The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

دونفرسفارش دادوالانم داره میزه جلوراحتیهارو برای شام اماده میکنه ناهارمم که اصلا نفهمیدم چی خوردم تواصفهان به تنها چیزی که فکرنمیکردم غذابود کلاازوقتی که ارتین رفته چیزی ازگلوم پایین نرفته وگذرزندگیو حس نمیکنم ولی الان توخونه خودم این خلوت دونفره باکیان کیان که هنوزگریزانم ازنگاهش باعث شده فکرکنم هنوززنده م وهنوزنفس میکشم باتعجب ب میزنگاه کردم چراسه تابشقاب گذاشت؟نکنه برای اون دختره؟....وای چه پررو

بااخم بهش نگاه کردم

-اقای کاویانی نکنه شمامهمونتونم توخونه من دعوت کردین؟

-درست حدس زدی میاداینجا

-بااجازه کی؟

-خودم

-شماحق ندارین توخونه من....

باخونسردی نگاهم کرد

-خونه تو؟تاجایی که یادمه شماقراردادتون تموم شده گفته بودی این ماه اینجانمیمونی

این چی میگه؟چراهی رنگ عوض میکنه؟نه به اون همه خوبی نه به این حرفاش

میخواددردامویادم بیاره اینکه قراربوداین ماهوخونه ارتین باشم اینکه قراربوداین ماهو خانوم خونه ارتین بشم ولیروزگارفرصتشوبهم نداد

اشک تونگاهم نشت وبادردنگاهش کردم

-ازاینکه زخمم بزنی چی عایدت میشه؟

-مکث کرد جوابمونداد به جاش خیره شد توچشمام بدون حرف ولی بایه دنیاحرف

بعدازمکث طولانی لب بازکرد

-متاسفم قصداذیت کردنتونداشتم این خونه تازمانی که بخوای مال توهستش میبینی که وسایلتم هنوزسرجاشه خواستم شوخی کنم حالوهوات عوض بشه درمورد دوستمم نگران نباش اونی که فکرمیکنی نیست صبرکن الاناس که پیداش بشه

نگاه دلگیرموازش گرفتم گوشیش زنگ خوردتمام وجودم گوش شد

-رسیدی؟بیابالا

به سمت ایفون رفتودروزد ودرورودی واحدموبازکردوبه استقبال ازمهمونش دم دروایستاد حرصم بیشترشد نه به خاطردختری که باهاش توخونه من قرارگذاشته بود به خاطر دردی که یادم اوردواسمشو شوخی گذاشت باشنیدن صدای گرمواشنایی نگاهم به درثابت موند

-سلام عزیزدلم

شایدتواین مدت تواغوش تنهاکسی که میشه رفتویه دل سیرگریه کردهمین بی بی باشه بادیدنش بی نهایت خوشحال شدم وبادیدنم شوکه شد چندلحظه بابهت نگاهم کردووبعد دستودل بازانه اغوششو هدیه داد

سرموبه سینش فشردودست به سرم کشید

-چه بلایی سرت اومده چشمون سیاه من؟

-بی بی س...لام

دوباره داغه دلم تازه شدواشک مهمون چشمام تمام مدتی که توبیمارستان بودم توشوک بودم هیچ اشکی مهمون چشمام نشد توبهت اون اتفاق بودم اتفاقی که قبل ازعروسیمون افتاد بعدازشناخت کامل ارتین ارتینی که شایدقبل ازمن اشخاص دیگه ای توزندگیش بودن ولی بعدازبامن بودن فقط مال من بود به فکرمن بود به دل من بود

مردی که ازش بدی ندیدم فقط

1400/04/29 18:28

شروع کرد:
-فکرکردم ادم شدی
-بی بی این چه حرفیه میزنی؟
-دختره ای که میخای اینه نه؟
جوابشوندادم وبااخم ب زمین خیره شدم احساس متهمیو دارم که ب ی امرغیرقابل بخششه
-جواب منو بده اینه؟دنبال مال مردم نبودی که ب سلامتی اونم ب پرونده ت اضافه شد ولی خوشم اومدخوش سلیقه ای دختره ادم حسابیه ازقماش تونیست
باتعجب نگاهش کردم واسمشوصداکردم
-هان چیه؟مگه دروغ میگم؟تاحالا کدوم دختریه که باخودت اوردی شمال مثل این بود ها؟ دیدی چقدر تیزه؟البته تیزونجیب تاازش تعریف کردمو سراغ خانوادشوگرفتم نامزدشو پیش کشیدکه فکروخیالی نداشته باشم فهمید چشمم گرفتش
-مگه شماچی گفتید که بفهمه؟نه بابا انقدرام تیزنیست؟
-اونوقت شما ازکجافهمیدید؟ما زنارونمیشناسید حس شیشمون قویه مخصوصا اگه کسی ازمون خوشش بیاد
باخودم گفتم اگه اینطوربود ازاحساس من باخبرمیشد هرچند شایدم شده ب روی خودش نیاورده چون ارتینو دوست داشته
-خلاصه دخترخوب وپدرمادرداریه حیف که دیرجنبیدی من ازش خیلی خوشم اومد ببینم وقتی اومد اینجانامزدداشت؟
-نه
-تازه نامزدکرده؟
-اره
-چرانصفه نیمه حرف میزنی؟چرازودتردست نجمبوندی؟چرادیردل باختی پسر؟
-ازاحساسم خبرنداشتم یعنی داشتمامطمعن نبودم
-اون وقت چیشد که حالا متوجه شدی؟
-نامزدش رفیقمه
-جواب من این بود؟
-دیرفهمیدم بی بی دیرشده بود وقتی فهمیدم دیگه نشدبگم نامردی بود برم ب نشون کرده رفیقم بگم دوستت دارم
-اینکه ب نامزدرفیقت چشم داشته باشی چی؟این نامردی نیس؟
-من بهش چشم ندارم
-بله مشخصه فقط باچشمات داشتی میخوردیش
-بی بی
-ای بی بیو.....وای بسه دیگه پسر هی هرچی میگم اسممو میگی مگه دروغ میگم؟دختره خوبه خوب نه عالیه ولی مثل بابات زرنگ نبودی مرغو توهوابزنی دست دست کردی ازقفس پرید ولی الحق پسرهمون پدریو باسلیقه
-کاربه خوشگلیش ندارم پاکی ونجابتشه که منو عاشق خودش کرده
-اره تادیدمش فهمیدم با دخترایی که اطرافت دیدم فرق میکنه تابهت نگاه کردم ونگاهتو بهش دیدم فهمیدم دلباخته همین دختری ولی چه فایده که دیرکردی پسر بابات وقتی عاشق مادرت شد زمین وزمانودوخت تابدستش اورد
-عاشقش بود بعدرفت رنگ ب رنگ زن عوض کرد؟
-پدرت عاشق همه چیه مادرت بود عاشق خندیدنش رفتاراش قهرکردنش سلیقه ش خلاصه همه چیش بهش وابسته بودبدون اون زندگی براش غیرممکن بود درواقع ب حضوراون توزندگیش عادت کرده بودهرجامیرفت سریع برمیگشت تاپیش زنوبچش باشه ولی وقتی مادرت فوت کرد بابات نابودشد هم خودشونابودکردهم تورو میدونی مثل بابات مثل چیه؟مثل ادمی میمونه که به ی ماده قوی وخاص اعتیادداره بعدیه مدت یهو اون

1400/04/29 18:28

دادوسرکشیدمولیوانو دستش دادم
-مرسی بی بی
-نوش جونت...بی فکری...بی فکر دیدی گفتم تو اب نرو سینه پهلومیکنی؟اخه کی توزمستون میره اب تنی که تورفتی؟چراانقد بی فکری؟چراانقد ی دنده ولجبازی مادر خدابیامرزت اینجوری نبود ب اون بابای کله شقت رفتی
-وای بی بی انقدگیرنده دوروزه داری موعظه میکنی بیخیال دیگه
گیرنده هم شدحرف؟من ب تونگفتم نروتواب؟نگفتم مریض میشی؟حالاخوبه تب کردی وافتادی توجا؟اصلا اون خیرندیده که اینطوری خودتوبراش ب اب زدی کوش؟کجاس بیاد دستپختشو ببینه؟
-بی بی جان کیان بیخیال شو ب اون بنده خداچه ربطی داره؟دلم گرفته بود هوس اب تنی کردم ب مردم چه؟
-باشه اصلا من لال میشم تابه شمابرنخوره خوب شد؟بخواب تامن برم برات سوپ بپزم بدم بخوری
-زحمت نکش
-زحمتی نیس استراحت کن تازود خوب شی
سرمو روبالش گذاشتم وبه سقف سفید اتاق خیره شدم این حقم بود این مریضی این دوری این دویدنو نرسیدن اینهمه ترس ودلهره همش حقم بود دارم تقاص پس میدم دارم تاوان عشقیو میدم که خدابهم دادو قدرشوندونستم تقاص خودخواهی و غرورمو میدم تاوان پس میدم بابت غمی که تودلم گذاشتم ب قول قدیمیا خودکرده راتدبیرنیست...خودم کردم عشق موهبت خداست هدیه خداست قسمت هرکسی نمیشه خداعشق این دختروتودلم انداخت امامن باغرور بی جام باعث اذیت نگارشدم خودم فراریش دادم اون ازمن ب ارتین پناه برد اره حقته کیان بکش
این تب ازدردجسم نیست تب عشقه بایدبگذره تاازتن بیرون بره شاید دوران نقاهتش طولانی بشه ولی خوبه خوبه که گرماودرد یادم بیاره چقدر بدی کردم چقدربدبودم
فقط برای خواسته جسمیم بهش نگاه میکردم چندبارسعی کردم ازارش بدم اخرش چیشد؟خودم ضرر کردم ازدستش دادم بایدجسممو تنبیه کنم اگه بخوام اسوده خاطرباشم باید ب جسم سرکشم سختی بدم درواقع باید ترکش بدم ترک از تنوع طلبی ازخوی حیوانی اززیاده خواهی***پنچ روزه که شمالم حالم بهترشده اما دل برگشتن ب تهرانو ندارم دل اینکه برمو نگام ب چشمش بیوفته روندارم دل اینکه ب رفیقم نگاه کنمو بانارفیقی نگام دنبال ناموسم باشه رو ندارم
بازنگ گوشیم ازخیال بیرون اومدم شماره ارتینه.
-جونم داداش؟
-بههه اقاکیان گلمون چ خبر؟ببینم هفت خط نکنه رفتی ماه عسلو رونمیکنی معلومه کجایی؟
-چی میگی تو؟ماه عسلمون کجابود؟توکجایی؟
-تهرانم بابا ماکه تازه عروس دومادیم سه سوته اومدیم اونوقت شماوازمابهترون قرارنیس بیاید سرزندگیتون؟همه کارهاروانداختی گردن منورفتی منوبگو بادل خوش رفتمو به امیدتوبودم
-شمالم ارتین یکم سرماخوردگی دارم ولی تافردامیام ببینم شرکت معاون داره چرا بیوفته

1400/04/29 18:28

احترام دیدموعشق

ارتینی که براثراون تصادف خون ریزی مغزی کردودوروزتوکمابودومرد دوسش داشتمو بهش عادت کرده بودم روحموبه صدای پرازمهرش عادت داده بود جسمموبه دستای گرموارامش بخشش عادت داده بود

