✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_102
_ مگه قراره چیکار کنم که اینطوری داری صحبت میکنی با من ؟
_ بزار رک و راست بهت بگم من راضی نبودم و نیستم بیای اینجا کار کنی چون دوست ندارم نازیه ناراحت بشه و حسادت ریشه ی جونش بشه وقتی حتی چیزی نیست ، اما بخاطر عمو قبول کردم ، به نازیه گفتم از خانومیش مخالفت نکرد ولی تو بهتره حدت رو بفهمی
قلبم داشت تند تند میزد از حسادت حس های بد که بهم هجوم آورده بودند
ای همه حقارت تا کی باید ادامه پیدا میکرد
_ من عاشقت نیستم که بخوام مثل کنه بهت بچسپم آریان ، هر چیزی تو گذشته بود مونده همونجا اون ازدواج نحس و اجباری که باعث شد گذشته ی سیاهی داشته باشم رو اصلا دوست ندارم بخاطر بیارم پس تا چیزی میشه برنگرد به گذشته مخصوصا که الان جفتمون زندگی راحتی داریم و عاشق شدیم !
چند ثانیه فقط چشمهاش یه جوری شد اما زود خودش رو کنترل کرد با تمسخر گفت :
_ خوبه یکی پیدا شده عاشق تو بشه
آخه کی عاشق من میشد زر زده بودم ولی میخواستم غرور شکسته شده ام ترمیم بشه
_ از فردا میتونی بیای سر کارت
_ اوکی
بعدش بلند شدم رفتم دوست نداشتم بیشتر از این بشینم و بهم توهین بشه
_ آهو
سرد گفتم :
_ بله
_ زن من خط قرمز منه پس ...
وسط حرفش پریدم :
_ یکبار گفتی متوجه شدم من کاری به زن تو ندارم این و مطمئن باش ، تا کسی تنش نخاره من کاری به کسی ندارم ، تو که اینقدر از من میترسی به عمو فرشید میگفتی نه و خودت رو خلاص میکردی
با شنیدن این حرف من بلند شد اومد سمتم و گفت :
_ خیلی خودت رو دست بالا گرفتی چرا باید ازت بترسم ، نازیه اگه مخالفت میکرد حق نداشتی پات و از در شرکت بزاری داخل
با تمسخر جوابش رو دادم :
_ خوبه ازش نظر میپرسی بهت میشه امیدوار شد حداقل با کتک زدن و خدمتکار کردنش تحقیرش نمیکنی مشخصه انسان شدی
اخماش رو تو هم کشید :
_ لیاقت نداشتی !
دوست داشتم آتیش بگیره همونطور که من داشتم میسوختم
_ آره تو لایق من و من لایق تو نبودم الان جفتمون یه خوشبختی دو طرفه داریم پس نباید بحث گذشته رو هی بیاریم وسط مگه نه ؟
از لای دندونای چفت شده اش گفت :
_ آره
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
1400/11/01 14:27