439 عضو
دعوت بوديم، نمي خواستم با ماشين برم چون زود مي رسيدم. از طرفي داشت نم نم بارون مي يومد منم که عاشق بارون بودم مي خواستم زير بارون قدم بزنم. داشتيم با دوستام بر مي گشتيم خونه که ديدم گوشيم داره زنگ مي خوره، يه نگاه به گوشيم کردم ديدم مهران. اما تا جواب دادم قطع شد. فکر کردم بازيش گرفته يعني فکر کرده بود من اين همه زنگ زدم Miss Call بوده؟ عجب IQ بود. خلاصه داشتيم مي رفتيم و جلوي مغازه هايي که خوشمون ميومد وايميستاديمو نگاه مي کرديم. دوباره گوشيم زنگ زد. اين دفعه وقتي گوشي رو ورداشتم ديگه قطع نکرد. سلام کرد. جوابشو دادم. گفت: شما سوگند هستيد.گفتم آره. بعد گفتم ببخشيد که از صبح کلي مزاحمتون شدم. فقط مي خواستم بگم که از صبح هر چي sms مي زنم هيچ کدومشون فرستاده نمي شه. فکر کنم خطا خرابه. يه وقت فکر نکنيد که من نخواستم sms بدم.
مهران:آره خطا خرابه آخه منم هر جي مي فرستم نمي ره. الان يه sms براي شما دادم که فرستاده نشده.
گفتم: نگران شدم اما هر چي زنگ زدم گوشي رو بر نمي داشتيد گفتم نکنه اتفاقي افتاده باشه.
مهران: نه آخه سرما خوردم حالم خوب نيست. خوابيده بودم. گوشيم بالا بود. فهميدم که داره زنگ مي خورده اما ناي بلند شدن نداشتم. تا اينکه گفتم برم ببينم کيه که اينقدر زنگ زده شايد کار مهمي داشته باشه ديدم شماييد.
گفتم: خدا بد نده. کاملاً از صداتون پيداست که سرما خورديد. اونجا هوا سرده؟ اينجا که داره بارون مياد. منم کلي دارم کيف مي کنم. من از بارون خيلي خوشم مياد.
مهران: زير بارون راه مي ريد خوبه که دوست داريد ولي سرما خوردن بعدشم دوست داريد؟
گفتم:بارون بدون سرما خوردن که مزه نداره. همه ي لطفش به سرمائيه که مي خوريد.
تا اينو گفتم شروع کردم به سرفه کردن. خندش گرفت گفت: بفرمائيد اينم بازم ميگيد دوسش داريد.
گفتم: آره بازم دوسش دارم. اين سرفه هام مال الانم نيست مال پنج ، شش ماه قبله که دو ساعت زير بارون راه رفتم. از اون موقع بر طرف نشده هنوز گه گاه بهم سر مي زنه. نکنه شما هم زير بارون راه رفتيد که اين جوري سرما خورديد؟
مهران: نه من زير بارون راه نرفتم ولي چند شب پيش يه چند ساعتي توي هواي سرد که سوزم داشت ايستاده بودم. منتظرکسي بودم. گفته بود اگه خواستم خودمو بکشم خبرش کنم اونم مياد. اما بعد گفت پشيمون شدم.
فهميده بودم. منظورش به من بود. داشت متلک مي گفت. خندم گرفته بود. بهش گفتم: آخه من نه ، شما بگيد. من يه دختر ساهعت 9 شب شال و کلاه کنم از جلوي ننه باباهه رد بشم بگم ببخشيد شما از جاتون تکون نخوريد من مي خوام برم بيرون با يکي قرار دارم مي خوام برم خودمو بکشم. اونوقت به نظر شما اونا مي ذاشتن من
از در خونه پامو بيرون بزارم. باباهه با کمال لطف و محبت مي گفت عزيزم لازم نيست تو اين وقت شب بري بيرون اونم با يه پسر غريبه بري خودتو بکشي بيرون نرفته من خودم تو رو ميکشم تا زحمتت کمتر بشه. تازه گناهم نمي کني واسم خودکشي هم روش نيست. اين بهتره.
آخه من چه جوري ميومدم بيرون خودمو بکشم.شما بگيد. تازه من از مردن صرفه نظر کردم. کلي کار هست که مي خوام انجام بدمشون که اگه بميرم نمي شه.
مهران: کار بسيار خوبي مي کنيد. منم از مردن پشيمون شدم مي خوام برم واسه بچه هاي يتيم يه کاري بکنم.
گفتم: خوبه. واقعاً خوشحال شدم. ولي اگه قراره همه چيز تونو بديد به اونا خودتون چي کار مي کنيد؟ خودتون کجا زندگي مي کنيد؟
مهران: خوب منم پيش اونا. دولت يه اتاق بهم ميده منم با اونا زندگي مي کنم.
داشت مي خنديد. منم خندم گرفته بود. گفتم: يعني شما مي شيد سرايدار اونا. خوبه اين همه درس خونديد بشيد سرايدار. واقعاً عاليه.
يکي از دوستام داشت خداحافظي مي کرد ديگه از ما جدا مي شد. بايد ماشين مي کرفت.
گفتم چند لحظه گوشي. خداحافظي کردمو دوباره گوشي رو ورداشتم گفتم: ببخشيد دوستم داشت خداحافظي مي کرد ببخشيد معطل شديد.
مهران: خواهش مي کنم. الان شما تنهائيد؟ داريد ميريد خونه؟
گفتم: نه تنها نيستم يکي از دوستام همراهمه. خونه هم نمي رم دارم ميرم خونه ي دائيم. اخه شام دعوتيم. منم از فرصت استفاده کردمو دارم راهمو دور مي کنم تا بيشتر زير بارون باشم. دوستم همش جيغ ميکشه ميگه سوگند لااقل از گوشه رد شو که بارون کمتر بهت بخوره. مثل ديونه ها از وسط پياده رو رد ميشي مردم فکر مي کنن خلي. سر تا پات خيس شده. ولي کي به حرفش اهميت ميده. بارونو عشقه. خندش گرفته بود. ديگه رسيده بوديم به يه جايي که قول خودم چون مي خواستم ميون بر بزنم بايد از توي اين کوچه رد مي شدم. از دوستام خداحافظي کردم. ديگه تنها شده بودم. همون جور که با تلفن حرف مي زدم راهم مي رفتم. به خيال خودم راه رو بلد بودم اما نمي دونم چرا يه جا که بايد مستقيم ميرفتم جلوي را هم يه ساختمون بود. منم گفتم يه کم به راست بعد مستقيم ميرم اما يکم راست رفتنم خيلي طول کشيد هيچ کوچه اي نبود که من بپيچم و راه اصليمو برم. يه دفعه گفتم: واي گم شدم.
مهران: چي؟ اتفاقي افتاده؟ گفتيد گم شدم؟
خجالت کشيدم.آخه آدم توي شهر خودش گم ميشه.روم نمي شد بگم آره. اما چي کار مي کردم.ضايع بود. حرفمو شنيده بود. از طرفي شايد مي دونست که من الان کجام. اگرم نمي گفتم وقتي که از کسي آدرس مي پرسيدم مي فهميد.
گفتم: آره، مثل اينکه گم شدم.نمي دونم کجام يا کجا دارم ميرم. نمي دونم چي شد. داشتم درست مي رفتم اما يه هو
از اينجا سر در آوردم.
گفت: از کجا آمديد و کجا مي خوايد بريد؟
گفتم: از کوچه ي روبروي خيابون...اومدم تو.بايد مستقيم مي رفتم اما راه نداشت منم اومدم راست که بعد بپيچم اما نمي دونم اين راسته چرا تموم نمي شه.
مهران:نبايد مي يومديد راست. بايد مي رفتيد چپ.حالا اشکال نداره.همين راهو اونقدر بريد تا برسيد به آخرش. من بهتون ميگم کجا بريد.
منم همون کارو کردم. رفتم تا رسيدم به اخرش يه دوراهي بود يکي راست و يکي چپ.
گفتم: حالا چي؟ من اصلاً اينجاها رو نمي شناسم.اصلاً کجا هستم.
مهران: رسيديد به دو راهي؟ گفتم: آره
مهران: خوب سمت چپتون يه پتوفروشي داره.سمت راستتون يه *** مواد غذايي.
يه نگاه به سمت چپ و راستم کردم ديدم آره واقعاً همين مغازه ها هستن اونجا. با دهني که از تعجب يه متر باز مونده بود.گفتم: آره مي بينمشون.
گفت:خوب از سمت چپ بريد مي رسيد به يه دوراهي که بايد از سمت راست بريد. سر دوراهي دو تا مغازه بقالي داره. اين راهو مستقيم بريد. مي رسيد به يه جايي که يه تاکسي تلفني داره از اون رد مي شيد. مي رسيد به يه دو راهي. سمت راست مي خوره به...سمت چپ مي خوره به همون خيابوني که شما مي خوايد.
من که اصلاً نمي تونستم جلوي تعجبمو بگيرم. حتي نمي تونستم دهنمو ببندم که هنوز بازمونده بود.همچين صحبت مي کرد که آدم شک مي کرد. انگار کنارم داشت راه مي رفت. انگار نه انگار که الان توي يه شهر ديگه بود. شهري که يه 5،6 ساعتي با اونجايي که من بودم فاصله داشت.
گفتم: همچين حرف مي زنيد و خوب آدرس کوچه ها و مغازه ها رو مي ديد که انگار همين جاييد.
همران:آره.من پشت سرتم.
همچين ترسيدم که ناخودآگاه برگشتم پشتمو نگاه کردم. کوچه تاريک تاريک بود. هيچ کسيم جز من توش نبود. ترس برم داشت. گفتم: نگيد اين جوري مي ترسم.
مهران: حقم داريد.اين جايي که شما هستيد خيلي خطرناکه من موندم چرا تا حالا کسي بهتون گير نداده.
داشت تو دلمو خالي مي کرد. از ترس ديگه داشتم مي دوييدم. وقتي به دو راهي آخر رسيدم از اونجا به بعدش برام آشنا بود. همچين ذوقي کرده بودم که نگو. گفتم:آخ جون پيداش کردم. ديگه اينجاها رو بلدم.
مهران: خسته نباشيد.رسوندمت به خيابون اصلي تازه مي گي اينجاها رو بلدم.آفرين بر شما. شما در اين مسابقه نفر اول شديد.
خندم گرفته بود و داشتم بلند بلند مي خنديدم.از طرفي موش آب کشيده شدم.