وقتی بهوش اومدم نمیدونستم کجاهستموچه بلایی سرم اومده اماتااومدم بفهمم چیشده اون ازپیشم رفت رفتومنوباخودش بردتوعالم وهموشوک ب خیال پردازی به گذشته به اینکه بعداین چی میشه وبدون اون چطورروزگارم میگذره

تمام مدتی که توبغل بی بی بودم به این چهلواندی روزفکرمیکردم سرموبیشتربه سینه پرمهرش فشردمو زارزدم

-بی بی دیدی بی *** شدم؟دیدی تنهاکسم همه کسم ازپیشم رفت؟میبینی ناف منوبامرگ بریدنو لباس تنم بایدلباس عذاباشه

دست پرمهرش روسرم حرکت میکردوصدای مادرونش گوشموبه بازی گرفت

-این حرفاچیه؟قربون غمت بشم توخداروداری منوداری کیانوداری کی گفته تنهایی؟

سرموبلندکردمونگاهش کردم مهرش عجیب به دلم افتاده بود بااینکه دومین باری که میبینمش ولی حرفاشوبه گوش میگیرم

نگاهم چرخیدبه کیانی رسیدکه باچشمهایی دلخورنگاهم کردوازچشماش میخوندم حرفاشو حرفایی که اگه زده میشد بی انصافی های منوبه رخم میکشید

تمام این مدت هرروزاومده ملاقاتم هرروزحواسش بهم بوده هرلحظه سفارشموبه دکترام کرده وحالابادیدن وضعیتمو تنهاییم بی بی روخبرکرده بیادپیشم

میدونه باخودش راحت نیستم میدونی تنهایی ازپس خودم برنمیام میدونه بهش اجازه پیشروی توکارای شخصیمونمیدم برای همه ی این دانستن ها شناختن ها برای همه درکش فهمش محبتش یرای تمام تحمل این مدتش نگاهم رنگ قدردانی گرفت مهرگرفت گرم شدولبم به حرکت دراومدواروم زمزمه کردم

-متشکرم

لبخندم حرفموتصدیق میکنه اول نگاهش رنگ تعجبومیبینه بعد رنگ دوستی میگیره رنگی که سبزچشمهاش نمایان ترمیکنه ولبخندش پررنگ تر دوانگشت اشاره ووسط دست راستشو کنارشقیقش گرفتو به سمت پایین حرکت دادوکمی سرش روخم کرد اروم لب زدوجوابمو داد

-چاکرم

شایدبرای یه لحظه غم رفت ناامیدی رفت بوی مرگ رفت

ازاون لحظه هایی که خیلی طولانی هستنوعمق هزارسالویدک میکشن ازاون لحظه هایی که یه عمربگردی به دستش نمیاری

لحظه ای که غنچه ای که میرفت تاپرپرشه دوباره جون میگیره


بعدازشام کیان میزوجمع کردورفت واحدخودش هرچی بی بی اصرار کرد دست نزنه وبذاره به عهده بی بی گوش نکرد این روی کیانوتاحالا ندیده بودم

نمیدونم ازخوبی این کارارومیکنه یاازروترحم

قبل ازاینکه همیشه اماده بود یه چنگی بهم بندازه ولی ازوقتی که ارتین فوت شده حتماترحم باعث این همه خوب بودنشه منم که ازترحم

1400/04/29 18:28

گردن تو؟
-کارشرکتو خودصاحب کاربایدبالا سرش باشه نه اینکه امیدش ب کارمنداش باشه
-چندساله من باخیال راحت کاراموسپردم بهشومشکلی پیش نیومده توام نگران نباش وجوش بیخود نزن
-باشه باباچرامیزنی؟اصلانیابه درک
ازلودگیهاش خنده گرفت سرفه ای کردم که بازصداش توگوشی پیچید
-ارتین بمیره برات الان همه دماغودهنت رنگ چشمات شده حسابی ست کردی نه؟
-اه ارتین حالمو به هم زدی نکبت
-ارتین
تمام وجودم گوش شد تااون صدای ظریف دخترونه ای روکه ازاون طرف میومد بشنوم...
-جونم نگار؟
-بیادیگه
-چشم الان خدمت میرسم نیم دقیقه دیگه اومدم
-کیان جان من بایدبرم کاری بامن نداری؟
تمام حرصی روکه ازشنیدن حرفاشون تووجودم نشسته بود سرش خالی کردم...
-خیله خب بابا مردک زن ذلیل تاصدات زد هول شدی؟مردم انقد بی جربزه؟خوبه اونجاشرکته ماروباش دلمون ب کیاخوشه لژ خانوادگی راه انداختن
-داداش چیشد؟چراجوش میاری؟نگارداره ی قردادوتنظیم میکنه بایدبرم همه چیوتوضیح بده مشکلی پیش نیاد درضمن توام بایدفرداعصر برای کارای نهایی حضورداشته باشی
-میام خدافظ
بدون اینکه منتظرجوابش باشم قطع کردم وحرصمو سرگوشیم خالی کردموباتموم وجود پرتش کردم تواینه هم گوشی خردشد هم اینه که ب تصویرم دهن کجی میکرد
دراتاق پرصدا واشدوقامت بی بی بین درنمایان
-کیان مادرچیشده؟صدای چی بود؟
-هیچی بی بی
اومد داخل اتاقو نچ نچ کنان ب اینه ی پخش زمین شده کف اینه نگاه کرد
-براهیچی پدراینه رودراوردی؟
-کارای شرکت پیچیده ب هم زنگ زدن گفتن بایدبرم اعصابم ب هم ریخت خردش کردم
-کارواینه فدای سرت ولی اگه فکرکردی بااین حالت میذارم بری کورخوندی
-بیخیال بی بی کاردارم بایدبرم فردا ی قرارمهم دارم
-نمیشه بااین حالت تنهات بذارم اصلا منم باهات میام
-چی؟توکجامیای بی بی؟من تهران هزارتاگرفتاری دارم نمیتونم نگران شمام باشم
-تونگران خودت باش من بادمجون بمم افت نمیزنم برم وسایلمو جمع کنم تاوقتیم که خوب نشی وبال گردنتم اون بابای خوش غیرتت که ب فکرنیست منم نیام بااین حال وروز ازدست میری بپوش تامنم حاضرشم
نمیشه قانعش کرد حرف حرف خودشه اصلا بیادبهتر ازفکروخیال نگاربیرون میامو نمیشینم تنهایی حرص بخورم
نگار:
باشنیدن صدای اسانسور توطبقه وصدای قدم هایی که توسکوت سالن میپیچید به سمت دررفتمو ازچشمی نگاه کردم کیانه اگه بگم ذوق نکردم دروغ گفتم خوشحال شدم اونم خوشحالی ازته دل
برگشتموپشتمو ب درچسبوندمو نفس عمیقی کشیدم دلم براش تنگ شده بود درسته که این حس واین دلتنگی گناهه ولی حس من امیخته باهوس نیس فقط ی حس دوست داشتنه که برام شیرینه
دلم

1400/04/29 18:28

ماده ازدسترسش خارج میشه میدونی چیکارمیکنه؟پناه میبره ب مواددیگه هرموادیوانتخاب میکنه تاببینه هیچ کدوم اون حس سرخوشی که ماده اول بهش میداده رویانه؟باباتم برای اینکه ارامشی که کنارت مادرت داشت برسه ب همه چیزوهمه *** چنگ انداخت تابازم اون ارامشو درک کنه خیلی ازمرداهستن که بعدازعشق اولشون دنبال100زن میرن تاببینن یه کدوم ازاینا مثل عشق اولشون میشه یانه
- نه بی بی من قبول ندارم اینابهونه س بابام میتونست ب احترام عشقش ب هیچ زنی نگاه نکنه ب هیچ زنی دست نزنه طرف هیچ زنی نره
-توخودت مردی ی مردمیتونه تااخرعمرکنارزن نره؟تومیتونی؟انقدر بااطمینان نگوالان خودت این دخترودوس داری ولی میگی ناموس رفیقته نباید بهش نگاه کنی ولی بی زنم نمیتونی باشی میتونی؟
باحرفاش ب فکرفرورفتم یعنی میتونم؟معلومه که میتونم این همه سال گذشته وتابه حال به هیچ دختری دل نبسته م فقط ازنگارخوشم اومد فقط عاشق اون شدم اماتاحالا زندگیم بدون هیچ زن و دختری نبوده...نمیدونم یعنی تااخرعمرچله نشین عشقم باشم؟یامثل پدرم بزنم ب بیخیالی
-انقدرفکرنکن پسرجان بروبخواب استراحت کنی خوب میشی بروبخواب بلکه هم تب عشقت بخوابه وهم تب جسمت منم میرم بخوابم تاصبح زود ی سوپ خوشمزه برات بپزم
-نه بی بی میدونی که سوپ دوست ندارم
-خوبه برات بایدبخوری
-من میرم بخوابم فردابایدبرم شرکت کلی کاردارم شمام زحمت نکش بروبخواب نگران منم نباش غذام ازبیرون میگیرم
-بیخود سوپ نمیپزم ولی غذا درست میکنم ظهرمیای خونه؟
-نه تاعصرشرکتم نزدیکای غروب میام
صبح بابدن خسته وکوفته ازخواب بیدارشدم
بدنم دردمیکنه ولی باید برم شرکت ی دوش اب گرم گرفتمواماده شدم برارفتن وارداشپزخونه شدم تااب بخورم که دیدم بی بی میزصبحونه روچیده و داره چای میریزه
-سلام صبح بخیربی بی چرااین وقت صبح بیدارشدیدوخودتونوب زحمت انداختید؟
-سلام ب روی ماه شسته ت من عادت دارم صبح زود بیدارشم میدونی که بیدارشدم دیدم صدای اب میادفهمیدم بیدارشدی گفتم برات صبحونه اماده کنم گرسنه نری ضعف کنی
-انقدر بهم بچینین لوس وبدعادت میشما
-لوسم بشی یکی یکدونه خودمی اون بابای ازخدابی خبرت که ولت کرده ب امون خدا منم که پاندارم مرتب بهت سربزنم حالاکه اومدم یکم بهت برسم تقویتت کنم تازودترخوب شی
-ی بارازبابام طرفداری میکنید ی باربهش چیزمیگید
-طرفداری نکردم علتشوگفتم بدشم نمیگم چون باباته ولی دلم باهاش صاف نمیشه مادر
نشستمو کمی چایی خوردم فنجونی نشاسته جلوم گذاشت واصرارکردبخورم
-بسمه بی بی دوست ندارم
-خوبه دوست ندارم فکرکرده پسر5سالس مردباید هرچی جلوش دادن

1400/04/29 18:28

بیزارم وقتی خوبیاشومیبینم دلم میخواد سرش داد بزنمو که من همون نگارم این کارا برای چیه؟منوببین من همون نگاری هستم که چشم دیدنشونداشتی همون نگاری که ازنظرتوفقط به درد یه چیزی میخورد پس این همه محبت ازکجااومده؟ مهرچشماتوچی معنی کنم؟

وای کیان وای ازتوچشمهای هزاررنگت وای ازاین قلب لامصب من ازاین دل که هرباربادیدنت شروع به سروصدا میکنه وای برمن برمنی که بعداین همه وقت هنوزچشمام مسیررفتن ترونشونه میگیره

