💜رمانکده💜

971 عضو

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت315

اما منم خسته بودم . خسته‌م کرده بود .

با تک تک رفتارهاش داغونم کرد اما به زبون نیوردم تا یه وقت غرورم جلوش خرد نشه .

اما امروز شکستم ، علاوه بر بغض و غرورم خودمم شکستم .

از زمانی که من پام به این خونه باز شده جز آسیب رسیدن به روح و جسمم اتفاق خوشایند دیگه ای برام نیفتاد که دلم خوش باشه .

که بخوام با به یادآوردنش لبخند بزنم و بگم این هم جبران تمام اتفاقات بدم .

سری به نشونه‌ی تاسف تکون دادم:

_از وقتی اون قوطی کبریت رو ساختن تا حالا که شده اندازه‌ی یه دیوار همیشه تو رو یه آدم پرصلابت و محکم و از همه بهتر حس می‌کردم جز تو کسی نمی‌تونه مرد باشه اما ...

لیوان کنار دستم و برداشت و به زمین کوبیدم که هزار تکه شد :

_اما اشتباه فکر کردم ، از همون بچگی خریت کردم و به جای اینکه بزرگ بشم آدم بشم *** تر از روز قبلم شدم . تو یه آدم ضعیفی هستی که جز خودت شخص دیگه ای در نظرت نیست . متاسفم برای خودم و هرکس دیگه ای که تو رو الگوی خودش قرار داده .

عقب عقب رفتم و چشم هامو از چشم هاش نگرفتم.

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت316


با صدای آروم اما به صورتی که به گوش یارا برسه گفتم :

_می‌دونی تو این قدر خودخواه بودی که می‌خواستی دختری رو که برای تو و مادرت داشت زندگی خودشو خراب کنه تو زندگی یکی دیگه رو بسازه ول میکردی و می‌رفتی .

خواست حرفی بزنه که دستم‌و بالا آوردم و مانع شدم :

_اصلا..... اصلا انکار نکن که اگه نرفتی من اجازه ندادم ، من با هزار تا التماس ، خواهش و تمنا نذاشتم از سر سفره ی عقد بذارم بری . نذاشتم با اینکارت بقیه رو داغون کنی و سکته‌شون بدی .... اما بعدش به بدترین شکل ممکن تقاص نرفتنتو پس گرفتی .

دلم نمی‌خواست این حرف ها رو بزنم چون هنوزم نگران غرور مرد روبه روم بودم اما از یه طرفم دیگه نمی‌تونستم تو دلم نگه دارم و بخوام در برابر این همه ظلم سکوت کنم .

یکی یه جوری باید بهش می‌فهموند که قرعه به نام من افتاد .

_چه دل پری داشتی .

جواب این مدت سکوتی که کردم این بود .

نه عذرخواهی نه پشیمونی بلکه یه دنیا طلبکاری .

اشتباه از خود من بود که وقتی می‌دونستم براش مهم نیست ایستادم و حرف های دلمو بهش زدم .

من احمقم .
من!

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت317


با تاسف سری براش تکون دادم.

_می‌دونی اشتباه از خودم بود که فکر کردم اگه این حرف‌هارو بزنم شاید یکم درکت بالاتر بره اما انگار نه انگار ، شایدم تقصیر خودمه که از آدم‌هایی که نباید توقع بی‌جا دارم.

امروز روزی بود که بدون هیچ ترس یا استرسی حرف دلم‌و زدم .

بدون اینکه بخوام نگران این باشم که یه وقت نگاهش راجبم عوض شه.

عقب گرد کردم که بازوم از پشت کشیده شد .

سرجام ایستادم که یارا هم اومد و روبه‌روم ایستاد.

به چشم‌هام خیره شد :

_وقتی یه حرفی می‌زنی صبر کن جوابت رو هم بگیر ، نه اینکه برای خودت ببری و بدوزی و بخوای به زور هم تن من کنی .

پوزخندی زدم:

_حواسم نبود شما یارا فرهمند هستی و حرف هیچکس رو قبول نمی‌کنی .

دوست نداشتم به حرف هاش گوش کنم ، یعنی حوصله‌ای برای ایستادن نداشتم .

چون می‌دونستم تهش من مقصر همه‌ی اتفاق ها می‌شم.

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت318

می خواستم فرار کنم .

