439 عضو
برم..خداحافظ..
_خداحافظ..
رفتم داخل خونه و سیاوشم رفت..
وقتی رسیدم سفره شام پهن بود و چون دیر نکرده بودم مامان غر نزد..مخصوصا که فکر میکرد من با ثمینم..
بعد از شام گذاشتم مامان یکم استراحت کنه و خودم پای چرخ نشستم..کارم که تموم شد رفتم تو اتاق که دیدم ستایش داره با اخم نگام میکنه..
_ها..چته؟
ستایش_چم چارمه..کجا بودی تا الان؟
_بیرون دیگه..
ستایش_ا..خوب شد گفتی..فکر کردم داخل بودی ندیدمت..با سیاوش کجا بودی؟
_تو از کجا...ثمین بهت گفت؟
ستایش_هر کی..اره..کجا بودی میگم..؟
دراز کشیدم رو تشکم و گفتم_اولا که بتوچه..بعدم رفته بودیم بزن بزن..
اینبار ستایش با چشمای گشاد شده نگام میکرد..
ستایش_چی..کجا بودی؟
واسش تعریف کردم..هر کلمه که از دهنم میزد بیرون..لبخندش پت و پهن تر میشد و اخرش که تموم شد کلی جیغ جیغ کرد و با مشت میکوبید تو بالشت و میگفت_همینه..اره..کارش درسته داداشمون..ایول..
مامان از ترس پرید داخل اتاق و گفت_چی شده..
خندیدم و گفتم_مامان جان شما هنوز به خل بازیای ستایش عادت نکردی..این یه تخته اش کمه..
ستایش افتاد رومو گفت_اون که فرش پاتریسه که یه تخته اش کمه..
مامان هم با خنده رفت بیرون..
صبح که از خواب بیدار شدم..رفتم تو دستشویی و دست رومو شستم و تو اینه زل زدم به چشمام..یعنی منظور سیاوش چی بود؟
خب درسته من چشمام خیلی قشنگه..خوشرنگه..شاید اینم یه لحظه جوگیر شده..بقول ستایش سگ تو چشمام پاچش و گرفته..
نمیدونم..شایدم بسکه خسته بوده یه توهمی زده و یه چرتی پرونده..خودم که قاطی کردم..
یکی دو روزی تو خونه بودم تا سرم بهتر بشه..وقتی رفتم کارخونه جای خالی هستی خیلی تو ذوق میزد..
یکتا میگفت دنبال کارای عروسیشه..میگه هستی تعریف میکنه انگار نه انگار این طرف 55 سالشه..میگه چنان ذوقی داره انگار زن اولشه..معلوم نیست سر اون دوتا زنش چه بلایی اورده..اولی طلاق گرفته و دومی هم مرده بود..
مجبور شدم به یکتا بگم تصادف کردم ..سرم و بخیه هاش و که دید خندید و گفت _نمیدونم ما سه تا چمون شده انقد بدبختیم..
یه هفته ای از ماجرای اون شب گذشته بود و دیگه خبری از وحید نبود..بقول سیاوش که دیگه اینورا افتابی نمیشه..البته اگه سالم مونده باشه..
بچه ها همه فهمیده بودن..ثمین و بهار که کلی ذوق کردن و هیجان زده شدن..بهرادم میگفت_میدونستم سیاوش سر بلندم میکنه..
بعد از یه هفته بهار زنگ زد و گفت که میخوایم امشب با بچه ها بریم پارک..خودت و ستایش اماده شید که شب میایم دنبالتون..
اومدم خونه و به ستایش گفتم و اونم خوشحال شد..ولی من انقد خسته بودم سرم نرسیده به بالشت خوابم برد..
با تکونای ستایش از خواب بیدار شدم و پرت شدم تو
حموم..
یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون..اذان و تازه گفته بود..نماز خوندم و ستایش موهام و سشوار کشید..چون هوا واقعا سرد بود..پالتوهامون و پوشیدیم و زیرش کلی لباس گرم..شال پشما و دستکش هم گذاشتیم..ولی هنوزم سردم بود..یه ارایش ملیح هم رو صورتم خوابوندم و بیشتر از همه ریمل زدم..عطر زدم که ثمین زنگ زد و گفت نزدیکاتونیم..با مامان خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون..
از در خونه مانی که رد شدیم دلم گرفت..یه زن و شوهر جوون رفتن تو خونه..بیچاره مانی بخاطر من اواره شد..کاشکی حداقا ازش یه خبری داشتم..
تا رسیدیم سر کوچه دوتا ماشین جلو پامون ترمز کرد..کلا سیاوش عادتشه..هی جلو پا میزنه رو ترمز..قشنگم میزنه ادم کیف میکنه..رانندگیش عالیه..کسی و ندیدم تا حالا انقد دست فرمونش خوب باشه..
ماشین سیاوش که ثمین و علی نشسته بودن..ماشین بهرادم که خودش و بهار بودن..ستایش رفت با اونا منم رفتم با سیاوش..
تو ماشین ثمین سرم و خورد بسکه حرف زد و چرت و پرت گفت..یکی دوبار مچ سیاوش و در حال دید زدن خودم گرفتم..ولی اونم بچه پرو اصلا نگاهش و نمیگرفت..
قرار شد شام بخریم بریم تو پارک بخوریم..دیوونگی محض..تو این هوای سرد تو پارک اصلا ادم پیدا نمیشه..ولی خب اینم تزای بهراده..
رفت و مرغ سوخاری خرید و رفتیم تو پارک نشستیم..با این سرما..پدرمون دراومد..شانس اوردیم پارکش از این تخت چوبیا داشت..
دوتا زیر انداز پهن کردیم و هممون نشستیم روش..عین بید میلرزیدیم..اخه نمیدونم خر مخمون و گاز گرفته بود..چرا به حرف بهراد گوش دادیم..اومدیم غذا بخوریم..هنوز نذاشتیش تو دهنت یخ میبست..
خلاصه دیدم همه ساکتن و در حال قندیل بستن..جناغ مرغ و برداشتم و گفتم_حریف می طلبم..
بهراد_برو بابا..یخ کردم..
علی یکی زد تو سر بهراد و گفت_بهراد تو حرف نزن..همه این اتیشا از گور تو پا میشه..
بهراد_چرا دروغ میگی..اگه اتیشی بود که من الان یخ نمیکردم..
بهار_شوهرم و اذیت نکنید..
سیاوش_من هستم..
همه بچه ها جو زده دست زدن و هورا کشیدن..
بهراد _بابا ایول داری سیاوش جون..برو تو کارش..دختر و چه به شرط بندی..؟
ثمین_اوهوو..پیاده شو با هم بریم..چی فکر کردی..پرستش..خاک مالیش کن..
خندیدم و با ژست قشنگی یه چشمک به ثمین زدم و کف دستامون و زدیم به همو گفتم_حله ابجی..
حالا دخترا طرف من بودن و پسرا طرف سیاوش..
بهراد_داداش سوسکش میکنی ها..
بهار_ریز میبینیمتون..
علی_عینک بزنید چشاتون وا شه..
ثمین_بله بله..علی اقا..شما هم؟
علی_ما چاکر خانممون هم هستیم..اینا منو اغفال کردن..
بهراد_خاک بر سر زن ذلیلت..
بهار_بهراد جان..
بهراد سریع انگشتش و گرفت سمت سیاوش و گفت_این بود..به جان خودم این
بود..
هممون زدیم زیر خنده که ستایش گفت_حالا سر چی؟
ثمین_اگه سیاوش باخت باید واسه همه ما دخترا یه سری خرید کامل انجام بده..اگه پرستش باخت که باید یه دست کت شلوار شیک با دستای خودش واسه داداش سیاوش بدوزه..چطوره؟
سیاوش لبخند کمرنگ زد و گفت_خوبه..
_قبوله..
جناغ و کشیدیم و حالا هممون ساکت نشسته بودیم که یه دفعه حواسمون پرت نشه..اگه سیاوش تکون میخورد جیغ دخترا در میومد که پرستش..حواست و بده..
من تکون میخوردم صدای کل کل پسرا در میومد..من انقد هول کرده بودم دستامو قایم کرده بودم تو جیب پالتوم..
بهراد خندید و گفت_نگاه اینو..دستاتو چرا قایم کردی؟ نترس بابا.. کاریت نداریم..
_بروبابا..در حدی نیستی که بترسم ازت..
یه یه ساعتی نشستیم دیدیم هیشکی یادش نمیره قرار شد بریم یه کافی شاپ و یه چیز داغ بخوریم..
رفتیم تو کافی شاپ نشستیم..وای خدا چه کیفی داد..چقد گرم بود اینجا..حس یه ادم برفی و داشتم که کم کم یخش داره اب میشه..
پیش خدمت اومد و سفارش گرفت..چای و قهوه و شکلات سفارش دادیم..
دخترا دور من نشسته بودن و پسرا دور سیاوش..
