The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

پسر عمه ی من تعریف میکرد که وقتی پارسال واسه اربعین همه مردای خونواده رفته بودن
اونجا تو خونه ی یه عراقی ساکن میشن شوهر عمه ی من میخواد از صاحبخونه بپرسه ازدواج کردی نمیدونسته چجور باید بگه
این بابای منم رو به عراقیه? میگه لی لی لی لی??
بعد دستاش و به شکل رقص تکون میده???
پسر عمم میگه که عراقیه که اصلا کپ کرده بود اینطور ?وایساده بود و بابام و نگاه میکرد
اینورم عموهام و شوهر عمم و پسر عمه هام غش کرده بودن از خنده


?┅┅❅

1399/10/30 14:59

سلام به دوست جوووونیام???مرسی که سوتی هامو میخونید

من سه سال پیش ازدواج کردم و الان یاد شب حنابندونم افتادم واااای?????من قد بلندم و اون شب کفشام یخورده پاشنه داشت و یه لباس عروس با ژپوند متوسط پوشیده بودم

ینی زیر دامن فضای آزاد زیاد بود?خلاصه ماهم اون وسط مشغول رقصو قر ????با آقامون که آقامون کلی اسکناس ریخت رو سر من منم مشغول وای نگم

یه دفعه دویس تا بچه حمله ور شدن سمت ما شاباش جمع کنن????? منم که داشتم زمین میخوردم?فقط اقامونو گرفتم که یهو دیدم پسر یکی از اقوام که 11 یا 12 ساله بود رفت زیر لباس عروسم که پول برداره?? ??????

منم نامردی نکردم و با پاشنه کفشم گرفتم رو دستش که یهو پول به دست سرشو اورد بیرون وای خداااا نمیدونستم ناراحت باشم یا بخندم??

ولی خوشم میاد یه دونه از بچه های فامیلمون ادب درست حسابی نداش انگار ماماناشون واسه کسب درامد تربیتشون کرده بودن ، قشنگ فیلم عروسیمونو به گند کشیدن بچه ها ، از شب عروسی که دیگه نگم براتون??‍♀️
#بهاری‌دختر‌کورد??

?┅┅

1399/10/30 14:59

سلام به همه ی خانومای گل کانال?

من روز عروسیم موقعی که آقا دوماد اومد آرایشگاه دنبالم که بریم تالار? لباس عروس? پوشیده بودم لباسم شنل هم داشت ولی خانواده شوهرم خیلی رو حجاب حساسن?‍♀

مادرشوهرم? یه چادر زخیم انداخت روسرم من دیگه هیچی نمی دیدم?? چادر تا پایین صورتم بود شوهرم دستم گرفته بود میبرد ??

من فکرمیکردم هر لحظه برم تو دیوار یعنی یه وضعی ?‍♀
وقتی میخواستم سوار ماشین بشم ندیدم کجام سرم گرووووپ خورد به سقف ماشین ?‍♀?
شبم موقع عروس کشون بجای صندلی ماشین ?نشستم پایین صندلی اون موقع اعصابم خورد شد ولی الان که یادم میاد خندم میگیره???

انشاالله کرونا از همتون بدور باشه
دوستون دارم?M

#بازم_آخه_سوتی??

?┅┅❅

1399/10/30 14:59

سلام

واے مهساجون من و یاد یه خاطره انداختے من 18 ساله عروسے ڪردم دوران نامزدے ما خیلے طول ڪشید اقایے هم ڪه هات دوروبرمون هم همچین مارو میپان انگار ڪه مازن و شوهر نیستیم

خونه ے پدر شوهرم ایناتو روستا بود باڪلے التماس و خواهش و تمنا بابام اجازه داد من چندروزے برم روستاشب اول مادر شوهرم به پسرش گفت حق ندارے تواتاقے ڪه زنت هست بخوابے من بااین شرط اوردمش ڪه تو پیش ما بخوابے شب اول ناڪام موندیم شب دوم ااقا رفت یه فیلم سینمایے گرفت اونموقع ویدیو بوددیروقت وارددستگاه ڪرد مادرش گفت بیا بریم بخوابیم گفت شما برید مافیلم و ببینیم بیام بعله رفتن مادرشوهر همانا و شروع برنامه ے ما همانا شما فڪرڪنید بین 3تاخواهرشوهر و یه برادر شوهرالبته صداے تلویزیون زیاد بود ومازیرپتووبرقاهم خاموش باور ڪنید بهترین فیلمے بود ڪه دیدم فڪرڪنم اون یڪے اتاق هم مادرشوهرم با پدرشوهرم فیلم بازے میڪردن?زیرآبیم?

