The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

انداختو مشغول بازی باانگشتاش شد
ای ای ای غلط نکنم گلوش پیش کیان گیرکرده البته حقم داره
کدوم دختریه که کیانوببینه وبهش دل نبنده؟
ولی نه همینم مونده باکیان فامیل بشم اصلاخوب نیست این باروامیدوارم مامانش موفق بشه ونذاره بیادتهران

موقع دادن هدایارسید ب اتاق رفتموکادومواوردم دادمش دست ارتینوصورتشو بوسیدم وبهش تبریک گفتم
شونموگرفتوکنارگوشم گفت
خودتوبهم کادومیدادی بیشترخوشحال میشدم احتیاجی ب زحمتت نبود عروسک
منم درگوشش گفتم:
میترسم توگلوت گیرکنه خفه شی خوب نیس ادم انقدرخوش اشتهاباشه
باشنیدن حرفم سرشوکشیدعقب وبلندخندید باخجالت ب اطرافمون نگاه کردم ودیدم همه ی نگاهابه ماهست
مادرش طاقت نیورد ولب بازکرد
-اگه چیزخنده داریم هست به مام بگید جک تعریف میکنیدبرای هم؟
-نه مامان جان ی حرف خصوصی بود
ای خوشم اومد ازجواب ارتین یعنی ب خودمون مربوطه
مادرشم لبشو کج ومعوج کردونگاه ازمون گرفت
ارتین کادویی که دادموبازکرد ی ست کیف پول وکمربندچرم براش گرفته بودم بادیدنش لبخندعمیقی زدوازم تشکرکردومنم بالبخندی جوابشودادم اماطولی نکشیدکه باحرف اتیه لبخندازلبم پرید
-وا؟ارتین خودش انقدکیف وکمربندداره که خدامیدونه ادم کادواول برانامزدش ک ازاین جورچیزا نمیگیره که مامان من بنده خدابراتولدشوهرم لب تاب گرفت
- خب مامان شمادومادندیده بوده ازذوقش نمیدونسته چیکارکنه قرارنیست هرکارمامانت کرده نگارمنم بکنه درضمن این هدیه بهترازصدتاهدیه س که افراد دیگه براکشیدن جورنامزد به ادم بدن ارزشش صدپله بیشتره منم ازش خیلی خوشم اومد ومهم منم پس اظهارنظرنکن
ازحرف اتیه ناراحت شدم وباجواب اترین دلگرم شدم دیگه بحثوکش ندادمو سکوت کردم
تاموقع رفتن حرفی پیش نیومد فقط تعارف وتشکربودولبخندای زورکی
ساعت12شد دیگه داره دیرمیشه بایدبرگردم خونه
ب اتاق ارتین رفتم که دودقیقه بعداونم دنبالم اومد
بادیدن شال تودستم سوالی نگاهم کرد
-کجامگه نمیمونی؟
-نه میرم خونه اونجاراحتترم
-مگه اینجاناراحتی؟
-نه ولی راحتم نیستم حالابمونم فکرمیکنن همیشه اینجام منکه هیچ وقت نمیمونم این بارم روش
-همیشه میترسی بامن تنهابمونی که نمیمونی ولی امشب که تنهانیستی بعدشم توبه کسی چیکارداری؟میخوای پیش خودم بخوابی خودم هواتودارم
خواستم جوابشوبدم که صدای مادرش ب گوش رسید
-ارتین؟؟؟؟
سرشوتکون دادودروبازکرد مادرش ک جلودربودوقتی دیددربازه اومدودروبست
-میگم مادر خالت خسته س منوباباتم همینطور اینجام که 3تااتاق داره اینجا توبابات بخوابید یه اتاق منوخالت یه اتاقم دخترا
پوزخندرولبم

1400/04/29 18:35

پرازتنش بیشترم باعثش من بودم شایدباعث مرگشم من بودم هرچی بود انقدرخوب بود که راضی به مرگش نباشم خیلی خوبی درحقم کرده بود خیلی

نبایداون برخوردومیکردم داشت رانندگی میکردنبایدحواسشوپرت میکردم

وقتی توبیمارستان بهوش اومدمودیدم چی شده وقتی شنیدم چه بلایی سرارتین اومده وخون ریزی مغزی کرده وتوکماست وقتی باالتماس از پرستاره خواستم ببینمش وقتی زیراون همه دستگاه ولوله دیدمش به خودم لعنت فرستادم که چراصبورنبودموبحثو برای بعدنذاشتم

الان هم ازارتین طلبکارم هم بهش بدهکارم حس بدیه معلقم نمیدونم دستمو به چی بندکنم برای ثبات

هیچی نمیدونم

دست سالمموگذاشتم روصورتم هق هقم فضای اتاقموپرکرد

یه ماه گذشته وبی بی هنوزپیشمه خیلی مواظبمه نمیذاره یه لحظه تنهاباشم

کیانم خیلی خوب خودشونشون داده خیلی هواموداره هرروزبهم سرمیزنه نوبت های دکترمو بهترازخودم میدونه سرساعت میاددنبالم وبابی بی میبرنم دکتر

حتی اگرساعت اوج وساعت شلوغ کاریش باشه

کم کم داره سیاهی ذهنموداره پاک میکنم گاهی اوقات لبخندبه لبم میاره

گاهی اوقات یادم میره کی بودموزندگی باهام چیکارکرده

یادم میره من حق خندیدن ندارم یادم میره دنیاموباسیاهی پرکردن

یادم میره قراربوددیگه دوسش نداشته باشم

گچ دستموبازکردم اماپام همچنان توگچه هفته ای یه روز میرم فیزیوتراپی تاحرکت دستم بهتربشه باکیان میرم مثل پروانه دورمه مثل پرستاراکنارمه وی لحظه ازم غافل نمیشه

هروقت خونه نیست صدبارزنگ میزنه خونه وحالموازبی بی میپرسه

اون وقته که بی بی باخنده واشاره وابروبالاانداختن سرشوخیوبازمیکنه

اونوقته که من لبمومیگزموسرخ میشم اونم کوتاه بیانیستومیگه نمیدونم کیان ازکی تاحالا انقدحواس جمع شده چطوربه من زنگ میزنه اماحال ترومیپرسه؟

تاحالایادندارم کیان انقدجوش کسیوزده باشه کیان ازبچه گیش فقط به عکس مادرش اینجوری که به تونگاه میکنه نگاه میکرد

فک کنم بچه م ازدستم رفت چشاش جزتوچیزیونمیبینه

وتمام این حرفاست که گاهی فقط برای چندلحظه حس میکنم زنده هستموحق دارم عاشق بشم

امابعدچندلحظه دردام یادم میادارتین یادم میاد خودمویادم میادومیفهمم نباید فانتزی فکرکنم نبایددوباره دل ببندم نبایدباحرفای این پیرزن خوش قلب وابسته شم

دیگه ویلچروکنارگذاشتمو دستم بهتره ومیتونم عصاروتودستم بگیرم هرچی به بی بی اصرارمیکنم بره وبه زندگیش برسه قبول نمیکنه میگه دوست داره پیشم بمونه وازم مراقبت کنه مگه اینکه خودم دوست نداشته باشم

چی میتونم بهش بگم؟درجواب تموم محبتاش فقط میتونم لبخندی باعشق

1400/04/29 18:35

باچمهای اشکی گفت

-اصلاکی گفته این دختره ی شوم پاشوتوخونه مابذاره اونموقع که داداشم زنده بود نمیومدونمیذاشت بیادحالااومده برامامظلوم نمایی کنه؟

-من اجازه نمیدم.....

-مابه اجازه شمااحتیاج نداریم اقالازم نیس خودتومردنمونه سال نشون بدی این دخترشومه ازوقتی پاتوخونه مون گذاشت خوشی هامونوگرفت اون ازدل مامانم هرلحظه ازدست کاراش خون میشد اون ازطلاق من اینم ازداداشم که جوون مرگ شدواول جوونی رفت گوشه قبرستون حالانوبت فامیلاوعزیزامون شده

نتونستم خودموکنترل کنم دستم بلندشدبره سمت صورت این خواهرچشم سفید که عذای برادرشم نگه نمیداره که اون خواهرش بادادش همه رومتوجه خودش کرد

-حالافهمیدم داداشم براچی یهوماشینش منحرف شده شمادوتا شمادوتاباهم سروسری داشتین ازهمون اول لابدداداشمم فهمیده ونتونسته خودشوکنترل کنه وبعدش ماشینش منحرف شده اونیکی راننده که شاهدبودمیگفت ی دفعه ماشین اومدلاین مخالف

-چی میگی تو؟عقل توسرت نیست ایناکه میخواستن برن ویلاواسه عروسیشون

-حتماتوراه ی چیزی همون صبح فهمیده داداشم صبوربود اروم بود حتماخیلی جلوخودشوگرفته تابه این خیانتکار هرجایی چیزی نگه مگه ادم چقدرطاقت داره

خیزبرداشتم سمتش که صداش پشتمولرزوندومانعم شد

-چیه مگه دروغ میگم؟خودم دیدم جلودربغلش کردی بیست چهارساعتم که توبیمارستان دورش میچرخیدی تواون یه هفته که ارتین توکمابودحواسم بهت بود همش تواتاق این دختره بودی امروزم که باچشای خودم دیدم کم مونده بود همو.........

باصدای جیغ نگارحرفش ناتموم موندهرچنددیگه حرفی نبودبزنه دختره عوضی

نگارجیغهای هیستیرک میکشیدومیگفت بسه همه دورمون جمع شده بودن فضاخفه بودواحساس کردم جونم داره بالامیاد بدون اینکه بفهمم دارم چیکارمیکنم جلونگارزانوزدم وسعی کردم ارومش کنم صداش کردم ولی فایده نداشت

اخرسربلندشدموویلچرشوبه سمت درچرخوندم

سرموچرخوندسمت جمعو حرفی که تودلم بود به همشون گفتم

-ی روزی میرسه که تاوان شکستن دل این دختروپس میدی اه مظلوم گیراستو زمین گیرتون میکنه

گفتموباپوزخندروگرفتم ازشون وازاون خونه نفرین شده زدم بیرون وبی توجه به حالت تدافعی نگاربلندش کردموگذاشتمش توماشین وگازوفشردمو به سمت تهران حرکت کردم


سرشوچسبوندبه شیشه ماشینواروم گریه کرد کمی که رفتیم گریه ارومش تبدیل به هق هقی رنج اورشد

خدالعنت کنه این افرادویعنی این افرادازاولشم همین رفتاروباهاش داشتن|؟پس چطورارتین تونست تحمل کنه اگه هرقدرم دوستش داشت بایدبرای حفظ احترام نگاراین وصلتوبهم میزد هیچ دختری بازندگی بامردی که

1400/04/29 18:35

نشست ولی اخم ارتین عمیق شد
-پس نگارچی؟
مگه نگارم میخواد اینجابخوابه؟
-نههه
قبل ازاینکه ارتین حرفی بزنه خودم پیش دستی کردم واخم ارتین عمیق ترشد
-حالاماکه نمیدونیم شماهرشب باهمین ولی جلوایناخوبیت نداره ی شبم نتونین طاقت بیارید حالا نگاریه شب خونه خودش بخوابه چی میشه

