتاق گرفت و تعظیم کرد..

-بفرمایید بانو..

لبخند زدمو با استرس وارد اتاقش شدم.. دستشو کنار دیوار کشید و لامپو روشن کرد..

-اینم کلبه ی کوچولوی من، خانوم کوچولوی خودم..
دستام یخ کرده..نگاهم هراسونه و از نگاه مشتاق آرتین فراریه.. نگاهمو به زمین دوختم..دستمو گرفت سمت خودش..خودمو سفت نگه داشتم تا نیفتم..
-بیا عشقم..
تو دو قدمیم ایستاد.. پشت دستشو کشید تو صورتم.. باز بدنم گر گرفت.. ترسم بیشتر شد.. از تنها

1400/04/29 18:47

بیرون ی امشبم روش اصلاتازمانی که عقدرسمی نکردین ارتین هیچ وظیفه ای درقبال تونداره

-پس منم وظیفه ندارم تازمان عروسی بیام دیدن شماواجازه بدم ببینتم ممنونم ازراهنماییتون خدانگهدار

بیرون رفتمومحکم دروبستم پله هارودوتایکی کردموپایین اومدمووارد کوچه شدم چندقدمی بیشتربرنداشته بودم که صدا ارتین درجامیخکوبم کرد
-نگار نگارم جان مادرت وایستا

بااخم برگشتم نگاهش کردموگفتم
-خوشم نمیادقسمم بدی
-باشه قبول حالاکجاداری میری؟بیابرسونمت
-لازم نکرده مامان جونت نگران میشه بروخونه گرگ نخورت من خودم بلدم برم

مچ دستموگرفتوبه سمت پارکینگ خونه کشوند
-دیگه کشش نده اونامقصرن ولی دلیل نمیشه به من توهین کنی مگه بی غیرتم تروتنهابذارم؟

-خانوادت دلموشکستن هرچی میخوام بدگوییشونونکنم رابطه شماروخراب نکنم نمیشه مامانوخواهرات میتازونن باباتم باسکوتش موافقت میکنه

-باباهمیشه بامامان موافقت میکنه چون جرات مخالفت نداره دیدی که ی ایرادم ازاتیه گرف مامان طرف دخترشوگرفت

-من کاری به بابات ندارم حداقل ازاون بدی ندیدم ولی مامانتوهیچوقت نمیبخشم

-بشین توراه حرف میزنیم
درماشینوبازکردومنتظرشدسوارشم
ب محض سوارشدنم پاشوروی پدال گازفشرد

-مامانم بدمیکنه من باهاش موافق نیستم ولی میدونم که درست میشه بعدشم ماکه قرارنیست بااونازندگی کنیم خداروشکرکارمونم تهرانه ازاونهادور

-ولی بهت بگم من دیگه دیدنشون نمیام نیای بگی بریم اصفهان یااومدن تهران بیازشته

-چی بگم؟باشه نیا برامراسمی که میان تاریخ عقدومشخص کنن میگن ازدلت دربیارن تااون موقعم نمیگم بیای دیدنشون

-امیدوارم پای حرفت بمونی
-من سرم بره حرفم نمیره درضمن جونم بره نمیذارم عشقم ازدستم بره
جلوی اپارتمانم پارک کرد
-ممنونم زحمت کشیدی کاری نداری؟
-ماشینوبرادکور پارک نکردم میام پایین
-نمیخوادبرو تامامانت گوشتونبریده
-تیکه ننداز حوصله شونو ندارم یکم پیشت میمونم اروم میشم
شونه هاموبالاانداختم وپیاده شدم دوشادوش هم واردخونه شدیم
ارتین روی کاناپه درازکشیدودستشوروی پیشونیش گذاشت
داشتم ازکنارش میگذشتم که دستموکشیدوبه خاطراینکه ی دفعه ای بود تعادلم بهم خوردوافتادم روش