#بازم_آخه_سوتی??

?┅┅❅

1399/10/30 16:08

سلام به مدیرعزیز ......وممنون از کانال خوبتون....

اینم از سوتی عموی من ...
چن سال پیش که همه ی افراد خانواده م دور هم نشسته بودیم
عمو وپدرم در باره ی اختلاف عمه م با شوهرش باهم صحبت میکردن..
البته الان هر دوشون فوت کردن این عمه ی من یه کاری کرده بود که با شوهرش اختلاف پیدا کرده بودن وکارشون به دعوا وکتک کاری رسیده بود و عموم داشت به پدرم میگفت داداش خدا پدرو مادرمونو بیامرزه ولی تقصیر این آبجی پدرسوخته ی بی پدر ومادر خودمونه?...

خواهر وبرادرام که هرکدوم یه طرف افتاده بودن از خنده??? اخه عمو جان خدا رحمتت کنه نه به اون خدابیامرز اولی که برا پدرت دادی نه به اون پدر سوخته که بعدا نثارش کردی??

بچه گرمساری هستم....

#بازم_آخه_سوتی??

?┅┅❅

1399/10/30 16:09

سلام خانمای گل مهساجون دوس داشتنی
ندیده همتونو دوس دارم???
من هفت تا عمه دارم که سوتی اینبارم مربوط به عمه سومی هستش
عرضم به خدمت این عمه من سواد نداره و خیلی قدیمی و ساده هست وقتی که تازه گوشی لمسی خریده بود میده به نوه ش و میگه شماره ابجیم رو ذخیره کن (عمه کوچیکه )نوه ش هم شماره رو قاطی می کنه و بجاش شماره خونه ی خود عمه جون رو ذخیره می کنه ??
بعد چن روز میگه یه زنگ به ابجیم بزنم حالشو بپرسم همین که زنگ میزنه گوشی خونه خودشونم زنگ میخوره بعد با خودش میگه اول گوشی خونرو جواب بدم بعدش به ابجیم زنگ میزنم همین که موبایلشو قط میکنه تلفن خونرو جواب بده می بینه صدایی از اونور نمیاد ?بعدش کلی فوش پشت سر مزاحم که خودش باشه میگه ????خلاصه این اتفاق چندین
بار بعد تکرار میشه که بلا خره یه روز که نوه ش
خونش بوده بازم شماره رو می گیره میبینه بازم گوشی خونشون زنگ خوردبه نوه ش میگه من دارم به خالت زنگ میزنم برو گوشی خونرو جواب بده اونم میره گوشی رو برمیداره و ?
میگه عزیز صدای تو داره از گوشی میاد ??
واینگونه میشه که عمه جوون میفهمه که این همه مدت داشته به خودش زنگ میزده و همه ی اون
فوشارو هم نثار خورش کرده ?????

سمی بچه مراغه

#بازم_آخه_سوتی??

?┅┅❅

1399/10/30 16:10

سلامی دوباره به مهربانو خانم و خانمای خودمون ?

سوتی که میخوام بگم برا جاریمه
برادر شوهرمو جاریم تو دوران عقد بودند که ی روز ما چندتا جاریارفتیم خونه پدر شوهرم برادر شوهرمم رفت وخانمشوازخونشون آورد خونه پدر شوهرم ما دور هم نشسته بودیم که دیدم جاری سومی به جاریم که عقد بود گفت اگه آهنگ خوب داری توگوشیت برامن بریزجاری آخریه که اون زمان توعقد بودگفت آهنگ زیاد دارم همشوبرات میریزم هرکدومو نخواستی حذف کن☺

خلاصه آهنگاشو براش ریخت و اون روزدورهمی تمام شد،،،،،دوروز بعد جاری سومیه امد خونمون وباخنده گفت می دونی چی شده فاطمه (جاری آخریه همون عقدیه )حواسش نبوده قاطیه آهنگا که میریخته برامن مکالمه خصوصیاشو با علی (برادرشوهرم )هم ریخته??