-من تاحالااینجانخوابیدم خانم مطاعی الانم که میبینید ارتین اصرارمیکنه ازطرف خودش حرف میزنه من شبواینجانمیمونم
-ماکه نمیدونیم چیابین شماگذشته ولی خوب حواستون جمع کنید که ی وقت باشناسنامه سفید ی بچه سبزنشه توزندگیتون
خیلی بهم برخورد اخمم گره کورشد
-من نمیدونم دخترای شماچطورین ولی مارسممون نیست دخترتودوران عقدهم پیش شوهرش بمونه چ برسه ب اینکه بایه مراسم ساده نامزدی و شناسنامه سفیدبخواهیم بمونیم نخیراگه ارتین التماسمم کنه اینجانمیخابم !
-اول اینکه دخترماخانواده شون مثل شیرپشتشونن دوما دخترای ما انقد سفت هستن که تاقبل ازدواج خودشونو وا نداده باشن وبشینن تاباافتخاربراشون خواستگاربیاد سوما مجلس نامزدی شماساده بود؟میخواستی خودت بهترشوبگیری همینم ب خاطرپسرم گرفتم
-بس کن مامان همش دنبال بهونه ای ب نگارگیربدی شمااگرراست میگی برواتیه روتربییت کن نگارمن خودش میدونه چیکارکنه
-سرمن دادمیزنی؟
-من داد نزدم فقط تن صدامو بلندترکردم لطفاتمومش کنید
-معلوم نیست چ وردی خونده که ماروازچشم پسرش انداخته جادوجنبل بلدن هرچندپسرمنم مثل زن ندیده هانمیدونه چیکارکنه انگارفقط این یکی زن گرفته
اینهاروباغرغرگفت وازاتاق رفت بیرون اه چقدرمن ازاین زن بدم میاد
هیچ وقت فکرنکن بتونم باهاش کناربیام خوب کردم جوابشودادم اگه ارتین دخالت نمیکرد بیشترازاین میگفتم
-دیدی که من میرم وتابعدعروسی ن پیشت تادیروقت میمونم ن میخوابم
-اخه قربونت برم زبون مادرم تلخه گناه من چیه؟
-گناهت اینه که پسراونی
حاضرشدموازاتاقم بیرون رفتم ازهمه خدافظی کردموخواستم دروبازکنم که دوباره صدابلندشد

-اوا ارتین توکجا؟
-میرم نگاروبرسونم
-این همه راه شهربه این ناامنی بری کجا؟بزنگ اژانس بیاد ببرتش
-ببخشید یه بارگی بفرمایید من بی غیرت هستموخودم نمیدونم
-حالا خواهرت هرجامیره شوهرش باهاش نیس مگه چیشده؟اینهمه راه اومدیم ببینیمت ازسرشب تاحالادنبال خانم بودی الانم معلوم نیست بری کی برمیگردی ی ماشین بگیربره دیگه

-من اگه نفسم بخوام بکشم فقط هوایی که نگارتوشه میتونم دامادشما پشم توکلاهش نیستو زنشوول میکنه ب امون خداقرارنیست منم راهشوبرم
مردی که زنشوتنهامیفرسته جایی بایدسرشوبذاره زمین بمیره

-واه خاله جون

1400/04/29 18:35

خانواده ش مخالف صددرصدن وعلت ترک دیوارم میندازن گردن عروس خوشبخت نمیشه

نگاهش کردموبانجوای ارومی صداش کردم

-نگار؟

جوابی نداداین باربلندترصداش کردم

-نگارخانوم باشماما

بانگاهی تلخ بهم خیره شد به مردمک پرازاشکش خیره شدم

-اگه حالت خوب نیس تاازشهرنرفتیم ببرمت دکتر؟

-خوبم

بازم نگاه گرفتوبه شیشه دوخت به شیشه کناری که نگاهش به من نیوفته پوفی کشیدموبه رانندگیم ادامه دادم امابیشتریه ربع نتونستم طاقت بیارم

-نگار

بازسکوت کلافه شدم دستموبه طرف شونه ش بردم وشونشوگرفتموبافشاری مجبورش کردم نگاهم کنه اماتابفهمم چیشد بادادش هنگ کردم

-بس کن لودگیوبه من دست نزن صددفعه گفتم من محرم نامحرمی حالیمه اگه بی ملاحظه گی تونبود الان اون تهمتاروبهم نمیزدن میذاشتی بیوفتم واون پامم بشکنه چه اهمیتی داشت؟ بغلم کردیوباعت شدی همه باانگشت نشونم بدن ارتینی که معلوم نیست قبل من باچندنفربوده شدقهرمان ومن شدم خیانتکار شدم یه زن هرجایی یکی که هنوزچهلم شوهرش تموم نشده رفته بغل رفیق شوهرش میدونی این حرفاچقدردردداره اینم درک نمیکنی؟

باخشم ماشینوکنارجاده کشوندم برگشتم طرفشو ی دستموپشت صندلیش گذاشتم اونیکی دستمم حلقه کردم دورفرمون

-من هرکاریوکه به نظرم بهترین باشه روانجام میدم واصلا حرف دیگران برام مهم نیست بقیه چی میگن واقعا اراجیف اون انسان نماهابرات مهمه؟

مثل من تیزنگاه کردوتیزجوابمو داد

-مهم نیست ولی این مهمه که هرفکری میخوان راجع م بکنن جزهرزگی وخیانت به جزاینکه بگن همه رفتاراش ادا بوده وازهمه کثیف تره بگن ماازاول گفتیم دختره تنهاخونه مجردی داره درستوسالم نیست بگن خودشوانداخت به ارتین حالانوبت کیانه من ازاین حرفاوحشت دارم من اینکه بهم انگ بزنن وحشت دارم بقیش مهم نیست اینکه دیگه نمیبینمشون اینکه اونهابی لیاقتو ادم نیستن اینکه کلا بی منطق وبدن ولی نه من برای شرافتم ارزش قائلم تاحالااجازه ندادم کسی چپ نگام کنه اما الان بعداینهمه سال تنهاوپاک موندن توکاری کردی که همه راجبعم بعدفکرکنن من توعذاب مرگ ارتین هستم دیگه نمیخوام توعذاب باتوبودن چه بی منظورچه بامنظورباشم نمیخوام

دستاموبه علامت تسلیم بالابردم حالش خیلی بده هرجمله ش باجیغ بلندتری ادامیشد شایدحق داره که تلخ باشه حق داره نگران حرف مردم باشه مردمی که فقط جلوی بینیشونو میبینن

-باشه نگارجان تواروم باش من قول میدم دیگه حواسمو جمع کنم اجازه نمیدم کسی ناراحتت کنه اجازه نمیدم کسی ازارت بده نمیذارم

دوباره دادزد دادی که باعث شد گوشاموبگیرم

-به من نگونگارجان من فقط خواهش

1400/04/29 18:35

بهش بزنموباعشق نگاهش کنم جای این همه سال بی مادریموپرکرده خیلی بهش وابسته شدم گاهی میترسم ازاینکه بره ومن دوباره تنهابشم

توخونه تنهام بی بی رفته پیاده روی هرروزنیم ساعت میره بیرون میگه نمیتونم توخونه بمونم ب قول خودش بدنش خشک میشه نسل قدیمه دیگه زرنگ وسرزنده

مثل نسل ماهمش خسته وکوفته نیستن همیشه درحال تکاپواندوباانرژی

موهام بلندترازحدمعمول شده بلندیش تاکمی پایین ترازکمرم میرسه نشستم روکاناپه ومشغول بافتنش به صورت خرگوشی شدم فرق سرموازوسط بازکردموموهاموبه دودسته تقسیم کردم سمت راستموکامل بافتموحالا نوبت طرف چپمه

زنگ واحدبلندمیشه نگاهی به ساعت میندازمولبخندمیزنم حتمابی بی خسته شده زودتربرگشته اخه بیست دقیقه س رفته هرروزنیم ساعتیوقدم میزنه خب بهتره من اون خونه نباشه دلم میپوسه

موهای سمت چپوازادرهامیکنموعصاهامم دستم میگیرم به سمت درمیرمو درهمون حال صداموبلندمیکنمومیگم

-اومدم عشقم صبرکن الان میرسم

بالبخنددروبازمیکنم امانگاهم روی پای کسی که جلوی درایستاده ثابت میمونه

نگاهم ازپاهاش بالاکشیده میشه وبه چشمهاش میرسه بالبخندی محو خیره شده به صورتموموهام

یه لحظه میفهمم توچه شرایطی هستم وای بلندی میگمو میام بچرخم برم داخل خونه که عصاازدستم میوفته

روی پاشنه پای سالمم چرخیدموپشتم بهشه ولی دردتمامه پاوبدنمومیگیره تیرکشیدنش به مغزم میرسه ی پاموبلندمیکنموتابیام به خودم بیام کنترلموازدست میدم نزدیک بودباصورت پخش زمین بشم که بادستایی که دورکمرم حلقه میشه بین راه متوقف میشم


کیان:

یه لحظه بادیدنش تواون وضعیت جاخوردم البته یکم قبل تروقتی ازپشت درگفت اومدم عشقم جاخوردم

تااومدم حرفشوتجزیه تحلیل کنم دیدم باموهایی که یه طرفشوخرگوشی بافته ویه طرف موهاشوازاددورش ریخته جاخوردم ی تیشرت وشلوارک توخونه ای سفید که روش عکس توت فرنگی داشت پوشیده بود دقیقاشکل خرگوش شده فقط یه لبخندکم داره تادندونای خرگوشیش ازعالم دلبری کنن محوصورت ماهش شده بودم اونم چندلحظه ماتش برد ولی انگارتازه فهمید کی پشت دره وتوچه وضعیتیه که بدون توجه به پای گچ گرفتش چرخیدتاازتیررس نگاهم فرارکنه

ولی تاخواست قدمی برداره به جلوپرت شد پاهاش تحمل وزنشونداشتن طبیعیه چون هنوزخیلی مونده تاجوش بخوره ومثل اولش بشه

باسکندری خوردنش هول شدموتنهاراهی که به ذهنم رسید عملیش کردم سریع دستموبه سمتش درازکردم دورکمرباریکش حلقه کردم ناخداگاه بی اراده حلقه دستم تنگ ترشد سرم ب جلوکشیده شد وموهاش صورتمو به بازی گرفتن

شایدبهترین حسی بودکه

1400/04/29 18:35

یعنی شوهربدبخت منم بمیره که دلش سوخت گذاشت بیاموببینمتوازدل تنگی دربیام؟

-ولش کنین خاله جون میبینی که فعلافقط نگارخانمشومیبینه چون خودش دنبش ب زنش وصله قانون وضع کرده که همه مردا بایداینطورباشن
-کسی باتوجوجه ی زاری نبوداتیه منظورمم به شماوشوهرتون نبود خاله بریم نگار

-نمیخواد من خودم میرم توپیش مامان جونت بمون
-اوه چ زودم بهش برمیخوره مگه حرف بدی زدم؟ب قول خودت چندساله تنهایی داری گلیم خودتوازاب میکشی بیرون ی امشبم روش اصلاتازمانی که عقدرسمی نکردین ارتین هیچ وظیفه ای درقبال تونداره

-پس منم وظیفه ندارم تازمان عروسی بیام دیدن شماواجازه بدم ببینتم ممنونم ازراهنماییتون خدانگهدار

