The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

گرفته بود هوس اب تنی کردم ب مردم چه؟
-باشه اصلا من لال میشم تابه شمابرنخوره خوب شد؟بخواب تامن برم برات سوپ بپزم بدم بخوری
-زحمت نکش
-زحمتی نیس استراحت کن تازود خوب شی
سرمو روبالش گذاشتم وبه سقف سفید اتاق خیره شدم این حقم بود این مریضی این دوری این دویدنو نرسیدن اینهمه ترس ودلهره همش حقم بود دارم تقاص پس میدم دارم تاوان عشقیو میدم که خدابهم دادو قدرشوندونستم تقاص خودخواهی و غرورمو میدم تاوان پس میدم بابت غمی که تودلم گذاشتم ب قول قدیمیا خودکرده راتدبیرنیست...خودم کردم عشق موهبت خداست هدیه خداست قسمت هرکسی نمیشه خداعشق این دختروتودلم انداخت امامن باغرور بی جام باعث اذیت نگارشدم خودم فراریش دادم اون ازمن ب ارتین پناه برد اره حقته کیان بکش
این تب ازدردجسم نیست تب عشقه بایدبگذره تاازتن بیرون بره شاید دوران نقاهتش طولانی بشه ولی خوبه خوبه که گرماودرد یادم بیاره چقدر بدی کردم چقدربدبودم
فقط برای خواسته جسمیم بهش نگاه میکردم چندبارسعی کردم ازارش بدم اخرش چیشد؟خودم ضرر کردم ازدستش دادم بایدجسممو تنبیه کنم اگه بخوام اسوده خاطرباشم باید ب جسم سرکشم سختی بدم درواقع باید ترکش بدم ترک از تنوع طلبی ازخوی حیوانی اززیاده خواهی***پنچ روزه که شمالم حالم بهترشده اما دل برگشتن ب تهرانو ندارم دل اینکه برمو نگام ب چشمش بیوفته روندارم دل اینکه ب رفیقم نگاه کنمو بانارفیقی نگام دنبال ناموسم باشه رو ندارم
بازنگ گوشیم ازخیال بیرون اومدم شماره ارتینه.
-جونم داداش؟
-بههه اقاکیان گلمون چ خبر؟ببینم هفت خط نکنه رفتی ماه عسلو رونمیکنی معلومه کجایی؟
-چی میگی تو؟ماه عسلمون کجابود؟توکجایی؟
-تهرانم بابا ماکه تازه عروس دومادیم سه سوته اومدیم اونوقت شماوازمابهترون قرارنیس بیاید سرزندگیتون؟همه کارهاروانداختی گردن منورفتی منوبگو بادل خوش رفتمو به امیدتوبودم
-شمالم ارتین یکم سرماخوردگی دارم ولی تافردامیام ببینم شرکت معاون داره چرا بیوفته گردن تو؟
-کارشرکتو خودصاحب کاربایدبالا سرش باشه نه اینکه امیدش ب کارمنداش باشه
-چندساله من باخیال راحت کاراموسپردم بهشومشکلی پیش نیومده توام نگران نباش وجوش بیخود نزن
-باشه باباچرامیزنی؟اصلانیابه درک
ازلودگیهاش خنده گرفت سرفه ای کردم که بازصداش توگوشی پیچید
-ارتین بمیره برات الان همه دماغودهنت رنگ چشمات شده حسابی ست کردی نه؟
-اه ارتین حالمو به هم زدی نکبت
-ارتین
تمام وجودم گوش شد تااون صدای ظریف دخترونه ای روکه ازاون طرف میومد بشنوم...
-جونم نگار؟
-بیادیگه
-چشم الان خدمت میرسم نیم دقیقه دیگه اومدم
-کیان جان

1400/04/29 18:32

خاطراتیه درواقع شوهرش

-چیشده؟

-دارن جدامیشن مثل اینکه باهم نمیسازن

-خودشوخانواده ش خوب بودن که

-اتیه زبونش تنده خودم که برادرشم گاهی دلم میخواد ازدستش سرموبکوبم به دیوار وای به حال شوهرش

-تازگی باهم اختلاف پیداکردن؟

-نه دوماهی میشه دیدی که تولدمنم نیومد؟

-پس بگوچراانقددمغ بودن

موهاموبوسید وچونه شو گذاشت روسرم

-اتیه بچه س یعنی عقلش مثل بچه س فکرمیکنه همه مادرپدرشن نازشوتحمل کنن وگرنه بیچاره پسره خیلی خوبه نبایداینطوری میشد

-مامانت وبابات چی میگن؟

-بابام نصیحتش میکنه امامامانم طرف اتیه س راه به راهم بهش میگه بگو ازداداشم یادبگیر

-قضیه طلاق جدیه؟شایدباهم خوب بشن

-نه فکرنکنم راه برگشتی باشه اگرقراربراشتی بود مامان به کسی نمیگفت

توفکررفتم بااین که ازاتیه خوبی ندیدم ولی دلم براش سوخت برای یه دخترچیزی بدترازجدایی ازشوهروبعدش شروع حرفای مردمه

باپشت دست به صورتم دست کشید

-توبهتره بهش فکرنکنی من دیروزکلی نصبحتش کردم زندگی براش مهم باشه یه نجدیدنظری تواخلاقش میکنه

-کاش خوب بشن گناه دارن

***

عیدامسال بهترین عیدی بودکه داشتم

هرروزوهرشب ارتین کنارم بودومدام میگفت غصه نخوریا تنهانیستی من کنارتم منوبه جای همه خانواده ت بپذیر

موسیقی هرشبم صدای تپش قلبشه ونوازنده همراهش ریتم نفساشه

لبخندامیدوارکنندش بهترین تصویرهاین روزامه ودستای حمایتگرش بهترین عیدیم

راستی بهشت همینجانیست؟

کنارکسی که دوسش داری ودوستت داره؟

نعمت بهشت همین نیست؟

که بهت اهمیت بده وبراش مهم باشی

اونقدرمهم که تلفن های اضطراری مادرشوبرای رفتن ندیدبگیره وپیش زنش یمونه

این روزهاچنین مردانی پیدامیشد؟

مردهایی بی شیله پیله مثل افتاب؟گرم مثل کویر خنک مثل بهار

بهش وایسته ترشدم شایدبه شنیدن صدای قلبش معتادشدم دوسش دارم بیشترازقبل احساس میکنم ازروزاول تاحالا هرروزعلاقه م بهش بیشترمیشه

برام حکم هورمون اندروفینوپیداکرده خوشی میده ومعتادمیکنه

مثل شناکه حرفه ایابهش عادت دارن مثل خنده پرصدا که خوش خنده ها وابسته ش هستن خنده های ازته دل مثل ورزش صبحگاهی که بعدازیه مدت اگه انجامش ندی حس میکنی بدنت کوفته س

سیزده روزعید همراه باارتین گذشت البته کلش به تعطیلی بود ازهفته دوم شرکت برقراربودوهمگی حاضرشدیم

کیانوفقط توشرکت میبینم بااخم های غلیظ وغیرقابل انعطاف

دربرابرش لرزش دستودلم کمترشده نگاهم به سمتش هرزنمیره البته اونم همینجوره

طبق یه قردادنانوشته قول دادیم به هم نگاه نکنیموچشم توچشم نشیم

امااین روزاعجیب شده نه

1400/04/29 18:32

بگم؟باشه نیا برامراسمی که میان تاریخ عقدومشخص کنن میگن ازدلت دربیارن تااون موقعم نمیگم بیای دیدنشون

-امیدوارم پای حرفت بمونی
-من سرم بره حرفم نمیره درضمن جونم بره نمیذارم عشقم ازدستم بره
جلوی اپارتمانم پارک کرد
-ممنونم زحمت کشیدی کاری نداری؟
-ماشینوبرادکور پارک نکردم میام پایین
-نمیخوادبرو تامامانت گوشتونبریده
-تیکه ننداز حوصله شونو ندارم یکم پیشت میمونم اروم میشم
شونه هاموبالاانداختم وپیاده شدم دوشادوش هم واردخونه شدیم
ارتین روی کاناپه درازکشیدودستشوروی پیشونیش گذاشت
داشتم ازکنارش میگذشتم که دستموکشیدوبه خاطراینکه ی دفعه ای بود تعادلم بهم خوردوافتادم روش

-ای ارتین چیکارمیکنی؟
-اگه بدونی چقدردوستت دارم انقدرباهام تلخی نمیکنی
-میخوای بگی من تلخم؟
-تستت نکرده میگم ازعسل شیرین تری ولی این اخموناراحتیا حقم نیست گناه مامانموپای من ننویس

-اگه پای تونوشته بودم که الان اینجانبودی
-میشه من امشب اینجابخوابم؟
-میخوای مادرت بی شوهرم کنه؟
خنده ای سردادوپیشونیموبوسید
- نه ولی دل نمیکنم ازت کی میشه تماموکمال مال من بشیوهرلحظه م باتوپرشه؟

-حدود 6 ماه دیگه خیلی نیست زودمیگذره البته امیدوارم
بادست به عقب هولش دادم

-حالاچراپانمیشی بری؟
-باورکن حوصله خونه روندارم بمونم؟
گردنشوخم کردوبانگاه مظلومش بهم خیره شد مثل پسربچه هایی شده که ی خواهش مهم ازمادرشون دارن
-نه هم زشته هم من خوشم نمیادپشتم حرف باشه
-ب جهنم زنمی زن شرعیم به هیشکیم ربطی نداره
-اروم چراصداتومیبری بالا هرکی ندونه فکرمیکنه چه خبره
-منظورت ازهرکی کیانه؟
به جای جواب فقط نگاهش کردم جوابم اره بودامامیخواستم انکارکنم وقتی سکوتم رادید خودش ادامه داد:
-من نمیدونم اون چیکاربه زندگی ما داره؟البته ازاولشم حمایتاشومیدیدما حتی اوایل فکرمیکردم دوستت داره اماوقتی خودم بهت علاقه مند شدم ازش پرسیدم پرسیدم دوستت داره یانه؟گفت نه بیشترحمایتاش برادرانه س ولی زیادی حواسش به این واحده یعنی چی؟شایدمامیخوایم باهم خوش باشیم بایداجازه زنمو ازاون بگیرم؟
ارتین داشت غرمیزد ولی من چشمام خیره به فرش بودو یه جمله توذهنم تکرارمیشد پرسیدم دوستت داره گفت نه
یعنی دوستم نداشته؟پس اون نگاه ها اون همه محبتو چی معنی کنم؟
اصلامن چراناراحت شدم|؟باید خوشحال باشم که نگاه کیان بهم برادرانه هس امانمیتونم مدتیه فکرمیکنم دوستم داره ودیرجنبیده اماوقتی انقد راحت به ارتین گفته دوسم نداره وراهو براارتین بازکرده ایابازم جایی برادوست داشتن میمونه
ادم جازدن ودورزدن نیستم ولی بارفتارهای