گفتم: فکر نمي کنم زن داييم توي خونه راهم بده. از سر و روم آب مي چکه. ميگه اگه بياي توي خونه همه جارو خيس مي کني.خيسي به پوست تنم هم رسيده. دارم يخ مي کنم. راستي تو چه جوري اينجاها رو اينقدر خوب بلدي.مگه خونتون کجاست؟
مهران: من کل شهر رو خوب بلدم. از اين
خيابون اگه بپيچيد سمت راست و مستقيم بريد...
خلاصه قشنگ منو رسوند تا توي کوچشون و اسم کوچشونم گفت.
گفتم: خوب اگه اسم آپارتمان و طبقتون رو بگيد من زنگ خونتونم مي زنم. مي توني در رو واکني.
مهران: بياي توي کوچه از هر کسي که بپرسي اسم منو مي دونه وآدرس خونم بهت ميده. تو هموز خونه ي داييت اينا نرسيدي؟
_:نه هنوز نرسيدم. ببخشيد حسابي انداختمتون تو زحمت. کلي هم خرج تلفن رو دستتون مونده.شرمندم.
مهران: نه بابا اگه الان مي خواستيد برگرديد خونه من باهاتون حرف مي زدم تا دم خونه برسيد. اصلاً مسئله اي نيست من خيلي خوشحال شدم باهاتون حرف زدم. الانم تا دم خونه ي داييتون همراهيتون مي کنم.
_:"منم همينطور.مرسي."
خلاصه نا دم خونه دائيم باهام حرف زد و منو کلي شرمنده کرد. يه چيزاييم در مورد خودش گفت. مثلاً فهميدم.مديريت خونده و يه شرکت پخش دارو داره که مرکزش تهرانه اما اينجا هم يه شعبه داره و خودش مدير اونجاست. البته نه کاملاً آخه همش توي خونه چپيده. مامان و بابا و يه خواهر و برادرش توي تصادفي که توي جاده ي تهران بوده فوت مي کنن. اون چون همراهشون نبود زنده مي مونه. يه بارم موقع شنا توي دريا غرق شده که بعد از 24 ساعت نيمه جون مياد به ساحل و زنده مي مونه و خيلي چيزهاي ديگه.
دم خونه دائيم اينا ازش تشکر و عذر خواهي کردم و گفتم اميد وارم شب بهتون خوش بگذره.آخه قرار بود با يکي از دوستاش شام برن فرح زاد. اونم تشکر کرد و گفت مرسي ولي فکر نکنم خوش بگذره آخه اصلاً حوصله ندارم و رفتنم زوريه.
خداحافظي کردمو رفتم خونه ي دائيم. اونقدر خيس شده بودم که تا رسيدم اونجا يه ست لباس گرفتمو لباسامو عوض کردم.من که اصلاً سرمايي نبودم خودمو چسبوندم به بخاري و خوابيدم. موقع شام بيدارم کردن اونقدر خسته بودم و سردم بود که ناي غذا خوردنم نداشتم. فقط زودي غذا خوردم و يه کمک کردم تا زود تر بريم خونه. کلي بي خوابي داشتم که مي خواستم جبران کنم.
فردا صبح براي مهران يه sms تشکر مي زدم تا دوباره ازش تشکر کنم.
صبح ساعت 9:40ً براش sms زدم و گفتم:سلام. خوبي؟ مي خواستم دوباره تشکر کنم واقعاً زحمت دادم. نمي دونم چه طوري جبران کنم. به موقع رسيدم يکم ديگه تو اين کوچه ها ميموندم مقتول مي شدم.
هرچي صبر کردم ديدم جواب نداد. زنگيدم ديدم گوشيش خاموشه. گفتم اين هميشه روزا خوابه شبا بيداره پس چه جوري ميره سرکار. ولش کردم و رفتم سر درسم.يکم درس خوندم و ناهار خوردم. ساعت 4 براش sms زدم و گفتم: سلام خوبيد؟ مثل اينکه ديشب خيلي خوش گذشته بهت. خوشحالم که دوستايي داري که با اونا خوشحال ميشي. ديدي زندگي زيادم بد نيست. خوش بگذره.
عجيب بود بازم
جواب sms منو نداد. نگران شدم. از طرفي گفتم شايد خيلي خوشه که نمي تونه جواب منو بده. يه کم صبر کردم. اما نزديک ساعت 7 ديگه منفجر شدم. دوباره sms دادم.
گفتم: يعني سرتون اينقدر شلوغ که sms کوتاه هم نمي تونيد بديد؟؟؟ من ديگه مزاحمتون نمي شدم. ببخشيد باي.
گوشيمو گذاشتم پائين و رفتم سر درسم. يه ده، دوازده دقيقه بعد برامsms اومد مهران بود.
مهران: سلام عزيزم. عيدت مبارک.مثل اينکه من بايد شاکي باشم نه تو؟ ديشب حالم خيلي بد بود. نتونستم از خونه بيرون برم تا صبح پرستار مراقبم بود. ديشب خيلي منتظر موندم ولي مثل اينکه شما سرتون شلوغ بود. گفتم حتماً پيش خونواده هستيد که نمي تونيد sms بديد حتي کوتاه. من جرأت نمي کردم sms بدم.
خيلي خجالت کشيدم. ناراحتم شدم. اصلاً يادم رفته بود که روز عيده. حتي بهش تبريک هم نگفتم.نگران هم شده بودم. مي خواستم با sms حالشو بپرسم اما گفتم بهتره زنگ بزنم ببينم الان چه طوره. زنگ زدم. بعد از چند تا بوق گوشي رو برداشت. گفتم: سلام.
مهران: سلام خوبيد؟
_" مرسي من خوبم شما خوبيد؟ ديشب حالتون بد شد؟من نمي دونستم. چرا جرأت نکردي sms بدي من گفتم با دوستت بيروني خوب نيست sms بدم مزاحمتون بشم.
مهران:آره بابا حالم بد شد. تا صبح تو رختخواب بودم. اينقدر گفتي خوش بگذره، خوش بگذره که مريض شدم افتادم توي خونه.
_" به خدا چشمم شور نيست. اصلاً هم منظوري نداشتم. گفتم خوش بگذره يعني بريد روحيتون باز بشه نه اين که حالتون بدتر بشه."
مهران:شوخي کردم. من که نگفتم چشمت شوره. منم تا صبح حالم خوب شد.منم راه افتادم بيام خونه يعني بيام اونجا. ديگه حوصله ي تهرانو نداشتم.
_"جدي الان بهتريد؟ راه افتاديد؟ من گفتم چند روز اونجا مي مونيد. الان کجائيد که اينقدر شلوغه؟"
مهران: يه جايي وايسادم شام بخورم. از گشنگي دارم ميميرم. ديروز تا حالا چيزي نخوردم. راستي تو زنگ زدي آره؟
تعجب کردم يعني چي تو زنگ زدي.پس مامانم زنگ زد؟
_"آره من زنگ زدم چه طور مگه؟"
مهران: هيچي قطع کن من زنگ مي زنم.پول موبايلت زياد ميشه."
_" نه يعني چي.اشکال نداره. اين جوري زشته. من زنگ زدم حالتو بپرسم. بعد قطع کنم تو زنگ بزني؟"
مهران:" چيش زشته. تو يه دختر دانشجو با کلي خرج باباهه پول از کجا بياره اين همه. تازه پول موبايلم بده. قطع کن من يه چيزي مي خورم برات زنگ مي زنم. باشه؟"
_"باشه.منم بايد غذا درست کنم.پس غذا تو خوردي بزنگ باشه؟"
مهران: باشه پس فعلاً. خداحافظ." _" خداحافظ."
داشتم غذا درست مي کردم که sms داد.
مهران:" نسوزي. مواظب باش آخه آشپزي کار هر کسي نيست."
_" نه يکم بلدم. مي تونم يه غذاي سوخته درست کنم. قابل خوردنه. موقع غذا حرف نزن ميپره تو
گلوت."
مهران:داري چي درست مي کني؟ من که غذا هه رو از اينجا مي بينم حسوديم ميشه آخه دارم تخم مرغ آبپز مي خورم"
_" دارم مرغ درست مي کنم. با گوجه و سيب زميني سرخ کرده و سالاد و مخلفات. الهي، دلم سوخت برات اما باعث
مي شه زود خوب بشي. بخورش شاکي هم نباش."
غذامو درست کرده بودم. البته تقريباً. که اون زنگ زد. درست يادم نيست که در مورد چي حرف زديم. اما کلي حرف بود. حدود يکي دو ساعت حرف. از هر دري حرف زديم. از خونوادش از. از شرکتش. از کارش. از دوستاش. من از خودم گفتم. اين که دنيا به آخر نرسيده. تو بايد جاي خونوادتم زندگي کني. اونا همه ي اميدشون به توئه.
همچنين فهميدم بچه ي فراموش کاريه.آخه وسط حرفا گفت يه جوک بگم. گفتم بگو. گفت يادم رفته.خندم گرفت يه ثانيه هم تو ذهنش نبود. گفتم چه زود يادت رفت. گفت من ين جوريم به بچه ها که ميگم يه جوک بگو سريع ميگي بگو اما مي دوني که من يادم نيست. خلاصه بعد از کلي حرف زدن خداحافظي کرديم آخه ديگه مامانم اينا پيداشون مي شد و بايد شام مي خورديم. گوشيم روي سکوت بود.منم رفتم از اتاق بيرون. بعد از شام که اومدم توي اتاقم ديدم سه تا sms برام اومده که همشون مهران بودن.
مهران:" يه جوک بگم؟"
مهران:" جواب ندادي يادم رفت."
مهران:" جواب نده اشکالي نداره. حتماً سرت شلوغه خوش باشي."
_" تلافي مي کني؟ ببخشيد تو اتاق نبودم. مامانم اينا اومده بودن و داشتن به خواهرم زنگ مي زدن. اگه جوکت يادت نرفته بگو. زودتر تا فراموش نکردي باز."
ديدم جواب نميده گفتم حتماً ناراحت شده. يهsms متني براش فرستادم تا مثلاً از دلش در بيارم اما تحويل نگرفت. گفتم خوب هر وقت بخواد خودش sms ميده. حسابي تو فکر بودم. اصلاً از ذهنم خارج نمي شد. همش بهش فکر مي کردم. شب وقتي مي خواستم بخوابم براش يه sms دادم.
_" مي دونم خونوادتو خيلي دوست داشتي. من نمي تونم کاري بکنم. محبت اونا چيز ديگه ايه. ولي خوشحال ميشم منو به خواهري بقبولي تا کمکت کنم.
