The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

اون زنه که همراهش اومده بودشده بود که نتونستم درست ببینمش حالاالانم که دیدیش نگار که چی؟خجالت بکش توالان شوهرداری

محکم زدم توسرخودم وجوابه وجدان خودمودادم

مگه چیکارکردم که خجالت بکشم؟گناه که نکردم ی زمانی دوسش داشتم خب خب زمان میبره تاکاملا فراموشش کنم

تاعصرکه کارتموم بشه ندیدمش وقتی کارمون تموم شد باارتین ازاتاقمون بیرون رفتیم بارسیدن ب اسانسور قدمهام سست شد

-داری میری کیان؟

-اره سرم گیج میره حسش نیس به کارای عقب افتادم برسم میرم خونه کمی استراحت کنم بلکه حالم جابیاد

دراسانسوربازشد دست ارتین توگودی کمرم نشستوفشارخفیفی بهش واردکرد

هرسه وارد اسانسورشدیم نگاهم ب زمین بود میخاستم نبینمش ولی مگه میتونم صدای سرفه هاشو ندیدبگیرم

باایستادن اسانسور سریع خدافظی کردمو به سمت ماشین ارتین رفتم صبرنکردم جوابمو بگیرم که نگاهم هرزنره تازگی ها افسارچشمم ازدستم رفته ومیخواد رسوام کنه

دریخچالوبازکردم تاغذادرست کنم نگاهم روی سیبزمینی وهویج ثابت موند اگه سوپ بخوره زودتر خوب میشه خوبه براش درست کنم فکربدنکنه؟نه مگه اولین بارمه براش غذا درست میکنم؟

حالش خوب نبود ازصبحم سرپابوده سوپ بخوره قوت میگیره

هرفکری میخاد بکنه براش درست میکنم نمیخام جلودلم روسیاه باشم بذاروجدانم هرچقدر میخاد غرغرکنه اصل کاردلمه که ب این کارراضیه این همه ادم ب همسایشون غذامیدن ومنم یکی ازاونا

تازه خدمت ب همسایه ثوابم داره

سرموبالاگرفتم وبه سقف نگاه کردم

خداجونم خدای خوبوعزیزم نگارفدات بشه ببخشید فکرنکنی میخام ازدین سواستفاده کنم نه دلم اروم نمیگیره کاری باهاش ندارم که فقط دلم میخاد سرحال باشه مثل همیشه سرحال وشاد نه انقدر گرفته وغمگین

ب ساعت نگاه کردم هشته سوپ اماده شده کشیدمش تویه کاسه چینی گذاشتمش توسینی دورکاسه رو بالیموترشهایی که حلقه حلقه کرده بودم تزیین کردم وسط کاسه م چندبرگ جعفری گذاشتم

هم قیافه ش خوب شده هم بوش امیدوارم خوشش بیادوبخوره

مانتوموپوشیدم وشالموسرکردم سینیوبرداشتم وازدرواحد بیرون رفتم سینی رو روی کف دستم ثابت نگه داشتم وزنگشونوزدم چندلحظه بعد دربازشد

همین پیرزن خوشمزه دیشبی دروبازکردبادیدنم لبخندی ازته دل زد ولبخندی که ب دل میشینه

بالبخندش لپهای گردش بیشترخودنمایی میکردوگونه هاش چشماشو ریزمیکنن

-سلام حاج خانوم

-سلام ب روی ماهت خیرباشه دخترم بفرمایید

ب داخل خونه دعوتم کرد منم محجوبانه لبخندی زدم وسینیوجلوش گرفتم

-راستش دیدم اقای کاویانی سرماخوردن این بود که براشون سوپ درست کردم بفرمایید

1400/04/29 18:29

شده بود
-الان دلتنگیت رفع شد؟
-کاملا نه ولی بدک نبود
دستشو ازمقنعم داخل بردوشروع ب نوازش موهام کرد
چشماموبستم ونفسهایی که ب صورتم میخوردوحس کردم نمیگم بدم میاد نه بدم میاد نه خیلی خوشم میاد ی حس دوگانه دارم هنوزخیلی باهاش اخت نشدم هنوزبادلم یکی نشدم اماحس بدیو بهم القانمیکنه چون شوهرمه شوهری که ب انتخاب واختیارخودم بوده وتاحالاجزخوبی ازش ندیدم
باشنیدن صدای بازشدن درکه خیلی محکم وسریع بازشد چشماموبازکردموبه ارتین خیره شدم درعرض یک صدم ثانیه مغزم فعال شدوبادست ارتینوکنارزدم وروبه دیوارکردم
خوبه گوشه کناری دربودیم وگرنه حتماهرکی بوده مارودیده بود نمیدونم کی بودکه بدون درزدن دروبازکرد
-ارتین؟
باشنیدن صداش شناختمش نمیدونم فهمیده تواتاقمون چه خبره یانه؟
روم نمیشه بچرخمو نگاش کنم
-چیه کیان؟کاری داشتی؟
-کار؟اهان اره بیااتاقم دوباره این پروژه میلانو توضیح بده بعضی قسمتاشومتوجه نشدم
-ای بابا برادرمن توکه دیشب گفتی خوب فهمیدم
-دیشب حالم خوب نبود حالامگه سختته دوباره بگی؟ببینم اتفاقی افتاده؟خانومت چراپشتشوکرده
ای وای اصلاحواسم نبودبرگردم حتی بهش سلامم نکردم
درحالی که موهامو داخل مقنعه میکردم برگشتم وزیرلب سلام کردم
بااخم درحالی که صورتش سرخ بود ورگ شقیقه ش بیرون زده بود نگاهم کرد
بابستن چشم جواب سلاممو داد وبه ارتین اشاره کرد که دنبالش بره وخودش ازاتاق بیرون رفت
نفسموبیرون دادمو ب ارتین نگاه کردم
بالبخندنگاهم کردوانگشتشوکنارگیجگاهش گذاشت وبه معنی قاطی داشتن انگشت اشارشوچرخوند
-نترس قاطیه یهورم میکنه برم ببینم چیکارم داره
کیان:
-وای بچه اروم بگیر خب بشین سرگیجه گرفتم انقدراه رفتی
-این همه وقت دارن چیکارمیکنن؟
-کی؟چراباخودت حرف میزنی؟اصلاچی میخوای ازاون سوراخ درکه رابه رابهش دخیل میبندی؟
-میخوام ببینم ارتین کی میره
-ارتین دیگه کیه؟کجابره؟
-وای بی بی گیردادیا نامزده نگارومیگم منتظرم ببینم کی پامیشه بره خونش کنگرخورده لنگرانداخته
-واه مگه نمیگی نامزدشه؟خوادم خونه نامزدش نره کجابره؟
باحرص اخرین نگاهمو ب درواحدش انداختم وپیش بی بی رفتم
-مگه شمانگفتیدمنودوست داره؟
-گفتم شاید که چی؟
-پس چرامن ی هفته س هرچی بش نخ میدم بلکه بفهمم دوسم داره تای غلطی بکنم همه روپرت میکنه طرفمواخمش بیشترازهرموقع بهم دهن کجی میکنه؟
-واه نخ میدی بهش؟نخ براچی؟مگه خیاطی میکنه؟تومگه نخ فروشی داری؟
هم ازحرفش خندم گرفت وهم حرصم دراومدلبمو بهم فشردم واروم اروم براش توضیح دادم
-نخ بهش دادم یعنی بهش علامت دادم چجوری بگم؟بهش ی جوری

1400/04/29 18:29

روی دستگیره ...

قبل از اینکه حرفی بزنه لب باز کردم .... باید از این حصار و این نزدیکی

خانمان برانداز رها بشم ...

- ببخشید ... میشه برید عقبتر !

با تعجب نگاهم کرد .... مثل ادم های گنگ در حل کردن یه معمای

هوشی ... یه معمای سخت ...

به خودش نگاه کرد و قد صاف کرد ... کمی عقب کشید ... دستش

چنگ شد تو موهاش ...

شاید روزی دوست داشتم دست من اینکار و میکرد ... اما حالا ....

فکرشم خیانته !

چشم بستمو نفسمو بیرون دادم ... گردن بلند کردمو قبل از اینکه

فرصت حرف زدن پیدا کنه با گفتن با اجازه داخل واحدم شدم و درو

بستم ....

شاید تو مرام کیان اینکارم بی ادبی بود .... ولی تو مرام کویر نشین

خودمون بهترین کار بود ....

نباید بشنومو سردرگم بشم ...

نباید به دلم اجازه ی پیشروی بدم ....

نباید خلاف جهت موج های دریا شنا کرد ....

نباید با روزگار همگام بود ... برای دودل شدن دیر شده ... کیان خیلی

قبلتر از امروز فرصت داشت ...

اگه دلش با من بود زود اعتراف میکرد ....

بعضی وقتها حس شیشم ما زنها خوب کار میکنه .... امروزم یکی از اون

بعضی وقتهاست ....

از همون وقتهایی که این حس فعال شده و میگه کیان میخواد راز نگاه

برملا کنه !

رازی که اگه بشنوم لرزیدن پام حتمیه ... پس همون بهتر که نشنیدم!

آدم اگه حس کنه ممکنه بلغزه باید محل لغزشو ترک کنه ...

وقتی خودمونو بشناسیم و بدونیم ظرفیتمون چقدره .... بهتره فرار و

بر قرار ترجیح بدیم ....

لباسمو عوض کردم ...

دلم بی قراره ... ناآرومه ..

قدمام به سمت در کشیده شد ... دستم رو دستگیره نشست ...

چشم بستمو به خودم مهیب زدم بس کن نگار !

درو باز نکردم اما نتونستم جلوی خودم و بگیرم و از چشمی نگاه نکنم

....

هنوز جلوی در بود ... همونطور ایستاده بود ... با دستهای مشت شده

... با سری افتاده ...

با ترکی که روی کمرش دیده میشد ... شایدم غرور بیش از اندازه اش

ترک برداشته ..

پشتم به در چسبید و اشک مهمون چشمام شد ...

- خدایا صبرم بده ... خودت تمومش کن ... خلاصم کن !

بی اختیار به حمام کشیده شدمو با لباس زیر دوش آب ایستادم .....

صبح آرتین اومد دنبالم ... امروز یکم گرفته ام ... به شوخی های آرتین

فقط لبخند میزنم ...

باهم وارد شرکت شدیم .... آرتین بچه های شرکتو به شیرینی دعوت

کرد و شام بعد از شرکت ....

نامزدیمونو اعلام کرد و جلوی همه دست دور شونه ام حلقه کرد ...

با خجالت به تبریکهاشون پاسخ دادم و خودمو از حصار دستهای آرتین

جدا کردم ... آروم به سمت اتاقمون رفتم ...

جلوی در اتاق کیانو دیدم ... دلگیر و حق به جانب نگاهم کرد ...

تو نگاهش پر از حرف بود ... پر از گله ... پر از غم ...

نمیدونم چرا این روزها

1400/04/29 18:29

البته براشماهم درست کردما امیدوارم خوشتون بیاد

-بااینکه برای من نپختی ولی چشم میخورم اتفاقامن خیلی سوپ دوست دارم ولی کیان ...