بیرون رفتمومحکم دروبستم پله هارودوتایکی کردموپایین اومدمووارد کوچه شدم چندقدمی بیشتربرنداشته بودم که صدا ارتین درجامیخکوبم کرد
-نگار نگارم جان مادرت وایستا

بااخم برگشتم نگاهش کردموگفتم
-خوشم نمیادقسمم بدی
-باشه قبول حالاکجاداری میری؟بیابرسونمت
-لازم نکرده مامان جونت نگران میشه بروخونه گرگ نخورت من خودم بلدم برم

مچ دستموگرفتوبه سمت پارکینگ خونه کشوند
-دیگه کشش نده اونامقصرن ولی دلیل نمیشه به من توهین کنی مگه بی غیرتم تروتنهابذارم؟

-خانوادت دلموشکستن هرچی میخوام بدگوییشونونکنم رابطه شماروخراب نکنم نمیشه مامانوخواهرات میتازونن باباتم باسکوتش موافقت میکنه

-باباهمیشه بامامان موافقت میکنه چون جرات مخالفت نداره دیدی که ی ایرادم ازاتیه گرف مامان طرف دخترشوگرفت

-من کاری به بابات ندارم حداقل ازاون بدی ندیدم ولی مامانتوهیچوقت نمیبخشم

-بشین توراه حرف میزنیم
درماشینوبازکردومنتظرشدسوارشم
ب محض سوارشدنم پاشوروی پدال گازفشرد

-مامانم بدمیکنه من باهاش موافق نیستم ولی میدونم که درست میشه بعدشم ماکه قرارنیست بااونازندگی کنیم خداروشکرکارمونم تهرانه ازاونهادور

-ولی بهت بگم من دیگه دیدنشون نمیام نیای بگی بریم اصفهان یااومدن تهران بیازشته

-چی بگم؟باشه نیا برامراسمی که میان تاریخ عقدومشخص کنن میگن ازدلت دربیارن تااون موقعم نمیگم بیای دیدنشون

-امیدوارم پای حرفت بمونی
-من سرم بره حرفم نمیره درضمن جونم بره نمیذارم عشقم ازدستم بره
جلوی اپارتمانم پارک کرد
-ممنونم زحمت کشیدی کاری نداری؟
-ماشینوبرادکور پارک نکردم میام پایین
-نمیخوادبرو تامامانت گوشتونبریده
-تیکه ننداز حوصله شونو ندارم یکم پیشت میمونم اروم میشم
شونه هاموبالاانداختم وپیاده شدم دوشادوش هم واردخونه شدیم
ارتین روی کاناپه درازکشیدودستشوروی پیشونیش

1400/04/29 18:35

گذاشت
داشتم ازکنارش میگذشتم که دستموکشیدوبه خاطراینکه ی دفعه ای بود تعادلم بهم خوردوافتادم روش

-ای ارتین چیکارمیکنی؟
-اگه بدونی چقدردوستت دارم انقدرباهام تلخی نمیکنی
-میخوای بگی من تلخم؟
-تستت نکرده میگم ازعسل شیرین تری ولی این اخموناراحتیا حقم نیست گناه مامانموپای من ننویس

-اگه پای تونوشته بودم که الان اینجانبودی
-میشه من امشب اینجابخوابم؟
-میخوای مادرت بی شوهرم کنه؟
خنده ای سردادوپیشونیموبوسید
- نه ولی دل نمیکنم ازت کی میشه تماموکمال مال من بشیوهرلحظه م باتوپرشه؟

-حدود 6 ماه دیگه خیلی نیست زودمیگذره البته امیدوارم
بادست به عقب هولش دادم

-حالاچراپانمیشی بری؟
-باورکن حوصله خونه روندارم بمونم؟
گردنشوخم کردوبانگاه مظلومش بهم خیره شد مثل پسربچه هایی شده که ی خواهش مهم ازمادرشون دارن
-نه هم زشته هم من خوشم نمیادپشتم حرف باشه
-ب جهنم زنمی زن شرعیم به هیشکیم ربطی نداره
-اروم چراصداتومیبری بالا هرکی ندونه فکرمیکنه چه خبره
-منظورت ازهرکی کیانه؟
به جای جواب فقط نگاهش کردم جوابم اره بودامامیخواستم انکارکنم وقتی سکوتم رادید خودش ادامه داد:
-من نمیدونم اون چیکاربه زندگی ما داره؟البته ازاولشم حمایتاشومیدیدما حتی اوایل فکرمیکردم دوستت داره اماوقتی خودم بهت علاقه مند شدم ازش پرسیدم پرسیدم دوستت داره یانه؟گفت نه بیشترحمایتاش برادرانه س ولی زیادی حواسش به این واحده یعنی چی؟شایدمامیخوایم باهم خوش باشیم بایداجازه زنمو ازاون بگیرم؟
ارتین داشت غرمیزد ولی من چشمام خیره به فرش بودو یه جمله توذهنم تکرارمیشد پرسیدم دوستت داره گفت نه
یعنی دوستم نداشته؟پس اون نگاه ها اون همه محبتو چی معنی کنم؟
اصلامن چراناراحت شدم|؟باید خوشحال باشم که نگاه کیان بهم برادرانه هس امانمیتونم مدتیه فکرمیکنم دوستم داره ودیرجنبیده اماوقتی انقد راحت به ارتین گفته دوسم نداره وراهو براارتین بازکرده ایابازم جایی برادوست داشتن میمونه
ادم جازدن ودورزدن نیستم ولی بارفتارهای مادرارتین فکرمیکردم شاید نامزدی به هم بخوره ومن به عشقم برسم اماباشنیدن این حرفا نامزدیمو به هم بزنم که دست ازپادرازتر برگردم سرخونه اول که متلکای کیانوبه جون بخرم
اهل نامردی نیستم ارتینو دوست دارم شایدم خیلی دوسش دارم هنوز درکش نکردم ولی گاهی وقتاازدست مامانش عاصی میشم ومیخوام پشت پابزنم به همه چی اونکه ازاول منونخواست تااخرم نمیخواد
اماحالامیبینم تنهاکسی که واقعا عاشقانه دوستم داره ارتینه وقتی بامن بودنو باخانواده بودش ترجیح میده بهتره منم براش بجنگم برای داشتنش برای

1400/04/29 18:35

تاحالاتوعمرم داشتم چشمموبستمویه نفس عمیق کشیدم عطرعشقمونفس کشیدم نه باهوس بلکه باعشق باعطش باعطشی که انگارهمیشه همراهمه وسیرابم نمیکنه

زمان متوقف شده به حرکت دراومدتقلای جسم نحیفشوزیردستم حس کردم لبخندرولبم نشست شیطنت تووجودم زنده شدسرمونزدیک گردنش بردم

-کجافرارمیکنی؟نمیخوای عشقتویکم تحویل بگیری؟

-چی میگی براخودت؟ولم کن عشق کدومه؟من فکرکردم بی بی اومده

سرموبیشترخم کردموصورتمومماس باصورتش کردم

-ازکی تاحالا بی بی شده عشق شماوماخبرنداریم؟نمیتونی حرفتوپس بگیری خرگوش خانم

صدای پرعجزش دلمولرزوند بیدارم کرداگاهم کرد

-داری اذیتم میکنی کیان

ب خودم اومدم سرموعقب کشیدم دستاموول کردم کمرموصاف کردموفشارخفیفی به شکمش دادم تابتونه صاف شه کمی به خودش حرکت داد کمرشوجمع کردوشکمشومنقبض کردتافاصله روبیشترکنه

موهای پخش شده روی صورتشوکنارزدموبهش خیره شدم

-منظوری نداشتم

هنوزخیره بودونگاهش هوس پراب شدن داشت خواستم حرف دیگری بزنم که باصدای بی بی صدوهشتاددرجه چرخیدمونگام به درثابت موند

-به به بچه های گلم مزاحم نباشم؟

چشمم گشادشدرولبخندمنظورداربی بی دهنم بازموندوهیچ حرفی به ذهنم نمیرسید به بی بی بگم

نگارم که بدترازمن خشکش زده بود وهنوزپشت به درایستاده بود هرچندتوانی برای چرخیدن نداشت وتنهاتکیه گاهش من بودم وچه حس خوبیه تکیه گاه بودن برای جسم خسته عشقت

سعی کردم قضیه روجمعوجورکنم

-چیزه...امم...نگارفکرکردشمایین دروبازکردمنودیدهول شدنزدیک بودبیوفته منم پریدم بغلش کردم بعدش....بعد

موندم چی بگم که خود بی بی حرفموقطع کرد

-خودت فهمیدی چی گفتی که من بفهمم؟

یه دستم شونه نگاربوددست دیگموازش جداکردموبه موهام کشیدم وصادقانه گفتم

-نه

تک خنده شیرینی کردوجلواومد دستاشودوطرف شونه نگارگرفت ودستموکنارزد

بالبخندبه چشمهای نگارخیره شد

-خوبی مادر؟ترسیدی؟

همین دوکلمه بی بی کافی بودتاشونه ش بلرزه وسرش روسینه بی بی فرودبیاد صدای گریه ش توسالن پیچیدداغم دردم عذاب وجدانم همه وهمه بیشترشدنوباسری افتاده ودستهای مشت کرده بیرون رفتم

نگار:

بارفتن کیان کمی اروم شدم شایدباخالی کردن بغضم روسینه بی بی ارامش گرفتم

بی بی مثل مادر دستاشولای موهام میکشیدوباجانم جانم گفتناش لالایی جونم شد

سرموبلندکردمووبه چشمهای مهربونش لبخندزدم

-ببخشیدناراحتتون کردم

-اروم شدی دخترم؟

اخ که این دخترم گفتناش چقدربه دل میشینه چندسال بوداین لفظوبااین همه محبت نشنیده بودم

لبخندم پرازدردمیشه وپلکم جوابشومیده نگاهم رنگ رطوبت

1400/04/29 18:35

کردم بیاریم سرخاکش میخواستم باهاش خدافظی کنم برای اخرین بارباهاش حرف بزنم رودررونمیخواستم تواغوش نامحرم باشم

-باشه باشه عزی باشه اصلامیگم نگارخانوم خوبه؟دیگه تکرارنمیشه خب؟

باحرص لبشوروهم فشاردادوروازم گرفت منم لبموفشردموفکم منقبض شد

اه دختره زبون نفهم هروقت بهش خوبی میکنم یه جوری پاچه مو میگیره

حیف که دلم نمیادهمینجاولش کنموبرم اگه کیان چندسال پیش بودم اینکارومیکردم ولی الان الان که نگارهمه ی وجود وجونم شده

بدترازاینم کنه پاسخم سکوته

گوشیموبرداشتم وشمارشوگرفتم صدای شادوسرحالش توگوشی پیچید

-جانم؟

-سلام عزیزدل من

-سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت

-اینهمه به چشمای من نگاه کردی هنوزنمیدونی مشکی نیستنوسبزن؟

-اخ قربون اون چشمای گربه ایت جون دل؟خوبی خوشی؟چه خبر؟حال منوپرسیدی

-خدانکنه فدات شم یه زحمت داشتم برات

-توجون بخواه کیه که بگه باشه؟

-داشتیم؟

-بله که داشتیم

ازجوابش خنده رولبم نشست وکلاجو غموماتم پرید ازدلم

-زحمتت نیس اب دستته بذارزمین ی اژانس بگیربیاخونه من کرایه ماشینم خودم حساب میکنم میخوام تایه ساعت دیگه راه بیوفتی