خلاصه منوجاریم نشستیم همه مکالمه خصوصیاشونو گوش کردیم و ی دل سیر خندیدیم????

?┅┅❅

1399/10/30 16:10

من پدر شوهرم مخالف ازدواج ما بود و أصلا با من خوب نبود يه چند ماه بعد عقد شوهرم با خانواده رفته بود خارج از ايران منم هر يه ساعت يه بار زنگ ميزدم
يه بار كه تماس گرفتم قبل از اينكه بگه الو من شروع كردم كه قربون اون لبات بشم كه ميگه الو جيگر خودم ???فكر كن تا سي ثانيه من حرف ميزدم و اون گوش ميداد 
بعد گفت دستشويي رفته الان مياد زنگ ميزنه
منو ميگي سكته ناقص كردم????

#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/11/01 11:56

پارسال نمازخونه مدرسه مراسم داشتیم حاجآقا آورده بودن(امام جماعت) بنده خدا سخت مشغول حرف و نصیحت بود بعد نمیدونم چطورشد گفت انسان باید بیشتر از دستای انگشتش هنرداشته باشه?طفلی منظورش انگشتای دست بود??

بازم تو همون مراسم من یهو یجوری نشستم خشتک شلوارم ب شدت پاره شد مجبور شدم یکم موقع نشستن تو خودم مچاله بشم

یکی از معاونامون ک باهام خیلی صمیمی بود پشت میکروفون گفت زهرا جان چرا اونجوری نشستی راحت باش جا هس ک عزیزم?

منم هول شدم گفتم اخه خانوم خشتکم اندازه کله زینب(دوستم) پاره شده نمیدونم چرا اونجوری گفتم?واقا نمیدونم قیافه دوستم زینبم دیدنی بود????

#سوتی_بفرست ?


?┅┅❅

1399/11/01 11:57

عید نوروز پارسال
ساعت تقریبا 12 شب بود ما تازه رفته بودیم خونه ی یکی از فامیلا برای عید دیدنی
بعد دختر دایی مامانم(صاحب خونه) که البته جوونه چایی اورد به همه تعارف کرد
وقتی به من تعارف کرد گفتم مرسی نمیخورم،گفت چرا؟بخور دیگه
منم گفتم از صبح انقد دستشویی خوردم چاییم گرفت(انقد چایی خوردم دستشوییم گرفت)
??????

یهو همه زدن زیر خنده،من از خجالت اب شدم،چون توی جمع خیلی مرد نشسته بودن?
الان مامانم هروقت چایی میاره میگه بیا دستشویی بخور????

#سوتی_بفرست ?

?┅┅❅

1399/11/01 11:57

اول دبیرستان بودم که برا بار اول برا دخترا دبیراقا برای کتاب دین و زندگی اومد هم ما راحت نبودیم با دبیر مرد هم معلم حول شده بود و حسابی عرق کرده بود

مثل اینکه اونم بار اولش بود تدریس میکرد اقا همه ساکت منتظر بودیم دبیر شروع کنه درسو

خواست بگه کتمو در بیارم که یهو گفت بچه ها خیلی گرممه بزارین لخت شم ?

اقا یهو کل کلاس رفت تو هوا دیگه تا زنگ خورد ما میخندیدم دبیرمون عرق میرخت دیگه همون بود کلا اون مدرسه نیومد مثل اینکه انتقالی گرفت بیچاره ولی باحال بود????

#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/11/01 11:57

خونه داییم بودم یکی از همسایه هاشون نذری اورده بود موقع رفتن در پایین بسته نمیشد ،

در جوریه که باید تا ته باز بشه بعد بشه بسته ش خلاصه زنگ ایفون زد گفت فلانی ایفونو بد گذاشتی در بسته نمیشه ???


#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/11/01 11:58

یه بار هم به آژانس زنگ زدم خواستم بگم ماشین دارین گفتم آژانس دارین؟

مرده هنگ کرد گفت خواهرم اینجا ما آژانسیم دیگه????