1400/04/29 18:32

من بایدبرم کاری بامن نداری؟
تمام حرصی روکه ازشنیدن حرفاشون تووجودم نشسته بود سرش خالی کردم...
-خیله خب بابا مردک زن ذلیل تاصدات زد هول شدی؟مردم انقد بی جربزه؟خوبه اونجاشرکته ماروباش دلمون ب کیاخوشه لژ خانوادگی راه انداختن
-داداش چیشد؟چراجوش میاری؟نگارداره ی قردادوتنظیم میکنه بایدبرم همه چیوتوضیح بده مشکلی پیش نیاد درضمن توام بایدفرداعصر برای کارای نهایی حضورداشته باشی
-میام خدافظ
بدون اینکه منتظرجوابش باشم قطع کردم وحرصمو سرگوشیم خالی کردموباتموم وجود پرتش کردم تواینه هم گوشی خردشد هم اینه که ب تصویرم دهن کجی میکرد
دراتاق پرصدا واشدوقامت بی بی بین درنمایان
-کیان مادرچیشده؟صدای چی بود؟
-هیچی بی بی
اومد داخل اتاقو نچ نچ کنان ب اینه ی پخش زمین شده کف اینه نگاه کرد
-براهیچی پدراینه رودراوردی؟
-کارای شرکت پیچیده ب هم زنگ زدن گفتن بایدبرم اعصابم ب هم ریخت خردش کردم
-کارواینه فدای سرت ولی اگه فکرکردی بااین حالت میذارم بری کورخوندی
-بیخیال بی بی کاردارم بایدبرم فردا ی قرارمهم دارم
-نمیشه بااین حالت تنهات بذارم اصلا منم باهات میام
-چی؟توکجامیای بی بی؟من تهران هزارتاگرفتاری دارم نمیتونم نگران شمام باشم
-تونگران خودت باش من بادمجون بمم افت نمیزنم برم وسایلمو جمع کنم تاوقتیم که خوب نشی وبال گردنتم اون بابای خوش غیرتت که ب فکرنیست منم نیام بااین حال وروز ازدست میری بپوش تامنم حاضرشم
نمیشه قانعش کرد حرف حرف خودشه اصلا بیادبهتر ازفکروخیال نگاربیرون میامو نمیشینم تنهایی حرص بخورم
نگار:
باشنیدن صدای اسانسور توطبقه وصدای قدم هایی که توسکوت سالن میپیچید به سمت دررفتمو ازچشمی نگاه کردم کیانه اگه بگم ذوق نکردم دروغ گفتم خوشحال شدم اونم خوشحالی ازته دل
برگشتموپشتمو ب درچسبوندمو نفس عمیقی کشیدم دلم براش تنگ شده بود درسته که این حس واین دلتنگی گناهه ولی حس من امیخته باهوس نیس فقط ی حس دوست داشتنه که برام شیرینه
دلم بازنقشه کشیده رسوام کنه دلم میخاد دروبازکنم وببینمش اما عقلم امان ازعقلم که هرچی میکشم ازدست اونه ناگهان فکری ب مغزم رسید کرایه خونه
دویدم ب سمت اتاق وکرایه این ماهوبرداشتم مانتوپوشیدم وشالمو سرکردم خدایا فقط میخاستم ببینمش همین
بدون معطلی دروبازکردم پشتت ب من بود وداشت باکسی حرف میزد بایه زن
زنی که پشتش ب من بود ونمیتونستم ببینمش ولی ازپشت یکمی قدکوتاه وتپل بود
هیچوقت نمیخاد دست ازاین کاراش برداره اصلاخوب کردم زن ارتین شدم
دروبازکردوبفرمایید کش داری ب زن همراهش گفت زن داخل رفت ونگاه منم ب سمت داخل

1400/04/29 18:32

کشید
خواستم عقب گردکنم بی صدا برگردم توخونه که دریه لحظه کیان برگشتو نگاهمون باهم تلاقی کرد عمیق ب چشمام خیره شد وبالبخندزیبایی سلام کرد اخم کردمو خیلی خشک ورسمی جوابشو دادم کیانم مثل من اخم کردو به زمین خیره شد
-حال شما؟سفرخوش گذشت؟
-بله ازبس که ارتین خوش مسافرته
ازقصداسم ارتینواوردم دلم میخاست پزشوهرموبهش بدم سرشوبلندکردوخیره شدتوچشمام همون موقع صدای زن ازخونش اومد صداش برای ی دختر کلفت بود:
-کیان جان؟
-جانم اومدم
نگاه ازخونه گرفتو دوباره بهم خیره شد:درخدمت باشیم
-مرسی فعلاکه درخدمت دوستان هستید بفرمایید مزاحمتون نشم
بازلبخندرولباش نشست بازچشماش رنگ شیطنت ب خودش گرفت:
- اونکه بعله ولی خدمت ب شمام ازواجباته
-ممنون بفرمایید مزاحمتون نمیشم
-یعنی میخاستی مزاحمم بشی؟باریک الله پیشرفت کردی همیشه ازده فرسخی خونمونم ردنمیشدی
انگار یادش رفته که من شوهرکردمو نباید ازاین شوخیا بام بکنه
-خیر اومدم کرایه این ماهو بدم این دوروز نبودید وگرنه ازاول برج کرایه روگذاشتم تقدیم کنم
-قابل شمارونداره؟چ عجله ای بود؟باشه پیشت
-مرسی بفرمایید
پولوجلوش گرفتم وبهش خیره شدم برای چندثانیه نگاهمون درهم گره خورد ی دفعه اخم روصورتش نشستونگاه ازم گرفت منم تازه فهمیدم چه گندی زدم زل زدم ب پسرمردم
-باشه پیشت باارتین حساب میکنم
-ببخشید ولی حساب من باارتین جداست خوشم نمیاد سربارکسی باشم ووبال گردن کسی
-چ فرقی داره جیبتون که یکیه
-اون خونه زندگی خودشوداره منم خونه خودم خوشم نمیاد حسابامون قاطی شه بفرمایید
-کیان؟
هردومون ب پشت سرکیان نگاه کردیم ی پیرزن تپلووبامزه پشتش وایستاده بود وباوجد بهم خیره شده بود
یعنی این بوده باهاش؟حتمامادربزرگشه اخی چ بامزه س منوبگو که چ فکرایی کردم
-سلام
بالبخند سرتاپامو نگاه کردوجواب داد:
-سلام ب روی ماهت ب چشمون سیاهت به به ماشالله چشمم کف پات مادر توچقدر خوشگلی بااین چشم وابرو جوونای مردمو که تب دار میکنی مادر
باتعجب نگاهش میکردم:
ب...بله؟
کیان:
وای بی بی رسوام نکنه این ازکجافهمید من دلو دین ب کی باختم
دستشوگرفتم وبه سمت واحدکشیدم:
-بیابریم بی بی خسته ای پاهات دردمیگیره
نگاه معناداری بهم کردکه یعنی خودتی بعدم نگاهش روصورت نگارنشست
-من پام دردنمیکنه ازصدتاجوونم جوون ترم توغصه پاهای خودتوبخورکه شصتت نره توچشمت میخام بادخترگلمون اشناشم
-بی بی جان وقت زیاده حالا
-چقدرحرف میزنی کیان برو تو خونه بزار کارمو بکنم خب مادر اسمت چیه؟
-اسمم نگار
نگار بیچاره کاملا مشخصه هول شده بایدم تعجب کنه.این موقع شب یه پیرزن

1400/04/29 18:32

تنهابه من بلکه نگاهش روی هیچ دختری هرزنمیره برعکس همیشه

باعشوه دخترای شرکت اخم میکنه برعکس همیشه

بااینکه قراره نگاهش نکنم اماگاهی محض کنجکاوی زیرنظرمیگیرمش این کیان سابق نیست

دوماه به سرعت برق وبادگذشت دوماهی که برامن پربودازتغیرونگرانی

ارتین برای جلوانداختن تاریخ ازدواجمون مصممه من دودلم ومامانش مخالفه

هربارحرفی میاره تااونومنصرف کنه یکبارمیگه به مردم گفتیم تاریخ عروسیتونو زشته عقب بیوفته فکرمیکنن خبریه

ی بارمیگه مگه هولین؟صبرکنیدعروسی بهم میرسید ی بارمیگه اتیه تازه جداشده خوب نیس این بساطوراه بندازید

همه روارتین موبه موبرام تعریف کرد وگاهی اخم کردموگاهی ذوق

دربرابرحرفای مادرش حرفش یه کلام بوده ومرغش یک پا

گفته اگه تیه ازخوشبختی برادرش ناراحت میشه پس همون بهتره که ناراحت بشه دورمونو خط قرمزبکشه

مادرشم هول شده که نه دخترم اینونگفته ولی ماخودمون بایدسرمون بشه که الان وقت اینکارانیست کلی گرفتاری داریمو ازاین حرفا که دراحر ارتین اب پاکیوتودستشون ریخته

اگه عروسیه یدونه پسرتون مهمه همراهم باشید چون تااخرخرداد جشن میگیرموزنمومیبرم خونه خودم مجلسم تهران میگیرم که شمام توزحمت نیوفتید حالاخوددانید دوست داشتیداقوامتونم دعوت کنیدوبیاید دوستم نداشتید نیاید

بااین حرفش مادرش گلوله اتیش شده بود وباتوپی پربه منه همه جابی خبر زنگ زدومنم باکمال احترام گفتم که حرف ارتین حرف منم هست

ودوباره به ارتین توپیده بودکه بزررگترمیخوایدچیکار؟

خودتون دوتایی بریدیدودوختین

وارتینم که باشوخی گفته بود پس شمام بیایدتنمون کنید

درجواب پسرش کم اورده بود وقرارشد خودمون همه کاربکنیم واونازحمت دعوت کردن مهموناروبکشن

بهتر کارمنو راحت ترکردن عصه داشتم بخوادبیاد تهران توخریدامون دخالت کنه چه خاکی توسرم بریزیم

ولی انگارخدااین روزاخوب صدامومیشنوه وهواموداره

تاماه دیگه عروس خونه ارتین میشم بادخترانگیم خدافسی میکنم ودروبه روی غم میبندم

این روزااسترس بدی به جونم افتاده شایدطبیعی باشه ولی کسیوندارم تااین حرفوبزنه واسترسمو کم کنه

مامانم نیس که دست بکشه روموهاموبگه همه عروساهمینجورین

خواهری نیس که دلگرم دل پردردم باشه

این روزاتنهایی دوباره مهمون قلبم شده دوباره پیش ازپیش نگرانم حتی باحمایت های ارتین

