بهترین رمان ها(پسران مغرور،دختران شیطون)📚

439 عضو

?#پارت_#چهاردهم
رمان_#پرستش?

1400/03/24 09:11

نوشته بود_یکی به من بگه..الان..این وقت شب..چرا بغل من خالیه؟

داغ کردم..وای خدا..این داغی شیرین بود..از جنس داغی این روزام بود..

خندیدم و اروم چشمام و بستم..

توی این چند روز مردم از خستگی..هم خوبه جشن مفصل نمیخوایم بگیریم..از کت و کول افتادم..بسکه هی یکی زنگ میزنه اماده شو بریم خرید..

یه سری خورده ریزه داشتیم و وسیله خریدیم..یه دفعه هم با سیاوش رفتیم و سرویس خواب و عوض کردیم..و یکم چیزای تزیینی واسه خونه خریدیم..چون اونجا زیاد تابلو و مجسمه نداشت..یکی دوتا..

همه کاراشون و کرده بودن و لباساشون و خریده بودن..

ارایشگاه هم یکی هست نزدیک خونه سیاوش اینا که کارش خیلی خوب بود و قرار شد هممون جملگی پاشیم بریم اونجا..

یه چیز سخت و باور نکردنی..سیاوش و دو روزه ندیدم..دلم براش تنگ شده..وقتی باهاش حرف میزنم خیلی احساس دلتنگی میکنم براش..دوست دارم کنارم بود..خدایا..یعنی این دلتنگی معنیش چیه؟عشق..

خدا جون یه چیزی بگم..رو راست..من..امادگی پذیرشش و دارم..پذیرش این عشق..اگه هست..اگه از طرف سیاوشم هست..بکارش خدا جون..تو دلم..عشق سیاوش و بکار..

هرشب زنگ میزنه و با هم کلی حرف میزنیم..از لابلای حرفاش فهمیدم اونم دلتنگه..دوست داره زودتر چهار شنبه بشه..عروسیمون..

اول قرار بود که مهمونیمون فقط افراد درجه یک باشن..ولی مامان سیاوش زنگ زد به مامان و گفت که نمیتونه واسه عروسیه پسرش کسی و دعوت نکنه..همه ازش انتظار دارن..سیاوش و دوست دارن..میخوان تو جشنش هم باشن..گفت همه دور و اشنا رو دعوت کرده به مامان گفت شما هم تو دعوت کردن راحت باش..جا واسه همه هست..

دلمون خوشه مهمونی بود و ساده..همه کار کردیم فقط یه تالار نگرفتیم..خب همون هم میگرفتیم سنگین تر بودیم..البته ما رسم داریم حنابندان هم میگیریم..ولی خب کی دیگه حوصلشو داره..

خانواده خواستگار ستایش هم دوباره زنگ زدن و مامان بهشون گفت که فعلا دختر بزرگترم داره ازدواج میکنه و درگیر مراسمشیم..ایشالله بعد از مراسمش بهتون جواب و میدیم..

مامان هم این چند روز همش یا بازار بود یا پای چرخ..دو تا چمدون واسم اماده کرده پر از لباس..یکی لباسای مجلسی و شیک..دست دوز خودش..یکی هم لباسای خونگی ناموسی..چقدم نانازن..

مامان میگه تازه عروسی نمیشه لباس کهنه با خودت ببری..اینا رو بذار واسه ستایش..

ستایش تا اینو فهمید هی جیغ میزد و فحش میداد به من..خندم گرفته بود..طفلی..خب مامان ضایع گفت بهش..ولی وقتی بهش گفتم نوبت تو هم میشه نیشش اندازه نهنگ باز شد..

یه خبر دیگه اینکه مامان رفت خونه عمو اینا واسه دعوت..بهش گفتم تلفنی بهش بگو ولی گفت می خوام قیافه مهین و ببینم..

مامان میگه عمو

1400/03/24 09:12

که اصلا باورش نمیشده و نمیتونسته حرف بزنه..میگه وقتی از سیاوش واسش گفتم زن عمو شده بود مثل یه زود پز در حال انفجار..مامان میخندید و میگفت سرخ شده بود و از زور عصبانیت هی چرت و پرت میگفت..

مامان نگفت چی گفته..نخواست روحیه منو خراب کنه..

میگفت ویدا حسابی خوشحال شده بود و انگار همین روزا نامزدیشه با پسر همسایشون..

وحیدم که خبر مرگش نبوده..معلوم نیست اینا نامزدن..زن و شوهرن..به ما چه..هر غلطی دلشون میخواد بکنن..

مامان که یاد زن عمو میفتاد میخندید..ولی من خندم نمیگرفت..حرفا و کنایه های زن عمو قلبمو پاره کرده بود..زنیکه خودخواه بدجنس..نمیتونم فاز مهربونی و دل رحمی بردارم و بگم که میبخشمش..حتی نمیتونم فراموشش کنم..اون نامردا رو اون کاراشون و هیچ جوری نمیشه فراموش کرد..

ولش کن..دیگه بسه فکر کردن به اون عوضیا..میخوام بخوابم..فردا کلی کار دارم..نا سلامتی فردا عروسیمه..

ثمین_اره به نظرم رژ این رنگی قشنگ تره..بهتر بهت میاد..وای پرستش بیشوور..تو چرا انقد خوشگل شدی؟ببینم..نکنه تو هم پس فردا بشی مثل اون عفریته و داداشمو ببری؟

یه چشمک زدم و گفتم_خدا رو چه دیدی..شاید از اونم بدتر..اصلا قطع رابطه..

ثمین جیغ کشید و گفت_تو غلط میکنی بیشوور..

خندیدم و گفتم_خب تو هم ابرومونو بردی..خره من تو رو بیشتر اقامون دوست دارم..

عین خرای تیتاپ ندیده یه عشوه خرکی اومد و گفت_واقعا..

سرم و تند تند تکون دادم و گفتم_اره عزیزم..

ثمین خندید که گفتم_الان خر شدی..

اومد دوبارهجیغ بزنه که در اتاق باز شد و بهار و ستایش هم اومدن تو و با دیدن من هر سه تاشون با هم جیغ کشیدن و گفتن_کثافت چه خوشگل شدی..

دیوونه ها..ابراز علاقه هاشون با فحشه..

_خفه شید بابا..چتونه..من خودم خوشگل بودم..سه تاشون یه نگاه بهم انداختن و گفتن_گمشو بابا..

بیشعورن دیگه..کاریش نمیشه کرد..

تو ارایشگاه بودیم و کار من دیگه تموم شده بود..فقط باید تاجم و واسم می ذاشت..

لباس سفید عروس تو تنم محشر بود..تنگی لباس کمر بیاریکم و به خوبی نشون میداد..سرویس طلا سفیدی و که سیاوش خریده بود و انداختم گردنم..اون نگینای سورمه ای روی گردن سفید و بلندم واقعا خودنمایی میکردن..

ارایش صورتم ملیح و به اندازه بود..رژ لب صورتی مات با ارایش پشت چشم صورتی و مشکی و کمی هم بنفش کبود..با مژه های بلند مشکی چشمامو روشنتر نشون میداد..

مدا موهام قشنگ بود..یه جورایی باز و بسته بود..موهامو رنگ نکردم..یعنی دوست داشتم رنگ کنم سیاوش نذاشت..رنگ موهام خودشون دو رنگه بودن..فندقی بود و یه هایلایتای عسلی بینشون بود..این شلوغی مدا موهام رنگشون و بیشتر نشون میداد..

کفشای پاشنه بلند و شیشه

1400/03/24 09:12

ایم قدمو تا شونه های سیاوش میرسوند..

اخی..چقد دوست دارم سیاوش و تو کت شلوار دامادی ببینم..

این سه تا دیوونه هم خوشگل شده بودن..

ثمین خواهر داماد یه دکلته شیری رنگ پوشیده بود..خیلی قشنگ بود..جنس لباس لخت و بلند بود و زیر سینش سنگای طلایی میخورد..موهاش و فر درشت کرده بود و یه قسمتیشو جمع کرده بود و ارایش طلایی زده بود..چشمای قهوه ایش محشر شده بود..

ستایش موهاش و لخت کرده بود و ارایش دخترونه ای داشت..لباسش یه پیراهن مجلسی دو بندی بود..سرخابی..موهاش و چشماش با ارایش سادش خیلی چهرشو دخترونه کرده بود..

بهار یه کت دامن فوق العاده شیک فیروزه ای پوشیده بود..موهاش و ساده بالا سرش جمع کرده بود..بهار هم حسابی تو دل برو شده بود..

هر چهارتامون اماده بودیم..ارایشگرم اومد داخل اتاق و گفت_خب..عروسمون که امادست و فقط گل سرش مونده..ماشالله..هزار ماشالله مثل یه تیکه ماه شده..مبارکت باشه عزیزم..

دخترا کل کشیدن و ستایش به شاگردای ارایشگره انعام خوبی داد..البته گفت سیاوش داده بهشون بدم خودم انقد دست و دلباز نیستم..

هر چهارتامون نشسته بودیم که یکی از دخترا گفت_اقا داماد اومده..

قلبم زرتی ریخت پایین..چه هیجانی گرفتم..یعنی سیاوش خوشش میاد از چهره جدیدم..از ارایشم..

بهار شنلم و گذاشت رو شونم و موهام و پوشوند..چیزی پیدا نبود..

اماده شدیم و اومدیم پایین..

پورشه سیاوش با تزئین فوق العادش محشر شده بود..از زیر شنل پاهای کشیده سیاوش و دیدم که تکیه داده بود به ماشین..

اب دهنم و قورت دادم که صدای یه کل کشیدن مردونه اومد..اینکه بهراده..اومد کنارم و گفت_سلام بر عروس زشت رو..

_خیلی لوسی بهراد..

بهراد_لوسی از خودتونه..پرستش..نمیشه ببینم چه شکلی شدی؟

رو کرد به سیاوش و گفت_سیا..میشه ببینمش چه شکلی شده یا بعد عقد باید ببینمش..

سیاوش اومد جلو و بهراد و هول داد و گفت_گمشو کنار..