#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/11/01 11:58

یبار خونه مادربزرگم بودیم
همه ی فامیلامون هم بودن

مادر بزرگم اومد با یکم پول
گفت بیا ?
هی اصرار میکرد منم هی میگفتم ن مرسی نمیخواد

چهار دقیقه هی میگفت بگیر منم هی میگفتم نمیخوام

اخرش گفت بابا بگیر برو میوه بخر ?

ینی جلوی همه فامیلا اب شدمااااااا?

?┅┅❅

1399/11/01 11:58

ما يه بار با فاميلاي مامانم واسه عصرونه رفته بوديم بيرون
زندايي مامانمم اومده بود كه اسمش كبري هست
داشتيم حرف ميزديم يكي از فاميلا گفت من از اسمم خوشم نميادو اينا

خلاصه بحث راجب اسم گذاشتن بود
مامان منم برميگرده ميگه من از اسمم راضيم والا
اگه اسمم قدمخير و اينا بود ميخواستم چيكار كنم?‍♀

منم يهو گفتم اره باباا اگه اسمت كبري،صغري اينا بود چيكار ميخواستي كني?

اصلا هم حواسم نبود زندايي مامانم اونجاس

هيچي ديگه دختر خالم بهم اشاره كرد،من تازه اونجا دوهزاريم افتاد ك چه سوتيي دادم??????
اصن نميشد جمش كرد
ولي بعدش همه خنديدن??

من???
زندايي مامانم???
بقيه?

?┅┅❅

1399/11/01 11:58

سلام مهسا جون ....

من یه پسر دارم پنج سالشه و خیلی مودبه و استریله ?اما دختر عمو و پسر عموش با اینکه بچن ، کلی فحش بلدن و هر وقت میره اونجا دایره لغاتش افزایش پیدا میکنه و تا یه هفته از ما معنی فحشارو میپرسه

چند روز پیش با پسرم جایی بودم‌ که آب خواست و میزبان براش آورد منم گفتم تشکر کن پسرم اونم نه گذاشت و نه برداشت زل زد به خانمه و گفت تو روحت بیشرف??
داشتم از خجالت آب میشدم‌??گفتم این چیه که میگی اونم جواب داد داداش سینا یادم داده گفته ، هر وقت خواستی تشکر کنی اینو بگو??

خلاصه آب شدم رفتم تو زمین??

#بازم_آخه_سوتی??

?┅┅❅

1399/11/01 11:59

سلام‌

من وشوهرم پنج ماه باهم فاصله سنی داریم ولی از نظر قیافه شوهرم‌ چند سال بزرگتر نشون میده ، شوهرم راننده کامیونه? ویه مدت برای یه شرکت فرش بار میزد

یه شب که با هم بیرون بودیم گفت بیا بریم در خونه صاحب شرکت پولم رو بگیرم جلو خونشون
چون من حامله بودم پیاده شدم یه کم‌ قدم بزنم اون آقا به شوهری گفته بود چه دختر خانمی داری اجازه میدی واسه برادر خانمم بیایم خواستگاری
حالا اون موقع شوهرم 26 سالش بود هر چی میگفت بابا این خانممه اون آقا قبول نمیکرد تا اینکه صدام زد رفت جلو از خودم پرسیدن ولی بازم اون آقا باورش نشد??

این‌جوری شد که آقایی تا یه هفته باهام صحبت نکرد و دیگه هم‌ شرکت اون آقاهه نرفت

قیافه من‌اون موقع???
شوهری????
آقای خواستگار????

#بازم_آخه_سوتی??

?┅┅❅

1399/11/01 11:59

سلام مهساجون ممنون که سوتیا?وخربکاری?هامومیزاری?
راستی سوتیاتون خیلی باحاله بچه ها خیلی دوستون دارم?????