گرفتم خوابيدم. فکر نمي کردم جوابمو بده. از اين sms منظوري نداشتم. فقط فکر کردم اگه جاي خواهرش باشم مي تونه باهام راحت تر باشه و من بيشتر مي تونم بهش کمک کنم. يه ساعت بعد جوابمو داد. خيلي ناراحت و عصباني بود جا خوردم.
مهران:" من از تو خواستم که خواهرم باشي؟ ولي اينو بدون من نه پدر مي خوام، نه مادر، نه برادر و نه حتي خواهر. من فقط کسي رو مي خواستم که منو فقط به خاطر خودم بخواد منو درک کنه دوستي مي خواستم که اگر روزي به صفر رسيدم منو تنها نذاره تو زماني که خوشم باهام خوش باشه وقتي به مشکلي مي خورم نگه برو بمير من تو زندگيم فقط با کساني برخورد دارم که راضي به مرگم هستن تا....ولي
محتاج دوستم. دوستي که قدر اين دوستي رو بدونه و واسش ارزش قائل بشه. نه *** ديگه."
_" اگه منو قبول داشته باشي من هستم. نمي دونم مي تونم کمکت کنم يا نه اما قول ميدم تو شاديات شاد و تو غمات باهات گريه کنم."
مهران:" تو فقط تو شاديام شادباش منم سعي مي کنم که غما مو بروز ندم تا تو هميشه بخندي نه اينکه گريه کني."
_" اگه قراره فقط شاد باشم که هستن خيلي ها که تو شاديات باهاتن من ميخوام تو غماتم باشم سعي ميکنم کاري نکنم که اشکت درآد فقط بخند."
مهران:" مطمئن باش تا الان نذاشتم کسي اشکمو ببينه و دوست ندارم که تو هم ناراحت بشي مي خوام هميشه خوشحال باشي."
_" مي خوام سنگ صبورت باشم تا هر چي تو دلت هست بگي قول مي دم فقط گوش بدم تا سبک بشي من مي دونم چه جوري غصه ها مو فراموش کنم.بي خيال من."
جواب دادنش يک ساعت طول کشيد. اما وقتي جواب داد خيلي عجيب بود.
مهران:"چي شده از داداشي ناراحتي که جواب نمي دي گفتم به خاطرت خودت بهتره. اگه تو دلت جاي ديگس و بهم نگفتي تا بتونم در حقت برادري کنم. نمي خواستم ناراحتت کنم چون خواسته ي خودت بود که خواهرم باشي. بايد اول بهم مي گفتي تا اينکه خودم منظورتو بفهمم. مي خوام مژگان صدات کنم.اسم خواهرمه که انگار دوباره زنده شده. خوشحالم که منو تنها نمي زاري و منو از اشتباهم آگاه کردي مرسي مژگان."
_" من ناراحت نشدم فقط فکر کردم که تو کلي دوست داري که بهت کمک کنن شايد اگر خواهرت باشم باهام راحت تر باشي نه چيز ديگه. اگه فکر ميکني که به عنوان يه دوست مي تونم کمکت کنم من حرفي ندارم. مي خوام تو راحت باشي. مي فهمي منظورمو. تو اسم واقعيمو يادت هست؟"
مهران:" نه آخه اسماي زيادي گفتي. سپند،هستي، سوگند، کدومشون؟"
_" تو فکر ميکني کدومشون باشه؟ مي خوام حدس بزني تا هوشتو بسنجم.آفرين پسر خوب جواب درست جايزه داره."
مهران:" اين سؤال کردن يعني گزينه چهارم هم داره؟ يعني هيچکدام؟"
_" نه بابا.اصلاً حدس زنه خوبي نيستي خودم ميگم. سوگند بود. ولي تو هر چي دوست داري مي توني صدام کني. دوست داري مژگان باشم؟"
مهران:" نمي دونم ولي يه حسي بهم ميگه حدسم درست بود. گيج شدم اصلاً من همون شما صدات مي کنم. راستي رسيدم به شهر."
_" رسيدن بخير. دوش بگير بعد راحت بخواب. فقط ميشه منو به اسم صدا کني؟ من به عمرم اينقدر رسمي حرف نزدم. لطفاً شما صدام نکن."
نميدونم sms من نمي رسيد بهش يا اونقدر خسته بود که تا رسيد خونه خوابش برد چون ديگه جوابمو نداد. منم گرفتم خوابيدم. فردا صبح ساعت 10:20ً براش sms زدم و گفتم:
_"آقاي مهران حالتون خوبه؟ نمي دونم sms هام نمي رسه يا شما وقت نداريد يا خوابيديد يا مريضيد. از ديشب 10 تا sms زدم اما
جواب نداديد نگران شدم.
منتظر بودم جوابمو بده اما جوابي که برام رسيد مثل برق گرفتتم. ت. جام خشک شدم.
_" سلام. اين خط واگذار شده."
از تعجب دهنم شده بود يک متر يعني چي چه جوري. من ديشب با مهران حرف زدم. باورم نمي شد.يعني بي خبر و يه دفعه. مگه ميشه.
_" ببخشيد ميشه بپرسم از کي؟ تا ديشب که واگذار نشده بود."
_" ساعت 9:30ً."
خيلي يه دفعه و ناگهاني بود. نمي فهميدم چي شده ولي يه فکر اومد تو ذهنم يعني همش بازي بود؟ اگر بازي نبود ميتونست بهم خبربده.چندان براش مشکل نبود. اون کي بيدار شده بود خطشم فروخته بود. يه دفعه کجا رفت. اصلاً سر در نمي آوردم. يعني اومده بود که فقط اذيت کنه و بره. اعصابم خورد شده بود. کلي فکر عجيب و غريب تو ذهنم بود. اينقدر فکر بود که نمي خواستم به هيچ کدومشون حتي نگاهي بکنم هر کدوم به تنهايي باعث سر دردم ميشد. گوشيمو گذاشتم روي سکوت و گذاشتمش توي اتاقم. در اتاقمو بستم و از اتاق اومدم بيرون و شروع کردم به درس خوندن. سعي مي کردم که اصلاً سمت اتاقم نرم تا به گوشيم نگاه نکنم. باورم نمي شد که مهران بي خبر رفته باشه. اما يه جورايي با خودم تکرار مي کردم که اين يه بازي مسخره بود.
خودمو مشغول کردم. تا اينکه بابام اينا اومدن و ناهار خورديم. بعد ناهار همه مي خواستن بخوابن منم رفتم تو اتاقم. روي تخت دراز کشيدم و مشغول درس خوندم شدم.
وسط درسم از اتاق بيرون که آب بخورم و بيام يکم طول کشيد وقت برگشتنم ديدم 2 تا مسيج دارم. نگاه کردم يه شماره مال خط تهران به نظر خيلي آشنا بود يکم فکر کردم ديدم بله خودشو مهران بود. يادم اومد يه باربا همين خط بهم زنگ زده بود البته تا گفتم بفرمائيد قطع کرد فقط مي خواست مطمئن بشه که من دخترم.
مهران: چي شده خيلي وقتت پره که نمي توني جواب بدي؟ مرسي.
جواب دادم البته با شک هم فکر مي کردم خودشه هم شک داشتم واسه همين گفتم:
_" سلام داشتم درس مي خوندم. ببخشيد شما؟"
اما جواب نداد.يکم صبر کردم.باشک گفتم:"آقاي مهران شمائيد؟ از دستتون شاکي بودم. بايد به من مي گفتيد که مي خوايد خط تونو واگذار کنيد. کلي نگرانتون شدم."
مهران:" يعني جواب هر sms رو مي ديد و غذرخواهي مي کني حتي اگه نشناسي من که خوشم نمي ياد اين طوري باشي. اول مي پرسن شما؟ بعد اگه اشنا بود جواب ميدن و عذر خواهي مي کنن خانم محترم."
_" ببينم مگه sms اولم نرسيد که گفتم شما؟ اصلاً من نمي فهمم يعني چي؟ داريد اذيت مي کنيد؟ok. من جوابتونو نمي دم ديگه."
مهران:" اول عذر خواهي کردي بعد گفتي شما.اين جوري مي خواستي تو غم ها و خوشي ها باهام شريک شيد. خوب هر جور راحتيد ديگهsms نمي دم که نتوني جواب بدي. معذرت ميخوام که تا
الان مزاحمت بودم. اميدوارم به هرچي مي خواهي برسي."
_" چرا اذيت ميکنيد. مي دونيد چقدر نگرانتون شدم. از sms دومتون فهميدم که شمائيد. در ضمن يک بار با اين شماره زنگ زده بوديد."
_" اگه ديگه نمي خوايد sms بديد بگيد اين که ديگه بهانه اوردن نداره. گفتيد غم ها تونو بهم نمي گيد تا ناراحت نشم اما حالا به خاطر نگرانيم داريد سرزنشم ميکنيد. فکرمي کردم منو به عنوان خواهرتون يا يه دوست يا هر چي ديگه قبول داريد اما... کاش مي تونستيد درک کنيد. متأسفم."
_" واقعاً که مي تونستي جواب بدي کار سختي نبود.براي خودم متأسف شدم. فکر نمي کردم اين جوري باشي اينقدر سنگدل. ديگه مزاحمت نمي شم. راحت باش."
خيلي بهم بر خورده بود. سه تاsms داده بودم اما جوابمو نداد حتي يه خداحافظي هم نکرد منو ناديده گرفته بود. خيلي ناراحت شدم. گفتم ديگه بهش sms نمي دم. اما خودش sms داد.
مهران:" خيلي بي معرفتي که اين حرفو مي زني.مگه من غير تو کسي رو دارم که بخوام براش ناز کنم يا اينکه نخوام باهاش حرف بزنم. ولي من اين طور دوست ندارم که بخواي به خاطر من نگران بشي يا ناراحتت کنم اگه مي بيني تا الان ناراحتت کردم منو ببخش.مگه تو چه گناهي کردي که بخواي به خاطرم نگران بشي نمي خوام به مشکلاتت اضافه کنم سعي ميکنم خودم حل کنم.آخه تو درس داري پس منتظر مي مونم تا امتحانات تموم بشه. اين طوري به درستم لطمه ميزنه. ممنونم که به فکرم بودي پش تا بعد امتحانا باي. قول بده درساتو خوب بخوني."
_"يعني چي تا بعد امتحانا باي. من درسمو ميخونم نگران من نباش.ازت بي خبر باشم بدتره نمي تونم حواسمو جم درس کنم. مي فهمي؟"
مهران:"آخه هميشه نگران ميشي من تحمل ندارم."
_" مهم نيست من اين جوري راحت ترم. واسه نگرانيم راه هست ميتوني منو بي خبر نزاري. هر وقت بهم احتياج داشتي پيشت باشم."
