The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

اگه اخم روصورتت بنشونن دیگه صورت منو نبینن
بعدازشنیدن حرفش لبخندی مهمان صورت ناامیدم شد فکرمیکردم بره اصفهان چندتارویکی میکننومنوازچشمش میندازن دروغ چرا؟ارتین خیلی مردخوب ومهربونیه برام شده همه *** پشتو پناه اگه اونم ترکم کنه بیش ازپیش تنهامیشم میترسم ازاینکه ی باردیگه همه *** ازدست بدم
اره الان ارتین تنهاکسمه وهمه کسمه
حتی درمقابل رفتارهای نامعقول نامتعادل کیان
حتی درمقابل نگاه های خواهشگرانه وسنگین کیان
حتی دربرابرمردمی که ی روزی انگشت اتهامشون روبه من بود ب جرم تنهایی
ب جرم بی کسی ب جرم کسی که بهتردریده میشه پس باید پاره ش کرد طوریکه اثری ازش باقی نمونه مثل خیلی ازدخترای کشورمون که جرمشون فقط تنهایی بود
ارتین مثل پدرپشتمه ومثل برادرم برام غیرت خرج میکنه ومثل ی شوهرواقعی تکیه گاهمه
امروزقراره ناهاربیاداینجاهرروزسرکارناهار باهمیم امروزکه جمعه س قراره بیاد ناهاروباهم باشیم
"میگه بدجوری اسیرت شدموبهت عادت کردم
میگه ب ی ماده جدید ب نام نگار معتادشدم اگه نیم ثانیه نبینمش حالم خراب میشه"
تمام حرفاش مثل ارامبخش میمونه مثل هورمون اندروفین که شادی بخش روحه واسترسو کم میکنه وقتی کنارشم کمترغصه میخورم وبه اینده امیدوارم
صداقانه بگم تازگیا حس میکنم دوسش دارم
بابازکردن درخونه صورت خندون ارتین درحالی که دسته گلی بارزهای صورتی مقابلم گرفته بودجلوم ظاهرشد
وای من عاشق این رنگم
باخوشحالی گلوازش گرفتم
-وای مرسی ارتین خیلی گلی من عاشق این رنگم
-بله کاملا مشخصه که بیشترازمن دوسش داری
باخجالت نگاش کردم
-این چ حرفیه اقامون؟
-بروکنارزبون نریز بیام تو
بالبخند ب اشپزخونه رفتم وگلدونی که روی میزبودوبرداشتم وداخلش اب ریختم وگلارو توش گذاشتم
ارتین خودشو روکاناپه پرت کردو دستاشودوطرف پشتی کاناپه گذاشت
-اخی ادم وقتی عشقشومیبینه روحش تازه میشه
ازتعریفش ذوق کردمو باشوق کنارش نشستم بالبخندمهربونی بهم نگاه کردودستاشودورشونم حلقه کرد
-انقدررنگ ابی بهت میادکه دلم میخوادهرچی لباس برات میخرم این رنگی باشه
نگاه ب لباسم کردم که چونموگرفتو سرموبلندکرد
-ازگل خوشت اومد؟
-عالیه خیلی خوشم اومد
-پس جایزه منوبده
وطلبکارنگام کرد بالبخندبهش نزدیک ترشدم وصورتمو مماس با صورتش شد لبم نیم میلی متربا گونه ش فاصله داشت نفسمو فوت کردم چشماشو بالذت بست لبخندم عمق گرفت گوشه صورتش جایی که پشت دندونهای اسیاب پایین هستو محکم گازگرفتم دادش بلندشد قبل ازاینکه بتونم فرارکنم گوشمو گازگرفت
ازته دل جیغ کشیدم باحرص اسمشوصدازدمو به اشپزخونه رفتم ی

1400/04/29 18:30

به هر حال گفتم که دفعه ی بعد تکرار نشه.. مورد دیگه بیدار شدنتونه... اول اینکه شما نامزدینو درست نیست اتفاقی بینتون بیفته.. ÷س خودت حواست جمع باشه.. ببین من دلم برات میسوزه که اینو میگم.. شاید اگه هر مادرشوهر دیگه ای بود میگفت ولشون کن.. به من چه.. بذار هر کاری میخوان بکنن ولی من دلم نمیاد دختر مردم با یه شناسنامه سفید اتفاقی براش بیوفته بعدشم ببینین پشیمونین و راه به جایی ندارین... برای بیدار شدن همه ی اعصای خونه ی ما زود بیدار میشن.. درست نیست تو به هنوان عروس انقدر دیر بیدار بشی.. اینا رو گفتم تا حواستو بیشتر جمع کنی.. طوری نمیشه، حالا سه روز دیر تر بخواب زود تر بیدار شو.. انقدر وقت برای خوابیدن هست.... راستی عصر اقوام میان.. یه دست کت شلوار برات گرفتم بپوشی.. آتنا.. برو بیار بپوشتش ببینم بهش میاد !

از این همه امر و نهی و آدم حساب نکردنم حالم بد شد... بغضم گرفت.. نفس عمیقی کشیدم تا اشکم روان نشه..

آتنا رفت و با یه دست کت و شلوار آبی پررنگ که به دستش گرفته بود برگشت .. از زور بغض نمیتونستم حرفی بزنم... اول هر چی دلش خواسته بهم گفته و حالا بهم کادو میده.. با اینکه دوست ندارم جواب بزرگتر از خودمو بدم اما اگه هیچی نگم خفه میشم..

-خانوم مطاعی من لباس مناسب همراه خودم اوردم.. احتیاج به زحمت شما نبود..

-واه.. خانوم مطاعی چیه؟! تو دیگه مثه دخترمونی.. بگو مامان! بعدشم این هدیه اومدنت به خونمونه.. میخواستیم دیشب بهت بدیم که دیگه رفتین خوابیدین..

-ممنون ولی اگه اجازه بدین..

-هنوز ندیده و نپوشیده ازش خوشت نیومده؟! اول بپوش بعد روش ایراد بذار.. کلی منو بابا رفتیم گشتیمو اینو خریدیم.. درست نیست آدم هدیه رو پس بده یا نپوشه و بندازه یه گوشه..

-منظورم این نبود..

-من زبونم تند هست، اما هر چی هست رو زبونمه.. حالام نمیخواد بخاطر دلگیری از من کادوی پدرشوهرتو رد کنی! هر حرفی زدم به صلاح خودت بود.. چند سال دیگه میفهمی چه لطفی در حقت گردمو خودت بابتش تشکر میکنی..

حرفی نزدم.. بجاش لبمو گزیدم.. کت شلوارو از دست آتنا گرفتمو تشکر کردم..

-برو اتاق آرتین بپوش ببینم چطوره بت!

کاری که گفتو انجام دادم.. برعکس اخلاقش سلیقش خوبه.. قشنگ بود.. ولی بابت رفتارو طرز بیانش موفع دادنش.. اصلا کت و شلوار به دلم ننشست.. با صدای آتنا از اتاق بیرون رفتم.. با دیدنم لبخندی رو لبش نشست.. پیروزمندانه گفت..

-حالا امروز فامیل بفهمن آرتینم خیلی بدسلیقه نیست!.. خوبه بهت.. مبارک باشه.. با این لباس بهتر شدی.. کلا آدم باید به خودش برسه و لباسای خوب بپوشه تا شوهرشو جذب خودش کنه!

واه... طوری حرف میزنه انگار خودم لباس ندارم یا

1400/04/29 18:30

نگاروبرسونم
-این همه راه شهربه این ناامنی بری کجا؟بزنگ اژانس بیاد ببرتش
-ببخشید یه بارگی بفرمایید من بی غیرت هستموخودم نمیدونم
-حالا خواهرت هرجامیره شوهرش باهاش نیس مگه چیشده؟اینهمه راه اومدیم ببینیمت ازسرشب تاحالادنبال خانم بودی الانم معلوم نیست بری کی برمیگردی ی ماشین بگیربره دیگه

-من اگه نفسم بخوام بکشم فقط هوایی که نگارتوشه میتونم دامادشما پشم توکلاهش نیستو زنشوول میکنه ب امون خداقرارنیست منم راهشوبرم
مردی که زنشوتنهامیفرسته جایی بایدسرشوبذاره زمین بمیره

-واه خاله جون یعنی شوهربدبخت منم بمیره که دلش سوخت گذاشت بیاموببینمتوازدل تنگی دربیام؟

-ولش کنین خاله جون میبینی که فعلافقط نگارخانمشومیبینه چون خودش دنبش ب زنش وصله قانون وضع کرده که همه مردا بایداینطورباشن
-کسی باتوجوجه ی زاری نبوداتیه منظورمم به شماوشوهرتون نبود خاله بریم نگار

-نمیخواد من خودم میرم توپیش مامان جونت بمون
-اوه چ زودم بهش برمیخوره مگه حرف بدی زدم؟ب قول خودت چندساله تنهایی داری گلیم خودتوازاب میکشی بیرون ی امشبم روش اصلاتازمانی که عقدرسمی نکردین ارتین هیچ وظیفه ای درقبال تونداره

-پس منم وظیفه ندارم تازمان عروسی بیام دیدن شماواجازه بدم ببینتم ممنونم ازراهنماییتون خدانگهدار

بیرون رفتمومحکم دروبستم پله هارودوتایکی کردموپایین اومدمووارد کوچه شدم چندقدمی بیشتربرنداشته بودم که صدا ارتین درجامیخکوبم کرد
-نگار نگارم جان مادرت وایستا

بااخم برگشتم نگاهش کردموگفتم
-خوشم نمیادقسمم بدی
-باشه قبول حالاکجاداری میری؟بیابرسونمت
-لازم نکرده مامان جونت نگران میشه بروخونه گرگ نخورت من خودم بلدم برم

مچ دستموگرفتوبه سمت پارکینگ خونه کشوند
-دیگه کشش نده اونامقصرن ولی دلیل نمیشه به من توهین کنی مگه بی غیرتم تروتنهابذارم؟

-خانوادت دلموشکستن هرچی میخوام بدگوییشونونکنم رابطه شماروخراب نکنم نمیشه مامانوخواهرات میتازونن باباتم باسکوتش موافقت میکنه

-باباهمیشه بامامان موافقت میکنه چون جرات مخالفت نداره دیدی که ی ایرادم ازاتیه گرف مامان طرف دخترشوگرفت

-من کاری به بابات ندارم حداقل ازاون بدی ندیدم ولی مامانتوهیچوقت نمیبخشم

-بشین توراه حرف میزنیم
درماشینوبازکردومنتظرشدسوارشم
ب محض سوارشدنم پاشوروی پدال گازفشرد

-مامانم بدمیکنه من باهاش موافق نیستم ولی میدونم که درست میشه بعدشم ماکه قرارنیست بااونازندگی کنیم خداروشکرکارمونم تهرانه ازاونهادور