-اتفاقی افتاده؟نگرانم کردی

نه چیزی نیست فقط به کمکت احتیاج دارم درواقع کلابه وجودت احتیاج دارم زودخودتوبرسون

-همین الان اماده میشم زودمیام

-منتظرتم فعلا

-خدانگهدارت

گوشیوقطع کردم که زمزمه پرحرص نگاروشنیدم زمزمه ای که یه بوهایی میداد

-بازشروع شد صبرش نیس برسه تهران بعد

ازحسادتش لبخنداومدبه لبم وبه رانندگیم ادامه دادم

ماشینوتوپارکینگ پارک کردم بازهم ابروهاش به هم گره خورد

دروبازکردموبهش گفتم

خودم بیارمت یابگم مشتی بیاد؟

باچشمهای گشادشده نگاهم کردچقدراین نگاه تعجب اورخواستنی بود

-خودم میتونم

-این بارم منوتحمل کن ببرمت بالادیگه ازدستم خلاص میشی

طبق معمول گوشه لبشوگزید

مجال فکرکردن بهش ندادموسریع پیاده شدم ویلچروازعقب ماشین بیرون اوردم دروبازکردمو دستمو زیربغلش گرفتموبلندش کردم خیلی جلوخودموگرفته بودم که کمی فقط کمی به خودم نزدیکش کنما فشارش ندم

حس بیدارشده تموم حواسموسرکوب کردموگذاشتمش روویلچر

چقدرسخته اینجوروقتا مردباشی...پیش عشقت باشی...نزدیک ترازهمیشه وتلاش کنی مردباشی وپارواخلاقت نذاری مردونگی کنی ونامردی نکنی حتی برای چندلحظه حتی برای یه ثانیه باید رودلت پابذاریو بگی خفه شو انقدرتاپ تاپ نکن اروم بگیر مونده نزین نزن ولی بذارمن امانت دارخوبی باشم بذارخوب بمونموخراب ترازاین نشم پیش چشمش

انقدرمنووسوسه نکن برای بوئیدنش برای

1400/04/29 18:35

نگه داشتنش
بانشستن دستش روچونه م ازفکربیرون اومدم به چشمای تب دارش خیره شدم
باابروپرسید چیشده؟
درجواب چشماموبستم وفاصله بینو پرکردم دستاش دورشونه م حلقه شد وعاشقانه ترازمن جواب داداینبار حس دوگانه م کمتربود وحس دوست داشتنم بیشترشد سرموعقب کشیدم وزمزمه کردم:
-دوستت دارم
پیشونیشوبه پیشونیم چسبوند:
-من بیشتر بمونم؟
-من مال توام اینوبهت قول میدم نمیذارم حرف وحدیث خاله خانباجیا تاثیری توزندگیمون بذاره میجنگموزندگیمونو حفظ میکنم
-مثل شیرپشتتم ماده شیرمن نمیذارم کسی پاتودایره مالکیتم بذاره وناراحتت کنه قول میدم
دستاش صورتموقاب گرفت چشماموبازکردم
صداقت توچشماش موج میزد
-دوست داشتن توبهترین اتفاق زندگی من بود نمیذارم قشنگ ترین اتفاق زندگیم راحت ازدست بدم بمیرمم نمیذارم ازارت بدن
-پس بروزودترکارای عروسیمونو انجام بده این نامزدی باوجود این حرفاوتیکه ها داره طولانی میشه وبهم سخت میگذره
-نوکرتم هستم زودترمیگفتی کاراروتاعیدردیف میکردم
حالاسعی کن تابعدازعیدزدتمومش کنیم وهردوراحت شیم وازدست قوم ظالمین نفسی تازه کنیم
-قوم ظالمین خانواده منن دیگه؟
نگاهش دلخوربود سرموروی سینه ش ودستامودورکمرقطورش حلقه کردم
-نه اونایی هستن که چشم ندارن خوشحالیه ی دختریتیم وتنهاروببینن اونایی که باخنده هاش ناراحت میشن وباگریه هاش شاد حالاهرکی میخواد باشه
-پای هرکی که ب این امرراضی باشه اززندگیمون کوتاه میکنم
سرموبلندکردم وباشک نگاهش کردم
-حتی اگه نزدیک ترین *** باشه؟
-حتی اگه مادرمم باشه ناحق بگه دورشوخط قرمزمیکشم بااین سن وسال میفهمم خوب وبدچیه ومیدونم همه دنیاروبگردم به پاکی توپیدانمیکنم پس حق ندارن ستاره دلمو ناراحت کنن تاخودشون خوشحال باشن فقط امیدوارم مجبوربه این کارنشم
-امیدوارم
دست کشید توموهاش ودوباره تکرارخواهش دلش:
-بمونم؟
-نه
چشماشوبست موهاموبوسیدوکمی فاصله گرفت:
-شب بخیر عشقم خوب بخوابی
کیان:
اوووف دلم گرفته ازدنیا ازهمه بی وفاییاش گرچه همش انعکاس اعمال خودمه
ارتینونگارکه باهم سرشون گرمه بی بی م که دید حالم خوبه برگشت شمال بابامم که....بهش فکرنکنم بهتره یادرگیره دلشه یاکارش
بازم به معرفت خودت خداجون گلی به جمالت که تنهامون نذاشی
بی منت هرچی بخوایمومیدی وبدیهامون وتوچشممون نمیزنی
میبینی به رومون نمیاری میشنوی نشنیده میگیری ناراحت میشیو به دل نمیگیری توکه انقدخوبی پس چرارفتاربنده هات عکس اینه؟
چرامنتظرن ی کاربدکنی تاشمشیرکنن توجونت؟
چرااگه ی زمانی ی غلطی بکنیم صدباربه رومون میارن وشرمنده مون

1400/04/29 18:35

لمس کردنش...نزن قلب نزنوبرای همیشه توسینه خفه شو

جلوی درواحدش وایستادم کلیدوبه دستم داد دروبازکردموبه داخل هولش دادم دوقدم نرفته نگاه هراسونش توچشمم نشست

بانگاهش میگف بازم میخوای بیای؟برو

دستمورودسته ویلچرفشردم خشمم خالی نمیشد

اخه چراانقدازمن وحشت داری بی انصاف

-بذار یه ابی بهت بدم جون بگیری تااینجام که هیچی ازخوراکیهارونخوردی تنهاییم که نمیتونی پیشت میمونم تاوقتش وقتش که رسید خودم زحمتوکم میکنم

-ولی

-نترس نمیخورمت

-منظورم این نبود

به سرافتاده ونگاه گریزونش نگاه کردم دلم مچاله شد غرورکیلویی چند؟

این همه غرورداشتم چیشد؟جزاینکه عشقم ازدستم رفت

پیشش میمونم این طفل معصوم به پرستاری احتیاج داره خودمم منم احتیاج دارم تاپرستارش باشم ازش پرستاری کنم تاخیالم راحت شه تاقلبم اروم بگیره مونده برای دوساعت

میمونموپرستارش میشم تانه که اون بیمار بلکه خودم اروم بگیرم

نگار

ویلچرموکناردرورودی گذاشتو به اشپزخونه رفت صدای بازوبسته شدن درکابینت میومد نمیدونم میخوادچیکارکنه حس وحال پرسیدنشم ندارم طولی نکشیدکه بادستمالی که تودستش بود اومدبیرون وباتعجب نگاهش کردم لبخندخسته ای زدوکنارم روی زمین نشست باتعجب بیشتری بهش خیره شدم بدون توجه به من دستمالشوروی چرخ ویلچرکشید

-میدونم تمیزی وحساس البته همه همینطورین منم ازکثیفی بدم میاد اینم که حسابی خاکی شده پاکش میکنم تابادل درست توخونه ت بچرخی

خدایا این کیانه؟کیانه که اینطورمهربون مثل یه پدر داره چرخ ویلچرموتمیزمیکنه وحواسش به همه چی هست؟

اشک تونگاهم حلقه زد برای چندلحظه دنیاتوقف کردومن فقط کیانودیدم

بهش خیره شده بودم سنگینی نگاهموحس کردوبرگشت طرفم نگاهش بانگاهم گره خورد اخم کردو درحالی که بلندمیشد زیرلب گفت

-لامصب

نمیدونم این حرفش برای چی بود این اخمش برای چی بود درکش نمیکردم شایدخیلی وقته کیان سابقو نمیبینمودرکش نمیکنم

دسته ویلچروگرفتوبه سمت راحتی بردم کنارش ایستاد اومدجلوم زانوزدونگاهم کرد

بالحن مهربونوصدای ارومی گفت

-میخوای بلندت کنم بذارمت روراحتی یاصبرمیکنی؟

صبرکنم؟منظورش چیه؟هرچندروویلچرباشم راحت ترم نمیتونم بگم که ی سره منواین طرف اون طرف کنه بایه دستم یکم میتونم ویلچروحرکت بدم بعداونم خدابزرگه تازه اون نامحرمه نمیتونم اجازه بدم راه ب راه بغلم کنه

بااینکه متوجه سوالش نشدم گفتم

-صبرمیکنم

شایدیک ساعت گذشت تنهاکاری که تونستم انجام بدم این بودکه خیره خیره کیانونگاه کنم

رفتارش باورنکردنیه رفته وچای دم کرده زنگ زدوغذابرای

1400/04/29 18:35

میگیره وسرم پایین میوفته

-میتونم برم بخوابم؟

-اره مادربیاکمکت کنم

پیرزنی مملوازدردکمروپادردتکیه گاهم شده وپیرزنی که قدرت ازدستای خیلی مردابیشتره وجودش محکمه بادکه هیچی کوهم نمیتونه تکونش بده

خدایابابت این لطفت شکرشکرکه هنوزیکیونگرفتی یکی دیگه پیش پام گذاشتی شکرکه بی بی هست تاالتیام دردام باشه شکر

پلک بستم تابخوابم امامثل همه ی این چندوقت چهره ارتین جلوم ظاهرمیشه ولی این بارنگاهش دلگیره حتمابه خاطربرخوردکیان ازم دلگیره بدکردم نبایدانقدر بی ملاحظه رفتارمیکردم

ارتین شوهرم بود غیرتیم بود همیشه میگفت اینکه خودم حواسم به خودم هست خوشحاله ولی حالا نکنه این خوشحالی ازضعفم باشه

ضعفی که همیشه بادیدن کیان به دلم نشسته

کیان...کیان عشق اولم شایدم عشق اولواخرم دوست داشتنش پس ازارتین مدفون شدتوقلبم اماحالاکه ارتین رفته حالاکه کیان نگاهش لحنش لبخندش حمایت وهمه ی تکیه گاه بودنش فرق کرده ورنگ وبوی مردونگی گرفته ضربان قلبم مثل غنچه هایی که جوونه میزنن داره جوونه میزنه