مهران:" مي خوام ببينم تا چهره اي که تجسم مي کنم از نزديک ببينم."
_"صداي من با قيافم خيلي فرق ميکنه.ترجيح ميدم يه صدا بمونم چون تأثيرش بيشتره. ولي هر جور دوست داري. من حرفي ندارم."
مهران:" چيه مگه خيلي خوشگلي که از قيافت تعريف ميکني؟"
_" اتفاقاً قيافم معموليه. قيافه خيلي برات مهمه؟"
مهران:" خوبه قيافت معموليه. من که قيافم مسخرست. اگه ببيني فکر کنم سکته کني مي خواي واست تجسم کنم؟ کپل،کچل، بيريخت.لنگو يه چشمم جاش خاليه دماغ دراز لب افتاده و باد کرده يه پا دراز يه پا کوتاه يه دست کج تازه يه شصتم ندارم. بسه يا بازم بگم فکر مي کنم تا الان سکته کرده باشي ديگه نيازي به ديدن نيست درسته؟"
خيلي برام جالب بود. کنجکاوي داشت خفم مي کرد. نمي دونستم چه شکليه اما فکر مي کردم داره چاخان ميکنه يعني تابلو بود.
داشتم از خنده ميمردم.
_" نه تازه جالب شده بايد خيلي باحال باشي خوشم اومد. در ضمن قيافه اصلاً مهم نيست آدم با قيافش که زندگي نمي کنه. اخلاق و اعتماد مهمه."
مهران:" درسته الان اين حرفو مي زني بعد نظرت عوض ميشه اگه يکي بياد خواستگاريت اول به قيافش نگاه ميکني اونجاست که معرفت و صادق بودن معني نداره مي فهمي اينا همش حرفه."
_" مرد نبايد خوشکل باشه که. بايد خوش تيپ، شيطون و شر باشه. ما يه استاد داريم اما اينقدر شيطون و بامزست. تازه مگه تو با کاميون تصادف کردي؟"
مهران:" نه افتادم تو جوب."
_" در ضمن آدم قيافرو ميتونه درست کنه اما لهجه و غذا خوردن و ادب و نمي شه کاريش کرد. منم تجربه ي تو جوب افتادن رو دارم اونم زياد."
مهران:" پس مثل اينکه بدتر از مني اخه يه بار افتادم تو جوب."
مهران:" در ضمن مرد ميتونه قيافرو درست کنه يعني مثل دخترا بماله؟"
_" ول کن بابا من که گفتم قيافه مهم نيست. بايد بگم من ادم فضوليم واسه اينم که شده حتماً ميام تا ببينمت.البته ببخشيد."
مهران:" بشين درستو بخون مگه امتحان نداري. اينقدر دنبال قيافه نباش. قيافه هر شخصي واسه خودش ارزش داره همين که زندس بهترين نعمته حالا هر شکلي مي خواد باشه."
_" ok.موافقم. حرفت کاملاًمتينه منم که همين رو گفتم . مزاحمت نميشم. برو به کارت برس مرسي. فعلاً."
اين sms دادن ها تا حدود سه طول کشيد. بعد رفتم سر درسم. يه دو ساعت و نيم که درس خوندم واسه استراحترفتم چايي بخورم و يکم با مامانم حرف بزنم. بعدش دوباره اومدم روي درسام. يه دفعه ديدم که مهران sms داد.
مهران:"ماشالله چه تلاشي! مگه نگفتم درس بخون گرفتي خوابيدي.آخرين حتماًموفق ميشي."
تعجب کردم. يعني چي خوابيده، من که بيدارم اصلاً اون از کجا فهميده که من خوابم؟
_" کي گفته که من خوابم رفتم چايي بخورم. يکم پيش مامانم نشستم تنها بود. استراحت کردم.حالا اومدم دوباره شروع کنم. يعني استراحتم نکنم؟؟؟"
مهران:" ببخشيد چرا ميزني. خواب بودم، خواب ديدم که تو خوابيدي درس نمي خوني يهو از خواب پريدم تا از خواب ناز بيدارت کنم."
_" واي ببخشيد که حتي نمي زارم بخوابي شرمنده. حالا از دستم خواب راحتم نداري. خيلي معذرت مي خوام. متأسفم.منو ميبخشي؟"
مهران:"کاري نکردي. من بايد از تو تشکر کنم که بيدارم کردي چون بايد برم بيرون نزديک بودخواب بمونم. شرمندم که نمي زارم راحت باشي."
_" خواهش مي کنم. من اين جوري راحتم. مشکلي ندارم. خوش بگذره بهت مرسي که يادم بودي."
نشستم درسمو خوندم تا ساعت 11 بعد گفتم بخوابم فردا برم دانشگاه بقيشو بخونم. گفتم قبل از خواب يکم شيطنت کنم بد نيست، واسه همين يه sms به مهران دادم تا بهش شب بخير
بگم.
_" سلام داداشي خوبي؟ من مثل يه دختر خوب درسمو خوندم و تقريباً تموم کردم مي خواستم بخوابم گفتم به داداشم شب بخير بگم."
گرفتم خوابيدم اما يه نيم ساعت بعد مهران sms زد.
مهران:"گفتم مثل 2 دوست خوب همديگرو درک کنيم. بازم که گفتي داداش؟ ببين قبل از اينکه بخوايم به دوستيمون ادامه بديم بايد يه چيزو بدونم.يعني تا الان با هيچ پسري نبودي؟ و الان چه طور؟ آخه به اين نتيجه رسيدم که با گفتن داداش احساس ميکنم مي خواي چيزي بهم بگي البته مهم نيست ميدونم منظورت چيه. خوب من که هنوز نديدمت يا اينکه جسارت نکردم عاشقت بشم پس از چي ميترسي؟ اگه ميبيني سختته از بابت من خيالت راحت."
_" تو گفتي من مژگانم! من هميشه آرزوي يه داداش بزرگتر از خودم و داشتم من آخر نفهميدم چي تو ميشم. خواهر،دوست،...من گيج شدم.تو بگو بهم."
مهران:" مي دونم که داري از روي اجبار يا قولي که دادي، داري روش وا يميستي ولي اين اجبار نياز نيست من اصلاً ناراحت نمي شم. نگفتي مثل اينکه ازت سؤالي کردم."
_" اگه منظورت اينه که تا حالا با کسي دوست بودم.آره يه بار که يه ماهم نشد. هيچ وقت اعتقادي به اين چيزا نداشتم. اون يه بارم از روي کنجکاوي بود. اما چون از آدمايي که حرفشون با عملشون فرق داره بدم مياد زود تموم شد. اگه ميگم داداش واسه اينه که نمي دونم بايد چي باشم. مژگان، شما،يا خودم؟"
مهران:" خودت کدومو دوست داري؟"
_" نمي خوام مژگان باشم. دوست ندارم شما صدام کني. مي خوام خودم باشم.سوگند دانشجوي مهندسي کامپيوتر،ترم پنج. دختري شيطون و شر؟"
مهران:"ميتوني سوگند باشي.ميتوني دانشجوي مهندسي کامپيوتر و ترم پنج باشي. ولي دوست ندارم شيطون و شر باشي. نه شرمنده."
_" چرا؟ يکم شيطنت مثبت که اشکالي نداره. اگه من نباشم دوستام غمباد ميگيرن.وقتي دپرسن با شيطوني من حالشون جا مياد. يکم شيطون باشم؟"
مهران:" اين نظر شخصي منه. تو ميتوني هر جور مي خواي باشي من که نبايد بگم چي کار بايد بکني مگه من فضولم. شما راحت باش و به حرفاي من اصلاً توجهي نکن. من آخه گاهي اوقات توقع بي جايي دارم که شايد ناراحت بشي و بگي به تو چه. پس هر کاري دوست داري بکن تو که برده ي من نيستي ."
يعني چي؟ چه زود بهش برمي خورد. حرفشم يکم توهين آميز بود. بي ادب.
_" من چي صدات کنم؟ داداش،شما آقاي مهران، چي صدات کنم؟ راستي تو متولد ماه شهريوري؟ در ضمن حرف آخرت در مورد برده زشت بود."
متولدين شهريور معمولاً آدم شناس هاي خوبي بودن مهرانم تقريباً خوب حدس مي زد و يکم آدم شناس بود. ما از اين ماه يه چند تايي تو خونواده داشتيم. اين سؤالم همين جوري پرسيدم.
مهران:"صدام کن عزيزم. ضمناً معذرت مي خوام
اگه ناراحتت کردم بابت آخرين حرفم. مي خوام بخوابم آخه صبح ساعت 3 بايد برم تهران اگه ديگه جواب ندادم شرمنده. شب بخير سوگند.آرام بخوابي. از دور مي بوسمت."
نمي فهميدم اين چرا هي مياد و هي ميره. مهران که اين جوري تمام عمرشو توي راهه.پس چه زندگي ايه که اين داره.گرفتم خوابيدم. فردا صبح رفتم دانشگاه. ساعت 10:5 امتحان داشتم. رفتم يکم با بچه ها رفع اشکال کرديم و رفتيم سر جلسه. امتحان بدي نبود. اما زيادم راضي نبودم. يه کوچولو سخت بود. منتظر موندم تا بقيه هم امتحانشونوبدن و بيان بيرون بعد همه با هم برگشتيم خونه. گرفتم خوابيدم که بعد بيدارشم درس بخونم. فکر کردم که شب بايد بيدار بمونم چون در طول ترم اصلاً اين درسو نخونده بودم.يه درس عمومي بود.استادشم سرکلاس بيشتر صحبتهاي ديگه مي کرد تا درس دادن. ساعت 3 مامانم بيدارم کرد گفت دارم ميرم بيرون.گفتم باشه. خواستم دوباره بخوابم ديدم ديگه خواب از سرم پريده. از دست مهران شاکي بودم. يعني چي؟ اگه من sms نمي دادم اونم حالمو نمي پرسيد. يه sms دادم که ازش گله کنم.
_" سلام حال شماد.يعني رفتي مسافرت بايد همه رو فراموش کني؟ زنگيدن پيش کش يه sms که ميتونستي بدي.من sms ندم تو هم نميدي ديگه؟"
مهران:" سلام من که نمي دونم تو چه موقعيتي قرار داري که sms بدم يا بزنگم. اما تو چه طور هر وقت که بيکار ميشي ياد ما مي کني من باهات قهرم."
واقعاً که دست پيش گرفته بود که پس نيوفته. حرف خودمو به خودم پس مي داد. داشت مي نداخت گردن خودم.عجب بچه اي بود اين مهران.