نگام ب دهنش دوخته شده بود که ببینم چی میگه که یهو کیان جلودرظاهرشد

-سلام به به چ عطروبویی دستت دردنکنه اتفاقا من عاشق سوپم خیلی خوب کاری کردی

-سلام نوش جان ایشالا بهتربشین بااجازتون

-میمودی ی کم مینشستی دخترم

ممنونم مزاحم نمیشم شمابفرمایید

-سرفرصت خدمت میرسم دستت دردنکنه زحمت افتادی

-خواهش میکنم

کیان:

بارفتن نگاربه بی بی نگاه کردم که بایه لبخند منظورداری بهم خیره شده بود

-چیه بی بی؟چرااینطوری نگاهم میکنی؟

-شمادوتا دیونه این

ب سمت اشپزخونه راه افتاد منم دنبالش رفتم

-منظورت چیه بی بی؟

-دیگه اگه منظورمو نفهمیده باشی خیلی خنگی هوشت ب مامانت نرفته مثل بابات پخمه ای

-بی بی

-خب هستی دیگه بگم نیستی؟حالانمیخادفکرکنی وب مغزنداشتت فشاربیاری بیاسوپتو بخور تابهت بگم

بانگاه ب سوپی که نگارپخته بود اشتهام بازشدو اب دهانمو قورت دادم

-بکش بی بی که خیلی گرسنمه

-کی بود میگفت من سوپ دوس ندارم؟

-منکه نبودم

-ولی تااونجایی که حافظه م یاری میکنه ی پسربچه داشتیم که هیچ وقت بدون زوردعوا سوپ بخوره درست نمیگم؟

-میگم پیرشدی بی بی یادت رفته اونکه من نبودم حتمی یکی دیگه بوده

-صبح چی؟صبحم گفتی نمیخوای

-نمیخاستم شماتوزحمت بیوفتی

بااولین قاشقی که تودهنم گذاشتم چشماامو بستم اووووووووم چ طمعی داره خدایا چی میشد هرروز این دستپخت نصیب من میشد؟باافسوس سرموتکون دادم وخوردنمو ادامه دادم

-بی بی میشه بازم برام بکشی؟

-خفه نکنی خودتو خوبه میخوری خودم فردابرات میپزم چندروزمایعات وغذای اب پزبخوری خوب میشی توشمال که حریفت نشدم بلکه اینجا به هوای ازمابهترون بخوری

-حالاخودمونیم بی بی سوپ شماکه مثل سوپ نگارنمیشه

-چرا؟چون اون باعشق برات پخته

-اون عاشق من نیست

-میگم خنگی براهمینه دیگه یانمیفهمی یاخودتوزدی ب نفهمی

بااخم بهش خیره شدم

-میشه شماکه عاقل وباهوشین ب منه خنگم بگین جریان چیه

سرشوکمی جلوترکشیدوباصدای ارومتری گفت:اون دخترم ترودوست داره

جاخوردم شکه شدم صاف روصندلی نشستم وبه میزخیره شدم شایدخودمم بارها ب رفتار ضدونقیصش شک کرده بودم ولی این غیرممکن بود

-امکان نداره

-داره من میگم داره بگوچشم

-بی بی اون نامزدداره اگه منو دوست داشت که باکس دیگه نامزدنمیکرد

-یعنی توازش خواستگاری کردیواون جواب رد داد؟

باحرفش بافکرفرورفتم گنگ نگاهش کردم حتی فکرکردن بهشم عذاب اوربود اینکه اگه من

1400/04/29 18:29

نشونه دادم که بفهمه دوسش دارم یعنی اگه منومیخواد بفهمه منم بی میل نیستم
-صبرکن ببینم توچیکارکردی؟نکنه بهش پیشنهاددادی؟
-هنوزنه
-هنوز؟مگه قراره بدی؟نکنی این کاروهااون نامزدداره حکم زن شوهرداروداره گناهه
-شماخودتون گفتیددوستم داره
-من گفتم انگاراونم ترودوست داشته میفهمی داشته؟نگفتم بری ب ناموس مردم چمیدونم نخ بدی
-ولی من اونو....
-استغفرالله پسرم نگوگناهه تمومش کن این عشق هرچی بوده بایدتموم شه من فقط تعجب کردم ازکارشمادوتا چه تویی که پاپیش نذاشی چ اونی که ب *** دیگه بعله گفته نگفتم ازنو شروع کنید بعضی وقتابعضی فرصتها دوباره بدست نمیادتازمان داری بایداقدام کنی بعدش دیگه فایده ای نداره
-امامن هنوزفرصت دارم اوناهنوزنامزدن عقدکه نکردن من نگارودوست دارم بی بی طاقت نمیارم وقتی باهم میبینمشون مثل مرغ پرکنده میشم
سرشوتکون دادعینکشوزدونگاه ازم گرفت
-ازش بگذرپسرم یعنی بایدبگذری اون دیگه مال یکی دیگه س بهش فکرنکن که خودت داغون میشی درضمن اون دخترمثل دوستای جنابعالی نیست که هرروز رنگ عوض کنه وشوهرومثل لباس تعویض کنه نمونه ش کمه دخترمقیدوپاکیه اهل گناه نیست فکرنکنم اهل دل شکستنم باشه پس بیخیالش شو
نگار:
دوماه ازروزی که اومدیم ازاصفهان میگذره تواین دوماه خیلی چیزاعوض شده علاقم ب ارتین بیشترشده وحسم ب کیان کمترشده ازبین نرفته و ی گوشه ازقلبم جاخوش کرده وقول داده هیچوقت ازمخفیگاهش بیرون نیاد گاهی وقتا بعضی حساباید تبعیدشن تبعیدبشن تادیده نشن تازمزمه نشنواخرنمک بشن روزخمت
امااین یه ماه چیزی که خیلی عجیب بوده رفتارکیانه که بیشترازقبل مواظبمه ی جورایی حس میکنم بادیگارداستخدارم کردم
ن ازخونه بیرون میره وبامن برمیگرده وفتهایی که خودم تنهایی میرم شرکت باماشین تاجلوی شرکت دنبالم میاد باقدمهام سرعت ماشینوکم میکنه وهم مسیر اتوبوسها میشه مشخصه کاراش ازعمده ولی علتش چیه؟
قبل ازاینکه ارتینی درمیون باشه ازاین کارانمیکردولی الان روزبه روزبیشترداره سایه تنهاییام میشه
گاهی ازدستش عصبانی میشمودلم میخوادهرچی ازدهنم درمیادبهش بگم ولی بعدمیگم شایدچون ناموس رفیقشم ب سفارش خودارتین هواموداره چندبارمیخواستم ازارتین بپرسم ولی ترسیدم اینطوری نباشه وارتینوبه خودموکیان بدبین کنم
برای همین تنهاکاری که میتونم بکنم اینه که کسی که زمانی همه ی دیده م بوده رو ندید بگیرم
خانواده ارتین هنوزتوجبهه ی مخالفن ولی برای تولدارتین قراره بیان تهران
بعدازبحث سری قبل ارتین ی باردیگه رفت اصفهانوباهاشون حرف زد وقتی برگشت گفت سنگامو باهاشون واکندم که

1400/04/29 18:29

میتونم حرف چشمهاشو بفهمم ... چرا حرفشو

از نگاهش میخونم و حس میکنم همدردیم !

سلام ریزی گفتمو وارد اتاق شدم ..

صدای قدمهاشو بیرون اتاق شنیدم ...

پشت میزم نشستمو مشغول کارم شدم ...

تا پایان ساعت کاری آرتین شوخی کرد و از خاطراتش گفت ...

لبم لبخند میزنه اما دلم غمگینه .... غمگین از اینکه چرا قسمت پسر

پاکی مثل آرتین منی شدم که دوست داشتن برام اولین بار نیست !

شب با بچه های شرکت به رستوران رفتیم .... همه بودن بجز کیان !

کارو بهانه کرد و از اومدن شونه خالی کرد ... برای منم نیومدنو ندیدنش

بهتره !

شاید از دل برود هرآنکه از دیده رود!

شایدم بهتر باشه محل زندگیمم عوض کنم ... نمیدونم موندنم تو اون

ساختمون و درست روبروی واحد عشق اولم درسته یا نه !

شاید خونه ی دیگه ای بگیرم ...شایدم زمان و همینطور آرتین همه چیز

و تغییر بدن ....

شاید روزی برسه که دیگه کیانی دیده نشه و نگاهم پر بشه از آرتین

...

امیدوارم اونروز به زودی برسه ...

هفته ها بدون توقف و استراحت در حال گذر هستن ... هرروز با آرتین

سرکار میرمو باهم برمیگردیم ...

برخوردم با کیان کمتر شده و دلمم با این قضیه کنار اومده ... انگار

راست راستی آرتین داره خودشو تو دلم جا میکنه ... با خوبی هاش هر

لحظه لبخندو مهمون لبام میکنه ... درک میکنه رعایت حد فاصله امونو

و اصراری به اومدن به خونه ام نداره ...

منم هنوز فرصت نکردم دعوتش کنم ... فعلا داریم بهم عادت میکنیمو

باهم کنار میایم ...

آخر هفته به اصفهان دعوت شدم .... مادرش پاگشام کرده ....

نگرانم .... هم از روبرو شدن با خانوادش ... هم از موندن و تنها شدن با

شوهرم ...

شاید مراعات این مدتش نشون داده که ظرفیت داره و بهم احترام

میذاره ... اما مرد بودن و عاشق بودنشو نمیتونم فاکتور بگیرم !

اینه که بودنم کنارشو ترسناک میکنه ....


صبح زد راه افتادیم و ساعت دوزده اصفهان بودیم..به محض این که وارد اصفهان شدیم، اضطراب همه وجودمو پر کرد..دستام شدن تیکه یخ..-آرتین..-جونم گلم؟-من میترسم !-از چی؟!-از برخورد خانوادت.. فامیلت.. از اینکه حرفی بشنوم که آزارم بده..-هیچکس حق نداره ناراحتت کنه، این مدتم من کنارتم هر *** حرفی زد خودم جوابشو میدم..-حتی مادرت؟-حتی مادرم ! من خوب میشناسمت.. میدونم اهل دروغ و فریب نیستی... از طرفی اونقدر علشقتم که دلم نمیخواد غم یه لحظه هم مهمون چشمات بشه.. خیالت تخت.. من پشتتم.. همیشه.. نمیذارم کم تر از گل بهت بگن !دستای سردم رو توی مشتش گرفت و فشار خفیفی بهش وارد کرد.. سنگینی نگاهش رو حس کردم نگاه از دستم گرفتمو بهش خیره شدم.. لبخند اطمینان بخشی زد و دلمو گرم کرد..-الان