-ولی بهت بگم من دیگه دیدنشون نمیام نیای بگی بریم اصفهان یااومدن تهران بیازشته

-چی

1400/04/29 18:30

لیوان پرکردمو بهش ریختم قهقهه زد
-اب که روشناییه ولی بایدبدونی به کی میخوای بریزی
بالبخندشیطنت باری دره یخچالوبازکردوپارچ ابو بیرون اوردباقیافه بدجنس به سمتم اومد
دوییدم سمت در
-وای ارتین نریزیااااااااااا بریزی میکشمت
-امتحان میکنیم
تاخواستم ب سمت دیگه ای فرارکنم یقمو گرفتو بانامردی تمام کل اب پارچو خالی کرد تولباسم
منوبگی مردم یخ زدم
چنان جیغی کشیدم که خودارتینم گوششوگرفت
-ارتین نامرد بدذات لعنتییییییییی
هنوزچندلحظه ازجیغ کشیدنم نگذشته بود که صدای محکم کوبیده شدن دراومد
یکی محکمومداوم ب در میزد
ارتین باشک نگاهم کردوبه سمت دررفت ازسوراخ درنگاهم کردوباتعجب ب طرف من برگشت
-کیانه
-چیکارداره؟باتوکارداره؟
-نمیدونم برومانتو بپوش تامنم دروبازکنم
صدای کیانو که امیخته باخشم ولرز بودوشنیدم
-توچه غلطی کردی؟منوبگوفکرمیکردم ادمی غریب گیراوردی؟دست روزن بلندمیکنی؟نکنه فکرکردی تنهاوبی کسه من مثل کوه پشتشم اجازه نمیدم کسی اذیتش کنه دوستیمون به جای خود ولی حق نداری بهش زوربگی بخوای اینجوری باشی.....
دیگه تعلل جایزنیست کیان داره حرفایی رومیزنه که شنیدنشون درست نیست درواقع برای ارتین درست نیست که یک مرد اینطوری داره برای زنی که محرمشه اینطوری جلزوولز میکنه اونم مردیکه بامن هیچ نسبتی نداره
حس کرده بودم رفتارکیان تازگیا تغیرکرده حس کرده بودم این کیان کیان قبل نیست حس کرده بودم اونم ب من میل نیست ولی تمام این مدت باخودمواحساسم جنگیدم تاکاراشتباهی ازم سرنزنه من ب ارتین تعهددادم ی تعهد مادام العمر نبایدرفیق نیمه راه باشمو دل شکنی کنم نباید اجازه بدم ارتین بهم شک کنه
دستی به لبه روسریم کشیدم وازاتاق بیرون رفتم
-سلام
بادیدنم چندثانیه خیره شدتوصورتم بعدچشماش شروع ب چرخیدن کردن انگاردنبال چیزی توصورتم میگشتن باقدم های بلند بهم نزدیک شد
نگاهم روی کفشش ثابت موند
ماتواین خونه نمازمیخونیم نبایدباکفش راه بره وحرمت شکنی کنه
-نگارتوخوبی؟اتفاقی برات افتاد؟چیشدجیغ کشیدی؟سکتم دادی دختر
ازلحن صمیمیش اونم جلوی ارتین ناراحت شدم هرقدرم نگران باشه نبایدطوری رفتارکنه ارتین به من بدبین بشه تنهاچیزی که اجازه ندادم روپیشونیم مهربدنامی بده ازاین به بعدم نباید بذارم
-متاسفم نگرانتون کردم ولی یه چیزی بین خودمون بود احتیاج به دخالت شمانبود درضمن اتفاقی نیوفتاده
-ولی تو...
-میدونم داداش باجیغ نگارنگران شدی ولی چیزی نیست خودتواذیت نکن
-نگاربه من راستشوبگو ارتین اذیتت میکنه؟نگران چی هستی؟بگوخودم پشتتم
دیگه بیش ازحد پسرخاله شده بودمثل

1400/04/29 18:31

لباسام بدو زشت بوده!

خدایا من با این زن چکار کنم؟.. خودت کمکم کن.

ساعت شش شده.. آماده ام.. ولی احساسم مثل هیچ تازه عروسی نیست...

غم تو صورتم بی داد میکنه.. نمیتونم حتی یه لبخند تصنعی بزنم.. آرتین پیراهن آیب روشن با شلوار سورمه ای و کروات آبی تیره.. خیلی جذاب شده... واقعا برازندست.. مادرش حق داره جوش بزنه.. یکی یه دونش از دستش پرید..هه.. از این فکر لبخندی رو لبم نشست.. اصلا اگه بخوان حرصم بندن منم حرصشون میدم.. منو بگو فکر میکردم جای مادرمو برام پر میکنه.. ولی اون به من به شکل یه غاصب نگاه میکنه..

دست آرتین رو صورتم نشست.. دستای بزرگش برای پوشوندن کل صورتم کافین..

-گل من چشه؟

-نگرانم !

-چرا عزیز دلم؟! ما اومدیم اینجا تا یه کم آب و هوات عوض شه.. نه اینکه مدام دپرس بشی.. نمیخوام این شکلی بببینمت.. احساس بدی بهم دست میده.. حس میکنم مقصرم که تو چنین حال و هوایی داری!

با حرفاش آرومتر شدم.. لبخندی زدم..

-تو مقصر نیستی.. من زیادی نگرانم !

-هر چی مانع لبخندت بشه برای منم دردده.. آروم باش.. من کنارتم.. همیشه !

پیشونیمو بوسیدو تو آغوشش فشردم.. سرمو روی قلبش گذاشتو با ترانه ی قلبش آرامش گرفتم..

با هم از پله ها پایین رفتیم.. زن های زیادی دور تا دور سالن روی مبل نشسته بودن.. همه با کنجکاوی نگاهم میکردن.. دستی به لباسم کشیدم.. آرایشم رو خودم انجام دادم, ولی با همه ی نابلدیم خیلی خوب شدم.. سعی کردم نفس عمیفی بکشمو اعتماد به نفسمو حفظ کنم..

-عالی هستی عشقم.. نگران نباش.. این خاله جان باجی ها عادت دارن به تازه واردا اینجوری زل بزنن !

از حرفش که کنار گوشم زد لبخند مهمون صورتم شد.. خوبه که حسمو درک میکنه..

دستمو تو دستش گرفتو فشرد.. باهاش همراه شدم و با فامیلشون آشنا شدم..

یک ساعتی کنارم نشست و بعد از گفتن با اجازه مجلس خانوما رو ترک کرد.. بیشتر شبیه مجلس مولوی بود تا معارفه..

چند تایی از دخترای فامیلشون اومدنو باهام حرف زدن و خودشون رو معرفی کردن.. خیلی ها با حسادت و خیلی ها با مهربونی..

با هر تعریف فامیلشون ازم ، آتیه نیشخندی میزد و با تمسخر نگاهم میکرد..نگاهش مثه خنجر تو قلب میمونه..

با مادر شوهرشم آشنا شدم.. به نظر زن خوب و معقولی میاد.. به نظره من که باید گفت خدا به داد اون برسه با این عروس!

از همه بیشتر از عمه ی آرتین خوشم اومد..بزرگه فامیله و مادره آرتین حسابی ازش حساب میبره..

بعد از رفتن اکثریت مهمونا من موندمو خانواده ی آرتین و عمه و خاله اش...

خاله اش پشت چشمی نازک کرد و خطاب به من گفت:

-نگار جون همیشه اینقدر ساکتی یا با فامیل شوهر سازگار نیستی؟

-این چه حرفیه خاله؟!

1400/04/29 18:31

اون روزای اولم که شناختمش حرصم میداد
-ممنونم ازلطفتون ولی احتیاجی به شمانیست خداطولانی کنه عمرارتینو شوهرم پشتمه واحتیاج ب هیشکی ندارم درضمن وقتی میاید تواین خونه کفشاتونو دربیارید مااینجانمازمیخونیم خوشم نمیاد فرشمون نجس بشه
-من نجسم؟
-شمارو عرض نکردم کفشتونو عرض کردم بابت نگرانیتونم هم ممنونم هم معذرت میخوام


کیان:
دیگه داره شورشو درمیاره دختره ی نفهم ی ذره ب عقلش نمیرسه که من ب خاطرش نگران شدم
اصلا انتظاراین برخوردوازش نداشتم کم مونده بود بزنه پرتم کنه بیرون
بهش اخم غلیظی کردموپرحرص جوابشودادم
-ببخشیدخانم نمازخون الان تشریف نحسمو میبرم که ی وقت عبادت شما بی اجرنباشه
دختره ی سرتق به جای اینکه خجالت بکشه اخم تحویلم میده
ارتین دست ب شونه م گرفتو خواست میونه داری کنه
-این چ حرفیه کیان جون؟نگارمنظورش این نبود اتفاقامنونگارممنونتیم که حواست بهش هستویه وقت دزدی یاکسی بیاد نمیتونه بهش ازاری برسونه
-بیخودتعارف نکن منظورشون واضح بود من دخالت بیجاکردم ی کم حس برادرانه م زیادی قلنبه شدوبه رگ غیرتم برخورد کسی روابجیم دست بلندکنه
این حرفوازته دلم نزدم برامنی که هنوزمنتظریه گوشه چشمشم زوده بگم ابجی
باتردیدنگاهم کردشایدبرای ی لحظه نگاهش رنگ قدردانی گرف فقط ی لحظه
ب سمت درچرخیدم دستامومشت کردموگفتم حرفیوکه خیلی وقت بود تودلم مونده بود
-شایدشماهاجانمازاب بکشیدونمازاتون قضانشه ولی مااگه نمازامونم قضاکنیم جانمازاب نمیکشیم مهم دلمونه که خیلی وقته ب اون بالایی وصله
دروبازکردم مثل همیشه بی جوابم نذاشت
-ادمی که همیشه دقیقه اخری باشه همیشه درجامیزنه وهمه جا اززندگی جامیمونه چون همیشه یادگرفته اگه کارواجبش دیربشه قضاشو میتونه ب جابیاره امایادنگرفته بعضی فرصتادیگه جبران نمیشن یادنگرفته نبایدبگه حالا باشه برای بعد یادنگرفته خدافرمان داده هرچی باید به وقتش باشه حتی اگه مجبورباشین جاربزنیدپس جانمازاب کشی بهترازاینکه انقدر دست دست کنیم که وقتوازدست بدیم نمازخوندن وظیفه ای که بهمون یادمیده توکل زندگی باید وقت شناس بودحتی اگرمجبوربه شنیدن حرفایی باشیم که برامون ناخوشاینده
صبرنکردم تابیشترازاین حقیقتیوکه خودم باعثش بودمو به صورتم بزنه
خدافظی کردمودروبستم
اره درسته حرفاش عین حقیقته من همیشه ادعاداشتم ازادمای مدعی بدم میاد همیشه بااین کارازواجبات کناره گرفتم وگفتم وقت براجبران هست
اماغافل ازاینکه شایدوقت براجبرانش پیش نیاد
نگارامروزباحرفاش بهم فهموند که میدونه تودلم چه غوغاییه وتوچه تبی دستوپامیزنم ,ولی اینم

1400/04/29 18:31

بگم؟باشه نیا برامراسمی که میان تاریخ عقدومشخص کنن میگن ازدلت دربیارن تااون موقعم نمیگم بیای دیدنشون

-امیدوارم پای حرفت بمونی
-من سرم بره حرفم نمیره درضمن جونم بره نمیذارم عشقم ازدستم بره
جلوی اپارتمانم پارک کرد
-ممنونم زحمت کشیدی کاری نداری؟
-ماشینوبرادکور پارک نکردم میام پایین
-نمیخوادبرو تامامانت گوشتونبریده
-تیکه ننداز حوصله شونو ندارم یکم پیشت میمونم اروم میشم
شونه هاموبالاانداختم وپیاده شدم دوشادوش هم واردخونه شدیم
ارتین روی کاناپه درازکشیدودستشوروی پیشونیش گذاشت
داشتم ازکنارش میگذشتم که دستموکشیدوبه خاطراینکه ی دفعه ای بود تعادلم بهم خوردوافتادم روش