ای کاش می‌تونستم .
می‌تونستم تا جایی که می تونم و در توانم بدوم ، تا جایی که نفسم بگیره .

تاجایی که قدرت از پاهام گرفته بشه و از همه مهم تر تا جایی که آروم بشم .

آروم بشم و بتونم اتفاقات اخیر رو به فراموشی بسپرم .

بتونم حال دلمو مثل همیشه خوب کنم .

با دستی که جلوی چشم هام تکون خورد از فکر بیرون اومدم .

چشم هامو به چشم های یارا دوختم .

_فهمیدی چی گفتم؟

شونه‌ای بالا انداختم:

_نه .

بازوم رو فشار داد :

_چرا اونوقت ؟!

_چون برام مهم نیست.

_اما من به حرف های تو گوش دادم .

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت319

با انگشت به سینه‌اش کوبیدم:

_تو برای اینکه مجبور بودی به حرف هام گوش دادی که بعدش ثابت کردی نه حرف هام برات مهمه نه تاثیری توی روند رفتارت داره ؟ نداره.

بدون اینکه بهش فرصت انجام کاری رو بدم بازومو از توی دستش بیرون کشیدم.

به سمت اتاقم رفتم و بعد از اینکه وارد شدم در رو محکم بستم.

روی تخت دراز کشیدم ، به اشک هام اجازه‌ی باریدن ندادم.
دیگه دوست نداشتم گریه کنم . ضعیف بودن رو من به هیچ وجه دوست نداشتم .

به پهلو چرخیدم و دستم‌و زیر سرم گذاشتم . چشم هام گرم خواب شدن .

با صدای زنگ در ترسیده چشم هام‌و باز کرده بودم .

شخصی که دستش‌و روی زنگ گذاشته بود قصد برداشتن دستش‌و نداشت.

با عجله خودم‌و به آیفون رسوندم ، با دیدن تصویر آیه حرصی چشم‌هامو روی هم فشار دادم.

چرا این بشر دست از سر زندگی من بر نمی‌داره .

خسته نشده ، هرکس دیگه ای جاش بود کم اورده بود این چرا شکست ناپذیره!

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت320


مگه خودش یارا رو ترک نکرده بود حالا چرا بیخیال نمی‌شد. اخه این چه سوال مسخره‌ای معلومه دیگه چرا باید از یارای همه چیز تموم دست برداره .

رفت دوراشو زد هیچکس رو نتونست مثل یارا پیدا کنه حالا دوباره برگشته با خودشم فکر کرده یارا که *** با دوتا لشک و آه و ناله‌ی من خر می‌شه پس چرا از فرصت استفاده نکنم و تا تنور داغه نون رو نچسبونم .

البته تا الان موفق هم هست . تونسته فکر یارا رو درگیر کنه . من یه زنم و اینو از رفتار های یارا می‌تونم بفهمم.

از فکر بیرون اومدم . آیفون رو برداشتم و با حرص غریدم:

_چیه ، دستتو گذاشتی روی زنگ برم نمی‌داری.

آیه با تمام پرو بودنش،دستش‌و بالا آورد :

_خانم خواهشا شما دخالت نکن من با یارا کار دارم .

_جدی می‌گی ؟ ای بابا چرا زودتر نمی‌گی ، خانم محترم شما دیگه شورشو درآوردید هرچه زودتر از اینجا برید تا به پلیس زنگ نزدم و به جرم مزاحمت شکایت نکردم ازتون.

پوزخندی که زد رو تونستم از اینجا هم ببینم :

_اون وقت دست به دست یارا یا بهتر بگم دست به دست شوهرت باهم می‌ریم کلانتری .

1400/11/04 12:29

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت321

عصبی شدم ، دلم نمی‌خواست اسم یارا رو به زبونش بیاره .

وقتی هم گفت شوهرت تونستم لحنی که سراسر تمسخر داشت رو بفهمم .

انگار نقطه ضعف های من‌و فهمیده بود که اینجوری هدفشون گرفته بود و اذیتم می‌کرد .

اما من اینو نمی‌خواستم ، دلم نمی‌خواست و اجازه نمی‌دادم که کسی بخواد اذیتم کنه ، من قوی تر از این حرف ها بودم و هستم .