انگارحسی گنگ خبرشومی اورده

میترسم کسی خوشبختیموچشم بزنه

دلم مادرانه میخوادکاش مادرشوهرم کمی مادرانه خرج عروسش میکرد

کاش خواهرشوهرام خواهربودنوهم دل ولی افسوس که نافمو باتنهایی

1400/04/29 18:32

مادرارتین فکرمیکردم شاید نامزدی به هم بخوره ومن به عشقم برسم اماباشنیدن این حرفا نامزدیمو به هم بزنم که دست ازپادرازتر برگردم سرخونه اول که متلکای کیانوبه جون بخرم
اهل نامردی نیستم ارتینو دوست دارم شایدم خیلی دوسش دارم هنوز درکش نکردم ولی گاهی وقتاازدست مامانش عاصی میشم ومیخوام پشت پابزنم به همه چی اونکه ازاول منونخواست تااخرم نمیخواد
اماحالامیبینم تنهاکسی که واقعا عاشقانه دوستم داره ارتینه وقتی بامن بودنو باخانواده بودش ترجیح میده بهتره منم براش بجنگم برای داشتنش برای نگه داشتنش
بانشستن دستش روچونه م ازفکربیرون اومدم به چشمای تب دارش خیره شدم
باابروپرسید چیشده؟
درجواب چشماموبستم وفاصله بینو پرکردم دستاش دورشونه م حلقه شد وعاشقانه ترازمن جواب داداینبار حس دوگانه م کمتربود وحس دوست داشتنم بیشترشد سرموعقب کشیدم وزمزمه کردم:
-دوستت دارم
پیشونیشوبه پیشونیم چسبوند:
-من بیشتر بمونم؟
-من مال توام اینوبهت قول میدم نمیذارم حرف وحدیث خاله خانباجیا تاثیری توزندگیمون بذاره میجنگموزندگیمونو حفظ میکنم
-مثل شیرپشتتم ماده شیرمن نمیذارم کسی پاتودایره مالکیتم بذاره وناراحتت کنه قول میدم
دستاش صورتموقاب گرفت چشماموبازکردم
صداقت توچشماش موج میزد
-دوست داشتن توبهترین اتفاق زندگی من بود نمیذارم قشنگ ترین اتفاق زندگیم راحت ازدست بدم بمیرمم نمیذارم ازارت بدن
-پس بروزودترکارای عروسیمونو انجام بده این نامزدی باوجود این حرفاوتیکه ها داره طولانی میشه وبهم سخت میگذره
-نوکرتم هستم زودترمیگفتی کاراروتاعیدردیف میکردم
حالاسعی کن تابعدازعیدزدتمومش کنیم وهردوراحت شیم وازدست قوم ظالمین نفسی تازه کنیم
-قوم ظالمین خانواده منن دیگه؟
نگاهش دلخوربود سرموروی سینه ش ودستامودورکمرقطورش حلقه کردم
-نه اونایی هستن که چشم ندارن خوشحالیه ی دختریتیم وتنهاروببینن اونایی که باخنده هاش ناراحت میشن وباگریه هاش شاد حالاهرکی میخواد باشه
-پای هرکی که ب این امرراضی باشه اززندگیمون کوتاه میکنم
سرموبلندکردم وباشک نگاهش کردم
-حتی اگه نزدیک ترین *** باشه؟
-حتی اگه مادرمم باشه ناحق بگه دورشوخط قرمزمیکشم بااین سن وسال میفهمم خوب وبدچیه ومیدونم همه دنیاروبگردم به پاکی توپیدانمیکنم پس حق ندارن ستاره دلمو ناراحت کنن تاخودشون خوشحال باشن فقط امیدوارم مجبوربه این کارنشم
-امیدوارم
دست کشید توموهاش ودوباره تکرارخواهش دلش:
-بمونم؟
-نه
چشماشوبست موهاموبوسیدوکمی فاصله گرفت:
-شب بخیر عشقم خوب بخوابی
کیان:
اوووف دلم گرفته ازدنیا ازهمه بی وفاییاش گرچه

1400/04/29 18:32

اومده داره ازش اصول دین میپرسه البته امیدوارم کار به اونجاها نکشه
-به به اسمتم مث خودت قشنگه خاطرخواهات حق دارن برات غش و ضعف کنن همینجا زندگی میکنی؟
-بله همین واحد روبرویی
-خب پس خونت روبروی خونه کیانه.خوبه...خیلی خوبه حتما حسابی همدیگرو میشناسید
-بله خب ما همکار هستیم
-همکار؟یعنی تو شرکت باهمین/
-بله
نگفته بودی کیان جان
-چیو نگفته بودم بی بی؟
-اینکه همکاربه این خانومی داری.خونوادت کجان دخترم؟اینجا زندگی میکنن؟
-خونوادم...عمرشونو دادن به شما.تو دنیا فقط یه نامزد دارم که اونم تو شرکت باما کار میکنه و خونش یکم با اینجا فاصله داره
باز این دخترک تیز فهمید جریان چیه و امواج دافعشو پخش کرد.میدونه کی چی بگه بی بی بیچاره رو بگو هنگ کرد.سرشو تکون داد ویه نگاه کلی به قدوبالای نگار انداخت و یه نگاه منظور دار به من کرد
-خب پس نامزد داری که این طور
اما که این طورشو کاملا خطاب به من گفت...سرشو تکون داد ونزدیک نگار شد صورتشو بوسید با یه لبخند ازش فاصله گرفت
-خیلی خوشحال شدم دیدمت دخترم حالا فردا باهم بیشتر اشنا میشیم منم دیگه برم کیان بچم چند روزه مریض و ناخوشه خوب نیست زیاد رو پا وایسه
با این حرف نگار سریع سرشو بلند کردو نگاهم کرد
-شما مریض شدین؟کی؟چتون شده؟
از نگرانیش حس خوبی تو وجودم نشست ارامشی که سالها ازم دور بود تو وجودم حس کردم نگرانی شیرین دختری که عاشقشی چی میتونه از این بهتر باشه؟
لبخند زدمو دستمو به سرم کشیدم
-چیزی نیست بی بی زیادی دلواپسه یه سرما خوردگیه سادس
با سقلمه ی بی بی به پهلوم نگاه از نگار گرفتم
-بیا بریم کیان دیروقته هم تو باید بخوابی که فردا جون کار داشته باشی هم دخترمون که فردا جلوی نامزدش چشاش سرخ وپف کرده نباشه
منظور بی بی رو گرفتم میخواست بهم بفهمونه این مال صاحب داره و چشم بهش نداشته باشم اما مگه میشه مگه میتونم اینهمه تو اب رفتم تا خودمو از عشقش بشورم ولی نشد... شسته نشد وبیشتر تو تارو پودم نشست
تادروبستم بی بی شروع کرد:
-فکرکردم ادم شدی
-بی بی این چه حرفیه میزنی؟
-دختره ای که میخای اینه نه؟
جوابشوندادم وبااخم ب زمین خیره شدم احساس متهمیو دارم که ب ی امرغیرقابل بخششه
-جواب منو بده اینه؟دنبال مال مردم نبودی که ب سلامتی اونم ب پرونده ت اضافه شد ولی خوشم اومدخوش سلیقه ای دختره ادم حسابیه ازقماش تونیست
باتعجب نگاهش کردم واسمشوصداکردم
-هان چیه؟مگه دروغ میگم؟تاحالا کدوم دختریه که باخودت اوردی شمال مثل این بود ها؟ دیدی چقدر تیزه؟البته تیزونجیب تاازش تعریف کردمو سراغ خانوادشوگرفتم نامزدشو پیش کشیدکه فکروخیالی

1400/04/29 18:32

بریدن

تنهاارامشم نجواهای امیدبخش ارتینه اینکه چه برنامه هایی برای اینده داره حونه پرسرصدادوست داره

دلش میخوادسه تابچه داشته باشه یه دخترودوپسر هرسه تخس وشیطون

گاهی ازحرفاش سرخ میشم وگاهی بی حواس تاییدش میکنم اون موقعه س که مچمو میگبره ومیگه ای ای ای پس توام بچه میخوای میگم نگار چه کاریه تاعروسی صبرکنیم میخوای ازهمین حالااقدام کنیم تازودتربه ارزوهامون برسییم

تابناگوش سرخ میشمو به عقب پسش میزنم ازکنارش بلندمیشم

ولی به ریع بعد باظاهری شیطون ولی شرمنده میادکنارمو ابرازپشیمونی میکنه وقول میده ازاین شوخیا نکنه

ومن پرارلذت میشم ازبرق چشمای شوهرم

همه کارهای عروسیمونوانجام دادیم

جهازخریدیمولباسولوازم ارایشوهرچیزی که لازم باشه

هتلی درتهران رزروکردیم وباغی تودیزین بگیریم برای مهمونای خودمونی ومجلس اخرشب

مخالف این باغومجلس اخرشب بودم ولی ارتین اصرارداره که باشه مثل اینکه فکرهمه جاشوکرده وقراره باغ یکی ازدوستاشو بگیره

قراره باهم امروزوبه دیزین بریم تاباغوببینیم ووسایلی که موردنیازهستو بگیریم چندتاییم خدمه بگیریم برای پذیرایی

دلم نمیخواد اینهمه خرج بیخودکنیم ولی دلمم نمیادروی حرف ارتین حرف بزنم بنده خدا کلی ذوق داره به قول خودش ادم یه بارعروسی میکنه

قراره ی جایی خوش صفابریم ولی ته دلم ی چیزی میجوشه

نگرانیم صدبرابرشده

حالت تهوع دارم

نمیخوام این فکروبکنم ولی روزقبل اززلزله هم همین حسوداشتم

خدایاکمکم کن


ابتدای جاده چالوس کنارمغازه نگه داشت تاکمی خوراکی وتنقلات بگیره

بالبخندپرسید چیزی میخوام یانه؟

جوابم نه بود

هنوزچنددقیقه ازرفتنش نگذشته بودکه موبایلش زنگ خورد توجهی نکردم قطع شد دوباره زنگ خوردانگارهرکی بود کارمهمی داشت

بهتره جواب بدم شایداتفاقی افتاده باشه

دوباره دلم چنگ خورد دستم روگوشی لغزید

-بله بفرمایید؟

-ارتین؟

صدای ی دختره ولی صداش اشنانیست من صدای خواهروفامیلاشو میشناسم شایدم یکی ازاقوامشون باشه که تشخیص صداش ازپشت تلفن سخته

-بفرماییدخانم

-شما؟

-ببخشیدشماتماس گرفتین

-من باارتین کاردارم گوشیوبده بهش

-به جانمیارم شما؟

حس ششم تازه فعال شده بود نکنه ....

-من بهارم دوست ارتین درواقع زن قبلیش حالااگه پرسوجوتون تموم شد بگو توکی هستی وگوشیش دست توچیکارمیکنه؟

-من همسرشم اگه قصدمزاحمت دارین بهتره...

-نه بابا مزاحمت کدومه؟پس ازدواج کرده بگوچرادیگه سراغی ازمانگرفت بگوببینم توصیغه شی یاعقدکرده؟