-ای ارتین چیکارمیکنی؟
-اگه بدونی چقدردوستت دارم انقدرباهام تلخی نمیکنی
-میخوای بگی من تلخم؟
-تستت نکرده میگم ازعسل شیرین تری ولی این اخموناراحتیا حقم نیست گناه مامانموپای من ننویس

-اگه پای تونوشته بودم که الان اینجانبودی
-میشه من امشب اینجابخوابم؟
-میخوای مادرت بی شوهرم کنه؟
خنده ای سردادوپیشونیموبوسید
- نه ولی دل نمیکنم ازت کی میشه تماموکمال مال من بشیوهرلحظه م باتوپرشه؟

-حدود 6 ماه دیگه خیلی نیست زودمیگذره البته امیدوارم
بادست به عقب هولش دادم

-حالاچراپانمیشی بری؟
-باورکن حوصله خونه روندارم بمونم؟
گردنشوخم کردوبانگاه مظلومش بهم خیره شد مثل پسربچه هایی شده که ی خواهش مهم ازمادرشون دارن
-نه هم زشته هم من خوشم نمیادپشتم حرف باشه
-ب جهنم زنمی زن شرعیم به هیشکیم ربطی نداره
-اروم چراصداتومیبری بالا هرکی ندونه فکرمیکنه چه خبره
-منظورت ازهرکی کیانه؟
به جای جواب فقط نگاهش کردم جوابم اره بودامامیخواستم انکارکنم وقتی سکوتم رادید خودش ادامه داد:
-من نمیدونم اون چیکاربه زندگی ما داره؟البته ازاولشم حمایتاشومیدیدما حتی اوایل فکرمیکردم دوستت داره اماوقتی خودم بهت علاقه مند شدم ازش پرسیدم پرسیدم دوستت داره یانه؟گفت نه بیشترحمایتاش برادرانه س ولی زیادی حواسش به این واحده یعنی چی؟شایدمامیخوایم باهم خوش باشیم بایداجازه زنمو ازاون بگیرم؟
ارتین داشت غرمیزد ولی من چشمام خیره به فرش بودو یه جمله توذهنم تکرارمیشد پرسیدم دوستت داره گفت نه
یعنی دوستم نداشته؟پس اون نگاه ها اون همه محبتو چی معنی کنم؟
اصلامن چراناراحت شدم|؟باید خوشحال باشم که نگاه کیان بهم برادرانه هس امانمیتونم مدتیه فکرمیکنم دوستم داره ودیرجنبیده اماوقتی انقد راحت به ارتین گفته دوسم نداره وراهو براارتین بازکرده ایابازم جایی برادوست داشتن میمونه
ادم جازدن ودورزدن نیستم ولی بارفتارهای

1400/04/29 18:31

حرفی نیست خب... چی بگم؟

-به هر حال آدم اگه کسیو دوست داشته باشه میگرده یه حرفی برای گفتن پیدا میکنه !

مادر آرتینم به طرفداری از خواهرش شروع کرد..

-آدم باید شانس داشته باشه خواهر...شانس منم این بوده دیگه.. دیشب که اومدن نگفتن شما بلانسبت آدمین ! رفتن خوابیدن، صبحم که تا صلات ظهر خواب بودن.. حرفم بزنیمومادرشوهریمو عروس خانوم بهش بر میخوره !

باز داشتن شروع به متلک گفتن میکردن..باز ناراحت شدمو دهنم قفل شد.. جواب خیلی از آدما رو به سادگی میدم ولی تو تربیت و منشم نیست که جواب بزرگتر، به خصوص خانواده ی شوهرو بدم.. به هر حال یه عمر چشممون تو چشم همه.. من که نمیخوام بین اونا و پسرشون تفرقه بندازم ..

سکوت سالن خیلی طولانی نشد.. عمه خانوم جواب هر دو خواهرو داد..

-واه..عاطی جون ! شوما که خودت تا لنگ ظهر خونه حاج بابام خواب بودیو جاتونم من جمع میکردم ! حالا که خودت مادر شوهر شدی مبادای آداب شدی؟.. در کل همه میدونن پسر مال مردمه.. اون قدیم بود که دختر مال مردم بود.. حالا دیگه مادر شوهرا نباید به خودشون فیس کنن که ما پسر داریم! چون پسره میره پی زنشو نگاهم به پشت سرش نیمیکنه!

خاله آرتین به طرفداری از خواهرش اومد..

-این حرفاوچیه حاج خانوم؟ همه پسری که مثل هم نیمیشد.. آرتین ما معرفت داره.. بزرگتر کوچیکتر حالیشه! احترام پدر مادرشو داره..

-من که نگفتم نداره.. من فقط میگم اول یه سوزن به خووتون بزنین بعد یه جوال دوز به مردم! جوونی خودتون رو یادتون رفته که گید دادین به این بنده خدا؟! من از حرف زور بدم میاد و تو کتم نمیره.. عاطی خودش هزاری آتیش سوزونده.. حالا برا عروسش قیافه میگیره؟! بنده خدا حسته ی راه بوده خوابیده.. چیش عیبه؟

-ما که هر چی بگیم حریف شما نمیشیم.. فعلا که شما تو جناح مقابل رفتین.. پاشم برم به کارام برسم.. آتنا..

با رفتن مادر آرتین خواهرش پشت سرش راه افتاد.. عمه خانومم لبخند معناداری به من زد و سرشو نزدیکم اورد..

-نگران نباش.. من تو تیم توام ! نمیذارم اذیتت کنن..

لبخند قدرشناسانه ای بهش زدم و زیر لب تشکر کردم..

تا شب اتفاق خاصی نیفتاد.. به آرتین نگفتم چیا شنیدمو چه اتفاقی افتاده.. هر سوالی کرد گفتم خوب بوده و خیلی خوش گذشته..

شب منتظر شدم تا پدر و مادرش برن بخوابن.. و به اصرار های آرتین کهمیخواست زود تر بریم بخوابیم اهمیت ندادم..

بهتره بهونه دستشون ندم.. شب اونقدر خسته بودم که گوشه ی تخت پشت به آرتین دراز کشیدم.. خسته بودم ولی خوابم نمیبرد.. تا صبح فکر کردم و جوش زدم..

تو بو مخمصه ای افتادم نه راه پس دارم نه راه پیش.. نه میتونم دردمو به کسی بگم.. نه توانشو دارم تو دلم

1400/04/29 18:31

بهم فهموندکه روزگارمنتظرحرکت مانمیشه زمین ب گردش خودش ادامه میده واگه مادیربجمبیبم خیلی ازفرصتهامونو ازدست میدیم مثل منی که فرصت داشتن نگاروازدست دادم مثل روزهای جوونیم که ب عیاشی خوش گذرونی گذشتوراه درستوموکول کردم ب پیری غافل ازاینکه مگه دنیا ب من فرصت پیری میده؟
هرروز بایدبیشترافسوس بخورم که چه گوهریوازدست دادم گوهرنابی که تواین زمونه کیمیاست امروزباحرفاش ازصدتامعلم بهتربهم فهموند که دردم چیه وافسوس الانم ازکجااب میخوره
کاش زودترشناخته بودمش کاش زودترخودموشناخته بودم کاش قبل ازنگار یکی بودتابهم بفهمونه دنیامنتظرحرکت مانمیمونه راهشومیگیره ومیره بهم یادمیدادهرکاریوبه وقتش انجام بدم بدون ترس ازتفکرمردم بدون ترس ازاینکه مبادا بهم بخندن به اعتقادم ب عشقم
فرصتاموازدست دادموهرثانیه درجازدم
فکرمیکردم ادمهایی مثل ارتینونگارمدعین ولی خودم ازهمه مدعی ترم پرازصداولی توخالی مثل طبلی که صداش گوش فلکوکرکرده
نگار:
بارفتن کیان نفس راحتی کشیدم سخت بود اون حرفاروبهش بزنم ولی باید میگفتم بایدیکی بهش میگفت نگاه سرگردون امروزش ب خاطردست روی دست گذاشتن دیروزش بوده
-نگار؟
ازفکربیرون اومدموبه صورت متفکرارتین نگاه کردم
-جانم؟
-کیان چرااینجوری کرد؟انگارجدیداعوض شده همش مضطربونگرانه زیادی حساسیت ب خرج میده سرهرچیزکوچیکی بهم میریزه کیانی که قبلا به کسی حساس نبودوتوبیخیالی طی میکرد حالاتبدیل شده ب ی ادم جوشی وعصبی ب نظرتوعجیب نیس؟
انقدرتابلورفتارکرده که ارتینم شک کرده دست کیان برامن روشده ولی نباید براارتینم روبشه شایدبهترباشه هرچه زودترازاین خونه برم یاحتی شرکت هرچی برخوردمون کمترباشه بهتره بایداروم قدم بردارم که ارتین شک نکنه باید محتاط بود
-نمیدونم رفیق شفیق شماست لابدبایکی ازدوس دختراش بهم زده دپرس شده
-کیان؟اون ادم این حرفانیس تاحالاندیدم خودش بره طرف دختری همیشه دختران که براش سرودست میشکنن ازکیان ی اشاره بودوازدخترا دویدن اماجدیداهمون اشاره کوچیکم فاکتورگرفته که هیچ اگردختریم بیادطرفش مثل سگ پاچه شومیگرفت
-بهش فکرنکن حتمایه مدت تومود این رفتاره دوباره برمیگرده سرخونه اول درضمن دیگه صدای منودرنمیاری که رفیقت فردین بازیش گل کنه
-اینجوری که توپاچه بدبختوگرفتی غلط کنه دیگه بره تونقش فردین
***
امروزتولدارتینه مادرش ایناازاصفهان اومدن تهرانو منم برای شام خونش دعوتم دوباره استرس دیدنشون افتاده ب جونم اصلا دلم نمیخواد برم ولی چاره ای نیست
ی بولوز ابی فیروزه ای یقه بازاستین سه ربع تنگ واندامی پوشیدم

