💜رمانکده💜

971 عضو

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت310

سرمو چند بار به در کوبیدم .

دوست داشتم اینا همه خواب باشن و وقتی چشم هام و باز می‌کنم خبری از این همه درد و رنج نباشه .

خبری از این شکستگی هایی که روی قلبم به وجود اومدن نباشه .

کاش چشم هام رو که باز کردم همه‌ی اینا خواب بوده باشه و تنها دغدغه ای که من دارم رسیدن به شرکت و کسب موفقیت های بیشتر باشه .

دلم برای آرایه تنگ شده ، ولی دیگه حتی از اونم خجالت می‌کشم .

می‌ترسم برم و با تمسخر نگاهم کنه .

برم و بهم بگه باز حالت بد شده که یاد من افتادی چرا این همه مدت سراغی ازم نگرفتی؟!

بگه این همه دست و پا زدن برای رسیدن به عشقت ارزششو داشت ؟

بدون وقفه قلبم جواب داد :

_داشت ، ارزش این همه جنگیدن رو داشت ، حداقلش اینه که دیگه حسرت نمی‌خوری .

من از این چند ماه تجربه بدست آوردم .

این زندگی ، یارا همه‌شون برام تجربه شدن .

1400/11/04 11:58

#☆رمانکده☆

#عشق‌فوتبالیست‌من

⭐️#پارت301


نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم از فکر اون دختر بیرون بیام تا بیشتر از این حالم بد نشه .

با حرص ظرف غذارو از روی پام برداشتم و تند غذا می‌ذاشتم دهنم و بدون اینکه بجوم قورتش می‌دادم .

اما این حس کنجکاوی بیشتر از این اجازه نداد که غذا بخورم .

ظرف غذارو کنار گذاشتم ، بلند شدم و پاورچین پاورچین سمت اتاقی رفتم که یارا رفته بود .

گوشم‌و به در چسبوندم تا شاید صدایی بشنوم اما دریغ از یه کلام .

گوشم‌و بیشتر به در فشار دادم اما بازم هیچی نتونستم بفهمم .
نا امید خواستم عقب بکشم که در ناگهانی باز شد و از اونجایی که منم چسبیده بودم به در ، تعادلم‌و از دست دادم و مستقیم پرت شدم توی بغل یارا .

خجالت می‌کشیدم سرم‌و بیارم بالا . فکر اینکه حالا راجبم چه فکری می‌کنه باعث شد تا گرمم بشه و گونه‌هام رنگ بگیرن .

_می‌دونستی فال گوش وایستادن کار قشنگی نیست .

دوتا دستش‌و پشت کمرم گذاشت و من‌و به خودش چسبوند .

سرش‌و خم کرد ، لحن گرم و گیراش رو بغل گوشم شنیدم .

1400/11/04 11:56

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت302


چون سرش‌و خم کرده بود نفس های گرمش توی گردنم پخش شد.

از یه طرف قلقلکم گرفته بود و از طرف دیگه بخاطر خجالتم نمی‌تونستم بخندم .

_راحتی؟

با حرف یارا فهمیدم کجام و خواستم ازش فاصله بگیرم که اجازه نداد .

_این همه تو لذت بردی حالا نوبت منه .

متوجه‌ی منظورش نشدم . سرم‌و بالا آوردم و به چشم هاش که مستقیم من‌و زیر نظر گرفته بود خیره شدم .

با لحن آرومی زمزمه کردم:

_منظورت چیه؟

لبخندی زد و با چشم هایی که شیطنت ازشون مشخص بود گفت:

_چقدر رنگ گونه‌هات قشنگه .

با این حرفش ناخواسته سرمو پایین انداختم .

_خجالت کشیدی؟

زبونم بند اومده بود و نمی‌تونستم جوابش‌و بدم . عطرش بوی خوبی می‌داد و منو رسما مدهوش کرده بود .

نفس عمیقی کشیدم . و عطرش‌و وارد ریه هام کردم .

1400/11/04 11:57

#رمانکده
#عشق‌فوتبالیست‌من
#پارت303


_می‌تونم اسم عطرم‌و هم بهت بگم .