سیاوش که عین خیالش نبود..ولی من کلی استرس داشتم..نه اینکه بخوام واسه سیاوش کت شلوار بدوزم..واسم کاری نداشت..کمک مامان درستش میکردم..اما نمیخواستم جلو بچه ها کم بیارم..
بهراد_من نگران پرستشم..میترسم شب خواب بد ببینه..نگاه قیافشو..
_کی میگه من نگرانم..فقط سردمه..
بهراد_اره منم باورم شد..
بهار_عزیزم مهم نیست باورت بشه یا نه..شما قهوت و بخور..
ثمین_شما نگران خودتون باشید..اصلا از الان خودتون و باخته حساب کنید..دخترا رو دست کم گرفتید..
سیاوش همون موقع که اومد داخل کتش و دراورد..زیر کتش یه ژیله خیلی شیک و جذب پوشیده بود که تو تنش محشر بود..ما داشتیم کل کل میکردیم که سیاوش بلند شد رفت سمت سرویس بهداشتیا..
وقتی که داشت میومد یه لحظه سرراه ایستاد و دستش و گرفت به پیشونیش..فکر کنم باز میگرنش عود کرد..نشست روی یکی از صندلیای همونجا..
هممون با ترس رفتیم کنارش..
ثمین_داداش چی شده؟
بهراد_سیا ..سرته؟پاشو بریم دکتر..
سیاوش اروم گفت_چیزیم نیست..فقط قرصام..
تا گفت قرصام رفتم از تو جیب کتش و قرصاش و دراوردم و دودونه گذاشتم کف دستش و علی هم یه لیوان اب بهش داد و قرصا رو خورد..
یکم سرش و ماساژداد سرش و گذاشت رو میز.. بعد از چند لحظه بلند شد و گفت_من خوبم..
هممون نگاهش میکردیم که یه دفعه بهار و ستایش زدن زیر خنده..
بهار_فراموش شدی سیاوش خان..دخترا افتادیم بازار..تپل مپل..هوراا..
اصلا حواسم نبود..من یادم نبود..قرصارو هم بی قرض اوردم..
سیاوش خندید و گفت_خانما..پرچم شما بالا..چشم..فردا شب پاساژ
شماره پرستش و گرفتم..
پرستش_الو سیاوش..
_...
پرستش_الو..سیاوش..صدامو میشنوی..الو..
_پرستش..
پرستش_سیاوش..چرا حرف نمیزنی..مردم از ترس..خوبی؟سردردت خوب شد..
_خوبم..پرستش من..خواستم بگم..بگم..
نمیدونستم چی بگم..من فقط میخواستم صداش و بشنوم..
پرستش_چیزی شده سیاوش..مشکلی پیش اومده؟
ادامه دارد....☺☺☺☺☺
1400/03/22 22:05?#پارت_#یازدهم
رمان_#پرستش?
چقد صداش ملیحه..چقد ارومه..
_فردا ساعت 6 اماده باش..میام دنبالت..خداحافظ..
و قطع کردم..مهلت ندادم دیگه حرف بزنه..چرا قلبم انقد تند میزنه..چته پسر ..اروم باش..
ساعت 6 اماده نشسته بودم منتظر سیاوش..
دیشب که اینجوری زنگ زد ترسیدم..اول که حرف نمیزد بعدم که به حرف اومد حس کردم یه جوریه..یه چیزیش هست..ولی کلا نفهمیدم چش بود..
انگار یه جورایی کلافه بود..
الانم که با ستایش نشستیم منتظرشون..قراره با بچه ها بیان دنبالمون بریم خرید..
بهراد زنگ زد و گفت دم دریم..ما هم از مامان خداحافظی کردیم و رفتیم..بازم مثل قبل تو ماشینا نشستیم..
سیاوش امروز یه کت شلوازر دودی خیلی تیره و بلوز ذغالی و ژیله دودی و مشکی پوشیده بود و یه پالتو مشکی بالای زانو..خوشتیپ شده بود..موهاش نه بلند بود..نه کوتاه..نه میشد بهش بگی کچل نه مودار..کل قد موهاش به سه سانت هم نمیرسید..از این مدل جدیدا بود ولی بغلش خالی نبود..بهش میومد..
امشب سرحال بود..میخندید..ثمین تعجب کرده بود..میگه سیاوش جدیدا نیشش خیلی باز میشه..
تو پاساژ که رسیدیم بهراد دستاشو مالید بهم و گفت_خب دیگه رسیدیم به اصل مطلب..داداش..مایه رو بیا بالا..
سیاوش خندید و گفت_برنده با خودم میاد..
یه کارت از جیبش دراورد و داد دست بهراد و گفت_اینم واسه بقیه دخترا..بهراد تاکید میکنم..فقط دخترا..
بهراد کارت و گرفت و گفت_منم جای خواهرت..چه فرقی میکنه..خسیس..
و با خنده دخترا رو با خودش برد..
_خب ما هم باشون میرفتیم..
سیاوش نگام کرد و گفت_دوست نداری با هم خرید کنیم..
مشکلی نداشتم ..ولی خب..یه جورایی خجالت میکشیدم..
_نه..فقط..
سیاوش_پس بیا..
با هم راه افتادیم و مغازه ها رو نگاه میکردیم..هرچی که میدید و خوشش میومد و می خواست بخره..ولی من اصلا روم نمیشد..
یک ساعت از چرخیدن ما گذشته بود ولی من هنوز هیچی نخریده بودم..
سیاوش_پرستش..تو واقعا انقد سخت پسندی یا نمیخوای خرید کنی؟
هول کرده گفتم_نه..نه..فقط..خب من چیزی لازم ندارم..
سیاوش_منم نگفتم لازم داری..ولی بد نیست اگه چیزی دیدی و خوشت اومد و بخری..
_خب اخه..من ..نمی..
سیاوش_بسه..بیا اصلا نظر تو رو نخواستم..
منو برد توی یه مغازه خیلی بزرگ و شیک..یه دست ست لباس کامل تو ویترین بود..
یه پالتو بالا زانو قرمزبا سه دکمه نقره ای..یه مانتو جلو بسته ساده مشکی که پشمی بود..
کیف و چکمه مشکی پاشنه بلند..شال قرمز و یه گردنبند و گوشواره قرمز که روی لباس بود..
یه ست کامل که خودش تک تو ویترین بود..خیلی قشنگ بود..شیک و چشمگیر..
سیاوش_چطوره؟
با لبخند گفتم_قشنگه..
سیاوش_جناب..از این ست تو ویترین سایز 38 دارید؟
اوهوو..این سایز منو از کجا میدونه..نه خوبه
از این پسرا نیست که چشمش همینجوری فعال باشه..
پسره لباس و اورد و منم رفتم اتاق پرو..
اصلا از این رو به اون رو شدم..پالتو خودم کجا و این کجا..
سیاوش با دیدن لباسا تو تنم خیره نگام کرد و بعد با لبخند ارومی گفت_فکر کنم این لباسا..فقط به تو میان..
با گونه های داغ کرده رفتم تو اتاق و لباسم و عوض کردم..
سیاوش حساب کرده و نفهمیدم چقد پول جاشون داد..
وقتی اومدیم بیرون گفتم_ممنون سیاوش..بخدا من نمیخواستم تو زحمت بیفتی..
سیاوش بدون اینکه نگام کنه گفت_پرستش..امشب حالم خوبه..خرابش نکن..
دیگه هرچی میخواست واسم بخره راضی نمیشدم..خب روم نمیشد..بعدم نمیخواستم فکر کنه از این دخترام که میخوام رو یکی چلپ کنم و تلکش کنم..هرچی میخواست بخره الکی میگفتم خوشم نمیاد..
روبروی یه مغازه ایستاد..چون از لباساش خوشم نیومد اومدم مغازه روبروییش ایستادم..یه مغازه پر از لباسای مجلسی شیک..یه لباسه بود که خیلی باز نبود..خیلی هم قشنگ بود..بدجور چشمم و گرفته بود..دو تا بند باریک میخورد و دور کمرش تنگ بود و دو ردیف با فاصله از هم نگین های براق نقره ای میخورد..رنگش قرمز بود و دامنش چینای بلند و کوتاه رو هم میخورد..دامنش از جنس حریرای قرمز بود..کلا دامنش بلند بود و پوشیده بود..بازی لباسش فقط شونه ها و بازوها بود که اونم با یه کت تنگ قرمز درست میشد یه کیف و کفش قرمز ست هم باهاش بود....داشتم لباس و مدلش و تو ذهنم تجسم میکردم که مدلش و بدم مامان واسم بدوزه..کیفم کشیده شد..
سیاوش کیفم و کشید و برد داخل مغازه و گفت_برو تو اتاق پرو..
_چی؟
سیاوش خیلی جدی رو به فروشنده گفت_از این پیراهن قرمز تو ویترین سایز 38 ..لطفا..
دختره که از این مامانم ایناییا بود گفت_بله..همین رنگ؟
خوبه گفت قرمز دیگه..ایشش..
سیاوش_بله..