1400/04/29 18:31

مادرارتین فکرمیکردم شاید نامزدی به هم بخوره ومن به عشقم برسم اماباشنیدن این حرفا نامزدیمو به هم بزنم که دست ازپادرازتر برگردم سرخونه اول که متلکای کیانوبه جون بخرم
اهل نامردی نیستم ارتینو دوست دارم شایدم خیلی دوسش دارم هنوز درکش نکردم ولی گاهی وقتاازدست مامانش عاصی میشم ومیخوام پشت پابزنم به همه چی اونکه ازاول منونخواست تااخرم نمیخواد
اماحالامیبینم تنهاکسی که واقعا عاشقانه دوستم داره ارتینه وقتی بامن بودنو باخانواده بودش ترجیح میده بهتره منم براش بجنگم برای داشتنش برای نگه داشتنش
بانشستن دستش روچونه م ازفکربیرون اومدم به چشمای تب دارش خیره شدم
باابروپرسید چیشده؟
درجواب چشماموبستم وفاصله بینو پرکردم دستاش دورشونه م حلقه شد وعاشقانه ترازمن جواب داداینبار حس دوگانه م کمتربود وحس دوست داشتنم بیشترشد سرموعقب کشیدم وزمزمه کردم:
-دوستت دارم
پیشونیشوبه پیشونیم چسبوند:
-من بیشتر بمونم؟
-من مال توام اینوبهت قول میدم نمیذارم حرف وحدیث خاله خانباجیا تاثیری توزندگیمون بذاره میجنگموزندگیمونو حفظ میکنم
-مثل شیرپشتتم ماده شیرمن نمیذارم کسی پاتودایره مالکیتم بذاره وناراحتت کنه قول میدم
دستاش صورتموقاب گرفت چشماموبازکردم
صداقت توچشماش موج میزد
-دوست داشتن توبهترین اتفاق زندگی من بود نمیذارم قشنگ ترین اتفاق زندگیم راحت ازدست بدم بمیرمم نمیذارم ازارت بدن
-پس بروزودترکارای عروسیمونو انجام بده این نامزدی باوجود این حرفاوتیکه ها داره طولانی میشه وبهم سخت میگذره
-نوکرتم هستم زودترمیگفتی کاراروتاعیدردیف میکردم
حالاسعی کن تابعدازعیدزدتمومش کنیم وهردوراحت شیم وازدست قوم ظالمین نفسی تازه کنیم
-قوم ظالمین خانواده منن دیگه؟
نگاهش دلخوربود سرموروی سینه ش ودستامودورکمرقطورش حلقه کردم
-نه اونایی هستن که چشم ندارن خوشحالیه ی دختریتیم وتنهاروببینن اونایی که باخنده هاش ناراحت میشن وباگریه هاش شاد حالاهرکی میخواد باشه
-پای هرکی که ب این امرراضی باشه اززندگیمون کوتاه میکنم
سرموبلندکردم وباشک نگاهش کردم
-حتی اگه نزدیک ترین *** باشه؟
-حتی اگه مادرمم باشه ناحق بگه دورشوخط قرمزمیکشم بااین سن وسال میفهمم خوب وبدچیه ومیدونم همه دنیاروبگردم به پاکی توپیدانمیکنم پس حق ندارن ستاره دلمو ناراحت کنن تاخودشون خوشحال باشن فقط امیدوارم مجبوربه این کارنشم
-امیدوارم
دست کشید توموهاش ودوباره تکرارخواهش دلش:
-بمونم؟
-نه
چشماشوبست موهاموبوسیدوکمی فاصله گرفت:
-شب بخیر عشقم خوب بخوابی
کیان:
اوووف دلم گرفته ازدنیا ازهمه بی وفاییاش گرچه

1400/04/29 18:31

نگه دارم!

از طرفی دلم برای آرتین میسوزه.. اون چه گناهی کرده که چوب اختلاف سلیقش با خانوادشو بخوره !

خدایا خودت به فریاوم برس.. کمکم کن!

امروز آرتین رفت شرکت.. به هر حال چون کارای اینجا و تهران به هم وابسته هستش باید به اینجا هم رسیدگی کنه، ولی قول داد عصر بریم بیرون و یه گردش حسابی تو اصفهان داشته باشم..

آخه من اصفهانو خیلی دوست دارم.. دلم میخواد حالا که اومدیم برم همه جاشو بگردم.. هر چند که این خاندان دل و دماغ برام نذاشتن، ولی برم بیرون بهتره اینه که خونه بشینمو شاهد یکی به درو یکی به میخ زدن خانواده ی شوهرم باشم!

مشغول شستن ظرفای صبحانه بودم که آتیه حاضرو آماده اومد کنارم ایستاد.. لباس بیرون پوشیده بود و آرایششش کامل بود.. بهش لبخند زدمو کارمو انجام دادم..

-من دارم میرم خونه ی مادر شوهرم، ناهار اونجا دعوتم.. شما کاری نداری؟

چه عجب! یه بار مثل آدم رفتار کرد.. شاید دیر جوشه و واقعا چیزی ته دلش نیست..

-نه عزیزم، مرسی... خوش بگذره.. اتفاقا منو آرتینم عصر قراره بریم بیرون !

-بیرون ! کجا؟!

-نمیدونم، فکر کنم بریم کل اصفهانو بگردیم !

-آهان.. باشه.. من برم.. خداحافظ

برای خداحافظی دستامو شستمو گونمو به گونش زدم.. بعد از رفتنش مشغول کارم شدم.. چای دم کردمو خواستم از آشپزخونه برم بیرون که مادرش اومد..

صندلی رو کشید کنارو نشست..برای خودمو و با مادرشوهرم چایی ریختم، فنجون چای رو برداشت و با شک نگاهن کرد..

-بشین !

-چشم..

روبروش نشستم و با انگشتام بازی کردم..

-چه خبر؟! امروز برنامه نداری؟!

-اومم..نمیدونم.. یعنی.. آرتین گفته میریم بیرون !

-بیرون؟! بدون اینکه با ما هماهنگ کنین؟! من برای عصر برنامه داشتم.. الانم میخواستم باهات در میون بذارم..

-برنامه؟! باشه خب ، اگه شما..

اجازه نداد حرفمو بزنمو با اخم خیره شد تو چشمامو خودش شروع به حرف زدن کرد..

-نه دیگه.. حالا که جلو جلو برای خودتون برنامه چیدین من مزاحمتون نمیشم.. برین به گردشتون برسین..

کمی در سکوت گذشت.. فنجان چای رو به لبام نزدیک کردم.. صداش سکوتو شکست..

-ببین نگار.. هر چی من میخوام باهات خوب باشمو دوستت داشته باشم ، خودت نمیذاری! اصلا نمیگی اینجا بزرگتر داره، نداره.. هر کی هر کیه! خب تقصیرم نداری.. این چیزا رو مادر به دختر یاد میده که تو مادر نداری.. خودت برای خودتدرفتی و گشتی و اومدی، بدون اینکه آقا بالاسر داشته باشی یا بخوای از کسی اجازه بگیری.. عادت کردی به خودسری..با خودت فکر نمیکنی بگی من اینجا مهمونم.. شاید برام تهیه دیده باشن.. اصلا اینا هیچی.. بگی بزرگترن.. ازشون اجازه بگیرم.. همینطور برا خودت میبری

1400/04/29 18:31

و میدوزی.. بعدم هر چی بخوای میگی آرتین خواسته.. آرتین گفته.. آخه این چه وضعشه؟! اینکه نشد.. تو هر کاری بخوای بکنی و هر جا که بخوای بری بعد بگی آرتین خواسته! بچه که نیستی..بیستو نه سالته.. آرتینم بگه تو نباید بذاری.. باید بگی ما اینجا مهمونیمو پدر مادرت بزرگترن.. باید از اونا اجازه بگیریم! دیگه این چیزا هم باید یادت داد؟! بلد بودی بیفتی گله پسرم، ولی اصلی ترین چیزای زندگیو نمیدونی! مناینطوری نمیتونم.. من از آدم خودسر بدم میاد.. چه پسرم، چه دخترام.. عروس که دیگه جای خود داره.. برا همین گفتم دختر بی پدر و مادر به درد ما نمیخوره...

اشک تو چشمام نشسته و تار میبینمش.. دلم میخواست بلند فریاد بزنم :"خدا لعنتت کنه" خیلی داره نمک رو زخمم میریزه..

-شما حق ندارین..

بلند شد و دستشو به کمرش گرفت..

-حق ندارم چی؟! هان؟! بگو خجالت نکش !

-شما حق ندارین با زن من اینطوری حرف بزنین ! مشکل دارین به خودم بگین.. غریب گیر اوردین یا مراسم مظلوم کشی راه انداختین؟! نگار زنمه و توقع دارم بهش احترام بذارین، همون طور که من و نگار به شما احترام میذاریم مامان !

با دهن باز به آرتین نگله کردم.. مامانش که چشماش گرد شده بود..

-دیروزم وقتی من رفتم بهش تیکه انداختین که شب بی حوصله بود آره؟! واقعا که مامان.. ازتون توقع نداشتم.. این دختر اینجا غریبه.. اینه رسم مهمون نوازیتون..

-آرتین جون ، مامان من...

-هر چی لازم بود شنیدم مامان..خودم به نگار بردم میبرمش بیرون.. شما اگه برنامه داشتین میتونستین دیشب بهش بگین..نه اینکه حالا براش قیافه بگیرینو تحقیرش کنین ! دارم بهتون اخطار میدم مامان.. برای اولین و آخرین بار.. نگار زن منه.. عشق منه.. اجازه نمیدم گسی به توهین کنه.. اگه حق با شما بوو من کوچیکه شما هم بودم.. ولی همه ی حرفاتونو شنیدم.. کارم زود تموم شد و هر چی لازم بود شنیدم.. اینطوری بخواین پیش برین دیگه منو نمیبینین.. بهتره این رفتارو این حرفا برای اول و آخرین بارتون باشه.. چون اگه یه بار دیگه بی احترامی از کسی ببینم پشت سرمم نگاه نمیکنم !



-چشمم روشن آرتین خان.. ماشاا.. به غیرتت.. به خاطر یه دختر تازه وارد مادرتو میندازی دور؟!

-مادر جای خود داره زن جای خود.. من فقط احترام میخوام، همون طور که نگار به شما احترام میذاره.. این همه بهش چیز گفتین یه کلمه هم جوابتونو نداد.. قول میدم اگه دختراتون بودن ساکت نمیشستن... این بار انگار میکنیم چیزی نشده.. چون مادرمین و احترامتون واجبه.. ولی دفعه ی بعد کوتاه نمیام... بریم نگار..

بدون توجه به نگاه دلخور و اشکی مادرش از کنارش گذشت... منم نگاهی به مادرش کردمو پشت سرش راه

1400/04/29 18:31

باشلوارکتون ابی روشن
موهاموحلقه حلقه وبه صورت بازدورم ریختم وی کمم نسبت ب قبل ارایشمو غلیظ ترکردم
دلم نمیخواد جای هیچ ایرادی بمونه بذارببینم چقدرخوشگلم وعلت عشق ارتین همه چی تموم بودنمه
باصدای زنگ در نگاه ازاینه گرفتموپالتوشالموپوشیدم کفشامم پام کردمو ازخونه بیرون رفتم
ارتین درخونه شوبازکردوباتعظیمی منتظرورودم ب خونه شد
-بفرماییدبانو
بالبخندواردشدم ولی لبخندم بادیدن چهره طلبکارمادرارتین ازبین رفت
سلام ارومی ب همه کردموباارتین ب اتاقش رفتم
لباساموعوض کردمودستی ب موهام کشیدم
-ارتین شوهرخواهرت نیومده؟
-نه فداتشم راحت باش
جلوی اینه ایستادموخودموبراندازکردم پشتم ایستادودستاشودورکمرم حلقه کردسرشوفروکردتوموهاموعمیق نفس کشید
-اوووووووووم موهات چ بوی خوبی میدن هرروز خوشگل ترازدیروزمیشی وهربارکه میبینمت بیشترمشتاقت میشم اخه توچقدرخوشگلی دختر
لبخندزدموسرموعقب کشیدم
-بس کن بیابریم تامامانت متلک بارونمون نکرده
-مامانم مگه متلکم بلده؟
-کم نه
دراتاقوبازکرد هردوکنارهم درحالی که دستش پهلوی راستمودربرگرفته واردسالن شدیم نزدیک پدرش شدیم بلندشدوپیشونیموپدرانه بوسید روی مبل نزدیک پدرش نشستم ارتینم وسط مادروخواهرش نشست
ازاین کارش خوشم نیومد توقع داشتم کارمن بشینه هرچندشایدمدتیه ندیدشون دلتنگه
کمی توسکوت گذشت که خالش باقدمهای محکم واردسالن شد اولی که اومد ندیدمش بادیدنش بلندشدموبهش سلام کردم بالبخندی فوق مصنوعی جوابمودادوکنارخواهرش نشست
کمی باارتین خوش وبش کردودوباره سالن مسکوت شد
باصدای ارتین سرموبلندکردموبه اتیه نگاه کردم
-شوهرت کجاس؟چرانیومد؟
-چ میدونم مونده وردل مامان جونش
اوه اوه انگارتوپش خیلی پره صدای تشرپدرش بلندشد
-این چه طرزحرف زدنه دختر؟
ب جای اتنه مادرش جواب داد
-راست میگه دیگه بچم مرده گنده مثل بچه هاقدمی ازمادرش دورنمیشه والامردم شانس دارن همه که مثل بچه من نیستن فرسنگهاازم دورباشه وی سراغی ازمانگیره
ارتینم بالبخندجواب مادرشوداد
-من که هروقت وقتم خالی میشه میاموبهتون سرمیزنم
مادرشم بادادن قری ب سروگردنشوبادادن اشاره ابروبه سمتم حرفشو زد
-بعله البته اگه بذارن خالی شه
لبموازداخل گزیدموحرفی نزدم همون موقع اتناباسینی چای واردشد ازهمون موقع که اومدیم ب خونه دیدمش بنده خدانقش تدارکاتوبه عهده گرفته مقابلم ایستاده تعارف کرد فنجونی برداشتموتشکرکردم
به همه که تعارف کردسینی روروی میزگذاشت وکنارم نشست
خاله ارتین مشغول صحبت باخواهرش شدوارتینم هم باپدرش اتیه هم بااخم به همه نگاه