?من موقعی که تازه داشت *** هام? درمیومدهمش دورم شال مینداختم جلوی مامان و بابام خجالت میکشیدم?وخیلی حساس وخجالتی بودم
بعد یک شب دوتازن عموم هام میان خونمون من رفتم لباس خفاشی تنم کردم?که زیادممه هام تابلونباشه ولی بازم شال انداختم دورم همین که زن عموم میان میشینن میگه کوبیالباست رو ببینم چی خوشگله برم برای...بخرم
منم رفتم جلو که لباسم رو نشون بدم لباسم روبازمیکنه می خنده خخ?
بعدزن عمویه دیگم میگه این چه کاری بود کردی?مامانم کلی ناراحت میشه? و خودم اینقدخجالت کشیدم??? رفتم تواتاق و دیگه بیرون نیومدم بعدآجیم??اومد بهم گفت قصه نخیرمن کار خودش روتلافی میکنم? بعد یه شب که میریم خونه عموم آجیم به دختر عموم میگه بیاموهات روببافم برات اونم خوشحال میگه بیابباف موهامو??‍?همین که میشینه آجیم میگه کوسوتینتوببینم چه رنگیه?...اونم سوتینشومیادنشون بده آجیم سوتینشومیکشه بالا میگه اووو? چی *** های داری??چی بزرگ بعد منم زدم زیر خنده خخ?آجیم خوب تلافی کردن قربونش بشم من??
بعددخترعموم از من پنج سالی بزرگ تره?
نوش جونت????
منم?دخترخرابکار?هستم??

#بازم_آخه_سوتی??

?┅┅❅

1399/11/01 11:59

خانمای گل لطفاسوتی هاوخاطراتتونوپی ویم بفرستین تاتوکانال گذاشته ???

1399/11/01 12:00

من زمانی که اومدن خواستگاریم مامانم به مادرشوهرم‌گفت مشورت کنیم‌ جواب میدیم

ده روزبعدمامانم نگو بهم‌ گفته زنگ میزنم میگم بیان واسه صحبتای اصلی ،

منم خنگ فکرکردم گفته زنگ بزن بگوبیان عقدکنیم?

پاشدم زنگ زدم به مادرشوهرم گفتم حاج خانم مامانم گفت آخرهفته بیایدعقدکنیم????

وای بعدکه معلوم شد سوتی بزرگی دادم حرفای دلنوازی از مامانم نثارم شد و مادر شوهر هم دست گرفت وسرکوفت زد بهم‌ که عجله داشتی......???‍♀

#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/11/01 14:50

من خواهر بزرگم خواستگار داشت کلی اومدن و رفتن و جواب خانواده منفی بود مادرم بهشون گفتن نه دختر قصد ازدواج نداره مادره برگشت گفت بخدا این دخترتو بدی اونیکی رو هم میخایم?‍♀️☹?????

فک کن داشتن مثلا خانواده رو راضی میکردن که منم میبرن نمیزارن بترشم همش 13 سالم بود با خودش چه فکری کرده بود خودشو ابلهان دانند???


#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/11/01 14:51

سلام خسته نباشید ممنون از کانال خوبتون♥️♥️

من اون سوتی که گفتن داییم تو ترکیه رفت هنزفری بگیره رو خوندم یاد خاطره خودم افتادم?
ما قمی هستیم?و ماه رمضون با پدربزرگم??میریم مشهد?برا همین ما به پسرخالم گفتیم که ویلچر بیاره و رفتیم ایستگاه راه اهن? بلیطا رو دادیم شناسنامه و اینا گفت نیم ساعت دیگه?باید بیاید نشون بدین ما هم رفتیم نشتیم بعد نیم ساعت به حرکت بود?(قم 2 تا ایستگاه راه اهن داره ما رفته بودیم سمت خورشیدی?) بعد به پسر خالم زنگ زدیم گفتیم کجایی محمد اقا (اسم پسر خالم محمده?)اونم گفت من رسیدم بابا شما کجایید پیداتون نمیکنم?? ما هم که دورو برمونو نگاه کردیم? دیدیم نیستش گفتیم کجایی تو گفت من ایستگاه محمدیه ام?? ما ام یه ربع مونده بود به حرکت گفتیم ما راه اهن سمت خورشیدی هستیم زود بیا?
اینم با سرعت زیاد اومد سمت راه اهن که ما هستیم? (ویلچر رو برای پدربزرگمون میخاستیم) بعد ما دیگه داشتیم سوار میشدیم دیگه امیدمون نا امید شده بود و از دست پسر خالم عصبانی??یه هو دیدیم یه نفر با ویلچر داره میاد سمتمون دیدیم عه خودشه پسرخالم??بعد قطار حرکت کرده بود اینم میدوید دنبال ما?‍♀?‍♀ یه هو این خودشو خیلی عجیب ?به ما رسوند ویلچرو با هزارات سختی و تلاش انداخت بالا ما گرفتیم? در نگاه اول پشمامون ریخت??? شدید دربو داغون بود کثیف ?? ما هم خیلی پوکر فیس رفتیم تو کوپمون نشستیم?
نیم ساعت تو شوک بودیم? البته اینم بگم چون شوهر خالم جانبازه و پاهاشو توی کربلای 2 از دست داده 4 تا ویلچر داره ما گفته بودیم پسر خالم ویلچر بیاره رفته ویلچر 10 سال پیشه باباشو اورده?? هیچی ما هم بدون مراعات زنگ زدیم دهنشو... تا بفهمه مارو دس نندازه??
ممنون که تا اخر خوندیم ببخشید زیاد شد❤️
امیدوارم فاطمه جان اینم بزاری تو کانال♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️


