✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??.
#part_182
از چشمهاش خون داشت چکه میکرد
_ فکر کردی طلاقت میدم
راحت راحت بری واسه ی خودت پی ولگردی هان ؟
خشک شده داشتم
بهش نگاه میکردم چقدر زود خشمگین شده بود
وقتی دید
همچنان ساکت شدم بازوم رو تو دستش گرفت فشاری بهش داد و گفت :
_ با توام جواب من و بده تا سگ نشدم بیفتم به جونت ***
_ مطمئن باش
بعد بدنیا اومدن بچم از تو طلاق میگیرم تو یه آدم مریضی
یهو آروم شد ، خونسرد خندید
_ کی باعث این حال من شده تو وقتی تو بغل اینو اون بودی
_ من هیچوقت تو بغل هیچکس نبودم
این ساخته ی ذهن مریض توئه
_ میبندی یا ببندمش واست
سکوت کردم
چون بنظرم این بهترین کار دنیا بود ، چون بحث کردن باهاش بدترین کار دنیا بود
_ طلاقت نمیدم
تا موهات هم رنگ دندونات بشه میشینی بچت و بزرگ میکنی .
بعدش از اتاق خارج خواست خارج بشه اما منصرف شد
برگشت و با اخم نشست و گفت :
_ برو لباس بپوش زود باش
لباسام رو برداشتم
داشتم میرفتم سمت حموم ک صدای پر حرصش داشت میومد
_ *** فکر کرده چیه نشسته اون پایین با دستای خودم یه روز خفش میکنم
حتما بخاطر سیاوش هم عصبانی بود
ک داشت با خودش غر غر میکرد
* * * *
_ آقاجون
_ جان
_ آریان
_ خوب
شک داشتم بهش بگم یا نه اما انگاری باید میگفتم ، نمیشد همیشه تن و بدن من از ترس بلرزه
_ باید بهش کمک کنید درمان بشه ، آریان مریض هستش
انگاری بعضی کار هاش دست خودش نیست
آقاجون اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ داری میگی آریان روانی هستش ؟
_ نه اما نیاز داره درمان بشه
_ آریان خیلی متعصب هستش
خودت ک میشناسیش مریض نیستش رفتارش با نازیه خیلی خوبه
_ پس چرا گیراش روی منه ؟
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
1400/11/03 20:08