چرا اینقدر این بشر تیزه شایدم من زیادی ضایعه‌م .

اینبار سرم‌و بیشتر بین سینه‌ش پنهان کردم . که خودش کمی ازم فاصله گرفت.

دستش‌و زیر چونه‌م گذاشت و سرم‌و بالا آورد . به چشم هام خیره شد .

_خوشم نمیاد چشم‌هاتو ازم می‌دزدی .

_من که چشم‌هامو ازت ندزدیدم .

یارا ابرویی بالا انداخت:

_پس کی بود که سرشو بالا نمیورد .

شونه‌ای بالا انداختم:

_من می‌خواستم سرمو بلند کنم اما تو این قدر محکم بغلم کرده بودی که این اجازه رو بهم نمی‌دادی.

بینیش‌و توی موهام کرد :

_تو چرا این قدر زبونت درازه ؟

نفس عمیقی کشید و با لحن آرومی گفت :

_من چرا این قدر زبون درازتو دوست دارم .

لحنش به شدت آروم بود اما به گوش من رسید .

1400/11/04 11:57

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت304


ازش فاصله گرفتم :

_اسم عطرتو نگفتی؟

با شیطنت زمزمه کرد :

_اسم عطر منو می‌خوای چیکار ؟

دست‌هاشو باز کرد :

_هر وقت خواستی می‌تونی بیای اینجا و از بوش لذت ببری .

_برای زمانی که ازتون جدا شدم می‌خواستم .

گره‌ای بین ابروهاش نشست:

_اون وقت اسم عطر مردونه رو می‌خوای چیکار ؟!

ابرویی بالا انداختم :

_می‌خوام برای شوهر آینده‌م بخرم .

پلکش پرید و با عصبانیت به سمتم قدم برداشت که ناخواسته دستم‌و جلوی صورتم گرفتم .

روبه‌روم ایستاد ، می‌تونستم صدای نفس های بلندی که می‌کشید رو بشنوم .

همزمان نفس عمیقی کشید و با قدم بلندی از کنارم رد شد .

با رفتنش محکم به پیشونیم کوبیدم .

1400/11/04 11:57

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت305

این چه حرفی بود که من زدم .

اما حرف من جنبه‌ی شوخی داشت .... نه نداشت .

شاید دلم می‌خواست تماس آیه رو تلافی کنم . اما به هیچ وجه فکر نمی‌کردم این قدر عصبی بشه .

لبخند دندون نمایی زدم و اتاق رو ترک کردم . حالم به شدت خوب شده بود .

سوت زنان وارد هال شدم اما یارا رو ندیدم .

روی مبل نشستم و ظرف غذامو برداشتم و اینبار با ولع و اشتهای بیشتر مشغول خوردن شدم .

با صدای بسته شدن در سرم‌و بالا آوردم که یارا رو روبه‌روم دیدم .

با لبخند دندون نمایی چنگالم‌و که بهش جوجه بود رو سمتش گرفتم:

_ جوجه بزن ، جوش نزن .

چشم غره‌ای بهم رفت .

تازه متوجه‌ی لباس هایی که پوشیده بود شدم .

پیراهن نوک مدادی به همراه شلوار مشکی پوشیده بود .

لباس هایی که به شدت قشنگ بودن شایدم چون تو تن یارا بودن اینجوری قشنگ و خوش دوخت به نظر می‌رسیدن نمی‌دونم .

1400/11/04 11:57

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت306


اصلا این چیز‌ها زیاد مهم نیست اون چیزی که الان اهمیت داره اینه که یارا کجا می‌خواد بره مگه همین الان نیومده بود خونه ؟!

لبخندی زدم و با حرص پرسیدم:

_جایی تشریف می‌بری ؟

ابرویی برام بالا انداخت :

_بله .

چنگالو توی ظرف پرت کردم :

_خب کجا می‌خوای بری ؟

_کفش‌هاشو از توی جا کفشی برداشت :

_بیرون .

لبم و به دندون کشیدم تا از حرصی که توی وجودم به پا شده نزنم دندوناشو توی دهنش خورد کنم .

و سوالی که همون لحظه برام به وجود اومد این بود که آیا جرئتشو دارم ؟

و بدون شک جوابش نه بود .

_جوابت زیادی کامل و جامع بود .

انگار فهمیده بود که تونسته حرصم‌و در بیاره و ازش به شدت خوشحال و راضی بود که با لبخندی ابرو بالا انداخت :

_می‌دونم.

1400/11/04 11:57

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت307


سری تکون دادم و بلند شدم .

دست به کمر روبه روش ایستادم:

_باشه پس بیرون خوش بگذره ،منم می‌رم بیرون .

اخم هاش آنی پدیدار شدن:

_شما کجا؟

عقب گرد کردم :

_بیرون .

دستم از پشت کشیده شد .

_نگاه من‌و دیوونه نکن بگو کجا می‌خوای بری .

از حرص خوردنش و لحنش که زیادی برای من جذاب بود ، سرکِیف اومدم .

می‌خواستی من‌و حرص بدی حالا ببین کی داره حرص می‌خوره .

با فشاری که به دستم آورد قیافه‌م درهم شد :

_تو مگه حالت بد نبود ، پس چرا الان می‌خوای بری بیرون .

برگشتم سمتش که پوزخندی زد:

_نکنه همه‌ی اون کار هات بازی بوده تا بتونی به من نزدیک بشی .

1400/11/04 11:57

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت308

با حرفی که زد کنترلم‌و از دست دادم .

دستم‌و بالا بردم و با تمام توانم توی گوشش خوابوندم .

تمام حرف‌هاش ، زخم زبوناش ، کتک زدنش انگار جلوی چشم هام نقش بست که این قدر زورم‌و زیاد کرد جوری که با ضرب دستم سرش کج بشه .

اما نه ، تمام کارهایی که کرد به یه طرف و این حرف به یه طرف .

با این حرفی که زد انگار فندک گرفت زیر قلب بیچاره‌ی من .

تموم سال هایی که داشتم از تب عشقش می‌سوختم هیچ وقت به این کار فکر نکردم .

اصلا به خودم اجازه ندادم که بخوام به همچین کاری فکر کنم .

حالا یارا با تمام بی رحمی همچین حرفی رو که سال ها ازش فراری بودم رو بهم زد .

حتما داشته به خودشم افتخار می‌کرده که خوب تونست بسوزونم .

آفرین ، دست مریزاد ، به هدفش رسید و قشنگ تونست نابودم کنه .

با چشم هایی که نفرت توشون موج می‌زد بهش خیره شدم و زمزمه کردم:

_فقط منتظر روزی‌م که بتونم از دستت راحت بشم.

1400/11/04 11:58

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت309

بعد از زدن این حرف که این روزها عجیب دلم می‌خواست بیانش کنم .

دستم‌و از بین دستش بیرون کشیدم .

با گام های بلندی فرار کردم چون اشک هایی بود که بدون ملاحظه داشتن به چشم هام حمله می‌کردن .

وارد شدم و لحظه‌ی آخر شنیدم که یارا گفت:

_به همین خیال باش که بذارم بری .

با چشم های گرد شده در رو بستم ، دستم‌و روی دهنم گذاشتم و همونجا جلوی در نشستم و سرمو بهش تکیه دادم .

حالا با گوشت و استخون دارم درک می‌کنم که آرایه چیو می‌خواست بهم بفهمونه ولی من کور و کر شده بودم .

کسی رو جز یارا نمی‌دیدم و هیچ *** هم به اندازه ی اون برام مهم نبود .

ای کاش بیشتر فکر می‌کردم و بیشتر به حرف های آرایه توجه می‌کردم .

کاش عجولانه تصمیم نمی‌گرفتم و مهم تر از اون کاش،با احساسم تصمیم نمی‌گرفتم .

همه‌ی این کاش ها کاری رو از پیش نمی‌برن و فقط یه دنیا حسرت روی دلم می‌ذارن .

با صدای بسته شدن در چشم‌هام و بستم و اجازه دادم تا اشک هام یکی پس از دیگری پایین بیان.

1400/11/04 11:58

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت310

سرمو چند بار به در کوبیدم .

دوست داشتم اینا همه خواب باشن و وقتی چشم هام و باز می‌کنم خبری از این همه درد و رنج نباشه .

خبری از این شکستگی هایی که روی قلبم به وجود اومدن نباشه .

کاش چشم هام رو که باز کردم همه‌ی اینا خواب بوده باشه و تنها دغدغه ای که من دارم رسیدن به شرکت و کسب موفقیت های بیشتر باشه .

دلم برای آرایه تنگ شده ، ولی دیگه حتی از اونم خجالت می‌کشم .

می‌ترسم برم و با تمسخر نگاهم کنه .

برم و بهم بگه باز حالت بد شده که یاد من افتادی چرا این همه مدت سراغی ازم نگرفتی؟!

بگه این همه دست و پا زدن برای رسیدن به عشقت ارزششو داشت ؟

بدون وقفه قلبم جواب داد :

_داشت ، ارزش این همه جنگیدن رو داشت ، حداقلش اینه که دیگه حسرت نمی‌خوری .

من از این چند ماه تجربه بدست آوردم .

این زندگی ، یارا همه‌شون برام تجربه شدن .

1400/11/04 11:58

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت311


تجربه هایی که چه خوب ، چه بد ، تلخ یا شیرین همه‌شون برام خاطره شدن و تونستم ازشون درس بگیرم .

اصلا انسان با همین تجربه ها و اشتباه ها می‌تونه زندگی کنه و زندگیش‌و بسازه.

منم اگه همخونه بودن با یارا رو تجربه نمی‌کردم هنوز داشتم توی تب عشقش می‌سوختم .

هنوز هر روز اشک می‌ریختم . اما این اتفاقاتی که این چند وقت برام افتاد باعث شد آدم های دور و اطرافم و بشناسم.

بدونم همه‌ی آدما اونجور که من از روی ظاهرشون می‌بینم نیستن .
ذات آدما با هم فرق داره .

همه خوب نیستن ، آدم های بدی هم هستن که چشم دیدن خوشبختی بقیه رو ندارن .

توی این مسیر من خیلی چیزها یاد گرفتم ، خودم احساس می‌کنم حتی از قبل هم قوی تر شدم .

محکم تر شدم ، محتاط تر شدم ، تونستم این آدم رو با یه قوی ترش عوض کنم .

من تسلیم نمی‌شم ، اگه قرار بود تسلیم بشم خیلی وقت پیش باید عقب می‌کشیدم اما نه ... من فقط توی یه چیز شکست خوردم اونم یارا بود .

1400/11/04 12:28

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت312


ولی برای چیز های دیگه همیشه قوی بودم و هستم .

من نمی‌ذارم کسی شکست خوردن منو ببینه .

هرکس برای رسیدن به موفقیت های بزرگ سختی می‌کشه اما مهم اون چیزیه که دست از جنگیدن بر نمی‌داری و تسلیم نمی‌شی و با تمام توانت می‌جنگی .

منم تنها نیستم همه‌ی آدم‌ها توی زندگی‌شون بدی می‌بینن ، سختی می‌کشن . اما مهم آخرشه که شیرین تموم شه ، شاید برای من شیرینم تموم نشه اما من سعی می‌کنم اینجوری برای خودم تعبیر کنم .

با این حرف ها که برای آروم کردن خودم زدم . اشک هامو از روی گونه هام پاک کردم .

بلند شدم و روبه روی آینه ایستادم ، نگاهی به جشم های سرخ شده‌م انداختم .

کمی کرم‌پودر به صورتم زدم تا قسمت هایی که از صورتم سرخ شده بود کمرنگ تر بشه .

بعد از اون از اتاق خارج شدم که با دیدن یارا که روی مبل نشسته بود و آرنجشو روی چشم هاش گذاشته بود کلافه چشم هامو می‌بندم.

بی سرو صدا می‌خوام عقب گرد کنم که با صدای یارا سرجام خشکم زد:

_بیا بشین.

1400/11/04 12:28

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت313

پشت چشمی براش نازک کردم بدون اینکه کوچکترین توجه‌ای بهش بکنم ، وارد آشپزخونه شدم .

لیوانی رو برداشتم و زیر شیر آب گرفتم .

بعد از پرشدن لیوان جرعه‌ای ازش نوشیدم که دستم کشیده شد.

به خاطر ناگهانی بودن کارش آب داخل گلوم پرید و لیوان از دستم رها شد و روی زمین افتاد و هزار تکه شد.

دستم‌و جلوی دهنم گرفتم و سرفه کردم که ضربه های محکمی به کمرم وارد شد .

به سختی خودمو عقب کشیدم تا از دست ضربات یارا نجات پیدا کنم .

معلوم نبود قصدش کمک بوده یا انتقام .

حالم کمی که روبه راه شد با عصبانیت توی چشم هاش نگاه کردم :

_تو مشکلت با من چیه؟ من چه هیزم تری به تو فروختم .

مشتی به سینه‌ش کوبیدم و داد زدم:

_هان ! جواب بده دیگه ......... جز اینکه گفتی مامانم حالش بده کمکم کن و منم کمکت کردم دیگه چیکار کردم که به ضرر تو تموم شده که تو داری اینجوری انتقام می‌گیری ؟

سرجاش ایستاده بود و مشت های منو بدون اعتراض نوش جان می‌کرد .

1400/11/04 12:28

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت314

سر خوردم و روی زمین نشستم .

سرمو به کابینت پشت سرم تکیه دادم و نالیدم:

_از همون اول راه هزار تا بلا سرم آوردی ، کاری نکردم ‌، هزار بار زخم زبون زدی چیزی نگفتم . اما دیگه بسه ، صبر من حدی داره .

دستم‌و روی گلوم گذاشتم :

_تا همینجام اومده هی گفتم عاشقه درکش کن حالا خوب میشه حالا بهتر میشه اما انگار نه انگار.

سرمو بالا آوردم و با بغض نالیدم:

_مگه رفتن اون دختر تقصیر من بود ، آخه توی جدایی اون دختر از تو من سر ماجرا بودم یا تهش ، اون خودش سر هر موضوعی ولت کرد مگه تقصیر منه .

سری به نشونه‌ی تاسف تکون دادم و ادامه دادم :

_هر *** دیگه ای جای تو بود دیگه تف توی صورت طرف نمی‌نداخت اون وقت تو هنوز منتظر یه نیم نگاه از سمت اونی بابا دست مریزاد .

مشت محکمی طرف چپ سینه‌م کوبیدم :

_فکر کردی فقط خودت عاشقی ، خودت احساس داری ، خودت فقط دلت برای یکی می‌لرزه اما نه عاشق هایی هستن که عاشقی کردن رو از توی به ظاهر مجنون بیشتر بلدن .

با چشم های گشاد شده نگاهم کرد ، انگار انتظار این یکی رو دیگه نداشت .

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت315

اما منم خسته بودم . خسته‌م کرده بود .

با تک تک رفتارهاش داغونم کرد اما به زبون نیوردم تا یه وقت غرورم جلوش خرد نشه .

اما امروز شکستم ، علاوه بر بغض و غرورم خودمم شکستم .

از زمانی که من پام به این خونه باز شده جز آسیب رسیدن به روح و جسمم اتفاق خوشایند دیگه ای برام نیفتاد که دلم خوش باشه .

که بخوام با به یادآوردنش لبخند بزنم و بگم این هم جبران تمام اتفاقات بدم .

سری به نشونه‌ی تاسف تکون دادم:

_از وقتی اون قوطی کبریت رو ساختن تا حالا که شده اندازه‌ی یه دیوار همیشه تو رو یه آدم پرصلابت و محکم و از همه بهتر حس می‌کردم جز تو کسی نمی‌تونه مرد باشه اما ...

لیوان کنار دستم و برداشت و به زمین کوبیدم که هزار تکه شد :

_اما اشتباه فکر کردم ، از همون بچگی خریت کردم و به جای اینکه بزرگ بشم آدم بشم *** تر از روز قبلم شدم . تو یه آدم ضعیفی هستی که جز خودت شخص دیگه ای در نظرت نیست . متاسفم برای خودم و هرکس دیگه ای که تو رو الگوی خودش قرار داده .

عقب عقب رفتم و چشم هامو از چشم هاش نگرفتم.

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت316


با صدای آروم اما به صورتی که به گوش یارا برسه گفتم :

_می‌دونی تو این قدر خودخواه بودی که می‌خواستی دختری رو که برای تو و مادرت داشت زندگی خودشو خراب کنه تو زندگی یکی دیگه رو بسازه ول میکردی و می‌رفتی .

خواست حرفی بزنه که دستم‌و بالا آوردم و مانع شدم :

_اصلا..... اصلا انکار نکن که اگه نرفتی من اجازه ندادم ، من با هزار تا التماس ، خواهش و تمنا نذاشتم از سر سفره ی عقد بذارم بری . نذاشتم با اینکارت بقیه رو داغون کنی و سکته‌شون بدی .... اما بعدش به بدترین شکل ممکن تقاص نرفتنتو پس گرفتی .

دلم نمی‌خواست این حرف ها رو بزنم چون هنوزم نگران غرور مرد روبه روم بودم اما از یه طرفم دیگه نمی‌تونستم تو دلم نگه دارم و بخوام در برابر این همه ظلم سکوت کنم .

یکی یه جوری باید بهش می‌فهموند که قرعه به نام من افتاد .

_چه دل پری داشتی .

جواب این مدت سکوتی که کردم این بود .

نه عذرخواهی نه پشیمونی بلکه یه دنیا طلبکاری .

اشتباه از خود من بود که وقتی می‌دونستم براش مهم نیست ایستادم و حرف های دلمو بهش زدم .

من احمقم .
من!

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت317


با تاسف سری براش تکون دادم.

_می‌دونی اشتباه از خودم بود که فکر کردم اگه این حرف‌هارو بزنم شاید یکم درکت بالاتر بره اما انگار نه انگار ، شایدم تقصیر خودمه که از آدم‌هایی که نباید توقع بی‌جا دارم.

امروز روزی بود که بدون هیچ ترس یا استرسی حرف دلم‌و زدم .

بدون اینکه بخوام نگران این باشم که یه وقت نگاهش راجبم عوض شه.

عقب گرد کردم که بازوم از پشت کشیده شد .

سرجام ایستادم که یارا هم اومد و روبه‌روم ایستاد.

به چشم‌هام خیره شد :

_وقتی یه حرفی می‌زنی صبر کن جوابت رو هم بگیر ، نه اینکه برای خودت ببری و بدوزی و بخوای به زور هم تن من کنی .

پوزخندی زدم:

_حواسم نبود شما یارا فرهمند هستی و حرف هیچکس رو قبول نمی‌کنی .

دوست نداشتم به حرف هاش گوش کنم ، یعنی حوصله‌ای برای ایستادن نداشتم .

چون می‌دونستم تهش من مقصر همه‌ی اتفاق ها می‌شم.

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت318

می خواستم فرار کنم .

ای کاش می‌تونستم .
می‌تونستم تا جایی که می تونم و در توانم بدوم ، تا جایی که نفسم بگیره .

تاجایی که قدرت از پاهام گرفته بشه و از همه مهم تر تا جایی که آروم بشم .

آروم بشم و بتونم اتفاقات اخیر رو به فراموشی بسپرم .

بتونم حال دلمو مثل همیشه خوب کنم .

با دستی که جلوی چشم هام تکون خورد از فکر بیرون اومدم .

چشم هامو به چشم های یارا دوختم .

_فهمیدی چی گفتم؟

شونه‌ای بالا انداختم:

_نه .

بازوم رو فشار داد :

_چرا اونوقت ؟!

_چون برام مهم نیست.

_اما من به حرف های تو گوش دادم .

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت319

با انگشت به سینه‌اش کوبیدم:

_تو برای اینکه مجبور بودی به حرف هام گوش دادی که بعدش ثابت کردی نه حرف هام برات مهمه نه تاثیری توی روند رفتارت داره ؟ نداره.

بدون اینکه بهش فرصت انجام کاری رو بدم بازومو از توی دستش بیرون کشیدم.

به سمت اتاقم رفتم و بعد از اینکه وارد شدم در رو محکم بستم.

روی تخت دراز کشیدم ، به اشک هام اجازه‌ی باریدن ندادم.
دیگه دوست نداشتم گریه کنم . ضعیف بودن رو من به هیچ وجه دوست نداشتم .

به پهلو چرخیدم و دستم‌و زیر سرم گذاشتم . چشم هام گرم خواب شدن .

با صدای زنگ در ترسیده چشم هام‌و باز کرده بودم .

شخصی که دستش‌و روی زنگ گذاشته بود قصد برداشتن دستش‌و نداشت.

با عجله خودم‌و به آیفون رسوندم ، با دیدن تصویر آیه حرصی چشم‌هامو روی هم فشار دادم.

چرا این بشر دست از سر زندگی من بر نمی‌داره .

خسته نشده ، هرکس دیگه ای جاش بود کم اورده بود این چرا شکست ناپذیره!

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت320


مگه خودش یارا رو ترک نکرده بود حالا چرا بیخیال نمی‌شد. اخه این چه سوال مسخره‌ای معلومه دیگه چرا باید از یارای همه چیز تموم دست برداره .

رفت دوراشو زد هیچکس رو نتونست مثل یارا پیدا کنه حالا دوباره برگشته با خودشم فکر کرده یارا که *** با دوتا لشک و آه و ناله‌ی من خر می‌شه پس چرا از فرصت استفاده نکنم و تا تنور داغه نون رو نچسبونم .

البته تا الان موفق هم هست . تونسته فکر یارا رو درگیر کنه . من یه زنم و اینو از رفتار های یارا می‌تونم بفهمم.

از فکر بیرون اومدم . آیفون رو برداشتم و با حرص غریدم:

_چیه ، دستتو گذاشتی روی زنگ برم نمی‌داری.

آیه با تمام پرو بودنش،دستش‌و بالا آورد :

_خانم خواهشا شما دخالت نکن من با یارا کار دارم .

_جدی می‌گی ؟ ای بابا چرا زودتر نمی‌گی ، خانم محترم شما دیگه شورشو درآوردید هرچه زودتر از اینجا برید تا به پلیس زنگ نزدم و به جرم مزاحمت شکایت نکردم ازتون.

پوزخندی که زد رو تونستم از اینجا هم ببینم :

_اون وقت دست به دست یارا یا بهتر بگم دست به دست شوهرت باهم می‌ریم کلانتری .

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت311


تجربه هایی که چه خوب ، چه بد ، تلخ یا شیرین همه‌شون برام خاطره شدن و تونستم ازشون درس بگیرم .

اصلا انسان با همین تجربه ها و اشتباه ها می‌تونه زندگی کنه و زندگیش‌و بسازه.

منم اگه همخونه بودن با یارا رو تجربه نمی‌کردم هنوز داشتم توی تب عشقش می‌سوختم .

هنوز هر روز اشک می‌ریختم . اما این اتفاقاتی که این چند وقت برام افتاد باعث شد آدم های دور و اطرافم و بشناسم.

بدونم همه‌ی آدما اونجور که من از روی ظاهرشون می‌بینم نیستن .
ذات آدما با هم فرق داره .

همه خوب نیستن ، آدم های بدی هم هستن که چشم دیدن خوشبختی بقیه رو ندارن .

توی این مسیر من خیلی چیزها یاد گرفتم ، خودم احساس می‌کنم حتی از قبل هم قوی تر شدم .

محکم تر شدم ، محتاط تر شدم ، تونستم این آدم رو با یه قوی ترش عوض کنم .

من تسلیم نمی‌شم ، اگه قرار بود تسلیم بشم خیلی وقت پیش باید عقب می‌کشیدم اما نه ... من فقط توی یه چیز شکست خوردم اونم یارا بود .

1400/11/04 12:28

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت312


ولی برای چیز های دیگه همیشه قوی بودم و هستم .

من نمی‌ذارم کسی شکست خوردن منو ببینه .

هرکس برای رسیدن به موفقیت های بزرگ سختی می‌کشه اما مهم اون چیزیه که دست از جنگیدن بر نمی‌داری و تسلیم نمی‌شی و با تمام توانت می‌جنگی .

منم تنها نیستم همه‌ی آدم‌ها توی زندگی‌شون بدی می‌بینن ، سختی می‌کشن . اما مهم آخرشه که شیرین تموم شه ، شاید برای من شیرینم تموم نشه اما من سعی می‌کنم اینجوری برای خودم تعبیر کنم .

با این حرف ها که برای آروم کردن خودم زدم . اشک هامو از روی گونه هام پاک کردم .

بلند شدم و روبه روی آینه ایستادم ، نگاهی به جشم های سرخ شده‌م انداختم .

کمی کرم‌پودر به صورتم زدم تا قسمت هایی که از صورتم سرخ شده بود کمرنگ تر بشه .

بعد از اون از اتاق خارج شدم که با دیدن یارا که روی مبل نشسته بود و آرنجشو روی چشم هاش گذاشته بود کلافه چشم هامو می‌بندم.

بی سرو صدا می‌خوام عقب گرد کنم که با صدای یارا سرجام خشکم زد:

_بیا بشین.

1400/11/04 12:28

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت313

پشت چشمی براش نازک کردم بدون اینکه کوچکترین توجه‌ای بهش بکنم ، وارد آشپزخونه شدم .

لیوانی رو برداشتم و زیر شیر آب گرفتم .

بعد از پرشدن لیوان جرعه‌ای ازش نوشیدم که دستم کشیده شد.

به خاطر ناگهانی بودن کارش آب داخل گلوم پرید و لیوان از دستم رها شد و روی زمین افتاد و هزار تکه شد.

دستم‌و جلوی دهنم گرفتم و سرفه کردم که ضربه های محکمی به کمرم وارد شد .

به سختی خودمو عقب کشیدم تا از دست ضربات یارا نجات پیدا کنم .

معلوم نبود قصدش کمک بوده یا انتقام .

حالم کمی که روبه راه شد با عصبانیت توی چشم هاش نگاه کردم :

_تو مشکلت با من چیه؟ من چه هیزم تری به تو فروختم .

مشتی به سینه‌ش کوبیدم و داد زدم:

_هان ! جواب بده دیگه ......... جز اینکه گفتی مامانم حالش بده کمکم کن و منم کمکت کردم دیگه چیکار کردم که به ضرر تو تموم شده که تو داری اینجوری انتقام می‌گیری ؟

سرجاش ایستاده بود و مشت های منو بدون اعتراض نوش جان می‌کرد .

1400/11/04 12:28

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت314

سر خوردم و روی زمین نشستم .

سرمو به کابینت پشت سرم تکیه دادم و نالیدم:

_از همون اول راه هزار تا بلا سرم آوردی ، کاری نکردم ‌، هزار بار زخم زبون زدی چیزی نگفتم . اما دیگه بسه ، صبر من حدی داره .

دستم‌و روی گلوم گذاشتم :

_تا همینجام اومده هی گفتم عاشقه درکش کن حالا خوب میشه حالا بهتر میشه اما انگار نه انگار.

سرمو بالا آوردم و با بغض نالیدم:

_مگه رفتن اون دختر تقصیر من بود ، آخه توی جدایی اون دختر از تو من سر ماجرا بودم یا تهش ، اون خودش سر هر موضوعی ولت کرد مگه تقصیر منه .

سری به نشونه‌ی تاسف تکون دادم و ادامه دادم :

_هر *** دیگه ای جای تو بود دیگه تف توی صورت طرف نمی‌نداخت اون وقت تو هنوز منتظر یه نیم نگاه از سمت اونی بابا دست مریزاد .

مشت محکمی طرف چپ سینه‌م کوبیدم :

_فکر کردی فقط خودت عاشقی ، خودت احساس داری ، خودت فقط دلت برای یکی می‌لرزه اما نه عاشق هایی هستن که عاشقی کردن رو از توی به ظاهر مجنون بیشتر بلدن .

با چشم های گشاد شده نگاهم کرد ، انگار انتظار این یکی رو دیگه نداشت .

1400/11/04 12:29