-ای ارتین چیکارمیکنی؟
-اگه بدونی چقدردوستت دارم انقدرباهام تلخی نمیکنی
-میخوای بگی من تلخم؟
-تستت نکرده میگم ازعسل شیرین تری ولی این اخموناراحتیا حقم نیست گناه مامانموپای من ننویس

-اگه پای تونوشته بودم که الان اینجانبودی
-میشه من امشب اینجابخوابم؟
-میخوای مادرت بی شوهرم کنه؟
خنده ای سردادوپیشونیموبوسید
- نه ولی دل

1400/04/29 18:47

نمیکنم ازت کی میشه تماموکمال مال من بشیوهرلحظه م باتوپرشه؟

-حدود 6 ماه دیگه خیلی نیست زودمیگذره البته امیدوارم
بادست به عقب هولش دادم

-حالاچراپانمیشی بری؟
-باورکن حوصله خونه روندارم بمونم؟
گردنشوخم کردوبانگاه مظلومش بهم خیره شد مثل پسربچه هایی شده که ی خواهش مهم ازمادرشون دارن
-نه هم زشته هم من خوشم نمیادپشتم حرف باشه
-ب جهنم زنمی زن شرعیم به هیشکیم ربطی نداره
-اروم چراصداتومیبری بالا هرکی ندونه فکرمیکنه چه خبره
-منظورت ازهرکی کیانه؟
به جای جواب فقط نگاهش کردم جوابم اره بودامامیخواستم انکارکنم وقتی سکوتم رادید خودش ادامه داد:
-من نمیدونم اون چیکاربه زندگی ما داره؟البته ازاولشم حمایتاشومیدیدما حتی اوایل فکرمیکردم دوستت داره اماوقتی خودم بهت علاقه مند شدم ازش پرسیدم پرسیدم دوستت داره یانه؟گفت نه بیشترحمایتاش برادرانه س ولی زیادی حواسش به این واحده یعنی چی؟شایدمامیخوایم باهم خوش باشیم بایداجازه زنمو ازاون بگیرم؟
ارتین داشت غرمیزد ولی من چشمام خیره به فرش بودو یه جمله توذهنم تکرارمیشد پرسیدم دوستت داره گفت نه
یعنی دوستم نداشته؟پس اون نگاه ها اون همه محبتو چی معنی کنم؟
اصلامن چراناراحت شدم|؟باید خوشحال باشم که نگاه کیان بهم برادرانه هس امانمیتونم مدتیه فکرمیکنم دوستم داره ودیرجنبیده اماوقتی انقد راحت به ارتین گفته دوسم نداره وراهو براارتین بازکرده ایابازم جایی برادوست داشتن میمونه
ادم جازدن ودورزدن نیستم ولی بارفتارهای مادرارتین فکرمیکردم شاید نامزدی به هم بخوره ومن به عشقم برسم اماباشنیدن این حرفا نامزدیمو به هم بزنم که دست ازپادرازتر برگردم سرخونه اول که متلکای کیانوبه جون بخرم
اهل نامردی نیستم ارتینو دوست دارم شایدم خیلی دوسش دارم هنوز درکش نکردم ولی گاهی وقتاازدست مامانش عاصی میشم ومیخوام پشت پابزنم به همه چی اونکه ازاول منونخواست تااخرم نمیخواد
اماحالامیبینم تنهاکسی که واقعا عاشقانه دوستم داره ارتینه وقتی بامن بودنو باخانواده بودش ترجیح میده بهتره منم براش بجنگم برای داشتنش برای نگه داشتنش
بانشستن دستش روچونه م ازفکربیرون اومدم به چشمای تب دارش خیره شدم
باابروپرسید چیشده؟
درجواب چشماموبستم وفاصله بینو پرکردم دستاش دورشونه م حلقه شد وعاشقانه ترازمن جواب داداینبار حس دوگانه م کمتربود وحس دوست داشتنم بیشترشد سرموعقب کشیدم وزمزمه کردم:
-دوستت دارم
پیشونیشوبه پیشونیم چسبوند:
-من بیشتر بمونم؟
-من مال توام اینوبهت قول میدم نمیذارم حرف وحدیث خاله خانباجیا تاثیری توزندگیمون بذاره