اما نتونستم حرصم‌و مخفی کنم :

_چی می‌گی تو ؟ ... چرا توهم می‌زنی؟... این موضوع چه ربطی به شوهر من داره ؟

کلمه‌ی شوهر رو یه جوری گفتم تا شاید حساب کار دستش بیاد .

اما خیال بیخودی بوده و این پروتر از این حرف هاست.

یه جوری شوهر شوهر می‌کردیم که هر *** اینجا بود مطمئن بودم از خنده پهن زمین میشد اما من فعلا حال و هوای خندیدن رو نداشتم.

_باز می‌کنی یا نه؟

یه حسی بهم می‌گفت بگم نه و ضایعه‌ش کنم اما از یه طرف حس کنجکاوی که خودم داشتم مانع از این کار می‌شد .

1400/11/04 17:02

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت322


بالاخره حس کنجکاویم کار دستم داد و شاسی رو زدم و در رو روش باز کردم که ای کاش باز نمی‌کردم.

در رو باز گذاشتم و تا اومدنش طول و عرض پذیرایی رو طی کردم.

پشیمون شده بودم از اینکه در رو براش باز کردم اما الان دیگه پشیمونی سودی نداره .

خبری از یاراهم نیست که بیاد و به دادم برسه.
جلوی این دختر به شدت اعتماد به نفسم کم می‌شه و حس می‌کنم ضعیف ترین موجود روی زمین می‌شم.

تقه ای به در خورد .که ابروهام بالا پرید ، فکر نمی‌کردم عقلش به این کار برسه اما با کاری که انجام داد و در رو هل داد و وارد خونه شد بدون اینکه منتظر تعارف من بمونه فهمیدم اشتباه فکر کردم و ایشون همون ادم قبله و عوض نشده و من نباید انتظارات بی خود ازش داشته باشم.

اولین قدم رو که بر داشت انگار این خونه اوار شد توی سر من .

با دیدن قیافه‌ش و اون پوزخند گوشه‌ی لبش قلبم فشرده شد .

من بخاطر این دختر هر بار پس زده شدم و مورد تحقیر قرار گرفتم .

با یاداوری گذشته نفرت سراسر وجودمو پر کرد .

دست‌هامو مشت کردم تا این نفرت کار دست هر دومون نده .

1400/11/04 17:02

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت323

تا ایشون رو راهی بیمارستان و منو راهی زندان نکنن.

نگاهی به خونه انداخت:

_می‌دونستم سلیقه‌ت داغونه ولی نه تا این حد دیگه !

از این همه پرو بودنش دهنم از شگفتی باز شد. انتظار این رفتار رو نداشتم حداقل داخل خونه‌ی خودم.

اشاره ای از سرتا پاش کردم:

_یارا زمانی سلیقه‌ی داغونش رو با انتخاب تو نشون داد که در این شکی نیست و اتفاقا باید بگی این خونه هم سلیقه‌ی خود یاراست و تو هم با بد سلیقه بودنش موافقی و قراره این بدسلیقه بودن رو من تغییر بدم .

در پایان جمله‌م چشمکی زدم تا بیشتر بسوزه .

با ناز قدمی برداشت و قری به گردنش داد :

_از یه آدم سطح پاییت توقع همچین رفتاری با مهمون بعید نبود .

_اتفاقا همین ادم هرچقدر سطح پایین ولی بلده با هر مهمونی چجوری برخورد کنه مخصوصا مهمونایی که حد خودشونو نمی‌دونن و گنده تر از دهنشون حرف می‌زنن .

خیره نگاهش کردم که سرشو پایین انداخت ، با قدم های بلندی داشت میومد داخل پذیرایی که دستم‌و روی سینه‌ش گذاشتم و مانع شدم.

1400/11/04 17:02

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت324

ابرویی،بالا انداختم :

_اتفاقا این ادم سطح پایین نمی‌ذاره کسی با کفش روی فرش بره مخصوصا ادمی که توی زندگیمون جایگاهی جز مزاحم بودن نداره .

فکر نمی‌کرد اینجوری باهاش برخورد کنم که چشم هاش از تعجب گرد شدن .

پشت چشمی نازک کرد :

_خوبه خودتم به پایین بودن سطحت اعتراف می‌کنی و این رفتارا فقط از خودت بر میاد من موندم یارا چجوری تو رو تحمل می‌کنه .

دلم گرفت ، اگه یه حرف راست زده باشه همین بود که یارا داشت به سختی منو تحمل می‌کرد.