دستم و گرفت و با خودش کشید برد کنار ماشین و اروم گفت_خوبی؟

سرم و اروم تکون دادم..با کمک سیاوش و ستایش نشستم تو ماشین و دخترا هم به بهراد رفتن خونه..ما هم که میخواستیم بریم اتلیه..فیلمبردار و گفتیم از همونجا باهامون بیاد..دوست نداشتم از دم در ارایشگاه فیلم بگیره..از رقص و قر و فرش باید فیلم بگیره..

سیاوش نشست تو ماشین و با یه حرکت ماشین و از جا کند..صدای موسیقی ارومی تو ماشین در حال پخش بود..چند دقیقه گذشت و سیاوش ساکت بود و هیچ حرفی نمیزد که یهو یه دادی کشید که از ترس نفسم بند اومد..

با تعجب و ترس از زیر شنل خیره شدم بهش..

دوباره داد زد و گفت_اره..همینه..ایول..یوهوو..

وای خدا این پسر چشه..انرژی کاذبش و داشت خالی میکرد..

سیاوش خندید و

1400/03/24 09:12

گفت_وای پری چقد هول کردم..اصلا فکر نمیکردم با 32 سال سن بخوام انقد موقع ازدواجم هول کنم..

لبخند زدم..ولی روم و گرفتم سمت مخالف و با ترس ساختگی گفتم_سیاوش..یه چی بگم؟

سیاوش_بگو..

_چیزه..راستش..من..خیلی زشت شدم..

سیاوش_یعنی چی؟

_یعنی این ارایشگره کارش افتضاح بود..صورتم و کرد مثل جنا..

سیاوش_واقعا؟

_اوهووم..

خودم و ناراحت نشون دادم که سیاوش گفت_اشکال نداره عزیزم..فوقش میری صورتت و میشوری..خانم خودم به این خوشگیه..نیازی به ارایش نداره..

ووی یه ذوقی کردم عین این ندیده های عقده ای..

_نه سیاوش..خیلی ضایع است..

سیاوش_خب تا اونجا بودی میگفتی واست درستش کنه؟

_نمیشد..کلا کارش افتضاح بود..

سیاوش با لحن تقریبا عصبی گفت_پس این ثمین چی میگفت کارش خوبه خوبه..

بعد از چند لحظه گفت_ولش کن..خودت و اذیت نکن..مهم نیست..بفرما..رسیدیم اتلیه..

یه قندی تو دلم اب میکردن ..دوست داشتم قیافه سیاوش و موقعی که میبیندم و ببینم..حالا فکر میکنه چه گودزیلایی شدم..

در سمت منو باز کرد و پیاده شدم و با همدیگه رفتیم تو..

بیرونش که یه باغ تقریبا بزرگ داشت..ما رو راهنمایی کردن تو یه اتاق که پر از دم و دستگاه و وسیله بود..

قبلش هم گفتن بیاید ازتون عکسای اسپرت بگیریم ولی سیاوش راضی نشد..میگفت باید لباسای ناموسی بپوشی خوشم نمیاد..یه دفعه عکسات میفته دست کسی..خلاصه اینکه به همین عکس عروسی به زور راضی شد..

من و سیاوش تو اتاق بودیک و دختره رو صدا زدن رفت بیرون..

سیاوش اومد نزدیکم و گفت_خانمی..می ذاری ببینمت..

_نچ..

سیاوش_چی؟

_گفتم نه..

سیاوش_چرا؟

_چونکه زیرا..نمی خوام..

لج کرده بودم..سیاوش اومد نزدیکم و گفت_مگه دسته تو..بیا اینجا ببینم..

قدمام و تند کردم و گفتم_نکن سیاوش..نمی خوام ببینی..

سیاوش اومد دنبالم..اومد دستم و بگیره که در اتاق بازشد و دختره اومد تو ..

با تعجب گفت_چیزی شده؟

خندم گرفته بود..سیاوش هم تو صداش خنده داشت ولی مثل همیشه جدی رو به دختره گفت_نه خانم..بفرمایید..

دوست داشتم قیافه سیاوش و ببینم..

دختر عکاسه_خب عروس خانم..رو نما می خوای..چرا شنلت و در نمیاری..؟

روم نمیشد..کاشکی بعد از عقد میومدیم عکس بندازیم..البته سیاوش منو قبلا با این لباس دیده..اشکال نداره دیگه..اقامونه..خدا میبخشه..

دستم و بردم و گره شنلمو باز کردم..دختره روبروم ایستاده بود و سیاوش پشت سرم..

شنل و در اوردم و دادم دست دختره..

دختره هم یه نگاه بهم انداخت و با لبخند گفت_واوو..چه عروس ملوسی..

و رفت شنلم و اویزون کنه..

اروم برگشتم سمت سیاوش..سرم پایین بود و قلبم ریتم تند گرفته بود..پاهای سیاوش تو زاویه دیدم بود..کفشای براق مشکیش جلو چشمم

1400/03/24 09:12

بود..یه قدم اومد جلو..روبروم ایستاد و با صدای اروم و جذابی گفت_ببینمت..

سرم و اوردم بالا و چشم دوختم به چشمای پر شوق و پر از تمنای سیاوش..

با غرور و با تعجب خیره شده بود به من..به چشمام..یه لبخند خوشگل زد و سرش و اورد نزدیک صورتم و گفت_که شکل جنا شدی نه؟

لبخند زدم که گفت_فکر خودت باش خانمی..

اب دهنم و قورت دادم و با اعتماد به نفس گفتم_هستم عزیزم..

سیاوش_اها..اونوقت..احیانا .. بانو واقف هستن به این موضوع که امشب جاتون عوض میشه دیگه..نه؟

بازم سعی کردم اروم باشم..

_بله که میدونم..

سیاوش_اینم میدونید که جای خوابتونم عوض میشه دیگه؟

اینو که گفت کلا قاطی کردم و اخم کردم و گفتم_دیگه روتو زیاد نکن..هی هیچی نمیگم..

اومدم برم که سیاوش بازم با حرص دادن من با صدای بلند خندید و جلو راهمو گرفت و کنار گوشم گفت_منظورم اینکه باید یه جای خالی و پر کنی..

و به بغلش اشاره کرد..

نگاهش کردم..تو چشماش زل زدم..

_جای خالی کی؟

ترسیدم..نکنه هنوز فکر دخترست..همون که ولش کرد..

سیاوش_جای کسی نبوده که بخواد پر بشه..از همون اول خالی بود..باید یکی پرش کنه..میتونم روت حساب کنم؟

یهو همه وجودم و یه محبتی از سیاوش گرفت..

_قبلا هم پرش کردم..یادته..

سیاوش با محبت گفت_میخوام قلبمو مال خودت کنی..همشو..میتونی؟

چشمام و بستم..گرمی نفسش و که حس کردم..زیر لب گفتم_میتونم..

دختر عکاسه _میذارید ما هم به کارمون برسیم..

وای خدا اصلا حواسم بهش نبود..اه..جفت پا پرید تو لحظه های احساسیمون..

سیاوش_عجله نکنید..به کارتونم میرسید..

خداییش سیاوش خیلی روداره..هیچ وقت کم نمیاره..

دختره هی مدل میداد..هی من سرخ میشدم سیاوش عرق میریخت..

اینم هی مدل میداد..خو حداقل واسه ما زوده الان..هی برو تو بغلش..بشین رو پاش..عروس خانم دامنتو بده بالا..اقا دوماد پای عروس و بگیر..خو به تو چه..

حواسم به سیاوش بود..با اینکه پسر خیلی خوداریه..ولی اونم مرده دیگه..تازه نامزدش..

من که خودم مردم از خجالت..

ولی یه دوتا عکس تکی از سیاوش گرفت..عین خوده مدلای تبلیغاتی شده بود..کت شلوار مشکی و بلوز تنگ سفید که از تنگیش از رو سینش داشت پاره میشد..کراوات مشکیه ساده..وای خدا..دیوونه کننده بود..

چند تا عکس تکیه نایس هم از من گرفت..خیلی خوب شده بودن..کلا عکسامون ناموسی بودن..

چند تا عکس هم توی باغ روی تاب حصیری اونجا گرفتیم..قشنگ شدن و رویایی..

تموم که شد بهراد زنگ زد که بیایید دیگه مهمونا همه اومدن..

سوار ماشین شدیم و ماشین فیلمبردار هم پشت سر ما اومدن دنبالمون..

وقتی رسیدیم مامان و سروش و ثمین و بهراد و ستایش و عمو و دایی و خاله سیاوش و چندتا پسر دیگه دم در ایستاده

1400/03/24 09:12

بودن..یه قصابم بود که یه گوسفند به چه بزرگی و داشت سر میبرید..خاله سیاوش اسپند دود میکرد..

بین همه اونا مامان سیاوش و ندیدم..

سرم و اوردم بالا و چشم دوختم به چشمای پر شوق و پر از تمنای سیاوش..

با غرور و با تعجب خیره شده بود به من..به چشمام یه لبخند خوشگل زد و سرش و اورد نزدیک صورتم و گفت_که شکل جنا شدی نه؟

لبخند زدم که گفت_فکر خودت باش خانمی..

اب دهنم و قورت دادم و با اعتماد به نفس گفتم_هستم عزیزم..

سیاوش_اها..اونوقت..احیانا بانو واقف هستن به این موضوع که امشب جاتون عوض میشه دیگه..نه؟

بازم سعی کردم اروم باشم..

_بله که میدونم..

سیاوش_اینم میدونید که جای خوابتونم عوض میشه دیگه؟

اینو که گفت کلا قاطی کردم و اخم کردم و گفتم_دیگه روتو زیاد نکن.هی هیچی نمیگم..

اومدم برم که سیاوش بازم با حرص دادن من با صدای بلند خندید و جلو راهمو گرفت و کنار گوشم گفت_منظورم اینکه باید یه جای خالی و پر کنی..

و به بغلش اشاره کرد..

نگاهش کردم..تو چشماش زل زدم..