1400/04/29 18:29

اگه اخم روصورتت بنشونن دیگه صورت منو نبینن
بعدازشنیدن حرفش لبخندی مهمان صورت ناامیدم شد فکرمیکردم بره اصفهان چندتارویکی میکننومنوازچشمش میندازن دروغ چرا؟ارتین خیلی مردخوب ومهربونیه برام شده همه *** پشتو پناه اگه اونم ترکم کنه بیش ازپیش تنهامیشم میترسم ازاینکه ی باردیگه همه *** ازدست بدم
اره الان ارتین تنهاکسمه وهمه کسمه
حتی درمقابل رفتارهای نامعقول نامتعادل کیان
حتی درمقابل نگاه های خواهشگرانه وسنگین کیان
حتی دربرابرمردمی که ی روزی انگشت اتهامشون روبه من بود ب جرم تنهایی
ب جرم بی کسی ب جرم کسی که بهتردریده میشه پس باید پاره ش کرد طوریکه اثری ازش باقی نمونه مثل خیلی ازدخترای کشورمون که جرمشون فقط تنهایی بود
ارتین مثل پدرپشتمه ومثل برادرم برام غیرت خرج میکنه ومثل ی شوهرواقعی تکیه گاهمه
امروزقراره ناهاربیاداینجاهرروزسرکارناهار باهمیم امروزکه جمعه س قراره بیاد ناهاروباهم باشیم
"میگه بدجوری اسیرت شدموبهت عادت کردم
میگه ب ی ماده جدید ب نام نگار معتادشدم اگه نیم ثانیه نبینمش حالم خراب میشه"
تمام حرفاش مثل ارامبخش میمونه مثل هورمون اندروفین که شادی بخش روحه واسترسو کم میکنه وقتی کنارشم کمترغصه میخورم وبه اینده امیدوارم
صداقانه بگم تازگیا حس میکنم دوسش دارم
بابازکردن درخونه صورت خندون ارتین درحالی که دسته گلی بارزهای صورتی مقابلم گرفته بودجلوم ظاهرشد
وای من عاشق این رنگم
باخوشحالی گلوازش گرفتم
-وای مرسی ارتین خیلی گلی من عاشق این رنگم
-بله کاملا مشخصه که بیشترازمن دوسش داری
باخجالت نگاش کردم
-این چ حرفیه اقامون؟
-بروکنارزبون نریز بیام تو
بالبخند ب اشپزخونه رفتم وگلدونی که روی میزبودوبرداشتم وداخلش اب ریختم وگلارو توش گذاشتم
ارتین خودشو روکاناپه پرت کردو دستاشودوطرف پشتی کاناپه گذاشت
-اخی ادم وقتی عشقشومیبینه روحش تازه میشه
ازتعریفش ذوق کردمو باشوق کنارش نشستم بالبخندمهربونی بهم نگاه کردودستاشودورشونم حلقه کرد
-انقدررنگ ابی بهت میادکه دلم میخوادهرچی لباس برات میخرم این رنگی باشه
نگاه ب لباسم کردم که چونموگرفتو سرموبلندکرد
-ازگل خوشت اومد؟
-عالیه خیلی خوشم اومد
-پس جایزه منوبده
وطلبکارنگام کرد بالبخندبهش نزدیک ترشدم وصورتمو مماس با صورتش شد لبم نیم میلی متربا گونه ش فاصله داشت نفسمو فوت کردم چشماشو بالذت بست لبخندم عمق گرفت گوشه صورتش جایی که پشت دندونهای اسیاب پایین هستو محکم گازگرفتم دادش بلندشد قبل ازاینکه بتونم فرارکنم گوشمو گازگرفت
ازته دل جیغ کشیدم باحرص اسمشوصدازدمو به اشپزخونه رفتم ی

1400/04/29 18:30

خواستگاری میکردم الان نگاربرامن بود

-نه خواستگاری نرفتم ولی اونم رفتاری نکرد که بفهمم دوستم داره تازه چندبارم بهش پیشنهاد دوستی دادم ولی به جای اینکه ازخداش باشه وقبول کنه بیشترکناره گرفت

-مشکلت همینه دیگه این دختره که من دیدم سرسفره پدرمادربزرگ شده حجبوحیا سرش میشه بایه اشاره توکه نمیپره بغلت معلومه اهل رفیق پسرنیست اون وقت تومنتظربودی باهات دوست بشه نکنه فکرکردی پسرشاه پریونی بایه نگات دخترابایدبیان برادست بوسیتو خودشونو پیش کشت کنن

کل دیشبو ب حرفای بی بی فکرکردم راست میگه

نگارمنو دوست داره اون سرخوسفید شدنهاش بی دلیل نبود اون توجه های زیرپوستی حساسیت هاوعصبانیتش وقتی منوبایه دخترمیدید لبخندهای محجوبش ونگاه های زیرچشمی نکنه اونم منودوست داشته ومنتظربوده من پاپیش بذارم؟

تاحالا خیلی ب این موضوع فکرکرده بودم اماهیچ وقت ب این نتیجه نرسیدم حالاکه ی شخص سومی داره ازبیرون ب این قضیه نگاه میکنه وبهم گوشزد میکنه بهتردرک میکنم

بایدبیشترب رفتاراش دقت کنم اگه منودوست داشته باشه چه دلیلی داره باارتین بمونه؟

درسته که درحق ارتین نامردیه ولی اگه نگاه من ب زن اون باشه وزن اون به من اینکه ازنامردیم بدتره میشه خیانت

تاوارد راهروشدم درواحدروبه رویی بازشد قامت ریزه میزه ش زیادی خواستنیش کرده بی حواس دروبست وقدمی ب جلواومد نگاهش ب زمین میخکوب شد انگاربادیدن کفشم تعجب کرد نگاهش برای لحظه ای روصورتش نشست دوباره نگاه دزدیدوزمینو هدف قرارداد

-سلام

-سلام ازماست حالتون چطوره؟

-تشکر

-راستی دستپختت عالیه خیلی سوپت خوشمزه بود

نگاهم روی صورتش نشسته بودوقصدعقب نشینی نداشت ولی انگارنگاه اونم بازمین درحال جنگ وجداله وقرارنیست بالابیاد

کمی سرموخم کردم وباصدای ارومتری ادامه دادم

-اگه میدونستم مریض بشم ازاین سوپ خوشمزه ها به راهه همیشه مریض میشدم

یک دفعه باجسارت سرشوبلندکردوخیره شدتوچشمام

-نه خیرازاین خبرادیگه نیست دیدم حالتون خیلی بده دلم برااون پیرزن سوخت ب هرحال افرادمسن نبایددرمعرض ویروس باشن گفتم سوپ بپزم بخورید زودترخوب شید واون بنده خدارو مریض نکنید

باحرفش مات شدم یعنی دلیلش همین بودیعنی من تموم دیشبو توهم زدم یعنی همه معادلات بی بی اشتباه بود؟من امروزبایدبفهمم این سرتق خانوم دلش بامن هست یانه

-بله لطف کردید میخای منوازساختمون بندازبیرون تا بی بی سرمانخوره

-داروهاتونوبه موقع بخورین نیازی به این کارنیست

-که اینطور منوبگو بعدعمری فکرکردم یکی دلش به حالم سوخت

-ببخشیدمن کاردارموبایدبرم

1400/04/29 18:30

چرا باید تو ماشین باشیم؟!-یعنی چی؟! چه ایرادی داره؟-با این نگاهی که تو میندازی سنگم آب میشه چه برسه به من.. کاش الان خونه بودیم تا...ابروهام بالا رفت... لبخند عریضی صورتشو پر کرد.. با ترس آب دهننو قورت دادم.. صدای خنده اش بلند شد..-ای جونم وقتی میترسی شبیه این جوجه زردا میشی !به مثالش لبخند زدم.. یاد مهدی افتادم.. اونم همینو میگفت... بعضی وقت ها هم میگفت جوجه طلایی خونه !چقدر زود رفت زیر خروار خاک.. چه بد شد که تنهام گذاشتن.. قطره اشکی از چشمم فرو ریخت و لبخند رو لبم نشست... لبخندی که غم توش بیداد میکرد..ماشینو کناری پارک کرد و کامل به سمتم چرخید... انگشت شستش برف پاک کن صورتم شد و اخم ریزی مهمون صورتش..-چی ناراحتت کرد گلم؟-هیچی..-برای هیچی اشک میریزی ؟!-یاد داداشم افتادم، اونم بهم میگفت جوجه.. دلم... دلم.. براشون تنگ شده..کاش نرفته بودن.. کاش زنده بودن.. کاش بابام بود تا دستشو میبوسیدمو بخاطره بودنش خدا رو شکر میکردم..کاش مامانم بشود تا گونه های سرخشو بو کنم.. دستای خستشو تو دستم میگرفتمو با داشتنشوندحس داشتن دنیا رو میداشتم.. کاش خوهرا و برادرام بودن تا باهوشن شوخی کنم، دعوا کنم.. درد و دل کنم..کاش بودن تا برای ازدواجم راهنماییم میکردن....کاش بودن.. اینکه کسی بگه بی *** و کار مهم نیست.. اینکه با این حرف یاد نبودنشون میفتم عذابم میده.. کاش بودن و از علایقم منعم میکردن.. به خدا راضی بودم.. اونا باشن.. اصلا من گوشه ی خونه میشستم.. میموندم پیششون تا اگه اتفاقی افتاد برای هممون باشه.. منم باهاشون برم.. اینجا تنها نمیموندم.. نمیدونی چه صفایی داشت نون و پنیر هندونه ای که عصرا با هم میخوردیم.. از صد تا غذا شاهانه مزش بیشتر بود....خنده های از ته دلمون، دل کوه رو میلرزوند.. کاش بودن.. سرم داد میکشیدن.. گاهی میگم خدایا نمیشه زندشون کنی ؟! بذار باشن ولی به من اجازه ندن تنهایی جایی برم.. داداشام برام قلدری کنن.. مامانم نمازه اول وقتو بهم تذکر بده.. با یه کاره اشتباه بابام بهم اخم کنه.. اونوقت منم به جای اینکه ناراحت بشم میرم کف پاهاشونو میبوسم ! افسوس.. افسوس که دنیا این فرصتو بهم نداد.. افسوس که نشد یه بار کف پاهاشونو ببوسم.. یه بار ازشون تشکر کنم.. دنیا.. بده.. بده آرتین.. ما تا یه چیزی رو داریم قدرشو نمیدونیم، ولی امان از روزی که از دست بدیمش.. اونوقته که میزنیم رو دستمون و میگیم ای وای !
گریه ام شدید تر شد.. دستایی مردونه دورم حلقه شد.. سرم روی سینش فرود اومد... بوی عطرش مشامم رو پر کرد.. پلکام روی هم رفت.. آروم شدم..