این موضوع رو خودم فهمیده بودم اما هربار سعی داشتم انکار کنم ، دوست نداشتم باور کنم .

و اینکه این موضوع اینجوری توی صورتم کوبیده بشه برام درد داشت .

چشم هامو با درد روی هم فشار دادم اما نذاشتم این دختر چیزی از حال درونیم بفهمه :

_پایین بودن سطح خیلی بهتر از پایین بودن عقل و شخصیته کاش اینو بفهمی و بیشتر از این خودتو خورد نکنی .

ابرویی برام بالا انداخت.

1400/11/04 17:02

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت325

_دلم می‌خواست این حرف ها رو جلوی خود یارا بگم اما متاسفانه اینجا نیست .

اشکالی نداره من به خودت می‌گم تا بتونی قشنگ به اصطلاح شوهرت رو بشناسی .

کفش هاش‌و درآورد . بدون اینکه منتظر تعارفی از جانب من باشه رفت و روی مبل نشست .

دست به سینه منتظر به من نگاه کرد :

_می‌تونم دعوت چایی تو بپذیرم . البته اگه جای وسیله ها رو بلدی.

با چشم های درشت شده بهش خیره شدم ، پشت این حرفش چه منظوری داشت.

بدون اینکه جدیش بگیرم و بخوام براش چایی ببرم روی مبل روبه‌روییش نشستم .

یکی از دلایلی هم که توجه‌ای بهش نکردم این بود که روش،بیش از حد زیاد بود و این به مذاق من زیاد خوش نیومد.

جدی نگاهش کردم و گفتم:

_هر حرفی می‌خوای بزنی همین الان بزن و بعد هم گورتو از خونه ی من گم کن .

سرش‌و به نشونه‌ی تاسف تکون داد :

_پس یارا حق داره که انتخابش تو نباشی.

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت326

قدرت نفس کشیدن ازم گرفته شد ، سینه‌م به خس خس افتاد اما همچنان سعی کردم تا عادی رفتار کنم و نقشه‌ی یارا رو خراب نکنم .

پوزخندی زدم اما فقط خدا می‌دونه که توی دل من چه خبره .

_تو چی داری برای خودت می‌گی؟

با چشم هایی که شیطنت ازش می‌بارید جشمکی زد :

_ای بابا انکار نکن دیگه ، منم دیگه از خودتونم.

از شدت عصبانیت نتونستم بشینم ، بلند شدم و داد زدم:

_درست حرف می‌زنی یا از خونه پرتت کنم بیرون ؟

دست‌هاشو بالا اورد :

_جوش نزن ، همینجوری هم که کسی چشم دیدنت رو نداره اون وقت از سکه می‌افتی و بعد از طلاقت اگه یکی کیف پر از پولشم طرف تو بیفته سمتت نمیاد .

خشکم زد ، شوکه شدم و بدون پلک زدن فقط به آیه خیره شدم .

حرف هاش دروغ بود ؟! نبود .

نبود هیچکدوم از حرف هاش دروغ نبود اتفاقا همشون عین حقیقت بود. فقط من بودم که عین *** ها سعی در مخفی کردن حقیقت داشتم . یارا حداقل حرمت این رو نگه نداشت و نذاشت من از زندگیش برم بیرون بعد اینجوری پشت سرم صفحه بچینه.

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت327

چشم هامو از روی ناتوانی بستم .
بستم و این قدر روی هم فشار دادم تا شاید از این خواب بد بیدار بشم .

ای کاش همه چیز خواب بود ‌، ای کاش هنوز این قدر بی عقل نشده بود و قبل از اشتباه کردنم یکی جلوم رو می‌گرفت.

آره آرایه می‌خواست مانعم بشه اما خودم گوش نکردم ، خدا لعنتم کنه که خودم باعث شدم تا اینجوری تحقیر بشم .

خدایا حال و روزمو می‌بینی ، می دونم تو هم میگی تصمیم خودت بود اما من نمی‌دونستم این قدر بنده هات سنگدلن .

این قدر بی معرفتن و از همه مهم تر این قدر نمک نشناسن .
بگم اشتباه کردم که همه رو مثل خودم دیدم از این مخمصه نجاتم میدی ؟

اگه بگم اعتماد کردن به همه کار درستی نیست چی ؟ اگه بگم درس عبرت شد برام !