1400/04/29 18:47

بودن باهاش میترسم.. حق دارم بترسم.. یه دختره تنها با یه شناسنامه سفید... اگه اتفاقی بیفته و بعد جبران ناپذیر باشه..
حتی نمیتونم بهش فکر کنم.. سرمو تکون دادم تا از فکر بیرون بیام.. به دستش رو کمرمو یه دستش روی چونم نشست..
-تو چته؟
جوابشو ندادم.. چشمامو بسنم و سعی میکنم به این فکر کنم که قرار نیست اتفاق احمقانه ای بیفته !
-نکنه ار من میترسی؟ واقعا فکر میکنی من میتونم بهت آسیب برسونم؟
چشمامو باز کردم.. خیره شدم تو قهوه ای شفافش.. حس کردم چشم هاش باهام صادقن..
-من از بی آبرویی میترسم..از تنهایی بیشتر و از وقتی که انگشت اتهام بیاد به سمتم نفرت دارم.. دلم نمیخواد اتفاقی بیفته که نه زمانش رسیده و نه اینجا مکانشه.. من یه دختره پاکم که مقیده به تمام سنت ها.. دلم میخواد منو تن نبینی.. جسمم به چشمت نیاد و فقط رونم برات زیبا باشه.. تنم حرمت داره.. دوست ندارم یه وقت..
دستش رو روی لبم گذاشت و هیش کشداری گفت..

-من به تنت چشم ندارم.. همون طور که خودت گفتی روحت برام مهمه.. من عاشق پاکی روحت شدم، نه زیبایی جسمت.. باورم کن.. ای کاش شما زنها باور میکردین که ما مردا چشم به جسمتون نداریم.. چشم به جنستون نداریم..چششم به طنازی های زنونتون هم نداریم.. فقط خلوص قلبتونو پاکی وجودتونه که ما رو عاشق میکنه.. پاکی قلبتون..صفای وجودتون.. من دل به ذاتت بستم، نه ظاهرت. ابنو بفهم بهت قول میدم تا وقتی خودت نخوای پامو از خط قرمز ها فراتر نمیذارم.. تو برام بیشتر از اونچه که فکرشو بکنی عزیزی.. من هم به تو احترام میذارم هم به سنتها..حالا با خیال راحت بیا..
دستهاش باز شده بود.. حرفاش روم تاثیر گذاشت.. خیالم راحت شد.. به دعوتش پاسخ مثبت دادم.. قدمی به جلو برداشتم و سنگینی بازوهاشو دورم حس کردم..




تا صبح سرم رو بازوش بود. پشتم بهش بود و دستش رو شکمم جا خوش کرده بود. نفس هاش به شونه هام میخورد و منو با س تازه ای آشنا میکرد..

بوی عطر تنش، با این که اولین باره کنارش بودم، برام خاص و دوست داشتنیه.. شاید کارلاو هورمون(هورمون اکسی توسین که باعث میشه زن و شوهر از بوی تن یکدیگه خوششون بیاد و از کنار هم بودن خاطره ی خوشی در ذهنشون پدید بیاد) باشه...

تا صبح نتونستم پلک روی هم بذارم..درسته آرتین بهم قول داد، ولی نمیتونم با خوش خیالی سرم رو به باد بدم.. باید هوشیار باشم.. اما واقعا آرتین کارم نداشت.. آروم خوابید و تا الان که هفت صبحه به هوش نیومده.. چشمام از زور خواب داره میترکه..بهتره یکم ببندمشون..