ومن ازاین ضربان ازاین تنگی نفس ازاین لرزش دستوپاهمه ی جون میترسم

خیلی میترسم


روزگارمیگذره زمین بدون مکث میچرخه دنیای منم درحال چرخشه گچ پامو بازکردم یه هفته به فیزیوتراپی رفتم باکمک کیان وبه حساب کیان البته باخم بهم قول داد ازحسابم کم کنه بی بی برگشته شمال اصرارداشت بمونه منم تحمل دوریشونداشتم امامجبورم تحمل کنم مجبورشدم ازش خواهش کنم برگرده برگرده و به زندگیش برسه تاوان تنهایی منونباید یکی دیگه پس بده اونم بی بی بااین همه سن وسال باهزارخواهش قبول کردبره هزارسفارش کردورفت

قول دادم به زودی برم دیدنش قبول نکرد ازکیان قول گرفت منوببره پیشش کیانم بالبخندی درحالی که سرشو پایین می انداخت چشم غلیظی گفت

اونوقت بودکه لبخندرولبای بی بی نشست ودلش هوای رفتن گرفت اون موقع بودکه نگاه منظوردارش قلبمونشونه گرفت

امروزبعدمدتهابرگشتم شرکت شرکتی که برام پرازخاطره س خاطرات خوب وگاهی تلخ

خاطره بامردی که قراربودهمه کسم بشه خاطره خراب کردن لباس سفید رنگش صورتی کردن لباسش لج ولج بازی باهاش

قدمهای سستمو به سمت اتاقم میکشونم بابازکردن در هجوم عطرشوحس میکنم

چشامومیبندموخاطرهام دوره میکنم

چندبارپشت این درغافلگیرم کرد؟یه بار دوباره ده بار شایدم صدبار

چندباربه این کارش خندیدم؟خیلی خنده هایی ازته دل همراه باچشم غره

چندباردستش کمربندحلقه کمرباریکم شد؟چنددقیقه یواشکی حرفاش به گوشم نشست

سرموبه درتکیه دادموچشماموبستم صداش توگوشم پیچید

الان میرم

1400/04/29 18:35

میکنن
اگرنسنجیده حرفی بزنیم شیپورمیگیرنوبه کل دنیا جارمیزنن
توبه این خوبی خدایی میکنی وچشم پوشی
ولی بنده هات....امان ازمنه بنده که به ظاهرخداپرستم ولی راه ومنش شیطانودرپیش گرفتم
بدکردم خدا خیلی بدکردم اونقدری که زمونه فرصت داشتن زنی مثل نگاروازم گرفت
بدترازون خردشدم غرورم له شد
وقتی باغرورزل زد توچشمامودرباره نمازخوندن حرف زد ازپاک بودن دم زد خیلی سخته کسی که عشقت بوده همه چیوبکوبه توصورتت
ازاون شب تاحالا سعی کردم باهاش چشم توچشم نشم ندیدبگیرمش اگرچشمم بهش بیوفته اخم میکنم وبه دلم میگم نزن لعنتی نزن
قرارنیس کسی بی قراریتودرک کنه وبه سمفونی که راه انداختی گوش کنه پس خفه شو
اخ خدا اخ که دلم یه اغوش گرم میخواد ی شونه محکم برای تکیه درعین حال ضعیف
ی خونه گرمترازتابستون
ولی افسوس صدافسوس که نشد
میخوام امشب ازعشقم برات بگم خدا جزخودت گوش شنوایی ندارم فقط توبرام موندی مثل همه سالهای تنهایی من
عشقی که بی صدااومد وبه مهیبی دل شکست ورفت
اگه نمازخوندن انقدبراشون افتخارداره بذاربخونن فکرکنن تافته جدابافته ان
حقمه هرچی کلفت بارم کردحقمه مدتهاست خواب ب چشمم نیومده ازاون شبی که دم ازپاکی ونجسی کردونمازشوبه رخم کشید
ی لحظه م اروم نمیشم
بدکردم باهمه دوست بودم باتویی که بهترین دوستم بودی نااشنا میخوام بهت وصل شم خدا مثل نگارمثل ارتین مثل همه کسانی که هیچوقت ناامید نمیشن وهمیشه تروکنارخودشون دارن
خیلی فکرکردم به کارهاورفتارام میخوام خوب شم عوض شم حداقل تلاش کنم باهات بیشترحرف بزنم میدونم بعداینهمه عمروگناه کارراحتی نیست ولی دست به زانوگرفتمویاعلی گفتم پس خودت کمکم کن تنهام نذار
نگار:
سیب سرخوداخل سفره گذاشتم وارتینوصدازدم
-ارتین زودباش الان سال تحویل میشه
-الان میام
نشستم کنارمیزی که توش سفره هفت سینوچیدیمو قرانوبازکردم چندلحظه بعدارتین درحالیه که بایه جعبه کادویی سفید دستش بوداومدکنارم نشستو صورتمو بوسید
-چاکرخانوم خودمم هستمممممم
بالبخندادامه سوره قرانوخوندم اونم بی صداکنارم نشست سنگینی نگاهشو حس میکردم سعی میکرداهمیت ندموبی توجه باشم پایان سوره قران وبستمو بوسیدم نگاموبه تلویزیون دوختم همون موقع گوینده گفت:
اغازسال13.....
ب محض اینکه لبخندرولبم نشست صورتم خیس شد باحرص صورتموپاک کردم وبه سمت ارتین براق شدم
-اه ارتین خیسم کردی
باخنده ابروبالاانداختو جواب داد
-کیفش به همینه ابلمبوش میچسبه
زیرلب پروگفتم ودوباره ب تلویزیون نگاه کردم
کمی که گذشت انگشت اشارشوفروکردتوپهلوم
-هوی دخترخانوم عیدشدا
بدون اینکه

1400/04/29 18:35

دوربین این کیان فضولوخراب میکنم دیگه نتونه مارودیدبزنه

نمیدونی چقدرازداشتنت خوشحالم

دیگه نمیذارم تنهاباشی

تموم این مدت صداهاروتوخونه تحمل میکردم حالام توشرکت دوباره صدای مهربونش لرزه به تنم انداخته

دلم براش تنگ شده....برای همه خوبی ها و محبتای خالصانش....دلم نمیخواد به اخرین مکالممون فکر کنم...دلم نمیخواد به رفتنش فکر کنم...نمیخوام بازم متهم بشم...

فقط میخوام به خوبیاش فکر کنم...به عشقش...به صداقت نگاهش....

چشم باز میکنمو میزشو نشونه میگیرم....با دست خاک روشو پاک میکنم

تو این مدت اتاق خالی بوده...هرقدرم که مستخدم اینجارو تمیز کرده باشه...بازم بخاطر خالی بودنش خاک گرفته...

نگاهم روی صندلیش میشینه...و لبخند رو لبم...

چرخ میخوره و با شوخی صدام میکنه

-هیی..اهای اهای خانوم خوشگله...بابا یه نگاه به پات کن زیر پاهات دله

شعر به این پرمحتوایی برات سرودم..بهم میگی مسخره؟بابا احساساتت منو کشته

سرم گیج میره...دستمو ستون میز میکنم...چشممو روی هم فشار میدم...نمیتونم....دیگه نمیتونم...بستمه...خدایا بستمه...

منه تاابدسیاه پوش دیگه طاقت ندارم

صدای دراتاق میاداعتنانمیکنم قدمهای پرشتاب کسی تواتاق پژواک میکنه چشم بازنمیکنم کسی اسمموصدامیزنه جواب نمیدم صداش اشناست نگرانه بی قراره میل به بازکردنودیدن شخص صاحب صدا بیشتراز میل به چشم فروبستن به واقعیته

پنجره تاریک دنیاموبازکردمو انباربه جای اینکه به تاریکی بازشه به جمگلی سبزوامیشه وجلوی چشمم سبزه خیلی سبز

نگاهم میچرخه ابروهای گره خوردش اشناترازصداشه

نگاه نگرانش پرازالتماسه وخالی ازغرورهمیشگیشه

مغزم فعال میشه صداروتشخیص میده وفرمان به عمل میده فقط همین یه جمله

-منوازاینجاببرکیان

کیان:

بااین حرفش دلم ریش شد شایدخنده دارباشه این حرفویه مردبزنه ولی واقعامامرداهم مثل زنهاازدیدن صحنه ای ضعف میکنیم وکم طاقت میشیم

به نگاه نگرانش خیره میشم دردتونگاهش بیدادمیکنه نمیتونم بی تفاوت باشم دلم میخواد سرشوروشونه م بذارم بگم منم تکیه گاه تکیه کن بهم که بارمشکلات خمت نکنه اماافسوس افسوس که این کارم نمیتونم بکنم باید ببینموکاری ازدستم برنیاد شایدمجازات تمام گناهان من اینه

اینکه عشقت توپرتگاه باشه ونتونی دستشومحکم بگیری وگرفتن دستش ممنوع باشه

نمیتونم کنارگوشش بگم نترس اروم باش من اینجام

فقط میتونم اخم کنموسری تکون بدم ودیگه اینکه ورودشوبه این اتاق ممنوع کنم

به اتاقی که کلی خاطره باعشقش داره

حتماباهرباردیدن اتاقش فکروذهنش به سمت اون میره هنوزدلش برای اونه

منوبگوکه بااین

1400/04/29 18:35

دونفرسفارش دادوالانم داره میزه جلوراحتیهارو برای شام اماده میکنه ناهارمم که اصلا نفهمیدم چی خوردم تواصفهان به تنها چیزی که فکرنمیکردم غذابود کلاازوقتی که ارتین رفته چیزی ازگلوم پایین نرفته وگذرزندگیو حس نمیکنم ولی الان توخونه خودم این خلوت دونفره باکیان کیان که هنوزگریزانم ازنگاهش باعث شده فکرکنم هنوززنده م وهنوزنفس میکشم باتعجب ب میزنگاه کردم چراسه تابشقاب گذاشت؟نکنه برای اون دختره؟....وای چه پررو

بااخم بهش نگاه کردم

-اقای کاویانی نکنه شمامهمونتونم توخونه من دعوت کردین؟

-درست حدس زدی میاداینجا

-بااجازه کی؟

-خودم

-شماحق ندارین توخونه من....