1400/04/29 18:31

همش انعکاس اعمال خودمه
ارتینونگارکه باهم سرشون گرمه بی بی م که دید حالم خوبه برگشت شمال بابامم که....بهش فکرنکنم بهتره یادرگیره دلشه یاکارش
بازم به معرفت خودت خداجون گلی به جمالت که تنهامون نذاشی
بی منت هرچی بخوایمومیدی وبدیهامون وتوچشممون نمیزنی
میبینی به رومون نمیاری میشنوی نشنیده میگیری ناراحت میشیو به دل نمیگیری توکه انقدخوبی پس چرارفتاربنده هات عکس اینه؟
چرامنتظرن ی کاربدکنی تاشمشیرکنن توجونت؟
چرااگه ی زمانی ی غلطی بکنیم صدباربه رومون میارن وشرمنده مون میکنن
اگرنسنجیده حرفی بزنیم شیپورمیگیرنوبه کل دنیا جارمیزنن
توبه این خوبی خدایی میکنی وچشم پوشی
ولی بنده هات....امان ازمنه بنده که به ظاهرخداپرستم ولی راه ومنش شیطانودرپیش گرفتم
بدکردم خدا خیلی بدکردم اونقدری که زمونه فرصت داشتن زنی مثل نگاروازم گرفت
بدترازون خردشدم غرورم له شد
وقتی باغرورزل زد توچشمامودرباره نمازخوندن حرف زد ازپاک بودن دم زد خیلی سخته کسی که عشقت بوده همه چیوبکوبه توصورتت
ازاون شب تاحالا سعی کردم باهاش چشم توچشم نشم ندیدبگیرمش اگرچشمم بهش بیوفته اخم میکنم وبه دلم میگم نزن لعنتی نزن
قرارنیس کسی بی قراریتودرک کنه وبه سمفونی که راه انداختی گوش کنه پس خفه شو
اخ خدا اخ که دلم یه اغوش گرم میخواد ی شونه محکم برای تکیه درعین حال ضعیف
ی خونه گرمترازتابستون
ولی افسوس صدافسوس که نشد
میخوام امشب ازعشقم برات بگم خدا جزخودت گوش شنوایی ندارم فقط توبرام موندی مثل همه سالهای تنهایی من
عشقی که بی صدااومد وبه مهیبی دل شکست ورفت
اگه نمازخوندن انقدبراشون افتخارداره بذاربخونن فکرکنن تافته جدابافته ان
حقمه هرچی کلفت بارم کردحقمه مدتهاست خواب ب چشمم نیومده ازاون شبی که دم ازپاکی ونجسی کردونمازشوبه رخم کشید
ی لحظه م اروم نمیشم
بدکردم باهمه دوست بودم باتویی که بهترین دوستم بودی نااشنا میخوام بهت وصل شم خدا مثل نگارمثل ارتین مثل همه کسانی که هیچوقت ناامید نمیشن وهمیشه تروکنارخودشون دارن
خیلی فکرکردم به کارهاورفتارام میخوام خوب شم عوض شم حداقل تلاش کنم باهات بیشترحرف بزنم میدونم بعداینهمه عمروگناه کارراحتی نیست ولی دست به زانوگرفتمویاعلی گفتم پس خودت کمکم کن تنهام نذار
نگار:
سیب سرخوداخل سفره گذاشتم وارتینوصدازدم
-ارتین زودباش الان سال تحویل میشه
-الان میام
نشستم کنارمیزی که توش سفره هفت سینوچیدیمو قرانوبازکردم چندلحظه بعدارتین درحالیه که بایه جعبه کادویی سفید دستش بوداومدکنارم نشستو صورتمو بوسید
-چاکرخانوم خودمم هستمممممم
بالبخندادامه سوره

1400/04/29 18:31

افتادم..


لباسامونو جمع کردیمو با خداحافظی آرومی از خونه ی پدری آرتین بیرون اومدیم..
آرتین خیلی ناراحت بود ، اخمش خیال باز شدن نداشت.. تا حالا اینطوری ندیده بودمش !
ماشین در حال حرکت بودو من نمیدونستم کجا میریم... دستشو گرفتمو منتظر نگاهش کردم تا نگاهم کنه...
لبخند خسته ای زدواز گوشه ی چشم نگاهم کرد..
بهش لبخند اطمینان بخشی زدم ... دستمو فشردو بالا آورد و مقابل صورتش گرفت و بوسه ی سریعی روی دستم زد..
- من راضی نیستم به خاطر من..
- به خاطر تو نبود... اونا باید حد و حدودشونو بدونن و بفهمن که زندگی من جایی برای دخالت کسی رو نداره..
- اما مادرت..
- من پسرشم و خوب میشناسمش... یه برخورد محکم باهاشون لازم بود تا دیگه به پات نپیچن ! یه کم که بگذره بیخیالمون میشن و یادشون میره.. البته خودمم قصد قهر ندارم ، میامو با آرامش براشون توضیح میدم که منو میخوان توروهم باید بخوان و احترامتو نگه دارن.. همون طور که تو اونها احترام میذاری..
- نمیدونم ، خودت بهتر میدونی ، اما دوست ندارم منو باعث و بانی کدورت بین تو و خودشون بدونن !
- من این اجازه رو به کسی نمیدم که راجع بهت اینطوری فکر کنه ! ... حالا بیخیال.. نظر چیه یه کم بگردیم؟
لبخند زدمو شونه امو بالا انداختمو به گفتن خوبه اکتفا کردم..
شاید تا شب همه ی اصفهانو گشتیم ، سی و سه پل و خاجو که دیگه آبی توی رودخونه اشون نمونده و بسیار غمگین به نظر میومدن... مثل بچه ای که از مادر جدا شده... مثل من ! حالشونو خوب میفهمم ، جدایی پل از آب مثل جدایی فرزند از مادره...
اما هنوزم قشنگیش چشمگیره و آدمو به سمت خودش جلب میکنه ، منار جمبان و میدون امام هم رفتیم ، غروب دورشکه سوار شدیم و من با یادآوری زمان قدیم ، چقدر یاد بم کردم !
یاد قلعه ی بم... با اون دیوارهای بلند و پله های به ظاهر گلیش..
یادش بخیر.. چقدر گرماش روح نواز بود.. حیف که پودر شدو از بین رفت.. از خاطر رفت..
همه ی خاطره هایی که از بمو کودکیم داشتم به یک شب دود شدو رفت هوا !
گذشته ی اصلم با خاک یکسان شد... باز یاد گذشته افتادمو قطره اشکی مهمون چشمام شد..
با سر انگشت گرفتمشو به دست باد دادمش..
به صورت غمگین آرتین نگاه کردم... غرق فکر بود.. شاید دلش میخواست سفرمون بهتر از این بشه.. ولی به هرحال اون تلاش خودشو کرده بود و با دفاعش از من بیشترین خوشی رو تو دلم سرازیر کرده...
گاهی وقتا لازم نیست آدمها به هم هدیه بدن یا با سفرهای آنچنانی قصد شاد کردن کسیو داشته باشن.. گاهی با یه حرف.. با یه دفاع بجا.. با یه حمایت شیرگونه... همه ی اونچه که دوست داریو بهت میدن !
امروز آرتین با حمایتش خیلی چیزها به من داد.. اعتماد..

1400/04/29 18:31

قرانوخوندم اونم بی صداکنارم نشست سنگینی نگاهشو حس میکردم سعی میکرداهمیت ندموبی توجه باشم پایان سوره قران وبستمو بوسیدم نگاموبه تلویزیون دوختم همون موقع گوینده گفت:
اغازسال13.....
ب محض اینکه لبخندرولبم نشست صورتم خیس شد باحرص صورتموپاک کردم وبه سمت ارتین براق شدم
-اه ارتین خیسم کردی
باخنده ابروبالاانداختو جواب داد
-کیفش به همینه ابلمبوش میچسبه
زیرلب پروگفتم ودوباره ب تلویزیون نگاه کردم
کمی که گذشت انگشت اشارشوفروکردتوپهلوم
-هوی دخترخانوم عیدشدا
بدون اینکه نگاش کنم گفتم:
-خب بشه
-اصوولا باید دیده بوسی کنیما
-شما به جامنم انجام دادی
سفت چسبید بهمو منوکشیدسمت خودش
-بیاببینم موش ملوسک من
باخنده باهاش دیده بوسی کردم جعبه روتودستم گذاشت وباعشق نگام کرد
-سال نومبارک امیدوارم خنده همیشه مهمون لبات باشه
-توهم همینطور
-کشته این ابرازاحساساتتم
بالبخندسرموتکون دادم ودرجعبه روبازکردم ی گردنبند داخل جعبه بود گرنبند طلاسفید که بسیارظریف بودبرداشتمش وجلوی صورتم گرفتم حرف آی اینگلیسی بود بامحبت نگاهش کردم
درجواب نگاهم بالودگی جواب داد
-میگن همه خانوماطلادوستنا تااینودیدی چشات برق زدونگاهت تغیرکرد
-ارتین من اینجوریم؟
-دقیقا همینجوری هستی ولی همیشه حقیقت تلخه عزیزم
دستموبین موهاش کردموبه همشون ریختم
-پررو
-حالاردکن بیاد
-چیو؟
-عیدیو
-بروبابافکرکرده بچه دوسالس عیدیم کجابود؟
چونموتودستش کمی گرفتوفشرد
-میگم ردکن بابا
-بروبابا خداروزیتوجای دیگه حوالی کنه
-فعلاکه اینجاحوالی کرده
کادوبراش لباس گرفته بودم ولی میخواستم سربه سرش بذارم
-حالاکه یادت رفته بایدجریمه بشی
-جریمه؟دلت میاد؟
-خرم نکن من ی بارخرشدم عاشقت شدم دیگه خرنمیشم
-خب حالاجریمه م چیه؟
ب جای جواب چسبید ب لپموگازمحکمی ازش گرفت بازداشت دادم بلندمیشد دستموگرفتم مقابلش سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی بیشترلپم کشیده شدودردم اومد
-نامردگوست صورتم کنده شدولم کن
ی کم بعدبااخیش بلندی سرشوعقب برد
-وای حال کردم یعنی ازصدتابوس بیشتربهم چسبید
درحالی که دستموبه صورتم میکشیدم بااخم نگاش کردم
-خیلی نامردی خیلی بدی میدونی من خوشم نمیاد اذیت میکنی
دست به موهام کشید وکنارگوشم گفت:
-نازکن که خودم نازتومیخرم قربونت برم نمیخواستم محکم باشه ولی گوشتت انقدشیرینه که وقتی زیردندون میره اووووووم ادم دوست داره بچلونش
-به هرحال به ضررت شد دیگه کادموبهت نمیدم
-کادو؟مگه کادوگرفتی؟
باخنده ب اتاقم رفت وکادوشوبرداشت وبازکردواصلانم به جیغای من اهمیت نداد
بعدازکلی سروصدا وخنده