اصلا تو نجاتم بده من یه دل سیر توبه می‌کنم . با ضربه های پی در پی‌‌ای که به شونه‌م وارد شد چشم هام‌و باز کردم.

آیه با نیشخند گفت:

_فکر کردم خوابت برد ، می‌خوای ادامه‌ی حرف های به اصطلاح شوهرت رو برات بگم ؟

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت328


دستش‌و زیر چونه‌ش گذاشت . کاش می‌تونستم دستم‌و جلوی دهنش بذارم و خفه‌ش کنم بدون اینکه قاتل بشم .

چرا این آدم ها رو محکوم نمی‌کنن . چرا می‌ذارن با حرف هاشون ، زخم زبون هاشون برای خودشون بگردن .

چرا بخاطر نیش هایی که می‌زنن ، مقصر نمی‌شن ، والا اینا حرف هاشون از نیش مار هم سمی تره یعنی اگه تو مار بزننت احتمال سرپا شدن و زنده موندنت زیاد هست اما اگه اینا بخوان نیشت بزنن هیچ امیدی نیست .

_یارا به من گفت به زودی طلاقت می‌ده و وقتی شرت از زندگیش کم شد دوباره بر می‌گرده پیش خودم .....وسعی کن تویی که عین بختک به زندگیش چسبیدی دل بکنی دیگه .

با همین جمله‌ش کاخ آرزوهای من به ویرونه تبدیل شد .کمرم شکست اما خم نشدم ، نمی‌ذارم کسی خورد شدنم رو ببینه .

من روزهای بدی رو تجربه کردم اما نذاشتم هیچکس بفهمه ، نذاشتم کسی ناراحتیم‌و ببینه ، حالا هم نمی‌ذارم و این اجازا رو نمی‌دم .

حالا که یارا این قدر خوب خودشو برای طلاق دادن من آماده کرده باشه ، منم کاری می‌کنم تا زودتر به مراد دلش برسه.

پوزخندی زدم ‌، نمی‌دونستم باید چی بگم ، بازوشو گرفتم و کشیدم.

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت329

با صدای جیغش داد زد و بازوش رو کشید :

_چیکار می‌کنی عوضی؟!

گوش هام‌و گرفتم و نیشخندی زدم:

_دارم از خونه‌م پرتت می‌کنم بیرون . درضمن چه صدای داغونی دارید رسما صدای کلاغ در برابر تو سر خم می‌کنه.

از عصبانیت سرخ شد :

_حرف دهنتو بفهم.

ابروهام از این همه پروییش بالا رفت:

_تو توی خونه‌ی من با نهایت پرویی حرف می‌زنی ، اون وقت به من می‌گی حرف دهنم‌و بفهمم تو عجب آدم بیشعوری هستی.

چشم‌هاش رو ریز کرد و سری برام تکون داد :

_آهان الان فهمیدم تو برای چی این قدر عصبانی شدی ....

چشمکی زد :

_ تو از اینکه فهمیدی قراره مثل دستمال کاغذی از زندگی یارا پرت شی بیرون اینجوری داری می‌سوزی .

سرم‌و تکون دادم و با لحن مسخره‌ای گفتم:

_ای ول ، بابا تو عجب آدم باهوشی هستی ، برای همینه که هر کی میاد سمتت رو فراری میدی .

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت330

_ای ول ، بابا تو عجب آدم باهوشی هستی، برای همینِ هر کی می‌آد سمتت رو فرار می‌دی.

پشت چشمی برام نازک می‌کنه:

_اونا لیاقت منو ندارن .

چشم‌هام‌و به نشونه‌ی تائید می‌بندم:

_البته ، هیچکس لیاقت تو رو نداره .

می‌خواد لبخندی روی لب‌هاش شکل بگیره که با حرف بعدی من پر می‌کشه :

_چون آسمون باز شده و تو تالاپ افتادی پائین .

چونه‌ش رو می‌گیرم و سرش‌و به چپ و راست تکون می‌دم ‌:

_و از اونجایی که صورتت جای نچرال نداره حتما با صورت فرو اومدی و مجبور شدی بکوبی و از نو بسازی.

بعد هم با صدای بلند شروع به خندیدن کردم .

هیچ وقت عادت به مسخره کردن نداشتم .

وقتی هم که یکی رو می‌دیدم این کار زشت رو انجام می‌ده به شدت بهش تذکر می‌دادم اما این دختر از حدش فرا تر رفته بود و اگه من اینجوری نمی‌گفتم حالا حالا دمش کوتاه نمی‌شد.

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت321

عصبی شدم ، دلم نمی‌خواست اسم یارا رو به زبونش بیاره .

وقتی هم گفت شوهرت تونستم لحنی که سراسر تمسخر داشت رو بفهمم .

انگار نقطه ضعف های من‌و فهمیده بود که اینجوری هدفشون گرفته بود و اذیتم می‌کرد .

اما من اینو نمی‌خواستم ، دلم نمی‌خواست و اجازه نمی‌دادم که کسی بخواد اذیتم کنه ، من قوی تر از این حرف ها بودم و هستم .

اما نتونستم حرصم‌و مخفی کنم :

_چی می‌گی تو ؟ ... چرا توهم می‌زنی؟... این موضوع چه ربطی به شوهر من داره ؟

کلمه‌ی شوهر رو یه جوری گفتم تا شاید حساب کار دستش بیاد .

اما خیال بیخودی بوده و این پروتر از این حرف هاست.

یه جوری شوهر شوهر می‌کردیم که هر *** اینجا بود مطمئن بودم از خنده پهن زمین میشد اما من فعلا حال و هوای خندیدن رو نداشتم.

_باز می‌کنی یا نه؟

یه حسی بهم می‌گفت بگم نه و ضایعه‌ش کنم اما از یه طرف حس کنجکاوی که خودم داشتم مانع از این کار می‌شد .

1400/11/04 17:02

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت322


بالاخره حس کنجکاویم کار دستم داد و شاسی رو زدم و در رو روش باز کردم که ای کاش باز نمی‌کردم.

در رو باز گذاشتم و تا اومدنش طول و عرض پذیرایی رو طی کردم.

پشیمون شده بودم از اینکه در رو براش باز کردم اما الان دیگه پشیمونی سودی نداره .

خبری از یاراهم نیست که بیاد و به دادم برسه.
جلوی این دختر به شدت اعتماد به نفسم کم می‌شه و حس می‌کنم ضعیف ترین موجود روی زمین می‌شم.

تقه ای به در خورد .که ابروهام بالا پرید ، فکر نمی‌کردم عقلش به این کار برسه اما با کاری که انجام داد و در رو هل داد و وارد خونه شد بدون اینکه منتظر تعارف من بمونه فهمیدم اشتباه فکر کردم و ایشون همون ادم قبله و عوض نشده و من نباید انتظارات بی خود ازش داشته باشم.

اولین قدم رو که بر داشت انگار این خونه اوار شد توی سر من .

با دیدن قیافه‌ش و اون پوزخند گوشه‌ی لبش قلبم فشرده شد .

من بخاطر این دختر هر بار پس زده شدم و مورد تحقیر قرار گرفتم .

با یاداوری گذشته نفرت سراسر وجودمو پر کرد .

دست‌هامو مشت کردم تا این نفرت کار دست هر دومون نده .

1400/11/04 17:02

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت323

تا ایشون رو راهی بیمارستان و منو راهی زندان نکنن.

نگاهی به خونه انداخت:

_می‌دونستم سلیقه‌ت داغونه ولی نه تا این حد دیگه !

از این همه پرو بودنش دهنم از شگفتی باز شد. انتظار این رفتار رو نداشتم حداقل داخل خونه‌ی خودم.

اشاره ای از سرتا پاش کردم:

_یارا زمانی سلیقه‌ی داغونش رو با انتخاب تو نشون داد که در این شکی نیست و اتفاقا باید بگی این خونه هم سلیقه‌ی خود یاراست و تو هم با بد سلیقه بودنش موافقی و قراره این بدسلیقه بودن رو من تغییر بدم .

در پایان جمله‌م چشمکی زدم تا بیشتر بسوزه .

با ناز قدمی برداشت و قری به گردنش داد :

_از یه آدم سطح پاییت توقع همچین رفتاری با مهمون بعید نبود .

_اتفاقا همین ادم هرچقدر سطح پایین ولی بلده با هر مهمونی چجوری برخورد کنه مخصوصا مهمونایی که حد خودشونو نمی‌دونن و گنده تر از دهنشون حرف می‌زنن .