_جای خالی کی؟

ترسیدم..نکنه هنوز فکر دخترست..همون که ولش کرد

سیاوش_جای کسی نبوده که بخواد پر بشه..از همون اول خالی بود..باید یکی پرش کنه..میتونم روت حساب کنم؟

یهو همه وجودم و یه محبتی از سیاوش گرفت..

_قبلا هم پرش کردم..یادته

سیاوش با محبت گفت_میخوام قلبمو مال خودت کنی..همشو..میتونی؟

چشمام و بستم.گرمی نفسش و که حس کردم..زیر لب گفتم_میتونم..

دختر عکاسه _میذارید ما هم به کارمون برسیم..

وای خدا اصلا حواسم بهش نبود..اه..جفت پا پرید تو لحظه های احساسیمون..

سیاوش_عجله نکنید..به کارتونم میرسید

خداییش سیاوش خیلی روداره..هیچ وقت کم نمیاره..

دختره هی مدل میداد..هی من سرخ میشدم سیاوش عرق میریخت..

اینم هی مدل میداد..خو حداقل واسه ما زوده الان..هی برو تو بغلش..بشین رو پاش.عروس خانم دامنتو بده بالا.اقا دوماد پای عروس و بگیر.خو به تو چه

حواسم به سیاوش بود..با اینکه پسر خیلی خوداریه..ولی اونم مرده دیگه..تازه نامزدشم باشه.

من که خودم مردم از خجالت..

ولی یه دوتا عکس تکی از سیاوش گرفت..عین خوده مدلای تبلیغاتی شده بود..کت شلوار مشکی و بلوز تنگ سفید که از تنگیش از رو سینش داشت پاره میشد.کراوات مشکیه ساده..وای خدادیوونه کننده بود..

چند تا عکس تکیه نایس هم از من گرفت..خیلی خوب شده بودن..کلا عکسامون ناموسی بودن..

چند تا عکس هم توی باغ روی تاب حصیری اونجا گرفتیم..قشنگ شدن و رویایی..

تموم که شد بهراد زنگ زد که بیایید دیگه مهمونا همه اومدن..

سوار ماشین شدیم و ماشین فیلمبردار هم پشت سر ما اومدن دنبالمون..

وقتی رسیدیم مامان و سروش و ثمین و بهراد و ستایش و عمو و دایی و

1400/03/24 09:12

خاله سیاوش و چندتا پسر دیگه دم در ایستاده بودن..یه قصابم بود که یه گوسفند به چه بزرگی و داشت سر میبرید..خاله سیاوش اسپند دود میکرد..

بین همه اونا مامان سیاوش و ندیدم..

انتظار داشتم باشه..بیاد دم در استقبال حداقل پسرش..ولی مثل اینکه کلاسشون ارزشش بیشتر بود..

سیاوش در سمت منو باز کرد و دخترا اومدن و کمکم کردن پیاده شم..

زنا کل میکشیدن و مردا دست میزدن..

مامان و دیدم که اشک گوشه چشمش و پاک میکرد..الهی قربونش بشم..خیلی سختی کشیده..خیلی زحمته منو کشیده..رفتم تو بغلش..گرمی اغوش امن مامان ارامبخشترین مکان دنیاست واسه من..خیلی خوب میتونست تو این شرایط ارامش بخش باشه.

مامان_الهی خوشبخت شی دخترم..فدات شه مادر..

روشو ازم گرفت..دوباره گریش گرفت..با کمک سیاوش از روی خون گوشفند ذبح شده گذشتیم..همه صلوات فرستادن و اسفند و دور سرمون گردوندن..

مردا رفتن قسمت مردونه و زنا هم منو با کل و دست بردن قسمت زنونه..

با وارد شدنم تو خونه همه توجهشون به من جلب شد و دست و کل میکشیدن..

ستایش کمکم کرد و شنلم و در اورد..

مامان تا منو تو لباس عروس دید با چشمای اشکی و لبخند به لب گفت_چشم حسودت بترکه مادر..ماشالله ماشالله هزار ماشالله..

ثمین و بهار بردنم سر سفره عقد..یه مبل دونفره سلطنتی سفید با دسته های طلایی..خیلی شیک بود..یه سفره فوق العاده شیک ولی جمع و جور با ترکیب رنگای سفید و طلایی.. عالی بود..

خیلی شلوغ شده بود..خانما همه شیک و لباسای فاخر و جواهرات براق و چشم کور کن..البته خیلی عادت نداشتن سر و دستشون و مثل زن عمو تکون بدن..عادت داشتن..

اکثرا اومدن و بهم تبریک گفتن..از فامیلای خودمون یه چند نفری اومده بودن..خداروشکر سر و وضعشون خوب بود ..

زن عمو سیاوش همراه یه دختر جوون پیشم..از چشمک ثمین فهمیدم همون دختر عموی سیاوشه که بهش علاقه داشته..

قد بلند و خوش هیکل بود..ولی چهرش خیلی معمولی بود..چشماش قشنگ بودن اما بقیه اجزای صورتش معمولی بود..

بهم تبریک گفتن..نه خیلی صمیمانه نه خصمانه..دختر عموش که خیلی ساکت زل زدم بهم و اروم گفت_تبریک میگم..

دلم واسش سوخت..اما فقط یه لحظه..در کل ادم نباید دلش واسه رقیبش بسوزه..در حال حاضر هم سیاوش ماله منه..

اوه اوه..فیروزه جان هم که هستن..

یه لباس زرشکی پوشیده بود..کوتاه تا روی زانو..یقش دوتا بند پشت گردنی میخورد و کمرش لخت بود و روسینش حسابی کار شده بود..

موهاشو لخت کرده بود و ارایش خیلی قشنگی رو صورتش خوابونده بود..اونم سرویس جواهرات خیلی قشنگی اویزون کرده بود..طلاهاش خیلی شیک بودن..با ژست راه میرفت..اومد روبروم ایستاد..مثلا انتظار داشت منم واسش پاشم..اما بلند

1400/03/24 09:12

نشدم..فقط با لبخند بهش دست دادم..دختره پررو..

فیروزه_تبریک میگم عزیزم..امیدوارم خوشبخت شی..

اومدم جوابش و بدم که سریع گفت_هرچند که میدونم میشی..اومدی توی خانواده ای که عمرا فکرش و نمیکردی بتونی باهاشون حتی همسایه بشی..

یه چشمک زد و گفت_پیشنهاد میکنم این شانس و دو دستی بچسبی..هرچند میدونم خیلی واسش زحمت کشیدی..

اخم کردم..ولی سریع اخمم و پاک کردم..نمیخواستم کسی فکر کنه عروس بداخلاقیم..منم باید سیاست نشون بدم..

لبخند زدم و گفتم_ارزش سیاوش انقد زیاد بود واسه من که واسه رسیدن بهش خیلی تلاش بکنم..اینم که میدونی عزیزم..چیزی که راحت بدست بیاد..راحتم از دست میره..نگرانتم عزیزم..فکر کنم تو واسه اقا سروش مثل راحت الحلقوم بودی نه..؟

اخیش..دختره پرو..هرچند که خودم به این حرفم هیچ اعتقادی نداشتم ولی باید یه جوری جوابش و میدادم..

فیروزه سرخ بود از خنده ثمین هم سرخ تر شد..

بدون هیچ حرف دیگه روش و گرفت و رفت..


ثمین_ایول ابجی..خوبش کردی..دختره زشت بی ریخت..

_دیگه خداییش زشت نیست..خیلی هم خوشگله..

ثمین_تو سرش بخوره قیافش..بد اخلاق..

داشتیم با هم حرف میزدیم که مامان سیاوش و دیدم داره میاد سمت ما..

با لبخند بلند شدم به احترامش ایستادم..

سیما خانم یه کت دامن سورمه ای خیلی شیک پوشیده بود..موهاش کوتاه بود و مش کرده دور گردنش بود..

با لبخند اومد روبروم ایستاد..

_سلام

سیما خانم_سلام عزیزم..خوش اومدی..

منو بغل کرد و گونمو بوسید..

اصلا باورم نمیشد..چه عجب..ما یه چیکه محبت از مادر شوهرمون دیدیم..رفتارای مامان سیاوش خیلی متناقضن..نمیتونم اصلا درکشون کنم..

با لبخند نگام کرد و گفت_خوشگل شدی عزیزم..سیاوش زیبایی زنش خیلی واسش مهمه..

سرم و انداختم پایین..خجالت کشیدم..

صدای بهار اومد که بلند گفت_خانما..یا الله..اقایون دارن میان تو..

اکثرا چادرای رنگی کشیدن رو سرشون..چند نفری هم مانتو و شال پوشیده بودن..فیروزه یه چادر رنگی خوش رنگی زد سرش و روش و حسابی گرفت..

منم شنلم و با کمک بهار از دوباره پوشیدم..

با اومدن سیاوش زنا کل کشیدن و صلوات فرستادن..

سیاوش که نشست کنارم..با حس حضورش با استشمام بوی عطرش..یه حس خوبی بهم دست داد..

اروم گفت_اوضاع چطوره؟

_عالی..

سیاوش_خسته شدم..کاشکی زودی خطبه رو بخونه بریم..

_کجا؟

سیاوش_خونمون..

کوفت..پسره بی حیا..

عاقد و سروش و عمو و دایی سیاوش و البته بهراد اومدن داخل..

عاقد یه صلوات فرستاد و یکم صحبت کرد و شناسنامه ها رو گرفت..

عاقد_پدر عروس خانم نیستن؟

سروش_فوت شدن حاج اقا..

با یاد بابا دلم گرفت..اگه بودش..قطعا من انقد سختی نمیکشیدم..انقد زجر..انقد تحقیر نمیشدم..الان سرم و

1400/03/24 09:12

با افتخار بالا میگرفتم..یکی مثل فیروزه جرات نمیکرد باهام اینجوری حرف بزنه..به پشتوانه اعتبار باباش..

ستایش قران و داد دستم..بازش کردم..سوره یس اومد..عروس قران..

شروع کردم به خوندن..از خدا خوشبختی خواستم..سلامتی.از خدا همه چیزای خوب دنیا رو خواستم اون لحظه..