بانشستن دستای بی بی رودستم ازفکربیرون اومدم لبخندی زدم منتظر نگاهش کردم

-چیزی نمیخوای مادر؟

-نه بی بی جون دستت دردنکنه

-پس ببرمت تواتاق تابخوابی

-شرمنده باعث زحمت شدم

-دشمنت شرمنده باشه دخترم ادماباید به دردهم بخورن نه اینکه درد به خوردهم بدن بایه کارکوچیک من برای تویی که مثل دخترمی نه زمین کله معلق میشه نه طاق اسمون شکافته میشه

لبخندی به این همه مهربونی زدم وبه دستای چروکش نگاه کردم دستایی که کم جون شده ولی تمام تلاششونوبرای تکون دادن این ویلچرسنگین میکنن به اتاق که رسیدیم لامپوروشن کرد لبخندی زدودرکمدموبازکرد

-کدوم لباستوبدم بپوشی مادر؟

-فرقی نمیکنه فقط سیاه باشه

باتعجب چرخیدونگاهم کرد

-واه این چه حرفیه؟دخترجوون که نبایدسیاه بپوشه اون خدابیامرز چهلمشم تموم شده خوبیت نداره بیشترازاین سیاه بپوشی اصلا الان خودم یه لباس خوب بهت میدم

سرشوداخل کمدکرد وکمی بعد ی لباس خواب بلندسبزرنگ بیرون اورد لباس ابریشمی که بلندیش تاروزانوم بود ویقه هفت وحلقه استین بادیدن لباس اشک توچشمام جمع شد اینوارتین برام خریده بود میگفت توکه لباسای انچنانی جلوم نمیپوشی پس بیااینوبپوش باحجابه

چقدراون روز ازحرفش خندیدم بهش گفته بودم اگه این لباس حجاب داره پس بی حجاباش چیه

درجوابم خنده شیطونی کرده بودو میگفت اونودیگه شب عروسیمون که شد میپوشی میبینی چیه

ازیاداوری این خاطرات دلم پرازدردشد اشکموپاک کردم بادستام

-نه بی بی این نه

شایدحالمودرک کرد که بی حرف لباس دیگه ای دستم داد یه بلوزوشلوار سرمه ای همین خوب بود

باهرمکافاتی بود لباساموپوشوند زن بیچاره نفسش گرفت ازخستگی بعدازاین که لباساموپوشیدم نشست روتخت ونفسشوبیرون داد

-وای خدا چقدربی جون شدم دیگه ی کارکوچیک نفسموبندمیاره این کاراهم سخته خب ی مردقوی میخوادکه لباساتودربیاره وبپوشونه

ازاین حرفش که ب لحن شوخ زده شده بود خجالت کشیدموسرمو پایین انداختم

-شرمنده اذیت شدید

-دیگه ازاین حرفانزنیا من شوخم ازاین شوخیا زیادمیکنم کیان منومیشناسه ب حرفام عادت کرده توهم عادت

1400/04/29 18:28

بازنقشه کشیده رسوام کنه دلم میخاد دروبازکنم وببینمش اما عقلم امان ازعقلم که هرچی میکشم ازدست اونه ناگهان فکری ب مغزم رسید کرایه خونه
دویدم ب سمت اتاق وکرایه این ماهوبرداشتم مانتوپوشیدم وشالمو سرکردم خدایا فقط میخاستم ببینمش همین
بدون معطلی دروبازکردم پشتت ب من بود وداشت باکسی حرف میزد بایه زن
زنی که پشتش ب من بود ونمیتونستم ببینمش ولی ازپشت یکمی قدکوتاه وتپل بود
هیچوقت نمیخاد دست ازاین کاراش برداره اصلاخوب کردم زن ارتین شدم
دروبازکردوبفرمایید کش داری ب زن همراهش گفت زن داخل رفت ونگاه منم ب سمت داخل کشید
خواستم عقب گردکنم بی صدا برگردم توخونه که دریه لحظه کیان برگشتو نگاهمون باهم تلاقی کرد عمیق ب چشمام خیره شد وبالبخندزیبایی سلام کرد اخم کردمو خیلی خشک ورسمی جوابشو دادم کیانم مثل من اخم کردو به زمین خیره شد
-حال شما؟سفرخوش گذشت؟
-بله ازبس که ارتین خوش مسافرته
ازقصداسم ارتینواوردم دلم میخاست پزشوهرموبهش بدم سرشوبلندکردوخیره شدتوچشمام همون موقع صدای زن ازخونش اومد صداش برای ی دختر کلفت بود:
-کیان جان؟
-جانم اومدم
نگاه ازخونه گرفتو دوباره بهم خیره شد:درخدمت باشیم
-مرسی فعلاکه درخدمت دوستان هستید بفرمایید مزاحمتون نشم
بازلبخندرولباش نشست بازچشماش رنگ شیطنت ب خودش گرفت:
- اونکه بعله ولی خدمت ب شمام ازواجباته
-ممنون بفرمایید مزاحمتون نمیشم
-یعنی میخاستی مزاحمم بشی؟باریک الله پیشرفت کردی همیشه ازده فرسخی خونمونم ردنمیشدی
انگار یادش رفته که من شوهرکردمو نباید ازاین شوخیا بام بکنه
-خیر اومدم کرایه این ماهو بدم این دوروز نبودید وگرنه ازاول برج کرایه روگذاشتم تقدیم کنم
-قابل شمارونداره؟چ عجله ای بود؟باشه پیشت
-مرسی بفرمایید
پولوجلوش گرفتم وبهش خیره شدم برای چندثانیه نگاهمون درهم گره خورد ی دفعه اخم روصورتش نشستونگاه ازم گرفت منم تازه فهمیدم چه گندی زدم زل زدم ب پسرمردم
-باشه پیشت باارتین حساب میکنم
-ببخشید ولی حساب من باارتین جداست خوشم نمیاد سربارکسی باشم ووبال گردن کسی
-چ فرقی داره جیبتون که یکیه
-اون خونه زندگی خودشوداره منم خونه خودم خوشم نمیاد حسابامون قاطی شه بفرمایید
-کیان؟
هردومون ب پشت سرکیان نگاه کردیم ی پیرزن تپلووبامزه پشتش وایستاده بود وباوجد بهم خیره شده بود
یعنی این بوده باهاش؟حتمامادربزرگشه اخی چ بامزه س منوبگو که چ فکرایی کردم
-سلام
بالبخند سرتاپامو نگاه کردوجواب داد:
-سلام ب روی ماهت ب چشمون سیاهت به به ماشالله چشمم کف پات مادر توچقدر خوشگلی بااین چشم وابرو جوونای مردمو که تب دار میکنی

1400/04/29 18:28

بخوره ازاب سفت تر ازسنگ شل ترهرچی باشه بایدبخوره وبگه خدایاشکر یعنی چی خودتولوس میکنی؟ والا مردم مردای قدیم شماهایه سوربه دخترازدید تو سوسولی
-من سوسولم؟
-شک داری؟بخور...بخورانقدازمن حرف نگیر بایدجون داشته باشی داروبخوری چایی خالی که نشد صبحونه
حرفشوبه اجبارگوش کردم وراهی شرکت شدم مثل پسربچه ها دلهره داشتم بااینکه دیشبم دیدمش ولی دوباره دلهره گرفتم برادیدنش دیدنی که بایدندید گرفته بشه باید دیدوانگارکه ندیدی برای یه عاشق سخته که معشوقه ش جلوچشمش باشه وطوری رفتارکنه که انگارنمیبینش
تاخواستم ازراه رویی که اتاقشون اونجابود عبورکنم دراتاق بازشد وارتین بیرون اومد بادیدنم لبخند صورتشوپرکرد دستاشوبازکردوبرادرانه ب اغوشم کشید
ازخودم خجالت کشیدم ازنفسهای محکم وحمایت گرانه ارتین خجالت کشیدم ازاولش باهام یک رنگ بوده ومحبتش خالص بوده جای برادرنداشتمو پرکرده بود ولی من چی؟شونه شو بوسیدم وازش جداشدم
- چه خبرداداش؟
-سلامتی داداش دلم برات ی ریزه شده بود کجایی تواخه؟
-منم همینطور کجارفتی؟چه ها کردی؟کی اومدی؟
-اوهووووووو صبرکن داداش پیاده شوباهم بریم هیچی دوسه روزه رفتیم نصف جهونوبرگشتیم حالاشومابگوچه خبرا؟تومارفتیم توام پیچوندی رفتی؟
-نه بابا رفتم شمال ی حالوهوایی عوض کنم که سرماخوردم
-معلومه این هوابه این سردی وقت شمال رفتن نیس
-دله دیگه ی دفعه میگیره رفتم که بازشه
-شد؟
-فکرنکنم
-ارتین؟
بازشنیدن صدای ظریفش لرزه برتنم انداخت چشمامو محکم ب روی هم فشاردادم ودستامو مشت کردم
-ببخشیدشمااومدین؟س...سلام
سرموتاحدی که میشدپایین انداختم تانگاهم هرزنره نگام هرزنره روناموس رفیقی که ازبرادی کم نذاشته برام
-سلام بله الان اومدم
-بسیارخب ارتین این قردادبگیرین بااقای کاویانی بیبین اگه مشکلی داشت بهم بگین بااجازه
-ممنون زحمت کشیدین خواهش میکنم
سرم پایین بودو تندتندداشتم تعارف تیکه پاره میکردم که دستای ارتین مثل بای بای جلوصورتم حرکت کرد
-هی کجایی اق کیان؟چراانقدتعارف میکنی؟نگاررفت توهنوزداری خواهش میکنم تحویل میدی چرامثل برادرای بسیجی شدی؟
بااخم سرموبلندکردم ونگاش کردم:
-مگه چطورشدم؟
-مثل اوناکه جلوزن سرخوسفیدمیشن بدنیستا خوبه ولی ازتوبعیده نگارم که غریبه نیس باهاش تعارف داشته باشی بیا بیابریم که کلی کارداریم بیابریم اول ی نگاه ب قراردادا بنداز تاباقیشو بگم


نگار:

سعی کردم ندید بگیرمشو ب اتاقم برگردم ولی مگه میتونستم ندیدبگیرمش

الهی بمیرم چقدرلاغرشده چقدرضعیف شده دیشب نشد درست حسابی ببینمش اصلاذهنم انقدر درگیره

1400/04/29 18:29

کنوخجالتم نکش

لبخندزدموچشمموروی هم گذاشتم بلندشدوباصدتامکافات دیگه کمکم کرد بلندبشم وقتی روی تخت خوابوندم اخیش بلندی گفت وکه دلم ریش شدو برخودم لعنت فرستادم

-میگم مادر خوبه ازفردااین کاراتوبگم کیان انجام بده من جونم قدنمیده

ازحرفش چشمام گردشد و

-چی بی بی؟نه این کارونکنینا خودم میتونم بلندبشم به کیان نگین

باخنده جوابموداد

-خجالت نکش مادرشوخی کردم هول نشو اخه نیس کیان ازخانومابدش نمیادگفتم منم نفسی تازه کنم هم توکارت راحت بشه هم اون ی خدمتی کرده باشه

ازلحن شوخش خنده م گرفت چقدراین پیرزن بامزه س به خصوص وقتی که لپای گردترمیشنوشونه هاش ازخنده بالاوپایین میرن