-میفهمی چی میگی؟

صدام بالارفتوصورتم به سرخی میزددرماشین

1400/04/29 18:32

همش انعکاس اعمال خودمه
ارتینونگارکه باهم سرشون گرمه بی بی م که دید حالم خوبه برگشت شمال بابامم که....بهش فکرنکنم بهتره یادرگیره دلشه یاکارش
بازم به معرفت خودت خداجون گلی به جمالت که تنهامون نذاشی
بی منت هرچی بخوایمومیدی وبدیهامون وتوچشممون نمیزنی
میبینی به رومون نمیاری میشنوی نشنیده میگیری ناراحت میشیو به دل نمیگیری توکه انقدخوبی پس چرارفتاربنده هات عکس اینه؟
چرامنتظرن ی کاربدکنی تاشمشیرکنن توجونت؟
چرااگه ی زمانی ی غلطی بکنیم صدباربه رومون میارن وشرمنده مون میکنن
اگرنسنجیده حرفی بزنیم شیپورمیگیرنوبه کل دنیا جارمیزنن
توبه این خوبی خدایی میکنی وچشم پوشی
ولی بنده هات....امان ازمنه بنده که به ظاهرخداپرستم ولی راه ومنش شیطانودرپیش گرفتم
بدکردم خدا خیلی بدکردم اونقدری که زمونه فرصت داشتن زنی مثل نگاروازم گرفت
بدترازون خردشدم غرورم له شد
وقتی باغرورزل زد توچشمامودرباره نمازخوندن حرف زد ازپاک بودن دم زد خیلی سخته کسی که عشقت بوده همه چیوبکوبه توصورتت
ازاون شب تاحالا سعی کردم باهاش چشم توچشم نشم ندیدبگیرمش اگرچشمم بهش بیوفته اخم میکنم وبه دلم میگم نزن لعنتی نزن
قرارنیس کسی بی قراریتودرک کنه وبه سمفونی که راه انداختی گوش کنه پس خفه شو
اخ خدا اخ که دلم یه اغوش گرم میخواد ی شونه محکم برای تکیه درعین حال ضعیف
ی خونه گرمترازتابستون
ولی افسوس صدافسوس که نشد
میخوام امشب ازعشقم برات بگم خدا جزخودت گوش شنوایی ندارم فقط توبرام موندی مثل همه سالهای تنهایی من
عشقی که بی صدااومد وبه مهیبی دل شکست ورفت
اگه نمازخوندن انقدبراشون افتخارداره بذاربخونن فکرکنن تافته جدابافته ان
حقمه هرچی کلفت بارم کردحقمه مدتهاست خواب ب چشمم نیومده ازاون شبی که دم ازپاکی ونجسی کردونمازشوبه رخم کشید
ی لحظه م اروم نمیشم
بدکردم باهمه دوست بودم باتویی که بهترین دوستم بودی نااشنا میخوام بهت وصل شم خدا مثل نگارمثل ارتین مثل همه کسانی که هیچوقت ناامید نمیشن وهمیشه تروکنارخودشون دارن
خیلی فکرکردم به کارهاورفتارام میخوام خوب شم عوض شم حداقل تلاش کنم باهات بیشترحرف بزنم میدونم بعداینهمه عمروگناه کارراحتی نیست ولی دست به زانوگرفتمویاعلی گفتم پس خودت کمکم کن تنهام نذار
نگار:
سیب سرخوداخل سفره گذاشتم وارتینوصدازدم
-ارتین زودباش الان سال تحویل میشه
-الان میام
نشستم کنارمیزی که توش سفره هفت سینوچیدیمو قرانوبازکردم چندلحظه بعدارتین درحالیه که بایه جعبه کادویی سفید دستش بوداومدکنارم نشستو صورتمو بوسید
-چاکرخانوم خودمم هستمممممم
بالبخندادامه سوره

1400/04/29 18:32

نداشته باشم فهمید چشمم گرفتش
-مگه شماچی گفتید که بفهمه؟نه بابا انقدرام تیزنیست؟
-اونوقت شما ازکجافهمیدید؟ما زنارونمیشناسید حس شیشمون قویه مخصوصا اگه کسی ازمون خوشش بیاد
باخودم گفتم اگه اینطوربود ازاحساس من باخبرمیشد هرچند شایدم شده ب روی خودش نیاورده چون ارتینو دوست داشته
-خلاصه دخترخوب وپدرمادرداریه حیف که دیرجنبیدی من ازش خیلی خوشم اومد ببینم وقتی اومد اینجانامزدداشت؟
-نه
-تازه نامزدکرده؟
-اره
-چرانصفه نیمه حرف میزنی؟چرازودتردست نجمبوندی؟چرادیردل باختی پسر؟
-ازاحساسم خبرنداشتم یعنی داشتمامطمعن نبودم
-اون وقت چیشد که حالا متوجه شدی؟
-نامزدش رفیقمه
-جواب من این بود؟
-دیرفهمیدم بی بی دیرشده بود وقتی فهمیدم دیگه نشدبگم نامردی بود برم ب نشون کرده رفیقم بگم دوستت دارم
-اینکه ب نامزدرفیقت چشم داشته باشی چی؟این نامردی نیس؟
-من بهش چشم ندارم
-بله مشخصه فقط باچشمات داشتی میخوردیش
-بی بی
-ای بی بیو.....وای بسه دیگه پسر هی هرچی میگم اسممو میگی مگه دروغ میگم؟دختره خوبه خوب نه عالیه ولی مثل بابات زرنگ نبودی مرغو توهوابزنی دست دست کردی ازقفس پرید ولی الحق پسرهمون پدریو باسلیقه
-کاربه خوشگلیش ندارم پاکی ونجابتشه که منو عاشق خودش کرده
-اره تادیدمش فهمیدم با دخترایی که اطرافت دیدم فرق میکنه تابهت نگاه کردم ونگاهتو بهش دیدم فهمیدم دلباخته همین دختری ولی چه فایده که دیرکردی پسر بابات وقتی عاشق مادرت شد زمین وزمانودوخت تابدستش اورد
-عاشقش بود بعدرفت رنگ ب رنگ زن عوض کرد؟
-پدرت عاشق همه چیه مادرت بود عاشق خندیدنش رفتاراش قهرکردنش سلیقه ش خلاصه همه چیش بهش وابسته بودبدون اون زندگی براش غیرممکن بود درواقع ب حضوراون توزندگیش عادت کرده بودهرجامیرفت سریع برمیگشت تاپیش زنوبچش باشه ولی وقتی مادرت فوت کرد بابات نابودشد هم خودشونابودکردهم تورو میدونی مثل بابات مثل چیه؟مثل ادمی میمونه که به ی ماده قوی وخاص اعتیادداره بعدیه مدت یهو اون ماده ازدسترسش خارج میشه میدونی چیکارمیکنه؟پناه میبره ب مواددیگه هرموادیوانتخاب میکنه تاببینه هیچ کدوم اون حس سرخوشی که ماده اول بهش میداده رویانه؟باباتم برای اینکه ارامشی که کنارت مادرت داشت برسه ب همه چیزوهمه *** چنگ انداخت تابازم اون ارامشو درک کنه خیلی ازمرداهستن که بعدازعشق اولشون دنبال100زن میرن تاببینن یه کدوم ازاینا مثل عشق اولشون میشه یانه
- نه بی بی من قبول ندارم اینابهونه س بابام میتونست ب احترام عشقش ب هیچ زنی نگاه نکنه ب هیچ زنی دست نزنه طرف هیچ زنی نره
-توخودت مردی ی مردمیتونه

1400/04/29 18:32

بازشدوارتین بالبخندنشست بادیدن گوشیش تودستم اخم ریزی کردوگفت کیه؟

باحرص گفتم

-زن سابقت بهار

اخمش غلیظ ترشدکمی فکرکردوگوشیو گرفت

-براچی زنگ زدی؟چیکارداری؟

-......

-بعله ازدواج کردم به شماچه ربطی داره؟

-.......

-به چه حقی زنگ زدیومزخرف تحویل زنم میدی؟

-بیخودکردی دیگه به من زنگ نمیزنی غلط کردی دلت تنگ شده ی باردیگه زنگ بزنی حالتوجامیارم

باخشم بیشتری گوشیوقطع کردوپرتش کردروصندلی وقبل ازاینکه من بتوپم شروع کرد

-توبه چه حقی گوشیه منوجواب دادی؟

-دست پیش میگیری؟اونی که طلبکاره منم نه شما اقا

کمی نرمش به صداش داد

-برات توضیح میدم

-دیگه کی هان کی؟وقتی که عین احمقابرات چندتابچه اوردم که راه پس نداشته باشم؟

-اون مال گذشته من بوده

-چه فرقی داره من فکرمیکردم زن ی پسرشدم نه ی مردهفت خط دروغگو

-من بهت دروغ نگفتم فقط دیدم مهم نیست که بگم

-مهم نیست اینکه توقبلا ازدواج کردی مهم نیس؟اگه منم قبل ازتو بایه مرد بودم اهمیت نداشت؟

-توفرق میکنی تودختری معلومه که نه

-اره خب شمامردا تافته جدابافته این اصلاخداخودش شماروبادستای خودش افریده وماروداده زیردستاش بسازن براهمینه که دنیابه اسم شماتموم شده وعقبا هم قراره پرازخوشی براشماباشه

-بس کن نگارچراکفرمیگی؟دیونه شدی این زن چندوقتی صیغه من بود همین

-چه جالب همین؟اتفاقامنم چندوقتیه صیغه تم نکنه کلاعادت داری صیغه کنی بعد دورش بزنی؟

-ایناباهم فرق دارن بهم ربطی ندارن من قبل ازدواجم به خاطرنیازطبیعیم مجبوربه این کارشدم گناهه؟

بی توجه به دهن بازم ماشینوروشن کرد وپرگازحرکت کردواولین پیچ چالوسو ردکرد

-فقط باید گناه باشه؟توکه انقدربهت فشارواردشده بود چرازودترواسه ازدواج اقدام نکرده بودی؟اصلا این به کنار چرازودتربهم نگفتی؟قبل نامزدی

-نگارول کن کشش نده

-نمیتونم نمیخوام دومین زن زندگیت باشم وقتی اولینی برامن منم دلم میخواد اولین باشم نه مثل یه دستمال کاغذی مصرف شده

-نگار

اسممو باداد صداکرد وبی توجه به جاده به صورتم خیره شده بود نگاه دلخورمو ازچشمهاش گرفتمو به جاده دوختم ولی تولاین مخالف بودیمو کامیونی ازروبه رو به سمتمون میومد دادزدم

-ارتین مواظب باش

نگاه هراسونشوبه جاده انداخت وخیلی سریع فرمونو به راست چرخوند وماشین با شتاب به سمت مقابل رفتو محکم به جایی برخوردکرد

کیان:

نگاهم خیره ب سنگ سیاهه ازخشمودردفکم فشرده ونگاهم سرخه

صدای شیون زنها گوشموازارمیدن امانمیتونم چشم ازاین سنگ بگیرموبرم

جمعیت زیادی دورش جمع شدن جمعیتی که همه شوکه ن ازاین

1400/04/29 18:32

تااخرعمرکنارزن نره؟تومیتونی؟انقدر بااطمینان نگوالان خودت این دخترودوس داری ولی میگی ناموس رفیقته نباید بهش نگاه کنی ولی بی زنم نمیتونی باشی میتونی؟
باحرفاش ب فکرفرورفتم یعنی میتونم؟معلومه که میتونم این همه سال گذشته وتابه حال به هیچ دختری دل نبسته م فقط ازنگارخوشم اومد فقط عاشق اون شدم اماتاحالا زندگیم بدون هیچ زن و دختری نبوده...نمیدونم یعنی تااخرعمرچله نشین عشقم باشم؟یامثل پدرم بزنم ب بیخیالی
-انقدرفکرنکن پسرجان بروبخواب استراحت کنی خوب میشی بروبخواب بلکه هم تب عشقت بخوابه وهم تب جسمت منم میرم بخوابم تاصبح زود ی سوپ خوشمزه برات بپزم
-نه بی بی میدونی که سوپ دوست ندارم
-خوبه برات بایدبخوری
-من میرم بخوابم فردابایدبرم شرکت کلی کاردارم شمام زحمت نکش بروبخواب نگران منم نباش غذام ازبیرون میگیرم
-بیخود سوپ نمیپزم ولی غذا درست میکنم ظهرمیای خونه؟
-نه تاعصرشرکتم نزدیکای غروب میام
صبح بابدن خسته وکوفته ازخواب بیدارشدم
بدنم دردمیکنه ولی باید برم شرکت ی دوش اب گرم گرفتمواماده شدم برارفتن وارداشپزخونه شدم تااب بخورم که دیدم بی بی میزصبحونه روچیده و داره چای میریزه
-سلام صبح بخیربی بی چرااین وقت صبح بیدارشدیدوخودتونوب زحمت انداختید؟
-سلام ب روی ماه شسته ت من عادت دارم صبح زود بیدارشم میدونی که بیدارشدم دیدم صدای اب میادفهمیدم بیدارشدی گفتم برات صبحونه اماده کنم گرسنه نری ضعف کنی
-انقدر بهم بچینین لوس وبدعادت میشما
-لوسم بشی یکی یکدونه خودمی اون بابای ازخدابی خبرت که ولت کرده ب امون خدا منم که پاندارم مرتب بهت سربزنم حالاکه اومدم یکم بهت برسم تقویتت کنم تازودترخوب شی
-ی بارازبابام طرفداری میکنید ی باربهش چیزمیگید
-طرفداری نکردم علتشوگفتم بدشم نمیگم چون باباته ولی دلم باهاش صاف نمیشه مادر
نشستمو کمی چایی خوردم فنجونی نشاسته جلوم گذاشت واصرارکردبخورم
-بسمه بی بی دوست ندارم
-خوبه دوست ندارم فکرکرده پسر5سالس مردباید هرچی جلوش دادن بخوره ازاب سفت تر ازسنگ شل ترهرچی باشه بایدبخوره وبگه خدایاشکر یعنی چی خودتولوس میکنی؟ والا مردم مردای قدیم شماهایه سوربه دخترازدید تو سوسولی
-من سوسولم؟
-شک داری؟بخور...بخورانقدازمن حرف نگیر بایدجون داشته باشی داروبخوری چایی خالی که نشد صبحونه
حرفشوبه اجبارگوش کردم وراهی شرکت شدم مثل پسربچه ها دلهره داشتم بااینکه دیشبم دیدمش ولی دوباره دلهره گرفتم برادیدنش دیدنی که بایدندید گرفته بشه باید دیدوانگارکه ندیدی برای یه عاشق سخته که معشوقه ش جلوچشمش باشه وطوری رفتارکنه که

1400/04/29 18:32

قرانوخوندم اونم بی صداکنارم نشست سنگینی نگاهشو حس میکردم سعی میکرداهمیت ندموبی توجه باشم پایان سوره قران وبستمو بوسیدم نگاموبه تلویزیون دوختم همون موقع گوینده گفت:
اغازسال13.....
ب محض اینکه لبخندرولبم نشست صورتم خیس شد باحرص صورتموپاک کردم وبه سمت ارتین براق شدم
-اه ارتین خیسم کردی
باخنده ابروبالاانداختو جواب داد
-کیفش به همینه ابلمبوش میچسبه
زیرلب پروگفتم ودوباره ب تلویزیون نگاه کردم
کمی که گذشت انگشت اشارشوفروکردتوپهلوم
-هوی دخترخانوم عیدشدا
بدون اینکه نگاش کنم گفتم:
-خب بشه
-اصوولا باید دیده بوسی کنیما
-شما به جامنم انجام دادی
سفت چسبید بهمو منوکشیدسمت خودش
-بیاببینم موش ملوسک من
باخنده باهاش دیده بوسی کردم جعبه روتودستم گذاشت وباعشق نگام کرد
-سال نومبارک امیدوارم خنده همیشه مهمون لبات باشه
-توهم همینطور
-کشته این ابرازاحساساتتم
بالبخندسرموتکون دادم ودرجعبه روبازکردم ی گردنبند داخل جعبه بود گرنبند طلاسفید که بسیارظریف بودبرداشتمش وجلوی صورتم گرفتم حرف آی اینگلیسی بود بامحبت نگاهش کردم
درجواب نگاهم بالودگی جواب داد
-میگن همه خانوماطلادوستنا تااینودیدی چشات برق زدونگاهت تغیرکرد
-ارتین من اینجوریم؟
-دقیقا همینجوری هستی ولی همیشه حقیقت تلخه عزیزم
دستموبین موهاش کردموبه همشون ریختم
-پررو
-حالاردکن بیاد
-چیو؟
-عیدیو
-بروبابافکرکرده بچه دوسالس عیدیم کجابود؟
چونموتودستش کمی گرفتوفشرد
-میگم ردکن بابا
-بروبابا خداروزیتوجای دیگه حوالی کنه
-فعلاکه اینجاحوالی کرده
کادوبراش لباس گرفته بودم ولی میخواستم سربه سرش بذارم
-حالاکه یادت رفته بایدجریمه بشی
-جریمه؟دلت میاد؟
-خرم نکن من ی بارخرشدم عاشقت شدم دیگه خرنمیشم
-خب حالاجریمه م چیه؟
ب جای جواب چسبید ب لپموگازمحکمی ازش گرفت بازداشت دادم بلندمیشد دستموگرفتم مقابلش سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی بیشترلپم کشیده شدودردم اومد
-نامردگوست صورتم کنده شدولم کن
ی کم بعدبااخیش بلندی سرشوعقب برد
-وای حال کردم یعنی ازصدتابوس بیشتربهم چسبید
درحالی که دستموبه صورتم میکشیدم بااخم نگاش کردم
-خیلی نامردی خیلی بدی میدونی من خوشم نمیاد اذیت میکنی
دست به موهام کشید وکنارگوشم گفت:
-نازکن که خودم نازتومیخرم قربونت برم نمیخواستم محکم باشه ولی گوشتت انقدشیرینه که وقتی زیردندون میره اووووووم ادم دوست داره بچلونش
-به هرحال به ضررت شد دیگه کادموبهت نمیدم
-کادو؟مگه کادوگرفتی؟
باخنده ب اتاقم رفت وکادوشوبرداشت وبازکردواصلانم به جیغای من اهمیت نداد
بعدازکلی سروصدا وخنده

1400/04/29 18:32

اتفاق

زارزدن وغصه زنهافقط برای ارتینه واین عذاب اوره شایداگه خانواده نگارزنده بودن اونام الان مویه میکردن وصورت چنگ می انداختن

بدترین تلفنی که بهم شد همون تلفنی بود که خبرتصادفشونو بهم داد

اگه بگم ازاین غم کمرم شکست دروغ نگفتم

دلم میخواد یه دل سیرگریه کنم قراربودهمراهم باشه نه رفیق نیمه راه

کاش فرصت داشتم تابهش میگفتم چقدر دوسش دارموبهش وابسته شدم

افسوس که تافرصت هست قدرهمونمیدونیم

میبینی صورت سه تیغ شدم به خاطرت پره ریش شده؟

میبینی رنگ سیاه پوست تنم شده؟

میبینی کمرم شکسته ونای کشیدن جسممو ندارم؟

اینارومیبینی وبه روی خودت نمیاری؟

اخه چرارفتی؟چرااینجوری؟بی خبر بدون خدافظی

امان ازقسمت امان

اینطوررفتن بددردی تودلم گذاشت میخواستی ادبم کنی؟

ادبم کنی که چراازاحساسم چیزی بهت نگفتم؟

چی بگم که حالاهرچی بگم دیره خیلی دیر شایدم ازاول خیلی زوددیرشد تابه خوداومدمو باخودم روراست شدم همه چیزتموم شد

داشتم عادت میکردم داشتم باخودم کنارمیومدم دیگه کنارهم دیدنتون برام عادت شده بود یه عادت پردرد ولی قابل تحمل بوداماحالا بارفتنت خیلی زخم خوردم بادیدن قبرسیاهت عذاب وجدان میگیرم

دیگه پرده ای بین مانیست وحسمومیدونی اینه خجالتم میده

اینه که نمیذاره دنیامو بدون غم نگاه توببینم

نگاه ازاسم ارتین متاعی گرفتم وبه جسم زنی خیره شدم که تواین یه ماه ونیم گذشته مثل یه تیکه گوشت یامثل مرده متحرک شده بود

تواین مدت هردفعه نگاش میکنم دلم ریش میشه ومیخوام سرموبکوبم به دیوار

تازه امروزصبح مرخص شده وازم خواهش کردبرای مراسم چهلم شوهرش بیارمش

اشک گوشه چشمموباانگشت کوچیکم گرفتموبه مادرارتین نگاه کردم

مادری که زارمیزد ناله میکردنفرین میکرد

به خواهرش نگاه کردم مشت به سینه میزدوباداداسم داداششوصدامیکرد خواهرکوچیکشم بی صدا گریه میکردوفقط اشکاش نشونه گریه ش بود

نگاهم روی پدرش ثابت موند راسته میگن داغه پسرکمره پدرومیشکنه کمرش انگارسالهاس کمونی شکله ریشوموهاش کامل سفیدشده ومردونه شونه هاش میلرزه

برای مراسم خاک سپاری وسومشم اومدم پدرمم اومد به اقای مطاعی تسلیت گفت

امابرای هفتش نتونستم بیام وتلفنی عذرخواهی کردم

تواین مدت شایدهرروز بیمارستان رفتموبه نگارسرزدم

نگاهش بی هدف به روبه روخیره وروزه سکوت گرفته بود

فقط دیروزبودکه به دکترالتماس میکردمرخصش کنه وقتی گفتم امروزچهلم ارتینه بابهت اسم ارتینوصداکرد وقتی بی پسوندوپیشوند اسمموصداکرد دل خواب رفتموبیدارکرد

-خانم عزیزمرخصم بشین نمیتونین اینهمه راه

1400/04/29 18:32

انگارنمیبینش
تاخواستم ازراه رویی که اتاقشون اونجابود عبورکنم دراتاق بازشد وارتین بیرون اومد بادیدنم لبخند صورتشوپرکرد دستاشوبازکردوبرادرانه ب اغوشم کشید
ازخودم خجالت کشیدم ازنفسهای محکم وحمایت گرانه ارتین خجالت کشیدم ازاولش باهام یک رنگ بوده ومحبتش خالص بوده جای برادرنداشتمو پرکرده بود ولی من چی؟شونه شو بوسیدم وازش جداشدم
- چه خبرداداش؟
-سلامتی داداش دلم برات ی ریزه شده بود کجایی تواخه؟
-منم همینطور کجارفتی؟چه ها کردی؟کی اومدی؟
-اوهووووووو صبرکن داداش پیاده شوباهم بریم هیچی دوسه روزه رفتیم نصف جهونوبرگشتیم حالاشومابگوچه خبرا؟تومارفتیم توام پیچوندی رفتی؟
-نه بابا رفتم شمال ی حالوهوایی عوض کنم که سرماخوردم
-معلومه این هوابه این سردی وقت شمال رفتن نیس
-دله دیگه ی دفعه میگیره رفتم که بازشه
-شد؟
-فکرنکنم
-ارتین؟
بازشنیدن صدای ظریفش لرزه برتنم انداخت چشمامو محکم ب روی هم فشاردادم ودستامو مشت کردم
-ببخشیدشمااومدین؟س...سلام
سرموتاحدی که میشدپایین انداختم تانگاهم هرزنره نگام هرزنره روناموس رفیقی که ازبرادی کم نذاشته برام
-سلام بله الان اومدم
-بسیارخب ارتین این قردادبگیرین بااقای کاویانی بیبین اگه مشکلی داشت بهم بگین بااجازه
-ممنون زحمت کشیدین خواهش میکنم
سرم پایین بودو تندتندداشتم تعارف تیکه پاره میکردم که دستای ارتین مثل بای بای جلوصورتم حرکت کرد
-هی کجایی اق کیان؟چراانقدتعارف میکنی؟نگاررفت توهنوزداری خواهش میکنم تحویل میدی چرامثل برادرای بسیجی شدی؟
بااخم سرموبلندکردم ونگاش کردم:
-مگه چطورشدم؟
-مثل اوناکه جلوزن سرخوسفیدمیشن بدنیستا خوبه ولی ازتوبعیده نگارم که غریبه نیس باهاش تعارف داشته باشی بیا بیابریم که کلی کارداریم بیابریم اول ی نگاه ب قراردادا بنداز تاباقیشو بگم