عاقد_عروس خانم پرستش ذاکر فرزند هدایت به بنده وکالت میدهید شما رو با مهریه معلوم یک جلد کلام الله مجید..یک دست اینه و شمعدان..یک سفر حج تمتع و 15 عدد سکه تمام بهار ازادی به انظمام 1500 عدد شاخه گل رزبه عقد دائم اقای سیاوش معین مهر فرزند ساعد در بیاورم..بنده وکیلم؟

این 1500 تا گل و کی اضافه کرد؟

بهار_عروس رفته گل بچینه

سیاوش اروم کنار گوشم گفت_هروز یه شاخه گل رز

پس کار اقامون بود

عاقد_عروس خانم برای بار دوم عرض میکنم..بنده وکیلم با مهریه معلوم شما رو به عقد دائم اقای سیاوش معین مهر در بیاورم..؟

ثمین_عروس رفته گلاب بیاره

عاقد_برای بار سوم عرض میکنم...به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم اقای سیاوش معین مهر در بیاورم؟وکیلم؟

یکی از دخترای فامیل سیاوش اینا گفت_عروس زیر لفظی می خواد..

مامان سیاوش یه جعبه طلا گذاشت تو دستم..

بازش کردم..یه دستبند خیلی قشنگ بود..

قران و بستم..چشمام و بستم..بسم الله گفتم و با صدای نسبتا ارومی گفتم_با اجازه بزرگای مجلس والبته مادرم...بله

صدای کل کشیدنای زنا سکوت سالن و پر کرده بود.

عاقد_اقای داماد..وکیلم شما را به عقد دائم خانم پرستش ذاکر در بیاورم؟

سیاوش با صدای مردونه بم و جذابی خیلی محکم و گیرا گفت__بله

با بله گفتن سیاوش ثمین یه کل کشید که گوشام کر شد..

ثمین و بهراد سیاوش و اوردن وسط و دورش میرقصیدن..

عاقد و عمو ودایی سیاوش رفتن بیرون..سروش از تو جیبش یه بسته 5000 دراورد و ریخت رو سر سیاوش..

خاله ها و عمه های سیاوش اومدن وسط و دست سیاوش و میگرفتن و باهاش میرقصیدن..

سیاوش که فقط خجالت زده بهشون لبخند میزد..

با رفتن بهراد و سروش منم شنلم و دراوردم و بهار دستم و کشید و برد وسط کنار سیاوش

همه دورمون میرقصیدن و دست میزدن و یه شعرهایی میخوندن..مثل نون و پنیر اوردیم دخترتون و بردیم..

نون و پنیر ارزونیتون دختر نمیدیم بهتون..

ایناهم دلشون خوشه..

خانواده سیاوش زیاد اهل ترانه و اواز نیستن ولی تو جشناشون با اصرار جوونا ضبط می ذارن ..

ثمینم رفت و سی دی که خودش اهنگاش و انتخاب کرده بود و گذاشت تو دستگاه..

یه سری اهنگای شاد و قشنگ..

سیاوش سرش و اورد کنار گوشم و گفت_من میرم بیرون

که این کارش مصادف شد با جیغ و شوت و هورای دخترا..

بیچاره سیاوش از خجالت سرخ شد و بی حرف رفت بیرون.

با رفتن سیاوش

1400/03/24 09:12

خانما حجابشون و برداشتن و همه اومدن وسط..

باورم نمیشد هستی و یکتا هم بودن..

هستی دماغش و عمل کرده بود..

هستی_تبریک عروس خانم..چه ناز شدی؟

_مرسی..خوش اومدی..تو هم خوشگل شدی؟

لبخند زد و گفت_اصرار فرامرز بود..

لحنش غمگین بود..میدونستم هنوز یاد اون پسرست.

یکتا هم حسابی به خودش رسیده بود.

یکتا_شماها که شوهر کردین..یه فکری هم برای من بکنید..نترشم یه وقت.

_بگرد اینجا یه حاج خانم پیدا کن یکم خودشیرینی کن واسش که بیاد بگیردت واسه پسرش.

یکتا_پس من برم تو کاریکیشون.

ثمین و بهار و ستایش و دخترای فامیل همه وسط بودن و حسابی خودشون و خالی کردن..منم یکم باهاشون رقصیدم..

چند نفری اومدن بهم هدیه هاشون و دادن و رفتن.

با اصرار فیلمبردار سیاوش اومد داخل.مراسم بریدن کیک و خوردن عسل و خاموش کردن شمعا رو انجام دادیم.

فیلمیردار_خب عروس خانم..اقا داماد که میگه اهل رقصیدن نیست..پس یه کار میکنیم.اقا داماد میشینه روی صندلی..وسط هم خالی میکنیم و شما تکی باید براش برقصی.

چی گفت این الان؟

یه نگاه به سیاوش انداختم.نیشش تا بناگوش باز بود..دیگه چی؟

یه قیافه فوق العاده مظلوم به خودم گرفتم و رو به فیلمبردار گفتم_میشه..منم بشینم پیش داماد

فیلمبردار_پس کی باید برقصه؟

زرتی سیاوش زد زیر خنده..یه چشم غره بهش رفتم که خودش و زد به اون راه.

خو روم نمیشه جلو سیاوش برقصم.چقد امروز روز سختیه..

اب دهنم و قورت دادم و گفتم_خب چیزه..من.

فیلمبردار_اما و اگر و ولی نداریم..اگه میخوای بریم یه عروسه دیگه پیدا کنیم بیاریم واسه شوهرت برقصه؟

خفه..نکبت..دلش ابچوگی میخواد.

بازم که نیش سیاوش باز شد..

سیاوش-فکر بدی هم نیستا..

_سیاوش جان

سیاوش_پس برو برقص دیگه..یالا..

نفسم و محکم دادم بیرون..مثل اینکه چاره دیگه ای نیست..بهتر ..تازه رومم بیشتر باز میشه

زیاد اهل رقصیدن نبودم ولی خب خیلی هم ناشی نبودم..یه قر و اطوارایی بلد بودم.

یه مبل یه نفره گذاشتن وسط سالن و سیاوش خان لم دادن روش..یه پاشو انداخت رو اون پاشو با نیش باز زل زد به من که ابروی بالا رفته منو که دید طفلی نیشش و بست.

هوو چقد شلوغه اینجا..

دسته گل رز سفیدم و دادم دست ثمین و دقیقا ایستادم روبروی سیاوش.

بچه پرو..من که میدونم الان دارن تو دلش قند اب میکنن

ثمین یکم اهنگارو بالا و پایین کرد و یه اهنگ باحال گذاشت..واقعا خوشم اومد ازش..خیلی از جمله هاش حرفای خودم بود..

روبروی سیاوش ایستادم..چشمامو بستم و با ریتم اهنگ شروع کردم به رقصیدن..


دل به تو بستم چه خوبه اون لحظه هایی که من با تو هستم

حتی یه لحظه ام نمیخوام تو رو بدم از دستم..

من به این احساس به این حس بودن با تو

1400/03/24 09:12

وایستم..


چه جوری از کجا شروع شد این بازی

داری خونه ارزوهامو میسازی..چقد شیرینه واسم این احساس که تو از من راضی من از تو راضی..



بدنم و تکون میدادم..اروم میومدم پایین و با تکون های کوچیکی میرفتم بالا..دور خودم میچرخیدم و دامن لباسم دور خودم میچرخید..با ریشه های موهام بازی میدم و چشمام و حالت میدادم.

سیاوش خیره به منو حرکاتم بود..لامصب خیره مونده بود روم..روتو کن اونور..هیز..



از روز اول یه حس فوق العاده ای بود تو چشمات

منو اروم میکردی با حرفات

این اولین باره تو زندگیم که عاشق شدم انگار


چه جوری از کجا شروع شد این بازی

داری خونه ارزوهام و میسازی..

چقد شیرینه واسم این احساس که تو از من راضی من از تو راضی..


سیاوش بلند شد ایستاد..

خیره شدم تو چشماش..خیره شد تو چشمام..اومدجلوم ایستاد..از تو جیبش یه بسته اسکناس 10000 دراورد و همش و ریخت رو سرم..


از همون روزی که اومدی به زندگی من

لحظه هام دارن رنگ رویاهامون و میگیرن

چه جوری از کجا شروع شد این بازی داری خونه ارزوهامو میسازی..

چه شیرینه واسم این احساس

که تو از من راضی من از تو راضی..


با تموم شدن اهنگ جلوی سیاوش یه چرخ زدم و ایستادم..سیاوش دستم و گرفت و کشید سمت خودش..خیره شد تو چشمام و اروم گفت_محشری..

سرش و اورد جلو و پیشونیم و بوسید..

با بوسه سیاوش صدای جیغ و سوت و دوباره دوباره جمع رفت رو هوا..

من سرم و انداختم پایین..اولی بوسه سیاوش واسم معنی تکیه گاه و داشت..واسم یه دنیا معنی میداد..محبت عشق لذت

عالی بود..سیاوش رفت بیرون و بیا رفتنش دل منم با خودش برد..

قبل از شام سیاوش و دوباره صدا زدن اومد داخل..نشست کنارم..اینبار چسبید بهم..بکش کنار..بچه پرو

با لبخند نگام کرد و گفت_چطوری ضعیفه؟

با چشمای گرد شده نگاهش کردم و گفتم_سیاوش؟

سیاوش_جانم

__من ضعیفه ام؟

سیاوش_تو جیگر منی..

ثمین_اهم اهم

کوفت کاری

سیاوش_باز که تو پیدات شد؟

ثمین_جمع کنید این لوس بازیارو..اه

بهار_خیلی بی ذوقی ثمین..ولش کنید..ادامه بدید جالب بود..

سیاوش_بد نگذره..چتونه حالا؟

ثمین_شما واقعا خجالت نمیکشید؟الان عقد شما دوتا باطله..کو حلقه هاتون؟

وای راست میگه..حلقه دستمون نکردیم..

فیلمبردار اومد و گفت_خانما اینجا رو خلوت کنید..

رو به ثمین گفت_خانم معین مهر لطفا ببینید میز شام عروس و داماد امادست..

جعبه حلقه ها رو گذاشتن رو میز جلوییمون..بهار اهنگ یه حلقه طلایی و گذاشت تو دستگاه..