با احساس نوازش دستی روی صورتم از بیدار شدم.. چشمامو باز کردم.. نگاهم تو نگاهی قهوه ای رنگ نشست... نگاهی که شفاف بود و

1400/04/29 18:47

اون زنه که همراهش اومده بودشده بود که نتونستم درست ببینمش حالاالانم که دیدیش نگار که چی؟خجالت بکش توالان شوهرداری

محکم زدم توسرخودم وجوابه وجدان خودمودادم

مگه چیکارکردم که خجالت بکشم؟گناه که نکردم ی زمانی دوسش داشتم خب خب زمان میبره تاکاملا فراموشش کنم

تاعصرکه کارتموم بشه ندیدمش وقتی کارمون تموم شد باارتین ازاتاقمون بیرون رفتیم بارسیدن ب اسانسور قدمهام سست شد

-داری میری کیان؟

-اره سرم گیج میره حسش نیس به کارای عقب افتادم برسم میرم خونه کمی استراحت کنم بلکه حالم جابیاد

دراسانسوربازشد دست ارتین توگودی کمرم نشستوفشارخفیفی بهش واردکرد

هرسه وارد اسانسورشدیم نگاهم ب زمین بود میخاستم نبینمش ولی مگه میتونم صدای سرفه هاشو ندیدبگیرم

باایستادن اسانسور سریع خدافظی کردمو به سمت ماشین ارتین رفتم صبرنکردم جوابمو بگیرم که نگاهم هرزنره تازگی ها افسارچشمم ازدستم رفته ومیخواد رسوام کنه

دریخچالوبازکردم تاغذادرست کنم نگاهم روی سیبزمینی وهویج ثابت موند اگه سوپ بخوره زودتر خوب میشه خوبه براش درست کنم فکربدنکنه؟نه مگه اولین بارمه براش غذا درست میکنم؟

حالش خوب نبود ازصبحم سرپابوده سوپ بخوره قوت میگیره

هرفکری میخاد بکنه براش درست میکنم نمیخام جلودلم روسیاه باشم بذاروجدانم هرچقدر میخاد غرغرکنه اصل کاردلمه که ب این کارراضیه این همه ادم ب همسایشون غذامیدن ومنم یکی ازاونا

تازه خدمت ب همسایه ثوابم داره

سرموبالاگرفتم وبه سقف نگاه کردم

خداجونم خدای خوبوعزیزم نگارفدات بشه ببخشید فکرنکنی میخام ازدین سواستفاده کنم نه دلم اروم نمیگیره کاری باهاش ندارم که فقط دلم میخاد سرحال باشه مثل همیشه سرحال وشاد نه انقدر گرفته وغمگین

ب ساعت نگاه کردم هشته سوپ اماده شده کشیدمش تویه کاسه چینی گذاشتمش توسینی دورکاسه رو بالیموترشهایی که حلقه حلقه کرده بودم تزیین کردم وسط کاسه م چندبرگ جعفری گذاشتم

هم قیافه ش خوب شده هم بوش امیدوارم خوشش بیادوبخوره

مانتوموپوشیدم وشالموسرکردم سینیوبرداشتم وازدرواحد بیرون رفتم سینی رو روی کف دستم ثابت نگه داشتم وزنگشونوزدم چندلحظه بعد دربازشد

همین پیرزن خوشمزه دیشبی دروبازکردبادیدنم لبخندی ازته دل زد ولبخندی که ب دل میشینه

بالبخندش لپهای گردش بیشترخودنمایی میکردوگونه هاش چشماشو ریزمیکنن

-سلام حاج خانوم

-سلام ب روی ماهت خیرباشه دخترم بفرمایید

ب داخل خونه دعوتم کرد منم محجوبانه لبخندی زدم وسینیوجلوش گرفتم

-راستش دیدم اقای کاویانی سرماخوردن این بود که براشون سوپ درست کردم بفرمایید

1400/04/29 18:47