_" نه خيرم من همش يادتم اما تو sms نمي دي. Sms دادن که موقعيت نداره من الان موقعيتم عاليه. مي تونم هم sms بدم هم بحرفم. قهرم نکني.ok؟"
مهران:" بايد فکر کنم"
بچه پرو داشت ناز مي کرد.عجبا. از دخترام بيشتر ناز مي کرد اما من نمي خواستم نازشو بکشم يعني چي؟ چه معني ميده پسر ناز کنه اونم اينقدر.
_" روش فکر کردي خبرم کن. فعلاً."
مهران:" باشه آشتي ولي اجازه بده يه دوش بگيرم بعد بهت مي زنگم بايد يه چيزي بهت بگم ok؟"
يعني مهران چي کارم داشت؟ چي مي خواست بهم بگه؟ هنوز از جام بلند نشده بودم و تو رختخواب بودم. حسش نبود پاشم. همش وول مي خوردم و پهلو به پبلو ميشدم. تو فکر بودم که ديدم زنگ زده. چه زود هنوز يه ربع هم نشده بود. چه زود دوش گرفت.گوشي رو برداشتم.
_" سلام خوبي. چه زود دوش گرفتي.چه سرعتي.عافيت باشه."
مهران:" سلام مرسي.دوش نگرفتم ديدم آب سرده گفتم صبر کنم تا گرم بشه. تو اين فرصتم به تو زنگ بزنم که گله نکني. امتحان چه طور بود؟"
_"بد نبود. خوشحالم که تموم شد فقط همين. راشتي چي کارم داشتي؟ زود بگو که خيلي کنجکاوم."
مهران: خوب مي گمچقدر عجله
داري. گفتم بهت بگم که بعداً نگي مهران بد بود به من نگفت.مثل عوض کردن خط موبايلم."
_" طوري شده؟ اتفاقي افتاده؟"
مهران:" نه نگران نشو چيزي نشده فقط من اينجا يه دوست دارم که امروز رفته بودم خونشون. اينا قرار بود برن دبي. مامانش کلي اصرار کرد و بعد رفت برام بليت گرفت که منم همراهشون برم. منم اصلاً دوست نداشتم که برم اما چون مامانه اصرار کرد بليطم گرفت برام مجبور شدم قبول کنم. الانم sms دادن که شب شام ميريم بيرون. قراره بيان دنبالم.آخه ماشينم دست اوناست. دست ايمان دوستمه. مي خواستم بهت بگم که فردا صبح ساعت 3 بيليط داريم.گفتم بدوني بهتره."
يه جوري شدم. نميدونم خوشحال شده بودم که مي خواد بره. تو اين مدت يه احساسي بهش پيدا کرده بود. يه احساسي که نمي دونم چي بود اما دلم نميخواست اين قدر ازم دور بشه. درسته که من نديده بودمش اما همين که مي دونستم تو يه شهر يا يه کشوريم خوب بود اما حالا...بغض کرده بودم اما نمي خواستم بفهمه. آروم گفتم: کي بر مي گرديد؟
مهران:" اينا که برنامشون تا عيده. مي رن بعد عيد بر مي گردن اما من حوصله ندارم. نه حوصله ي اينا رو نه حوصله ي اونجا رو. من برم فوقش يه ماه بمونم و اونم زيادش. ميرم اينا رو قال ميزارم ميام."
خندم گرفته بود يعني چي اينا رو جا ميذارم. در ميرم ميام. گفتم: زشته بابا. اگه دوست نداري نرو ولي وقتي ميري سعي کن بهت خوش بگذره. اينا چند نفرن؟
مهران:" ايمان و مامانشو چهار تا خواهراش."
دهنم باز مونده بود. چهار تا خواهر؟ خدا بيشترشون کنه. از يه طرف حس فضوليم گل کرده بود از يه طرف ديگه همچين خوشم نيومده بود که ايمان چهار تا خواهر داشت. مهرانم قرار بود با چهار تا دختر جوون بره مسافرت اونم تو خونه ي اونا. از يه طرف ديگش نمي خواستم به روم بيارم که حساس شدم. واسه همين با شيطنت گفتم: چهار تا، خوبه، ببينم خواهراش چند سالشونه؟ اسمشون چيه؟ چه شکلين؟ خوشگلن؟ ديونه قراره با چهار تا دختر بري مسافرت يه ماه خوش بگذروني مي گي دوست ندارم. از بس خلي.
مهران:" برو بابا اصلاً خوشم نمي ياد ازشون عتيقه ها. 26،24،21،19 سالشونه اسماشونم الميرا،اليزا،الهه، آلاله هست. کوچيکا قيافشون بهتر از بقيست يعني خوشگلن الهه و آلاله رو ميگم. دلم نمي خواد با اين عتيقه ها برم."
تو دلم خيلي خوشحال شدم که به اينا نيگه عتيقه. کلي ذوق کردم که ازشون خوشش نمي ياد. اما گفته بود دو تاي آخري خوشگلن. خوب چرا چشمش اونا رو نگرفته تا الان. خوب هرکسي که بود لااقل از اينکه با اينا بره مسافرت خوشحال مي شد يعني نرمالش اين بود اما مهران چرا اين جوري نبود برام عجيب بود. بهش گفتم: مهران يکم داري ببو بازي
درمياري.آخه موقعيت به اين خوبي بابا ننه هه راضي داداشه راضي خودشون دارن به زور مي برنت. فکر ميکنم مامانه واست خيالاتي داشته باشه.تا يکي از دختراشو بهت نندازه ول بکنت نيست.
مهران داشت ميترکيد از خنده. گفت:" نه بابا اينا خيلي راحتن برام مثل خواهرامن. جوريه که من مي رم اونجا با همه دست مي دمو روبوسي مي کنم. اين جوريام نيست.
_" خره، تو به اونا ميگي خواهر اونا که به تو نمي گن برادر، مگه مغز خر خوردن. پسر به اين خوبي جوون،خوشگل،خوش قيافه،پولدار، تحصيلات خوب ديگه چي ميخوان؟"
داشتم اينا رو ميگفتمو مهران مي خنديد که يه دفعه ياد يه چيزي افتادم.
_" راستي اين چيزا چي بود تو sms گفته بودي؟ يه پام کوتاست يه پام بلند،کچل و خپل و قد کوتاه يه چشم ندارم، دستمم کجه يعني تودزدي؟"
ديگه داشت قهقهه مي زد فکر کنم نشسته بود روي زمين و شکمشو گرفته بود آخه از زور خنده نمي تونست جوابمو بده. خنده هاش که تموم شد با يه صدا که هنوز توش خنده بود گفت: بابا آدم خوش تيپ که از خودش تعريف نمي کنه. نمي گه من خوشگلم،خوش تيپم، الم، بلم، يه چيزي ميگه که اگه يارو ديدشو خوشش نيومد نگه از خودت تعريف بي خودي کردي. هر چند تا حالا نشده کسي پيدا بشه بگه بدم يعني همه ميگن که خوشگل و خوشتيپيم. من حاضرم هر چي که دارمو از دست بدم ولي خوشتيپ و خوشگل بمونم.
با يه حالتي که نشون بدم همچين زيادي داره تعريف ميکنه گفتم: چه از خود راضي. تو که اين قدر تعريف داري پس چه طور تا حالا رو زمين موندي؟ چه جورياست که غرت نزذن؟
مهران:" خب سعيشونم کردن من تحويل نگرفتم. باور کن شده دارم تو خيابون با ماشين ميرم اين دخترا شمارشونو از شيشه مندازن تو ماشين."
_"خوب، تو چي کار ميکني؟"
مهران:" هيچي منم همشون و جمع ميکنم باهاشون خلال دندون درست مي کنم.کي اينارو تحويل ميگيره آخه. من اصلاً خوشم نمي ياد."
کفري شده بودم. بيشتر از دست اين دختراي جلف و جول يعني چي؟ همه جا پسرا ناز دخترا رو ميکشن حالا دخترا ميان به پسره شماره ميدن. همچين حرصم گرفته بود که نگو. از مهرانم که اين قدر از خودش راضي بود حرصم گرفته بود. از طرفي اولين پسري بود که به دختر جماعت بي توجه بود جالب بود. با دهني که از تعجب باز مونده بود گفتم: مهران تو خيلي ببويي. اونم نه ببوي معمولي ببو گلابي هستي. بابا يه نيگاه به دخترا بکن شايد از يکيشون خوشت اومد خواستي باهاش دوست بشي. چرا"IQ" بازي در مياري. پسر جماعت و دختر تحويل نگرفتن نوبره ، والله."
داشت مي خنديد اما نمي دونم يه دفعه چي شد که گفت: سوگند من 2 دقيقه ديگه برات زنگ مي زنم فعلاً. بعداً سريع گوشي رو قطع کرد. اصلاً نزاشت من يک کلمه
حرف بزنم. حتي نتونستم بگم باشه چه برسه به اينکه ببينم چي شده. به مدت 15 دقيقه با دهن باز به گوشي نگاه مي کردم هنوز در شوک به سر مي بردم که دوباره زنگ زد. گوشي رو برداشتم نمي دونستم چي بگم فقط گفتم: سلام
مهران:" عليک سلام. روزي چند دفعه سلام ميکني؟"
_" هر دفعه که يکي رو ببينم بهش سلام مي کنم. تو يه دفعه چت شد؟ چرا قطع کردي؟"
مهران:" هيچي... راستي ايمان اينا sms دادن گفتن ميايم دنبالت شام بريم بيرون."
_" خوبه. يعني الان بايد حاظر بشي؟ پس چرا زنگ زدي. يه دفعه حاضر ميشدي ديگه."
مهران:" حالا وقت هست. حاضر ميشم. چيه ناراحتي بهت زنگ زدم. مي خواي قطع کنم؟"
_" نه من ناراحت نيستم. ميترسم ديرت بشه."
يه بيست دقيقه با هم حرف زديم. بعدش رفت حاضر بشه گفت: حاضر شدم برات زنگ ميزنم. منم گفتم: باشه، منتظرم.يکم طول کشيد. براش sms زدم گفتم: خوبه، خوبه. تو از اين دخترا خوشت نمي يومد ديگه؟ خوبه معني خوش نيومدنم فهميديم. کاملاً پيداست. مهران دارم از فضولي ميميرم ميخوام صداي دخترا رو بشنوم ميشه؟
نميدونم با گوشيش چي کار مي کرد که نمي تونستي براش زنگ بزني. ميگفت اصلاً همچين شماره اي توي شبکه موجود نيست. داشتم از فضولي ميمردم. تنها کاريم که مي تونستم بکنم اين بود که براش sms بدم. دو دقيقه که گذشت يه sms ديگه بهش دادم و گفتم: تو با گوشيت چي کار مي کني که موجود نمي باشي آخه من نمي تونم بگيرمت.