#ســــــوتے_هاے_زَََنــــــونــــــه

        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم?   

1399/11/01 15:39

سلام
این سوتی که میخوام بگم مال مادرشوهرم ?یه روز مادرشوهرم با دو تا خواهر شوهرام تقریبا دو ماه قبل بود اومدن خونه ی ما خواهرشوهرم اومد تعریف کرد ببینید مامانم چه سوتی داده??گفت داریم با تاکسی ?میایم خونه شما راننده به خاطر کرونا نایلون کشیده بود سمت صندلی خودش اون بغلم یه جا گذاشته بود واسه کرایه دادن مادر شوهر منم اونو نمیبینه که از اونجا کرایه بده به راننده میگه آقا خلیل (اسم راننده آژانس) از جلو بدم یا از پشت ???راننده هم میگه حاج خانم مسافرا از جلو میدن شما از پشت بده ????????وای دیگه مردیم از خنده اون روز
امیدوارم خوشتون بیاد ??
اسمم AL از آذربایجان غربی


#ســــــوتے_هاے_زَََنــــــونـــــــہ


        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم?   

1399/11/01 15:41

سلام سلام?من اومدم بایه سوتی وحشتناک?
یه روز با خواهرم و مامانم رفتیم بازار اون موقع من باردار بودم ?وتازه جنسیت کوچولوم مشخص شده بود (دخمل کوچولوم?)
رفتیم براش طلابگیریم منم اولین مغازه طلافروشی رو که دیدم?رفتم داخل و خیلی شیک گفتم اقاببخشید طلا کیلویی چند?
اقایون که یه مرد مسن ویه پسر جوون بودن بنده خداها هردو به هم یه نگاه متعجب انداخت?? و من باز تکرار کردم کیلوی چند؟!
بازهم سکوت حاصل شد?‍♀️که خواهرم بازومو یکم کشید و زیر لب گفت گِرم گِرم?
ومن همون لحظه دوهزاریم افتاد و همانا خنده اقایون?? و پابه فرارگذاشتن من?‍♀️
الانم اسم طلامیاد یادش میفتم?

#باهم‌بخندیم‌به‌هم‌نخندیم
#sهستم



#ســــــوتے_هاے_زَََنــــــونـــــــہ

        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هستیم ?

1399/11/01 15:44

همون موقع توی ختم مادر بزرگم وقتی مسجد بودیم من وسط مامانم و خالم نشسته بودم

یه خاله مجرد داشتم که روبروی ما بود و از بس خودش رو زده بود و گره کرده بود حال نداشت 
لباش آویزون شده بود
یهو خالم سرش آورد جلو بهم گفت برو به هایده بگو درست بشینه شاید یکی پسندش کرد اینجوری ببیننش دیگه نگاشم نمیکنن، ??

وای من که از بس خندم گرفت گفتم خاله الان موقع این حرفاس گفت تو متوجه نیستی برو بهش بگو

منم. فتم گفتم و از مسجد فراری شدم رفتم آشپزخونه دیگه نیومدم ?

#صدف

#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/11/02 11:31