_سیاوش..من لباس نمیخوام..
سیاوش_پرستش..برو تو اتاق..
_براچی میگی بیاره..من ..نمیخوام..
سیاوش خم شد تو صورتم و با لحن خیلی اروم و جذابی گفت_اگه بگم دلم میخواد واست بخرم چی..راضی میشی؟
خیره تو چشماش شدم..تا حالا چشماش و انقد از نزدیک ندیده بودم..خیلی مشکی نبود..یه قهوه ای سوخته..
توی یکی از ابروهاش خط افتاده بود که جذاب و خشنش میکرد..
بی حرف چشم ازش گرفتم و رفتم تو اتاق پرو..
دختره واسم لباس و اورد و پوشیدم..معرکه بود..خیلی تو تنم قشنگ بود..بقول مامان با پوست سفیدم میجنگید..دوست داشتم هنوز خودم و نگاه کنم و هی وول بخورم ولی صدای پر ناز دختره که سعی داشت واسه سیاوش عشوه بیاد رو مخم بود..
لباس و عوض کردم و اومدم بیرون..
سیاوش بازم پول و حساب کرده بود و اصلا نگفت خوشت اومد یا نه..
اومدیم بیرون..
_لازم نبود..ولی به هر حال
ممنون..دوسش دارم..
سیاوش_من میدونم چی لازمه یا نه...منم دوسش دارم..
_چیو..لباس منو؟
سیاوش یه لبخند موذیانه زد و گفت_نخیر..یکیو..
و یه چشمک زد که حس کردم دلم ریخت..وا..پسره دیوونه..
از جلوی یه سرویس بهداشتی رد شدیم که سیاوش رفت تو گفت _الان میام..
منم سریع چشم چرخوندم و یه مغازه پارچه فروشی دیدم..
یه پارچه کت شلواری مشکی ساده و نسبتا براق..خیلی قشنگ میشد..یه مرده بود اونجا دوست فروشنده که هم قد و هیکل خوده سیاوش بود..بهش گفتم واسه یه همچین هیکلی می خوام واسم برید و منم حساب کردم و سریع اومدم بیرون..
سیاوش تازه اومده بود بیرون..
سیاوش_کجا بودی؟
_همین ورا..مغازه ها رو نگاه میکردم..
سیاوش زنگ زد به بهراد و گفت بیان یه جا که بریم واسه شام..ولی من تو فکر کت شلواری بودم که میخواستم واسه سیاوش بدوزم..
دخترا خودشون و خفه کردن بودن بسکه خرید کردن..بهار و ثمین عین این قحطی زده ها هرچی دیده بودن خریدن..
ثمین_ما که هرچی دلمون خواست خریدیم..حتی این ابجی بهراد هم کامل خرید کرد..فقط این ستایش بدقلق بازی در میوورد و میگفت چیزی نمیخوام که خودم واسش چند تیکه برداشتم..
سیاوش لبخند زد و گفت_مبارکتون مباشه..
بهراد_دمت گرم داداش..یه حالی بهمون دادی..یه عمر دعات میکنم..این بهار دیوونم کرد بسکه میگفت بریم خرید..
بهار_ببینمت بهراد..تو که بیشتر از من خرید کردی..
بهراد_عزیزم اینا مهم نیست..مهم اینکه من همه اینا رو به عشق تو خریدم..
بهار لبخند زد و بهراد هم روشو کرد اونور و اروم گفت_ارواح عمم..
ما خندیدیم و بهار که تازه فهمید چه خبره محکم با کیفش کوبید تو کمر بهراد که صدای جیغ زنونه بهراد و تو پاساژ دراورد..کلا ابرو واسمون نذاشت..
واسه شام رفتیم یه فست فودی و اونجا شام خوردیم..سیاوش اروم بود ولی یه لبخند مهربون هم رو صورتش بود..
جدیدا سیاوش خیلی به چشمم میاد..و به نظرم..این اصلا خوب نیست..
بعد از شام سیاوش منو و ستایش و رسوند خونه و ازش تشکر کردیم و اونم رفت..
مامان خریدامون و که دید کلی دعوامون کرد که این چه کاریه..شاید اونا یه تعارفی کردن..شوخی کردن..حالا چه فکری میکنن..منم پارچه کت شلواری سیاوش و نشونش دادم و گفتم_باید جبران کنیم مامان..
ستایش یه پالتو و یه جین و دو تا شال خریده بود..
خریدای منو که دید خیلی خوشش اومد و گفت چه تیپ قرمزی بزنی..
بین خریدام یه کیسه بود که توش دوتا شلوار جین و دوتا شال و یه روسری بود..اینا رو کی خرید..ما که همش با هم بودیم..
حس خوبی داشتم..نه واسه خریدایی که انجام داده بودم..واسه نگاه های گرمی که گرفته بودم..واسه گرمایی که امشب منو داغ کرده بود..هرچند که میدونستم درست
نیست..خوب نیست..ولی..دوست داشتم..
شب موقع خواب واسه تشکر یه اس زدم به سیاوش..
_ممنون سیاوش..شب خوبی بود..راستی ممنون واسه خریدای یواشکی..
به دو دقیقه نکشید جوابش اومد..
سیاوش_قابلت و نداشت..یواشکیاش مزه داد..واسه منم عالی بود امشب..
نمیدونم چی شد که دستم رفت روی دکمه ها و یه اس دیگه فرستادم..
_دو چیز انسان را از انسانیت دور میکند..
1_سکوت...وقتی که باید فریاد زد...
2_فریاد...وقتی که باید سکوت کرد...
و بازم به دقیقه نکشید که جوابش اومد..
سیاوش_چه جالب که کلمه مردن با مرد اغاز میشود و زندگی با زن..
پس ببال به خودت که اغازگر زندگی هستی..
یه لبخند اومد رو لبم و چشمام و بستم..
یکتا_نمیشه که نریم..دوستمونه..
_دلم نمیاد..نمیتونم بیام و اینجوری هستی و ببینم..
یکتا دمغ گفت_منم همینطور..ولی بخدا خیلی اصرار داشت که حتما بریم..میگفت پرستش جواب تلفنم و نمیده..ناراحت میشه..
نگاهی به کارتش انداختم..هستی و فرامرز..
ای خدا..چطوری برم..نمیتونم اون دوتا رو کنار هم ببینم در حالی که میدونم هستی از درون داغونه..
یکتا_راستی مهندس معین مهر و سلیمب هم دعوت دارن..
یعنی سیاوش و بهراد هم میان؟
_بقیه بچه ها چی؟
یکتا_نه از بچه ها کسی و نگفته..ولی میگه اقای معین مهر خیلی کمکم کرده..درست نیست بهش نگم..
یه نفس عمیق کشیدم که یکتا گفت_چی میکنی..میای؟پری..بیا بریم..دلخور میشه ها..
_میگم بهت..
خیلی ناراحت بودم..اصلا هروقت یاد هستی و ازدواجش میفتم اعصابم میریزه بهم..
تو خونه هم مامان هی پیله کرده بود چته..جریان هستی و که بهش گفتم خیلی ناراحت شد و کلی دعاش کرد که عاقبت بخیر بشه..
بالاخره پارچه کت شلواری سیاوش و مامان برید..
_مامان..تروخدا چیز خوبی در بیار ازش..پارچشو خیلی گرون خریدم..
مامان_خبه تو هم..خودم میدونم چکار کنم..در ضمن کارای اصلیش با خودته..من فقط نظارت میکنم..
_ا..خانم مهندس حالا نمیشه یه دخالتی هم تو کار ما بکنی؟
مامان_نخیر..واسه تو لباس خریدن..من باید کت شلوار بدوزم..
و چشمک زد..
_بلا..خوب چشمک میزنیا..
که جواب این محبت یه پس گردنی بود..
با کمک مامام کت شلوار و بریدیم و مامان همش بالاسرم بود..
_خراب نشه مامان؟
مامان_اه..کشتیم تو هم..میگم نه..مگه بار اولمه که کت شلوار میدوزم..
از کارخونه که میومدم و یکم که استراحت میکردم با ذوق و شوق مینشستم پای چرخ و مامان هم بالاسرم هی میگفت چکار کنم و چکار نکنم..
مامان میدید ذوق دارم با حوصله کمکم میکرد..باید بگم اگه کمک مامان نبود..اصلا نمیتونستم بدوزمش..حتما پارچه رو خراب میکردم..اخه من تاحالا کت شلوار مردونه ندوخته بودم..
از ثمین شنیده بودم که سیاوش میخواد عروسی
هستی شرکت کنه..هم واسه خاطر هستی و هم واسه اینکه با فرامرز شوهر هستی یه اشنایی کاری داشتن که خود شوهر هستی زنگ زده به سیاوش و دعوتش کرده..
ثمین گفت علی اون روز میخواد بره شهرستان و من با سیاوش میام..بهراد و بهار هم میان..
دو هفته ای میشه که سیاوش و ندیدم..نه تو کارخونه نه بیرون با بچه ها..
تو این مدت بردیا رو هم ندیده بودم..یعنی اصلا کارخونه نمیومد..ولی امروز دیدمش..حس کردم یکی داره نگام میکنه..سرم و که اوردم بالا بردیا رو با ژست خاصی با فاصله از خودم دیدم..دستش تو جیب شلوارش بود و با لبخند جذابی نگام میکرد..این اینجا چکار میکنه..پسره چندش..انگار نه انگار زن داره..
امروز بالاخره بعد از حدود دو هفته متوالی دوخت کت شلوار تموم شد..انقد که من روش حساس بودم واسه همین طول کشید..البته مجبور شدم واسه بعضی از اندازه هاش از ثمین کمک بگیرم..مثلا واسه دور کمرش و دور رون و سر شونه ها..ثمین خیلی خوشحال شد و گفت سیاوش حتما خوشش میاد..اونم واسم اندازه ها رو فرستاد..
_وای مامان محشر شده..دستت طلا..
مامان خندید و گفت_کار خودت بود..خسته نباشی..
_شکسته نفسی میفرمایید بانو..گل کاشتی ..
مامان_بسه دیگه دختر..خب خداروشکر یاد گرفتی کت شلوار هم بدوزی..
_وای مامان..خیلی عالی شده..اصلا عین این بیرونیا شده..فقط یه مارک رو یقش کم داره..
مامان_پرستش ببرش اتو بخار و بگو یه اتوی حسابی بکشنش و حتما تو کاور واست بذارن..
مامان و بوسیدم و سریع کت شلوار و بردم اتو بخار سر خیابون و گفتم واسه نیم ساعت دیگه می خوام..اخه پس فردا عروسیه هستیه و خب..شاید بخواد اون روز بپوشدش..یعنی میپوشدش؟؟
خب حالا چه جوری بهش بدم؟؟
گوشی و برداشتم و شمارش و گرفتم..بعد از سه بوق جواب داد..
سیاوش_بگو پرستش..
_سلام سیاوش..
سیاوش_سلام..خوبی؟
_مرسی..چیزه..میگم..اووم..
سیاوش_چیزی شده؟
_هووم..نه..نه..میتونم ببینمت..
سیاوش_پرستش..تو خوبی؟
_اره..نگفتی؟
سیاوش_اره..بگو کجا میام..
_همین پارکه نزدیک خونه ما..میدونی که کدوم و میگم..
سیاوش_باشه..تا یه ساعت دیگه اونجام..
بعد از اینکه قطع کردم سریع رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون..موهام و خشک کردم و محکم بستمشون..یه دسته از موهام و ریختم کج کنار صورتم..نه از اینا که رو چششونه..همینجوری کج فرستادمشون پشت گوشم..یه ارایش خیلی کمرنگ کردم و مانتو مشکیه ست پالتو رو به تنهایی پوشیدم..جین جذب مشکی و شال قرمز..عطر زدم..پول برداشتم و به مامان گفتم و از خونه زدم بیرون..
خیلی استرس داشتم..یعنی خوشش میاد از کت شلواره؟نگه من از اینا نمیپوشم؟نزنه تو ذوقم؟لباسای سیاوش همه مارک بودن..ولی خب اینم که من واسش دوختم
تکه..
کت شلوار و از اتوبخار گرفتم..یه بار دیگه نگاش کردم..عالی بود..توی کاور گذاشته بودنش..
سریع خودم و رسوندم همون پارکه و نیمکت خودم..کت و از پشت به نیمکت اویزون کردم و خودم جلوش نشستم..هنوز ربع ساعتی تا اومدن سیاوش مونده بود..
چقد من استرس گرفتم...پای راستم و روی پای چپم انداخته بودم و تکونش میدادم..
حس کردم یکی نشست کنارم..برگشتم دیدم یه پسره 18_19 سشاله از این موسیخ سیخیا که شلوارشم داره از پاش میکنه زل زده بهم..تازه دوتا جوش هم تو صورتش داشت..بچه هنوز از تو بلوغ درنیومده اومده دختر بازی..
رومو ازش گرفتم که حس کردم بهم نزدیک تر شد و گفت_منتظر کسی هستی؟
برگشتم و با اخم گفتم_به تو چه؟
ابروهاش رفت بالا و با خنده گفت_اوه اوه..چه خانم خوشگل بداخلاقی..
_ببین بچه..پاشو برو حوصلت و ندارم..
پسره_ببین خانم خوشگله..من بچه نیستم..
_تو ببین..لقمه اندازه دهنت بردار..پاشو برو سراغ همون بچه مدرسه ایا..بعدم بزرگیت و به دختر بازی میخوای نشون بدی..پاشو برو من جای مادرتم..
پسره خندید و گفت_اووم..چه مامان خوشملی..
پسره چندش..رومو ازش گرفتم که یه صدای مردونه گفت_سرت به تنت اضافه کرده؟
صدای سیاوش بود..برگشتم..با یه ژست خاص ایستاده بود بالا سر پسره..
اون پسره هم با ترس به قدبلند و اخمای درهم سیاوش خیره شده بود..
پسره_من..چیزه..داشتم ادرس میپرسیدم..
سیاوش_برسونمت..؟
پسره بلند شد و گفت_نه اقا..
و دویید..یعنی میدوییدا..
خندم گرفته بود..
سیاوش نشست و گفت_خنده داره؟
_بامزه ترسید..چقد ترسناک شده بودی؟
سیاوش در حالیکه یه نگاه کلی به پارک مینداخت گفت_دیگه این بچه جغله ها هم واسمون ادم شدن..
نگام کرد..نگاش کردم..لبخند زدم و گفتم_سلام..
سیاوش_علیک سلام..چطوری؟
_خوب..
سیاوش_اخه اینجا هم جای قرار گذاشتنه..یخ کردیم..بیابریم تو ماشین..
_نه من میخوام برم..فقط..
سیاوش_هروقت خواستی برو..بیا حالا..
_سیاوش..
برگشت و نگام کرد..خیره..بی هیچ حرفی..
از پشت سرم کت شلوار و برداشتم و گرفتم مقابلش..
نگاهش کرد..یه اخم ظریف بین ابروهاش بود..
سیاوش_این چیه؟
_قابل تو رو نداره؟
زیپ کاور و کشید پایین و متعجب خیره شد به لباس..کت شلوار و کشید بیرون و هی نگاهش میکرد..
بعد از چند لحظه نگام کرد و گفت_نگو که اینو خودت دوختی؟
خندیدم و گفتم_مامان خیلی کمکم کرد..
با بهت گفت_پرستش...واقعا این کار خودته؟
سرم و خاروندم و گفتم_بد شده؟
سیاوش_دختر..این عالیه..حرف نداره..فکر نمیکردم انقد تو کارت حرفه ای باشی..
از ذوق زدگی در حال مرگ بودم..چقد کیف کردم انقد خوشش اومده..
_نه بابا دیگه در این حدم نیست..
کت شلوار و گذاشت رو نیمکت ..سرش و اورد
نزدیک صورتم و خیره تو چشمام گفت_خیلی مونده تو رو بشناسم..نه؟
اب دهنم و قورت دادم..نگاهش داشت ذوبم میکرد..چم بود؟من دستپاچه بودم و اون اروم..نگاهم و ازش گرفتم ولی اون هنوز داشت نگام میکرد..
بعد از چند لحظه بی حرف کت شلوار و گذاشت تو کائرش و گفت_پاشو بیا بریم..یخ کردم..
دنبالش راه افتادم..کت شلوار و اویزون کرد عقب و نشستیم جلو..اخیش چقد گرم بود داخل..
یه اهنگ خیلی اروم با صدای کم در حال پخش بود..یکم از مسیر و که رفتیم گفتم_سیاوش..من میرم خونه..
سیاوش_حرف نباشه..
_جدی میگم..میخوام برم خونه..
سیاوش_منم گفتم حرف نباشه..
_تو چرا همیشه انقد زور میگی؟
سیاوش_چون زور دارم..
_من که زوری ندیدم..
سیاوش با یه نگاه خاص نگام کرد و گفت_من زورم و رو زن نشون نمیدم..مگر..نیاز به نمایشش باشه..
بعد به من میگه هنوز نشناختمت..خودش که بدتره..
_حالا کجا میریم؟
سیاوش_میریم شام بخوریم..
_خب بیا بریم خونه ما..فکر کنم کشک بادمجون داریم..دوست داری؟
سیاوش_دوست دارم..ولی میخوام شام بریم بیرون..
_خب منو ببر خونه خودت برو..
یهو محکم زد رو ترمز و عصبی گفت_انقد با من بدن واست سخته نمیتونی یه ساعت تحملم کنی؟
بغض کردم..نه اینکه تا حالا کسی سرم داد نزده باشه..نه اینکه تا حالا سیاوش صداش و بلند نکرده باشه..چون..چون خودمم دوست داشتم باهاش برم..ولی خب..خواستم یکم..
دست کشید بین موهای سه سانتیش..
سیاوش...