_" آقاي مهران ميشه گوشيت رو درست کني؟ لطفاً که دسترسي بهتون امکان پذير باشه. من هنوز دارم از فضولي ميميرم. ميشه صداي دوستانتونو بشنوم.لطفاً."
_" هنوز نرفتي داري منو فراموش ميکني و جواب sms هامو نمي دي. مطمئن نيستم بعد يه ماه اصلاً يادت باشم. جاي بسي شگفتيه که تو خاطرت بمونم."
اين چند تاsms و پشت سر هم در عوض پنج دقيقه فرستادم. دو دقيقه از sms آخرم گذشته بود که ديدم زنگ زد. سلام و عليک کرديمو گفتم: چه عجب شما گوشيتونو يه نگاه کرديد. واقعاً که اين جوري قول دادي که فراموشم نکني؟
مهران:" تو راه بودم. نتونستم جوابتو بدم. ايمانم تنها اومده داريم ميريم دنبال عتيقه ها. "
دهنم باز مونده بود گفتم: مهران، بي ادب جلوي داداشه به خواهراش مي گي عتيقه؟
مهران:" بابا ايمانم خودش مي دونه که اونا عتيقن. مشکلي نيست."
يکم با هم حرف زديم بعد به ايمان گفت يه جا نگه داره تا از يه مغازه يه چيزي بخره. ايمان نگه داشت. پياده شد و گفت/ک ببخشيد.اين ايمان يکم فضوله نمي خواستم جلوش حرف بزنم.خب شايد اين آخرين صحبتهايي باشه که با هم ميکنيم.الان خداحافظي ميکنيم بعد دوباره حرف مي زنيم موافقي؟ شايد نتونم ديگه خداحافظي کنم."
اينو که گفت يه جوري شدم. يه
دفعه دلم گرفت. يه احساس بدي بهم دست داد، انگار يه عزيزم داشت ازم جدا ميشد. براي خودمم عجيب بود. چرا يه همچين احساسي دارم.
گفتم:" مهران مي خوام بهت سفارش کنم پس خوب گوش کن و تا حرفم تموم نشد جواب نده. باشه؟ آفرين. "مواظب خودت باش داري از خيابون رد ميشي اين ور و اون ور رتو نگاه کن. نبينم فکر مردن تو سرت باشه ها.رفتي اونجا قليون نکش با بچه ها خوش باش. نکنه زيادي با اين دخترا گرم بگيري ها خوشم نمي ياد منو فراموش ميکني. نبينم همش تو خونه کز کني و جايي نري. برو بيرون. برو بازار. با بچه ها باش. سعي کن بهت خوش بگذره. سعي کن به هيچ جيز بدي فکر نکني. سعي کن فقط چيزاي خوب وشاد و دوست داشتني بياد تو ذهنت." خوب به حرفام گوش کردي؟ بايد به همهشون عمل کني باشه؟" اينارو تند تند و پشت سر هم گفتم.
مهران:" چه تند تند و جالب سفارش ميکني. سعي ميکنم خوش بگذره اما چه خوشي به چيزاي خوب فکر ميکنم مثلاً به بوسه ي خداحافظي."
شوکه شدم. بوسه ي خداحافظي؟ کدوم بوسه؟ ما در اين باره حرفي نزده بوديم. اصلاً چرا بايد مي بوسيدمش مگه اون منو... نمي فهمم معمولاً آدم به کسايي که دوستشون داره ميگه منو ببوس. يعني اون منو دوست داشت؟ درست نمي فهميدم موضوع چيه داشتم فکر ميکردم که مهران صدام کرد.
مهران:" سوگند؟ نمي خواي براي خداحافظي منو ببوسي؟ شايد اين سفر اخرم باشه و ديگه من ونبيني؟"
مهران چي ميگفت يعني واقعاً داشت مي رفت که ديگه برنگرده. من چي؟ من کجاي اين بازي بودم؟ به حرفش فکر کردم. مي بوسمش. اونقدر دوسش داشتم که بخوام ببوسمش. حتي اگه پيشم بود هم مي بوسيدمش. نمي دونم چرا؟ اما يه احساس خاصي بهش داشتم وقتي فکر ميکردم ممکنه بره و ديگه برنگرده غم عالم مي نشست توي دلم.
مهران:" سوگند؟جوابمو ندادي؟ منو ميبوسي؟"
_"آره، مي بوسمت. فقط بايد قول بدي که خيلي مواظب خودت باشي.ok؟"
مهران:" باشه.منتظرم."
از پشت گوشي يه ماچ براش فرستادم. اما گفت نشنيدم. مجبور شدم دوباره ماچش کنم. همون موقع يه ماشيني رد شد.مهران گفت: تو نگاه ميکني مي بيني هر وقت ماشيني، موتوري چيزي رد ميشه مي بوسي که نفهمم؟ من اصلاً متوجه نشدم.
_" من که اونجا نيستم ماشينا رو ببينم که، يه بار ديگه ميبوسمت امااگه نفهميدي ديگه نمي تونم برات کاري بکنم. يادت باشه.
براي بار سوم بوسيدمش. نه ماشيني رد شد و نه موتوري. کاملاً واضح و بلند بوسيدمش.
مهران ساکت بود و چيزي نمي گفت.
_"اين يکي ديگه بهت رسيد. کاملاً پيداست.سعي کن به اين فکر کني. البته اگه خوشحالت ميکنه يا برات مهمه."
حدود نيم ساعتي با هم حرف زديم وسطش گفت ايمان پررو منو گذاشت و رفت. يکم منتظرش موند بعدش گفت به
نظرم ايمان هم منو جا گذاشته هم خواهرش اينا رو حتماً رفته دختر بازي. اونم با اون ماشين که زير پاشه.
خلاصه بعد نيم ساعت به زور ازش خداحافظي کردم. دلم نمي يومد ازش جداشم هر چند که فقط ازش يه صدا مي شناختم اما همين صدا شده بود صداي وجودم. هيچ وقت فکر نمي کردم که کسي اين قدر زود و فقط با يه صدا بتونه روم اين همه اثر کنه.هميشه ميدونستم که من آدمي نيستم که عاشق قيافه و پول طرف بشم. من هميشه ميگفتم اون چيزي که منو به طرف خودش ميکشونه صدا وصداقت و شخصيت طرفه. هميشه معتقد بودم هر کسي با هر قيافه ايم که باشه بعد يه مدت برا آدم معمولي ميشه ادم به قيافه عادت ميکنه اما اين صدا و شخصيته که هميشه تو ذهن آدم باقي ميمونه. نميدونم چرا اينقدر زود حرفاشو باور کردم. چرا فکر مي کردم اگه بره ديگه برنمي گرده. بهش گفته بودم: مهران فکرمي کنم دلم برات تنگ بشه.
گفت:فکر نکن مطمئن باش.
از کجا اينقدر مطمئن بود؟ يعني خودش فهميده بود که برام مهم شده و همش تو ذهنمه. نمي دونم.فردا امتحان داشتم اما هيچي نخونده بودم. اصلاً هم نمي تونستم بخونم تو مغزم نمي رفت.همه ي حواسم پيش مهران بود. ازش خواستم اگه ميشه قبل از پروازش يهsms بهم بده تا من بدونم که داره ميره. دست و دلم به هيچ کاري نمي رفت. فکرم مشغول بود. اعصابم خورد شده بود. تابلو ناراحت بودم.گفتم بهتره بخوابم تا يکم آروم بشم. مي دونستم که بخوابم فردا صبح بيدار ميشم وقتي که مهران رفته. چشمامو بسنم. يه ساعتي طول کشيد تا خوابم برد. اما چه خواب آشفته اي.
ساعت1:15ً بود که با صداي sms از خواب بيدار شدم. مهران بود. دو کلمه گفته بود.
مهران:"خوابيدي سوگند؟"
_" سلام خوبي؟ واسه تو بيدارم. تو خوابت نمي يومد مگه؟"
مهران گفته بود که خستست. فکر کرده بودم که تا الان خوابيده باشه. اما چرا بيدار بود؟ جوابمو داد اما چه جوابي.چشمام قد يه بيست و پنج تومني شده بود.دهنم يه متر باز مونده بود.نفسم بند اومده بود. به تته پته افتادم. دلم هري ريخت پائين. نمي تونستم درست فکر کنم.
مهران:" دوست دارم"
داشتم شاخ در مياوردم. يعني بايد باور کنم؟ اون که ميگفت به هيچ دختري محل نمي ذاشت چه طور يه دفعه به اين نتيجه رسيده بود. اگه من فکر ميکردم که دوسش دارم فرق ميکرد. همه ميگن دخترا احساساتي هستن اما اون يه پسر بود. يعني بايد باور کنم؟...
_" مرسي.چقدر زود.مطمئني که احساستو درست درک کردي؟ با بچه ها خوش گذشت؟"
مهران:" نه آخه نرفتم. وقتي ايمان منو پياده کرد منم از فرصت استفاده کردم تنها رفتم يه جايي که پيدام نکنن.هنوز نديدمشون فقطsms دادم ساعت 3 خودمو ميرسونم. البته در مورد تو مگه دوست داشن
گناهه؟"
_"نوچ گناه نيست. ببينم بعد يه ماه نظرت عوض نميشه؟ تو کي به اين نتيجه رسيدي؟ ميزاشتي برگردي بعد بگي.تو دست به قال گذاشتنت ظاهراً حرف نداره آره؟"
جمله ي آخرمو اصلاٌ همين جوري گفتم منظورم قال گذاشتن ايمان اينا بود نه خودم اما او بد گرفت و ناراحت شد.
مهران:" خوشم نيومد. ديگه باهات کاري ندارم. اين دوست داشتنم با خودم ميبرم و سعي ميکنم با خودم نيارم."
_"چه لوس. واقعاً که. عجب بچه اي هستي. اين چه حرفي بود زدي؟ ناراحت شدم.نمي شه برات ناز کرد."
_" مثلاً تو داري ميري و من ناراحتم. بعد انتظار داري حتي خودمو شيرين و نازم نکنم. عجب بچه ي مشکلي هستي.ok ديگه هيچي نميگم. تو هميشه ناراحت ميشي."
مهران:"آه همين ناز يعني نمي تونستم قبل از رفتن واست ناز کنم خوب نازيدم ديگه. ماچ،ماچ."
_" ا..يعني تو هم داشتي ناز مي کردي؟ چقدر فکرامون نزديکه. من که نازتو کشيدم ولي بدون دختر 14 ساله کمتر ناز ميکنه. البته تو فرق داري آقا مهران."
مهران:به نظرت راجع به دوست داشتن زود تصميم گرفتم؟"
_" نمي دونم تو چي فکر ميکني؟ مهران کي بايد حرکت کني؟ در ضمن مطمئنم وقتي يه حرفي رو زدي حتماً روش فکر کردي. ميشه يه چيزي بپرسم؟"
مهران: بپرس منم تو راهم دارم ميرم فرودگاه."
_" تو تا حالا به کسي گفتي که دوسش داري؟ اگه آره به چند نفر؟"البته با اين اخلاقي که من تا حالا ديدم بعيده ولي تو جوابمو بده."
_" مهران قبل از اينکه بري بگم خيلي خيلي مواظب خودت باش. سعي کن بهت خوش بگذره. تولدتم ار الان مبارک الهي 100 ساله بشي."
مهران:" براي اولين بار به يه دختر اين حرفو زدم. اونم فقط تويي. نمي دونم چرا ولي خب دوست دارم مگه تو نداري؟ ولي عاشقت نشدم و اين عاقبتيه که ازش مي ترسم."
_" نترس چون فکر ميکنم الهيه عشق من مرده. من منتظر ميمونم برگردي 21 بهمن منتظرم. منم بچه ي خوبي ميشم. درسمو ميخونم. شيطوني تعطيل."
مهران: مرسي. فقط يه چيز ازت ميخوام. اخه همينه که دلم گرفته امشب بايد پيش خونوادم بودم. نه اينجا مي دونم هنوز منتظرم هستن بهشون بگو که من امشب به خاطرشون رفتم بهشت زهرا«س» تا به ياد همه بخصوص اونا باشم اگه ممکنه هر چهارشنبه به يادشون فاتحه بفرست و دو رکعت نماز براي شادي روحشون بخون اگه امکان داره آخه بهشون نزديکتري."
نمي دونم يه دفعه به خودم اومدم ديدم صورتم خيس از اشکه نمي دونم کي به گريه افتادم اما حالا داشتم هق هق مي کردم نمي تونستم جلوي خودمو بگيرم. دلم مي خواست الان پيش مهران بودم و مثل يه مادر بغلش مي کردم و بهش مي گفتم عزيزم ناراحت نباش من پيشتم. تو هيچ وقت تنها نيستي. من هميشه باهاتم حتي اگه تو نخواي.
_" حتماً. اگه بهم بگي
مزارشون کجاست همين فردا ميرم سر خاکشون. اگه امکانش هست بگو لطفاً .وگرنه ميرم همه قبر ها رو ميگردم."
يکم صبر کردم اما جوابمو نداد.
_" ناراحت نشو. دوست نداري نميرم مي خواستم تو اين يک ماه تنها نباشن. مي خوام دم سفر خوش حال باشي و بخندي. خيالت راحت باشه.ok؟"
اينا رو ميگفتم اما خودم داشتم زار مي زدم و نمي تونستم آروم بشم.
مهران:" نيازي نيست همه قبر ها رو بگردي. آخه نزديک شهرن نه آرامگاه داخل شهر. ما داريم ميريم داخل سالن. نمي دونم چرا پاهام داره ميلرزه نمي تونم درست قدم بردارم احساس مي کنم اين سفر برگشتي نداره آخه هر وقت که دلم راضي نيست يک اتفاق بدي ميفته. ميترسم."
مي خواستم آرومش کنم. اما چه جوري. دلم داشت آتيش ميگرفت جيگرم پاره پاره شده بود. غم تمام عالم تو دلم بود. مثل سيل از چشمام بيرون ميومد. به ياد ندارم تو عمرم اين جوري گريه کرده باشم.اونم براي کسي که حتي نديدمش. براي خودمم عجيب بود که چه زود اين قدر برام مهم و با ارزش شده بود. نمي دونم چه جوري. يا چي کار بايد مي کردم.اصلاً دست خودم نبود براش نوشتم:
_" نترس عزيزم من دعا ميکنم. به اميد خدا به سلامتي ميري و بر ميگردي. من منتظرتم."
نمي خواسنم بهش بگم عزيزم اما دست خودم نبود. انگاري اوني که sms مي داد من نبودم.
_" مهران اگه تونستي وقتي رسيدي خبرم کن.نگرانم بيخبرم نذاري منو. ميميرم از دل شوره.
مهران:" دوست ندارم منتظرم باشي و نگران آخه اگه برنگشتم مي دوني چي به سرت مياد؟ من نمي خوام ناراحت بشي اصلاً فکر کن که اين همون شبي که من sms دادم باشه؟ پس فکر کن که به اونsms جواب ندادي و اصلاً منو نمي شناسي.ok؟ اگه برگشتم خب ولي اگه نيومدم نمي خوام به هيچ چيز فکر کني. انگار هيچ اتفاقي نيوفتاده. قول؟
داشتم اشک مي ريختم و جوابشو مي دادم. دلم مي خواست که يه نيرويي داشتم و جلوشونو مي گرفتم تا نره. نمي خواستم از پيشم بره مطمئن نبودم ديگه حتي يه sms ازش بهم برسه.
_" نمي تونم. اتفاقي افتاده. من نمي تونم نگران نباشم. اگه اونجا حالت خوب باشه من خوشحال ميشم. ولي تورو خدا مواظب خودت باش. دلم تنگ ميشه."
مهران: باشه توهم همين طور.همه دارن صدام مي کنن اخه وقت پروازه. شايد آخرين sms باشه که مي زنم. درساتو بخون حتماً.دلم مي خواد در آخرين لحظه حرفي که تو دلت بوده و بهم نگفتي بگي زود. خداحافظ. سوگند درس يادت نره. با چهارشنبه ها ميبوسمت به تعداد موهاي سرت باي..."
_" باي مهران مي خوام هميشه يادت باشه که اينجا يه دوست داري که آرزوش خوشبختي توستو فکر مي کنم که دوست دارم. مواظب باش. سعي کن منو هيچ وقت فراموش نکني از راه دور ميبوسمت.باي مهران. باي."
ديگه نتونستم
خودمو کنترل کنم. سرمو گذاشتم روي بالشت و زار زدم. جوري گريه مي کردم که خودمم تعجب کردم انگار يکي از *** و کارام زبونم لال فوت کرده. اما دست خودم نبود نمي تونستم آروم بشم. مهران رفته بود و شايد هيچ وقت بر نمي گشت. هيچ وقت.
يک ساعت، يک ساعت و نيم گريه کردم تا خوابم برد. نفهميدم کي خوابيدم اما دو ساعت بعد مامانم بيدارم کرد که برم دانشگاه. رفتم دست و صورتمو بشورم وقتي تو آينه به خودم نگاه کردم ديدم اي واي چشام پف کرده و تابلوه که گريه کردم. صورتمو تو حوله پنهون کردم و به هواي اينکه دارم صورتمو خشک مي کنم رفتم تو اتاقم. حاضر که شدم عينکمو گذاشتم چشمم وقتي عينک چشمم باشه زياد توجه نمي کنن و نمي فهمن که چشمام پف کرده.
رفتم دانشگاه. تا امتحان شروع بشه يه چيزايي خوندم. تا ظهر وقت داشتم جالب بود اين امتحانو با اين که نخونده بودم شدم 5/18 خوب بود.امتحان ظهر بود. امتحان ظهر بود. نزديک ظهر يکي يکي دوستام پيداشونشد. کم و بيش در جريان قضيه ي مهران بودن. سعي کردم زياد نگاهشون نکنم. اما خب کاملاً با روزاي ديگه فرق کرده بودم. نمي خنديدم. حرف نمي زدم. وقتي چيزي مي پرسيدن با يه جواب آره يا نه تمومش مي کردم. يکي از دوستام دستمو کشيد و برد يه گوشه. بهم گفت: سوگند تو امروز چت شده؟ نگو خوبم که تابلوئه دروغ مي گي. حالا بگو چي شده. چشمات چرا پف کرده؟ طوري شده؟
نتونستم جلوي خودمو بگيرم. ردم زير گريه. اين اشکا از صبح باهام بود. اما سعي کردمو جلوشو بگيرم.اما ديگه نمي تونستم.داشتم دق مي کردم. طفلکي مهسا دوستم با دهني باز داشت نگاه مي کرد. نمي دونست چي کار کنه. آخه هيچ وقت نديده بود که گريه کنم.هميشه من بقيه رو دلداري مي دادم. هميشه وقتي اونا ناراحت ميشدن ميومدن پيش من. شايد هيچ وقت فکر مکي کرد منم مي تونم گريه کنم.سرمو گذاشتم رو دلشو زار زدم.بغلم کرد و نازم کرد. مي خواست آرومم کنه اما چه جوري نمي دونست.
مهسا: سوگند ترو خدا گريه نکن. بگو چي شده آخه ؟ تو که هيچ وقت گريه نمي کردي؟ کسي طوريش شده؟ مامانت خوبه؟ بابات خوبه؟ جون به سر شدم دختر بگو چي شده؟
_" مهسا، مهران رفت. رفت و شايد هيچ وقت برنگرده. موقع رفتن همچين حرف ميزد که انگار اميدي نداشت برگرده. اگه او بره و ديگه نياد چي کار کنم؟ چه جوري فراموششکنم؟ مهسا دلم مي خواست مي تونستم جلوشو بگيرم. اما چه جوري؟ ديشب گفت دوستم داره. اما کاش نمي گفت. اگه نمي دونستم شايد تحمل کردنش برام راحت تر بود.اگه فکر مي کردم که احساسم يک طرفست شايد آروم تر بودم. اما حالا..."
فقط اشک مي ريختم.اونم بي صدا. اصلاً برام مهم نبود که اينجا دانشگاست و يه وقت يکي ميبينه و زشته. مي
ادامه دارد..
1401/10/27 21:22#پارت_#سوم
رمان_#یک_sms?
هر روز برام يه سال بود. همش روز شماري ميکردم تا 30 روز تموم بشه. تو اين سه روزي که رفته بود 2 تا sms براش فرستادم اما هيچ کدوم بهش نرسيد.
دو روز از رفتنش گذشته بود. هر کاري ميکردم از ذهنم خارج نمي شد. جا خوش کرده بود. چند باري وقتي داشتم داداشمو صدا مي کردم ناخوداگاه گفتم مهران. شانس آوردم که نفهميد. روز سوم بعدازظهر تو اتاقم نشسته بودم و درس مي خوندم، يکم فکر مي کردم. مشغول بودم که ديدم برام sms اومده. گفتم حتماً بچه هان استرس امتحان گرفتتشون. رفتم سراغ گوشي. اما وقتي به شماره نگاه کردم نزديک بود سکته کنم. مهران بود. خودش بود. باورم نمي شد. فکرشم نمي کردم sms بده.
مهران:" سلام سوگند خوبي؟ من خيلي داغونم اي کاش که پيشم بودي. دارم از تنهايي دق ميکنم. دارم از قولي که بهت دادم پشيمون ميشم. ميخوام بميرم. بميرم. آخه اين چه سرنوشتيه که واسم رقم مي خوره همه چيزو تحمل کردم. هر بلايي که سرم اومد و تحمل کردم اما تهمت هرگز،هرگز.فقط مي خوام نباشم. دعا کن بتونم خودمو راحت کنم."
يعني چي شده بود؟ مهران چي ميگفت. هم خوشحال بودم هم ناراحت.
_" سلام خوبي عزيزم؟ مهران خواهش ميکنم تو به من قول دادي يعني چي که ميخواي خودتو بکشي؟چي شده آخه؟ يکم تحمل کن. چند روز ديگه بر مي گردي. لطفاً"
مهران:" من برگشتم."
چي برگشته بود؟کي؟ چرا؟ هنوز نرفته بود،سه روز نمي شد. چي شده که برگشته اين قدر زود.اونم اين جوري؟ به قول خودش داغون؟
_" کي برگشتي؟ مهران چي شده؟ ميشه بهم بگي؟ قلبم داره مياد توي دهنم. نمي دوني اين چند روز من چي کشيدم. بهم ميگي چي شده؟"
_"مهران مي تونم باهات صحبت کنم؟ ميخوام ببينم چي شده."
_" مهران خواهش ميکنم جواب بده. دوباره گوشيت و دست کاري کردي؟ تو شبکه نيست خواهش مي کنم دارم از نگراني ميميرم. چرا جواب نمي دي؟ مهران يه چيزي بگو."
نمي دونستم چي کار بايد بکنم. مهران جواب نمي داد. گوشيشم تو شبکه نبود. از هيچ راهي نمي تونستم باهاش تماس بگيرم جز sms دادن کاري ازم بر نمي اومد. چند تا sms پشت سر هم فرستادم تا جوابمو داد.
مهران:"آره. من از فرودگاه دارم ميرم خونه رسيدم حتماً ميزنگم."
_" پس من منتظرم. تا خونه چشماتو روي هم بزار تا آرامش پيدا کني.فکرتم خالي کن. کي ميرسي خونه؟"
مهران:"چشمامو ببندم تو مياي رانندگي کني؟"
اصلاً حواسم نبود. فکر ميکردم آژانس گرفته. يادم نبود که ماشينش تو فرودگاه مونده.
_" واي ببخشيد حواسم نبود پشت رولي شرمنده. منظورم اين بود حواست به رانندگيت باشهok؟دقت کن."
ديگه جوابمو نداد. منتظر بودم که برسه خونه تا بفهمم داستان چي بوده و چي شده. يه بيست دقيقه بعد sms داد. Sms که چه عرض کنم. تا
ته وجودمو سوزوند. نياز به آرامش و اطمينان داشت.
مهران:" هنوز دوستم داري؟ اصلاً مي خوام بپرسم تو که يه دختري چرا زود به اين نتيجه رسيدي؟ اونايي که ادعا ميکردن خواهرم، مادرم،برادرم هستن از 100 تا دشمن بدتر شدن. ديگه نمي تونم به کسي اعتماد کنم.آخه از جون من چي مي خوان."
_" مهران چي شده؟ اونجا چي به سرت آوردن که تو اين جوري شدي؟ مهران خواهش ميکنم بهم بگو. خواهش ميکنم."
_" مهران جان خواهش ميکنم بهم بگو چي شده. پس کي ميرسي خونه من که نصف عمر شدم. چه بلايي سرت آوردن؟ اي کاش هيچوقت باهاشون نمي رفتي."
دلم ميخواست ميتونستم برم ايمان و خونوادشو يکي يکي با دستام خفه کنم. مهرانو سپردم دست اونا تا شايد يکم روحيشو عوض کنن. اما اونا چي کار کرده بودن. مهران با اون روحيه خرابش ديگه چيزي ازش نمونده. يعني اونا چه بلايي سرش آورده بودن؟
_" مهران دوست داشتن چيزي نيست که آدم به نتيجه برسه. يه احساسه. وقتي که احساس کردي که طرفت برات مهمه و نمي توني ناراحتيشو ببيني اين که مي خواي هميشه خوشحال باشه اين که وقتي گريه ميکنه مي خواي باهاش گريه کني. اين که برات مهمه که سلامت باشه. ميفهمي برات ارزش داره و دوسش داري."
مهران جوابمو نمي داد. هم بهم برخورده بود و هم از بي تفوتيش داشتم ديونه ميشدم.
_" اگه از ديوار اين همه خواهش کرده بودم جواب ميداد و شروع به حرف زدن ميکرد. ميشه يه چيزي بگي؟ لااقل من بفهمم که اونجا هستي؟"
مهران:"دلم ميخواست وقتي بهت گفتم پاهام ميلرزه و نمي خوام به اين مسافرت برم. فقط ميگفتي نرو. وقتي گفتم ازشون متنفرم ميگفتي خب نرو ميگفتي دلم نمي خواد بري اما حيف کسي رو نداشتم که دلش بخواد بمونم."
_" مهران مي خوام باهات حرف بزنم ميشه؟ بايد يه چيزايي بهت بگم ديگه ازت خواهش نمي کنم چون فکر مي کنم برات ارزش ندارم."
مهران جوابمو نداد. ديگه از خواهش کردن خسته شده بودم. ولي بايد ميدونست که چرا بهش نگفتم نرو. يه بار وقتي ميخواست بره تهران بهش گفتم دوست ندارم بري. ايکاش نمي رفتي. اما اون جوابي بهم نداد انگار که اصلاً نشنيده. وقتي آخر حرفاش دوباره گفتم چرا بايد فردا زود بري تهران فقط گفت با وکيلم قرار دارم بايد هفت اونجا باشم.
ديگه بهش نگفتم نره سفر چون فکر مي کردم مثل اون بار يا جوابمو نمي ده يا ميگه به تو چه ربطي داره. من به خودم اين اجازه رو نمي دادم که ازش بخوام نرهو اما با تمام وجودم فرياد ميزدم مهران تنهام نزار. اما حيف که نفهميد و نشنيد، هيچ وقت. نه اون شب نه شباي ديگه.
_" مهران اگه اون موقع بهت نگفتم نرو چون فکر مي کردم اين حق رو ندارم که ازت اين خواهشو بکنم چون فکر ميکردم برات ارزشي
گوشيم هست. هر وقت که دلم خيلي براش تنگ ميشه ميزارم گوش ميکنمعين حرفاي اون روزشو مي نويسم. بهم گفت که اون اول گفت دوستم داره. حيف که هيچ وقت نفهميد که چقدر اين کلمه برام ارزش داشت. حيف که هيچ وقت نفهميد چقدر در حسرت اين کلمش بودم.هميشه ميگفت که از کارام بايد بفهمي برام ارزش داري، برام مهمي، که دوست دارم. اما اون چرا نفهميد؟ چرا نفهميد که من يه دخترم، يه دختر حتي اگه از عشق کسي مطمئن باشه به اين که از دهنش بشنوه که دوسش داره نياز داره. يه زن حتي اگه بدونه شوهرش عاشقشه دلش ميخواد که هميشه و هر روز بهش بگه که دوسش داره. اما اون نمي دونست . هيچ وقتم نفهميد که چقدر به اين کلمش و اطميناني که اين کلمش بهم ميداد نياز داشتم. به اعتماد بنفسي که اين کلمه بهم ميداد نياز داشتم. به اين که بدونم براش مهمم نياز داشتم اما هيچ وقت نفهميد.هيچ وقت.
زنگ زد
_"الو سلام خوبي؟"
مهران:" سلام نه. من همين جوري هستم. خب"
_" اگه نمي خواي بگي چي شده اشکالي نداره"
يه آه کشيد که دلم آتيش گرفت.
مهران:" چي بگم؟ بگم که چي شده؟"
_"آره"
مهران:" که برگشتم؟ خب دلم تنگ شده برگشتم."
يه خنده ي تلخ کردم.
_" براي چي مي خواي خودتو بکشي؟"
مهران:" من؟ من يه همچين حرفي زدم؟"
_"آره"
مهران:" من گفتم مي خوام خودمو بکشم؟ فکر نکنم."
_" نگفتي مي خوام خودمو بکشم گفتي مي خوام بميرم."
خنديد. ولي من داشتم گريه مي کردم. به فين فين افتاده بودم.
مهران:" چيه؟ مريضي؟"
_" نه مريض نيستم."
مهران:" چرا داري سرما مي خوري. مريضي."
_"نيستم. الان نيستم. حالت خوبه؟
مهران:"چند بار سؤال مي کني؟"
_" نمي دونم هميشه همين جوريم. هر وقت که نمي دونم چي بگم بايد بگم مي گم حالت خوبه؟" خنديد
مهران:" حالت خوبه؟
_"مرسي"
يکم صبرکردم بعد يه دفعه گفتم: اون شب چت بود؟.
مهران:" کدوم شب؟"
_" يه مسافر، دم رفتني، اون جوري صحبت ميکنه؟ يا sms ميده؟"
مهران:" خب دلم نمي يومد برم."
_"خب نمي رفتي."
مهران:" خب ديگه اونام اصرار داشتن که بيام،بريم. از اين طرفم کسي نبود که بگه نرو."
_" کي بايد بگه نرو،خودت بايد ميگفتي."
مهران:آخان. خب درسته.نبود ديگه."
داشتم گريه ميکردم. بغضم ترکيده بود. گفتم: اي کاش نمي رفتي."
مهران:" چي؟"
_" ميگم اي کاش نمي رفتي. تا الان به خاطر حرف کسي اينقدر ناراحت نشده بودم. که اون شب ناراحت شدم. تا صبح، اصلاً نتونستم بخوابم."
مهران:" من چه حرفي زده بودم؟ که ناراحت شدي؟"
_" به خاطر خودم که ناراحت نشده بودم که"
مهران:"خب چي گفتم بگو."
_" ولش کن. هميشه همين جوري. بايد داروي تقوبت حافظه بخوري. همه چيزو فراموش ميکني."
مهران:" نه فراموش نمي کنم.الان اين قدر چيز تو مغزمه که يادم
بهترین رمان ها رو در بلاگ ما بخوانید👆👆👆👆
439 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد