💜رمانکده💜

971 عضو

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_107


انگار که فهمید چه مرگمه که سرشو به نشونه باشه برام تکون داد
فرستادمش بره دنبال تصویه بیمارستان و ترخیص.

حالا حالا ها مرخص نمی شدم اما خودم رضایت دادم.
دلا اومد تو و گفت:

-چیزایی که خواسته بودی انجام بدم رو انجام دادم! با این که مخالفم از بیمارستان بری اما یه دنده تر از تو وجود نداره.

بی توجه به غرغراش گفتم:

-لباس اوردی؟

سرشو تکون داد و گفت:

-وقتی بهم زنگ زدی گفتی با یه دست لباس بیام بیمارستان و به هیچ *** نگم خیلی ترسیدم نگاه! فکر می کردم خدایی نکرده دست و پات شکسته. انتظار نداشتم این قدر...

لبخند تلخی زدم و از جا بلند شدم.
انتظار نداشت انقدر آش و لاش باشم؟
هه!

کمکم کرد لباس بپوشم، کلیه ام با کوچک ترین حرکتی درد می گرفت و هر سری دلا با کبود من خودش و یارا رو لعنت می کرد.
می دونی چی احمقانه بود؟

دلم نمی اومد یارا رو نفرین کنه و فحش بده. انگار قلبم داشن مچاله می شد این جور وقتا.

وقتی نشستیم توی ماشین دلارا گفت:

-جای خاصی مد نظرته؟

یکی دیگه از بدبختیام همین بود که جایی نداشتم برم.
دوباره زدم زیر گریه و گفتم:

-نمی دونم نگار... نمیدونم....

دستمو نوازش کرد و گفت:

-میریم خونه من.

با همون حال زارم متعجب پرسیدم:

-خونه تو؟

با غرور عینک دودیشرو زد به چشماش و گفت:

-سحر خانوم و آقا یاسین که بین دختر و پسر فرق نمیذارن. اگه یکی خونه مجردی داره اون یکی هم باید داشته باشه!


?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_108



این که دل آرا خونه مجردی داشت باعث شد بیشتر درد بکشم.
پدر و مادر من چی؟
هیچ وقت بهم اعتماد نداشتن، اعتماد به جهنم اونا حتی منو نمی خواستن.

از اولم نریمان محبوب بود، همه حقوق مال اون بود چون پسر بود.
این که می دیدم سحر جون و آقایاسین ایندقدر بهش اعتماد دارنذقلبم به درد می اومد.

-چت شد؟ جاییت درد داره؟ بر گردم؟

سرمو به نشونه مخالفت تکون دادم وگفتم :

-خوبم دلا، یاد یه چیزی افتادم گریم گرفته. به هیچ *** نگی امروز چی شد هاااااا. حتی به یارا هم حق نداری بگی. من طول درمان نمی گیرم، با طلاقم مخالفم اما به شرطی که یارا دست از سرم برداره تا این سه ماه تموم بشه.

اومد چیزی بگه که پوزخند زدم و گفتم:

-فکر میکنه من و مامانت ریختیم روحم پای آیه رو از زندگیش ببریم.
یادش نیست خودش اومد خواستگاریم. یادش نیست توی اتاق بهش چی گفتم؟ اونی که اومد خواستگاری اون بود...
اونی ک پیام داد و التماس کرد بهش جوای مثبت بدم خودش بود...
چطور میتونه فراموش کنه اینارو؟

دل آرا همه چیز را می دانست جز این که از خیلی وقت پیش برادرش را دوست دارم و دیوانه اش هستم.
این یه مورد یک راز بود یود بین خودم و خودم فقط.
نمی خواستم بیشتر از این به حالم دل بسوزاند.



?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_109


رسیدیم جلوی یه برج مسکونی بلند. دلارا ماشینشو برد توی پارکینگ و پاک کرد بعد باهم سوار اسانسور شدیم.

دکمه طبقه 9 رو زد و بعد کنار منی که به زور از شدت درد می تونستم بایسنم وایساد تا بهش تکیه بدم.

آسانسور که ایستاد یه راهرو رو به رومون بود با سه تا در یه در قهوه ای رنگ وقیقا رو به روی آسانسور بود که فهمیدم همون خونه مجردی دل آراست.

دل آرا فوری رفت توی یه اتاق و به منم گفت برم. من آروم راه می رفتم تا دردم شدت نگیره اون اما تند تند رفت تو و ملحفه های تختو زد کنار و صاف و صوفش کرد.
نشستم لبه تخت و گفتم :

-ببخش مزاحمت شدم دلا. یکم که خوب شم خودم یه خونه...

اخم کرد و با بغض گفت:

-این قدر مزخرف نگو نگاه... این بلا رو برادر من، همخون من سرت آورده.
باید برم از خجالت بمیرم.
دیگه این حرفا رو نزن. بذار کمکت کنم لباساتو عوض کنی سایز من و تو یکیه.

سری تکون دادم و باهاش همکاری کردم تا لباسامو عوض کنه، هی چشمش به کبودیای گردن و پهلوم می خورد هی اشک می ریخت و بیشتر می رفت رو اعصابم.
دست اخر نتونستم تحمل کنم و گفتم:

-دل ارا این قدر گریه نکن... آخ... حس می کنم داری بهم ترحم می کنی! بس کن!

سرشو تکون داد و گفت:

-باشه باشه. بعد که بیدار شدی میام کمکت بریم حمام. باید موهاتو بشوری!

سری با درد تکون دادم. یه سوال خیلی دقت بود مثل خوره داشت منو می خورد، دلو زدم به دریا و پرسیدم:

-یارا... این سه روزو نگران من نشد؟ چطوری... یعنی چه بهانه ای اورد برای غیبت من؟



?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_110


دل ارا لباشو با نفرت بهم فشار داد و چند دقیقه چیزی نگفت.
برام. جالب بود که حقو به برادر خودش نداد و نگفت حتما یه کاری کردی که یارا این بلا رو سرت اورده.
گفت:

-به ما گفت رفتین اصفهان ماه عسل. تازه عذرخواهی کرد که این قدر یهویی شده و می خواسته تورو سورپرایز کنه و اگه ما می دونستیم حتما لو می رفته قضیه.

پوزخند زدم! هه!
ماه عسل! آره ماهذعسل من تو بیمارستان بود، با یه کلیه از دست رفته و یه تن آش و لاش ماه عسلمو شروع کردم!
-گفت معلوم نیست کی برگردین و تا هر وقت که تو بخوای قراره بمونید اون جا!

پوزخند صدادازی زد و پتو رو روم مرتب کرد و گفت:

-این سه روز مثل مرغ سر کنده بود!
هی زنگ می زد خونه منم نمی فهمیدم واسه چی تند تند می زنگه شاید منتظر این بود بگیم نگاه الان این جاست.
هسچ خبری ازش نبود نه توی اینستاگرام و کانال تلگرامش، نه توی تلوزیون و سایتا...

پتو رو کامل کشید روم گفت :

-هر وقت می گفتیم نگاه کجاست و گوشی رو بده بهش باهاش حرف بزنیم می گفت حمامه، بیرونه، رفته خرید... یه بهانه ای میاورد!
مامان دلخور شده بود و می گفت تو داری از ما فرار م یکنی و چرا حاضر نیستی حرف بزنی باهامون.

-هه طفلک. مامان نمی دونست پسر یکی یه دونه و دردونش چه ادم کثیف و آشغاله.
یارا سزای کارشو پس میده نگاه!
یه تار موی تو به کل هیکل هملی آیه می ارزه.
دیر یا زود داداش اینو می فهمه اما دیگه دیره!

نمی خواستم! کلا دیگه یارا رو نمی خوام!
نمی خوام حتی عکساشو بیینم.
دلم این غربتو نمی خواد دوست دارم نریمان پیشم باشه و دلداریم بده.

اما فعلا دست کوتاهه!
نریمان اگه بفهمه خون به پا میشه. اخرشم خودش می بازه چون یارا پارتیش خیلی کلفته!
اخ بمیرم برات نگاه....


?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

?????????

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_106


با شدت بیشتری زد زیر گریه و نالید:

-خدای من... نگاه...ببخشید توروخدا!... می کشمش... به خدا من... نمی دونستم... یعنی این قدر وحشی.... نبود...

نمی فهمیدم چی میگه، احتمالاً خودشم نمس فهمید داره چی میگه.
اجازه دادم گریه هاشو بکنه و اروم شه اما باید شاهد می شد که داداشش چه بلایی سر من اورده.

تک تک اتفاقایی که افتاده بود رو براش تعریف کردم، از همون روز خاستگاری تا همین چند شب پیش که شکنجه شدم.
با کلمه به کلمه حرفام گریه کرد، فکر نمی کرد برادرش این قدر عوضی باشه.

منم فکر نمی کردم عشقم، کسی که حاضر بودم تغییر قیافه بدم و برم استادیوم ببینمش همچین آدم کثافتی باشه.

-نگاه حالا میخوای چیکار کنی؟ من یه وکیل خوب میشناسم، ببین اول باید بریم پزشکی قانو...

فکر می کرد من میخوام طلاق بگیرم؟
تا کجاها رفته بود.
دستشو گرفتم و گفتم:

-اشکاتو پاک کن دل آرا، من هیچ جا نمیرم.

اشکاشو پاک کرد و گفت:


-منظورت چیه؟

نگاه کردم تو چشمای پر از اشکش و گفتم:

-از داداشت طلاق نمی گیرم. میذارم قراردادی که باهاش بستم همچنان بمونه.

گیج و مبهوت و یکم عصبی گفت:

-چرا؟ عقلتو از دست دادی؟ میخوای دفعه بعد بکشتت؟

کاش میکشت و راحتم می کرد! به جای این حرف جوابشو دادم:

-سحر جون گناه داره. حتی تویی که طرف منی هم نمی تونی اجازه بدی مادرت به خاطر به اشتباه و حماقت من فوت کنه.

زار و بد حال نالید:

-من با مامان صحبت می کنم. اصلا میارمش این جا اما خوب فکراتو بکن نگاه. اگه بخوای جدا بشی حتی مامان هم مثل کوه پشتت می ایسته اگه شاهکار شاه پسرشو ببینه

سرمو با شدت به دو طرف تمون دادم و گفتم:

-نه نه! به هیچ *** نگو... هیچ کس! نمی خوام ته مونده غرورم هم به باد بره.


?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_107


انگار که فهمید چه مرگمه که سرشو به نشونه باشه برام تکون داد
فرستادمش بره دنبال تصویه بیمارستان و ترخیص.

حالا حالا ها مرخص نمی شدم اما خودم رضایت دادم.
دلا اومد تو و گفت:

-چیزایی که خواسته بودی انجام بدم رو انجام دادم! با این که مخالفم از بیمارستان بری اما یه دنده تر از تو وجود نداره.

بی توجه به غرغراش گفتم:

-لباس اوردی؟

سرشو تکون داد و گفت:

-وقتی بهم زنگ زدی گفتی با یه دست لباس بیام بیمارستان و به هیچ *** نگم خیلی ترسیدم نگاه! فکر می کردم خدایی نکرده دست و پات شکسته. انتظار نداشتم این قدر...

لبخند تلخی زدم و از جا بلند شدم.
انتظار نداشت انقدر آش و لاش باشم؟
هه!

کمکم کرد لباس بپوشم، کلیه ام با کوچک ترین حرکتی درد می گرفت و هر سری دلا با کبود من خودش و یارا رو لعنت می کرد.
می دونی چی احمقانه بود؟

دلم نمی اومد یارا رو نفرین کنه و فحش بده. انگار قلبم داشن مچاله می شد این جور وقتا.

وقتی نشستیم توی ماشین دلارا گفت:

-جای خاصی مد نظرته؟

یکی دیگه از بدبختیام همین بود که جایی نداشتم برم.
دوباره زدم زیر گریه و گفتم:

-نمی دونم نگار... نمیدونم....

دستمو نوازش کرد و گفت:

-میریم خونه من.

با همون حال زارم متعجب پرسیدم:

-خونه تو؟

با غرور عینک دودیشرو زد به چشماش و گفت:

-سحر خانوم و آقا یاسین که بین دختر و پسر فرق نمیذارن. اگه یکی خونه مجردی داره اون یکی هم باید داشته باشه!


?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_108



این که دل آرا خونه مجردی داشت باعث شد بیشتر درد بکشم.
پدر و مادر من چی؟
هیچ وقت بهم اعتماد نداشتن، اعتماد به جهنم اونا حتی منو نمی خواستن.

از اولم نریمان محبوب بود، همه حقوق مال اون بود چون پسر بود.
این که می دیدم سحر جون و آقایاسین ایندقدر بهش اعتماد دارنذقلبم به درد می اومد.

-چت شد؟ جاییت درد داره؟ بر گردم؟

سرمو به نشونه مخالفت تکون دادم وگفتم :

-خوبم دلا، یاد یه چیزی افتادم گریم گرفته. به هیچ *** نگی امروز چی شد هاااااا. حتی به یارا هم حق نداری بگی. من طول درمان نمی گیرم، با طلاقم مخالفم اما به شرطی که یارا دست از سرم برداره تا این سه ماه تموم بشه.

اومد چیزی بگه که پوزخند زدم و گفتم:

-فکر میکنه من و مامانت ریختیم روحم پای آیه رو از زندگیش ببریم.
یادش نیست خودش اومد خواستگاریم. یادش نیست توی اتاق بهش چی گفتم؟ اونی که اومد خواستگاری اون بود...
اونی ک پیام داد و التماس کرد بهش جوای مثبت بدم خودش بود...
چطور میتونه فراموش کنه اینارو؟

دل آرا همه چیز را می دانست جز این که از خیلی وقت پیش برادرش را دوست دارم و دیوانه اش هستم.
این یه مورد یک راز بود یود بین خودم و خودم فقط.
نمی خواستم بیشتر از این به حالم دل بسوزاند.



?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_109


رسیدیم جلوی یه برج مسکونی بلند. دلارا ماشینشو برد توی پارکینگ و پاک کرد بعد باهم سوار اسانسور شدیم.

دکمه طبقه 9 رو زد و بعد کنار منی که به زور از شدت درد می تونستم بایسنم وایساد تا بهش تکیه بدم.

آسانسور که ایستاد یه راهرو رو به رومون بود با سه تا در یه در قهوه ای رنگ وقیقا رو به روی آسانسور بود که فهمیدم همون خونه مجردی دل آراست.

دل آرا فوری رفت توی یه اتاق و به منم گفت برم. من آروم راه می رفتم تا دردم شدت نگیره اون اما تند تند رفت تو و ملحفه های تختو زد کنار و صاف و صوفش کرد.
نشستم لبه تخت و گفتم :

-ببخش مزاحمت شدم دلا. یکم که خوب شم خودم یه خونه...

اخم کرد و با بغض گفت:

-این قدر مزخرف نگو نگاه... این بلا رو برادر من، همخون من سرت آورده.
باید برم از خجالت بمیرم.
دیگه این حرفا رو نزن. بذار کمکت کنم لباساتو عوض کنی سایز من و تو یکیه.

سری تکون دادم و باهاش همکاری کردم تا لباسامو عوض کنه، هی چشمش به کبودیای گردن و پهلوم می خورد هی اشک می ریخت و بیشتر می رفت رو اعصابم.
دست اخر نتونستم تحمل کنم و گفتم:

-دل ارا این قدر گریه نکن... آخ... حس می کنم داری بهم ترحم می کنی! بس کن!

سرشو تکون داد و گفت:

-باشه باشه. بعد که بیدار شدی میام کمکت بریم حمام. باید موهاتو بشوری!

سری با درد تکون دادم. یه سوال خیلی دقت بود مثل خوره داشت منو می خورد، دلو زدم به دریا و پرسیدم:

-یارا... این سه روزو نگران من نشد؟ چطوری... یعنی چه بهانه ای اورد برای غیبت من؟



?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_110


دل ارا لباشو با نفرت بهم فشار داد و چند دقیقه چیزی نگفت.
برام. جالب بود که حقو به برادر خودش نداد و نگفت حتما یه کاری کردی که یارا این بلا رو سرت اورده.
گفت:

-به ما گفت رفتین اصفهان ماه عسل. تازه عذرخواهی کرد که این قدر یهویی شده و می خواسته تورو سورپرایز کنه و اگه ما می دونستیم حتما لو می رفته قضیه.

پوزخند زدم! هه!
ماه عسل! آره ماهذعسل من تو بیمارستان بود، با یه کلیه از دست رفته و یه تن آش و لاش ماه عسلمو شروع کردم!
-گفت معلوم نیست کی برگردین و تا هر وقت که تو بخوای قراره بمونید اون جا!

پوزخند صدادازی زد و پتو رو روم مرتب کرد و گفت:

-این سه روز مثل مرغ سر کنده بود!
هی زنگ می زد خونه منم نمی فهمیدم واسه چی تند تند می زنگه شاید منتظر این بود بگیم نگاه الان این جاست.
هسچ خبری ازش نبود نه توی اینستاگرام و کانال تلگرامش، نه توی تلوزیون و سایتا...

پتو رو کامل کشید روم گفت :

-هر وقت می گفتیم نگاه کجاست و گوشی رو بده بهش باهاش حرف بزنیم می گفت حمامه، بیرونه، رفته خرید... یه بهانه ای میاورد!
مامان دلخور شده بود و می گفت تو داری از ما فرار م یکنی و چرا حاضر نیستی حرف بزنی باهامون.

-هه طفلک. مامان نمی دونست پسر یکی یه دونه و دردونش چه ادم کثیف و آشغاله.
یارا سزای کارشو پس میده نگاه!
یه تار موی تو به کل هیکل هملی آیه می ارزه.
دیر یا زود داداش اینو می فهمه اما دیگه دیره!

نمی خواستم! کلا دیگه یارا رو نمی خوام!
نمی خوام حتی عکساشو بیینم.
دلم این غربتو نمی خواد دوست دارم نریمان پیشم باشه و دلداریم بده.

اما فعلا دست کوتاهه!
نریمان اگه بفهمه خون به پا میشه. اخرشم خودش می بازه چون یارا پارتیش خیلی کلفته!
اخ بمیرم برات نگاه....


?? رمانکده ??

1400/11/01 13:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_111



ارایه اشکاشو پاک کرد و گفت:

-قربونت برم نگاه! گریه نکن عزیزم من نمیذارم دست یارا هموبهت برسه. دیگه یارا محاله رنگتم ببینه!

ممنونش بودم که مقابل برادرش این طوری ارم دفاع میکرد.یهویی دلم برای ارایه تنگ شد، دختری که مثل خواهر خودم بود.

اما متاسفانه رابطه آرایه و مامانش خیلی صمیمی بود و ممکن بود به مامانش بگه من چه بلایی سرم اومده و بعد مامانش به مامان بگه و افتضاح پیش بیاد.
لبخندی به دل ارا زدم که گفت:

-یکم بخواب. من میرم بیرون به امیر حسین زنگ. بزنم یگم چند روز این جا می مونم تو راحت بخواب.

اومدم عذرخواهی کنم که از کار و زندگی انداختمش که دستمو خوندو با اخم مانعم شد!
چشمامو بستم و سعی کردم یکم بخوابم و خیلی زود موفق شدم چون واقعا خسته بودم.

**

تکیه بده به سینه من، بذار گیره هارو از توی موهات بکشم بیرون.
تاجو قرار بود تحویل بدی؟

با پوزخند درحالی که دلا داشت گیره هارو از لا به لای موهام می کشید بیرون گفتم:

-نه! هدیه خان داداشت بود.

نچی کرد و آروم گفت:

-نمی فهممش نگاه. انگار بهت همچین بی میلم نبود، چرا همچین کرد اخه؟

خسته بودم از یارا و فکر کردن بهش . کلیه ام درد داشت و تازه به زود مسکن و اینا تونسته بودم یکم خودمو جمع و جور کنم تا موهامو دلارا بشوره.
بی حال لب زدم:

-بسه دلا! میشه از یارا حرف نزنی؟ یکم سختمه...

باشه ای گفت و گیره هارو باز کرد. موهام تیکه تیکه از لا به لای گیره ازاد می شد و میریخت روی شونم.
تازه فهمیده بودم سر دردم به خاطر گیره هاست.

دمتر گفته بودم به بخیه ها و سوختگی دستم اصلا آب نرسه. دیتو می شد با نایلون بپوشونم اما پهلوم خیلی سخت بود واسه همین دلارا فقط می خواست موهامو بشوره.
چون هر لحظه مواظب بود اصلا آب نرسه به زخمم اون حموم لعنتی و دردناک نزدیک دو ساعت طول کشید.
سرمم پر بود از تافت و ژل اما راحت شدم.

اخرین بقایای اون شب کزایی و لعنتی از بین رفته بود. حالت دیگه عروس نبودم!


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:13

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_112



دو روز از اقامت من توی خونه دل آرا میگذشت، داشتیم تلوزیون نگاه می کردیم و هم زمان دلا روی دست من پماد می مالید که یهو گوشی دلا زنگ خورد.

فکر کردم امیر حسینه اخه هر روز و هر شاعت بهم زنگ. می زدن و از خروس خون تا بوق سگ حرف می زدن به حدی که حالم داشت بهم می خورد.

یه بار از دلا پرسیدم شما کهذاین قدر همو میخواید چرا دست دست می کنید؟
گفت

-امیر حسین خونه نداره، یعنی داره ها اما دو ماه مونده تا قسطاش تموم بشه و بابا گفته تا وقتی داره قسط خونه میده من بهش دخترمو نمیدم. یکم دستش تنگه، بابا به خاطر راحتی خودم داره اینو میگه.

هر چی بهش میگم میخوام خودمم توی سختیاش کنارش باشم میگه نه! میگه من خامم نمی فهمم بعد که ازدواج کردم و امیر حسین به بهونه قسط خونه از رفاه من کم کرد اون وقت به حرفش می رسم.

جالب بود که نگاه خودش خونه داشت اما امیرحسین نه!

بر خلاف تصورم امیر حسین نبود.
دست دلا روی بازوی من خشک شد و گفت:

-چرا مزخرف میگی؟ نگاه برای چی باید بیاد پیش من مگه شما اصفهان نبودید؟

صاف نشستم و با استرس به دلا نگاهدکردم، یارا تماس گرفته بود.
دلا داد کشید:

-خونه من؟ مدرکت چیه که میگی نگاه خونه منه؟ داری چرت میگی.

یه دفعه صدای داد یارا رو هودمم از پشت تلفن شنیدم:

-میگم کفشاش پشت درته، تو میگی چرت میگم؟ دارم میام اون جا!

?? رمانکده ??

1400/11/01 14:13

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_113


دلارا موضعشو زمین گذاشت و تهدید آمیز گفت:

-خیلی ببخشید ولی تو بی جا می کنی! رنگ نگاهم نمیذارم ببینی یارا، حالا پاشو بیا این جا خودتو جر بده!

دلم از حمایتش گرم شد، با نگاهش داشت بهم می فهموند محاله بذاره دست یارا بهم برسه.
یارا اون طرف خط داد کشید:

-چیزای جدید میشنوم دلارا خانم! تو غلط می کنی زن منو تو خونت نگه می داری، تو مسائل ما دخالت نکن.

دلا از جا بلند شد و عصبی داد زد:

-زنت؟ برو بلیط بگیر برو آنتالیا ببین زنت زیر کدوم بازیگر خوابیده! نگاه زن تو نیست که اگه بود به این حال و روز نمی افتاد.

انقدر داد می کشیدن هر دو که صداشون حتی تا واحد اون طرفی هم می رفت. یارا گفت:

-درست حرف بزن، چیزایی که به من و زنم....

دلارا پرید وسط حرفش و گفت:

-میگم هی زنم زنم نکن برای من! زنگاه اگه زنت بود من جنازشو از بیمارستان جمع نمی کردم بیارم خونه. نگاه اگه زنت بود تو بیمارستان جلومو نمی گرفتن بگن شکایت نامه وضع کنم علیه کسی که با این خانم خصومت داشته. نگاه اگه زنت بود حالا باید کلی آب رفته بود زیر پوستش و مثل تازه عروسا مهمون مامان می بود نه این که یه کلیشو از دست داده باشه و خونه من دراز به دراز بیوفته!



?? رمانکده ??

1400/11/01 14:13

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_114


یارا انگار خفه شده باشه دیگه هیچ قدایی ازش در نیومد.
دل آرا به گریه افتاد... منم!

-خیلی بی غیرتی یارا! تورو این طوری ندیده بودم. حالا نگاه زنت نه، اصلا یه غریبه!
باید با شمع بسوزونیش؟
آدمی تو اصلا؟ باید انقدر بزنی تو پهلوش که کلیشو از دست بده و خونریزی داخلی بکنه؟ خاک بر سرت یارا.

نمی خواستم اینا رو بهش بگه، اینا غرور من بود داشت خورد می شد ولی دلارا انگار سر زخم دلش وا شده باشه با گریه ادامه داد:

-لال شدی چرا؟ یه بار دیگه بگو زنم تا بزنم دهنتو پر خون کنم.
زنت می دونی با چه وضعی خودش تنهایی رفته بیمارستان؟
می دونی من رفتم پیشش لباس نداشت، لباس عروسش وقتی رفته بود بیمارستان تنش بود!
بی غیرت زنتو اون طوری فرستادی بیمارستان؟ می دونی سوار ماشین هر *** و نا کسی شده تا برسه؟
می دونی من رفتم پرستارا پشت سرش چه حرفا که نمی زدن؟ خدا ازت نگذره!

حالا دیگه هر جفتمون هق هق می کردیم، هیچ صدایی از یارا در نمی اومد انگار اصلا نمیتونست حرف بزنه. دلارا با گریه گفت:

-الو؟ گوش میدی چی میگم؟
صدای فندکت که خوب میاد لابد داری میشنوی! گوش کن! من دیگه برادری به اسم یارا ندارم.
محاله بذارم دیگه نگاهو ببینی، بردمش پزشکی قانونی طول درمان گرفتم ازش، جیکت دربیاد فرستادمش دادگاه.
آبروتو می برم این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست.


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_115



اومد گوشیو قطع کنه و یارا گفت:

-تو و اون دختر غلط می کنین علیه من شکایت کنین! خودتو قاطی این ماجرا ها نکن دل آرا این یه چیزیه بین من و مأمور مامان! خودمون حلش می کنیم!

دل آرا دوباره داد زد:

-مامور مامان؟ چقدر تو رذلی! رفتی توی اتاق نگاه بهت نگفت کسی دیگه رو دوست داره؟ نگفت خودت مراسمو بهم بزنی؟ وقتی سرشو گرفت بالا و نگلهت کرد از تعجب دهنش باز نموند؟
بازم میگی مامور مامان؟ مامان اگه روحش خبر داشته باشه تو این قدز کثافتی و اگه بدونه مار تو آستینش پرورش داده قبل از سرطان دق می کنه میمیره.

نشنیدم یارا چی گفت، صداشو اورده بود پایین و به گوش من ممی رسید اما دل آرا گفت:

-معلومه که همه چیزو به من گفته. شعور داشته که به من گفته نرقته به مامانش یا داداشش بگه که بیان خشتکتو بکشن سرت!

دوباره نشنیدم چی گفت اما دل آرا عصبی گفت:

-منو تهدید نکن! من شده وکیل بگیرم برای نگاه و این موضوعو رسانه ای کنم می کنم! مامان درک می کنه، اصلا رنگ و روی این بچه رو ببینه خودش همه چیزو می فهمه!


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_116



دل آرا دوباره گفت:

-با من بحث نکن، من ترجیح میدم دل مامانو بشکنم تا این که نگاهو با تو تنها بذارم.

و بعد بی هوا گوشی رو قطع کرد و عصبی اومد نشست روی کاناپه کنار من.
اشکامو پاک کردم و منتظر شدم حرف بزنه.

-میگه شکایت می کنه از تو به علت عدم تمکین و از من به علت این که اجازه نمیدم زنش برگرده خونش.

ترسیده به دل آرا گفتم:

-راست مگه دلا. این کارو می کنه، پنج سال پیشم با یکی از طراحای تیمشون بحثش شد، از پسره شکایت کرد و کاری کرد حتی طرف بیوفته زندان.

دل ارا با حیرت گفت:

-تو اینا رو از کجا می دونی؟

هه! دلا من از وقتی وست چپ و راستمو شناختم، از وقتی فهمیدم دنیا دست کیه عاشق داداشت بودم. من خودمو براش می کشتم دلا!
حیف که نمی شد اینا رو به دلا بگم.
حیف که یه راز مگو بود بین خودم و خودم.

خیلی ساده برای این که دلارا رو دست به سر کنم گفتم تو گوگل سرچ کردم و فهمیدم.
من می دونستم یارا خیلی اصطلاحا خرش توی این کارای قانونی میره و آشناهای زیادی داره.

تو همین فکرا بودم که یه دفعه زنگ در به صدادر اومد.
نمی دونستم کیه احتمالا امیر حسین بود که جدیدا سرشو می زنی تهش این جا بود.

دلارا رفت و از چشمی در نگاه کرد اما هینی کشید و رنگ از رخش پرید و برگشت عقب...


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_117


سراسیمه از جا پا شدم و نالیدم؟

-یارا؟

مضطرب بهم نگاه کرد و سرشو به نشونه اره تکون داد.
با ترس زمزمه کردم:

-درو باز نکن!

همین حرفم که تموم شد دست یارا بی وقفه نشست روی زنگ و گفت:

-من از آبرو ریزی باکی ندارم دلارا! باز می کنی این در لعنتیو یا بشکنمش؟ باز می کنی یا نه؟

با ار جمله محکم می کوبید به در. به هق هق افتادم و التماس کردم:

-دلا نذار دستش به من برسه... این دفعه دیگه میمیرم! بخدا میمیرم...

دلارا با ترس برگشت سمت من و گفت:

-برو تو اتاق و درو قفل کن. اجازه نمیدم حتی رنگتم ببینه! بهت قول دادم...

سری تکون دادم و دویدم توی اتاق و درو قفل کردم. قلبم تند تند می زد و می دونستم تلاشای دلارا واقعا راه به جایی نمی بره.
من یارا رو مثل کف دست می شناختم! انقدر اربده و مشت می زد توی در تا ذر نهایت دلا از ترس آبروش درو باز کنه یا در بسته بشه.

می دونستم یارا اخرش منو می بره، منو می بره و احتمالا این بار می کشه! با این خشمی که داشت می کوبید به در بعید نبود

-دلا باز کن تا اون روی سگ من نیومده بالا! به جون مامان درو میشکنم! باز کن این صاحاب مرده رو... نگاه.... می دونم اون جایی، با زبون خوش بهت میگم گمشو بیرون!

اشکم چکید روی گونم! هه! چه زبون خوشی!



?? رمانکده ??

1400/11/01 14:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_118


تسلیم شدم. فرار کردن از یارا کار من نبود چون قدرتش از من بیشتر بود.
قدرتش بیشتر بود چون قانون حمایتش می کرد.

هه! عدم تمکین! چقدر مسخره، چقدر بیخود و پوچ! کدوم تمکین!؟
حالا دیگه صداهای بیرون در مهم نبود برام.
یارا همچنان عربده می زد و می کوبید به در جدیدا دلارا هم جوابشو به شدید ترین شکل ممکن می داد.

بی فایده بود!
رفتم سمت کمد لباسا و یکی از مانتو های دل را رو برداشتم و تنم کردم، یکی از روسری هاشم سر کردم. شلوارم خوب بود، مشکی بود و ساده.
چه اهمیتی داشت رنگ شلوار و تیپ و قیافه اونم توی این موقعیت؟
یارا این دفعه نمیذاشت زنده بمونم، منو می کشت، اون وقت دغدغه من خوب بودن یا نبودن شلوارم بود. هه!

تو همین گیر و دار صدای باز شدن در اومد، انگار همسایه ها اعتراض کرده بودن و زنگ زده بودن.
دلارا مجبور شد باز کنه درو.

امل چه باز کردنی. اگه همسایه ها فکر می کردن سر و صدا تموم میشه کور خوندن!

-کجاست؟ زن منو کجا قایمش کردی؟ نگاه... نگاه...



?? رمانکده ??

1400/11/01 14:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_119


نگاهو باید از رو جنازه من رد شی تا ببینی؟ یارا گمشو خونت و برو دنبال هرزه بازیات!

یه دفعه یه صدایی بلند شد...
صدای یه سیلی محکم!
هه!
دل آرا گفت:

-ممنون داداش! انتظارشو دلشتم خوش غیرت! دست رو زن خودت، محرمت بلند کردی و تقریبا کشتیش! من که خواهرتم!

یارا پوف کلافه ای کشید و گفت:

-حواست به چرت و پرتی که از دهنت در میاد باشه! حقت بود، باید به امیر حسین بگم بیاد زنشو از زندگی من جمع کنه.

قبل از این که تنش بالا بگیره اشکامو پاک کردم و بینیمو کشیدم بالا، هیچ وسیله ای نداشتم فقط شالمو محکم تر کردم و درو باز کردم و رفتم بیرون.

به محض این که رفتم بیرون سکوت شد!
هه!
سنگینی نگاه یارا مثل پتک کوبیده می شد توی سرم من ولی به اهمیت به اون به دلا گفتم:

-ببخش دلا، من شال و مانتوتو برداشتم، می شورم تحویلت میدم اگه زنده بمونم!

دلارا با خشم گفت:

-چرا اومدی بیرون؟ چرا لباس پوشیدی؟ میخوای بمیری؟


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:15

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_120


یارا داد کشید:

-بسه این قدر مزخرف نگید. یالا نگاه... زود بند و بساطتتو جمع کن بریم.

رفتم سمت دلارا بی اون که حتی نیم نگاهی سمت یارا بندازم، از همون اولم نگاهش نکرده بودم.
اشکامو پاک کردم و دلارا رو بغل کردم. در گوشش گفتم:

-ببخش که به خاطر من حرمت خواهر برادریتون رفت زیر سوال. ببخش که مزاحمت شدم و وقتتو گرفتم، ببخش به خاطر من... جبرام می کنم برلت عزیزم... مرسی که...

دلا دیگه نتونست تحمل کنه و گفت:

-بسه این قدر چرت نگو نگاه. در اسن خونه همیشه به روت بازه، کلیدم که داری، اگه یه وقت خواستی تنها باشی یا دوباره مشکلی پیش اومد بیا همین جا.

یکم نگام کرد و قطره اشک روی گونم رو پاک کرد.
قدش از من خیلی بلند تر بود من با اسن که نرمال بودم اما کنار اون و یارا انگار جا سوئیچی بودم.
سرمو چسبوند به سینش گفت:

-نباید میومدی بیرون. من خودم راضیش میکردم بره.
دلم از حالا شور تو رو می زنه نگاه، توروخدا بهم خبر بده باشه؟

با گریه براش سر تمون دادم که یارا گفت:

-یالا! وقت ندارم!


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:15

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_111



ارایه اشکاشو پاک کرد و گفت:

-قربونت برم نگاه! گریه نکن عزیزم من نمیذارم دست یارا هموبهت برسه. دیگه یارا محاله رنگتم ببینه!

ممنونش بودم که مقابل برادرش این طوری ارم دفاع میکرد.یهویی دلم برای ارایه تنگ شد، دختری که مثل خواهر خودم بود.

اما متاسفانه رابطه آرایه و مامانش خیلی صمیمی بود و ممکن بود به مامانش بگه من چه بلایی سرم اومده و بعد مامانش به مامان بگه و افتضاح پیش بیاد.
لبخندی به دل ارا زدم که گفت:

-یکم بخواب. من میرم بیرون به امیر حسین زنگ. بزنم یگم چند روز این جا می مونم تو راحت بخواب.

اومدم عذرخواهی کنم که از کار و زندگی انداختمش که دستمو خوندو با اخم مانعم شد!
چشمامو بستم و سعی کردم یکم بخوابم و خیلی زود موفق شدم چون واقعا خسته بودم.

**

تکیه بده به سینه من، بذار گیره هارو از توی موهات بکشم بیرون.
تاجو قرار بود تحویل بدی؟

با پوزخند درحالی که دلا داشت گیره هارو از لا به لای موهام می کشید بیرون گفتم:

-نه! هدیه خان داداشت بود.

نچی کرد و آروم گفت:

-نمی فهممش نگاه. انگار بهت همچین بی میلم نبود، چرا همچین کرد اخه؟

خسته بودم از یارا و فکر کردن بهش . کلیه ام درد داشت و تازه به زود مسکن و اینا تونسته بودم یکم خودمو جمع و جور کنم تا موهامو دلارا بشوره.
بی حال لب زدم:

-بسه دلا! میشه از یارا حرف نزنی؟ یکم سختمه...

باشه ای گفت و گیره هارو باز کرد. موهام تیکه تیکه از لا به لای گیره ازاد می شد و میریخت روی شونم.
تازه فهمیده بودم سر دردم به خاطر گیره هاست.

دمتر گفته بودم به بخیه ها و سوختگی دستم اصلا آب نرسه. دیتو می شد با نایلون بپوشونم اما پهلوم خیلی سخت بود واسه همین دلارا فقط می خواست موهامو بشوره.
چون هر لحظه مواظب بود اصلا آب نرسه به زخمم اون حموم لعنتی و دردناک نزدیک دو ساعت طول کشید.
سرمم پر بود از تافت و ژل اما راحت شدم.

اخرین بقایای اون شب کزایی و لعنتی از بین رفته بود. حالت دیگه عروس نبودم!


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:13

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_112



دو روز از اقامت من توی خونه دل آرا میگذشت، داشتیم تلوزیون نگاه می کردیم و هم زمان دلا روی دست من پماد می مالید که یهو گوشی دلا زنگ خورد.

فکر کردم امیر حسینه اخه هر روز و هر شاعت بهم زنگ. می زدن و از خروس خون تا بوق سگ حرف می زدن به حدی که حالم داشت بهم می خورد.

یه بار از دلا پرسیدم شما کهذاین قدر همو میخواید چرا دست دست می کنید؟
گفت

-امیر حسین خونه نداره، یعنی داره ها اما دو ماه مونده تا قسطاش تموم بشه و بابا گفته تا وقتی داره قسط خونه میده من بهش دخترمو نمیدم. یکم دستش تنگه، بابا به خاطر راحتی خودم داره اینو میگه.

هر چی بهش میگم میخوام خودمم توی سختیاش کنارش باشم میگه نه! میگه من خامم نمی فهمم بعد که ازدواج کردم و امیر حسین به بهونه قسط خونه از رفاه من کم کرد اون وقت به حرفش می رسم.

جالب بود که نگاه خودش خونه داشت اما امیرحسین نه!

بر خلاف تصورم امیر حسین نبود.
دست دلا روی بازوی من خشک شد و گفت:

-چرا مزخرف میگی؟ نگاه برای چی باید بیاد پیش من مگه شما اصفهان نبودید؟

صاف نشستم و با استرس به دلا نگاهدکردم، یارا تماس گرفته بود.
دلا داد کشید:

-خونه من؟ مدرکت چیه که میگی نگاه خونه منه؟ داری چرت میگی.

یه دفعه صدای داد یارا رو هودمم از پشت تلفن شنیدم:

-میگم کفشاش پشت درته، تو میگی چرت میگم؟ دارم میام اون جا!

?? رمانکده ??

1400/11/01 14:13

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_113


دلارا موضعشو زمین گذاشت و تهدید آمیز گفت:

-خیلی ببخشید ولی تو بی جا می کنی! رنگ نگاهم نمیذارم ببینی یارا، حالا پاشو بیا این جا خودتو جر بده!

دلم از حمایتش گرم شد، با نگاهش داشت بهم می فهموند محاله بذاره دست یارا بهم برسه.
یارا اون طرف خط داد کشید:

-چیزای جدید میشنوم دلارا خانم! تو غلط می کنی زن منو تو خونت نگه می داری، تو مسائل ما دخالت نکن.

دلا از جا بلند شد و عصبی داد زد:

-زنت؟ برو بلیط بگیر برو آنتالیا ببین زنت زیر کدوم بازیگر خوابیده! نگاه زن تو نیست که اگه بود به این حال و روز نمی افتاد.

انقدر داد می کشیدن هر دو که صداشون حتی تا واحد اون طرفی هم می رفت. یارا گفت:

-درست حرف بزن، چیزایی که به من و زنم....

دلارا پرید وسط حرفش و گفت:

-میگم هی زنم زنم نکن برای من! زنگاه اگه زنت بود من جنازشو از بیمارستان جمع نمی کردم بیارم خونه. نگاه اگه زنت بود تو بیمارستان جلومو نمی گرفتن بگن شکایت نامه وضع کنم علیه کسی که با این خانم خصومت داشته. نگاه اگه زنت بود حالا باید کلی آب رفته بود زیر پوستش و مثل تازه عروسا مهمون مامان می بود نه این که یه کلیشو از دست داده باشه و خونه من دراز به دراز بیوفته!



?? رمانکده ??

1400/11/01 14:13

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_114


یارا انگار خفه شده باشه دیگه هیچ قدایی ازش در نیومد.
دل آرا به گریه افتاد... منم!

-خیلی بی غیرتی یارا! تورو این طوری ندیده بودم. حالا نگاه زنت نه، اصلا یه غریبه!
باید با شمع بسوزونیش؟
آدمی تو اصلا؟ باید انقدر بزنی تو پهلوش که کلیشو از دست بده و خونریزی داخلی بکنه؟ خاک بر سرت یارا.

نمی خواستم اینا رو بهش بگه، اینا غرور من بود داشت خورد می شد ولی دلارا انگار سر زخم دلش وا شده باشه با گریه ادامه داد:

-لال شدی چرا؟ یه بار دیگه بگو زنم تا بزنم دهنتو پر خون کنم.
زنت می دونی با چه وضعی خودش تنهایی رفته بیمارستان؟
می دونی من رفتم پیشش لباس نداشت، لباس عروسش وقتی رفته بود بیمارستان تنش بود!
بی غیرت زنتو اون طوری فرستادی بیمارستان؟ می دونی سوار ماشین هر *** و نا کسی شده تا برسه؟
می دونی من رفتم پرستارا پشت سرش چه حرفا که نمی زدن؟ خدا ازت نگذره!

حالا دیگه هر جفتمون هق هق می کردیم، هیچ صدایی از یارا در نمی اومد انگار اصلا نمیتونست حرف بزنه. دلارا با گریه گفت:

-الو؟ گوش میدی چی میگم؟
صدای فندکت که خوب میاد لابد داری میشنوی! گوش کن! من دیگه برادری به اسم یارا ندارم.
محاله بذارم دیگه نگاهو ببینی، بردمش پزشکی قانونی طول درمان گرفتم ازش، جیکت دربیاد فرستادمش دادگاه.
آبروتو می برم این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست.


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_115



اومد گوشیو قطع کنه و یارا گفت:

-تو و اون دختر غلط می کنین علیه من شکایت کنین! خودتو قاطی این ماجرا ها نکن دل آرا این یه چیزیه بین من و مأمور مامان! خودمون حلش می کنیم!

دل آرا دوباره داد زد:

-مامور مامان؟ چقدر تو رذلی! رفتی توی اتاق نگاه بهت نگفت کسی دیگه رو دوست داره؟ نگفت خودت مراسمو بهم بزنی؟ وقتی سرشو گرفت بالا و نگلهت کرد از تعجب دهنش باز نموند؟
بازم میگی مامور مامان؟ مامان اگه روحش خبر داشته باشه تو این قدز کثافتی و اگه بدونه مار تو آستینش پرورش داده قبل از سرطان دق می کنه میمیره.

نشنیدم یارا چی گفت، صداشو اورده بود پایین و به گوش من ممی رسید اما دل آرا گفت:

-معلومه که همه چیزو به من گفته. شعور داشته که به من گفته نرقته به مامانش یا داداشش بگه که بیان خشتکتو بکشن سرت!

دوباره نشنیدم چی گفت اما دل آرا عصبی گفت:

-منو تهدید نکن! من شده وکیل بگیرم برای نگاه و این موضوعو رسانه ای کنم می کنم! مامان درک می کنه، اصلا رنگ و روی این بچه رو ببینه خودش همه چیزو می فهمه!


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:14

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_116



دل آرا دوباره گفت:

-با من بحث نکن، من ترجیح میدم دل مامانو بشکنم تا این که نگاهو با تو تنها بذارم.

و بعد بی هوا گوشی رو قطع کرد و عصبی اومد نشست روی کاناپه کنار من.
اشکامو پاک کردم و منتظر شدم حرف بزنه.

-میگه شکایت می کنه از تو به علت عدم تمکین و از من به علت این که اجازه نمیدم زنش برگرده خونش.

ترسیده به دل آرا گفتم:

-راست مگه دلا. این کارو می کنه، پنج سال پیشم با یکی از طراحای تیمشون بحثش شد، از پسره شکایت کرد و کاری کرد حتی طرف بیوفته زندان.

دل ارا با حیرت گفت:

-تو اینا رو از کجا می دونی؟

هه! دلا من از وقتی وست چپ و راستمو شناختم، از وقتی فهمیدم دنیا دست کیه عاشق داداشت بودم. من خودمو براش می کشتم دلا!
حیف که نمی شد اینا رو به دلا بگم.
حیف که یه راز مگو بود بین خودم و خودم.

خیلی ساده برای این که دلارا رو دست به سر کنم گفتم تو گوگل سرچ کردم و فهمیدم.
من می دونستم یارا خیلی اصطلاحا خرش توی این کارای قانونی میره و آشناهای زیادی داره.

تو همین فکرا بودم که یه دفعه زنگ در به صدادر اومد.
نمی دونستم کیه احتمالا امیر حسین بود که جدیدا سرشو می زنی تهش این جا بود.

دلارا رفت و از چشمی در نگاه کرد اما هینی کشید و رنگ از رخش پرید و برگشت عقب...


?? رمانکده ??

1400/11/01 14:14