یه حلقه طلایی اسمت و روش نوشتم میخوام بیام دستت کنم بیای تو سرنوشتم


سیاوش حلقه منو برداشت و دستم و گذاشت تو دستش..ههه دست من سفید بود تو دستای سبزه سیاوش ناجور تو چشم بود..

حلقه

1400/03/24 09:12

رو اروم گذاشت تو دستم..خیره شد تو چشمام .دستم ول نکرد..یه لبخند دختر کش و یه چشمک ناز زد و روش و ازم گرفت..نامرد..بلده چطوری با نگاه مخ بزنه..

عمرا اگه حتی یه درصد میخواستم فکر کنم سیاوش بعد از گذاشتن حلقه دستمو ببوسه..اه خودمم خوشم نمیاد.

منم حلقه سیاوش و گذاشتم تو دستش..صدای کل و جیغ و دست و هورا با صدای ترانه قاطی شده بود.

اومدم دستم و بکشم که سیاوش نذاشت..دستم و نگه داشت تو دستش و تکیه داد به صندلیش.

فیلمبردار رفت مشغول کارش شد و منو سیاوش هم رفتیم تو فاز همدیگه..که دوباره اومدن صدامون کردن واسه شام.

مراسم شام خوردن با لوسی هر چه بیشتر تمام شد..خو یعنی چی تو غذا بذار دهن این تو نوشابه بکن تو حلق اون..انقد دستامون تو هم قاطی شدن نزدیک بود نوشابه رو بریزم تو دماغ سیاوش..والا

بعد از صرف شام و هلهله و انجام دادن بقیه مراسمات بالاخره اماده شدیم واسه عروس گردونی.

شنلم و سرم کردم و با همراهی خانما رفتیم تا دم درسالن.سیاوش دم در دستم و گرفت ..خانما پشت سرم بودن و کل میکشیدن اقایون هم کنار ایستاده بودن و دست میزدن..شعر میخوندن درباره عروس و بردیم و این حرفا..دم در که رسیدیم..بهراد در سمت منو باز کرد..

یه لحظه..فقط یه لحظه سرم و اوردم بالا که نگاهم با یه جفت چشم خیس از اشک اونور خیابون یکی شد..

اصلا باورم نمیشد..اون کسی که اونور خیابون به دیوار روبرویی تکیه داده و صورتش غرقه اشکه..مانی باشه.

مگه نرفته بود..مگه نرفت که فراموش کنه..چرا من این همه مدت یادم بهش نبود؟چرا فکر کردم رفته پی زندگیش..

همینجور بی حرکت مونده بودم و نگاهم تو نگاه غمگینش بود..تو این هوای سرد فقط یه جین مشکی و یه تی شرت مشکی تنش بود..

ریش دراورده بود..چقد لاغر شده بود..اصلا باورم نمیشه..این از کجا فهمید امشب عروسیه منه..

فشار دست سیاوش دور کمرم منو به خودم اورد..شنلم و یکم دادم عقب و سیاوش و نگاه کردم..

یه اخم بزرگ رو پیشونیش بود..سیاوش چرا؟

شنلم و اورد پایین تر ..نتونستم دیگه چیزی ببینم..نشستم تو ماشین..اطرافمون پر از ادم بود..نتونستم مانی و ببینم..

سیاوش نشست و در و محکم بست..هنوز همه اماده حرکت نبودن..ولی سیاوش ماشین و روشن کرد و با یه نیش گاز ماشین و از جا کند...

انقد تند میرفت که از ترس یه دستم به داشبورد ماشین بود.چرا اینجوری میره..سرعتش در حدی بالا بود که مطمئن بودم امشب یکی و زیر میگیره..

یه چندتایی از ماشینا تونستن بهمون برسن..سرعت بالای سیاوش جوری بود که نمیذاشت هیچ ماشینی بهمون نزدیک بشه..

اصلا اعصاب نداشت و اخم داشت وحشتناک..

_سیاوش..چیزی..

سیاوش_ببر صداتو..

چی؟این چرا اینطوری کرد؟

_واسه چی

1400/03/24 09:12

انقد تند میری؟میگم چته تو؟

برگشت سمتمو گفت_نشنیدی چی گفتم؟گفتم ببر صداتو..

_مگه من چکار کردم؟چرا با من اینجوری حرف میزنی؟

سیاوش_این پسره چه غلطی میکرد در خونه؟

وای..مانی و دیده..

_من از کجا بدونم؟

سیاوش یه پوزخند زد و گفت_که تو از کجا بدونی؟نشونت میدم پرستش..نشونت میدم..

مانی...




خدایا..باورم نمیشه..یعنی این عروس سفید پوش..این دختر ظریف و زیبا..این دختر که کنار یه مرد غریبه ایستاده..پرستش منه..عشق منه..تمام زندگیه منه..

کسیه که تمام این 22 سال زندگی و با عشق اون گذروندم..کسی هرشب عمرم و بهش فکر کردم..با یادش زندگی کردم..دختری که بخاطرش رفتم تا اروم شم..ولی نشد..غم دوریش نذاشت..

خدایا..چرا من انقد بدبختم..چرا انقد تنهام..چرا همه زندگیمو گرفتی..چرا داری عشقمم میگیری..

وقتی چشماش روم ثابت موند..بی حرکت شد..فکرشم نمیکرد منو اینجا ببینه..

اخ خدا..هیچکس حالمو نمیفهمه..شب عروسیه عشقم..شب عزای منه.

نفسم بالا نمیاد..دارم جون میدم خدا..میبینی..

سوار موتور شدم..خواستم برم دنبالش ولی انگار داماد خیلی عجله داره..

منم رفتم..گاز میدادم..نمیدونستم کجا..فقط میخواستم برم یه جا که خالی شم..که راحت شم از این همه تنهایی..

باد سرد میخورد تو صورتم..ولی من نه چیزی حس میکردم نه میدیدم..جلوی چشمام فقط تصویر یه عروس سفید پوش نشسته بود..یه عروس زیبا که سبزی چشماشو هیچ جوری نمیتونم فراموش کنم..عروسی که نگاهش زندگیمو به اتیش میکشید..

نگه داشتم..روی یه پل بلند..ادم از اینجا هوس خودکشی به سرش میزنه..

از تو گوشیم اهنگی و که به حالم میخورد و انتخاب کردم..

سر خوردم رو زمین و تکیه دادم به نرده های یخ کرده روی پل..هوا خیلی سره..دوست دارم همین امشب..اینجا..تو تنهایی خودم جون بدم..



کی میتونه بعد تو..محرم راز من بشه..

کی میتونه بعد تو همه نیاز من بشه..

کی جات و میگیره و درد دلامو گوش میده

کی دیوونه کردن و مثل چشات خوب بلده..



چقد هوا سرده خدا..دارم یخ میزنم..چشمام دارن بسته میشن..



بعضی وقتا میام و یواشکی میبینمت

وقتی که غنچه بودی خودم باید میچیدمت

کی به جای من برات شبا لالایی میخونه

شنیدم اون غریبه قدر تو رو نمیدونه

غریبه.....توروخدا

عشقم و اذیت نکنی

قول مردونه بده

1400/03/24 09:12

ادامه دارد....?????

1400/03/24 09:13

?#پارت_#پانزدهم
رمان_#پرستش?

1400/03/24 17:15

بهش خیانت نکنی

قول بده چشای اون هیچ موقع اشک و نبینه

قول بده که هیچ شبی چشم انتظارت نشینه

غریبه..غریبه..


بگو که عاشقشی

همیشه اونو دوست داری

حالا که یار تو

هیچی براش کم نذاری



دارم میمیرم..میدونم خداجون..خیلی سرده..من تنهام..خداحافظ عشقم..خداحافظ گلم..تموم زندگیم..

چشمام بستن..دستام شل شدن..

صدای خواننده رو مخم بود..تصویر پرستش تو ذهنم کمرنگ میشد..زندگیم تموم شد..


_اقا..اقا..حالتون خوبه..وای خدا..اقا

پرستش...




سیاوش در اسانسور و باز کرد و من با چشمای اشکی وارد شدم..

چقد تو بغل مامان گریه کردم..چقد با ستایش اشک ریختم و بین گریه هام سعی کردم بخندم..حتی نگاه مهربون ثمین و بهار هم نمیتونست ارومم کنه..

نگاه پر از کینه فیروزه اعصابمو بیشتر متشنج میکرد..نگاه اشکی مانی..رفتار سرد سیاوش..چقد بهم ریخته ام..وقتی مامان دستم و گذاشت تو دستای مردونه سیاوش..با بغض بهش گفت_سیاوش..مادر..نصفی از تمام زندگیمو هستیمو دادم دستت..مراقبش باش..

نشنیدم سیاوش چی گفت و همین بیشتر کلافم میکرد..یعنی سیاوش میتونه اون زندگیو که مامان ارزوشه واسم درست کنه..میتونه خوشبختم کنه..

چقد الان عصبانیه سیاوش..یه اخم وحشتناک شده گره ابروهاش..

اسانسور ایستاد و پیاده شدیم..سیاوش در واحد و باز کرد و در و نگه داشت که اول من وارد بشم..یه نگاه بهش انداختم..سرش پایین بود و هنوز اخم داشت..با نگاه غمگینم سرم و انداختم پایین و کفشام و دراوردم و دامن لباسم و دادم بالا و رفتم داخل..

صدای بسته شدن محکم در خونه باعث شد که بایستم سر جام..

چشمام و بستم..صدای نفسای تند و عصبی سیاوش و از پشت سرم و بعد کنار خودم حس کردم..

سیاوش_چشمات و باز کن..

اروم لای پلکامو باز کردم..روبروم ایستاده بود..دستاش تو جیب شلوارش بود..هنوزم اخم کرده بود..با دیدن اخماش بغض گلوم و گرفت..

اومد حرف بزنه که دسته گلم و پرت کردم رو زمین و خودم و انداختم تو بغلش و سرم و گذاشتم رو سینش و تند گفتم_سیاوش..به جون مامانم نمیدونستم مانی اونجاست..من اصلا ازش خبر نداشتم..به جون مامانم من خبر نداشتم..