این دختر یه لحظه منو تا اوج میبره و یه دفعه از اون بالا پرت میکنه پایین..
نباید سرش داد میزدم..چشماش میلرزید..توشون اشک نشسته بود..داشت داغونم میکرد..
ماشین و حرکت دادم و گفتم_با من لج نکن پرستش..من انقدم که فکر میکنی بداخلاق نیستم..با من هم میشه بهت خوش بگذره..
پرستش...
چی میگه واسه خودش..مگه میشه با سیاوش بد بگذره..
نمیدونم چرا ولی چند وقته دلم..دلم..واسش تنگ میشه..
خیلی دختر بدیم..ولی..خب دلم میخواد دیگه..
منم ادمم..دوست دارم انتخاب کنم..میدونم اشتباه و نباید انتخاب کنم..ولی میتونم که از بودن کنارش احساس امنیت کنم..نمیتونم؟؟
_با تو..با..تو..
سیاوش_سخت میگذره..
_من..نمیترسم..
باید اینو میگفتم یا نه و نمیدونم..ولی پشیمون هم نبودم..من هروقت با سیاوش هستم از هیچی نمیترسم..نگران نمیشم..خیالم راحته..جام امنه..
نگام نکرد..ولی دیدم دستاش مشت شدن دور فرمون..
چشماش و واسه ثانیه ای بست و دوباره باز کرد..
تا برسیم رستوران هیچ کدوممون حرف نزدیم..
پیاده شد و منم پیاده شدم..جای قشنگ و دنجی بود..یه میز دونفره انتخاب کرد و نشستیم..
گارسون اومد سمتون..گوشیم زنگ خورد..مامان بود..
_جانم مامان..
مامان_کجایی تو دختر..
_اووم..من با اقا
سیاوشم..بیرون..
مامان_چیزی شده؟
_نه..تا یه ساعته دیگه خونم..
مامان اروم گفت_خوشش اومد؟
ای بابا..مامان ما هم وقت گیر اورده..
_اووهوم..
مامان_خب تو هم..چرا رمزی حرف میزنی..زود بیای ها..کاری نداری؟
_نه مامان خداحافظ..
مامان_سلام برسون..خداحافظ..
سیاوش_چی میخوری؟
_جوجه..
گارسون سفارشارو گرفت و رفت..
یه نگاه به دور و اطراف انداختم..نسبتا شلوغ بود..
سیاوش_من شرط و باخته بودم..نیازی نبود خودت و تو زحمت بندازی..
_تو همیشه جور منو کشیدی..من بهت مدیونم..کار خاصی نکردم..
یه اخم کمرنگ نشست بین ابروهاش..
لبخند مهربونی زدم و گفتم_کاشکی فقط اندازت باشه..واسه اندازه هاش ثمین تقلبی رسوند..
سیاوش_چه عجب دهنش قفل مونده بود؟
خندیدم..اونم خندید..اروم و بی صدا..
سیاوش_من اهل معذرت خواهی نیستم..متاسفم..
نمیخواستم واسه خاطر من غرورش و بشکنه..در واقع متنفر بودم مردی بخواد غرورش و زیر پا بذاره..ازشم دلگیر نبودم..واسه همین حرف و عوض کردم..
_چه جای قشنگیه..امیدوارم غذاشم خوب باشه..
یه نگاه خیره بهم انداخت و گفت_عالیه..
غذامونو با اشتها میخوردیم..واقعا هم خوشمزه بود..در حال خوردن درباره هستی و شوهرش حرف زدیم..بهش گفتم خیلی واسش ناراحتم و حتی دوست ندارم به اون عروسی برم..اونم گفت خیلی تعجب کرده که فهمیده هستی با فرامرز ازدواج کرده و گفت که حتما برم عروسیش..اون دوستمه و دوست داره من کنارش باشم..
درباره شوهر هستی حرف زد..
بعد از شام هم منو رسوند خونه و گفت که واسه عروسی میاد دنبالم که با هم بریم..کلی هم از مامان تشکر کرد..
وقتی اومدم خونه حالا دو ساعت نشستم واسه مامان تعریف کردم که خوشش اومده یا نه..
_عزیزمن..تو تنش که ندیدم اندازه است یا نه..ولی خودش که خیلی خوشش اومد..
مامان یه پشت چشم نازک کرد و گفت_پس چی..مگه میشه خوشش نیاد..کار دست من حرف نداره..
_ا..الان شد کار دست شما..تا دوساعت پیش که زحمت خودم بود..
مامان_گمشو بی چشم و رو..من نبودم که پارچه بدبخت و کت دامنش میکردی..
وای خدا دلم ضعف رفت واسه مامانم..
پریدم بغلش و غرق بوسش کردم..
ستایش_اه..بکش کنار خرس گنده..بیایید چایی اوردم..
_ستا..فردا که میای باهام..
ستایش_نه بیام کجا؟
_عروسی هستی..
ستایش_اولا که تو دعوتی..بعدم من امتحانام شروع شده..فرداشبم دو تا از دوستام میان اینجا میخوایم درس بخونیم..
_اه..تو هم که هی داری درس میخونی؟
_وا..پس چکار کنم؟
_با من بیا عروسی..
مامان_ولش کن اینو..بذار درسش و بخونه..
ستایش_حالا چی میخوای بپوشی؟
_به نظرت؟
ستایش خندید و گفت_قرمزته..
سیاوش...
خودم و جلوی اینه نگاه کردم..دوتا عقب جلو رفتم و ژست مدل ها رو گرفتم..خیلی
تو تنم نشسته بود..کت شلوار مشکی و کمی براق..فقط سایه انداخته بود..جذب و فیت تنم بود..دختره ناکس انگار اومده خودش اندازه هامو گرفته..خیلی خوش فرم و خوش دوخت بود..
یه بلوز یقه دیپلمات سفید هم زیرش پوشیدم که البته دکمه اولیشو باز گذاشتم..کفشای براق مشکی و طبق معمول دوش عطر فرانسوی..
سوئیچ پورشه وگوشی و برداشتم و از خونه زدم بیرون.. تو پارکینگ تا دیدم اسانسور داره میره طبقه 8 خونه اون دختر سیریشه سریع سوار ماشین شدم و گازش و گرفتم و رفتم..
سر راه سبد گلی و که سفارش دادم و گرفتم و به پرستش هم یه پیام دادم که دارم میام دنبالش..ثمین هم که با بهار و بهراد میومد..
ستایش_ایشالله تو این عروسیه یه پسر پولدار خوشگل جیگر عاشقت بشه بیاد بگیردت یکم حال این وحید گرفته بشه..
خندیدم که ستایش چشماش و خمار کرد و گفت_نخند اینطوری دختر..دلم ریخت..
یکی زدم تو سرش و گفتم_کوفت بگیری چندش..حالم و بد کردی..
یه نگاه به خودم تو اینه انداختم..لباس قرمزی که سیاوش واسم خریده بود با کیف و کفش ستش..موهام و لخت کرده بودم و ستایش هم زیرشون و حالت دار کرده بود..صورتم و بعد از مدتها اصلاح کردم و ابروهام و برداشتم..خط چشم پهن و مشکی و ریمل حجم دهنده..رژلب خشک قرمز هم به لبام کشیدم..واسه دور شونه هام که لخت بود یه شال حریر قرمز برداشتم..قرار نبود خیلی وول بخورم که بخوام با شال اذیت بشم.. پالتوی قرمزم و پوشیدم..شال مشکی رو موهام انداختم و قسمتی از موهام میریخت بیرون..
عطر زدم و در اخر یه بوس واسه خودم فرستادم..
خیلی خیلی عوض شده بودم..بقول ستایش خوردنی..
پیام سیاوش اومد..داره میاد دنبالم..
_ستایش مطمئنی که نمیای..؟
ستایش_اووهوم..تو جای من قرش بده..
_چقد هم که من اهل قردادنم..
ستایش_کاشکی وحید بود تو رو این ریختی میدید یکم کبود میشد من کیف میکردم..
_چه گیری دادی به وحید..
ستایش_دوست دارم بمیره پسره چلغوز..
مامان واسم اسپند دود کرد و کلی قربون صدقم رفت..
پیام سیاوش رسید که دم دره..
سیاوش...
وقتی از در خونه زد بیرون اصلا مگه میتونستم چشم ازش بردارم...نمیگم پلک نمیزدم..ولی یه کششی داشت که ماتش مونده بودم..الان دیگه با اون دخترای مثلا باکلاس بالا شهری هیچ فرقی نداره..
در ماشین و باز کرد و نشست داخل..بوی عطر تنش و عطری که استفاده کرده بود و سرمای هوایی که با وردش اومد تو ماشین منو به خودم اورد..
یه لبخند جذاب زد که لبای کوچیک و قرمزش باز شد و دندونای یه دست سفیدش و به نمایش گذاشت..صورتش خیلی تغییر کرده بود..
باید بگم..بی شرف..خیلی جیگر شده بود..
پرستش...