خیره نگاهش کردم که سرشو پایین انداخت ، با قدم های بلندی داشت میومد داخل پذیرایی که دستم‌و روی سینه‌ش گذاشتم و مانع شدم.

1400/11/04 17:02

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت324

ابرویی،بالا انداختم :

_اتفاقا این ادم سطح پایین نمی‌ذاره کسی با کفش روی فرش بره مخصوصا ادمی که توی زندگیمون جایگاهی جز مزاحم بودن نداره .

فکر نمی‌کرد اینجوری باهاش برخورد کنم که چشم هاش از تعجب گرد شدن .

پشت چشمی نازک کرد :

_خوبه خودتم به پایین بودن سطحت اعتراف می‌کنی و این رفتارا فقط از خودت بر میاد من موندم یارا چجوری تو رو تحمل می‌کنه .

دلم گرفت ، اگه یه حرف راست زده باشه همین بود که یارا داشت به سختی منو تحمل می‌کرد.

این موضوع رو خودم فهمیده بودم اما هربار سعی داشتم انکار کنم ، دوست نداشتم باور کنم .

و اینکه این موضوع اینجوری توی صورتم کوبیده بشه برام درد داشت .

چشم هامو با درد روی هم فشار دادم اما نذاشتم این دختر چیزی از حال درونیم بفهمه :

_پایین بودن سطح خیلی بهتر از پایین بودن عقل و شخصیته کاش اینو بفهمی و بیشتر از این خودتو خورد نکنی .

ابرویی برام بالا انداخت.

1400/11/04 17:02

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت325

_دلم می‌خواست این حرف ها رو جلوی خود یارا بگم اما متاسفانه اینجا نیست .

اشکالی نداره من به خودت می‌گم تا بتونی قشنگ به اصطلاح شوهرت رو بشناسی .

کفش هاش‌و درآورد . بدون اینکه منتظر تعارفی از جانب من باشه رفت و روی مبل نشست .

دست به سینه منتظر به من نگاه کرد :

_می‌تونم دعوت چایی تو بپذیرم . البته اگه جای وسیله ها رو بلدی.

با چشم های درشت شده بهش خیره شدم ، پشت این حرفش چه منظوری داشت.

بدون اینکه جدیش بگیرم و بخوام براش چایی ببرم روی مبل روبه‌روییش نشستم .

یکی از دلایلی هم که توجه‌ای بهش نکردم این بود که روش،بیش از حد زیاد بود و این به مذاق من زیاد خوش نیومد.

جدی نگاهش کردم و گفتم:

_هر حرفی می‌خوای بزنی همین الان بزن و بعد هم گورتو از خونه ی من گم کن .

سرش‌و به نشونه‌ی تاسف تکون داد :

_پس یارا حق داره که انتخابش تو نباشی.

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت326

قدرت نفس کشیدن ازم گرفته شد ، سینه‌م به خس خس افتاد اما همچنان سعی کردم تا عادی رفتار کنم و نقشه‌ی یارا رو خراب نکنم .

پوزخندی زدم اما فقط خدا می‌دونه که توی دل من چه خبره .

_تو چی داری برای خودت می‌گی؟

با چشم هایی که شیطنت ازش می‌بارید جشمکی زد :

_ای بابا انکار نکن دیگه ، منم دیگه از خودتونم.

از شدت عصبانیت نتونستم بشینم ، بلند شدم و داد زدم:

_درست حرف می‌زنی یا از خونه پرتت کنم بیرون ؟

دست‌هاشو بالا اورد :

_جوش نزن ، همینجوری هم که کسی چشم دیدنت رو نداره اون وقت از سکه می‌افتی و بعد از طلاقت اگه یکی کیف پر از پولشم طرف تو بیفته سمتت نمیاد .

خشکم زد ، شوکه شدم و بدون پلک زدن فقط به آیه خیره شدم .

حرف هاش دروغ بود ؟! نبود .

نبود هیچکدوم از حرف هاش دروغ نبود اتفاقا همشون عین حقیقت بود. فقط من بودم که عین *** ها سعی در مخفی کردن حقیقت داشتم . یارا حداقل حرمت این رو نگه نداشت و نذاشت من از زندگیش برم بیرون بعد اینجوری پشت سرم صفحه بچینه.