بعد از چند لحظه..سیاوش سرش و اورد پایین و گذاشت روی موهامو یه نفس عمیق کشید و اروم دستاشو حلقه کرد دور کمرم ..روی موهامو بوسید و گفت_میدونم عزیزم..من..فقط عصبی شدم..متاسفم..ولی باید با این اخلاق من کنار بیایی..من سریع عصبی میشم..

سرم و از روی سینش برداشتم و نگاهش کردم..

نگاهش باعث شد خجالت بکشم ..

با صدای ارومی گفت_بهت گفتم امروز...خیلی خوشگل شدی؟

اروم گفتم __نه

سیاوش_گفتم خواستنی شدی؟

_نه

سیاوش_گفتم خوردنی شدی؟

با خجالت و لپای گل انداخته سرم و اروم به چپ و راست

1400/03/24 17:16

تکون دادم..

سرش و اورد پایین تر و اروم گفت_امروز هم خوشگل شدی هم خواستنی ..هم خوردنی..

چشماش و بست و سرش و اورد لابلای موهام و روی شونه ام گذاشت..منو به خودش فشرد و گفت_امشب خانم این خونه میشی..عروس من میشی..زنم میشی..همه کسم میشی..

قول میدی تا اخرش وایسی..پای همه چی؟قول میدی باهام بمونی؟

هیچی نگفتم..دستم و گذاشتم رو گونه اش و اروم دستم و تکون دادم و گفتم_وقتی گفتم بله..یعنی پایتم..تا اخرش..

سرش و از روی شونه ام برداشت..زل زد تو چشمام..چشماشو بست و یه بوسه کاشت رو شونه برهنه امو...

سیاوش...



دستم کشیده شد روی یه جسم نرم و لطیف..با لبخند چشمام و باز کردم..دستم رو دست پرستش بود..

چقد ناز خوابیده این دختر..معصوم و اروم..موهای نرم و لطیفش ریخته بود رو صورتش و سرش از رو بالشت افتاده بود..

چقد این دختر واسه من شیرین شده..چقد واسم مهم شده..حس میکنم از تمام کسایی که تا الان داشتم وجودش بارزشتره..

یه کلمه عجیب و جدید چند وقته تو ذهنم داره نسبت به پرستش پررنگ میشه..دوسش دارم..دوسش دارم..دوسش دارم.

اره..من دوسش دارم..من زنم و پرستشمو دوست دارم.

این چند وقت تازه دارم معنی زندگی و هیجان و درک میکنم.انقد استرس داشتم و هول کرده بودم که یه پسر 18 ساله سر قرار با دوست دخترش انقد هول نمیکنه..

دیشب وقتی واسم میرقصید تنها ارزوم تو اون لحظه این بود که تموم ادمای اونجا واسه چند لحظه غیب بشن که من فقط بتونم پرستش و بگیرم تو بغلم و از ته دل ببوسمش..وای خدا این دختر محشره..حرفاش حرکاتش نگاهش ناز کردناش همه چیش عالیه..تکه..

وقتی اون پسره رو دیدم ترسیدم..دروغ نمیگم ترسیدم که پرستش دلرحمیش کار دستش بده و دلش واسه چشمای اشکیش بسوزه..نمیخوام زنم بجز من واسه کسه دیگه ای احساسات خرج کنه..فکر کنه..فقط من..پرستش ماله منه..شده همه کسی که واسم مونده..

بعد از 10 سال تنها کسیه میتونم با حس حضورش اروم شم..

ولی..یه حسی ازارم میده..یه حس تلخ..که این شیرینیا خیلی دوام نداره..میترس..

پرستش_سلام..

با لبخند نگاهش کردم..دختره خواب الو..

بلند شد و موهاشو زد پشت گوشش و گونه امو بوسید..خواست بره عقب که کمرش و گرفتم و نگهش داشتم..

_صبحت بخیر عروس خانم

پرستش_صبح شما هم بخیر اق دوماد

_پاشو اماده شو که الانه که سرو کلشون پیدا بشه..

پرستش_کیا؟

_فک و فامیلامون..صبحونه عروسی و میخوان بیارن..

پرستش یهو از جاش پرید و خواست از تخت بره پایین که مچ دستش و گرفتم_کجا؟

پرستش_برم یه دوش بگیرم..الانه که بیان..باید اماده شم..

اخم کردم و گفتم_چیزی و فراموش نکردی؟

پرستش خندید..خم شد گونم و بوسید و پرید از تخت پایین و رفت تو حموم..

بعد از چند لحظه

1400/03/24 17:16

سرش و از تو حموم اورد بیرون و گفت_اق دوماد یادم رفت حوله بردارم..میاری واسم؟

ای بابا..یه عمر به همه دستور دادیم حالا یه الف بچه بلند شده رو دست خودم به من میگه واسش حوله بیارم..

حوله رو بهش دادم و کلی هم دم حموم اذیتش کردم..

یه نگاه به اتاق خوابمون انداختم..

داده بودم اتاق و کاغذ دیواری کردن..مشکی..کف و سقف سفید بود..سرویس خواب سفید و با انتخاب پرستش گرفتیم..دوتا عسلی و میز ارایش سفید هم تو اتاق بود..یه لوسر مشکی و سفید بالا سر تخت بود..یه شب خواب پایه بلند مشکی هم کنار اتاق بود..یه تک مبل نقره ای کنار پنجره و پرده های اتاق حریر سفید بود..یه قالیچه پرز بلند مو گربه ای سفید هم کف اتاق پهن بود..یه عکس از عروسیمون هم روبروی تخت بود..پرستش تو باغ رو تاب حصیری دراز کشیده بود..دامنش کشیده بود پایین و سرش و به دسته تاپ تکیه داده بود و با لبخند کمرنگی چشماش و بسته بود..منم اروم بالا سرش ایستاده بودم و در حال بوسیدن گونه اش بودم..

خیلی عکس قشنگی بود..

بهراد اس داد که دارن میان...

_پرستش ..چی میکنی اون تو؟

پرستش...



_سیاوش جان..انقد وول نخور..خوبه سه سانت بیشتر مو نداریا..

سیاوش از تو اینه یه چشم غره بهم رفت..وا..خو راست میگم دیگه..

رفته حموم اومده میگه می خوام موهام و سشوار بکشی..خو اخه عزیزمن تو که کل طول و عرض و ارتفاع موهات بیشتر از سه سانت نیست من چیشو سشوار بکشم..

یه تک پوش سفید تنگ پوشیده بود و روش یه بلوز و شلوار گرمکن مشکی..عطر خوشبویی و که من واسش انتخاب کردم و رو خودش خالی کرده بود..

موهاش و خشک کردم و سشوار و خاموش کردم و گذاشتم رو میز تا خنک بشه..

_تموم شد دیگه..پاشو..

سیاوش_خب؟

_خب چی؟

سیاوش_کار دیگه ای نمونده به نظرت؟

یکم فکر کردم و گفتم_نه..چی میخوای..نکنه ژل مو میزنی تو هم؟

سیاوش اخم کرده گفت_وقتی یه خانمی موهای شوهرش و سشوار میکشه بعدش چکار میکنه؟

با تعجب گفتم_چکار میکنه؟

سیاوش کلافه گفت_امروز گیج میزنیا..

بعد به لپش اشاره کرد..

ای خدا..این بشر چقد روداره..کار دنیا رو نگاه..همه جا..مردا موهای خانوماشونو سشوار میکشن..بعد خم میشن گونشونو میبوسن..اینجا ما باید کله کچل اقامونو سشوار بکشیم و بعدم ماچش کنیم..

خم شدم و گونشو یه ماچ ابدار کردم..خواستم برم که مچ دستم و گرفت..خیره شد تو چشمام و اروم گفت_شروعش عالی بود..

با لبخند مهربونی نگاهش کردم..تو نگاه هم پر پر میزدیم که صدای زنگ در اومد..

صاف ایستادم و گفتم_اومدن..

سیاوش خیلی خونسرد بلند شد و گفت_من باز میکنم..

یه نگاه به خودم انداختم..بلوز و دامن سفید و شال حریر سفید رو موهام کشیدم..یه رژ لب قرمز مات هم رو لبم زدم و صندلای

1400/03/24 17:16

شیشه ایو پام کردم..خوب بود..شکل تازه عروسا شدم..

اومدم بیرون که با سر و صدای بچه ها مواجه شدم..

ثمین و علی و بهراد و بهار و ستایش و مامان گلم..

با دیدن مامان پریدم تو بغلش..قربونش بشم الهی..از دیشب تا حالا که ندیدمش دلم براش پر میکشید..

مامان منو سفت بغل کرده بود..از نفساع عمیقش معلوم بود داره جلوی ریزش اشکاشو میگیره..

بهراد_اه..این لوس بازیا چیه..معصومه جون جای این کارا باید خوشحال باشید از دستش راحت شدید..

ستایش_منم از دیشب تا حالا همینو بهش میگم..

با دیدن چشمای قرمز و باد کرده ستایش و لرز تو صداش فهمیدم از دیشب چشماش اشکی بودن..خودم و انداختم تو بغلش و محکم بوسیدمش..اخ قربونش بشم..دلم واسش یه ذره شده بود...

ما سه تا بجز همدیگه کسی و نداشتیم..هیچ وقت هم از هم دور نبودیم..

ثمین_ما هم هستیما..

با لبخند از بغل ستایش اومدم بیرون و اشکام و پاک کردم و گفتم_ببخشید تو رو خدا..شرمنده..بفرمایید..بفرما یید بشینید..علی اقا بفرمایید..

تو دستای همشون سینی ها و ظرفای غذا بود..یه سینی بزرگ پر از وسایل صبحانه..پنیر کره مربا عسل گردو خرما تخم مرغ ابپز نون سنگک..

یه سینی هم حلوا بود و یه کاسه بزرگ هم کاچی ..

یه سینی بزرگ هم واسه نهار بود..برنج زعفرون داده و مرغ سرخ شده و سیب زمینی ..سالاد سبزی..

یه پلاستیک بزرگ هم دست علی بود که پر از شیشه های مربا و ترشی بود و سبزی های فریزری..

الهی قربون مامانم بشم..واسم همه چی اورده..

سیاوش_مامان چه زحمت کشیدین..راضی نبودیم..

مامان با لبخند گفت_وظیفمه مادر..کاری نکردم..

همه نشستن و منم رفتم تو اشپزخونه و شربت درست کردم و ریختم تو لیوانای بلور و چیدمشون تو سینی..اومدم بیام بیرون که سیاوش جلو راهم ایستاد..

نگاهم کرد و گفت_خوبی..واسه چی انقد گریه کردی؟

سرم و انداختم پایین..

_دلم واسشون تنگ شده بود..

با دستش سرم و اورد بالا و زل زد تو چشمام و گفت_دیگه اینجوری گریه نکن..حداقل جلوی من..

یه چشمک زد و سینی شربت و از دستم گرفت و رفت بیرون..

یه نفس عمیق کشیدم و یه لبخند مهربون نشست رو لبم..

اومدم بیرون و بین مامان و بهار نشستم..

ثمین سینی شربت و از دست سیاوش گرفته بود و درحال تعارف کردن بود..وای فکر کن سیاوش میخواست جلوی همه با اون غرور و اخم و تخمش خم و راست بشه..

مامان اروم کنار گوشم گفت_پرستش مامان..دیشب که مشکلی نداشتی؟

وای خدا..مردم از خجالت..درسته من با مامان تعارف ندارم ولی خو یه کوچولو خجالت میکشم دیگه..

_نه مامان..

مامان_خیالم راحت باشه؟

اروم سرم و تکون دادم..مامان نگران بود یه دفعه سیاوش فکر کنه دوران عقدم با وحید مشکلی واسم پیش اومده..

بهراد_سیاوش به

1400/03/24 17:16

نظرت منم جشن ازدواجم و بگیرم دیگه یا بهار و بفرستم خونه باباش..

بهار یه چشم غره بهش رفت که سیاوش با لبخند مردونه ای گفت_حالا بعدم باهم حرف میزنیم..

چی؟بچه پرو..یه نگاه بهش انداختم..

_شما راحت باش سیاوش خان..میذاشتی یه روز از ازدواجت بگذره بعد..

سیاوش_عزیزمن تو چه میدونی من میخوام چی بهش بگم؟

ثمین_خو داداش من حرف زدنت خیلی بوداره؟

علی_پس لطفا هر صحبتی هست با منم بکنید روشن شم..

ثمین جیغ زد علی..

که سیاوش یکی زد پس کله بهراد و گفت_مرض داری الکی سوال میپرسی..

بیچاره بهراد..دلم سوخت واسش..اینبار و دیگه واقعا مظلوم واقع شد..

بعد از چند لحظه گوشی سیاوش زنگ خورد و رفت تو تراس یا حیاط خوشگل خونمون و علی و بهرادم رفتن دنبالش..

با رفتن مردا ثمین یهو پرید جلو پام و گفت_چی شد چی شد عروس شدی؟

درد..ترسیدم..دیوونه..عین شامپانزه پرید روم..چی گفت؟بتوچه بی تربیت..

یه چشم غره بهش رفتم که گفت_اینجوری نگاه نکنا..نگی میرم از سیاوش میپرسم..

_درد بگیری بی ادب..

و به مامانم اشاره کردم..

بهار_معصوم جون بهش بگید بگه دیگه..هر چند که ما خودمون میدونیم..

جیغ زدم_بهار خفه شو..

مامان خندید و گفت_دخترم و اذیت نکنید..خیالتون راحت..عروس شد..

با گفتن این حرف ثمین و ستایش کل کشیدن و بهار هم انگشتاشو تا حلقش کرد تو دهنش و شوت میزد..

ستایش رفت و سینی حلوا و کاچی اورد و یه جفت گوشواره طلا روی حلوا رو گذاشت تو دستم..

کل کشیدن دخترا باعث شد پسرا بیان داخل ..

وای خدا..مردم از خجالت..حالا اینا چی فکر میکنن..ابروم رفت..

مامان گوشواره ها رو انداخت تو گشم و بوشیدم و بهم تبریک گفت..

دخترا هم بوسیدنم و بهم تبریک گفتن..

حالا شاید پسرا فکر کنن این تبریکا بخاطر جشن عروسیمون باشه ولی قطعا تبریک دخترا دلیل دیگه ای داشت..

مامان بعد از گفتن یه سری نصیحت و پند و اندرز واسمون دعا کرد و خداحافظی کرد..هرچقد بهشون اصرار کردیم بمونن قبول نکردن..

ستایش وثمین و علی و بهار و بهرادم با مامان رفتن.. هرچند که بهراد و به زور از خونه انداختیم بیرون..

یه هفته ای از ازدواج منو سیاوش میگذره..

تو این یه هفته همه چی عالی بوده..خیلی خوب بوده..سیاوش دو سه روزی و کارخونه نرفت ولی بعدش انقد بهش زنگ زدن که مجبور شد بره..

خونمون پر از گل شده..سبد سبد گل میفرستن خونمون ..اکثرا هم از همکارا و دوستا و حتی رقیبای کاریه سیاوشن..خیلیاشونم ادمای مهم و سرشناسی هستن..سیاوش با سن کمش ولی نفوذ و قدرت زیادی داره..اینو تازه فهمیدم..

این خونه واسه ما دونفر زیادی بزرگه..اخه 500 متر خونه میخوایم چکار..البته فکر کنم 100 مترش فقط حیاطشه..یا همون تراس..

پاتوق من

1400/03/24 17:16

اینجاست..غروب که میشه چراغاشو روشن میکنم..به گلدونا اب میدم..یه ترانه اروم می ذارم و بساط شام و میچینم روی میزای تو حیاط و منتظر سیاوش میشم..سیاوشم طبق مهریه ای که برام بریده هروز یه شاخه گل رز واسم میاره..

خدا..زندگی شیرین تر از اینم هست؟انقد زندگی لذت بخش بود و خدا..تو از من دریغش کرده بودی؟

بعضی وقتا میگم نکنه از شیرینی زیادش دلمون زده بشه..نمیدونم چرا ولی همیشه ته دلم یه دلشوره یه اضطراب نشسته..شاید چون میدونم خوشبختی به من نیومده..

تو این یه هفته هرروز رو مخ سیاوش بودم و ازش می خواستم که بریم خونه مادرش و بهش سربزنیم که کدورتا برطرف بشن..ولی راضی نمیشه..دوست ندارم اینجوری..قهر کردن با مادر عواقب خوبی نداره..

مامان دیشب دعوتمون کرد پا گشا..به غیر از ما و اون چهار تا سر خر مامان سیاوش و سروش و فیروزه هم بودن..

مامان میگه مادر سیاوش راضی نمیشده میگفته نمیخوایم زحمت بدیم ولی خب مامان خیلی اصرار کرده..

ما زودتر رفتیم..می یه کت شلوار سبز یشمی با طرح های قهوه ای پوشیدم..خیلی شیک و خوش فرم بود..البته کتش نسبتا بلند بود وگرنه سیاوش نمی ذاشت بپوشمش..صندل قهوه ای و شال قهوه ای هم سرم کردم و رژ لب مسی و رژ گونه همون رنگ هم زدم..عطر ملایمی زدم..خوب شده بودم..

مهمونا یکی یکی اومدن..مامان سیاوش با دیدن من لبخند زد و گفت_چه عجب عروس خانم..ما شما رو دیدیم..

این حرف و بلند زد..جوریکه همه شنیدن..قصدش این بود که همه رو بفهمونه..یعنی انتظار داشت ما بریم خونش..چطور من پسرش و که 10 ساله باهاش قهره و یه هفته ای راضی کنم که بره دیدن مادرش..بعدم خیلی دوست داری بیایم خب تو هم پا گشامون میکردی..مثل مامان..اون موقع حتما سیاوش و شده به زور هم میبردم...

ولی من در جوابش فقط لبخند زدم و گفتم_بله..بخششید مامان..ایشالله مزاحمتون میشیم..

سیاوش اخم کرده بود و سرش و انداخت پایین.. فیروزه پوزخند رو لبش بود..سروش ولی ساکت بود..سروش اصلا منو نگاه هم نمی کرد..شاید بخاطر نوع پوششمه..ولی خب من که لباسام خیلی هم پوشیدست..شالم تمام موهام و پوشونده..دیگه چشه؟

مامان خیلی خوب از مهمونا پذیرایی کرد..شام برنج و مرغ و قورمه سبزیه و سوپ و سالاد و کلا با مخلفات درست کرده بود..

موقع جمع کردن و پهن کردن سفره فیروزه اصلا از جاش تکون نخورد..حتی یه تعارفم نکرد که بیام کمک..غذاشم که خورد خیلی اروم و جدی گفت_ممنون..

کوفت بخوری بی ادب..

وقتی هم میدید سیاوش واسم غذا میکشه و اروم در گوشم حرف میزنه و من لبخند میاد رو لبم حرصی میشد بیا به دیدنم..انقد حرص بخور تا ایشالله بترکی..

مامان سیما ولی تشکر کرد و حتی می خواست بیاد کمک تو

1400/03/24 17:16

اشپزخونه..

با دخترا سفره رو جمع کردیم و ظرفا رو شستیم و اشپزخونه رو برق انداختیم..

وقتی با سینی چایی از اشپزخونه اومدم بیرون متوجه نگاه خیره مامان سیما رو سیاوش شدم..سیاوش داشت یه چیزی و با اب و تاب واسه علی تعریف میکرد ..اخی..داره یواشکی نگاهش میکنه..دلم کباب شد واسش..حتما باید یه کاری بکنم این دو تا با هم اشتی کنن..

بهراد جمع و شاد کرده بودو با جوکای مسخره ای که تعریف میکرد همه رو میخندوند..بعدم که بحث دختر و پسرا رو راه انداخت..ما هم دو گروه شده بودیم و کل کل راه انداخته بودیم..همه از خنده روده بر شده بودیم حتی سروش هم تو بحثمون شرکت میکرد فقط این فیروزه بد اخلاق ساکت نشسته بود..بد عنق..

اخر شب من و سیاوش اعلام کردیم که هفته دیگه می خوایم بریم ماه عسل..

ثمین_به سلامتی..حالا کجا می خواین برید؟

بهار_به نظر من نگید..بهراد اگه بفهمه..همین که راه افتادید میاد دنبالتون..یه گروه از عرازلم با خودش راه میندازه..کلا یه ماه عسل خونوادگی واستون درست میکنه..

بهراد_اه..چرا گفتی..می ذاشتی بریم رو سرشون خراب شیم..

سیاوش_قراره اول بریم مشهد و بعد از یه زیارت چند ساعته بریم کیش..پرستش دوست داشت بره کیش..

و با لبخند کمرنگی منو نگاه کرد..

فیروزه_پرستش جونم ماشالله خوش اشتهاست..سفرهای پر هزینه دوست داره>عزیزم مگه قبلا کیش نرفته بودی؟

جمع یه دفعه ساکت شد..همه ما دوتا رو نگاه میکردن..

سیاوش اخم کرده بود..میدونستم به احترام سروش حرفی نمیزنه..

ثمین و بهار و بهراد هم با اخم فیروزه رو نگاه میکردن..نگران زبون ستایش هم بودم..

بغضم و قورت دادم و زل زدم تو چشمای همه رنگ فیروزه و گفتم_نه عزیزم..اون موقعی که تو داشتی تو کیش واسه خودت خوش میگذروندی...من اینجا با مشکلاتم کنار میومدم..ابایی ندارم از گفتشون..همه مشکل دارن تو زندگی..ولی یه روزایی هم هست که طعم خوشبختی رو میچشن..ولی من سعی میکنم..طعم این خوشبختی رو مثل یه بستی اب دار خوشمزه..مایه عذاب بقیه نکنم..

فیروزه که رنگش سرخ شده بود گفت_منظورت چیه؟

لبخند زدم وواسه اینکه تو خونه مامانم به مهمونش توهین نکرده باشم گفتم_منظوری نداشتم عزیزم..همینجوری گفتم..

بهراد واسه اینکه جو متشنج تر از این نشه دوباره بحث و عوض کرد و حواس بقیه رو جمع خودش کرد..فیروزه ولی اخم کرده بود..ثمین یه پوزخند تحویلش داد و نگاهش و از فیروزه گرفت..

هر چند که حرف دلم و بهش زده بودم ولی دلم خیلی گرفت..اون حق نداشت با من اینجوری رفتار کنه..اینجوری حرف بزنه..

چشمم به سیاوش افتاد..فقط نگاهم میکرد..هیچی از نگاهش نفهمیدم..

سیاوش اولین نفری بود که بلند شد..به تبعیت از اون هم بقیه

1400/03/24 17:16

هم بلند شدن و از مامان تشکر کردن و خداحافظی کردن..

مامان و بوسیدم و ازش تشکر کردم..اروم در گوشم گفت_بهت افتخار میکنم پرستش..شیرم حلالت..

با لبخند غمگینی نگاهش کردم..ستایش ولی اخم کرده بود..میدونستم خیلی عصبانیه از فیروزه و یه روز حتما سر جاش میشوندش..

دم در سیاوش داشت با سروش حرف میزد..اخم وحشتناکی داشت و صورتش سرخ شده بود..سروش ولی نگاهش شرمنده بود..یعنی بحثشون سر چیه؟سر حرفای منو فیروزه..

سوار ماشین که شدیم سیاوش بی هیچ حرفی فقط گاز داد و رفت..اخم کرده بود تند رانندگی میکرد..

_سیاوش..چرا انقد تند میری؟

یه دفعه زد رو ترمز و نگه داشت..شانس اوردیم وسط خیابون نبودیم و خیابونا هم خلوت بودن..

برگشت سمت منو زل زد تو چشمام و گفت_اون حق نداشت باهات اینجوری حرف بزنه..اونم جلوی این همه ادم..هم اون..هم ..مامانم....من..

_سیاوش..چی میگی..واسه من اصلا مهم نیست..من از این حرفا زیاد شنیدم..بی خیالش..

خیره شد تو چشمام و گفت_تو چرا انقد راحت می گذری؟چرا من نمیتونم؟

رومو ازش گرفتم و خیره شدم به سیاهی شب..سو.الی و که مدتهاست ذهنم و مشغول کرده رو باید ازش بپرسم..

_شاید..شاید چون هنوزم ناراحتی واسه از دست دادن عشقت..واسه همینه نمیتونی ازش بگذری؟سیاوش..تو هنوزم بهش فکر میکنی؟

انقد اروم و مظلوم جمله اخرم و گفتم که خودم دلم واسه مظلومیتم سوخت..ناخوداگاه یه قطره اشک از چشمم چکید..

سیاوش با تعجب نگاهم کرد و بعد از چند ثانیه دستمو کشید و پرت شدم تو اغوشش..

اروم زیر گوشم گفت_چی میگی دیوونه؟

گریم شدت گرفت..بغضم ترکید..میتونی حالم و درکی کنی؟این موقع ها..احساس میکنی حتما یکی باید باشه تا نازت و بکشه..یکی باید ارومت کنه..باید بهت بگه تصوراتت اشتباه بوده..بعضی وقتا این گریه واست حکم خنده رو داره..

سیاوش_هنوزم گاهی وقتا یادش میفتم..یاد حماقتم..پرستش..من هیچ احساسی بهش ندارم..هیچی..به جاش..تو واسم مهمی..تو واسم عزیزی..تو تو قلبم نشستی..

دستاش و قاب صورتم کرد و خیره شد تو چشمام و اروم گفت_تا حالا بهت گفتم..چقد دوستت دارم..؟

با بغض سرم و به چپ و راست تکون دادم..

سیاوش_دوست دارم..خیلی هم دوست دارم..

با شنیدن این جمله چشمام خود به خود بسته شد..من تا حالا این جمله رو از سیاوش نشنیدم..نگفته بود دوستم داره..

سیاوش_باورم میکنی؟

چشمام و باز کردم..

_همه باورم تو شدی سیاوش..باور کن..


***************************************

سیاوش_همه چیو برداشتی؟بریم؟

_بریم بریم..وایسا کفشامو بپوشم..

سیاوش در و قفل کرد و دوتا چمدونا رو برداشت و با اسانسور رفتیم پایین..

داشتیم سوار ماشین میشدیم که صدای نازک زنونه ای از پشت سر مون اومد..

برگشتیم و

1400/03/24 17:16

با دیدن مهسا دختره همسایه خندم گرفت..انگار موهاش و اتیش میزنن..یهو پیداش میشه..

سیاوش قیلفش مچاله شده بود..تو این یه هفته قایمکی میرفت و میومد یه دفعه به پست این دختره نخوره..الانم که دیدمون..هردومون و با هم..

مهسا_سلام اقا سیاوش..به سلامتی..جایی تشریف میبرین..با دوستتون؟

دوستتون و غلیظ گفت..

سیاوش دست کشید پشت گردنش و کلافه گفت_نه خانم فضلی..ایشون دوستم نیستن..پرستش جان همسرم هستن..الانم اگه اجازه بدین..داریم میریم ماه عسل..

دختره رنگش پرید..خیره خیره به سیاوش گفت_هم..همسر

خندید و گفت_شوخی میکنید دیگه..نه؟

سیاوش_خانم مگه من با شما شوخی دارم..بریم پرستش..دیر شد..

سوار ماشین شدیم و جلوی چشمای متعجب دختره از پارکینگ زدیم بیرون..

گناه داشت..طفلی..شوکه شد..دلم خواست واسش بسوزه ولی خب من یه قانونی دارم..اونم اینکه دلت نباید واسه رقیبت بسوزه..خریته..

سیاوش_اووف..کاشکی دیگه دست از سرم برداره..

_والا من خیلی زن روشنفکریم هیچی بهت نمیگم..دختره جلو خودم دست از سر شوهرم بر نمیداره اونوقت من عین ماست ایستادم نگاهش میکنم هیچی بهش نمیگم..

سیاوش_خب به من چه؟بعدم عزیزم شوهر جیگر داشتن همین دردسرا رو هم داره دیگه..پیش میاد دیگه..

_اخی..موش بخوردت..بچه پرو..برو دیگه دیر شد..

رسیدیم فرودگاه و ماشین و گذاشت تو پارکینگ همونجا و رفتیم بلیطا رو تحویل دادیم و کارت پرواز گرفتیم و سوار هواپیما شدیم به مقصد مشهد..

بار اولم بود سوار هواپیما میشدم اما ندید بدید بازی در نیاوردم..فقط هول داشتم کنار پنجره بشینم..دوست داشتم از این بالا پایینو نگاه کنم..

اولش کمی سرگیجه داشتم و سرم و گذاشتم رو شونه سیاوش و دستمو تو دستش..بهتر شدم..

با رسیدن به مشهد یه حس خیلی خوب بهم دست داد..اون حس دلشوره و اضطراب جاش و داد به یه حال خوش..با دیدن گنبد طلایی امام رضا بعض گلوم و گرفت..خدا خدا میکردم زودتر برم حرم..

سیاوش چمدونا رو تحویل داد..چادر رنگی سرم کردم و دست تو دست سیاوش روبروی گنبد طلایی اقا ایستادیم..

تو دلم ازش خوشبختی خواستم..سلامتی..زندگی اروم..عشق سیاوش و خواستم..ارامش خواستم..مطمئنم ازم دریغ نمیکنه..

من رفتم قسمت زنونه و سیاوش مردونه..

دستم به ضریح نرسید..اعتقادی نداشتم که حتما باید دستم به ضریح بخوره تا اقا جوابمو بده..مهم دله که باید برسه اون بالا..

روبروی ضریح ایستادم و بغض چند وقته رو خالی کردم..سلام دادم..دعا خوندم..گریه کردم..حاجتمو گفتم..واسه مامان و ستایش دعا کردم..واسه همه اونایی که محتاج دعا بودن..واسه سلامتی بیمارا دعا کردم..

اروم که شدم..خم شدم و التماس دعا گفتم..خداحافظی نکردم..میگن خوب

1400/03/24 17:16