نگار:

سعی کردم ندید بگیرمشو ب اتاقم برگردم ولی مگه میتونستم ندیدبگیرمش

الهی بمیرم چقدرلاغرشده چقدرضعیف شده دیشب نشد درست حسابی ببینمش اصلاذهنم انقدر درگیره اون زنه که همراهش اومده بودشده بود که نتونستم درست ببینمش حالاالانم که دیدیش نگار که چی؟خجالت بکش توالان شوهرداری

محکم زدم توسرخودم وجوابه وجدان خودمودادم

مگه چیکارکردم که خجالت بکشم؟گناه که نکردم ی زمانی دوسش داشتم خب خب زمان میبره تاکاملا فراموشش کنم

تاعصرکه کارتموم بشه ندیدمش وقتی کارمون تموم شد باارتین ازاتاقمون بیرون رفتیم بارسیدن ب اسانسور قدمهام سست شد

-داری میری کیان؟

-اره سرم گیج میره حسش نیس به کارای عقب افتادم برسم میرم خونه کمی استراحت کنم بلکه حالم

1400/04/29 18:32

ناهارخوردیمو بعداون ارتین اماده شدبره
-کجامیری؟نمیمونی؟
-نه برم کارموبکنم فردایه سربرم اصفهان
-میری بمونی؟
دستی ب موهام کشید ومهربون جوابموداد
-مگه عقلم کمه زن قشنگموتهران ول کنم میرموشب برمیگردم
-قول؟
-قول
بااین همه مهربونی های بی چشم داشت بااین محبت خالصانه میتونم دست ودل نشورم
نمیگم عاشق ولی دارم دلبسته حامی این روزام میشم مردی که ب خاطر حفظ احترام من گف لازم نیس دیگه ب دیدن خانواده م بیای
ومن هرروز بیشترمدیونش میشم شایدم عاشق تر
تاشب چندبارتلفنی باارتین حرف زدم ولی مدام دلم بهونه میگرفتو دوست داشتم زودتربرگرده

نمیدونم شایدم این بهونه هاازترسه ترس ازتنهاشدن

میترسم مامانش انقدازم بدبگه که ارتینم زده شه ازم ولی نه فکرنمیکنم اون اگه میخواست به حرف مادرش بره ازازدواج بامن منصرف میشدواصلا کاربه خواستگاری نمیرسید

روزدوم عیده وارتین گفته غروب برمیگرده تهران دیشب که تاصبح خوابم نبرد ازفکروخیال شایدامشب بتونم باارامش بخوابم

چقدر بی جنبه شدم شاید به خاطراینهمه تنهاییمه حالاکه یه نفرپیداشده که منو به خاطرخودم میخوادوپای همه چیم واستاده دلم نمیخواد ازدستش بدم

مهمترازاون ارتین انقدرخوبه ومهربونه که وابسته ش شدم

هرروفت سرموروی سینه ش میذارم دچارارامش میشم وباحرکت دستاش بین موهام دچارحس های خوب میشم

بعدازخانواده م ب هیشکی اجازه ندادم انقدرنزدیکم بشه حالاباوجودارتین بهش وابسته شدم

ارتین خیلی خوبه خیلی مرده خیلی مهربونه

اونقدرمردکه بهم بگه نمیتونم دربرابرت مقاومت کنم ولی به خودم اجاره نمیدم بدون تشریفاتی که لایقته ترومال خودم کنم

وقتی این حرفوبهم زد پرازارامش شدم پرازنیرو وانرژی اینکه یکی هست که مراقبم باشه حتی دربرابرنفس خودش

ازدیروزتاحالاازخونه بیرون نرفتم دلم میخوادباارتین بیرون برم وقتی بااونم احساس امنیت میکنم مثل وقتی که دخترباشیو بخوای ازیه کوچه خلوت عبورکنی پرمیشی اراسترس ونگرانی ولی بادیدن یه اشنامطمعن دیگه جایی برانگرانی نمیمونه

تموم این سالهاخودم مواظب خودم بودم ولی الان مث اون دخترم وارتینم حکم اشناروداره برام

باحضورش ترس معنانداره برام دلواپسی فقط یه لفظه وارامش توخونم جاریه

ممنونم خدا ممنونم ازت اگه خانواده مو گرفتی یکیو بهم دادی که مثل پدرپشتمه مثل مادر حواسش بهم هست وحتی مثل خواهرگوشی برادردودلمه

باصدای زنگ گوشیم ازفکربیرون میام وبادیدن اسمش همه صورتم پرازلبخند میشه

-بله؟

-ارزوبه دلم موندبگی جانم

-کجایی؟

-قدیمااول سلام میکردی

-سلام کجایی؟

-علیک سلام

1400/04/29 18:33

برید اصفهان بایداستراحت کنین

-خواهش میکنم دکتر تروخدا

-چطوری میخواهین برید؟وسیله دارین یا.....

-با با اتوبوس باهواپیما میرم

-خانوم نمیشه براتون خطرداره پاتون تازانوتوگچه دستتونم شکسته نباید حرکت بدین تنهایی چطوری میخواین...

همین موقع بودکه وسطحرف دکتراومدوباالتماس روبه من گفت

-تومنومیبری کیان؟میشه منم ببری؟خواهش میکنم میخوام باهاش خدافظی کنم اخه تقصیرمن بود تقصیرمن بود که اون....

اجازه ندادم بیشترازاین خودشوعذاب بده

-هیییش باشه باشه میبرمت فقط بایدقول بدی ازاین حرفانزنیوبه خودت فشارنیاری

-چشم قول میدم

باکمال تعجب منودکتردوقطره اشک ازچشماش چکیدوبالبخندی پاک پلکشو بست

دکترگفت توشناختی که تواین مدت ازش پیداکردم همین دوقطره اشکم جای شکرداره همش میترسیدم غمبادبگیره نگران افسردگی شدید هستم این سفربرای جسمش خوب نیست ولی برای روحش خوبه

دستشوروی شونه م گذاشتوازدراتاق بیرون رفت

ازسالن بیمارستان گذشتم وبه اتاقش برگشتم دوباره خیره شده بودبه روبه رو وزمانومکانو فراموش کرده بود

بادیدن ساعت که نشون دادن پایان وقت ملاقات بود زیرلب خدافظی کردمو بهش گفتم فرداصبح زود میام دنبالت

اماازصبح تاحالایه کلمه حرفم نزده حتی اشکم نریخته فقط خیره شده به قبر به اسمی که ی روز قراره تکیه گاه وهمه پناهش باشه

کم کم همه داشتن میرفتن من موندمو یه دخترروویلچروخانواده ی ارتین

دخترابه زورمادرارتینوازروی قبربلندکردن چشمهای مادرش سرخ بودوپرازغم

وقتی ازکنارم ردمیشد باصدایی که رنگ مرگ میدادواصلاحس زندگی توش دیده نمیشد نگاهم کردوگفت:

-ممنونم که زحمت کشیدی لطف کردین تشریف بیارید خونه درخدمت باشیم

-منتشکرم مزاحمتون نمیشم

-اصلا این حرفونزنیدشمابوی ارتینمومیدین دورازجونت خیلی دوستت داشت نیای ناراحت میشم

-چشم خدمت میرسم

لبخندغمگینی زدوازکنارم گذشت دخترام پست سرمادرشون راه افتادن نگاهم چرخیدزنومردهمه رفتن مونده بودیم منونگار هیچکسم به این طفل معصوم نگفت حالت چطوره؟کجابودی؟بیابامابریم اینا چرااینجورین

باقدمهای محکم پیشش رفتم مثل همه ی وقتای ناراحتیم وسط ابروم خط افتاده بود بالای سرش ایستادم هنوزنگاهش به قبربود صداش زدم

-نگار

جواب نداد عکس العملی نشون داد انگاراصلانشنیده

خم شدمو دسته ویلچرشوگرفتم

-منونگاه کن نگارباتوام

نگاه بی حالش چرخید روصورتم وقفل شد توچشمام رنگ نگاهش غمگینه وبالباسهای سرتاپاسیاه که امروزبراش بردمو پوشید تیره ترشده

-مادرارتین میگه بریم خونشون تومیخوای بریم؟

-بریم

همین ی

1400/04/29 18:33

جابیاد

دراسانسوربازشد دست ارتین توگودی کمرم نشستوفشارخفیفی بهش واردکرد

هرسه وارد اسانسورشدیم نگاهم ب زمین بود میخاستم نبینمش ولی مگه میتونم صدای سرفه هاشو ندیدبگیرم

باایستادن اسانسور سریع خدافظی کردمو به سمت ماشین ارتین رفتم صبرنکردم جوابمو بگیرم که نگاهم هرزنره تازگی ها افسارچشمم ازدستم رفته ومیخواد رسوام کنه

دریخچالوبازکردم تاغذادرست کنم نگاهم روی سیبزمینی وهویج ثابت موند اگه سوپ بخوره زودتر خوب میشه خوبه براش درست کنم فکربدنکنه؟نه مگه اولین بارمه براش غذا درست میکنم؟

حالش خوب نبود ازصبحم سرپابوده سوپ بخوره قوت میگیره

هرفکری میخاد بکنه براش درست میکنم نمیخام جلودلم روسیاه باشم بذاروجدانم هرچقدر میخاد غرغرکنه اصل کاردلمه که ب این کارراضیه این همه ادم ب همسایشون غذامیدن ومنم یکی ازاونا

تازه خدمت ب همسایه ثوابم داره

سرموبالاگرفتم وبه سقف نگاه کردم

خداجونم خدای خوبوعزیزم نگارفدات بشه ببخشید فکرنکنی میخام ازدین سواستفاده کنم نه دلم اروم نمیگیره کاری باهاش ندارم که فقط دلم میخاد سرحال باشه مثل همیشه سرحال وشاد نه انقدر گرفته وغمگین

ب ساعت نگاه کردم هشته سوپ اماده شده کشیدمش تویه کاسه چینی گذاشتمش توسینی دورکاسه رو بالیموترشهایی که حلقه حلقه کرده بودم تزیین کردم وسط کاسه م چندبرگ جعفری گذاشتم

هم قیافه ش خوب شده هم بوش امیدوارم خوشش بیادوبخوره

مانتوموپوشیدم وشالموسرکردم سینیوبرداشتم وازدرواحد بیرون رفتم سینی رو روی کف دستم ثابت نگه داشتم وزنگشونوزدم چندلحظه بعد دربازشد

همین پیرزن خوشمزه دیشبی دروبازکردبادیدنم لبخندی ازته دل زد ولبخندی که ب دل میشینه

بالبخندش لپهای گردش بیشترخودنمایی میکردوگونه هاش چشماشو ریزمیکنن

-سلام حاج خانوم

-سلام ب روی ماهت خیرباشه دخترم بفرمایید

ب داخل خونه دعوتم کرد منم محجوبانه لبخندی زدم وسینیوجلوش گرفتم

-راستش دیدم اقای کاویانی سرماخوردن این بود که براشون سوپ درست کردم بفرمایید البته براشماهم درست کردما امیدوارم خوشتون بیاد

-بااینکه برای من نپختی ولی چشم میخورم اتفاقامن خیلی سوپ دوست دارم ولی کیان ...