باخونسردی نگاهم کرد

-خونه تو؟تاجایی که یادمه شماقراردادتون تموم شده گفته بودی این ماه اینجانمیمونی

این چی میگه؟چراهی رنگ عوض میکنه؟نه به اون همه خوبی نه به این حرفاش

میخواددردامویادم بیاره اینکه قراربوداین ماهوخونه ارتین باشم اینکه قراربوداین ماهو خانوم خونه ارتین بشم ولیروزگارفرصتشوبهم نداد

اشک تونگاهم نشت وبادردنگاهش کردم

-ازاینکه زخمم بزنی چی عایدت میشه؟

-مکث کرد جوابمونداد به جاش خیره شد توچشمام بدون حرف ولی بایه دنیاحرف

بعدازمکث طولانی لب بازکرد

-متاسفم قصداذیت کردنتونداشتم این خونه تازمانی که بخوای مال توهستش میبینی که وسایلتم هنوزسرجاشه خواستم شوخی کنم حالوهوات عوض بشه درمورد دوستمم نگران نباش اونی که فکرمیکنی نیست صبرکن الاناس که پیداش بشه

نگاه دلگیرموازش گرفتم گوشیش زنگ خوردتمام وجودم گوش شد

-رسیدی؟بیابالا

به سمت ایفون رفتودروزد ودرورودی واحدموبازکردوبه استقبال ازمهمونش دم دروایستاد حرصم بیشترشد نه به خاطردختری که باهاش توخونه من قرارگذاشته بود به خاطر دردی که یادم اوردواسمشو شوخی گذاشت باشنیدن صدای گرمواشنایی نگاهم به درثابت موند

-سلام عزیزدلم

شایدتواین مدت تواغوش تنهاکسی که میشه رفتویه دل سیرگریه کردهمین بی بی باشه بادیدنش بی نهایت خوشحال شدم وبادیدنم شوکه شد چندلحظه بابهت نگاهم کردووبعد دستودل بازانه اغوششو هدیه داد

سرموبه سینش فشردودست به سرم کشید

-چه بلایی سرت اومده چشمون سیاه من؟

-بی بی س...لام

دوباره داغه دلم تازه شدواشک مهمون چشمام تمام مدتی که توبیمارستان بودم توشوک بودم هیچ اشکی مهمون چشمام نشد توبهت اون اتفاق بودم اتفاقی که قبل ازعروسیمون افتاد بعدازشناخت کامل ارتین ارتینی که شایدقبل ازمن اشخاص دیگه ای توزندگیش بودن ولی بعدازبامن بودن فقط مال من بود به فکرمن بود به دل من بود

مردی که ازش بدی ندیدم فقط

1400/04/29 18:35

نگاش کنم گفتم:
-خب بشه
-اصوولا باید دیده بوسی کنیما
-شما به جامنم انجام دادی
سفت چسبید بهمو منوکشیدسمت خودش
-بیاببینم موش ملوسک من
باخنده باهاش دیده بوسی کردم جعبه روتودستم گذاشت وباعشق نگام کرد
-سال نومبارک امیدوارم خنده همیشه مهمون لبات باشه
-توهم همینطور
-کشته این ابرازاحساساتتم
بالبخندسرموتکون دادم ودرجعبه روبازکردم ی گردنبند داخل جعبه بود گرنبند طلاسفید که بسیارظریف بودبرداشتمش وجلوی صورتم گرفتم حرف آی اینگلیسی بود بامحبت نگاهش کردم
درجواب نگاهم بالودگی جواب داد
-میگن همه خانوماطلادوستنا تااینودیدی چشات برق زدونگاهت تغیرکرد
-ارتین من اینجوریم؟
-دقیقا همینجوری هستی ولی همیشه حقیقت تلخه عزیزم
دستموبین موهاش کردموبه همشون ریختم
-پررو
-حالاردکن بیاد
-چیو؟
-عیدیو
-بروبابافکرکرده بچه دوسالس عیدیم کجابود؟
چونموتودستش کمی گرفتوفشرد
-میگم ردکن بابا
-بروبابا خداروزیتوجای دیگه حوالی کنه
-فعلاکه اینجاحوالی کرده
کادوبراش لباس گرفته بودم ولی میخواستم سربه سرش بذارم
-حالاکه یادت رفته بایدجریمه بشی
-جریمه؟دلت میاد؟
-خرم نکن من ی بارخرشدم عاشقت شدم دیگه خرنمیشم
-خب حالاجریمه م چیه؟
ب جای جواب چسبید ب لپموگازمحکمی ازش گرفت بازداشت دادم بلندمیشد دستموگرفتم مقابلش سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی بیشترلپم کشیده شدودردم اومد
-نامردگوست صورتم کنده شدولم کن
ی کم بعدبااخیش بلندی سرشوعقب برد
-وای حال کردم یعنی ازصدتابوس بیشتربهم چسبید
درحالی که دستموبه صورتم میکشیدم بااخم نگاش کردم
-خیلی نامردی خیلی بدی میدونی من خوشم نمیاد اذیت میکنی
دست به موهام کشید وکنارگوشم گفت:
-نازکن که خودم نازتومیخرم قربونت برم نمیخواستم محکم باشه ولی گوشتت انقدشیرینه که وقتی زیردندون میره اووووووم ادم دوست داره بچلونش
-به هرحال به ضررت شد دیگه کادموبهت نمیدم
-کادو؟مگه کادوگرفتی؟
باخنده ب اتاقم رفت وکادوشوبرداشت وبازکردواصلانم به جیغای من اهمیت نداد
بعدازکلی سروصدا وخنده ناهارخوردیمو بعداون ارتین اماده شدبره
-کجامیری؟نمیمونی؟
-نه برم کارموبکنم فردایه سربرم اصفهان
-میری بمونی؟
دستی ب موهام کشید ومهربون جوابموداد
-مگه عقلم کمه زن قشنگموتهران ول کنم میرموشب برمیگردم
-قول؟
-قول
بااین همه مهربونی های بی چشم داشت بااین محبت خالصانه میتونم دست ودل نشورم
نمیگم عاشق ولی دارم دلبسته حامی این روزام میشم مردی که ب خاطر حفظ احترام من گف لازم نیس دیگه ب دیدن خانواده م بیای
ومن هرروز بیشترمدیونش میشم شایدم عاشق تر
تاشب چندبارتلفنی باارتین

1400/04/29 18:35

کارم میخواستم به خودم نزدیکش کنم منوبگوکه هنوز باخودمودلموعشقم تعارف دارم

گاهی ماادمهاکاری میکنیم که صدپشت بعدمون تاوان میدن وگاهی هم بانکردن کاری حسرت میخوریم

منم بادودل بودنم برای نگار باعث ی عمرحسرت برای خودم شدم

انقدرتوغرورم خوردشدم وغرق تملق گویی اطرافیانم شدم که شاه ماهی زندگیم ازدستم سرخورد دریغ ازیک جومعرفت که شاه ماهیوازماهی های اطراف مرداب تشخیص بده

افسوس که فکرکردم زندگی مرداب لجن گرفته ای که دختراماهی های اطرافشن ماهی هایی که مردنونبایدبذاری مسمومت کنن فقط باهاشون بازی کردم تاسرگرم بشم انقدرسرگرم شدم که وقتی خدا یه شاه ماهی خوش اب ورنگ دسنم داد ترسیدم دستموبازکردم وسر دادم سمت دیگری خود خودکرده ام

کمی فکرکرده م وجرقه ای توذهنم روشن شد بااین فکرافسوس به گذشته هاروپس زدم فعلاوقت دامن زدن به حسرتهانیست بایدحالودریابم که اینم ازدستم داره میره نمیتونم بازوشوبگیرم وبه طرف صندلی ببرمش ولی میتونم که صندلی روبه کنارش بیارم

همین کاروکردم بالحنی پرازلطافتتونگرانی بهش گفتم بشینه

نگاهی به صندلی ونگاه به من کردوبالبخندقدرشناسی نشست

گاهی ادم بدون اینکه لیوان اب خنکی بخوره باانجام کاری تموم وجودش خنک میشه مثل الان من که نگاه نگارازصدتاشربت خنک برای من شیرین تروخنک تربود

-اتاق کارتوعوض میکنم اینجامنتظرمیمونی تاترتیب کاراروبدم یامیای بیرون؟

-چشمموبه روی دنیامیبندموانکارمیکنم دنیاوجودنداره باچشمهای بسته میشینم تابیاین

ازحرفش خوشم اومدنه ازبستن چشم به روی دنیا ازاینکه گفت تامن بیام چشماشومیبنده ودنیارونمیبینه اینکه وقتی من هستم چشماشوبازمیکنه ودنیارومیبینه یعنی میشه امیدواربود؟

حتمامیشه خدایی که روزروشنوبه شب تارتبدیل میکنه حتمامیتونه دل تاریک نگارمنوروشن کنه

پس واگذارمیکنم به خودش

لبخندرضایت بخشی رولبم میشینه وبااطمینان پلکموروی هم فشارمیدم

ونگاه سیری ناپذیرموازنگاهش میگیرم وازاتاق بیرون میرم


دلم میخواد گوش کنم ... اما میگه نه !

دلم سراپا گوشه ... اما عقلم .... فرمان کر باش به تمام سیستم بدنم

داده ....

نگاهم لرزان شده و تو تنم زلزله راه افتاده ..

دستش رو دستگیره ی در نشست .... کمی بلندی قدش خم شد ....

نگاهش تو نگاهم نشست ...

ترسیدم ... از شنیدن نشیده هایی که نباید شنید ...

من زنم ... زنی از نسل آفتاب ... از جنس حریر ... از تبار خورشید ...

به استقامت کوه !

زنی که نباید به نجوای هیچ کسی به جز شوهرش گوش بده ...

نگاهش نباید منزل نگاهی غیر از شوهرش باشه ...

به در نگاه کردم و به دست قفل شده اش

1400/04/29 18:35

حرف زدم ولی مدام دلم بهونه میگرفتو دوست داشتم زودتربرگرده

نمیدونم شایدم این بهونه هاازترسه ترس ازتنهاشدن

میترسم مامانش انقدازم بدبگه که ارتینم زده شه ازم ولی نه فکرنمیکنم اون اگه میخواست به حرف مادرش بره ازازدواج بامن منصرف میشدواصلا کاربه خواستگاری نمیرسید

روزدوم عیده وارتین گفته غروب برمیگرده تهران دیشب که تاصبح خوابم نبرد ازفکروخیال شایدامشب بتونم باارامش بخوابم

چقدر بی جنبه شدم شاید به خاطراینهمه تنهاییمه حالاکه یه نفرپیداشده که منو به خاطرخودم میخوادوپای همه چیم واستاده دلم نمیخواد ازدستش بدم

مهمترازاون ارتین انقدرخوبه ومهربونه که وابسته ش شدم

هرروفت سرموروی سینه ش میذارم دچارارامش میشم وباحرکت دستاش بین موهام دچارحس های خوب میشم

بعدازخانواده م ب هیشکی اجازه ندادم انقدرنزدیکم بشه حالاباوجودارتین بهش وابسته شدم

ارتین خیلی خوبه خیلی مرده خیلی مهربونه

اونقدرمردکه بهم بگه نمیتونم دربرابرت مقاومت کنم ولی به خودم اجاره نمیدم بدون تشریفاتی که لایقته ترومال خودم کنم

وقتی این حرفوبهم زد پرازارامش شدم پرازنیرو وانرژی اینکه یکی هست که مراقبم باشه حتی دربرابرنفس خودش

ازدیروزتاحالاازخونه بیرون نرفتم دلم میخوادباارتین بیرون برم وقتی بااونم احساس امنیت میکنم مثل وقتی که دخترباشیو بخوای ازیه کوچه خلوت عبورکنی پرمیشی اراسترس ونگرانی ولی بادیدن یه اشنامطمعن دیگه جایی برانگرانی نمیمونه

تموم این سالهاخودم مواظب خودم بودم ولی الان مث اون دخترم وارتینم حکم اشناروداره برام

باحضورش ترس معنانداره برام دلواپسی فقط یه لفظه وارامش توخونم جاریه

ممنونم خدا ممنونم ازت اگه خانواده مو گرفتی یکیو بهم دادی که مثل پدرپشتمه مثل مادر حواسش بهم هست وحتی مثل خواهرگوشی برادردودلمه

باصدای زنگ گوشیم ازفکربیرون میام وبادیدن اسمش همه صورتم پرازلبخند میشه

-بله؟

-ارزوبه دلم موندبگی جانم

-کجایی؟

-قدیمااول سلام میکردی

-سلام کجایی؟

-علیک سلام خاله سوسکه بایدکجاباشم؟خب اصفهانم دیگه

-ارتین هنوزنیومدی؟قراربودزودراه بیوفتی که غروب اینجاباشی

-مگه اونجاچه خبره بانو؟

-ارتین؟

-جون ارتین؟

-حوصله م سررفته خب

-مگه من همزنم؟خودت ی ملاقه ای چیزی بردارهمش بزن سرنره

-خیلی لوسی اصلانخواستم بیای بمون پیش مامان جونت

-معلومه که میمونم میخوام شبم پیشش بخوابم برام قصه بگه توکه نازمو نمیکشی میمونم اینجاتالوسم کنن

-مرده گنده خجالتم نمیکشه بمون ماکه بخیل نیستیم

-الان این حرفت بوی حسادت

1400/04/29 18:35

احترام دیدموعشق

ارتینی که براثراون تصادف خون ریزی مغزی کردودوروزتوکمابودومرد دوسش داشتمو بهش عادت کرده بودم روحموبه صدای پرازمهرش عادت داده بود جسمموبه دستای گرموارامش بخشش عادت داده بود

وقتی بهوش اومدم نمیدونستم کجاهستموچه بلایی سرم اومده اماتااومدم بفهمم چیشده اون ازپیشم رفت رفتومنوباخودش بردتوعالم وهموشوک ب خیال پردازی به گذشته به اینکه بعداین چی میشه وبدون اون چطورروزگارم میگذره

تمام مدتی که توبغل بی بی بودم به این چهلواندی روزفکرمیکردم سرموبیشتربه سینه پرمهرش فشردمو زارزدم

-بی بی دیدی بی *** شدم؟دیدی تنهاکسم همه کسم ازپیشم رفت؟میبینی ناف منوبامرگ بریدنو لباس تنم بایدلباس عذاباشه

دست پرمهرش روسرم حرکت میکردوصدای مادرونش گوشموبه بازی گرفت

-این حرفاچیه؟قربون غمت بشم توخداروداری منوداری کیانوداری کی گفته تنهایی؟

سرموبلندکردمونگاهش کردم مهرش عجیب به دلم افتاده بود بااینکه دومین باری که میبینمش ولی حرفاشوبه گوش میگیرم

نگاهم چرخیدبه کیانی رسیدکه باچشمهایی دلخورنگاهم کردوازچشماش میخوندم حرفاشو حرفایی که اگه زده میشد بی انصافی های منوبه رخم میکشید

تمام این مدت هرروزاومده ملاقاتم هرروزحواسش بهم بوده هرلحظه سفارشموبه دکترام کرده وحالابادیدن وضعیتمو تنهاییم بی بی روخبرکرده بیادپیشم

میدونه باخودش راحت نیستم میدونی تنهایی ازپس خودم برنمیام میدونه بهش اجازه پیشروی توکارای شخصیمونمیدم برای همه ی این دانستن ها شناختن ها برای همه درکش فهمش محبتش یرای تمام تحمل این مدتش نگاهم رنگ قدردانی گرفت مهرگرفت گرم شدولبم به حرکت دراومدواروم زمزمه کردم

-متشکرم

لبخندم حرفموتصدیق میکنه اول نگاهش رنگ تعجبومیبینه بعد رنگ دوستی میگیره رنگی که سبزچشمهاش نمایان ترمیکنه ولبخندش پررنگ تر دوانگشت اشاره ووسط دست راستشو کنارشقیقش گرفتو به سمت پایین حرکت دادوکمی سرش روخم کرد اروم لب زدوجوابمو داد

-چاکرم

شایدبرای یه لحظه غم رفت ناامیدی رفت بوی مرگ رفت

ازاون لحظه هایی که خیلی طولانی هستنوعمق هزارسالویدک میکشن ازاون لحظه هایی که یه عمربگردی به دستش نمیاری

لحظه ای که غنچه ای که میرفت تاپرپرشه دوباره جون میگیره


بعدازشام کیان میزوجمع کردورفت واحدخودش هرچی بی بی اصرار کرد دست نزنه وبذاره به عهده بی بی گوش نکرد این روی کیانوتاحالا ندیده بودم

نمیدونم ازخوبی این کارارومیکنه یاازروترحم

قبل ازاینکه همیشه اماده بود یه چنگی بهم بندازه ولی ازوقتی که ارتین فوت شده حتماترحم باعث این همه خوب بودنشه منم که ازترحم

1400/04/29 18:36

نمیداد؟

-میداد؟

-سوالمو باسوال جواب نده

باشنیدن صدای زنگ خونه به ایفون نگاه کردم یعنی کیه؟

-ارتین یه دقیقه گوشی

-چیشده؟؟

-زنگ میزنن

-کیه؟

-نمیدونم بذارببینم

جلوی ایفون رفتم ب جز دسته گل بزرگی چیزی معلوم نبودگوشیوبرداشتم

-بله؟

صدای گرفته وتودماغی جوابموداد

-خانم گل سفارشی دارید

-من؟

-بله ادرس همینه لطفادروبازکنید

باترس دکمه روزدم وتوموبایلم به ارتین گفتم:

-توبرامن گل سفارش دادی؟

-من؟نه چطور؟

-یکی اومده میگه گل براتون سفارش دادن دروبازکردم

-گل؟یهنی کی برات گل فرستاده؟نکنه جزمن کشته مرده دیگه ای داری؟

-ن...ن بابا این چ حرفیه ؟بذارببینم چی میگه کاری نداری؟

-نه فداتشم بای

-خدافظ

باترس به چشمی درنگاه کردم بازم صورت مردپیدانبود

شاید دزدباشه اگه مزاحم باشه؟

شایدم ازطرف ازطرف... نه نگارقرارشد ازاین فکرانکنی

شایداشتباهی اورده حتی اسمتم نگفت اره اشتباه شده

مانتوشال پوشیدم وبااین فکر دروبازکردم ولی بادیدن شخص پشت در دهنم ازتعجب بازموند

-تو...تواینجاچیکارمیکنی؟

-توقع دیدنمو نداشتی؟

-نه قراربودشب بیای

کمی جلوتراومد گلوداددستم صورتموبین دستاش گرفت وخیره شد توچشمام

-مگه میشد روزاول عیدی دوراززنم باشمو تنهاش بذارم؟

بالبخندعریضی که روی صورتم جاخوش کرده بود بهش نگاه کردم کمی ازجلودرفاصله گرفت وواردشد

گلوروی میزگذاشتم وبه اتاقم رفتم وبلندگفتم الان میام

کسل بودموسروضعم مناسب روبه روشدن وپذیرایی ازشوهرم نبود خوشم نمیادمنو اینطوری ببینه

سریع مانتوشالمودراوردم ورفتم سرکمدم لباس قرمزرنگی چشمموگرفت دستم رفت به سمتش

ی پیراهن کوتاه که بلندیش تازانوبود یقه ش هفتوبازبود جنسی نرمولطیف داشت مدلش جذب واندامی بود وباتمام سادگیش چشم گیربود یادروزی افتادم که باارتین بیرون بودیمو اینوبرام خرید

-نگاربیا

-چیشده؟چرابرگشتی عقب؟

-اینوببین

-خب؟

-خوشگله؟

-اره خب چطور؟

-بیاتومغازه تابهت بگم

دستموکشیدوبردداخل مغازه وبه فروشنده سایزموگفت تابرام بیاره وقای مغازه دار لباسودستم داد ازلطافتش خوشم اومد ولی نمیخواستم ارتیم متوجه شه

-قشنگه میخوای براکسی بخریش؟

ارتین سرشوکنارگوشم اوردارومودلگیرگفت:

-فروشنده فهمیدبراتومیخوام خودت نفهمیدی؟

-مرسی ولی....

-ولی نداره بروبپوشش

-نه ارتین

-خیلی قشنگه صددرصدبهت میادبروبپوشش ببینم اندازته

-اخه خیلی کوتاهه

-خب باشه مگه کجامیخوای بپوشیش؟

-خب همین دیگه جایی نمیشه پوشیدش

-پس من برگ چغندرم؟دل ندارم زنموبااین لباسا ببینم؟میخرمش فقط

1400/04/29 18:36

روی دستگیره ...

قبل از اینکه حرفی بزنه لب باز کردم .... باید از این حصار و این نزدیکی

خانمان برانداز رها بشم ...

- ببخشید ... میشه برید عقبتر !

با تعجب نگاهم کرد .... مثل ادم های گنگ در حل کردن یه معمای

هوشی ... یه معمای سخت ...

به خودش نگاه کرد و قد صاف کرد ... کمی عقب کشید ... دستش

چنگ شد تو موهاش ...

شاید روزی دوست داشتم دست من اینکار و میکرد ... اما حالا ....

فکرشم خیانته !

چشم بستمو نفسمو بیرون دادم ... گردن بلند کردمو قبل از اینکه

فرصت حرف زدن پیدا کنه با گفتن با اجازه داخل واحدم شدم و درو

بستم ....

شاید تو مرام کیان اینکارم بی ادبی بود .... ولی تو مرام کویر نشین

خودمون بهترین کار بود ....

نباید بشنومو سردرگم بشم ...

نباید به دلم اجازه ی پیشروی بدم ....

نباید خلاف جهت موج های دریا شنا کرد ....

نباید با روزگار همگام بود ... برای دودل شدن دیر شده ... کیان خیلی

قبلتر از امروز فرصت داشت ...

اگه دلش با من بود زود اعتراف میکرد ....

بعضی وقتها حس شیشم ما زنها خوب کار میکنه .... امروزم یکی از اون

بعضی وقتهاست ....

از همون وقتهایی که این حس فعال شده و میگه کیان میخواد راز نگاه

برملا کنه !

رازی که اگه بشنوم لرزیدن پام حتمیه ... پس همون بهتر که نشنیدم!

آدم اگه حس کنه ممکنه بلغزه باید محل لغزشو ترک کنه ...

وقتی خودمونو بشناسیم و بدونیم ظرفیتمون چقدره .... بهتره فرار و

بر قرار ترجیح بدیم ....

لباسمو عوض کردم ...

دلم بی قراره ... ناآرومه ..

قدمام به سمت در کشیده شد ... دستم رو دستگیره نشست ...

چشم بستمو به خودم مهیب زدم بس کن نگار !

درو باز نکردم اما نتونستم جلوی خودم و بگیرم و از چشمی نگاه نکنم

....

هنوز جلوی در بود ... همونطور ایستاده بود ... با دستهای مشت شده

... با سری افتاده ...

با ترکی که روی کمرش دیده میشد ... شایدم غرور بیش از اندازه اش

ترک برداشته ..

پشتم به در چسبید و اشک مهمون چشمام شد ...

- خدایا صبرم بده ... خودت تمومش کن ... خلاصم کن !

بی اختیار به حمام کشیده شدمو با لباس زیر دوش آب ایستادم .....

صبح آرتین اومد دنبالم ... امروز یکم گرفته ام ... به شوخی های آرتین

فقط لبخند میزنم ...

باهم وارد شرکت شدیم .... آرتین بچه های شرکتو به شیرینی دعوت

کرد و شام بعد از شرکت ....

نامزدیمونو اعلام کرد و جلوی همه دست دور شونه ام حلقه کرد ...