ای بیشعور..این اخه چرا انقد خوشتیپ شده..نشسته تو ماشین این
شکلیه..بلند شه یه عرض اندامی بکنه که دیگه تموم..
خدا میدونه چه ذوق مرگی شدم وقتی دیدم واسه امشب کت شلوار منو پوشیده..
اندازه هاش که عالی بود..خیلی خیلی و بیش از اندازه تو تنش نشسته بود..
سیاوش ساکت بود..اخم نکرده بود..ولی چند لحظه ای یه بار یه لبخند میومد رو لبش که سریع قورتش میداد..نمیدونم چش بود..
_بچه ها حرکت کردن..؟
سیاوش_اره..تقریبا نزدیکه تالارن..
چرا حرف نمیزنه..فقط جواب میده..
یکتا پیام داد که رسیده تالار و هستی سراغ منو ازش گرفته..
سیاوش یه نگاه به گوشیم انداخت و دوباره خیره شد به روبرو..اه..عصبانی شده بودم..دوست داشتم یه فحشی چیزی بهش بگم یکم سبک شم..خو حداقل نگام کن..اومدم یه چیزی بپرونم که ماشین و نگه داشت..تو پارکینگ تالار بودیم..
از ماشین پیاده شدیم..اگه بچه های کارخونه هم دعوت بودن عمرا با سیاوش وارد میشدم که پس فردا واسم حرف در بیارن..فقط یکتا بود که اونم امیدوارم لحظه ورودمون و نبینه..
یه باغ تالار بزرگ بود که بخاطر سردی هواهمه تو تالار جمع بودن و جز تک و توکی یکی دوتا دختر و پسر چسبیده به هم کسی تو باغ نبود..
رفتیم داخل..سیاوش سبد گل و داد دست یکی از مستخدما و منم رفتم تو رختکن..پالتو و شال مشکیمو دراوردم و اویزون کرد..شال قرمز و رو شونه هام انداختم و موهام و دور ریختم..رژم و تجدید کردم و عطر زدم..عالی بودم..اومدم بیرون..سیاوش با فاصله روبروم ایستاده بود..عین خوده این مدلا شده بود..یه دستش تو جیب شلوارش بود و کج ایستاده بود..مطمئنم امشب دخترا از سر و کولش بالا میرن..داشتم میرفتم پیشش که یه نفر رفت پیش سیاوش و با هم مشغول حرف زدن شدن..
ای خدا..این اینجا چکار میکنه؟
نگاهم روشون بود که هردوشون برگشتن سمتم..
حوصله بردیا رو امشب ندارم..
رسیدم بهشون..سیاوش اخم کرده بود ولی بردیا نیشش باز بود..
بردیا_سلام پرستش خانم..
با اخم کمرنگی سلام کردم..
بردیا_فکر نمیکردم امشب بیاید عروسی..
با ابرویی بالا رفته گفتم_چرا نباید بیام..هستی دوست منه..اتفاقا من از دیدن شما تعجب کردم..
بردیا با لبخند جذابی گفت_من وکیل شاه دوماد هستم..اقای رسولی..
خندید..رو اب بخندی..خر بخنده..چندش..
سیاوش با همون اخم رو به بردیا گفت_بعد میبینمت
و با سر به من اشاره کرد برم دنبالش..
منم عین جوجه اردکا دوییدو دنبال سیاوش..دوست نداشتم با بردیا تنها باشم..
نشستیم دور یه میز و منتظر بچه ها بودیم..کیفم و گذاشتم و بلند شدم که سیاوش گفت_کجا؟
_برم پیش هستی..
سیاوش_حواست و به بردیا بده..همین دور و وراست..
سرم و اروم تکون دادم..سرراه یکتا رو هم دیدم و با هم رفتیم پیش هستی..یکتا هم به خودش رسیده بود و خوب
شده بود..
با دیدن هستی با اون تن ظریف تو اون دکلته نباتی و موهای فرشده عسلی و چشمای کشیده قهوه ای کنار یه پیرمرد که بیشتر از 55 میزد با اون خنده های چندشش دوست داشتم گریه کنم..اخه خدا حیف نیست این عروسک بیفته دست این پیر خرفت..
هستی با دیدن من خودش و انداخت تو بغلم..تنش میلرزید..بغض
تو گلوم بود..
_گریه نکنی..ارایشت میریزه بهم..
هستی_زندگیم ریخت بهم..ارایشم که دیگه مهم نیست..
_اروم باش..
هستی_میترسم..
نگاهش کردم و گفتم_هستی..من جای خواهر کوچیکترت..تروخدا..هنوزم وقت هست..
هستی با بغض و چشماش نمناک گفت_عصری عقد کردیم..
چشمام و بستم..این دختر صبور و مهربون..حیفه خدا..
_هستی جان معرفی نمیکنی؟
فرامرز بود..بااین سن و سال چه کت شلوار سفید براقی هم پوشیده..قدش متوسط بود و ریش پروفسوری داشت..نگاهش هیز بود..اصلا حس خوبی بهم نداد..
هستی_پرستش..دوست خوبم..
_تبریک میگم اقای رسولی..
فرامرز_دوستای هستی جان هم مثل خودش دوست داشتنی هستن..
اخم کردم..به هستی نگاه کردم..غمگین بود..نگاهمو ازش گرفتم..
یکتا هم تبریک گفت و کشیدیم کنار..
_حالم ازش بهم میخوره مرتیکه بز..
یکتا_چشماش خیلی میچرخه..
_اخه هستی حیفه بخدا واسه این شغاله پیر..
یکتا_پرستش کوتاه بیا..اونا دیگه عقد کردن..
یکتا رفت پیش خواهر خودش و خواهر هستی و یکی از دوستاش که تو جشن دیده بودش..
بچه ها اومده بودن..ثمین یه کت دامن فیروزه ای و روسریه لبنانی همون رنگ پوشیده بود و ارایش ملیحی داشت..بهار هم کت شلوار مشکی خوش دوختی پوشیده بود و موهاش و لخت دورش ریخته بود..
اوهوو..بهراد چه خوشتیپ کرده بود..چه کنیم ما امشب با این گل پسرای خوشگلمون..نشستم پیششون و دخترا کلی از خودم و لباسام تعریف کردن که جلوی سیاوش خجالت کشیدم..خوده سیاوش که حرف نمیزد اصلا..
بهراد هم هی اذیت میکرد ..الکی مثلا بهم شماره میداد..یا میگفت خانم من شما رو میشناسم..تکون میخوردم سوت میزدم واسم..کلا دیوونم کرد..
یه اهنگ شاد هم گذاشتن که بهراد به زور میخواست سیاوش و ببره وسط باهاش برقصه..دیوونه..
یه اهنگ اروم دونفره گذاشتن که همه جفت جفت ریختن وسط..چراغا رو خاموش کردن و ...
کلا فضا عاشقونه بود..همه دختر پسرا و زن و شوهرا ریخته بودن وسط و دو به دو با هم میرقصیدن..
ما هممون نشسته بودیم..من که زیاد اهل رقص نبودم..اصلا بلد نبودم..ثمینم که معلوم بود نیست.. بهار و بهراد هم با اینکه بهار دختر نسبتا راحت و ازادیه ولی از اونجاییکه اقاشون دوست نداره بهار خانم توی جمع برقصه ایشونم نمیرقصه..عاشقه بچم..
هممون نشسته بودیم و این رقصای عشقولانه رو که گاهی توش بعضیا زیر ابی میرفتن و فکر
میکردن کسی نمیبیندشون و نگاه میکردیم و میخندیدیم ..حوصلم سر رفت..بلند شدم ایستادم..میخواستم برم پیش یکتا..که دیدم همشون دارن با تعجب منو نگاه میکنن..
خندیدم و گفتم_چتونه..مگه به من نمیاد یرم برقصم..
بهراد اخم کرد که سریع گفتم_باشه داداش من تو غیرتی نشو..دارم میرم پیش دوستم تنهاست..
بهراد_زودتر بگو..گفتم میخوای بری کارای ناموسی بکنی؟
ای بترکی با این حرفات..ناموسی دیگه چیه..
اومدم رد شم ولی جمعیت وسط انقد زیاد بود که اصلا راه نبود از بغل برم..تعداد کمی نشسته بودن و بقیه همه وسط بودن..
مجبور شدم از بین جمعیت رد شم..چراغا همه خاموش بود و فقط با نور این رقص نورا یکم از فضا پیدا بود..به سختی خودم و کشیدم تا وسط جمعیت اومدم از بغل یه دختر و پسره رد شدم که دستم شدید کشیده شد..
یه دست قوی و مردونه منو کشید و برد وسط..سرش و اورده بود نزدیک موهام..حالم و داشت بد میکرد..با دستم هلش دادم و تو اون همه سر و صدا داد زدم_بکش کنار مرتیکه..
ولی اصلا نمیشنید..اصلا نمیدونستم کیه..سرش کهبین موهای بلندم بود و همه جا هم تاریک..نمیتونستم تشخیص بدم..عطرشم که با بوی گند نوشیدنی که خورده بود قاطی شده بود..حالم بد شد..انقد منو محکم گرفته بود که جای تکون خوردن واسم نذاشته بود..هر چقد تقلا میکردم فایده نداشت..تا اینکه یه دست مردونه دیگه منو از دست اون عوضی نجات داد و کشید بیرون..
منو کشید و با خودش اورد از اون وسط بیرون..از بوی عطرش سرم و اوردم بالا و خاک تو سرم سیاوش بود..
از خجالت داشتم اب میشدم..منو یه دستیکنار خودش نگه داشته بود و بی حرف بردم پیش بچه ها..نگام کرد..انقد نگاهش ترسناک و عصبانی بود اصلا زبونم قفل شده بود..خب به من چه.. مگه من رفتم باهاش برقصم..اصلا برم برقصم به کسی چه؟اصلا کی بود؟
این چرا انقد تند تند نفس میکشه..
سیاوش...
پسره بی ناموس..دیگه داره اون روی سگ منو بالا میاره..این قصد نداره ادم بشه..اشکال نداره خودم ادمش میکنم..
انقد گشتم تا یه گوشه با یه دختری در حال مشروب خوردن پیداش کردم..رفتم بالاسرش و از پشت یقش و گرفتم و با خودم کشیدم و اوردمش بیرون..هوای سرد که به صورتش خورد چشماش و باز کرد و نگام کرد..
چسبوندمش به دیوار..یقش و گرفتم تو دستم..صورتم و بردم تو صورتش و گفتم_مگه من بهت نگفته بودم نزدیکش نشی..؟
گیج بود و تو هپروت..
_با توام بردیا..اون سری کم کم کتک خوردی..؟
یهو گردنش شل شد و افتاد رو شونش..
ای بابا..اینکه اصلا تو این دنیا نیست..تکونش دادم ولی اصلا ..
انقد زده بود که بیهوش شده بود..خاک تو سرش..انگار نه انگار که وکیله این مملکته..عین این عرازل انقد خورده که در حال مرگه..شیطونه
میگه بندازمش همینجا هر کی رد شد واسش سکه بندازه..
بلندش کردم و بردمش تو اشپزخونه و به یکی از مستخدما گفتم سرحالش کنه..
اومدم بیرون..وقتی دیدم پرستش داره اونجوری دست و پا میزنه..یه لحظه..فقط یه لحظه کل بدنم داغ کرد..نفهمیدم چطور ولی فقط حس کردم که دستام دور کمر ظریف پرستشه..
حواسش نبود..شالش از رو شونه هاش افتاده بود و بازوها و شونه های..
اه..بسه سیاوش..بسه..دست کشیدم تو موهام..دوتانفس عمیق کشیدم..
دست خودم نیست..فقط تصویر پرستش جلو چشمامه..چه بلایی سرم اومده..
اون امشب زیادی خواستنی شده..
پرستش...
رقص دونفره تموم شده بود و چراغا روشن شده بودن..
ادامه دارد....☺☺☺☺
1400/03/23 07:59♨#پارت_#دوازدهم
رمان_#پرستش♨
ثمین_چه باحال بود..من تا حالا عروسی مختلط نیومده بودم..از این رقصا هم ندیده بودم..بعضیاشون خیلی قشنگ میرقصیدن..
بهراد_اخی..خب خدا رو شکر دیگه عقده ای نمیشی..اخه تو این تاریکی تو چی دیدی بچه؟
ثمین_بچه عمته..
بهار_منم یه چیزایی دیدم..
و چشمک زد به من و ثمین..
بهراد_چی دیدی مثلا؟
بهار_ تو چکار داری ..زنونست..
بهراد_نصف اون وسطیا مرد بودن..اونوقت زنونش و تو از کجا دیدی که من ندیدم..
بهار_تو بیخود میکنی زنونش و ببینی..
بهراد حالت التماس به صداش داد و گفت_تروخدا به منم بگو..جان من..
ثمین_خجالتم خوب چیزیه ها..اه..
بهراد_خو به من چه..این دیده..به من غر میزنن..
و مثلا قهر کرد..
همون موقع سیاوش اومد و نشست..اصلا روم نمیشد نگاهش کنم..شانس اوردم یکتا رو دیدم داره میاد سمتمون ..منم بلند شدم و رفتم کنارش..یکم با هم قدم زدیم..حرف زدیم..درباره هستی و اینکه سر عقد چی بهش دادن..مثل اینکه شوهر هستی حسابی به خانواده هستی رسیده..
موقع شام شد..یکتا رفت پیش خواهرش..منم غذامو گرفتم و داشتم میرفتم پیش بچه ها که سیاوش اومد سرراهم..
نگاهش کردم که گفت_بیا کارت دارم..
رفتم دنبالش..نمیدونستم چکارم داره..حتما میخواد غر بزنه که چرا رفتی وسط که اینجوری گیر بیفتی..
شال و پالتوم و از رختکن برداشتم و پوشیدم..هوای بیرون خیلی سرد بود..یه چند تا از این حلبی های روغن که توش با چوب اتیش درست میکنن گذاشته بودن..
سیاوش یکیشون و کشید و اورد کنار دوتا کنده چوب گذاشت..نشستیم رو کنده ها و با اتیش خودمون و گرم کردیم..فکر کنم سیاوش شام خورده بود..چون فقط یه لیوان نوشابه دستش بود..البته منم دیر رفتم واسه شام..
من داشتم غذا میخوردم و سیاوش خیره به اتیشا بود..
با چنگال یه تیکه کباب گذاشتم تو دهنم که سیاوش گفت_نظرت راجب ازدواج چیه؟؟
چنگال موند تو دهنم..گفت چی؟ازدواج..
با دندونام کباب و از بین چنگال کشیدم بیرون و سرم و اوردم بالا و گفتم_چی؟
اون خیلی عادی بود..اروم..
سیاوش_ازدواج..
_ولی من متوجه منظورت نمیشم..
سیاوش یه ذره از نوشابه اش و خورد و گفت_قصد ازدواج داری؟
قلبم تند تند میزد..کباب و بزور قورت دادم و گفتم_واسه چی؟
سیاوش_همینجوری..می خوام ببینم اگه یه نفر با مشخصات من پیداش بشه..حاضری باهاش ازدواج کنی؟
یه اخم نشست رو پیشونیم..منظورش چیه؟
_سیاوش..من گیج شدم..
سرش و اورد نزدیکتر و با لحن ارومی گفت_من واقعا نمیخوام گیجت کنم..ولی به این فکر کن یه خواستگار داری..با مشخصات مثلا من..جوابت چیه؟
سرم و انداختم پایین..جوری بهم زل زده بود که یعنی حتما ازم جواب می خواست..
_ظاهر ادما زیاد واسم مهم نیست..
سیاوش_تو فکر کن هم ظاهری هم
باطنی..
یعنی اخلاقش هم مثل سیاوش باشه..باید اعتراف کنم که از زمان مجردیم دوست داشتم با کسی که قراره ازدواج کنم غرور و جذبش دیوونم کنه..دوست داشتم کاراش و رفتارش مردونه و با شخصیت باشه..دوست داشتم عاشق باشه..از این عاشقا که شده عشقشون و حتی با زور هم بدست میارن خیلی خوشم میاد..از این پسرا که همش با قربونت برم و فدات شم دور یه دختر میچرخن خوشم نمیاد..دوست داشتم محبت همسرم و با جون و دل احساس کنم..
نمیدونم چرا ولی همه اینا رو همه این مشخصات و تو سیاوش میدیدم..البته احساس میکنم..
اون یه مرد جذابه..خیلی زیبا نیست..ولی جذابه و دختر پسند..تحصیلکردست..وضعیت مالیش که دیگه جای گفتن نداره..فقط یکم بداخلاقه..
یه لبخند کمرنگ داشت میومد رو لبم که سریع قورتش دادم..الان چی پیش خودش فکر میکنه..؟
سرم و گرفتم بالا..نگاهش کردم..دوباره سرم و انداختم پایین..
_ببین سیاوش..من که چیزی از حرفات نفهمیدم..ولی..من به یه چیز خیلی اعتقاد دارم..قسمت..تقدیر..سرنوشت..
با اینکه قصد ازدواج ندارم..چون دیگه توانش و ندارم..ولی معتقدم تو تقدیر من هر چی پیش بیاد مجبورم تسلیمش بشم..
سیاوش_ولی به نظر من..هرکس مسئول سرنوشت خودشه..هر *** خودش میتونه سرنوشتش و بسازه و مسیرش و انتخاب کنه..
_مثلا چطوری؟
سیاوش چند لحظه زل زدم بهم و گفت_مثل من که ازت می خوام با من ازدواج کنی..یا مثل تو که با جوابت به من..راهت و انتخاب میکنی..
داغ کردم..یعنی چی الان؟
منظورش این بود که..منو..نکنه داره شوخی میکنه..
نگاهش خیلی جدی بود..شوخی توش نبود..