نگام ب دهنش دوخته شده بود که ببینم چی میگه که یهو کیان جلودرظاهرشد

-سلام به به چ عطروبویی دستت دردنکنه اتفاقا من عاشق سوپم خیلی خوب کاری کردی

-سلام نوش جان ایشالا بهتربشین بااجازتون

-میمودی ی کم مینشستی دخترم

ممنونم مزاحم نمیشم شمابفرمایید

-سرفرصت خدمت میرسم دستت دردنکنه زحمت افتادی

-خواهش میکنم

کیان:

بارفتن نگاربه بی بی نگاه کردم که

1400/04/29 18:33

خاله سوسکه بایدکجاباشم؟خب اصفهانم دیگه

-ارتین هنوزنیومدی؟قراربودزودراه بیوفتی که غروب اینجاباشی

-مگه اونجاچه خبره بانو؟

-ارتین؟

-جون ارتین؟

-حوصله م سررفته خب

-مگه من همزنم؟خودت ی ملاقه ای چیزی بردارهمش بزن سرنره

-خیلی لوسی اصلانخواستم بیای بمون پیش مامان جونت

-معلومه که میمونم میخوام شبم پیشش بخوابم برام قصه بگه توکه نازمو نمیکشی میمونم اینجاتالوسم کنن

-مرده گنده خجالتم نمیکشه بمون ماکه بخیل نیستیم

-الان این حرفت بوی حسادت نمیداد؟

-میداد؟

-سوالمو باسوال جواب نده

باشنیدن صدای زنگ خونه به ایفون نگاه کردم یعنی کیه؟

-ارتین یه دقیقه گوشی

-چیشده؟؟

-زنگ میزنن

-کیه؟

-نمیدونم بذارببینم

جلوی ایفون رفتم ب جز دسته گل بزرگی چیزی معلوم نبودگوشیوبرداشتم

-بله؟

صدای گرفته وتودماغی جوابموداد

-خانم گل سفارشی دارید

-من؟

-بله ادرس همینه لطفادروبازکنید

باترس دکمه روزدم وتوموبایلم به ارتین گفتم:

-توبرامن گل سفارش دادی؟

-من؟نه چطور؟

-یکی اومده میگه گل براتون سفارش دادن دروبازکردم

-گل؟یهنی کی برات گل فرستاده؟نکنه جزمن کشته مرده دیگه ای داری؟

-ن...ن بابا این چ حرفیه ؟بذارببینم چی میگه کاری نداری؟

-نه فداتشم بای

-خدافظ

باترس به چشمی درنگاه کردم بازم صورت مردپیدانبود

شاید دزدباشه اگه مزاحم باشه؟

شایدم ازطرف ازطرف... نه نگارقرارشد ازاین فکرانکنی

شایداشتباهی اورده حتی اسمتم نگفت اره اشتباه شده

مانتوشال پوشیدم وبااین فکر دروبازکردم ولی بادیدن شخص پشت در دهنم ازتعجب بازموند

-تو...تواینجاچیکارمیکنی؟

-توقع دیدنمو نداشتی؟

-نه قراربودشب بیای

کمی جلوتراومد گلوداددستم صورتموبین دستاش گرفت وخیره شد توچشمام

-مگه میشد روزاول عیدی دوراززنم باشمو تنهاش بذارم؟

بالبخندعریضی که روی صورتم جاخوش کرده بود بهش نگاه کردم کمی ازجلودرفاصله گرفت وواردشد

گلوروی میزگذاشتم وبه اتاقم رفتم وبلندگفتم الان میام

کسل بودموسروضعم مناسب روبه روشدن وپذیرایی ازشوهرم نبود خوشم نمیادمنو اینطوری ببینه

سریع مانتوشالمودراوردم ورفتم سرکمدم لباس قرمزرنگی چشمموگرفت دستم رفت به سمتش

ی پیراهن کوتاه که بلندیش تازانوبود یقه ش هفتوبازبود جنسی نرمولطیف داشت مدلش جذب واندامی بود وباتمام سادگیش چشم گیربود یادروزی افتادم که باارتین بیرون بودیمو اینوبرام خرید

-نگاربیا

-چیشده؟چرابرگشتی عقب؟

-اینوببین

-خب؟

-خوشگله؟

-اره خب چطور؟

-بیاتومغازه تابهت بگم

دستموکشیدوبردداخل مغازه وبه فروشنده سایزموگفت

1400/04/29 18:33

کلمه ودوباره چرخش نگاهش روسنگ قبر

هیچ گرمایی تونگاهش دیده نمیشه هرچی هست سرماستوچله زمستون

دسته پشتی ویلچروگرفتمو به جلوهولش دادم دست راستش شکسته بود وروی سینه ش خم شده بودوتوگچ بود دست چپشم روپاهاش مشت کرده بود

وقتی دم ماشینارسیدیم هیشکی نبود امان ازاین زمونه نامرد

اینابه خیالی که نگاربامن میادرفتن یاکلاندیدگرفتنش

سرموتکون دادوریموت ماشینموزدم

به خاطراینکه ویلچرش جابشه وراحت باشه باپورشه شاسی بلنداومده بودم دنبالش درجلوی ماشینوبازکردموویلچرومماس ماشین کردم جلوش ایستادمو خواستم زیربغلشوبگیرم که خودشوعقب کشید وباصدای سردش گفت:

-خودم میتونم

اخم داشتودسته چپشوبه ویلچرگرفتوفشارخفیفی به پای راستش واردکردوایستاد معلوم بودسخته نه ازدست راستش میتونه کمک بگیره نه ازدست چپش صبحم پرستاراکمک کردن بذارمش توماشین دستشوبه بالای ماشین گرفت وخواست خودشوبالابکشه که اخ بلندشد

خیلی سریع وبدون فکردستمودورش حائل کردم وکمرشوگرفتم وبایه حرکت بلندش کردمونشوندمش روصندلی که داد پرغمش بلندشد

-به من دست نزن خودم میتونستم

ازاینهمه فرارولجبازیش حرصی شدموباخشم جوابشودادم

-میتونیستیو دادت بلندشد؟نمیخورمت که نترس اسلامتونم چیزی نشدباکارمن

زیرلب طوری که بشنوم پوزخندزنون گفت:

-توازاسلام چی میدونی

باحرص دره ماشینوبستم ویلچروتوصندوق عقب گذاشتم ودرسمت خودموبازکردم وبرای اخرین بارازبالاماشین به قبررفیقم نگاه کردم

-حلالم کن رفیق نتونستم اززنت بگذرم ولی به شرافتم قسم تاوقتی اسم توروش بود نگاهم کج نرفتو جلودهنه دلمو گرفته بودم

بانگاهم حرفوگفتموسوارشدم

جلوی خونه پدرارتین پارک کردمو به نگارنگاه کردم که بااخم به اون خونه خیره شده بود انگارخاطرات خوبی ازاینجانداشت چهرش تمامادردبود

-نگار

فقط نگاهم کردبانگاهش پرسیدچیه؟

-اگه اذیت میشی نریم

پلک بستوسردجوابموداد

-نه میخوام برم شایداین اخرین حضورم توجمع خانواده شوهرم باشه

ازلفظ شوهری که به کاربرددلم چنگ شد فکم فشرده شد خوراست میگه دیگه شوهرش بود

همزمان بابازکردن در اونم دستش به سمت دستگیره رفت راست دسته وچرخیدنوکارکردن هرچندجزئی بادست چپ براش مشکله

-صبرکن بیام کمکت کنم

-خودم میتونم

باحرص سرموبه سمت صورتش بردم وغریدم

-خیلی حرف بزنیولج بازی کنی میام بغلت میگیرمتومیبرمت انقدربامن لج نکن

خشمگین ترازمن گفت:

-بس کن تومحرم نامحرمی حالیت نیست منکه حالیمه

بازدست گذاشت تونقطه ضعفم

بازکفریم کرد باحرص پیاده شدمودوقدم ازماشین فاصله گرفتم

1400/04/29 18:33

بایه لبخند منظورداری بهم خیره شده بود

-چیه بی بی؟چرااینطوری نگاهم میکنی؟

-شمادوتا دیونه این

ب سمت اشپزخونه راه افتاد منم دنبالش رفتم

-منظورت چیه بی بی؟

-دیگه اگه منظورمو نفهمیده باشی خیلی خنگی هوشت ب مامانت نرفته مثل بابات پخمه ای

-بی بی

-خب هستی دیگه بگم نیستی؟حالانمیخادفکرکنی وب مغزنداشتت فشاربیاری بیاسوپتو بخور تابهت بگم

بانگاه ب سوپی که نگارپخته بود اشتهام بازشدو اب دهانمو قورت دادم

-بکش بی بی که خیلی گرسنمه

-کی بود میگفت من سوپ دوس ندارم؟

-منکه نبودم

-ولی تااونجایی که حافظه م یاری میکنه ی پسربچه داشتیم که هیچ وقت بدون زوردعوا سوپ بخوره درست نمیگم؟

-میگم پیرشدی بی بی یادت رفته اونکه من نبودم حتمی یکی دیگه بوده

-صبح چی؟صبحم گفتی نمیخوای

-نمیخاستم شماتوزحمت بیوفتی

بااولین قاشقی که تودهنم گذاشتم چشماامو بستم اووووووووم چ طمعی داره خدایا چی میشد هرروز این دستپخت نصیب من میشد؟باافسوس سرموتکون دادم وخوردنمو ادامه دادم

-بی بی میشه بازم برام بکشی؟

-خفه نکنی خودتو خوبه میخوری خودم فردابرات میپزم چندروزمایعات وغذای اب پزبخوری خوب میشی توشمال که حریفت نشدم بلکه اینجا به هوای ازمابهترون بخوری

-حالاخودمونیم بی بی سوپ شماکه مثل سوپ نگارنمیشه

-چرا؟چون اون باعشق برات پخته

-اون عاشق من نیست

-میگم خنگی براهمینه دیگه یانمیفهمی یاخودتوزدی ب نفهمی

بااخم بهش خیره شدم

-میشه شماکه عاقل وباهوشین ب منه خنگم بگین جریان چیه

سرشوکمی جلوترکشیدوباصدای ارومتری گفت:اون دخترم ترودوست داره

جاخوردم شکه شدم صاف روصندلی نشستم وبه میزخیره شدم شایدخودمم بارها ب رفتار ضدونقیصش شک کرده بودم ولی این غیرممکن بود

-امکان نداره

-داره من میگم داره بگوچشم

-بی بی اون نامزدداره اگه منو دوست داشت که باکس دیگه نامزدنمیکرد

-یعنی توازش خواستگاری کردیواون جواب رد داد؟

باحرفش بافکرفرورفتم گنگ نگاهش کردم حتی فکرکردن بهشم عذاب اوربود اینکه اگه من خواستگاری میکردم الان نگاربرامن بود

-نه خواستگاری نرفتم ولی اونم رفتاری نکرد که بفهمم دوستم داره تازه چندبارم بهش پیشنهاد دوستی دادم ولی به جای اینکه ازخداش باشه وقبول کنه بیشترکناره گرفت

-مشکلت همینه دیگه این دختره که من دیدم سرسفره پدرمادربزرگ شده حجبوحیا سرش میشه بایه اشاره توکه نمیپره بغلت معلومه اهل رفیق پسرنیست اون وقت تومنتظربودی باهات دوست بشه نکنه فکرکردی پسرشاه پریونی بایه نگات دخترابایدبیان برادست بوسیتو خودشونو پیش کشت کنن

کل دیشبو ب حرفای بی بی فکرکردم

1400/04/29 18:33

تابرام بیاره وقای مغازه دار لباسودستم داد ازلطافتش خوشم اومد ولی نمیخواستم ارتیم متوجه شه

-قشنگه میخوای براکسی بخریش؟

ارتین سرشوکنارگوشم اوردارومودلگیرگفت:

-فروشنده فهمیدبراتومیخوام خودت نفهمیدی؟

-مرسی ولی....