با خجالت به تبریکهاشون پاسخ دادم و خودمو از حصار دستهای آرتین

جدا کردم ... آروم به سمت اتاقمون رفتم ...

جلوی در اتاق کیانو دیدم ... دلگیر و حق به جانب نگاهم کرد ...

تو نگاهش پر از حرف بود ... پر از گله ... پر از غم ...

نمیدونم چرا این روزها

1400/04/29 18:36

بیزارم وقتی خوبیاشومیبینم دلم میخواد سرش داد بزنمو که من همون نگارم این کارا برای چیه؟منوببین من همون نگاری هستم که چشم دیدنشونداشتی همون نگاری که ازنظرتوفقط به درد یه چیزی میخورد پس این همه محبت ازکجااومده؟ مهرچشماتوچی معنی کنم؟

وای کیان وای ازتوچشمهای هزاررنگت وای ازاین قلب لامصب من ازاین دل که هرباربادیدنت شروع به سروصدا میکنه وای برمن برمنی که بعداین همه وقت هنوزچشمام مسیررفتن ترونشونه میگیره

بانشستن دستای بی بی رودستم ازفکربیرون اومدم لبخندی زدم منتظر نگاهش کردم

-چیزی نمیخوای مادر؟

-نه بی بی جون دستت دردنکنه

-پس ببرمت تواتاق تابخوابی

-شرمنده باعث زحمت شدم

-دشمنت شرمنده باشه دخترم ادماباید به دردهم بخورن نه اینکه درد به خوردهم بدن بایه کارکوچیک من برای تویی که مثل دخترمی نه زمین کله معلق میشه نه طاق اسمون شکافته میشه

لبخندی به این همه مهربونی زدم وبه دستای چروکش نگاه کردم دستایی که کم جون شده ولی تمام تلاششونوبرای تکون دادن این ویلچرسنگین میکنن به اتاق که رسیدیم لامپوروشن کرد لبخندی زدودرکمدموبازکرد

-کدوم لباستوبدم بپوشی مادر؟

-فرقی نمیکنه فقط سیاه باشه

باتعجب چرخیدونگاهم کرد

-واه این چه حرفیه؟دخترجوون که نبایدسیاه بپوشه اون خدابیامرز چهلمشم تموم شده خوبیت نداره بیشترازاین سیاه بپوشی اصلا الان خودم یه لباس خوب بهت میدم

سرشوداخل کمدکرد وکمی بعد ی لباس خواب بلندسبزرنگ بیرون اورد لباس ابریشمی که بلندیش تاروزانوم بود ویقه هفت وحلقه استین بادیدن لباس اشک توچشمام جمع شد اینوارتین برام خریده بود میگفت توکه لباسای انچنانی جلوم نمیپوشی پس بیااینوبپوش باحجابه

چقدراون روز ازحرفش خندیدم بهش گفته بودم اگه این لباس حجاب داره پس بی حجاباش چیه

درجوابم خنده شیطونی کرده بودو میگفت اونودیگه شب عروسیمون که شد میپوشی میبینی چیه

ازیاداوری این خاطرات دلم پرازدردشد اشکموپاک کردم بادستام

-نه بی بی این نه

شایدحالمودرک کرد که بی حرف لباس دیگه ای دستم داد یه بلوزوشلوار سرمه ای همین خوب بود

باهرمکافاتی بود لباساموپوشوند زن بیچاره نفسش گرفت ازخستگی بعدازاین که لباساموپوشیدم نشست روتخت ونفسشوبیرون داد

-وای خدا چقدربی جون شدم دیگه ی کارکوچیک نفسموبندمیاره این کاراهم سخته خب ی مردقوی میخوادکه لباساتودربیاره وبپوشونه

ازاین حرفش که ب لحن شوخ زده شده بود خجالت کشیدموسرمو پایین انداختم

-شرمنده اذیت شدید

-دیگه ازاین حرفانزنیا من شوخم ازاین شوخیا زیادمیکنم کیان منومیشناسه ب حرفام عادت کرده توهم عادت

1400/04/29 18:36

براخودم میپوشیش

سرموزیرانداحتم وباخجالت لبموگزیدم هنوزخیلی زودبودکه باهاش احساس راحتی کنم

-پرونمیخواد سایزش اندازمه برش میدارم ولی وقتی رفتیم سرزندگیمون میپوشمش

-ای بابا یعنی من تااون موقع صبرکنم؟

-نمیخوای نخر

-چرانخوام؟به ازهیچیه میخریموصبرمیکنیم

نمیدونم چراامروزدلم میخواست اینوبراش بپوشم شاید میخوام بهش جایزه بدم جایزه اینه که منوبه خانواده ش ترجیح داده

روم نمیشه ولی اخرش که چی بایدباهاش صمیمی بشم

لباسموتنم کردم عالیه اندازه وجذب موهاموبازکردموباکمی ژل بهش حالت دادم فرق کج بازکردموموهامو روی شونه هام رهاکردم

خوب شد فقط یه چیزی کمه

نگاهم روی میزارایش نشست ریملوبرداشتمومژه هاپرومشکی ترکردم

بازم ی چیزی کمه رژسرخ

کشیدمشوبه خودم نگاه کردم عالی شد

باخوشحالی اومدم بچرخم سمت درکه دستی دورکمرم حلقه شد

هینی بلندگفتموسرموبالابردم باهاش چشم توچشم شدم

-ازاین کارام بلدبودیورونمیکردی؟

چشمهاش خماربودو صداش خش دار

نتونستم جوابشوبدم نگاهش روی صورتم چرخید

-اینهمه زیبایی برای منه؟

بازهم سکوت جوابشوداد

چونه موبین دستش گرفت و

-اجازه میدی رژتوپاک کنم؟

تاخواستم حرفشوتجزیه تحلیل کنم نفسم رفت شایدنفس کشیدن ازیادم رفت

کنارش روی کاناپه نشسته بودم وسرم روی شونه ش بود

-نگفتی چیشد زودتربرگشتی؟

-دیشب تاصبح خوابم نبرد مدام به فکرتوبودم اینکه چیکارمیکنی؟چی میخوری کجامیری؟هرچی باشه یه دخترتنهایی دخترادوست دارن روزای عید دورشون شلوغ باشه بگردن خوش بگذرونن دیدن نامردیه تنهات گذاشتم تاصبح چشمم روهم نرفت انقدربهت فکرکردم گرگیجک گرفتم

-گرگیجک؟

-همون سرگیجه خودمون دیگه خلاصه تاخورشید طلوع کردزدم بیرون میدونی نگار منم مقصرم اگه خانواده م باهات ملایم تربودن لازم نبوداول عیدی تنهابمونی خونه ازمادرم دلگیرم ازخواهرامم

-بهش فکرنکن مهم خودتی که الان پیشمی حالشون چطوره؟

-چی بگم؟مامان خیلی ناراحته اتیه هم رفته توفازافسردگی

-به خاطرما؟

-نه بابا به خاطراتیه درواقع شوهرش

-چیشده؟

-دارن جدامیشن مثل اینکه باهم نمیسازن

-خودشوخانواده ش خوب بودن که

-اتیه زبونش تنده خودم که برادرشم گاهی دلم میخواد ازدستش سرموبکوبم به دیوار وای به حال شوهرش

-تازگی باهم اختلاف پیداکردن؟

-نه دوماهی میشه دیدی که تولدمنم نیومد؟

-پس بگوچراانقددمغ بودن

موهاموبوسید وچونه شو گذاشت روسرم

-اتیه بچه س یعنی عقلش مثل بچه س فکرمیکنه همه مادرپدرشن نازشوتحمل کنن وگرنه بیچاره پسره خیلی خوبه نبایداینطوری میشد

-مامانت

1400/04/29 18:36

وبابات چی میگن؟

-بابام نصیحتش میکنه امامامانم طرف اتیه س راه به راهم بهش میگه بگو ازداداشم یادبگیر

-قضیه طلاق جدیه؟شایدباهم خوب بشن

-نه فکرنکنم راه برگشتی باشه اگرقراربراشتی بود مامان به کسی نمیگفت

توفکررفتم بااین که ازاتیه خوبی ندیدم ولی دلم براش سوخت برای یه دخترچیزی بدترازجدایی ازشوهروبعدش شروع حرفای مردمه

باپشت دست به صورتم دست کشید

-توبهتره بهش فکرنکنی من دیروزکلی نصبحتش کردم زندگی براش مهم باشه یه نجدیدنظری تواخلاقش میکنه

-کاش خوب بشن گناه دارن

***

عیدامسال بهترین عیدی بودکه داشتم

هرروزوهرشب ارتین کنارم بودومدام میگفت غصه نخوریا تنهانیستی من کنارتم منوبه جای همه خانواده ت بپذیر

موسیقی هرشبم صدای تپش قلبشه ونوازنده همراهش ریتم نفساشه

لبخندامیدوارکنندش بهترین تصویرهاین روزامه ودستای حمایتگرش بهترین عیدیم

راستی بهشت همینجانیست؟

کنارکسی که دوسش داری ودوستت داره؟

نعمت بهشت همین نیست؟

که بهت اهمیت بده وبراش مهم باشی

اونقدرمهم که تلفن های اضطراری مادرشوبرای رفتن ندیدبگیره وپیش زنش یمونه

این روزهاچنین مردانی پیدامیشد؟

مردهایی بی شیله پیله مثل افتاب؟گرم مثل کویر خنک مثل بهار

بهش وایسته ترشدم شایدبه شنیدن صدای قلبش معتادشدم دوسش دارم بیشترازقبل احساس میکنم ازروزاول تاحالا هرروزعلاقه م بهش بیشترمیشه

برام حکم هورمون اندروفینوپیداکرده خوشی میده ومعتادمیکنه

مثل شناکه حرفه ایابهش عادت دارن مثل خنده پرصدا که خوش خنده ها وابسته ش هستن خنده های ازته دل مثل ورزش صبحگاهی که بعدازیه مدت اگه انجامش ندی حس میکنی بدنت کوفته س

سیزده روزعید همراه باارتین گذشت البته کلش به تعطیلی بود ازهفته دوم شرکت برقراربودوهمگی حاضرشدیم

کیانوفقط توشرکت میبینم بااخم های غلیظ وغیرقابل انعطاف

دربرابرش لرزش دستودلم کمترشده نگاهم به سمتش هرزنمیره البته اونم همینجوره

طبق یه قردادنانوشته قول دادیم به هم نگاه نکنیموچشم توچشم نشیم

امااین روزاعجیب شده نه تنهابه من بلکه نگاهش روی هیچ دختری هرزنمیره برعکس همیشه

باعشوه دخترای شرکت اخم میکنه برعکس همیشه

بااینکه قراره نگاهش نکنم اماگاهی محض کنجکاوی زیرنظرمیگیرمش این کیان سابق نیست

دوماه به سرعت برق وبادگذشت دوماهی که برامن پربودازتغیرونگرانی

ارتین برای جلوانداختن تاریخ ازدواجمون مصممه من دودلم ومامانش مخالفه

هربارحرفی میاره تااونومنصرف کنه یکبارمیگه به مردم گفتیم تاریخ عروسیتونو زشته عقب بیوفته فکرمیکنن خبریه

ی بارمیگه مگه

1400/04/29 18:36