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت327

چشم هامو از روی ناتوانی بستم .
بستم و این قدر روی هم فشار دادم تا شاید از این خواب بد بیدار بشم .

ای کاش همه چیز خواب بود ‌، ای کاش هنوز این قدر بی عقل نشده بود و قبل از اشتباه کردنم یکی جلوم رو می‌گرفت.

آره آرایه می‌خواست مانعم بشه اما خودم گوش نکردم ، خدا لعنتم کنه که خودم باعث شدم تا اینجوری تحقیر بشم .

خدایا حال و روزمو می‌بینی ، می دونم تو هم میگی تصمیم خودت بود اما من نمی‌دونستم این قدر بنده هات سنگدلن .

این قدر بی معرفتن و از همه مهم تر این قدر نمک نشناسن .
بگم اشتباه کردم که همه رو مثل خودم دیدم از این مخمصه نجاتم میدی ؟

اگه بگم اعتماد کردن به همه کار درستی نیست چی ؟ اگه بگم درس عبرت شد برام !

اصلا تو نجاتم بده من یه دل سیر توبه می‌کنم . با ضربه های پی در پی‌‌ای که به شونه‌م وارد شد چشم هام‌و باز کردم.

آیه با نیشخند گفت:

_فکر کردم خوابت برد ، می‌خوای ادامه‌ی حرف های به اصطلاح شوهرت رو برات بگم ؟

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت328


دستش‌و زیر چونه‌ش گذاشت . کاش می‌تونستم دستم‌و جلوی دهنش بذارم و خفه‌ش کنم بدون اینکه قاتل بشم .

چرا این آدم ها رو محکوم نمی‌کنن . چرا می‌ذارن با حرف هاشون ، زخم زبون هاشون برای خودشون بگردن .

چرا بخاطر نیش هایی که می‌زنن ، مقصر نمی‌شن ، والا اینا حرف هاشون از نیش مار هم سمی تره یعنی اگه تو مار بزننت احتمال سرپا شدن و زنده موندنت زیاد هست اما اگه اینا بخوان نیشت بزنن هیچ امیدی نیست .

_یارا به من گفت به زودی طلاقت می‌ده و وقتی شرت از زندگیش کم شد دوباره بر می‌گرده پیش خودم .....وسعی کن تویی که عین بختک به زندگیش چسبیدی دل بکنی دیگه .

با همین جمله‌ش کاخ آرزوهای من به ویرونه تبدیل شد .کمرم شکست اما خم نشدم ، نمی‌ذارم کسی خورد شدنم رو ببینه .

من روزهای بدی رو تجربه کردم اما نذاشتم هیچکس بفهمه ، نذاشتم کسی ناراحتیم‌و ببینه ، حالا هم نمی‌ذارم و این اجازا رو نمی‌دم .

حالا که یارا این قدر خوب خودشو برای طلاق دادن من آماده کرده باشه ، منم کاری می‌کنم تا زودتر به مراد دلش برسه.

پوزخندی زدم ‌، نمی‌دونستم باید چی بگم ، بازوشو گرفتم و کشیدم.

1400/11/04 17:03

#رمانکده

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت329

با صدای جیغش داد زد و بازوش رو کشید :

_چیکار می‌کنی عوضی؟!

گوش هام‌و گرفتم و نیشخندی زدم:

_دارم از خونه‌م پرتت می‌کنم بیرون . درضمن چه صدای داغونی دارید رسما صدای کلاغ در برابر تو سر خم می‌کنه.

از عصبانیت سرخ شد :

_حرف دهنتو بفهم.

ابروهام از این همه پروییش بالا رفت:

_تو توی خونه‌ی من با نهایت پرویی حرف می‌زنی ، اون وقت به من می‌گی حرف دهنم‌و بفهمم تو عجب آدم بیشعوری هستی.

چشم‌هاش رو ریز کرد و سری برام تکون داد :

_آهان الان فهمیدم تو برای چی این قدر عصبانی شدی ....

چشمکی زد :

_ تو از اینکه فهمیدی قراره مثل دستمال کاغذی از زندگی یارا پرت شی بیرون اینجوری داری می‌سوزی .

سرم‌و تکون دادم و با لحن مسخره‌ای گفتم:

_ای ول ، بابا تو عجب آدم باهوشی هستی ، برای همینه که هر کی میاد سمتت رو فراری میدی .

1400/11/04 17:03