-ولی نداره بروبپوشش

-نه ارتین

-خیلی قشنگه صددرصدبهت میادبروبپوشش ببینم اندازته

-اخه خیلی کوتاهه

-خب باشه مگه کجامیخوای بپوشیش؟

-خب همین دیگه جایی نمیشه پوشیدش

-پس من برگ چغندرم؟دل ندارم زنموبااین لباسا ببینم؟میخرمش فقط براخودم میپوشیش

سرموزیرانداحتم وباخجالت لبموگزیدم هنوزخیلی زودبودکه باهاش احساس راحتی کنم

-پرونمیخواد سایزش اندازمه برش میدارم ولی وقتی رفتیم سرزندگیمون میپوشمش

-ای بابا یعنی من تااون موقع صبرکنم؟

-نمیخوای نخر

-چرانخوام؟به ازهیچیه میخریموصبرمیکنیم

نمیدونم چراامروزدلم میخواست اینوبراش بپوشم شاید میخوام بهش جایزه بدم جایزه اینه که منوبه خانواده ش ترجیح داده

روم نمیشه ولی اخرش که چی بایدباهاش صمیمی بشم

لباسموتنم کردم عالیه اندازه وجذب موهاموبازکردموباکمی ژل بهش حالت دادم فرق کج بازکردموموهامو روی شونه هام رهاکردم

خوب شد فقط یه چیزی کمه

نگاهم روی میزارایش نشست ریملوبرداشتمومژه هاپرومشکی ترکردم

بازم ی چیزی کمه رژسرخ

کشیدمشوبه خودم نگاه کردم عالی شد

باخوشحالی اومدم بچرخم سمت درکه دستی دورکمرم حلقه شد

هینی بلندگفتموسرموبالابردم باهاش چشم توچشم شدم

-ازاین کارام بلدبودیورونمیکردی؟

چشمهاش خماربودو صداش خش دار

نتونستم جوابشوبدم نگاهش روی صورتم چرخید

-اینهمه زیبایی برای منه؟

بازهم سکوت جوابشوداد

چونه موبین دستش گرفت و

-اجازه میدی رژتوپاک کنم؟

تاخواستم حرفشوتجزیه تحلیل کنم نفسم رفت شایدنفس کشیدن ازیادم رفت

کنارش روی کاناپه نشسته بودم وسرم روی شونه ش بود

-نگفتی چیشد زودتربرگشتی؟

-دیشب تاصبح خوابم نبرد مدام به فکرتوبودم اینکه چیکارمیکنی؟چی میخوری کجامیری؟هرچی باشه یه دخترتنهایی دخترادوست دارن روزای عید دورشون شلوغ باشه بگردن خوش بگذرونن دیدن نامردیه تنهات گذاشتم تاصبح چشمم روهم نرفت انقدربهت فکرکردم گرگیجک گرفتم

-گرگیجک؟

-همون سرگیجه خودمون دیگه خلاصه تاخورشید طلوع کردزدم بیرون میدونی نگار منم مقصرم اگه خانواده م باهات ملایم تربودن لازم نبوداول عیدی تنهابمونی خونه ازمادرم دلگیرم ازخواهرامم

-بهش فکرنکن مهم خودتی که الان پیشمی حالشون چطوره؟

-چی بگم؟مامان خیلی ناراحته اتیه هم رفته توفازافسردگی

-به خاطرما؟

-نه بابا به

1400/04/29 18:33

هردودستمو بین موهام فروکردمومحکم نفسموبیرون دادم

نگاهم توی کوچه به روی پسربچه ای که جلودروایستاده بودثابت موند صداش کردموبادست اشاره کردم که بیاد دویید طرفم

-بله اقا؟

-بیایه کمک ب من بده مردکوچیک

بالبخندنگاهم کردوچشم غلیظی گفت درسمت نگاروبازکردم خواست پاشوبیرون ماشین بذاره که باگرفتن دستم به دوطرف درماشین راهشوسدکردم

-من نمیتونم بلندت کنم این بچه که میتونه

باشک اول ب من وبعدبه پسرک نگاه کرد

باتمسخرازپسرسنشوپرسیدم که پسرگفت12سال

پوزخندی زدموروبه نگارگفتم

-خب خداروشکرهنوزبه تکلیف نرسیده نامحرم نیست

بعدروبه پسرک کردموگفتم صبرکنه تاویلچروبیارمواونم زیربغلشوبگیره تابذارمیش روی ویلچر

حرفموگوش کرد ویلچروجلوی درگذاشتموبه تلاشهای پسرک نگاه کردم پسریچه بودوبی جون نگارم که دست وپای سالم نداشت پسرتلاششو کرد فشاری به زیربغلش واردکرد یه لحظه دستش سست شد ونزدیک بود رهابشه که نفهمیدم خودموچجوری رسوندم وکمرنگاروگرفتم وکل هیکل نحیفشوبلندکردم خودشم ترسیده بودوعکس العملی نشون نمیداد برای یه لحظه نگاهم بانگاهش گره خوردکه سریع روگرفت منم ب خودم اومدم وگذاشتمش روویلچر سرموچرخوندم که ازپسرک تشکرکنم که دیدم خواهرکوچیکه ارتین باچشمهایی گشادداره ب ما نگاه میکنه نگاهش حالتی داشت توبیخ کننده حالتی که خوشایندنبودوباعث شدابروهام بالابره سریع چرخیدوداخل خونشون رفتب نگارحرفی نزدم مطمعنم اگه بگم توبیخم میکنه

ویلچرشوهول دادموواردحیاط شدیم باهرجون کندنی بودازپله ها بالابردمش ودراصلی سالنوبازکردم اماتاپاموداخل گذاشتموولچرنگاروجلوی خودم سردادم صدای زنی بلندشد

-صبرکن نیارینش تو

باتعجب به زن نگاه کردم اینجوری که فهمیده بودم خاله ارتین بودجلواومد وطلب کارانه گفت:

-این ویلچرتوقبرستون بوده ونجس شده حالاداری میاریش توکه زندگیشونم مثل دلشون به گندبکشی؟

نگاه تیزش به نگاربودمعلومه داره طعنه میزنه بهم برخورد اخماموتوهم کشیدم

-ببخشیدخانم ولی من تااونجایی که میدونم خاک پاکه فوقش ناراحت کثیف شدن خونه این بادستمال پاکش میکنیم

-نخیرمابه دلمون بده ازاین کثیف کاریا دوتاپاهاش که چلاق نشده پاشه بیاد روصندلی بشینه دیگه اینهمه موش مرده وگریه ش براچیه؟

خونم به جوش اومدازاین همه وقاحت

-احترامتونگهدارخانوم

-شمااحترامتونگهداراقااگه دوست ارتین نبودی نمیذاشتم پاشوتوخونه بذاره خودشوانداخت به پسرخواهرموروزی100باردل خواهرموخون کرد اخرشم که عزیزکردشوفرستادسینه قبرستون

تااومدجوابشوبدم خواهربزرگترارتین

1400/04/29 18:33

راست میگه

نگارمنو دوست داره اون سرخوسفید شدنهاش بی دلیل نبود اون توجه های زیرپوستی حساسیت هاوعصبانیتش وقتی منوبایه دخترمیدید لبخندهای محجوبش ونگاه های زیرچشمی نکنه اونم منودوست داشته ومنتظربوده من پاپیش بذارم؟

تاحالا خیلی ب این موضوع فکرکرده بودم اماهیچ وقت ب این نتیجه نرسیدم حالاکه ی شخص سومی داره ازبیرون ب این قضیه نگاه میکنه وبهم گوشزد میکنه بهتردرک میکنم

بایدبیشترب رفتاراش دقت کنم اگه منودوست داشته باشه چه دلیلی داره باارتین بمونه؟

درسته که درحق ارتین نامردیه ولی اگه نگاه من ب زن اون باشه وزن اون به من اینکه ازنامردیم بدتره میشه خیانت

تاوارد راهروشدم درواحدروبه رویی بازشد قامت ریزه میزه ش زیادی خواستنیش کرده بی حواس دروبست وقدمی ب جلواومد نگاهش ب زمین میخکوب شد انگاربادیدن کفشم تعجب کرد نگاهش برای لحظه ای روصورتش نشست دوباره نگاه دزدیدوزمینو هدف قرارداد

-سلام

-سلام ازماست حالتون چطوره؟

-تشکر

-راستی دستپختت عالیه خیلی سوپت خوشمزه بود

نگاهم روی صورتش نشسته بودوقصدعقب نشینی نداشت ولی انگارنگاه اونم بازمین درحال جنگ وجداله وقرارنیست بالابیاد

کمی سرموخم کردم وباصدای ارومتری ادامه دادم

-اگه میدونستم مریض بشم ازاین سوپ خوشمزه ها به راهه همیشه مریض میشدم

یک دفعه باجسارت سرشوبلندکردوخیره شدتوچشمام

-نه خیرازاین خبرادیگه نیست دیدم حالتون خیلی بده دلم برااون پیرزن سوخت ب هرحال افرادمسن نبایددرمعرض ویروس باشن گفتم سوپ بپزم بخورید زودترخوب شید واون بنده خدارو مریض نکنید

باحرفش مات شدم یعنی دلیلش همین بودیعنی من تموم دیشبو توهم زدم یعنی همه معادلات بی بی اشتباه بود؟من امروزبایدبفهمم این سرتق خانوم دلش بامن هست یانه

-بله لطف کردید میخای منوازساختمون بندازبیرون تا بی بی سرمانخوره

-داروهاتونوبه موقع بخورین نیازی به این کارنیست

-که اینطور منوبگو بعدعمری فکرکردم یکی دلش به حالم سوخت

-ببخشیدمن کاردارموبایدبرم شماکارنداریدمنومعطل نکنیدباحرفاتون بااجازه

وباسرعت ازکنارم ردشد عه عه دختره ی .....

لبموبهم فشردم ونفس عمیقی کشیدم برا1000مین بارضایعم کرد

اونوقت بی بی میگه دوستت داره

این منودوس داره؟

جلوبی بی حفظ ظاهرمیکنه نگه چ بی ادبه وگرنه بی بی نباشه سرمنومیکنه توی گیوتین

بادیدن اسانسورتوطبقه فهمیدم برای فرارازمن بازم ازپله ها رفته

من باتوچیکارکنم نگار؟توبامن چیکارکردی اخه

نگار:

جلوی ساختمون ایستادموچندتانفس عمیق کشیدم قلبم تندتندمیزنه

علت رفتاره کیانو نمیفهم

نمیدونم چرا

1400/04/29 18:33