دستی ب سرم کشیدوباگفتن شب بخیرازاتاق بیرون رفت

سعی کردم بخوابم ولی خوابم نمیبردمثل تموم این مدت شب شدومن شروع کردم به فکرکردن

به ارتین به اون دختری که درست نزدیک عروسیمون زنگ زدوخوشیامونو ازبین برد کی بود؟ازطرف کی زنگ زده بود؟

یعنی ارتین تمام مدتی که نامزدبودیموخیانت کرده؟وباکسای دیگه م رابطه داشته؟

نه فکرنمیکنم ارتین سراون دختردادزدکه چرازنگ زده بهش گفته خیلی وقته رابطشون تموم شده ونبایدمزاحمش بشه شایدجلوی من اینجوری گفته شایدم دختره ازطرف مادرارتین بوده

بعیدنیست امااونم که نمیادپسرخودشوخراب کنه وای نمیدونم اینکه ارتینم مثل پسرای دیگه اهل گوش سپردن به حرف دل ونفسش بوده اینکه بازنای دیگه رابطه داشته حالابه وسیله سرپوشی ب نام صیغه اینکه خوشیاشوکرده ودست اخراومده منه افتاب مهتاب ندیده روگرفته دیونه م میکنه

ازهمه مردابیزارشدم حتی ازکیانی که اینهمه دوسش داشتم همشون فقط به چیزی فک میکنن

روح ودوستداشتنشون خلاصه میکنن به خوشگذرونی بازنهای رنگ ورنگ

هرغلطی که بخوان میکنن اخرسرم میرن سراغ دخترهایی مثل من یه دختری که باهیچ مردی نبوده باشه اخرسرم زبونشون درازباشه وبرات گیرسه پیچم میشن

همین کیان چقدراذیتم کرد بابت صمیمی شدن باارتین ازیه لبخند من ایراد میگرفت تاسوارشدن ماشین ارتین حالامهربون شده فکرکرده راه بازشده ومیتونه به یه نوایی برسه

عمرا

هرچند گاهی انقدرخوب میشه که یادم میره اونوارتینوهمه ی مردامثل همنومازنهاروفقط برای یه چیزشون میخوان اونم خوشیهای لحظه ایشون

لعنت به این خوشی که یه عمر برامون جنگ اعصاب درست میکنه ووسواسو به جونمون میندازه

ازطرفی ازدست ارتین دلگیرم ازطرفی نمیخوام بهش فکرکنم هرچی باشه مرده ودستش ازاین زندگی کوتاست خوب نیست پشت سرمرده حرف یا فکربدکرد

ازطرفی هم ناراحتم وداعمون خوب وخوش نبود پرازدردبود

1400/04/29 18:29

اون زنه که همراهش اومده بودشده بود که نتونستم درست ببینمش حالاالانم که دیدیش نگار که چی؟خجالت بکش توالان شوهرداری

محکم زدم توسرخودم وجوابه وجدان خودمودادم

مگه چیکارکردم که خجالت بکشم؟گناه که نکردم ی زمانی دوسش داشتم خب خب زمان میبره تاکاملا فراموشش کنم

تاعصرکه کارتموم بشه ندیدمش وقتی کارمون تموم شد باارتین ازاتاقمون بیرون رفتیم بارسیدن ب اسانسور قدمهام سست شد

-داری میری کیان؟

-اره سرم گیج میره حسش نیس به کارای عقب افتادم برسم میرم خونه کمی استراحت کنم بلکه حالم جابیاد

دراسانسوربازشد دست ارتین توگودی کمرم نشستوفشارخفیفی بهش واردکرد

هرسه وارد اسانسورشدیم نگاهم ب زمین بود میخاستم نبینمش ولی مگه میتونم صدای سرفه هاشو ندیدبگیرم

باایستادن اسانسور سریع خدافظی کردمو به سمت ماشین ارتین رفتم صبرنکردم جوابمو بگیرم که نگاهم هرزنره تازگی ها افسارچشمم ازدستم رفته ومیخواد رسوام کنه

دریخچالوبازکردم تاغذادرست کنم نگاهم روی سیبزمینی وهویج ثابت موند اگه سوپ بخوره زودتر خوب میشه خوبه براش درست کنم فکربدنکنه؟نه مگه اولین بارمه براش غذا درست میکنم؟

حالش خوب نبود ازصبحم سرپابوده سوپ بخوره قوت میگیره

هرفکری میخاد بکنه براش درست میکنم نمیخام جلودلم روسیاه باشم بذاروجدانم هرچقدر میخاد غرغرکنه اصل کاردلمه که ب این کارراضیه این همه ادم ب همسایشون غذامیدن ومنم یکی ازاونا

تازه خدمت ب همسایه ثوابم داره

سرموبالاگرفتم وبه سقف نگاه کردم

خداجونم خدای خوبوعزیزم نگارفدات بشه ببخشید فکرنکنی میخام ازدین سواستفاده کنم نه دلم اروم نمیگیره کاری باهاش ندارم که فقط دلم میخاد سرحال باشه مثل همیشه سرحال وشاد نه انقدر گرفته وغمگین

ب ساعت نگاه کردم هشته سوپ اماده شده کشیدمش تویه کاسه چینی گذاشتمش توسینی دورکاسه رو بالیموترشهایی که حلقه حلقه کرده بودم تزیین کردم وسط کاسه م چندبرگ جعفری گذاشتم

هم قیافه ش خوب شده هم بوش امیدوارم خوشش بیادوبخوره

مانتوموپوشیدم وشالموسرکردم سینیوبرداشتم وازدرواحد بیرون رفتم سینی رو روی کف دستم ثابت نگه داشتم وزنگشونوزدم چندلحظه بعد دربازشد

همین پیرزن خوشمزه دیشبی دروبازکردبادیدنم لبخندی ازته دل زد ولبخندی که ب دل میشینه

بالبخندش لپهای گردش بیشترخودنمایی میکردوگونه هاش چشماشو ریزمیکنن

-سلام حاج خانوم

-سلام ب روی ماهت خیرباشه دخترم بفرمایید

ب داخل خونه دعوتم کرد منم محجوبانه لبخندی زدم وسینیوجلوش گرفتم

-راستش دیدم اقای کاویانی سرماخوردن این بود که براشون سوپ درست کردم بفرمایید

1400/04/29 18:29

پرازتنش بیشترم باعثش من بودم شایدباعث مرگشم من بودم هرچی بود انقدرخوب بود که راضی به مرگش نباشم خیلی خوبی درحقم کرده بود خیلی

نبایداون برخوردومیکردم داشت رانندگی میکردنبایدحواسشوپرت میکردم

وقتی توبیمارستان بهوش اومدمودیدم چی شده وقتی شنیدم چه بلایی سرارتین اومده وخون ریزی مغزی کرده وتوکماست وقتی باالتماس از پرستاره خواستم ببینمش وقتی زیراون همه دستگاه ولوله دیدمش به خودم لعنت فرستادم که چراصبورنبودموبحثو برای بعدنذاشتم

الان هم ازارتین طلبکارم هم بهش بدهکارم حس بدیه معلقم نمیدونم دستمو به چی بندکنم برای ثبات

هیچی نمیدونم

دست سالمموگذاشتم روصورتم هق هقم فضای اتاقموپرکرد

یه ماه گذشته وبی بی هنوزپیشمه خیلی مواظبمه نمیذاره یه لحظه تنهاباشم

کیانم خیلی خوب خودشونشون داده خیلی هواموداره هرروزبهم سرمیزنه نوبت های دکترمو بهترازخودم میدونه سرساعت میاددنبالم وبابی بی میبرنم دکتر

حتی اگرساعت اوج وساعت شلوغ کاریش باشه

کم کم داره سیاهی ذهنموداره پاک میکنم گاهی اوقات لبخندبه لبم میاره

گاهی اوقات یادم میره کی بودموزندگی باهام چیکارکرده

یادم میره من حق خندیدن ندارم یادم میره دنیاموباسیاهی پرکردن

یادم میره قراربوددیگه دوسش نداشته باشم

گچ دستموبازکردم اماپام همچنان توگچه هفته ای یه روز میرم فیزیوتراپی تاحرکت دستم بهتربشه باکیان میرم مثل پروانه دورمه مثل پرستاراکنارمه وی لحظه ازم غافل نمیشه

هروقت خونه نیست صدبارزنگ میزنه خونه وحالموازبی بی میپرسه

اون وقته که بی بی باخنده واشاره وابروبالاانداختن سرشوخیوبازمیکنه

اونوقته که من لبمومیگزموسرخ میشم اونم کوتاه بیانیستومیگه نمیدونم کیان ازکی تاحالا انقدحواس جمع شده چطوربه من زنگ میزنه اماحال ترومیپرسه؟

تاحالایادندارم کیان انقدجوش کسیوزده باشه کیان ازبچه گیش فقط به عکس مادرش اینجوری که به تونگاه میکنه نگاه میکرد

فک کنم بچه م ازدستم رفت چشاش جزتوچیزیونمیبینه

وتمام این حرفاست که گاهی فقط برای چندلحظه حس میکنم زنده هستموحق دارم عاشق بشم

امابعدچندلحظه دردام یادم میادارتین یادم میاد خودمویادم میادومیفهمم نباید فانتزی فکرکنم نبایددوباره دل ببندم نبایدباحرفای این پیرزن خوش قلب وابسته شم

دیگه ویلچروکنارگذاشتمو دستم بهتره ومیتونم عصاروتودستم بگیرم هرچی به بی بی اصرارمیکنم بره وبه زندگیش برسه قبول نمیکنه میگه دوست داره پیشم بمونه وازم مراقبت کنه مگه اینکه خودم دوست نداشته باشم

چی میتونم بهش بگم؟درجواب تموم محبتاش فقط میتونم لبخندی باعشق

1400/04/29 18:29

مادر
باتعجب نگاهش میکردم:
ب...بله؟
کیان:
وای بی بی رسوام نکنه این ازکجافهمید من دلو دین ب کی باختم
دستشوگرفتم وبه سمت واحدکشیدم:
-بیابریم بی بی خسته ای پاهات دردمیگیره
نگاه معناداری بهم کردکه یعنی خودتی بعدم نگاهش روصورت نگارنشست
-من پام دردنمیکنه ازصدتاجوونم جوون ترم توغصه پاهای خودتوبخورکه شصتت نره توچشمت میخام بادخترگلمون اشناشم
-بی بی جان وقت زیاده حالا
-چقدرحرف میزنی کیان برو تو خونه بزار کارمو بکنم خب مادر اسمت چیه؟
-اسمم نگار
نگار بیچاره کاملا مشخصه هول شده بایدم تعجب کنه.این موقع شب یه پیرزن اومده داره ازش اصول دین میپرسه البته امیدوارم کار به اونجاها نکشه
-به به اسمتم مث خودت قشنگه خاطرخواهات حق دارن برات غش و ضعف کنن همینجا زندگی میکنی؟
-بله همین واحد روبرویی
-خب پس خونت روبروی خونه کیانه.خوبه...خیلی خوبه حتما حسابی همدیگرو میشناسید
-بله خب ما همکار هستیم
-همکار؟یعنی تو شرکت باهمین/
-بله
نگفته بودی کیان جان
-چیو نگفته بودم بی بی؟
-اینکه همکاربه این خانومی داری.خونوادت کجان دخترم؟اینجا زندگی میکنن؟
-خونوادم...عمرشونو دادن به شما.تو دنیا فقط یه نامزد دارم که اونم تو شرکت باما کار میکنه و خونش یکم با اینجا فاصله داره
باز این دخترک تیز فهمید جریان چیه و امواج دافعشو پخش کرد.میدونه کی چی بگه بی بی بیچاره رو بگو هنگ کرد.سرشو تکون داد ویه نگاه کلی به قدوبالای نگار انداخت و یه نگاه منظور دار به من کرد
-خب پس نامزد داری که این طور
اما که این طورشو کاملا خطاب به من گفت...سرشو تکون داد ونزدیک نگار شد صورتشو بوسید با یه لبخند ازش فاصله گرفت
-خیلی خوشحال شدم دیدمت دخترم حالا فردا باهم بیشتر اشنا میشیم منم دیگه برم کیان بچم چند روزه مریض و ناخوشه خوب نیست زیاد رو پا وایسه
با این حرف نگار سریع سرشو بلند کردو نگاهم کرد
-شما مریض شدین؟کی؟چتون شده؟
از نگرانیش حس خوبی تو وجودم نشست ارامشی که سالها ازم دور بود تو وجودم حس کردم نگرانی شیرین دختری که عاشقشی چی میتونه از این بهتر باشه؟
لبخند زدمو دستمو به سرم کشیدم
-چیزی نیست بی بی زیادی دلواپسه یه سرما خوردگیه سادس
با سقلمه ی بی بی به پهلوم نگاه از نگار گرفتم
-بیا بریم کیان دیروقته هم تو باید بخوابی که فردا جون کار داشته باشی هم دخترمون که فردا جلوی نامزدش چشاش سرخ وپف کرده نباشه
منظور بی بی رو گرفتم میخواست بهم بفهمونه این مال صاحب داره و چشم بهش نداشته باشم اما مگه میشه مگه میتونم اینهمه تو اب رفتم تا خودمو از عشقش بشورم ولی نشد... شسته نشد وبیشتر تو تارو پودم نشست
تادروبستم بی بی

1400/04/29 18:29

البته براشماهم درست کردما امیدوارم خوشتون بیاد

-بااینکه برای من نپختی ولی چشم میخورم اتفاقامن خیلی سوپ دوست دارم ولی کیان ...

نگام ب دهنش دوخته شده بود که ببینم چی میگه که یهو کیان جلودرظاهرشد

-سلام به به چ عطروبویی دستت دردنکنه اتفاقا من عاشق سوپم خیلی خوب کاری کردی

-سلام نوش جان ایشالا بهتربشین بااجازتون

-میمودی ی کم مینشستی دخترم

ممنونم مزاحم نمیشم شمابفرمایید

-سرفرصت خدمت میرسم دستت دردنکنه زحمت افتادی

-خواهش میکنم

کیان:

بارفتن نگاربه بی بی نگاه کردم که بایه لبخند منظورداری بهم خیره شده بود

-چیه بی بی؟چرااینطوری نگاهم میکنی؟

-شمادوتا دیونه این

ب سمت اشپزخونه راه افتاد منم دنبالش رفتم

-منظورت چیه بی بی؟

-دیگه اگه منظورمو نفهمیده باشی خیلی خنگی هوشت ب مامانت نرفته مثل بابات پخمه ای

-بی بی

-خب هستی دیگه بگم نیستی؟حالانمیخادفکرکنی وب مغزنداشتت فشاربیاری بیاسوپتو بخور تابهت بگم

بانگاه ب سوپی که نگارپخته بود اشتهام بازشدو اب دهانمو قورت دادم

-بکش بی بی که خیلی گرسنمه

-کی بود میگفت من سوپ دوس ندارم؟

-منکه نبودم

-ولی تااونجایی که حافظه م یاری میکنه ی پسربچه داشتیم که هیچ وقت بدون زوردعوا سوپ بخوره درست نمیگم؟

-میگم پیرشدی بی بی یادت رفته اونکه من نبودم حتمی یکی دیگه بوده

-صبح چی؟صبحم گفتی نمیخوای

-نمیخاستم شماتوزحمت بیوفتی

بااولین قاشقی که تودهنم گذاشتم چشماامو بستم اووووووووم چ طمعی داره خدایا چی میشد هرروز این دستپخت نصیب من میشد؟باافسوس سرموتکون دادم وخوردنمو ادامه دادم

-بی بی میشه بازم برام بکشی؟

-خفه نکنی خودتو خوبه میخوری خودم فردابرات میپزم چندروزمایعات وغذای اب پزبخوری خوب میشی توشمال که حریفت نشدم بلکه اینجا به هوای ازمابهترون بخوری

-حالاخودمونیم بی بی سوپ شماکه مثل سوپ نگارنمیشه

-چرا؟چون اون باعشق برات پخته

-اون عاشق من نیست

-میگم خنگی براهمینه دیگه یانمیفهمی یاخودتوزدی ب نفهمی

بااخم بهش خیره شدم

-میشه شماکه عاقل وباهوشین ب منه خنگم بگین جریان چیه

سرشوکمی جلوترکشیدوباصدای ارومتری گفت:اون دخترم ترودوست داره

جاخوردم شکه شدم صاف روصندلی نشستم وبه میزخیره شدم شایدخودمم بارها ب رفتار ضدونقیصش شک کرده بودم ولی این غیرممکن بود

-امکان نداره

-داره من میگم داره بگوچشم

-بی بی اون نامزدداره اگه منو دوست داشت که باکس دیگه نامزدنمیکرد

-یعنی توازش خواستگاری کردیواون جواب رد داد؟

باحرفش بافکرفرورفتم گنگ نگاهش کردم حتی فکرکردن بهشم عذاب اوربود اینکه اگه من

1400/04/29 18:29

بهش بزنموباعشق نگاهش کنم جای این همه سال بی مادریموپرکرده خیلی بهش وابسته شدم گاهی میترسم ازاینکه بره ومن دوباره تنهابشم

توخونه تنهام بی بی رفته پیاده روی هرروزنیم ساعت میره بیرون میگه نمیتونم توخونه بمونم ب قول خودش بدنش خشک میشه نسل قدیمه دیگه زرنگ وسرزنده

مثل نسل ماهمش خسته وکوفته نیستن همیشه درحال تکاپواندوباانرژی

موهام بلندترازحدمعمول شده بلندیش تاکمی پایین ترازکمرم میرسه نشستم روکاناپه ومشغول بافتنش به صورت خرگوشی شدم فرق سرموازوسط بازکردموموهاموبه دودسته تقسیم کردم سمت راستموکامل بافتموحالا نوبت طرف چپمه

زنگ واحدبلندمیشه نگاهی به ساعت میندازمولبخندمیزنم حتمابی بی خسته شده زودتربرگشته اخه بیست دقیقه س رفته هرروزنیم ساعتیوقدم میزنه خب بهتره من اون خونه نباشه دلم میپوسه

موهای سمت چپوازادرهامیکنموعصاهامم دستم میگیرم به سمت درمیرمو درهمون حال صداموبلندمیکنمومیگم

-اومدم عشقم صبرکن الان میرسم

بالبخنددروبازمیکنم امانگاهم روی پای کسی که جلوی درایستاده ثابت میمونه

نگاهم ازپاهاش بالاکشیده میشه وبه چشمهاش میرسه بالبخندی محو خیره شده به صورتموموهام

یه لحظه میفهمم توچه شرایطی هستم وای بلندی میگمو میام بچرخم برم داخل خونه که عصاازدستم میوفته

روی پاشنه پای سالمم چرخیدموپشتم بهشه ولی دردتمامه پاوبدنمومیگیره تیرکشیدنش به مغزم میرسه ی پاموبلندمیکنموتابیام به خودم بیام کنترلموازدست میدم نزدیک بودباصورت پخش زمین بشم که بادستایی که دورکمرم حلقه میشه بین راه متوقف میشم


کیان:

یه لحظه بادیدنش تواون وضعیت جاخوردم البته یکم قبل تروقتی ازپشت درگفت اومدم عشقم جاخوردم

تااومدم حرفشوتجزیه تحلیل کنم دیدم باموهایی که یه طرفشوخرگوشی بافته ویه طرف موهاشوازاددورش ریخته جاخوردم ی تیشرت وشلوارک توخونه ای سفید که روش عکس توت فرنگی داشت پوشیده بود دقیقاشکل خرگوش شده فقط یه لبخندکم داره تادندونای خرگوشیش ازعالم دلبری کنن محوصورت ماهش شده بودم اونم چندلحظه ماتش برد ولی انگارتازه فهمید کی پشت دره وتوچه وضعیتیه که بدون توجه به پای گچ گرفتش چرخیدتاازتیررس نگاهم فرارکنه

ولی تاخواست قدمی برداره به جلوپرت شد پاهاش تحمل وزنشونداشتن طبیعیه چون هنوزخیلی مونده تاجوش بخوره ومثل اولش بشه

باسکندری خوردنش هول شدموتنهاراهی که به ذهنم رسید عملیش کردم سریع دستموبه سمتش درازکردم دورکمرباریکش حلقه کردم ناخداگاه بی اراده حلقه دستم تنگ ترشد سرم ب جلوکشیده شد وموهاش صورتمو به بازی گرفتن

شایدبهترین حسی بودکه

1400/04/29 18:29

شروع کرد:
-فکرکردم ادم شدی
-بی بی این چه حرفیه میزنی؟
-دختره ای که میخای اینه نه؟
جوابشوندادم وبااخم ب زمین خیره شدم احساس متهمیو دارم که ب ی امرغیرقابل بخششه
-جواب منو بده اینه؟دنبال مال مردم نبودی که ب سلامتی اونم ب پرونده ت اضافه شد ولی خوشم اومدخوش سلیقه ای دختره ادم حسابیه ازقماش تونیست
باتعجب نگاهش کردم واسمشوصداکردم
-هان چیه؟مگه دروغ میگم؟تاحالا کدوم دختریه که باخودت اوردی شمال مثل این بود ها؟ دیدی چقدر تیزه؟البته تیزونجیب تاازش تعریف کردمو سراغ خانوادشوگرفتم نامزدشو پیش کشیدکه فکروخیالی نداشته باشم فهمید چشمم گرفتش
-مگه شماچی گفتید که بفهمه؟نه بابا انقدرام تیزنیست؟
-اونوقت شما ازکجافهمیدید؟ما زنارونمیشناسید حس شیشمون قویه مخصوصا اگه کسی ازمون خوشش بیاد
باخودم گفتم اگه اینطوربود ازاحساس من باخبرمیشد هرچند شایدم شده ب روی خودش نیاورده چون ارتینو دوست داشته
-خلاصه دخترخوب وپدرمادرداریه حیف که دیرجنبیدی من ازش خیلی خوشم اومد ببینم وقتی اومد اینجانامزدداشت؟
-نه
-تازه نامزدکرده؟
-اره
-چرانصفه نیمه حرف میزنی؟چرازودتردست نجمبوندی؟چرادیردل باختی پسر؟
-ازاحساسم خبرنداشتم یعنی داشتمامطمعن نبودم
-اون وقت چیشد که حالا متوجه شدی؟
-نامزدش رفیقمه
-جواب من این بود؟
-دیرفهمیدم بی بی دیرشده بود وقتی فهمیدم دیگه نشدبگم نامردی بود برم ب نشون کرده رفیقم بگم دوستت دارم
-اینکه ب نامزدرفیقت چشم داشته باشی چی؟این نامردی نیس؟
-من بهش چشم ندارم
-بله مشخصه فقط باچشمات داشتی میخوردیش
-بی بی
-ای بی بیو.....وای بسه دیگه پسر هی هرچی میگم اسممو میگی مگه دروغ میگم؟دختره خوبه خوب نه عالیه ولی مثل بابات زرنگ نبودی مرغو توهوابزنی دست دست کردی ازقفس پرید ولی الحق پسرهمون پدریو باسلیقه
-کاربه خوشگلیش ندارم پاکی ونجابتشه که منو عاشق خودش کرده
-اره تادیدمش فهمیدم با دخترایی که اطرافت دیدم فرق میکنه تابهت نگاه کردم ونگاهتو بهش دیدم فهمیدم دلباخته همین دختری ولی چه فایده که دیرکردی پسر بابات وقتی عاشق مادرت شد زمین وزمانودوخت تابدستش اورد
-عاشقش بود بعدرفت رنگ ب رنگ زن عوض کرد؟
-پدرت عاشق همه چیه مادرت بود عاشق خندیدنش رفتاراش قهرکردنش سلیقه ش خلاصه همه چیش بهش وابسته بودبدون اون زندگی براش غیرممکن بود درواقع ب حضوراون توزندگیش عادت کرده بودهرجامیرفت سریع برمیگشت تاپیش زنوبچش باشه ولی وقتی مادرت فوت کرد بابات نابودشد هم خودشونابودکردهم تورو میدونی مثل بابات مثل چیه؟مثل ادمی میمونه که به ی ماده قوی وخاص اعتیادداره بعدیه مدت یهو اون

1400/04/29 18:29

تاحالاتوعمرم داشتم چشمموبستمویه نفس عمیق کشیدم عطرعشقمونفس کشیدم نه باهوس بلکه باعشق باعطش باعطشی که انگارهمیشه همراهمه وسیرابم نمیکنه

زمان متوقف شده به حرکت دراومدتقلای جسم نحیفشوزیردستم حس کردم لبخندرولبم نشست شیطنت تووجودم زنده شدسرمونزدیک گردنش بردم

-کجافرارمیکنی؟نمیخوای عشقتویکم تحویل بگیری؟

-چی میگی براخودت؟ولم کن عشق کدومه؟من فکرکردم بی بی اومده

سرموبیشترخم کردموصورتمومماس باصورتش کردم

-ازکی تاحالا بی بی شده عشق شماوماخبرنداریم؟نمیتونی حرفتوپس بگیری خرگوش خانم

صدای پرعجزش دلمولرزوند بیدارم کرداگاهم کرد

-داری اذیتم میکنی کیان

ب خودم اومدم سرموعقب کشیدم دستاموول کردم کمرموصاف کردموفشارخفیفی به شکمش دادم تابتونه صاف شه کمی به خودش حرکت داد کمرشوجمع کردوشکمشومنقبض کردتافاصله روبیشترکنه

موهای پخش شده روی صورتشوکنارزدموبهش خیره شدم

-منظوری نداشتم

هنوزخیره بودونگاهش هوس پراب شدن داشت خواستم حرف دیگری بزنم که باصدای بی بی صدوهشتاددرجه چرخیدمونگام به درثابت موند

-به به بچه های گلم مزاحم نباشم؟

چشمم گشادشدرولبخندمنظورداربی بی دهنم بازموندوهیچ حرفی به ذهنم نمیرسید به بی بی بگم

نگارم که بدترازمن خشکش زده بود وهنوزپشت به درایستاده بود هرچندتوانی برای چرخیدن نداشت وتنهاتکیه گاهش من بودم وچه حس خوبیه تکیه گاه بودن برای جسم خسته عشقت

سعی کردم قضیه روجمعوجورکنم

-چیزه...امم...نگارفکرکردشمایین دروبازکردمنودیدهول شدنزدیک بودبیوفته منم پریدم بغلش کردم بعدش....بعد

موندم چی بگم که خود بی بی حرفموقطع کرد

-خودت فهمیدی چی گفتی که من بفهمم؟

یه دستم شونه نگاربوددست دیگموازش جداکردموبه موهام کشیدم وصادقانه گفتم

-نه

تک خنده شیرینی کردوجلواومد دستاشودوطرف شونه نگارگرفت ودستموکنارزد

بالبخندبه چشمهای نگارخیره شد

-خوبی مادر؟ترسیدی؟

همین دوکلمه بی بی کافی بودتاشونه ش بلرزه وسرش روسینه بی بی فرودبیاد صدای گریه ش توسالن پیچیدداغم دردم عذاب وجدانم همه وهمه بیشترشدنوباسری افتاده ودستهای مشت کرده بیرون رفتم

نگار:

بارفتن کیان کمی اروم شدم شایدباخالی کردن بغضم روسینه بی بی ارامش گرفتم

بی بی مثل مادر دستاشولای موهام میکشیدوباجانم جانم گفتناش لالایی جونم شد

سرموبلندکردمووبه چشمهای مهربونش لبخندزدم

-ببخشیدناراحتتون کردم

-اروم شدی دخترم؟

اخ که این دخترم گفتناش چقدربه دل میشینه چندسال بوداین لفظوبااین همه محبت نشنیده بودم

لبخندم پرازدردمیشه وپلکم جوابشومیده نگاهم رنگ رطوبت

1400/04/29 18:29

خواستگاری میکردم الان نگاربرامن بود

-نه خواستگاری نرفتم ولی اونم رفتاری نکرد که بفهمم دوستم داره تازه چندبارم بهش پیشنهاد دوستی دادم ولی به جای اینکه ازخداش باشه وقبول کنه بیشترکناره گرفت

-مشکلت همینه دیگه این دختره که من دیدم سرسفره پدرمادربزرگ شده حجبوحیا سرش میشه بایه اشاره توکه نمیپره بغلت معلومه اهل رفیق پسرنیست اون وقت تومنتظربودی باهات دوست بشه نکنه فکرکردی پسرشاه پریونی بایه نگات دخترابایدبیان برادست بوسیتو خودشونو پیش کشت کنن

کل دیشبو ب حرفای بی بی فکرکردم راست میگه

نگارمنو دوست داره اون سرخوسفید شدنهاش بی دلیل نبود اون توجه های زیرپوستی حساسیت هاوعصبانیتش وقتی منوبایه دخترمیدید لبخندهای محجوبش ونگاه های زیرچشمی نکنه اونم منودوست داشته ومنتظربوده من پاپیش بذارم؟

تاحالا خیلی ب این موضوع فکرکرده بودم اماهیچ وقت ب این نتیجه نرسیدم حالاکه ی شخص سومی داره ازبیرون ب این قضیه نگاه میکنه وبهم گوشزد میکنه بهتردرک میکنم

بایدبیشترب رفتاراش دقت کنم اگه منودوست داشته باشه چه دلیلی داره باارتین بمونه؟

درسته که درحق ارتین نامردیه ولی اگه نگاه من ب زن اون باشه وزن اون به من اینکه ازنامردیم بدتره میشه خیانت

تاوارد راهروشدم درواحدروبه رویی بازشد قامت ریزه میزه ش زیادی خواستنیش کرده بی حواس دروبست وقدمی ب جلواومد نگاهش ب زمین میخکوب شد انگاربادیدن کفشم تعجب کرد نگاهش برای لحظه ای روصورتش نشست دوباره نگاه دزدیدوزمینو هدف قرارداد

-سلام

-سلام ازماست حالتون چطوره؟

-تشکر

-راستی دستپختت عالیه خیلی سوپت خوشمزه بود

نگاهم روی صورتش نشسته بودوقصدعقب نشینی نداشت ولی انگارنگاه اونم بازمین درحال جنگ وجداله وقرارنیست بالابیاد

کمی سرموخم کردم وباصدای ارومتری ادامه دادم

-اگه میدونستم مریض بشم ازاین سوپ خوشمزه ها به راهه همیشه مریض میشدم

یک دفعه باجسارت سرشوبلندکردوخیره شدتوچشمام

-نه خیرازاین خبرادیگه نیست دیدم حالتون خیلی بده دلم برااون پیرزن سوخت ب هرحال افرادمسن نبایددرمعرض ویروس باشن گفتم سوپ بپزم بخورید زودترخوب شید واون بنده خدارو مریض نکنید

باحرفش مات شدم یعنی دلیلش همین بودیعنی من تموم دیشبو توهم زدم یعنی همه معادلات بی بی اشتباه بود؟من امروزبایدبفهمم این سرتق خانوم دلش بامن هست یانه

-بله لطف کردید میخای منوازساختمون بندازبیرون تا بی بی سرمانخوره

-داروهاتونوبه موقع بخورین نیازی به این کارنیست

-که اینطور منوبگو بعدعمری فکرکردم یکی دلش به حالم سوخت

-ببخشیدمن کاردارموبایدبرم

1400/04/29 18:29

ماده ازدسترسش خارج میشه میدونی چیکارمیکنه؟پناه میبره ب مواددیگه هرموادیوانتخاب میکنه تاببینه هیچ کدوم اون حس سرخوشی که ماده اول بهش میداده رویانه؟باباتم برای اینکه ارامشی که کنارت مادرت داشت برسه ب همه چیزوهمه *** چنگ انداخت تابازم اون ارامشو درک کنه خیلی ازمرداهستن که بعدازعشق اولشون دنبال100زن میرن تاببینن یه کدوم ازاینا مثل عشق اولشون میشه یانه
- نه بی بی من قبول ندارم اینابهونه س بابام میتونست ب احترام عشقش ب هیچ زنی نگاه نکنه ب هیچ زنی دست نزنه طرف هیچ زنی نره
-توخودت مردی ی مردمیتونه تااخرعمرکنارزن نره؟تومیتونی؟انقدر بااطمینان نگوالان خودت این دخترودوس داری ولی میگی ناموس رفیقته نباید بهش نگاه کنی ولی بی زنم نمیتونی باشی میتونی؟
باحرفاش ب فکرفرورفتم یعنی میتونم؟معلومه که میتونم این همه سال گذشته وتابه حال به هیچ دختری دل نبسته م فقط ازنگارخوشم اومد فقط عاشق اون شدم اماتاحالا زندگیم بدون هیچ زن و دختری نبوده...نمیدونم یعنی تااخرعمرچله نشین عشقم باشم؟یامثل پدرم بزنم ب بیخیالی
-انقدرفکرنکن پسرجان بروبخواب استراحت کنی خوب میشی بروبخواب بلکه هم تب عشقت بخوابه وهم تب جسمت منم میرم بخوابم تاصبح زود ی سوپ خوشمزه برات بپزم
-نه بی بی میدونی که سوپ دوست ندارم
-خوبه برات بایدبخوری
-من میرم بخوابم فردابایدبرم شرکت کلی کاردارم شمام زحمت نکش بروبخواب نگران منم نباش غذام ازبیرون میگیرم
-بیخود سوپ نمیپزم ولی غذا درست میکنم ظهرمیای خونه؟
-نه تاعصرشرکتم نزدیکای غروب میام
صبح بابدن خسته وکوفته ازخواب بیدارشدم
بدنم دردمیکنه ولی باید برم شرکت ی دوش اب گرم گرفتمواماده شدم برارفتن وارداشپزخونه شدم تااب بخورم که دیدم بی بی میزصبحونه روچیده و داره چای میریزه
-سلام صبح بخیربی بی چرااین وقت صبح بیدارشدیدوخودتونوب زحمت انداختید؟
-سلام ب روی ماه شسته ت من عادت دارم صبح زود بیدارشم میدونی که بیدارشدم دیدم صدای اب میادفهمیدم بیدارشدی گفتم برات صبحونه اماده کنم گرسنه نری ضعف کنی
-انقدر بهم بچینین لوس وبدعادت میشما
-لوسم بشی یکی یکدونه خودمی اون بابای ازخدابی خبرت که ولت کرده ب امون خدا منم که پاندارم مرتب بهت سربزنم حالاکه اومدم یکم بهت برسم تقویتت کنم تازودترخوب شی
-ی بارازبابام طرفداری میکنید ی باربهش چیزمیگید
-طرفداری نکردم علتشوگفتم بدشم نمیگم چون باباته ولی دلم باهاش صاف نمیشه مادر
نشستمو کمی چایی خوردم فنجونی نشاسته جلوم گذاشت واصرارکردبخورم
-بسمه بی بی دوست ندارم
-خوبه دوست ندارم فکرکرده پسر5سالس مردباید هرچی جلوش دادن

1400/04/29 18:29

میگیره وسرم پایین میوفته

-میتونم برم بخوابم؟

-اره مادربیاکمکت کنم

پیرزنی مملوازدردکمروپادردتکیه گاهم شده وپیرزنی که قدرت ازدستای خیلی مردابیشتره وجودش محکمه بادکه هیچی کوهم نمیتونه تکونش بده

خدایابابت این لطفت شکرشکرکه هنوزیکیونگرفتی یکی دیگه پیش پام گذاشتی شکرکه بی بی هست تاالتیام دردام باشه شکر

پلک بستم تابخوابم امامثل همه ی این چندوقت چهره ارتین جلوم ظاهرمیشه ولی این بارنگاهش دلگیره حتمابه خاطربرخوردکیان ازم دلگیره بدکردم نبایدانقدر بی ملاحظه رفتارمیکردم

ارتین شوهرم بود غیرتیم بود همیشه میگفت اینکه خودم حواسم به خودم هست خوشحاله ولی حالا نکنه این خوشحالی ازضعفم باشه

ضعفی که همیشه بادیدن کیان به دلم نشسته

کیان...کیان عشق اولم شایدم عشق اولواخرم دوست داشتنش پس ازارتین مدفون شدتوقلبم اماحالاکه ارتین رفته حالاکه کیان نگاهش لحنش لبخندش حمایت وهمه ی تکیه گاه بودنش فرق کرده ورنگ وبوی مردونگی گرفته ضربان قلبم مثل غنچه هایی که جوونه میزنن داره جوونه میزنه

ومن ازاین ضربان ازاین تنگی نفس ازاین لرزش دستوپاهمه ی جون میترسم

خیلی میترسم


روزگارمیگذره زمین بدون مکث میچرخه دنیای منم درحال چرخشه گچ پامو بازکردم یه هفته به فیزیوتراپی رفتم باکمک کیان وبه حساب کیان البته باخم بهم قول داد ازحسابم کم کنه بی بی برگشته شمال اصرارداشت بمونه منم تحمل دوریشونداشتم امامجبورم تحمل کنم مجبورشدم ازش خواهش کنم برگرده برگرده و به زندگیش برسه تاوان تنهایی منونباید یکی دیگه پس بده اونم بی بی بااین همه سن وسال باهزارخواهش قبول کردبره هزارسفارش کردورفت

قول دادم به زودی برم دیدنش قبول نکرد ازکیان قول گرفت منوببره پیشش کیانم بالبخندی درحالی که سرشو پایین می انداخت چشم غلیظی گفت

اونوقت بودکه لبخندرولبای بی بی نشست ودلش هوای رفتن گرفت اون موقع بودکه نگاه منظوردارش قلبمونشونه گرفت

امروزبعدمدتهابرگشتم شرکت شرکتی که برام پرازخاطره س خاطرات خوب وگاهی تلخ

خاطره بامردی که قراربودهمه کسم بشه خاطره خراب کردن لباس سفید رنگش صورتی کردن لباسش لج ولج بازی باهاش

قدمهای سستمو به سمت اتاقم میکشونم بابازکردن در هجوم عطرشوحس میکنم

چشامومیبندموخاطرهام دوره میکنم

چندبارپشت این درغافلگیرم کرد؟یه بار دوباره ده بار شایدم صدبار

چندباربه این کارش خندیدم؟خیلی خنده هایی ازته دل همراه باچشم غره

چندباردستش کمربندحلقه کمرباریکم شد؟چنددقیقه یواشکی حرفاش به گوشم نشست

سرموبه درتکیه دادموچشماموبستم صداش توگوشم پیچید

الان میرم

1400/04/29 18:29

شماکارنداریدمنومعطل نکنیدباحرفاتون بااجازه

وباسرعت ازکنارم ردشد عه عه دختره ی .....

لبموبهم فشردم ونفس عمیقی کشیدم برا1000مین بارضایعم کرد

اونوقت بی بی میگه دوستت داره

این منودوس داره؟

جلوبی بی حفظ ظاهرمیکنه نگه چ بی ادبه وگرنه بی بی نباشه سرمنومیکنه توی گیوتین

بادیدن اسانسورتوطبقه فهمیدم برای فرارازمن بازم ازپله ها رفته

من باتوچیکارکنم نگار؟توبامن چیکارکردی اخه

نگار:

جلوی ساختمون ایستادموچندتانفس عمیق کشیدم قلبم تندتندمیزنه

علت رفتاره کیانو نمیفهم

نمیدونم چرا یک دفعه صمیمی میشه

ای خداخودت کمکم کن من تاحالا گناهی نکردم نذاراین عشق رسوام کنه

باقدمهای سریع ب سمت شرکت رفتم توسالن داشتم تندتند به سمت اتاقم میرفتم که دستی روشونم نشست

دومترازجام پریدم وهیعی بلندی گفتموبرگشتم ببینم کی پشتمه

بادیدن چهره خندون ارتین دستمو توقلبم گذاشتم وچشماموبستم

-چیشد قربونت برم ترسیدی؟

چشماموبازکردم وبه قیافه نگرانش نگاه کردم

-اره خیلی ترسیدم خب صدام میزدی

-فکرکردم متوجه شدی پشتمم شرمنده انگارزیادتوفکربودی متوجه نشدی

-اره توفکربودم

-فکرچرافداتشم؟دیدی که خودم اومدم احتیاجیم ب نامه نیس

ازحرفش خنده م گرفت ی خنده تلخ خنده ای که مزه زهرمیداد صدای بغض میداد بوی خیانت داد

من زن این مردم تاقیامت تاهمیشه وقتی بهش بعله گفتم همه چی تموم شد دیگه غیری باقی نمیمونه باید با سرنوشت کناراومد بایدبادل جنگید اگه بدبود ی چیزی حداقل ی دلیل داشتم نامزدیمو ب هم بزنمو باخودم روراست باشم ولی باهمه محبت هاوخوبیهای ارتین نامردیه

-چیزی نیست عزیزم یکم توفکربودم بریم گلم

-نمیذاری صبحا بیام دنبالت انقده دلم برات تنگ میشه که نگو دختره اتیش ب جون گرفته فقط میخاد منوبچزونه اگه صبحاهم باخودم بیای هم خیال من راحته هم خودت نگران چیزی نیستی

-تاوقتی ازدواج رسمی نکردیموزیر یه سقف نرفتیم دلم نمیخاد باررودوشت بندازم دلم نمیخواد اویزونت بشم سربارت باشم قبلا بحثوکردیم

-اره ولی اوردن وبردن که به جایی برنمیخوره

-برگشتنی خودت میبریم دیگه

-ب من باشه میخام صبح ظهرعصر شب نصفه شب درخدمتت باشموبهت سرویس بدم یعنی اگه دست من بود نمیذاشتم ازبغلم جم بخوری

-بله باشمابودکه میخواستی سایه من باشی مثل چسب دوقلو

دراتاقوبازکردوبادست تعارف کردواردبشم

ب محض اینکه وارداتاق شدم اومدتوودروبست دستشوگذاشت روشونه م وچسبوندم ب در پیشونیشوچسبوند ب پیشونیم وبه چشام خیره شد

دستمو روسینه ش سدکردم

-ارتین

-جونم؟

-بروعقب زشته

-اتاق خودمونه کسی

1400/04/29 18:29

دوربین این کیان فضولوخراب میکنم دیگه نتونه مارودیدبزنه

نمیدونی چقدرازداشتنت خوشحالم

دیگه نمیذارم تنهاباشی

تموم این مدت صداهاروتوخونه تحمل میکردم حالام توشرکت دوباره صدای مهربونش لرزه به تنم انداخته

دلم براش تنگ شده....برای همه خوبی ها و محبتای خالصانش....دلم نمیخواد به اخرین مکالممون فکر کنم...دلم نمیخواد به رفتنش فکر کنم...نمیخوام بازم متهم بشم...

فقط میخوام به خوبیاش فکر کنم...به عشقش...به صداقت نگاهش....

چشم باز میکنمو میزشو نشونه میگیرم....با دست خاک روشو پاک میکنم

تو این مدت اتاق خالی بوده...هرقدرم که مستخدم اینجارو تمیز کرده باشه...بازم بخاطر خالی بودنش خاک گرفته...

نگاهم روی صندلیش میشینه...و لبخند رو لبم...

چرخ میخوره و با شوخی صدام میکنه

-هیی..اهای اهای خانوم خوشگله...بابا یه نگاه به پات کن زیر پاهات دله

شعر به این پرمحتوایی برات سرودم..بهم میگی مسخره؟بابا احساساتت منو کشته

سرم گیج میره...دستمو ستون میز میکنم...چشممو روی هم فشار میدم...نمیتونم....دیگه نمیتونم...بستمه...خدایا بستمه...

منه تاابدسیاه پوش دیگه طاقت ندارم

صدای دراتاق میاداعتنانمیکنم قدمهای پرشتاب کسی تواتاق پژواک میکنه چشم بازنمیکنم کسی اسمموصدامیزنه جواب نمیدم صداش اشناست نگرانه بی قراره میل به بازکردنودیدن شخص صاحب صدا بیشتراز میل به چشم فروبستن به واقعیته

پنجره تاریک دنیاموبازکردمو انباربه جای اینکه به تاریکی بازشه به جمگلی سبزوامیشه وجلوی چشمم سبزه خیلی سبز

نگاهم میچرخه ابروهای گره خوردش اشناترازصداشه

نگاه نگرانش پرازالتماسه وخالی ازغرورهمیشگیشه

مغزم فعال میشه صداروتشخیص میده وفرمان به عمل میده فقط همین یه جمله

-منوازاینجاببرکیان

کیان:

بااین حرفش دلم ریش شد شایدخنده دارباشه این حرفویه مردبزنه ولی واقعامامرداهم مثل زنهاازدیدن صحنه ای ضعف میکنیم وکم طاقت میشیم

به نگاه نگرانش خیره میشم دردتونگاهش بیدادمیکنه نمیتونم بی تفاوت باشم دلم میخواد سرشوروشونه م بذارم بگم منم تکیه گاه تکیه کن بهم که بارمشکلات خمت نکنه اماافسوس افسوس که این کارم نمیتونم بکنم باید ببینموکاری ازدستم برنیاد شایدمجازات تمام گناهان من اینه

اینکه عشقت توپرتگاه باشه ونتونی دستشومحکم بگیری وگرفتن دستش ممنوع باشه

نمیتونم کنارگوشش بگم نترس اروم باش من اینجام

فقط میتونم اخم کنموسری تکون بدم ودیگه اینکه ورودشوبه این اتاق ممنوع کنم

به اتاقی که کلی خاطره باعشقش داره

حتماباهرباردیدن اتاقش فکروذهنش به سمت اون میره هنوزدلش برای اونه

منوبگوکه بااین

1400/04/29 18:29

بخوره ازاب سفت تر ازسنگ شل ترهرچی باشه بایدبخوره وبگه خدایاشکر یعنی چی خودتولوس میکنی؟ والا مردم مردای قدیم شماهایه سوربه دخترازدید تو سوسولی
-من سوسولم؟
-شک داری؟بخور...بخورانقدازمن حرف نگیر بایدجون داشته باشی داروبخوری چایی خالی که نشد صبحونه
حرفشوبه اجبارگوش کردم وراهی شرکت شدم مثل پسربچه ها دلهره داشتم بااینکه دیشبم دیدمش ولی دوباره دلهره گرفتم برادیدنش دیدنی که بایدندید گرفته بشه باید دیدوانگارکه ندیدی برای یه عاشق سخته که معشوقه ش جلوچشمش باشه وطوری رفتارکنه که انگارنمیبینش
تاخواستم ازراه رویی که اتاقشون اونجابود عبورکنم دراتاق بازشد وارتین بیرون اومد بادیدنم لبخند صورتشوپرکرد دستاشوبازکردوبرادرانه ب اغوشم کشید
ازخودم خجالت کشیدم ازنفسهای محکم وحمایت گرانه ارتین خجالت کشیدم ازاولش باهام یک رنگ بوده ومحبتش خالص بوده جای برادرنداشتمو پرکرده بود ولی من چی؟شونه شو بوسیدم وازش جداشدم
- چه خبرداداش؟
-سلامتی داداش دلم برات ی ریزه شده بود کجایی تواخه؟
-منم همینطور کجارفتی؟چه ها کردی؟کی اومدی؟
-اوهووووووو صبرکن داداش پیاده شوباهم بریم هیچی دوسه روزه رفتیم نصف جهونوبرگشتیم حالاشومابگوچه خبرا؟تومارفتیم توام پیچوندی رفتی؟
-نه بابا رفتم شمال ی حالوهوایی عوض کنم که سرماخوردم
-معلومه این هوابه این سردی وقت شمال رفتن نیس
-دله دیگه ی دفعه میگیره رفتم که بازشه
-شد؟
-فکرنکنم
-ارتین؟
بازشنیدن صدای ظریفش لرزه برتنم انداخت چشمامو محکم ب روی هم فشاردادم ودستامو مشت کردم
-ببخشیدشمااومدین؟س...سلام
سرموتاحدی که میشدپایین انداختم تانگاهم هرزنره نگام هرزنره روناموس رفیقی که ازبرادی کم نذاشته برام
-سلام بله الان اومدم
-بسیارخب ارتین این قردادبگیرین بااقای کاویانی بیبین اگه مشکلی داشت بهم بگین بااجازه
-ممنون زحمت کشیدین خواهش میکنم
سرم پایین بودو تندتندداشتم تعارف تیکه پاره میکردم که دستای ارتین مثل بای بای جلوصورتم حرکت کرد
-هی کجایی اق کیان؟چراانقدتعارف میکنی؟نگاررفت توهنوزداری خواهش میکنم تحویل میدی چرامثل برادرای بسیجی شدی؟
بااخم سرموبلندکردم ونگاش کردم:
-مگه چطورشدم؟
-مثل اوناکه جلوزن سرخوسفیدمیشن بدنیستا خوبه ولی ازتوبعیده نگارم که غریبه نیس باهاش تعارف داشته باشی بیا بیابریم که کلی کارداریم بیابریم اول ی نگاه ب قراردادا بنداز تاباقیشو بگم


نگار:

سعی کردم ندید بگیرمشو ب اتاقم برگردم ولی مگه میتونستم ندیدبگیرمش

الهی بمیرم چقدرلاغرشده چقدرضعیف شده دیشب نشد درست حسابی ببینمش اصلاذهنم انقدر درگیره

1400/04/29 18:29

نمیبینه

ب دوربین اشاره کردم

-ایشون که میبینه

نگاهی کردوباسرخوشی صورتشو جلواورد

-هنوزنیومده

-من ازخونه بیرون اومدم اونم رفت تازه من پیاده اومدم اون باماشینش حتماقبل ازمارسیده بروعقب ابروریزی نکن

-ای بابا حالامن یه روز هوس شیطونی ب سرم زد این اقام زوداومد اصلا من نمیدونم چ معنی داره تواتاق زن و شوهردوربین بذارن؟

کیان:

بیشترکاری که توشرکت میکنم اینه که میشنم پشت سیستمو اتاق ارتینوچک میکنم

داشتم نگاه میکردم ببینم رسیده که یهوواردشد ارتینم پشت سرش

باحرص پنجه لای موهام میکشم شصتمو ب گوه لبم کشیدمو حرص خوردم مردک نیم میلی هم فاصله نداره داره دختره رو قورت میده گوشت درسته رو انداختم تودامن گربه اونم چه گربه ای گربه پنجول طلا موشو یه لقمه میکنه

دقیق شدم تودوربین نگاربادستش مانع شد

افرین دختر من میگما اینم منومیخوادا داره ب دوربین اشاره میکنه ارتینم نگاهی ب دوربین کردو بازبی توجه ب سمت نگاررفت

اه اه پسره ی بی جنبه دوزارنمیتونه صبروطاقت داشته باشه

اگه جای من بود چیکارمیکرد من بارها نگارتوچنگالم بودو ازش گذشتم اونوقت اقا...

ها؟نمیدونم نگاربهش چیگفت که عقب کشید اهان اینه

حقاکه دخترسنگینیه عه ببینم این جونور میخاد چیکارکنه؟

چراداره میادسمت دوربین

تولنزدوربین خیره شدوعقب رفت ی صندلی اوردو نزدیک دوربینورفت روش وایستاد دستشو اورد جلودوربینو.....

عه عه عه چیکارکرد؟نامرد سیستمو قطع کرد

باخشم ازجام بلندشدم ودوتادستامو به سمت شقیقه هام وداخل موهام بردم وچشمامو بستم تاخشممو فروببرم

توروز روشن جلوچشم من ...میخواد

رفتم سمت دراتاقم خواستم برم داخل اتاقشون که مانع ادامه معاقشه شون شم ولی نه اینطوری تابلو میشم که داشتم کنترلشون میکردم درثانی اینااگه بخوان غلط اضافه بکنن توخونه راحت ترن دیگه نگاراهل این حرفانیس اونم توشرکت ارتینم دیگه انقدر سست نیست بخواد توشرکت نه نه شایدم میخاسته ی شوخی خرکی بازنش بکنه که من نبینم اره همینه

دوسه باری تواتاقم قدم زدم اروم نمیشم ذهنم فقط تواون اتاق میچرخه

باید یه کاری کنم کوچیکترین برخوردی بینشون باشه من نابود میشم هرچندشاید بدتربیشترازاینا رو داشته باشن ولی حداقل جلوچشم من نبوده

تواتاق دنبال یه بهونه بودم چشمم روی میزثابت موند اهان پروژه میلان

همینه برگه هارو ازروی میز برداشتم وباقدم های محکم ب سمت اتاقشون رفتم


نگار:
چسبیدم ب درو ارتین دستاشو دوطرف شونه م حلقه کرده
بابوسه خط فرضی ازشقیقه م تاگوشه لبم کشید سرشوعقب کشید وبالبخند نگاهم کرد
دلم براخانومم ی ذره

1400/04/29 18:29

کارم میخواستم به خودم نزدیکش کنم منوبگوکه هنوز باخودمودلموعشقم تعارف دارم

گاهی ماادمهاکاری میکنیم که صدپشت بعدمون تاوان میدن وگاهی هم بانکردن کاری حسرت میخوریم

منم بادودل بودنم برای نگار باعث ی عمرحسرت برای خودم شدم

انقدرتوغرورم خوردشدم وغرق تملق گویی اطرافیانم شدم که شاه ماهی زندگیم ازدستم سرخورد دریغ ازیک جومعرفت که شاه ماهیوازماهی های اطراف مرداب تشخیص بده

افسوس که فکرکردم زندگی مرداب لجن گرفته ای که دختراماهی های اطرافشن ماهی هایی که مردنونبایدبذاری مسمومت کنن فقط باهاشون بازی کردم تاسرگرم بشم انقدرسرگرم شدم که وقتی خدا یه شاه ماهی خوش اب ورنگ دسنم داد ترسیدم دستموبازکردم وسر دادم سمت دیگری خود خودکرده ام

کمی فکرکرده م وجرقه ای توذهنم روشن شد بااین فکرافسوس به گذشته هاروپس زدم فعلاوقت دامن زدن به حسرتهانیست بایدحالودریابم که اینم ازدستم داره میره نمیتونم بازوشوبگیرم وبه طرف صندلی ببرمش ولی میتونم که صندلی روبه کنارش بیارم

همین کاروکردم بالحنی پرازلطافتتونگرانی بهش گفتم بشینه

نگاهی به صندلی ونگاه به من کردوبالبخندقدرشناسی نشست

گاهی ادم بدون اینکه لیوان اب خنکی بخوره باانجام کاری تموم وجودش خنک میشه مثل الان من که نگاه نگارازصدتاشربت خنک برای من شیرین تروخنک تربود

-اتاق کارتوعوض میکنم اینجامنتظرمیمونی تاترتیب کاراروبدم یامیای بیرون؟

-چشمموبه روی دنیامیبندموانکارمیکنم دنیاوجودنداره باچشمهای بسته میشینم تابیاین

ازحرفش خوشم اومدنه ازبستن چشم به روی دنیا ازاینکه گفت تامن بیام چشماشومیبنده ودنیارونمیبینه اینکه وقتی من هستم چشماشوبازمیکنه ودنیارومیبینه یعنی میشه امیدواربود؟

حتمامیشه خدایی که روزروشنوبه شب تارتبدیل میکنه حتمامیتونه دل تاریک نگارمنوروشن کنه

پس واگذارمیکنم به خودش

لبخندرضایت بخشی رولبم میشینه وبااطمینان پلکموروی هم فشارمیدم

ونگاه سیری ناپذیرموازنگاهش میگیرم وازاتاق بیرون میرم


دلم میخواد گوش کنم ... اما میگه نه !

دلم سراپا گوشه ... اما عقلم .... فرمان کر باش به تمام سیستم بدنم

داده ....

نگاهم لرزان شده و تو تنم زلزله راه افتاده ..

دستش رو دستگیره ی در نشست .... کمی بلندی قدش خم شد ....

نگاهش تو نگاهم نشست ...

ترسیدم ... از شنیدن نشیده هایی که نباید شنید ...

من زنم ... زنی از نسل آفتاب ... از جنس حریر ... از تبار خورشید ...

به استقامت کوه !

زنی که نباید به نجوای هیچ کسی به جز شوهرش گوش بده ...

نگاهش نباید منزل نگاهی غیر از شوهرش باشه ...

به در نگاه کردم و به دست قفل شده اش

1400/04/29 18:29