کیان:
دیروز آرتین و نگار رفتن اصفهان... از دیشب تا حالا عینه مرغ پر کنده شدم.. آروم و

1400/04/29 18:30

لیوان پرکردمو بهش ریختم قهقهه زد
-اب که روشناییه ولی بایدبدونی به کی میخوای بریزی
بالبخندشیطنت باری دره یخچالوبازکردوپارچ ابو بیرون اوردباقیافه بدجنس به سمتم اومد
دوییدم سمت در
-وای ارتین نریزیااااااااااا بریزی میکشمت
-امتحان میکنیم
تاخواستم ب سمت دیگه ای فرارکنم یقمو گرفتو بانامردی تمام کل اب پارچو خالی کرد تولباسم
منوبگی مردم یخ زدم
چنان جیغی کشیدم که خودارتینم گوششوگرفت
-ارتین نامرد بدذات لعنتییییییییی
هنوزچندلحظه ازجیغ کشیدنم نگذشته بود که صدای محکم کوبیده شدن دراومد
یکی محکمومداوم ب در میزد
ارتین باشک نگاهم کردوبه سمت دررفت ازسوراخ درنگاهم کردوباتعجب ب طرف من برگشت
-کیانه
-چیکارداره؟باتوکارداره؟
-نمیدونم برومانتو بپوش تامنم دروبازکنم
صدای کیانو که امیخته باخشم ولرز بودوشنیدم
-توچه غلطی کردی؟منوبگوفکرمیکردم ادمی غریب گیراوردی؟دست روزن بلندمیکنی؟نکنه فکرکردی تنهاوبی کسه من مثل کوه پشتشم اجازه نمیدم کسی اذیتش کنه دوستیمون به جای خود ولی حق نداری بهش زوربگی بخوای اینجوری باشی.....
دیگه تعلل جایزنیست کیان داره حرفایی رومیزنه که شنیدنشون درست نیست درواقع برای ارتین درست نیست که یک مرد اینطوری داره برای زنی که محرمشه اینطوری جلزوولز میکنه اونم مردیکه بامن هیچ نسبتی نداره
حس کرده بودم رفتارکیان تازگیا تغیرکرده حس کرده بودم این کیان کیان قبل نیست حس کرده بودم اونم ب من میل نیست ولی تمام این مدت باخودمواحساسم جنگیدم تاکاراشتباهی ازم سرنزنه من ب ارتین تعهددادم ی تعهد مادام العمر نبایدرفیق نیمه راه باشمو دل شکنی کنم نباید اجازه بدم ارتین بهم شک کنه
دستی به لبه روسریم کشیدم وازاتاق بیرون رفتم
-سلام
بادیدنم چندثانیه خیره شدتوصورتم بعدچشماش شروع ب چرخیدن کردن انگاردنبال چیزی توصورتم میگشتن باقدم های بلند بهم نزدیک شد
نگاهم روی کفشش ثابت موند
ماتواین خونه نمازمیخونیم نبایدباکفش راه بره وحرمت شکنی کنه
-نگارتوخوبی؟اتفاقی برات افتاد؟چیشدجیغ کشیدی؟سکتم دادی دختر
ازلحن صمیمیش اونم جلوی ارتین ناراحت شدم هرقدرم نگران باشه نبایدطوری رفتارکنه ارتین به من بدبین بشه تنهاچیزی که اجازه ندادم روپیشونیم مهربدنامی بده ازاین به بعدم نباید بذارم
-متاسفم نگرانتون کردم ولی یه چیزی بین خودمون بود احتیاج به دخالت شمانبود درضمن اتفاقی نیوفتاده
-ولی تو...
-میدونم داداش باجیغ نگارنگران شدی ولی چیزی نیست خودتواذیت نکن
-نگاربه من راستشوبگو ارتین اذیتت میکنه؟نگران چی هستی؟بگوخودم پشتتم
دیگه بیش ازحد پسرخاله شده بودمثل

1400/04/29 18:30

قرار ندارم..
از بس فکر کردم الان دارن چی کار میکنن و چی میگن و کجا میخوابن و و و و .. دیوونه شدم..
هوای تهران برام سنگینه.. نمیتونم خوب نفس بکشم..
نفسم به شماره افتاده از افکاری که افتاده به جونم..
هر چی له خودم میگم کیان بس کن.. نگار رفت.. تموم شد.. دیگه ماله یکی دیگست.. ولی مگه این دل نامروت زیر بار میره !
با هر ضربه ی قلبم تو قفسه ی سینه نجوای نگار شنیده میشه..
کاش رودتر گوشم این نجواها رو میشنید.. کاش خیلی قبل تر میفهمیدم حسم به نگار هوس نیست.. کاش از همون روزه اول به عنوات یک کالا بهش نگاه نمیکردم.. یه کالایی که باید ماله من بشه و بعد از استفاده شوت..
کاش....
بهتره منم برم.. برم از این هوای تلخ.. برم جایی که بشه توش نفس کشید..
نیم ساعته لباسامو ریختم تو چمدون و یه دوش گرفتمو راه افتادم..
ساعت نهه صبحه.. به نسبت خیابونا خلوته.. زود میرسم..
نشستم تو ماشینمو پدال گاز رو فشار دادم..
نگاهم به صندلی کناره راننده افتاد.. یادش بخیر.. اون روز که سواره ماشینم شد و با وجد به ماشین نگاه کرد.. چقدر تلاش کردم خندمو بخورمو غرورمو حفظ کنم.. چقدر تلاش کردم تا اون لپای سرخشو نکشم.. چقدر تلاش کردم که دست از پا خطا نکنم..
بعضی وقتا میگم شاید اگه یکم دست از پا خطا میکردمو عبور ممنوع ها رو رد میکردم ، الان نگار ماله من بود.. شایدم برعکس.. به کل ازم متنفر میشد...
جاده پر از برفه.. خیلی قشنگه.. اکثر دخترا عاشق این جادن.. مخصوصا سبزش..
یادمه هر بار با هر دختری میومدم تو این جاده با شوق سقف ماشینو گفته بودن کنار بزنمو کل راهو با شور و شوق به جنگلها و پیچ و خمای جاده نگاه میکردن..
یعنی نگارم اینطوریه !
اگه میاوردمش جیغ میکشید و بگه کیان تو بهترینی؟!
فکر نکنم.. درجه غرور اون صد برابر از من بیشتره.. همون غرورشه که گرفتارم کرد.. وگرنه خشگلیو که اکثر دخترا دارن.. حالا بماند که اکثرا با عمل جراحی خشگل شدنو نگار قشنگیش ذاتیه.. نابه.. بکره.. درست مثل این طبیعتی که روبرومه..جاده به نسبت لیزه.. باید آرومتر رانندگی کنم.. دقیقا وقتی عجله داشته باشیم همه عوامل دست به دست هم میدن تا دیر تر به مقصد برسی..
هی فکر میکنم دنبا با ما آدما سر جنگ داره.. شاید برای اینکه اومدیمو اونو حکومت گاهمون کردیم.. اینکه بی اجازه هر غلطی بخواهیم روشش میکنیم.. اینکه بب امازه همه قشنگی هاشو به گند میکشیم.. با این انصاف حق داره سر جنگ داشته باشه.. حق مونه !
بالاخره رسیدم.. ریموت در رو زدم و وارد ویلا شدم..
ماشینو پارک کردم و چمدون به دست داخل ویلا رفتم..
-بی بی گل !
صدایی نمیاد.. شاید رفته جایی.. ولی اونکه جایی رو بجز اینجا نداره..
یه اتاقم ته

1400/04/29 18:30

شماکارنداریدمنومعطل نکنیدباحرفاتون بااجازه

وباسرعت ازکنارم ردشد عه عه دختره ی .....

لبموبهم فشردم ونفس عمیقی کشیدم برا1000مین بارضایعم کرد

اونوقت بی بی میگه دوستت داره

این منودوس داره؟

جلوبی بی حفظ ظاهرمیکنه نگه چ بی ادبه وگرنه بی بی نباشه سرمنومیکنه توی گیوتین

بادیدن اسانسورتوطبقه فهمیدم برای فرارازمن بازم ازپله ها رفته

من باتوچیکارکنم نگار؟توبامن چیکارکردی اخه

نگار:

جلوی ساختمون ایستادموچندتانفس عمیق کشیدم قلبم تندتندمیزنه

علت رفتاره کیانو نمیفهم

نمیدونم چرا یک دفعه صمیمی میشه

ای خداخودت کمکم کن من تاحالا گناهی نکردم نذاراین عشق رسوام کنه

باقدمهای سریع ب سمت شرکت رفتم توسالن داشتم تندتند به سمت اتاقم میرفتم که دستی روشونم نشست

دومترازجام پریدم وهیعی بلندی گفتموبرگشتم ببینم کی پشتمه

بادیدن چهره خندون ارتین دستمو توقلبم گذاشتم وچشماموبستم

-چیشد قربونت برم ترسیدی؟

چشماموبازکردم وبه قیافه نگرانش نگاه کردم

-اره خیلی ترسیدم خب صدام میزدی

-فکرکردم متوجه شدی پشتمم شرمنده انگارزیادتوفکربودی متوجه نشدی

-اره توفکربودم

-فکرچرافداتشم؟دیدی که خودم اومدم احتیاجیم ب نامه نیس

ازحرفش خنده م گرفت ی خنده تلخ خنده ای که مزه زهرمیداد صدای بغض میداد بوی خیانت داد

من زن این مردم تاقیامت تاهمیشه وقتی بهش بعله گفتم همه چی تموم شد دیگه غیری باقی نمیمونه باید با سرنوشت کناراومد بایدبادل جنگید اگه بدبود ی چیزی حداقل ی دلیل داشتم نامزدیمو ب هم بزنمو باخودم روراست باشم ولی باهمه محبت هاوخوبیهای ارتین نامردیه

-چیزی نیست عزیزم یکم توفکربودم بریم گلم

-نمیذاری صبحا بیام دنبالت انقده دلم برات تنگ میشه که نگو دختره اتیش ب جون گرفته فقط میخاد منوبچزونه اگه صبحاهم باخودم بیای هم خیال من راحته هم خودت نگران چیزی نیستی

-تاوقتی ازدواج رسمی نکردیموزیر یه سقف نرفتیم دلم نمیخاد باررودوشت بندازم دلم نمیخواد اویزونت بشم سربارت باشم قبلا بحثوکردیم

-اره ولی اوردن وبردن که به جایی برنمیخوره

-برگشتنی خودت میبریم دیگه

-ب من باشه میخام صبح ظهرعصر شب نصفه شب درخدمتت باشموبهت سرویس بدم یعنی اگه دست من بود نمیذاشتم ازبغلم جم بخوری

-بله باشمابودکه میخواستی سایه من باشی مثل چسب دوقلو

دراتاقوبازکردوبادست تعارف کردواردبشم

ب محض اینکه وارداتاق شدم اومدتوودروبست دستشوگذاشت روشونه م وچسبوندم ب در پیشونیشوچسبوند ب پیشونیم وبه چشام خیره شد

دستمو روسینه ش سدکردم

-ارتین

-جونم؟

-بروعقب زشته

-اتاق خودمونه کسی

1400/04/29 18:30

اون روزای اولم که شناختمش حرصم میداد
-ممنونم ازلطفتون ولی احتیاجی به شمانیست خداطولانی کنه عمرارتینو شوهرم پشتمه واحتیاج ب هیشکی ندارم درضمن وقتی میاید تواین خونه کفشاتونو دربیارید مااینجانمازمیخونیم خوشم نمیاد فرشمون نجس بشه
-من نجسم؟
-شمارو عرض نکردم کفشتونو عرض کردم بابت نگرانیتونم هم ممنونم هم معذرت میخوام


کیان:
دیگه داره شورشو درمیاره دختره ی نفهم ی ذره ب عقلش نمیرسه که من ب خاطرش نگران شدم
اصلا انتظاراین برخوردوازش نداشتم کم مونده بود بزنه پرتم کنه بیرون
بهش اخم غلیظی کردموپرحرص جوابشودادم
-ببخشیدخانم نمازخون الان تشریف نحسمو میبرم که ی وقت عبادت شما بی اجرنباشه
دختره ی سرتق به جای اینکه خجالت بکشه اخم تحویلم میده
ارتین دست ب شونه م گرفتو خواست میونه داری کنه
-این چ حرفیه کیان جون؟نگارمنظورش این نبود اتفاقامنونگارممنونتیم که حواست بهش هستویه وقت دزدی یاکسی بیاد نمیتونه بهش ازاری برسونه
-بیخودتعارف نکن منظورشون واضح بود من دخالت بیجاکردم ی کم حس برادرانه م زیادی قلنبه شدوبه رگ غیرتم برخورد کسی روابجیم دست بلندکنه
این حرفوازته دلم نزدم برامنی که هنوزمنتظریه گوشه چشمشم زوده بگم ابجی
باتردیدنگاهم کردشایدبرای ی لحظه نگاهش رنگ قدردانی گرف فقط ی لحظه
ب سمت درچرخیدم دستامومشت کردموگفتم حرفیوکه خیلی وقت بود تودلم مونده بود
-شایدشماهاجانمازاب بکشیدونمازاتون قضانشه ولی مااگه نمازامونم قضاکنیم جانمازاب نمیکشیم مهم دلمونه که خیلی وقته ب اون بالایی وصله
دروبازکردم مثل همیشه بی جوابم نذاشت
-ادمی که همیشه دقیقه اخری باشه همیشه درجامیزنه وهمه جا اززندگی جامیمونه چون همیشه یادگرفته اگه کارواجبش دیربشه قضاشو میتونه ب جابیاره امایادنگرفته بعضی فرصتادیگه جبران نمیشن یادنگرفته نبایدبگه حالا باشه برای بعد یادنگرفته خدافرمان داده هرچی باید به وقتش باشه حتی اگه مجبورباشین جاربزنیدپس جانمازاب کشی بهترازاینکه انقدر دست دست کنیم که وقتوازدست بدیم نمازخوندن وظیفه ای که بهمون یادمیده توکل زندگی باید وقت شناس بودحتی اگرمجبوربه شنیدن حرفایی باشیم که برامون ناخوشاینده
صبرنکردم تابیشترازاین حقیقتیوکه خودم باعثش بودمو به صورتم بزنه
خدافظی کردمودروبستم
اره درسته حرفاش عین حقیقته من همیشه ادعاداشتم ازادمای مدعی بدم میاد همیشه بااین کارازواجبات کناره گرفتم وگفتم وقت براجبران هست
اماغافل ازاینکه شایدوقت براجبرانش پیش نیاد
نگارامروزباحرفاش بهم فهموند که میدونه تودلم چه غوغاییه وتوچه تبی دستوپامیزنم ,ولی اینم

1400/04/29 18:30

باغ داره که فقط بهار و تابستون اونجا میره.. وقتای دیگه تو همین ساختمونه..
-بی بی گلی..
-جونم کیان گلی !
با دیدنش لبخند مهمون صورتم شد.. آرامش وجودمو پر کرد.. به سمتش پرواز کردم...
سرش رو بوسیدمو موهای سفیدش رو توی روسریش فرو کردم..
شاید با نداشتن مادر یا مادربزرگ خیلی تنهام ولی خیلی وقتا.. خیلی دلتنگی هامو بی بی کم کرده.. راهم ازش دوره هر چی اصرار کردم راضی نشد بیاد تهران.. ولی وقتایی که میام اینجا برام کم نمیذاره و جبران بی مادریمو میکنه..
-ای بچه ولم کن چلوندیم !
-شما نمیدونی من دخترای خوش مزه رو میچلونم؟!
-برو حیا کن.. باز مثله اون خارجیای از خدا بی خبر شدی؟!
-نه اینکه ایرانیاش بهترن!
-به هر حال تو رفتی اونجا این قدر بی حیا شدی...
لبخند کجکی زدم و بهش خیره شدم.. انگار دنبال چیزی بگرده پشت سرمو نگاه کرد و از پنجره تو حیاط سرک کشید..
-دنبال چیزی میگردی بی بی؟!
-تنها اومدی؟!
-آره..
-برو بچه ، برو خودتو سیاه کن.. من تو و اون بابای هفت خطتو بزرگ کردم.. محاله تنها بیاین اینجا !
از این حرفش که عین واقعیت بود دلم گرفت.. راست میگه.. تا حالا تنها نیومدم.
-اومدم خودتو ببینم.. روی ماهتو ببینمو انرژی بگیرم
-چیزی شده؟! تو که اهل این حرفا نبودی..
-یه بارم میخوام خوب باشم نمیذارینا..
-خوب که هستی.. ولی زمونه خرابت کرده.. همه رو خراب کرده.. مثل این دریا که طوفانی میشه و سیل راه میندازه و همه رو با خودش میبره، افتاده به جون مردمو داره همه رو با خودش میبره و نابود میکنه !
-نوکر ابن فیلسوفیاتتم بی بی !
-برو وسایلت رو بذار بیا برات چایی بیارم..
کاری که گفتو کردم و بی بی هم با سینی که دو تا فنجون توش بود اومد پیشم..
-خب.. راستشو بگو ببینم.. کی باعث شده با دل پر بیای پیم بی بی جان؟!
-خودم..
-خودت؟ دلت از خودت پره؟!
-اوهوم.. دلم گرفته بی بی.. دلم هوای مادرمو کرده..هوای ما رو کرده.. هوای بچگیامو کرده..
-تصدقت برم چی به رورت اومده؟! بازم بابات گند کاری کرده؟
-نه بی بی.. من به کارای بابا عادت کردم، در واقع خودمم شدم یکی مثله خودش.. ولی ای کاش نمیشدم..
-نشدی مادر.. تو مثل مادرتی.. با همون چشمای معصوم.. با همون دل پاک.. با همون غرور بی اندازه که باباتو به زانو در اورد.. با همون لبخند های شیرین.. با همون خلوص..
-نه بی بی.. شاید بچگیام بودم.. اما این سالها... خودت که دیدی.. دیدی چه گندی شدم.. دیدی چه کثافتی شدم.. شد یه بار تنها بیام و دختری همراهم نباشه ؟! شد یه بار محض حال و احوال خودت بیام و به فکر خوش گذرونی خودم نباشم؟! شد؟ د نشد..نشد!
-چته مادر؟ داری منو میترسونی.. همه ی این سالا کمتر از گل بهت نگفتم، چون یادگار اون

1400/04/29 18:30

نمیبینه

ب دوربین اشاره کردم

-ایشون که میبینه

نگاهی کردوباسرخوشی صورتشو جلواورد

-هنوزنیومده

-من ازخونه بیرون اومدم اونم رفت تازه من پیاده اومدم اون باماشینش حتماقبل ازمارسیده بروعقب ابروریزی نکن

-ای بابا حالامن یه روز هوس شیطونی ب سرم زد این اقام زوداومد اصلا من نمیدونم چ معنی داره تواتاق زن و شوهردوربین بذارن؟

کیان:

بیشترکاری که توشرکت میکنم اینه که میشنم پشت سیستمو اتاق ارتینوچک میکنم

داشتم نگاه میکردم ببینم رسیده که یهوواردشد ارتینم پشت سرش

باحرص پنجه لای موهام میکشم شصتمو ب گوه لبم کشیدمو حرص خوردم مردک نیم میلی هم فاصله نداره داره دختره رو قورت میده گوشت درسته رو انداختم تودامن گربه اونم چه گربه ای گربه پنجول طلا موشو یه لقمه میکنه

دقیق شدم تودوربین نگاربادستش مانع شد

افرین دختر من میگما اینم منومیخوادا داره ب دوربین اشاره میکنه ارتینم نگاهی ب دوربین کردو بازبی توجه ب سمت نگاررفت

اه اه پسره ی بی جنبه دوزارنمیتونه صبروطاقت داشته باشه

اگه جای من بود چیکارمیکرد من بارها نگارتوچنگالم بودو ازش گذشتم اونوقت اقا...

ها؟نمیدونم نگاربهش چیگفت که عقب کشید اهان اینه

حقاکه دخترسنگینیه عه ببینم این جونور میخاد چیکارکنه؟

چراداره میادسمت دوربین

تولنزدوربین خیره شدوعقب رفت ی صندلی اوردو نزدیک دوربینورفت روش وایستاد دستشو اورد جلودوربینو.....

عه عه عه چیکارکرد؟نامرد سیستمو قطع کرد

باخشم ازجام بلندشدم ودوتادستامو به سمت شقیقه هام وداخل موهام بردم وچشمامو بستم تاخشممو فروببرم

توروز روشن جلوچشم من ...میخواد

رفتم سمت دراتاقم خواستم برم داخل اتاقشون که مانع ادامه معاقشه شون شم ولی نه اینطوری تابلو میشم که داشتم کنترلشون میکردم درثانی اینااگه بخوان غلط اضافه بکنن توخونه راحت ترن دیگه نگاراهل این حرفانیس اونم توشرکت ارتینم دیگه انقدر سست نیست بخواد توشرکت نه نه شایدم میخاسته ی شوخی خرکی بازنش بکنه که من نبینم اره همینه

دوسه باری تواتاقم قدم زدم اروم نمیشم ذهنم فقط تواون اتاق میچرخه

باید یه کاری کنم کوچیکترین برخوردی بینشون باشه من نابود میشم هرچندشاید بدتربیشترازاینا رو داشته باشن ولی حداقل جلوچشم من نبوده

تواتاق دنبال یه بهونه بودم چشمم روی میزثابت موند اهان پروژه میلان

همینه برگه هارو ازروی میز برداشتم وباقدم های محکم ب سمت اتاقشون رفتم


نگار:
چسبیدم ب درو ارتین دستاشو دوطرف شونه م حلقه کرده
بابوسه خط فرضی ازشقیقه م تاگوشه لبم کشید سرشوعقب کشید وبالبخند نگاهم کرد
دلم براخانومم ی ذره

1400/04/29 18:30

بهم فهموندکه روزگارمنتظرحرکت مانمیشه زمین ب گردش خودش ادامه میده واگه مادیربجمبیبم خیلی ازفرصتهامونو ازدست میدیم مثل منی که فرصت داشتن نگاروازدست دادم مثل روزهای جوونیم که ب عیاشی خوش گذرونی گذشتوراه درستوموکول کردم ب پیری غافل ازاینکه مگه دنیا ب من فرصت پیری میده؟
هرروز بایدبیشترافسوس بخورم که چه گوهریوازدست دادم گوهرنابی که تواین زمونه کیمیاست امروزباحرفاش ازصدتامعلم بهتربهم فهموند که دردم چیه وافسوس الانم ازکجااب میخوره
کاش زودترشناخته بودمش کاش زودترخودموشناخته بودم کاش قبل ازنگار یکی بودتابهم بفهمونه دنیامنتظرحرکت مانمیمونه راهشومیگیره ومیره بهم یادمیدادهرکاریوبه وقتش انجام بدم بدون ترس ازتفکرمردم بدون ترس ازاینکه مبادا بهم بخندن به اعتقادم ب عشقم
فرصتاموازدست دادموهرثانیه درجازدم
فکرمیکردم ادمهایی مثل ارتینونگارمدعین ولی خودم ازهمه مدعی ترم پرازصداولی توخالی مثل طبلی که صداش گوش فلکوکرکرده
نگار:
بارفتن کیان نفس راحتی کشیدم سخت بود اون حرفاروبهش بزنم ولی باید میگفتم بایدیکی بهش میگفت نگاه سرگردون امروزش ب خاطردست روی دست گذاشتن دیروزش بوده
-نگار؟
ازفکربیرون اومدموبه صورت متفکرارتین نگاه کردم
-جانم؟
-کیان چرااینجوری کرد؟انگارجدیداعوض شده همش مضطربونگرانه زیادی حساسیت ب خرج میده سرهرچیزکوچیکی بهم میریزه کیانی که قبلا به کسی حساس نبودوتوبیخیالی طی میکرد حالاتبدیل شده ب ی ادم جوشی وعصبی ب نظرتوعجیب نیس؟
انقدرتابلورفتارکرده که ارتینم شک کرده دست کیان برامن روشده ولی نباید براارتینم روبشه شایدبهترباشه هرچه زودترازاین خونه برم یاحتی شرکت هرچی برخوردمون کمترباشه بهتره بایداروم قدم بردارم که ارتین شک نکنه باید محتاط بود
-نمیدونم رفیق شفیق شماست لابدبایکی ازدوس دختراش بهم زده دپرس شده
-کیان؟اون ادم این حرفانیس تاحالاندیدم خودش بره طرف دختری همیشه دختران که براش سرودست میشکنن ازکیان ی اشاره بودوازدخترا دویدن اماجدیداهمون اشاره کوچیکم فاکتورگرفته که هیچ اگردختریم بیادطرفش مثل سگ پاچه شومیگرفت
-بهش فکرنکن حتمایه مدت تومود این رفتاره دوباره برمیگرده سرخونه اول درضمن دیگه صدای منودرنمیاری که رفیقت فردین بازیش گل کنه
-اینجوری که توپاچه بدبختوگرفتی غلط کنه دیگه بره تونقش فردین
***
امروزتولدارتینه مادرش ایناازاصفهان اومدن تهرانو منم برای شام خونش دعوتم دوباره استرس دیدنشون افتاده ب جونم اصلا دلم نمیخواد برم ولی چاره ای نیست
ی بولوز ابی فیروزه ای یقه بازاستین سه ربع تنگ واندامی پوشیدم

1400/04/29 18:30

خدابیامرزی.. حالا چی شده با توپ پر اومدی و کمر به نابودی خودت بستی؟!
-دلم براش تنگ شده بی بی..
اشکی که لجوجانه گوشه ی چشمم نشسته بودو گرفتم.. با دستام صورتم رو پوشوندم.. سرم تو آغوش گرمی جا گرفت.. آغوشی که بوی مادرمو میده.. آغوشی که خیلی سال پیش جای مادرم بوده.. مادرمو بزرگ کرده و براش مادری کرده..
رفتم اتاقم تا استراحت کنم، اما با نگاه به تختم حالم از خودم بهم خورد..
من تا حالا چند تا دخترو مهمون این تخت کردم!
مهمون این ویلا.. و خونه امو جاهای دیگه.. حتی بد تر از اون.. تا حالا چند نفرو مهمون آغوشم کردم !
کثافت.. بجز این نمیتونم صفتی به خودم بدم.. نگار حق داشت حالش ازم به هم بخوره.. من با چه رویی میخواستم تو چشماش نگاه کنم؟!چطور میخواستم اونو به خونه و اتاق و ویلام ببرم!
شاید اگه پاک بودم بهش میرسیدم..لیاقتشو نداشتم..شاید لیاقت زندگی کردنو هم ندارم
با این افکار از اتاق بیرون زدمو از ویلا بیرون رفتم.. بی بی با دیدنم به دنبالم اومدو پرسید کجا میرم..
-میرم خودمو پاک کنم
-یعنی چی این حرفا؟ داری منو میترسونی کیان.. اینطور کنی زنگ میزنم به بابات ها..
سعی کردم با کشیدن نفس عمیق خودمو آروم کنم..
شمرده گفتم:
-بی بی گلی.. میخوام برم نجاستو از خودم بشورم.. میخوام با آب کثافتارو از خودم پاک کنم.. بده؟
-چی میگی تو؟! مگه تو این سرما آدم میره تو آب.. سینه پهلو میکنی !
-نترس.. بادمجون بم آفت نداره..
بی توجه به صدا کردناش با لباس به آغوش آب رفتم.. اول با قدمهایی محکم و بعد با ضرباتی به امواج خروشانش..
سرمو تو آب فرو کردمو نفسمو حبس کردم.. شاید قلب گرگرفتم آروم بشه.. شاید وجودم پاک بشه..شاید..
میگن آدمای پاکقسمت آدمای پاک میشن... پس اینکه نگار قسمتم نشد به خاطر ناپاکی منه..آره.. اگه میشد عدالت خدا زیر سوال میرفت.. پس آرتین.. خب حتما اون پاکتره.. به قول خودش شرایط ازدواج نداشته و اهل گناه هم نبوده..
اما من اثلا به ازدواج فکر هم نکرده بودم.. بودنم با دخترا فقط محض تفریح بوده و بس !
سرمو از آب بیرون میارم.. بدنم به سرمای آب عادت کرده..لرز ابتدای ورودم از بین رفت.. حس خوبیه..
صدای بی بی از کنار ساحل شنیده میشه..
براش دست تکون میدم تا بره ..دست بردار نیست..نمیره.. بی بی مثله هر مادر
دیگه ای مادره و کم برام مادری نکرده..

دایه ی مادرم بوده ولی بعد از رفتن مادرم از ما فاصله گرفتو اینجا رو به همه جا ترجیح داد.. هر چند حتما تحمل دیدن رفتار های بابامو نداشته..

حق داشته بیاد تو دل آرامش دنیا..

چند بار دیگه سرم رو تو آب فرو میکنم و از آب بیرون میام..
-دیوونه شدی؟! نکنه جنی شدی! اهل دلدادگی هم که نیستی بگم عاشق

1400/04/29 18:30

شده بود
-الان دلتنگیت رفع شد؟
-کاملا نه ولی بدک نبود
دستشو ازمقنعم داخل بردوشروع ب نوازش موهام کرد
چشماموبستم ونفسهایی که ب صورتم میخوردوحس کردم نمیگم بدم میاد نه بدم میاد نه خیلی خوشم میاد ی حس دوگانه دارم هنوزخیلی باهاش اخت نشدم هنوزبادلم یکی نشدم اماحس بدیو بهم القانمیکنه چون شوهرمه شوهری که ب انتخاب واختیارخودم بوده وتاحالاجزخوبی ازش ندیدم
باشنیدن صدای بازشدن درکه خیلی محکم وسریع بازشد چشماموبازکردموبه ارتین خیره شدم درعرض یک صدم ثانیه مغزم فعال شدوبادست ارتینوکنارزدم وروبه دیوارکردم
خوبه گوشه کناری دربودیم وگرنه حتماهرکی بوده مارودیده بود نمیدونم کی بودکه بدون درزدن دروبازکرد
-ارتین؟
باشنیدن صداش شناختمش نمیدونم فهمیده تواتاقمون چه خبره یانه؟
روم نمیشه بچرخمو نگاش کنم
-چیه کیان؟کاری داشتی؟
-کار؟اهان اره بیااتاقم دوباره این پروژه میلانو توضیح بده بعضی قسمتاشومتوجه نشدم
-ای بابا برادرمن توکه دیشب گفتی خوب فهمیدم
-دیشب حالم خوب نبود حالامگه سختته دوباره بگی؟ببینم اتفاقی افتاده؟خانومت چراپشتشوکرده
ای وای اصلاحواسم نبودبرگردم حتی بهش سلامم نکردم
درحالی که موهامو داخل مقنعه میکردم برگشتم وزیرلب سلام کردم
بااخم درحالی که صورتش سرخ بود ورگ شقیقه ش بیرون زده بود نگاهم کرد
بابستن چشم جواب سلاممو داد وبه ارتین اشاره کرد که دنبالش بره وخودش ازاتاق بیرون رفت
نفسموبیرون دادمو ب ارتین نگاه کردم
بالبخندنگاهم کردوانگشتشوکنارگیجگاهش گذاشت وبه معنی قاطی داشتن انگشت اشارشوچرخوند
-نترس قاطیه یهورم میکنه برم ببینم چیکارم داره
کیان:
-وای بچه اروم بگیر خب بشین سرگیجه گرفتم انقدراه رفتی
-این همه وقت دارن چیکارمیکنن؟
-کی؟چراباخودت حرف میزنی؟اصلاچی میخوای ازاون سوراخ درکه رابه رابهش دخیل میبندی؟
-میخوام ببینم ارتین کی میره
-ارتین دیگه کیه؟کجابره؟
-وای بی بی گیردادیا نامزده نگارومیگم منتظرم ببینم کی پامیشه بره خونش کنگرخورده لنگرانداخته
-واه مگه نمیگی نامزدشه؟خوادم خونه نامزدش نره کجابره؟
باحرص اخرین نگاهمو ب درواحدش انداختم وپیش بی بی رفتم
-مگه شمانگفتیدمنودوست داره؟
-گفتم شاید که چی؟
-پس چرامن ی هفته س هرچی بش نخ میدم بلکه بفهمم دوسم داره تای غلطی بکنم همه روپرت میکنه طرفمواخمش بیشترازهرموقع بهم دهن کجی میکنه؟
-واه نخ میدی بهش؟نخ براچی؟مگه خیاطی میکنه؟تومگه نخ فروشی داری؟
هم ازحرفش خندم گرفت وهم حرصم دراومدلبمو بهم فشردم واروم اروم براش توضیح دادم
-نخ بهش دادم یعنی بهش علامت دادم چجوری بگم؟بهش ی جوری

1400/04/29 18:30

باشلوارکتون ابی روشن
موهاموحلقه حلقه وبه صورت بازدورم ریختم وی کمم نسبت ب قبل ارایشمو غلیظ ترکردم
دلم نمیخواد جای هیچ ایرادی بمونه بذارببینم چقدرخوشگلم وعلت عشق ارتین همه چی تموم بودنمه
باصدای زنگ در نگاه ازاینه گرفتموپالتوشالموپوشیدم کفشامم پام کردمو ازخونه بیرون رفتم
ارتین درخونه شوبازکردوباتعظیمی منتظرورودم ب خونه شد
-بفرماییدبانو
بالبخندواردشدم ولی لبخندم بادیدن چهره طلبکارمادرارتین ازبین رفت
سلام ارومی ب همه کردموباارتین ب اتاقش رفتم
لباساموعوض کردمودستی ب موهام کشیدم
-ارتین شوهرخواهرت نیومده؟
-نه فداتشم راحت باش
جلوی اینه ایستادموخودموبراندازکردم پشتم ایستادودستاشودورکمرم حلقه کردسرشوفروکردتوموهاموعمیق نفس کشید
-اوووووووووم موهات چ بوی خوبی میدن هرروز خوشگل ترازدیروزمیشی وهربارکه میبینمت بیشترمشتاقت میشم اخه توچقدرخوشگلی دختر
لبخندزدموسرموعقب کشیدم
-بس کن بیابریم تامامانت متلک بارونمون نکرده
-مامانم مگه متلکم بلده؟
-کم نه
دراتاقوبازکرد هردوکنارهم درحالی که دستش پهلوی راستمودربرگرفته واردسالن شدیم نزدیک پدرش شدیم بلندشدوپیشونیموپدرانه بوسید روی مبل نزدیک پدرش نشستم ارتینم وسط مادروخواهرش نشست
ازاین کارش خوشم نیومد توقع داشتم کارمن بشینه هرچندشایدمدتیه ندیدشون دلتنگه
کمی توسکوت گذشت که خالش باقدمهای محکم واردسالن شد اولی که اومد ندیدمش بادیدنش بلندشدموبهش سلام کردم بالبخندی فوق مصنوعی جوابمودادوکنارخواهرش نشست
کمی باارتین خوش وبش کردودوباره سالن مسکوت شد
باصدای ارتین سرموبلندکردموبه اتیه نگاه کردم
-شوهرت کجاس؟چرانیومد؟
-چ میدونم مونده وردل مامان جونش
اوه اوه انگارتوپش خیلی پره صدای تشرپدرش بلندشد
-این چه طرزحرف زدنه دختر؟
ب جای اتنه مادرش جواب داد
-راست میگه دیگه بچم مرده گنده مثل بچه هاقدمی ازمادرش دورنمیشه والامردم شانس دارن همه که مثل بچه من نیستن فرسنگهاازم دورباشه وی سراغی ازمانگیره
ارتینم بالبخندجواب مادرشوداد
-من که هروقت وقتم خالی میشه میاموبهتون سرمیزنم
مادرشم بادادن قری ب سروگردنشوبادادن اشاره ابروبه سمتم حرفشو زد
-بعله البته اگه بذارن خالی شه
لبموازداخل گزیدموحرفی نزدم همون موقع اتناباسینی چای واردشد ازهمون موقع که اومدیم ب خونه دیدمش بنده خدانقش تدارکاتوبه عهده گرفته مقابلم ایستاده تعارف کرد فنجونی برداشتموتشکرکردم
به همه که تعارف کردسینی روروی میزگذاشت وکنارم نشست
خاله ارتین مشغول صحبت باخواهرش شدوارتینم هم باپدرش اتیه هم بااخم به همه نگاه

1400/04/29 18:30

شدی !
با این حرفش ایستادم و بهش خیره شدم.. مشکوک نگاهم کرد..
-شدی؟!
-بی خیال بی بی..
-پس شدی..آخر شتر دلدادگی در خونه ی تو رو هم زد!
-قدیما بخ وخترا میگفتن شتر دره خونشون میشینه..
-اون قدیما بود.. حالا چی مثله قدیمه که این باشه؟! نگاش کن.. عینه دیوونه های پریده تو آب.. دلت لرزیده، برو به دختره بگو و تکلیفتو روشن کن.. این ادا ها چه معنی میده؟!
-دست رو دلم نذار بی بی.. خودم داغونم.. تو خرابترم نکن..
-من که نفهمیدم تو چی میگی.. بیا بریم تو لباستو عوض کن تا ذات الریه نگرفتی..بیا تا بعد به دلدادگیت برسیم

نگار:
بعد از اینکه تو محیط سرد و غیر صمیمیشون شام خوردیم نیم ساعتی دوره هم نشستیم..
قراره برای فردا عصر اقوامشون بیان تا با هم آشنا شیم..
خیلی خستم.. حسابی خوابم گرفته.. از طرفی استرس دارم کجا بخوابم !
با خمیازه ای که کشیدم آرتین سرش رو کناره گوشم اورد
-خانومم خوابش میاد؟
-خیلی..
-پس چرا نشستی؟ بیا بریم بخوابیم..
-نه بابا، زشته.. همه نشستن، ما کجا پاشیم بریم؟!

-بقیه که تو راه نبودن که باشن.. ما خسته ایم، پاشو بریم..
دستمو گرفت و از جا بلندم کرد.. نگاه همه رو به ما چرخید..

-ما خیلی خسته ایم دیگه میریم بخوابیم، شب بخیر!
نگاهم رو صورت مامانش خیره موند.. با چشم هایی گشاد شده داشت ما رو نگاه میکرد..تنها حرفی که رو لبم اومد همین بود..
-شب بخیر.

از پله های مارپیچ انتهای سالن پذیرایی که به راهرو ورودی هم راه داشت بالا رفتیم..

چندین در سفید کناره همدیگه قرار داشتن..یکی از در ها رو باز کرد دستشو مقابل اتاق گرفت و تعظیم کرد..

-بفرمایید بانو..

لبخند زدمو با استرس وارد اتاقش شدم.. دستشو کنار دیوار کشید و لامپو روشن کرد..

-اینم کلبه ی کوچولوی من، خانوم کوچولوی خودم..
دستام یخ کرده..نگاهم هراسونه و از نگاه مشتاق آرتین فراریه.. نگاهمو به زمین دوختم..دستمو گرفت سمت خودش..خودمو سفت نگه داشتم تا نیفتم..
-بیا عشقم..
تو دو قدمیم ایستاد.. پشت دستشو کشید تو صورتم.. باز بدنم گر گرفت.. ترسم بیشتر شد.. از تنها بودن باهاش میترسم.. حق دارم بترسم.. یه دختره تنها با یه شناسنامه سفید... اگه اتفاقی بیفته و بعد جبران ناپذیر باشه..
حتی نمیتونم بهش فکر کنم.. سرمو تکون دادم تا از فکر بیرون بیام.. به دستش رو کمرمو یه دستش روی چونم نشست..
-تو چته؟
جوابشو ندادم.. چشمامو بسنم و سعی میکنم به این فکر کنم که قرار نیست اتفاق احمقانه ای بیفته !
-نکنه ار من میترسی؟ واقعا فکر میکنی من میتونم بهت آسیب برسونم؟
چشمامو باز کردم.. خیره شدم تو قهوه ای شفافش.. حس کردم چشم هاش باهام صادقن..
-من از بی آبرویی میترسم..از تنهایی

1400/04/29 18:30

بیشتر و از وقتی که انگشت اتهام بیاد به سمتم نفرت دارم.. دلم نمیخواد اتفاقی بیفته که نه زمانش رسیده و نه اینجا مکانشه.. من یه دختره پاکم که مقیده به تمام سنت ها.. دلم میخواد منو تن نبینی.. جسمم به چشمت نیاد و فقط رونم برات زیبا باشه.. تنم حرمت داره.. دوست ندارم یه وقت..
دستش رو روی لبم گذاشت و هیش کشداری گفت..

-من به تنت چشم ندارم.. همون طور که خودت گفتی روحت برام مهمه.. من عاشق پاکی روحت شدم، نه زیبایی جسمت.. باورم کن.. ای کاش شما زنها باور میکردین که ما مردا چشم به جسمتون نداریم.. چشم به جنستون نداریم..چششم به طنازی های زنونتون هم نداریم.. فقط خلوص قلبتونو پاکی وجودتونه که ما رو عاشق میکنه.. پاکی قلبتون..صفای وجودتون.. من دل به ذاتت بستم، نه ظاهرت. ابنو بفهم بهت قول میدم تا وقتی خودت نخوای پامو از خط قرمز ها فراتر نمیذارم.. تو برام بیشتر از اونچه که فکرشو بکنی عزیزی.. من هم به تو احترام میذارم هم به سنتها..حالا با خیال راحت بیا..
دستهاش باز شده بود.. حرفاش روم تاثیر گذاشت.. خیالم راحت شد.. به دعوتش پاسخ مثبت دادم.. قدمی به جلو برداشتم و سنگینی بازوهاشو دورم حس کردم..




تا صبح سرم رو بازوش بود. پشتم بهش بود و دستش رو شکمم جا خوش کرده بود. نفس هاش به شونه هام میخورد و منو با س تازه ای آشنا میکرد..

بوی عطر تنش، با این که اولین باره کنارش بودم، برام خاص و دوست داشتنیه.. شاید کارلاو هورمون(هورمون اکسی توسین که باعث میشه زن و شوهر از بوی تن یکدیگه خوششون بیاد و از کنار هم بودن خاطره ی خوشی در ذهنشون پدید بیاد) باشه...

تا صبح نتونستم پلک روی هم بذارم..درسته آرتین بهم قول داد، ولی نمیتونم با خوش خیالی سرم رو به باد بدم.. باید هوشیار باشم.. اما واقعا آرتین کارم نداشت.. آروم خوابید و تا الان که هفت صبحه به هوش نیومده.. چشمام از زور خواب داره میترکه..بهتره یکم ببندمشون..

با احساس نوازش دستی روی صورتم از بیدار شدم.. چشمامو باز کردم.. نگاهم تو نگاهی قهوه ای رنگ نشست... نگاهی که شفاف بود و مهربون..

-سلام!

-سلام، صبح به خیر خانوم خوش خواب.. خوب خوابیدی؟

-اوهوم.. خیلی خوب..

دستامو کشیدمو خستگی کامل از تنم بیرون رفت.. خندید و لپمو کشید..

-چقدر تو شکل دختر بچه هایی.. ای خدا کی بشه من دخترمو که شکل مامانشه ببینم ؟!

با این حرفش نگاهم رو دزدیدم.. سره شدم و لبمو گاز گزیدم..

-خانوم موشی نمیخوای بلند شی؟ شوهرت گرسنشه ها..

لبخند خجولی زدم و بلند شدم.. دستمو گرفت و گونمو بوسید..

-دیشب بهترین شب زندگیم بود. آرامشی که دیشب کناره تو داشتم تا حالا هیچوقت حس نکرده بودم.

از تعریفش خوشم اومد..

1400/04/29 18:30

نشونه دادم که بفهمه دوسش دارم یعنی اگه منومیخواد بفهمه منم بی میل نیستم
-صبرکن ببینم توچیکارکردی؟نکنه بهش پیشنهاددادی؟
-هنوزنه
-هنوز؟مگه قراره بدی؟نکنی این کاروهااون نامزدداره حکم زن شوهرداروداره گناهه
-شماخودتون گفتیددوستم داره
-من گفتم انگاراونم ترودوست داشته میفهمی داشته؟نگفتم بری ب ناموس مردم چمیدونم نخ بدی
-ولی من اونو....
-استغفرالله پسرم نگوگناهه تمومش کن این عشق هرچی بوده بایدتموم شه من فقط تعجب کردم ازکارشمادوتا چه تویی که پاپیش نذاشی چ اونی که ب *** دیگه بعله گفته نگفتم ازنو شروع کنید بعضی وقتابعضی فرصتها دوباره بدست نمیادتازمان داری بایداقدام کنی بعدش دیگه فایده ای نداره
-امامن هنوزفرصت دارم اوناهنوزنامزدن عقدکه نکردن من نگارودوست دارم بی بی طاقت نمیارم وقتی باهم میبینمشون مثل مرغ پرکنده میشم
سرشوتکون دادعینکشوزدونگاه ازم گرفت
-ازش بگذرپسرم یعنی بایدبگذری اون دیگه مال یکی دیگه س بهش فکرنکن که خودت داغون میشی درضمن اون دخترمثل دوستای جنابعالی نیست که هرروز رنگ عوض کنه وشوهرومثل لباس تعویض کنه نمونه ش کمه دخترمقیدوپاکیه اهل گناه نیست فکرنکنم اهل دل شکستنم باشه پس بیخیالش شو
نگار:
دوماه ازروزی که اومدیم ازاصفهان میگذره تواین دوماه خیلی چیزاعوض شده علاقم ب ارتین بیشترشده وحسم ب کیان کمترشده ازبین نرفته و ی گوشه ازقلبم جاخوش کرده وقول داده هیچوقت ازمخفیگاهش بیرون نیاد گاهی وقتا بعضی حساباید تبعیدشن تبعیدبشن تادیده نشن تازمزمه نشنواخرنمک بشن روزخمت
امااین یه ماه چیزی که خیلی عجیب بوده رفتارکیانه که بیشترازقبل مواظبمه ی جورایی حس میکنم بادیگارداستخدارم کردم
ن ازخونه بیرون میره وبامن برمیگرده وفتهایی که خودم تنهایی میرم شرکت باماشین تاجلوی شرکت دنبالم میاد باقدمهام سرعت ماشینوکم میکنه وهم مسیر اتوبوسها میشه مشخصه کاراش ازعمده ولی علتش چیه؟
قبل ازاینکه ارتینی درمیون باشه ازاین کارانمیکردولی الان روزبه روزبیشترداره سایه تنهاییام میشه
گاهی ازدستش عصبانی میشمودلم میخوادهرچی ازدهنم درمیادبهش بگم ولی بعدمیگم شایدچون ناموس رفیقشم ب سفارش خودارتین هواموداره چندبارمیخواستم ازارتین بپرسم ولی ترسیدم اینطوری نباشه وارتینوبه خودموکیان بدبین کنم
برای همین تنهاکاری که میتونم بکنم اینه که کسی که زمانی همه ی دیده م بوده رو ندید بگیرم
خانواده ارتین هنوزتوجبهه ی مخالفن ولی برای تولدارتین قراره بیان تهران
بعدازبحث سری قبل ارتین ی باردیگه رفت اصفهانوباهاشون حرف زد وقتی برگشت گفت سنگامو باهاشون واکندم که

1400/04/29 18:30

میکردوگوشه ناخونشومیجوید ومن چقدرمتنفربودم ازاین کار
نگاهم روی اتناثابت موندکه مشغول بازی باانگشتاش بودومعلوم بود میخواد حرفی بزنه
-خب اتناجان چه خبر؟
-سلامتی شماچه خبر؟هیچی صبح میریم سروکاروشب باتنی خسته برمیگردیم خونه مث هرروز تکراری

-کیان دوست ارتینم توشرکت شماست؟
-اره
-انگارباهات همسایه هم هست؟
-اره چطور؟
-هیچی داداش میگفت سه تاتون تویه شرکت کارمیکنید اینطوری خیلی خوبه منم شایدبرای کاربیام اونجا
-خیلی خوبه درست تموم شدحتمابیا
-البته اگه مامانم بذاره
دوباره سرشوپایین انداختو مشغول بازی باانگشتاش شد
ای ای ای غلط نکنم گلوش پیش کیان گیرکرده البته حقم داره
کدوم دختریه که کیانوببینه وبهش دل نبنده؟
ولی نه همینم مونده باکیان فامیل بشم اصلاخوب نیست این باروامیدوارم مامانش موفق بشه ونذاره بیادتهران

موقع دادن هدایارسید ب اتاق رفتموکادومواوردم دادمش دست ارتینوصورتشو بوسیدم وبهش تبریک گفتم
شونموگرفتوکنارگوشم گفت
خودتوبهم کادومیدادی بیشترخوشحال میشدم احتیاجی ب زحمتت نبود عروسک
منم درگوشش گفتم:
میترسم توگلوت گیرکنه خفه شی خوب نیس ادم انقدرخوش اشتهاباشه
باشنیدن حرفم سرشوکشیدعقب وبلندخندید باخجالت ب اطرافمون نگاه کردم ودیدم همه ی نگاهابه ماهست
مادرش طاقت نیورد ولب بازکرد
-اگه چیزخنده داریم هست به مام بگید جک تعریف میکنیدبرای هم؟
-نه مامان جان ی حرف خصوصی بود
ای خوشم اومد ازجواب ارتین یعنی ب خودمون مربوطه
مادرشم لبشو کج ومعوج کردونگاه ازمون گرفت
ارتین کادویی که دادموبازکرد ی ست کیف پول وکمربندچرم براش گرفته بودم بادیدنش لبخندعمیقی زدوازم تشکرکردومنم بالبخندی جوابشودادم اماطولی نکشیدکه باحرف اتیه لبخندازلبم پرید
-وا؟ارتین خودش انقدکیف وکمربندداره که خدامیدونه ادم کادواول برانامزدش ک ازاین جورچیزا نمیگیره که مامان من بنده خدابراتولدشوهرم لب تاب گرفت
- خب مامان شمادومادندیده بوده ازذوقش نمیدونسته چیکارکنه قرارنیست هرکارمامانت کرده نگارمنم بکنه درضمن این هدیه بهترازصدتاهدیه س که افراد دیگه براکشیدن جورنامزد به ادم بدن ارزشش صدپله بیشتره منم ازش خیلی خوشم اومد ومهم منم پس اظهارنظرنکن
ازحرف اتیه ناراحت شدم وباجواب اترین دلگرم شدم دیگه بحثوکش ندادمو سکوت کردم
تاموقع رفتن حرفی پیش نیومد فقط تعارف وتشکربودولبخندای زورکی
ساعت12شد دیگه داره دیرمیشه بایدبرگردم خونه
ب اتاق ارتین رفتم که دودقیقه بعداونم دنبالم اومد
بادیدن شال تودستم سوالی نگاهم کرد
-کجامگه نمیمونی؟
-نه میرم خونه اونجاراحتترم
-مگه

1400/04/29 18:30

آرتین خوب بلده چی بگه تا خودشو تو دلت جا کنه..

به سرویس بهداشتی اتاقم رفتمو دست و صورتم رو شستم.. لباسامو عوض کردمو یه شومیز بلند و شال سر کردمو با آرتین همراه شدم..

مامانش رو کاناپه نشسته بود و کتاب میخوند.. با دیدنمو از بالای عینک نگاهمون کرد و گفت

-ساعت خواب !

آروم سلام کردمو قبل از اینکه حرفی بزنم آرتین خودش جوابشو داد..

-خیلی خسته بودم.. نفهمیدم تا کی خوابم برد.. بنده خدا نگارم به خاطر من گشنه نشست تا بیدار بشمو با هم بریم صبحونه بخوریم !

-تو که سحرخیز بودی.. متاهلی عاداتتو عوض کرده یا دیشب خیلی دیر خوابیدین؟!

رسما داره به رومون میاره... سرخ شدم..

-چه حرفا میزنین مامان! ما که دیشب زودتر از شما رفتیم خوابیدیم.. بیا نگار..

دستمو گرفتو با خودش به آشپزخونه برد.. آتنا مشغول پختن غذا بود.. با دیدنمون لبخند زد و به طرف یخچال رفت

-سلام، بشینین براتون صبحونه بیارم..

آرتین صندلی رو از پشت میز عقب کشید و تعارف کرد بشینم... نشستمو تشکر کردم.. دو تا چای تو فنجون ریخت و کنارم نشست..

آتنا هم نون و کره و عسلو روی میز گذاشت..

-دستت درد نکنه آتنا جون..

-خواهش میکنم، داداش شما چرا ریختی، خودم براتون میریختم خب..

-یه چایی ریختن که کاری نداره خواهری.. دستت درد نکنه..

-آخه ما اصلا دلمون نمیاد تو کار کنی.. همیشه تهران تنهایی، حالا به زور میای خونه کار کنی.. گذشته از اون، میدونی مامان دوست نداره مرد کار خونه بکنه !

با این جمله اش نگاه منظور داری به من کرد.. معنی جملشو فهمیدم.. به در میگه دیوار بشنوه.. فعلا حوصله ی جواب دادن ندارم.. مشغول شیرین کردن چاییم شدم..

بعد از صبحانه آرتین به شرکت پدرش رفت.. قرار شد برای ناهار که حدود دو ساعت دیگه میشد برگرده..

با رفتنش استرسم بیشتر شد.. تنها بودن با این خانواده واقعا منو میترسوند.. باز خوبه از آرتین حساب میبرن..

مادرش اومد روبروم نشستو ابروهاشو تو هم گره کرد.. سرفه ای کرد تا صحبتشو شروع کنه..

-ببین نگار، ما به آداب و رسوم خیلی معتقدیم.. به عزت و احترام گذاشتن به بزرگتر ها همین طور.. یکی از نکات اصلی اینه که کوچیکتر ها وقتی هنوز بزرگترا نشستن نمیرن بخوابن.. به خصوص اگه زنو شوهر یا نامزدم باشن.. زشته جلوی پدرشوهرو مادرشوهر.. کسی از پسر و پدر توقعی نداره.. ولی این زنه که باید حیا داشته باشه و آدابو رعایت کنه.. رفتار دیشبت اصلا درست نبود.. هر قدرم خوابت میومد نباید به آرتین میگفتی بریم بخوابیم!

-ولی آرتین خودش گفت.. من بهش نگفتم

گره ی بین ابروش عمیق تر شد..

-اون خمیازه ای که تو کشیدی, معلومه بچم میگه بریم بخوابیم.. حالا بگذریم..

1400/04/29 18:30

اینجاناراحتی؟
-نه ولی راحتم نیستم حالابمونم فکرمیکنن همیشه اینجام منکه هیچ وقت نمیمونم این بارم روش
-همیشه میترسی بامن تنهابمونی که نمیمونی ولی امشب که تنهانیستی بعدشم توبه کسی چیکارداری؟میخوای پیش خودم بخوابی خودم هواتودارم
خواستم جوابشوبدم که صدای مادرش ب گوش رسید
-ارتین؟؟؟؟
سرشوتکون دادودروبازکرد مادرش ک جلودربودوقتی دیددربازه اومدودروبست
-میگم مادر خالت خسته س منوباباتم همینطور اینجام که 3تااتاق داره اینجا توبابات بخوابید یه اتاق منوخالت یه اتاقم دخترا
پوزخندرولبم نشست ولی اخم ارتین عمیق شد
-پس نگارچی؟
مگه نگارم میخواد اینجابخوابه؟
-نههه
قبل ازاینکه ارتین حرفی بزنه خودم پیش دستی کردم واخم ارتین عمیق ترشد
-حالاماکه نمیدونیم شماهرشب باهمین ولی جلوایناخوبیت نداره ی شبم نتونین طاقت بیارید حالا نگاریه شب خونه خودش بخوابه چی میشه

-من تاحالااینجانخوابیدم خانم مطاعی الانم که میبینید ارتین اصرارمیکنه ازطرف خودش حرف میزنه من شبواینجانمیمونم
-ماکه نمیدونیم چیابین شماگذشته ولی خوب حواستون جمع کنید که ی وقت باشناسنامه سفید ی بچه سبزنشه توزندگیتون
خیلی بهم برخورد اخمم گره کورشد
-من نمیدونم دخترای شماچطورین ولی مارسممون نیست دخترتودوران عقدهم پیش شوهرش بمونه چ برسه ب اینکه بایه مراسم ساده نامزدی و شناسنامه سفیدبخواهیم بمونیم نخیراگه ارتین التماسمم کنه اینجانمیخابم !
-اول اینکه دخترماخانواده شون مثل شیرپشتشونن دوما دخترای ما انقد سفت هستن که تاقبل ازدواج خودشونو وا نداده باشن وبشینن تاباافتخاربراشون خواستگاربیاد سوما مجلس نامزدی شماساده بود؟میخواستی خودت بهترشوبگیری همینم ب خاطرپسرم گرفتم
-بس کن مامان همش دنبال بهونه ای ب نگارگیربدی شمااگرراست میگی برواتیه روتربییت کن نگارمن خودش میدونه چیکارکنه
-سرمن دادمیزنی؟
-من داد نزدم فقط تن صدامو بلندترکردم لطفاتمومش کنید
-معلوم نیست چ وردی خونده که ماروازچشم پسرش انداخته جادوجنبل بلدن هرچندپسرمنم مثل زن ندیده هانمیدونه چیکارکنه انگارفقط این یکی زن گرفته
اینهاروباغرغرگفت وازاتاق رفت بیرون اه چقدرمن ازاین زن بدم میاد
هیچ وقت فکرنکن بتونم باهاش کناربیام خوب کردم جوابشودادم اگه ارتین دخالت نمیکرد بیشترازاین میگفتم
-دیدی که من میرم وتابعدعروسی ن پیشت تادیروقت میمونم ن میخوابم
-اخه قربونت برم زبون مادرم تلخه گناه من چیه؟
-گناهت اینه که پسراونی
حاضرشدموازاتاقم بیرون رفتم ازهمه خدافظی کردموخواستم دروبازکنم که دوباره صدابلندشد

-اوا ارتین توکجا؟
-میرم

1400/04/29 18:30