1400/04/29 18:31

میکردوگوشه ناخونشومیجوید ومن چقدرمتنفربودم ازاین کار
نگاهم روی اتناثابت موندکه مشغول بازی باانگشتاش بودومعلوم بود میخواد حرفی بزنه
-خب اتناجان چه خبر؟
-سلامتی شماچه خبر؟هیچی صبح میریم سروکاروشب باتنی خسته برمیگردیم خونه مث هرروز تکراری

-کیان دوست ارتینم توشرکت شماست؟
-اره
-انگارباهات همسایه هم هست؟
-اره چطور؟
-هیچی داداش میگفت سه تاتون تویه شرکت کارمیکنید اینطوری خیلی خوبه منم شایدبرای کاربیام اونجا
-خیلی خوبه درست تموم شدحتمابیا
-البته اگه مامانم بذاره
دوباره سرشوپایین انداختو مشغول بازی باانگشتاش شد
ای ای ای غلط نکنم گلوش پیش کیان گیرکرده البته حقم داره
کدوم دختریه که کیانوببینه وبهش دل نبنده؟
ولی نه همینم مونده باکیان فامیل بشم اصلاخوب نیست این باروامیدوارم مامانش موفق بشه ونذاره بیادتهران

موقع دادن هدایارسید ب اتاق رفتموکادومواوردم دادمش دست ارتینوصورتشو بوسیدم وبهش تبریک گفتم
شونموگرفتوکنارگوشم گفت
خودتوبهم کادومیدادی بیشترخوشحال میشدم احتیاجی ب زحمتت نبود عروسک
منم درگوشش گفتم:
میترسم توگلوت گیرکنه خفه شی خوب نیس ادم انقدرخوش اشتهاباشه
باشنیدن حرفم سرشوکشیدعقب وبلندخندید باخجالت ب اطرافمون نگاه کردم ودیدم همه ی نگاهابه ماهست
مادرش طاقت نیورد ولب بازکرد
-اگه چیزخنده داریم هست به مام بگید جک تعریف میکنیدبرای هم؟
-نه مامان جان ی حرف خصوصی بود
ای خوشم اومد ازجواب ارتین یعنی ب خودمون مربوطه
مادرشم لبشو کج ومعوج کردونگاه ازمون گرفت
ارتین کادویی که دادموبازکرد ی ست کیف پول وکمربندچرم براش گرفته بودم بادیدنش لبخندعمیقی زدوازم تشکرکردومنم بالبخندی جوابشودادم اماطولی نکشیدکه باحرف اتیه لبخندازلبم پرید
-وا؟ارتین خودش انقدکیف وکمربندداره که خدامیدونه ادم کادواول برانامزدش ک ازاین جورچیزا نمیگیره که مامان من بنده خدابراتولدشوهرم لب تاب گرفت
- خب مامان شمادومادندیده بوده ازذوقش نمیدونسته چیکارکنه قرارنیست هرکارمامانت کرده نگارمنم بکنه درضمن این هدیه بهترازصدتاهدیه س که افراد دیگه براکشیدن جورنامزد به ادم بدن ارزشش صدپله بیشتره منم ازش خیلی خوشم اومد ومهم منم پس اظهارنظرنکن
ازحرف اتیه ناراحت شدم وباجواب اترین دلگرم شدم دیگه بحثوکش ندادمو سکوت کردم
تاموقع رفتن حرفی پیش نیومد فقط تعارف وتشکربودولبخندای زورکی
ساعت12شد دیگه داره دیرمیشه بایدبرگردم خونه
ب اتاق ارتین رفتم که دودقیقه بعداونم دنبالم اومد
بادیدن شال تودستم سوالی نگاهم کرد
-کجامگه نمیمونی؟
-نه میرم خونه اونجاراحتترم
-مگه

1400/04/29 18:31

پناه... خانواده... محبت.. و حتی دوست داشتن !
امروز آرتین بهم فهموند که بجز عشق خیلی چیزای دیگه میتونه دوست داشتنو سبب بشه..
با گرمی دستاش دور شونه ام از فکر بیرون اومدم... لبخند از ته دل روی لبم نشست... سرم روی شونه اش نشست .. و صمیمانه گفتم..
- به خاطر همه چی ممنونم
لبخند عمیقی روی لبش نشست .. منو بیشتر به خودش فشرد و سرشو روی سرم گذاشت... با هم به غروب دل انگیز خورشید نگاه کردیم...
بعد از خوردن بریونی به سمت تهران راه افتادیم... سفرمون بد شروع شد ، ولی خوب تموم شد..
منکه کسیو ندارم.. همین یه نفر برای من باشه ، بسمه... یکی باشه که با تمام وجود دوستم داشته باشه برام بسه..
یکی باشه که غم رو دلم نشونه و تکیه گاهم باشه ، برام بسه !
نیمه شب با تنی خسته از ماشینش پیاده شدم.. همراهم پیاده شد و چمدونمو گرفت..
- تو کجا ؟!
- توقع نداری گه این موقع شب تنها ولت کنم ؟!
- نه خب... ولی...
- خمار خوابم.. نترس ، بریم بالا یه چایی بخوریم خستگیمون رفع بشه ، بعد در مرد رفتنو موندنم حرف میزنیم... باشه؟!
- باشه
با اخم به آرتین نگاه کردم ... با خیال راحت نشسته داره چایی میخوره.. خوردن که چه عرض کنم ، داره مزه مزه میکنه..
- آرتین چایی هم خوردی ، نمیخوای بری؟
- نه !
- چی؟
- چیه چرا آمپر میچسبونی ؟ دادت برا چیه؟
- آرتین خسته ام ، قرار بود چای بخوری بری.. پاشو دیگه !
با لبخند نگاهم کردو بلند شد..
- بفرما بلند شدم ، حالا کجا بریم بخوابیم؟
- تو میخوای امشب منو سکته بدی ؟ بخوابیم؟! بفرما برو مزاحم نشو لطفا ..
- خیلی نامردی نگار ، من این همه راه اومدم ، جون تو تنم نمونده ، اگه تو راه خونه تصادف کنم خونم میوفته گردن تو ها
- ا.. خدا نکنه ! تا اینجا اومدیم هیچی نشد ، یه قدم راه تصادف کجابود ! بیا برو خیر ببینی ..
- تا اینجا تو کنارم بودی ، تا خونه که پیشم نیستی.. خلاصه اگه میخوای من برمو سالمم برسم فقط یه راه داری!
- چی؟
- تو هم با من بیایی بریم !
با عصبانیت مشهودی بلند شدمو روبروش ایستادم ، بازوشو گرفتمو سعی کردم بکشمش سمت در..
- وای .. ماشاا.. انقدر هرکولی تکونت نمیشه داد.. بیا برو دیگه..
با لبخند نگاهم کردو ابروهاشو با شیطنت بالا انداخت..
- آرتین !
- جونم عشقم؟ بمونم دیگه.. تو که اصفهان پیشم خوابیدی.. مگه مشکلی پیش اومد که حالا میترسی؟
- آخه..
دستشو دور شونه ام حلقه کردو گونه اشو رو گونه ام گذاشت و زمزمه کرد..
- آخه بی آخه .. من امشب اینجا میمونم !
با جدیدت نگاهش کردم..
- از اولم قصد رفتن نداشتی نه؟
- نه..
- دست از پا خطا کنی ، دست و پاتو قطع میکنم !
- چشم خانوم گانگستر !
با سرخوشی منو به طرف اتاقم کشید..
دستاشو از دوطرف باز کرد..
- آخیش

1400/04/29 18:31

ناهارخوردیمو بعداون ارتین اماده شدبره
-کجامیری؟نمیمونی؟
-نه برم کارموبکنم فردایه سربرم اصفهان
-میری بمونی؟
دستی ب موهام کشید ومهربون جوابموداد
-مگه عقلم کمه زن قشنگموتهران ول کنم میرموشب برمیگردم
-قول؟
-قول
بااین همه مهربونی های بی چشم داشت بااین محبت خالصانه میتونم دست ودل نشورم
نمیگم عاشق ولی دارم دلبسته حامی این روزام میشم مردی که ب خاطر حفظ احترام من گف لازم نیس دیگه ب دیدن خانواده م بیای
ومن هرروز بیشترمدیونش میشم شایدم عاشق تر
تاشب چندبارتلفنی باارتین حرف زدم ولی مدام دلم بهونه میگرفتو دوست داشتم زودتربرگرده

نمیدونم شایدم این بهونه هاازترسه ترس ازتنهاشدن

میترسم مامانش انقدازم بدبگه که ارتینم زده شه ازم ولی نه فکرنمیکنم اون اگه میخواست به حرف مادرش بره ازازدواج بامن منصرف میشدواصلا کاربه خواستگاری نمیرسید

روزدوم عیده وارتین گفته غروب برمیگرده تهران دیشب که تاصبح خوابم نبرد ازفکروخیال شایدامشب بتونم باارامش بخوابم

چقدر بی جنبه شدم شاید به خاطراینهمه تنهاییمه حالاکه یه نفرپیداشده که منو به خاطرخودم میخوادوپای همه چیم واستاده دلم نمیخواد ازدستش بدم

مهمترازاون ارتین انقدرخوبه ومهربونه که وابسته ش شدم

هرروفت سرموروی سینه ش میذارم دچارارامش میشم وباحرکت دستاش بین موهام دچارحس های خوب میشم

بعدازخانواده م ب هیشکی اجازه ندادم انقدرنزدیکم بشه حالاباوجودارتین بهش وابسته شدم

ارتین خیلی خوبه خیلی مرده خیلی مهربونه

اونقدرمردکه بهم بگه نمیتونم دربرابرت مقاومت کنم ولی به خودم اجاره نمیدم بدون تشریفاتی که لایقته ترومال خودم کنم

وقتی این حرفوبهم زد پرازارامش شدم پرازنیرو وانرژی اینکه یکی هست که مراقبم باشه حتی دربرابرنفس خودش

ازدیروزتاحالاازخونه بیرون نرفتم دلم میخوادباارتین بیرون برم وقتی بااونم احساس امنیت میکنم مثل وقتی که دخترباشیو بخوای ازیه کوچه خلوت عبورکنی پرمیشی اراسترس ونگرانی ولی بادیدن یه اشنامطمعن دیگه جایی برانگرانی نمیمونه

تموم این سالهاخودم مواظب خودم بودم ولی الان مث اون دخترم وارتینم حکم اشناروداره برام

باحضورش ترس معنانداره برام دلواپسی فقط یه لفظه وارامش توخونم جاریه

ممنونم خدا ممنونم ازت اگه خانواده مو گرفتی یکیو بهم دادی که مثل پدرپشتمه مثل مادر حواسش بهم هست وحتی مثل خواهرگوشی برادردودلمه

باصدای زنگ گوشیم ازفکربیرون میام وبادیدن اسمش همه صورتم پرازلبخند میشه

-بله؟

-ارزوبه دلم موندبگی جانم

-کجایی؟

-قدیمااول سلام میکردی

-سلام کجایی؟

-علیک سلام

1400/04/29 18:31

! خستگیم در رفت !
با تعجب نگاهش کردم.. خندید و لپمو کشید..
- اینجوری نگام نکن شکل موش میشی و منم بد قول میشم
- بد قول؟
- یعنی نمیتونم به قولی که دادم عمل کنمو دست از پا خطا نکنم !
گر گرفتم.. سرخ شدم از خجالت و نگاه ازش گرفتم..
- نمیخوام فکر کنی تنهامو بی حامی ، بنابر این میتونی ازم استفاده کنی و ..
چونه امو تو دستش گرفت و مجبورم کرد نگاهش کنم..
- هیشششش.. این حرفو نزن ! تو زنمی.. خانوممی ، مگه نامردو حیوونم که انطوری باشم؟ من دوست دارم ، موندنمم به خاطر اونی که مغز کوچولوت بهش فکر میکنه نیست.. وقتی پیشتم آرامش میگیرم.. آروم میشمو روزم با خوشی شروع میشه.. برای اینه که میخوام کنارت باشم.. تا حس کنم با منی... مال منی !
حرفاش آرومم کرد ، پلکمو به علامت تایید بستم.. پیشونیم مرطوب شد.. چشم باز کردمو به لبخند مهربونش لبخند زدم..
دکمه های لباسشو باز کردو پیراهنشو در آورد..
- آرتین برو اون اتاق لباستو عوض کن ، تا منم لباسمو عوض کنم..
- لباس نمیخوام بپوشم ، توهم همینجا لباستو عوض کن.. هیچی نباشی زنمی.. اگه قرار باشه جلو من لباستم عوض نکنی و ازم بترسی که خیلی ستمه !
- نمیترسم ، خجالت میکشم !
لباسمو از کمد برداشتمو از اتاق بیرون رفتم.. وقتی لباسامو عوض کردم و به اتاقم برگشتم دیدم رو تختم خوابیده.. میخواستم صداش بزنمو بیدارش کنم تا روی زمین بخوابه ، ولی دلم نیومد.. یه تشک برداشتم پهن کردم رو زمینو روش خوابیدم..
نیمه های شب بود که دستی دور کمرم پیچیده شد.. با ترس پتو رو کنار زدمو به پشتم برگشتم..
چشماش بسته بود و لبخند رو لبش بود..
- قرار بود کنار تو بخوابم ، نه روی تخت

کمی تکون خوردم تا از حصارش رها بشم...

-آرتین بور عقب، اینطوری خوابم نمیبره..

میخوابی یا با روش خودم خوابت کنم؟

با ترس به چهره ی خندونش نگاه کردم.. آب دهنمو قورت دادم...

-میخوابم !

پشتمو کردم بهشو چشمامو بستم، صدای خنده ی ریزشو از کنار گوشم شنیدم..

دستاش به دور کمرم محکم شد و شقیقه امو بوسید..

-شب بخیر ترسوی کوچولو !

دستمو روی دستش گذاشتمو شب بخیر گفتم.... چشمامو بستمو به خواب رفتم... به خوابی که با همه ی ترس و اضطرابش شیرین بود.. آرامش داشت.. آرایشی که رنگ تنهایی نداشت.. سکوت و هم آور شب های تنهاییمو نداشت... آرامش که به رنگ دستایی بود که دورم حلقه شده..دستایی که با جلقه شدنشون یه حرف میزنن "مالکم هستن"

صبح با آرامشی که سالها ازم دور بود بیدار شدم.. همون حالتی که دیشب خوابیده بودمو داشتم..

برگشتمو به چهره ی غرق در خواب آرتین نگاه کردم..

شبیه پسر بچه ها شده.. موهاش ریخته رو پیشونیشو مژه های بلندش خودنمایی میکنن... بی

1400/04/29 18:31

اینجاناراحتی؟
-نه ولی راحتم نیستم حالابمونم فکرمیکنن همیشه اینجام منکه هیچ وقت نمیمونم این بارم روش
-همیشه میترسی بامن تنهابمونی که نمیمونی ولی امشب که تنهانیستی بعدشم توبه کسی چیکارداری؟میخوای پیش خودم بخوابی خودم هواتودارم
خواستم جوابشوبدم که صدای مادرش ب گوش رسید
-ارتین؟؟؟؟
سرشوتکون دادودروبازکرد مادرش ک جلودربودوقتی دیددربازه اومدودروبست
-میگم مادر خالت خسته س منوباباتم همینطور اینجام که 3تااتاق داره اینجا توبابات بخوابید یه اتاق منوخالت یه اتاقم دخترا
پوزخندرولبم نشست ولی اخم ارتین عمیق شد
-پس نگارچی؟
مگه نگارم میخواد اینجابخوابه؟
-نههه
قبل ازاینکه ارتین حرفی بزنه خودم پیش دستی کردم واخم ارتین عمیق ترشد
-حالاماکه نمیدونیم شماهرشب باهمین ولی جلوایناخوبیت نداره ی شبم نتونین طاقت بیارید حالا نگاریه شب خونه خودش بخوابه چی میشه

-من تاحالااینجانخوابیدم خانم مطاعی الانم که میبینید ارتین اصرارمیکنه ازطرف خودش حرف میزنه من شبواینجانمیمونم
-ماکه نمیدونیم چیابین شماگذشته ولی خوب حواستون جمع کنید که ی وقت باشناسنامه سفید ی بچه سبزنشه توزندگیتون
خیلی بهم برخورد اخمم گره کورشد
-من نمیدونم دخترای شماچطورین ولی مارسممون نیست دخترتودوران عقدهم پیش شوهرش بمونه چ برسه ب اینکه بایه مراسم ساده نامزدی و شناسنامه سفیدبخواهیم بمونیم نخیراگه ارتین التماسمم کنه اینجانمیخابم !
-اول اینکه دخترماخانواده شون مثل شیرپشتشونن دوما دخترای ما انقد سفت هستن که تاقبل ازدواج خودشونو وا نداده باشن وبشینن تاباافتخاربراشون خواستگاربیاد سوما مجلس نامزدی شماساده بود؟میخواستی خودت بهترشوبگیری همینم ب خاطرپسرم گرفتم
-بس کن مامان همش دنبال بهونه ای ب نگارگیربدی شمااگرراست میگی برواتیه روتربییت کن نگارمن خودش میدونه چیکارکنه
-سرمن دادمیزنی؟
-من داد نزدم فقط تن صدامو بلندترکردم لطفاتمومش کنید
-معلوم نیست چ وردی خونده که ماروازچشم پسرش انداخته جادوجنبل بلدن هرچندپسرمنم مثل زن ندیده هانمیدونه چیکارکنه انگارفقط این یکی زن گرفته
اینهاروباغرغرگفت وازاتاق رفت بیرون اه چقدرمن ازاین زن بدم میاد
هیچ وقت فکرنکن بتونم باهاش کناربیام خوب کردم جوابشودادم اگه ارتین دخالت نمیکرد بیشترازاین میگفتم
-دیدی که من میرم وتابعدعروسی ن پیشت تادیروقت میمونم ن میخوابم
-اخه قربونت برم زبون مادرم تلخه گناه من چیه؟
-گناهت اینه که پسراونی
حاضرشدموازاتاقم بیرون رفتم ازهمه خدافظی کردموخواستم دروبازکنم که دوباره صدابلندشد

-اوا ارتین توکجا؟
-میرم

1400/04/29 18:31

خاله سوسکه بایدکجاباشم؟خب اصفهانم دیگه

-ارتین هنوزنیومدی؟قراربودزودراه بیوفتی که غروب اینجاباشی

-مگه اونجاچه خبره بانو؟

-ارتین؟

-جون ارتین؟

-حوصله م سررفته خب

-مگه من همزنم؟خودت ی ملاقه ای چیزی بردارهمش بزن سرنره

-خیلی لوسی اصلانخواستم بیای بمون پیش مامان جونت

-معلومه که میمونم میخوام شبم پیشش بخوابم برام قصه بگه توکه نازمو نمیکشی میمونم اینجاتالوسم کنن

-مرده گنده خجالتم نمیکشه بمون ماکه بخیل نیستیم

-الان این حرفت بوی حسادت نمیداد؟

-میداد؟

-سوالمو باسوال جواب نده

باشنیدن صدای زنگ خونه به ایفون نگاه کردم یعنی کیه؟

-ارتین یه دقیقه گوشی

-چیشده؟؟

-زنگ میزنن

-کیه؟

-نمیدونم بذارببینم

جلوی ایفون رفتم ب جز دسته گل بزرگی چیزی معلوم نبودگوشیوبرداشتم

-بله؟

صدای گرفته وتودماغی جوابموداد

-خانم گل سفارشی دارید

-من؟

-بله ادرس همینه لطفادروبازکنید

باترس دکمه روزدم وتوموبایلم به ارتین گفتم:

-توبرامن گل سفارش دادی؟

-من؟نه چطور؟

-یکی اومده میگه گل براتون سفارش دادن دروبازکردم

-گل؟یهنی کی برات گل فرستاده؟نکنه جزمن کشته مرده دیگه ای داری؟

-ن...ن بابا این چ حرفیه ؟بذارببینم چی میگه کاری نداری؟

-نه فداتشم بای

-خدافظ

باترس به چشمی درنگاه کردم بازم صورت مردپیدانبود

شاید دزدباشه اگه مزاحم باشه؟

شایدم ازطرف ازطرف... نه نگارقرارشد ازاین فکرانکنی

شایداشتباهی اورده حتی اسمتم نگفت اره اشتباه شده

مانتوشال پوشیدم وبااین فکر دروبازکردم ولی بادیدن شخص پشت در دهنم ازتعجب بازموند

-تو...تواینجاچیکارمیکنی؟

-توقع دیدنمو نداشتی؟

-نه قراربودشب بیای

کمی جلوتراومد گلوداددستم صورتموبین دستاش گرفت وخیره شد توچشمام

-مگه میشد روزاول عیدی دوراززنم باشمو تنهاش بذارم؟

بالبخندعریضی که روی صورتم جاخوش کرده بود بهش نگاه کردم کمی ازجلودرفاصله گرفت وواردشد

گلوروی میزگذاشتم وبه اتاقم رفتم وبلندگفتم الان میام

کسل بودموسروضعم مناسب روبه روشدن وپذیرایی ازشوهرم نبود خوشم نمیادمنو اینطوری ببینه

سریع مانتوشالمودراوردم ورفتم سرکمدم لباس قرمزرنگی چشمموگرفت دستم رفت به سمتش

ی پیراهن کوتاه که بلندیش تازانوبود یقه ش هفتوبازبود جنسی نرمولطیف داشت مدلش جذب واندامی بود وباتمام سادگیش چشم گیربود یادروزی افتادم که باارتین بیرون بودیمو اینوبرام خرید

-نگاربیا

-چیشده؟چرابرگشتی عقب؟

-اینوببین

-خب؟

-خوشگله؟

-اره خب چطور؟

-بیاتومغازه تابهت بگم

دستموکشیدوبردداخل مغازه وبه فروشنده سایزموگفت

1400/04/29 18:31

اراده دستم به سمت مژه اش رفت.. انگشتم به لبه ی برگشته و تابدارشون خورد..

-نکن بچه !

با ترس دستمو عقب کشیدم.. لبخند مهمون صورتش شده..

-بیداری؟

-نه، وابم و از عالم بالا دارم نظاره ات میکنم !

-لوس ! بیداری بلند شو بریم صبحانه بخوریم..

با همون چشمای بسته لبخندی به عرض گونه اش زد..

-خب بعدش چی کنیم؟

-بعدش؟

سرمو جلو بردمو کنار گوشش طوری که نفسم گوششو قلقلک بده ادامه دادم..

-بعدش شما تشریف میبری خونه اتون.. اینجا هتل نیست تا لنگ ظهر بخوابی !

با اخم چشماشو باز کرد و نشست.. با طلبکاری نگاهم کرد..

-داشتیم؟

-نداشتیم؟!

-خیلی بی احساسی ! کدوم دختری اولین صبحی که نامزدش پیشش خوابیده بیدارش میکنه میگه زود برو خونه اتون؟!

-همین که اجازه دادم شب اینجا بمونی کلی بهت لطف کردم.. پاشو کنگرو لنگرو رها کن که کلی کار دارم!

بلند شدمو اونم به طبیعت از من بلند شد..

-حالا چکار داری؟

-لباسامو بشورمو یه کم خونه رو مرتب کنم... حمام برم... اووممم... غذا درست کنم برای فردامون که میریم شرکت... یه کمم استراحت کنم تا خستگیم رفع بشه !

اومد یه میلیمتری صورتم ایستاد و چونه امو تو دستش گرفت..

-حالا نمیشه همه ی این کارارو با هم بکنیم؟ تازه حمامم میتونیم بریم.. قول میدم خوب کیسه بکشمو مشتومالت بدم!

-بیمزه.. مگه دلاکی؟

خیره شد تو چشمامو زمزمه کرد..

-دلاک نیستم.. ولی عاشقم.. عاشق یه دختر موش موشی که ته دلم میخواد دنیارو به پاش بریزمو لحظه ای ازش جدا نشم !

با این حرفش مملو از احساس شدم... پر از خوشی... یه حس خوب.. حسی که هم روحت باهاش موافقه.. هم دلت.. هم مغزت.. حسی که ممکنه سالها بیمه ات کنه..

لبخند مهربونی رو لبام نشستو دستاش رو شونه هام قفل شد.. چشماش بسته شد و فاصله ی بینمونو از بین برد..

با خجالت و گونه های ملتهب سرمو عقب کشیدمو از اتاق بیرون رفتم.. سعی کردم به چیزی فکر نکنم... خودمو با کارهای آشپزخونه سرگرم کردم و صبحانه رو آماده کردم..


کیان:
شربت عسلی روکه بی بی دادوسرکشیدمولیوانو دستش دادم
-مرسی بی بی
-نوش جونت...بی فکری...بی فکر دیدی گفتم تو اب نرو سینه پهلومیکنی؟اخه کی توزمستون میره اب تنی که تورفتی؟چراانقد بی فکری؟چراانقد ی دنده ولجبازی مادر خدابیامرزت اینجوری نبود ب اون بابای کله شقت رفتی
-وای بی بی انقدگیرنده دوروزه داری موعظه میکنی بیخیال دیگه
گیرنده هم شدحرف؟من ب تونگفتم نروتواب؟نگفتم مریض میشی؟حالاخوبه تب کردی وافتادی توجا؟اصلا اون خیرندیده که اینطوری خودتوبراش ب اب زدی کوش؟کجاس بیاد دستپختشو ببینه؟
-بی بی جان کیان بیخیال شو ب اون بنده خداچه ربطی داره؟دلم

1400/04/29 18:31

نگاروبرسونم
-این همه راه شهربه این ناامنی بری کجا؟بزنگ اژانس بیاد ببرتش
-ببخشید یه بارگی بفرمایید من بی غیرت هستموخودم نمیدونم
-حالا خواهرت هرجامیره شوهرش باهاش نیس مگه چیشده؟اینهمه راه اومدیم ببینیمت ازسرشب تاحالادنبال خانم بودی الانم معلوم نیست بری کی برمیگردی ی ماشین بگیربره دیگه

-من اگه نفسم بخوام بکشم فقط هوایی که نگارتوشه میتونم دامادشما پشم توکلاهش نیستو زنشوول میکنه ب امون خداقرارنیست منم راهشوبرم
مردی که زنشوتنهامیفرسته جایی بایدسرشوبذاره زمین بمیره

-واه خاله جون یعنی شوهربدبخت منم بمیره که دلش سوخت گذاشت بیاموببینمتوازدل تنگی دربیام؟

-ولش کنین خاله جون میبینی که فعلافقط نگارخانمشومیبینه چون خودش دنبش ب زنش وصله قانون وضع کرده که همه مردا بایداینطورباشن
-کسی باتوجوجه ی زاری نبوداتیه منظورمم به شماوشوهرتون نبود خاله بریم نگار

-نمیخواد من خودم میرم توپیش مامان جونت بمون
-اوه چ زودم بهش برمیخوره مگه حرف بدی زدم؟ب قول خودت چندساله تنهایی داری گلیم خودتوازاب میکشی بیرون ی امشبم روش اصلاتازمانی که عقدرسمی نکردین ارتین هیچ وظیفه ای درقبال تونداره

-پس منم وظیفه ندارم تازمان عروسی بیام دیدن شماواجازه بدم ببینتم ممنونم ازراهنماییتون خدانگهدار

بیرون رفتمومحکم دروبستم پله هارودوتایکی کردموپایین اومدمووارد کوچه شدم چندقدمی بیشتربرنداشته بودم که صدا ارتین درجامیخکوبم کرد
-نگار نگارم جان مادرت وایستا

بااخم برگشتم نگاهش کردموگفتم
-خوشم نمیادقسمم بدی
-باشه قبول حالاکجاداری میری؟بیابرسونمت
-لازم نکرده مامان جونت نگران میشه بروخونه گرگ نخورت من خودم بلدم برم

مچ دستموگرفتوبه سمت پارکینگ خونه کشوند
-دیگه کشش نده اونامقصرن ولی دلیل نمیشه به من توهین کنی مگه بی غیرتم تروتنهابذارم؟

-خانوادت دلموشکستن هرچی میخوام بدگوییشونونکنم رابطه شماروخراب نکنم نمیشه مامانوخواهرات میتازونن باباتم باسکوتش موافقت میکنه

-باباهمیشه بامامان موافقت میکنه چون جرات مخالفت نداره دیدی که ی ایرادم ازاتیه گرف مامان طرف دخترشوگرفت

-من کاری به بابات ندارم حداقل ازاون بدی ندیدم ولی مامانتوهیچوقت نمیبخشم

-بشین توراه حرف میزنیم
درماشینوبازکردومنتظرشدسوارشم
ب محض سوارشدنم پاشوروی پدال گازفشرد

-مامانم بدمیکنه من باهاش موافق نیستم ولی میدونم که درست میشه بعدشم ماکه قرارنیست بااونازندگی کنیم خداروشکرکارمونم تهرانه ازاونهادور

-ولی بهت بگم من دیگه دیدنشون نمیام نیای بگی بریم اصفهان یااومدن تهران بیازشته

-چی

1400/04/29 18:32

تابرام بیاره وقای مغازه دار لباسودستم داد ازلطافتش خوشم اومد ولی نمیخواستم ارتیم متوجه شه

-قشنگه میخوای براکسی بخریش؟

ارتین سرشوکنارگوشم اوردارومودلگیرگفت:

-فروشنده فهمیدبراتومیخوام خودت نفهمیدی؟

-مرسی ولی....

-ولی نداره بروبپوشش

-نه ارتین

-خیلی قشنگه صددرصدبهت میادبروبپوشش ببینم اندازته

-اخه خیلی کوتاهه

-خب باشه مگه کجامیخوای بپوشیش؟

-خب همین دیگه جایی نمیشه پوشیدش

-پس من برگ چغندرم؟دل ندارم زنموبااین لباسا ببینم؟میخرمش فقط براخودم میپوشیش

سرموزیرانداحتم وباخجالت لبموگزیدم هنوزخیلی زودبودکه باهاش احساس راحتی کنم

-پرونمیخواد سایزش اندازمه برش میدارم ولی وقتی رفتیم سرزندگیمون میپوشمش

-ای بابا یعنی من تااون موقع صبرکنم؟

-نمیخوای نخر

-چرانخوام؟به ازهیچیه میخریموصبرمیکنیم

نمیدونم چراامروزدلم میخواست اینوبراش بپوشم شاید میخوام بهش جایزه بدم جایزه اینه که منوبه خانواده ش ترجیح داده

روم نمیشه ولی اخرش که چی بایدباهاش صمیمی بشم

لباسموتنم کردم عالیه اندازه وجذب موهاموبازکردموباکمی ژل بهش حالت دادم فرق کج بازکردموموهامو روی شونه هام رهاکردم

خوب شد فقط یه چیزی کمه

نگاهم روی میزارایش نشست ریملوبرداشتمومژه هاپرومشکی ترکردم

بازم ی چیزی کمه رژسرخ

کشیدمشوبه خودم نگاه کردم عالی شد

باخوشحالی اومدم بچرخم سمت درکه دستی دورکمرم حلقه شد

هینی بلندگفتموسرموبالابردم باهاش چشم توچشم شدم

-ازاین کارام بلدبودیورونمیکردی؟

چشمهاش خماربودو صداش خش دار

نتونستم جوابشوبدم نگاهش روی صورتم چرخید

-اینهمه زیبایی برای منه؟

بازهم سکوت جوابشوداد

چونه موبین دستش گرفت و

-اجازه میدی رژتوپاک کنم؟

تاخواستم حرفشوتجزیه تحلیل کنم نفسم رفت شایدنفس کشیدن ازیادم رفت

کنارش روی کاناپه نشسته بودم وسرم روی شونه ش بود

-نگفتی چیشد زودتربرگشتی؟

-دیشب تاصبح خوابم نبرد مدام به فکرتوبودم اینکه چیکارمیکنی؟چی میخوری کجامیری؟هرچی باشه یه دخترتنهایی دخترادوست دارن روزای عید دورشون شلوغ باشه بگردن خوش بگذرونن دیدن نامردیه تنهات گذاشتم تاصبح چشمم روهم نرفت انقدربهت فکرکردم گرگیجک گرفتم

-گرگیجک؟

-همون سرگیجه خودمون دیگه خلاصه تاخورشید طلوع کردزدم بیرون میدونی نگار منم مقصرم اگه خانواده م باهات ملایم تربودن لازم نبوداول عیدی تنهابمونی خونه ازمادرم دلگیرم ازخواهرامم

-بهش فکرنکن مهم خودتی که الان پیشمی حالشون چطوره؟

-چی بگم؟مامان خیلی ناراحته اتیه هم رفته توفازافسردگی

-به خاطرما؟

-نه بابا به

1400/04/29 18:32