سیاوش_با من هستی؟
اب دهنم و قورت دادم و گفتم_تو راه تو چی هست؟
سیاوش یه نفس عمیق کشید و با اخم گفت_با من..تو راه من..خیانت نیست..تنهایی نیست..تحقیر نیست..وقتی اینا نباشه..چیز بدی در انتظارت نیست..
با لحن ارومش..اروم شدم..
_یه سوال بپرسم؟
سیاوش با همون اخم ظریف بین ابروهاش سرش و تکون داد..
خجالت زده نگاهش کردم..سرم و انداختم پایین و گفتم_عاشق شدی؟
سیاوش_راست یا دروغ..
_معلومه..راست..
سیاوش_نه..هنوز عاشق نشدم..خودم که فکر میکنم مونده تا عاشق بشم..ولی..حس میکنم..تو..برام با بقیه فرق داری..با تو..حس خوبی دارم..ارومم..واسم خیلی مهمی..
یه نفس عمیق کشید و گفت_خسته شدم از تنهایی..میخوام ازدواج کنم..یه ازدواج درست و منطقی..با کسی که از تنهایی درم بیاره..ارومم کنه..می خوام خانواده داشته باشم..می خوام بشم مرد خونه..
دوست دارم خونم روشن باشه و پر از سر و صدا..دوست دارم با عشق بیام خونه..دوست دارم وقتی میام خونه زنگ بزنم و یکی از اونور در منتظرم باشه..دیگه نمیخوام کلید بندازم..
لبخند زد و گفت_دوست دارم هر وقت هوس
استمبولی کردم..به یه نفر بگم که شب واسم درست کنه..نه پاشم برم از رستوران بگیرم..
از صداقتش ..از حرفای دلش..از واقعیت خوشم اومد..
_امیدی هست ..عاشق بشی..
سیاوش با یه لبخند فوق العاده جذاب گفت_تو دل بدی..منم عاشق میشم..
از جمله اش داغ کردم..
_میشه فکر کنم..
سیاوش_بذار بیام خواستگاری..بعد فکرات و بکن..
_اگه جوابم منفی باشه..
خیره شد تو چشمام و گفت_دعا کن نباشه..
بلند شد ایستاد..بلند شدم ایستادم..روبروش..سرم و گرفتم بالا..قدش خیلی از من بلند تر بود..ولی منم کفشام پاشنه بلند بود..
_این یعنی ..حتما باید مثبت باشه..
سیاوش_خودت چی فکر میکنی؟
از کنارم رد شد..
_چرا من؟
ایستاد..برگشت و نگام کرد و گفت_چون تو..همه اون چیزایی که می خواستم و داری..
نمیایی..
نگاهش کردم..چرا من انقد ارومم..
با هم رفتیم تو..هنوز خیلی گیج بودم..باورم نمیشد..سیاوش معین مهر..صاحب کارخونه قطعات ماشین و برج ساز معروف..با اون همه تحصیلات و امکانات..پسر خانواده معین مهر..
پسر..پسر..اون..سیاوش هنوز یه پسر بود..منم دختر بودم..سیاوش تا الان ازدواج نکرده بود..ولی من عقد کرده بودم..شناسنامه ام با یه اسم سیاه شده بود..
میتونم برم شناسنامه ام و درست کنم..ولی ذهن و حرف و دهن مردم و چی؟اونم میتونم درست کنم..گذشتمو..وحیدو ..اون که هر چند وقتی یه بار پیداش میشه..
چرا دارم به پیشنهاد ازدواجش فکر میکنم..مگه مانی و به همین دلیل رد نکردم..؟
خدا شاهده که موقعیت مالی سیاوش ذره ای برام مهم نیست..
چکار کنم خدا؟
نفهمیدم چه جوری عروسی تموم شد..با هستی و یکتا خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم..اینبارثمین هم باهامون اومد و جلو نشست..
ماشین بهراد هم پشت سر ما بود و داشتیم میرفتیم که گوشی ثمین زنگ خورد..
ثمین_فیروزه است..
گوشی و گذاشت رو گوشش..
ثمین_سلام..مرسی خوبم...نه با داداش سیاوش بیرونم..کجا؟
چه خبره؟اها..باشه رسیدیم زنگ میزنم..نه..خداحافظ..
سیاوش_چکار داشت؟
ثمین_میگفت مامان خریدی داشته..واسش انجام دادن..خواستن برن بهش بدن بهشون خبر دادن که مهمون از شهرستان داره واسشون میاد..گفت یه جا وایسیم وسایل مامان و ببریم بهش بدیم..
سیاوش_کجا قرار گذاشت؟
ثمین_همین طرفان..داشتن دور میخوردن..فکر کنم چهار راه بعدی ببینیمشون..
نگاه سیاوش از اینه با نگاهم یکی شد..اینبار منم نمیتونستم ازش چشم بردارم..قلبم تند میزد..به سختی ولی با ارامش نگاهم و به بیرون دوختم..
ثمین_ایناشون..همینجا بزن کنار..
سیاوش ماشین و کشید کنار و بهرادم پشت سرمون پارک کرد..
ثمین پیاده شد و سیاوش اومد حرفی بزنه که سروش داداش سیاوش هم از ماشین پیاده شد و اومد سمت ما..سیاوش پیاده شد و
منم اومدم پایین..بهراد و بهار هم اومدن..
با سروش سلام کردم..نگاهم کرد..سرش و انداخت پایین و اروم جوابم و داد..
قدش از سیاوش یه چند سانتی کوتاهتر بود..یه شکم کوچولویی هم داشت..ثمین و سروش شکل هم بودن..
با فیروزه روبرو شدم..باهاش سلام کردم..نگاهم کرد..سرش و گرفت بالا و یه تای ابروشم ناخوداگاه رفت بالا..چادری بود و قدبلند..لباسای شیکی تنش بود..
فیروزه_سلام..زن داداش ثمین هستم..فیروزه..
باهاش دست دادم و با لبخند گفتم_پرستش هستم..خوشبختم..
یه پوزخند خیلی کمرنگ ازش دیدم..با فاصله ازشون ایستادم کنار بهار ولی صداشون و میبشنیدم..
فیروزه_این دختره کیه؟
ثمین_گفت که..پرستش..دوستمه..
فیروزه_نکنه همین دخترست که مامان میگه مطلقه است و کور بوده..همین که سیاوش کمکش کرده..
ثمین_خب که چی؟
فیروزه_خودت میدونی مامانت خوشش نمیاد باهاش رابطه داشته باشی..به لباساش که نمیخوره مال پایین شهر باشه..ولی سر و وضعش اصلا در شان ما و خانواده ما نیست..
فیروزه_اولا که بهتره راجب دوست من درست صحبت کنی..دوما..انقد بزرگ شدم که بتونم واسه خودم دوست پیداکنم..بچه دبستانی که نیستم..
یه پوزخند زد و گفت_در ضمن..تو نگران ناراحتی مامان من نباش عزیزم..
فیروزه_بخاطر این دختره با من اینجوری حرف میزنی؟
ثمین_این دختره اسم داره..بعدم چه طوری باهات حرف زدم..راحت باش..برو قشنگ چغولیت و بکن..سروش و که کلا بردیش...برو هر چقد می خوای در گوشش بخون خواهرت بهم چیا که نگفت..
فیروزه_برات گرون تموم میشه..
ثمین_چی؟
فیروزه_این رفتارت با من..میدونی که اگه یه اشاره به بابام بکنم میتونم دودمان شوهرت و به باد بده..بخاطر این دختره..همه چیز و خراب نکن..
بغض گلوم و گرفت..دست بهار نشست رو شونم..
بهار_اروم باش..
برگشتم سمت بهار..چشمام اشکی شدن..خدایا مگه من چمه..
بهار_اخلاقش اینجوریه..خیلی مغروره..مینازه به باباش و خونواده سرشناسش..تو خودت و اذیت نکن..
با بغض اومدم دهنم و باز کنم که بهار گفت_هیچی نگو..هیچی..فعلا نه..نذار کسی شکستنت و ببینه..
یکم از جمع فاصله گرفتم و دستام و باز کردم و هوا وارد ریه هام کردم..دوتا نفس عمیق کشیدم..بهتر که شدم برگشتم که با نگاه نگران سیاوش برخورد کردم..
اشاره کرد چته؟
سرم و تکون دادم که هیچی..
بعد از اینکه کارشون تموم شد خداحافظی کردیم و سوار ماشینا شدیم..اول منو رسوندن..ثمین تو ماشین ساکت بود..حس میکردم ناراحته و بغض داره..
ازشون خداحافظی کردم و رفتم..موقع رفتن نگاه سیاوش یه جوری بود..یه جور عجیبی نگام میکرد..
وقتی رفتم خونه مامان خواب بود و ستایش و دوتا دوستاش پری ناز و الهام تو هال داشتن درس میخوندن..یکم
بهترین رمان ها رو در بلاگ ما بخوانید👆👆👆👆
439 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد